به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

دوش پیری ز خرابات برون آمد مست

دست در دست جوانان و صراحی در دست

گفت عیبم مکن ای خواجه که ترسا به چه‌ئی

توبهٔ من چو سر زلف چلیپا بشکست

هرکه کرد از در میخانه گشادی حاصل

چون تواند دل سودا زده در تقوی بست

من اگر توبه شکستم مکن انکارم از آنک

خود پرستی نکند هر که بود باده پرست

گر بپیری هدف ناوک خلقی گشتم

چه توان کرد که تیر خردم رفت از شست

مستم آندم که بمیرم بسر خاک برید

تا سر از خاک بر آرم به قیامت سرمست

کس ازین قید بتدبیر نرفتست برون

زانکه از چنبر تقدیر نمی‌شاید جست

مست و مدهوش برندش ز لحد بر عرصات

هر که شد همقدح باده گساران الست

جان فشانان که چو شمع از سر سر برخیزند

یکنفس بی می نوشین نتوانند نشست

همچو ابروی بتان صید کند خاطر خلق

آنکه نشکیبدش ازصحبت مستان پیوست

گر شود بزمگهت عالم بالا خواجو

تو مپندار که بالاتر ازین کاری هست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:08 PM

 

سحرگه ماه عقرب زلف من مست

درآمد همچو شمعی شمع در دست

دو پیکر عقربش را زهره در برج

کمانکش جادوش را تیر در شست

شبش مه منزل و ماهش قصب پوش

سهی سروش بلند و سنبلش پست

بلالش خازن فردوس جاوید

هلالش حاجب خورشید پیوست

نقاب عنبری از چهره بگشود

طناب چنبری بر مشتری بست

به فندق ضیمرانرا تاب در داد

بعشوه گوشهٔ بادام بشکست

سرشک از آرزوی خاکبوسش

روان از منظر چشمم برون جست

بلابه گفتمش بنشین که خواجو

زمانی از تو خالی نیست تا هست

فغان از جمع چون بنشست برخاست

چراغ صبح چون برخاست بنشست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:08 PM

 

ترا که موی میان هم وجود و هم عدمست

دو زلف افعی ضحاک و چهره جام جمست

بتیرگی شده آشفته‌تر حقیقت شرع

سواد زلف تو گوئی که رای بوالحکمست

ز دور چرخ شبی این سوال می‌کردم

که از زمانه مرا خود نصیب جمله غمست

بطیره گفت نبینی سپهر کاسه مثال

ز بهر خوردن خون تو جمله تن شکمست

گر آبروی نه در خاک کوش می‌طلبند

چو زلف یار قد عاشقان چرا بخمست

دلم بغمزه و ابروی او بمکتب عشق

امیدوار چو طفلان بنون و القلمست

ز شام زلف سیه چون نمود طلعت صبح

زمانه گفت که ای عاشقان سپیده‌دمست

مجال نطق ندارم چرا که بیش از پیش

میان لاغر او در کنار کم ز کمست

ز لعل او شکری التماس می‌کردم

که مدتی است که جانم مقید المست

جواب داد که بر هیچ دل منه خواجو

که چون میان دهنم را وجود در عدمست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:08 PM

 

این چنین صورت گر از آب و گلست

چون بمعنی بنگری جان و دلست

نرگسش خونخواره‌ئی بس دلرباست

سنبلش شوریده‌ئی بس پر دلست

هندوی زلفش سیه کاری قویست

زنگی خالش سیاهی مقبلست

هر چه گفتم جز ثنایش ضایعست

هر چه جستم جز رضایش باطلست

تا برفت از چشم من بیرون نرفت

زانکه برآن روانش منزلست

خاطرم با یار ودل با کاروان

دیده بر راه و نظر بر محملست

دل کجا آرام گیرد در برم

چون مرا آرام دل مستعجلست

می‌روم افتان و خیزان در پیش

گر چه ز آب دیده پایم درگلست

من میان بحر بی پایان غریق

آنکه عیبم می‌کند برساحلست

دوستان گویند خواجو صبر کن

چون کنم کز جان صبوری مشکلست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:08 PM

 

ای من ز دو چشم نیم مستت مست

وز دست تو رفته عقل و دین از دست

بنشین که نسیم صبحدم برخاست

برخیز که نوبت سحر بنشست

با روی تو رونق قمر گم شد

وز لعل تو قیمت شکر بشکست

گوئی در فتنه و بلا بگشود

نقاش ازل که نقش رویت بست

برداشت دل شکسته از من دل

واندر سر زلف دلکشت پیوست

از لعل تو یکزمان شکیبم نیست

بی باده کجا قرار گیرد مست

در عشق تو ز آب دیده خواجو را

آخر بر هر کس آبروئی هست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:08 PM

 

ای من ز دو چشم نیم مستت مست

وز دست تو رفته عقل و دین از دست

بنشین که نسیم صبحدم برخاست

برخیز که نوبت سحر بنشست

با روی تو رونق قمر گم شد

وز لعل تو قیمت شکر بشکست

گوئی در فتنه و بلا بگشود

نقاش ازل که نقش رویت بست

برداشت دل شکسته از من دل

واندر سر زلف دلکشت پیوست

از لعل تو یکزمان شکیبم نیست

بی باده کجا قرار گیرد مست

در عشق تو ز آب دیده خواجو را

آخر بر هر کس آبروئی هست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:08 PM

 

هرکه مجنون نیست از احوال لیلی غافلست

وانکه مجنون را بچشم عقل بیند عاقلست

قرب صوری در طریق عشق بعد معنویست

عاشق ار معشوق را بی وصل بیند واصلست

اهل معنی را از او صورت نمی‌بندد فراق

وانکه این صورت نمی‌بندد ز معنی غافلست

کی بمنزل ره بری تا نگذری از خویش ازآنک

ترک هستی در ره مستی نخستین منزلست

گر چه من بد نامی از میخانه حاصل کرده‌ام

هر که از میخانه منعم می‌کند بی حاصلست

ایکه دل با خویش داری رو بدلداری سپار

کانکه دلداری ندارد نزد ما دور از دلست

یاد ساحل کی کند مستغرق دریای عشق

زانکه این معنی نداند هر که او بر ساحلست

عاشقانرا وعظ دانا عین نادانی بود

کانکه سرعشق را عالم نباشد جاهلست

ترک جانان گیر خواجو یا برو جان برفشان

ترک جان سهلست از جانان صبوری مشکلست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:08 PM

 

حسن تو نهایت جمالست

لطف تو بغایت کمالست

با زلف تو هر که را سری هست

سر در قدم تو پایمالست

بی روی تو زندگی حرامست

وز دست تو جام می حلالست

باز آی که بی رخ تو ما را

از صحبت خویشتن ملالست

جانم که تذر و باغ عشقست

زین گونه شکسته پر و بالست

مرغ دل من هوا نگیرد

زانرو که چنین شکسته بالست

این نفحهٔ روضهٔ بهشتست

یا نکهت گلشن وصالست

این خود چه شمامهٔ شمیمست

وین خود چه شمایل شمالست

خواجو بلب تو آرزومند

چون تشنه بشربت زلالست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:08 PM

 

حسن تو نهایت جمالست

لطف تو بغایت کمالست

با زلف تو هر که را سری هست

سر در قدم تو پایمالست

بی روی تو زندگی حرامست

وز دست تو جام می حلالست

باز آی که بی رخ تو ما را

از صحبت خویشتن ملالست

جانم که تذر و باغ عشقست

زین گونه شکسته پر و بالست

مرغ دل من هوا نگیرد

زانرو که چنین شکسته بالست

این نفحهٔ روضهٔ بهشتست

یا نکهت گلشن وصالست

این خود چه شمامهٔ شمیمست

وین خود چه شمایل شمالست

خواجو بلب تو آرزومند

چون تشنه بشربت زلالست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:08 PM

 

خطت که کتابهٔ جمالست

سرنامهٔ نامه کمالست

ماهی تو و مشتریت مهرست

شاهی تو و حاجبت هلالست

آن خال سیاه هندو آسا

هندوچهٔ گلشن جمالست

از مویه تنم بسان مویست

وز ناله دلم بشکل نالست

آنجا که توئی اگر فراقست

اینجا که منم همه وصالست

در عالم صورت ار چه هجرست

در عالم معنی اتصالست

آنرا که نبوده است حالی

این حال بنزد او محالست

هر چند که مهر رازوالیست

مهر رخ دوست بی زوالست

خواجو که شد از غمت خیالی

گردل ز تو برکند خیالست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:08 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4384873
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث