دل در بر من زنده برای غم تست
بیگانهٔ خلق و آشنای غم تست
لطفی است که میکند غمت با دل من
ورنه دل تنگ من چه جای غم تست
دل در بر من زنده برای غم تست
بیگانهٔ خلق و آشنای غم تست
لطفی است که میکند غمت با دل من
ورنه دل تنگ من چه جای غم تست
دلدارم گفت کان فلان زنده ز چیست
جانش چو منم عجب که بیجان چون زیست
گریان گشتم گفت که اینطرفهتر است
بیمن که دو دیدهٔ ویم چون بگریست
دلدار ظریف است و گناهنش اینست
زیبا و لطیف است و گناهش اینست
آخر بچه عیب میگریزند از او
از عیب عفیف است و گناهش اینست
دلدار ز پردهای کز آن سوسو نیست
میگفت بد من ارچه آتش خو نیست
چون دید مرا زود سخن گردانید
کو آن منست این سخن با او نیست
دلتنگم و دیدار تو درمان منست
بیرنگ رخت زمانه زندان منست
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچ از غم هجران تو بر جان منست
دلدار اگر مرا بدراند پوست
افغان نکنم نگویم این درد از اوست
ما را همه دشمنند و تنها او دوست
از دوست بدشمنان بنالم نه نکوست
دستت دو و پایت دو و چشمت دو رواست
اما دل و معشوق دو باشند خطاست
معشوق بهانه است و معبود خداست
هرکس که دو پنداشت جهود و ترساست
در وصل جمالش گل خندان منست
در هجر خیالش دل و ایمان منست
دل با من ومن با دل ازو درجنگیم
هریک گوئیم که آن صنم آن منست
در وصل جمالش گل خندان منست
در هجر خیالش دل و ایمان منست
دل با من ومن با دل ازو درجنگیم
هریک گوئیم که آن صنم آن منست
درویشی و عاشقی به هم سلطانیست
گنجست غم عشق ولی پنهانیست
ویران کردم بدست خود خانهٔ دل
چون دانستم که گنج در ویرانیست