در همه آئینه ای اسما نگر
بلکه با اسما مسما می نگر
خو ش بیا با ما درین دریا در آ
بحر را می بین و در دریا نگر
در همه آئینه ای اسما نگر
بلکه با اسما مسما می نگر
خو ش بیا با ما درین دریا در آ
بحر را می بین و در دریا نگر
خوش صفایی یافتم از خدمتش
خوش نوایی دیده ام از نعمتش
بندگانه بندگیها کرده ام
پادشاهی یافتم از خدمتش
آن دلبر شوخ مست بنگر
آن یار که با من است بنگر
در دیدهٔ مست ما نظر کن
کآئینهٔ روشن است بنگر
آئینه بردار و در وی کن نظر
صورت لطف الهی می نگر
مجمع مجموع اسما را ببین
از کرم هر بی خبر را کن خبر
نه دار بماند و نه دیار
نه یار بماند و نه اغیار
نه جام بماند و نه کاسه
نه خمر بماند و نه خمار
عارفانه اول و آخر نگر
هر چه بینی باطن و ظاهر نگر
این و آن با همدگر نیکو ببین
عین و اعیان مظهر و مظهر نگر
ما به غیر از یار اول کس نمی گیریم یار
اختیار اولین نیک است کردیم اختیار
سر یکی داریم و در یک سر نمی باشد دو تن
دل یکی داریم و در یک دل نمی باشد دو یار
منکرت گر همی کند انکار
مکن انکار منکرت زنهار
زان که هر کو موحد است تمام
همه بیند یکی کند اقرار
واحد به کثیر گشته ظاهر
کثرت معقول نزد ناظر
غیرت داری ز غیر بگذر
عینش می بین و باش ناظر
نه دار بماند و نه دیار
نه یار بماند و نه اغیار
نه جام بماند و نه باده
نه مست بماند و نه هوشیار