درنه قدمی که چشمه حیوانست
میگرد چو چرخ تا مهت گرانست
جانیست ترا بگرد حضرت گردان
این جان گردان ز گردش آن جانست
درنه قدمی که چشمه حیوانست
میگرد چو چرخ تا مهت گرانست
جانیست ترا بگرد حضرت گردان
این جان گردان ز گردش آن جانست
درنه قدم ار چه راه بیپایانست
کز دور نظاره کار نامردانست
این راه زندگی دل حاصل کن
کاین زندگی تن صفت حیوانست
در من غم شبکور چرا پیچیده است
کوراست مگر و یا که کورم دیده است
من بر فلکم در آب و گل عکس منست
از آب کسی ستاره کی دزدیده است
در مجلس عشاق قراری دگر است
وین بادهٔ عشق را خماری دگر است
آن علم که در مدرسه حاصل کردند
کار دگر است و عشق کاری دگر است
در مرگ حیات اهل داد و دین است
وز مرگ روان پاک را تمکین است
آن مرگ لقاست نی جفا و کین است
نامرده همی میرد و مرگش این است
در عهد و وفا چنانکه دلدار منست
خون باریدن بروز و شب کار منست
او یار دگر کرده و فارغ شسته
من شسته چو ابلهان که او یار منست
در کوی غم تو صبر بیفرمانست
در دیده ز اشک تو بر او حرمانست
دل راز تو دردهای بیدرمانست
با این همه راضیم سخن در جانست
در عشق که جز می بقا خوردن نیست
جز جان دادن دلیل جانبردن نیست
گفتم که ترا شناسم آنگه میرم
گفتا که شناسای مرا مردن نیست
در عشق تو هر حیله که کردم هیچست
هر خون جگر که بیتو خوردم هیچست
از درد تو هیچ روی درمانم نیست
درمان که کند مرا که دردم هیچست
در عشق اگرچه که قدم بر قدم است
آنست قدم که آنقدم از قدم است
در خانهٔ نیست هست بینی بسیار
میمال دو چشم را که اکثر عدم است