به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

دوش لعلت نفسی خاطر ما خوش میکرد

دیده میدید جمال تو و دل غش میکرد

روی زیبای تو با ماه یکایک میزد

سر گیسوی تو با باد کشاکش میکرد

سنبل زلف تو هرلحظه پریشان میشد

خاطر خستهٔ عشاق مشوش میکرد

زو هر آن حلقه بر گوشهٔ مه میافتاد

دل مسکین مرا نعل در آتش میکرد

تیر بر سینه‌ام آن غمزهٔ فتان میزد

قصد خون دلم آن عارض مهوش میکرد

از خط و خال و بناگوش و لب و چشم و رخت

هر که یک بوسه طمع داشت غلط شش میکرد

پیش نقش رخ تو دیدهٔ خونریز عبید

صفحهٔ چهره به خونابه منقش میکرد

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 4:15 PM

 

دوش اشگم سر به جیحون میکشید

دل بدان زلفین شبگون میکشید

ناتوان شخص ضعیفم هر زمان

اشگ ریزان ناله را چون میکشید

گاه اشگش سوی صحرا میدواند

گاه آهش سوی گردون میکشید

ناگهان خیل خیالش بر سرم

لشگر از بهر شبیخون میکشید

دید آن چشم بلابین دمبدم

تا گریبان جامه در خون میکشید

آستین بر زد خیالش تا به روز

رخت از آن دریا به هامون میکشید

غمزه‌اش تیری که میزد بر عبید

لعل او پیکانش بیرون میکشید

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 4:15 PM

 

هرگز کسی به خوبی چون یار ما نباشد

مه را نظیر رویش گفتن روا نباشد

موئی چنان خمیده چشمی چنان کشیده

در چین به دست ناید و اندر ختا نباشد

با او همیشه ما را جز لاله در نگیرد

با ما همیشه او را جز ماجرا نباشد

گر حال من نپرسد عیبش مکن که هرگز

سودای پادشاهی حد گدا نباشد

ما کشتگان عشقیم همچون عبید ما را

عقلی سلیم نبود صبری بجا نباشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 4:15 PM

 

نقش روی توام از پیش نظر می‌نرود

خاطر از کوی توام جای دگر می‌نرود

تا بدیدم لب شیرین تو دیگر زان روز

بر زبانم سخن شهد و شکر می‌نرود

عارض و زلف دو تا شیفته کردند مرا

هرگزم دل به گل و سنبل تر می‌نرود

مستی و عاشقی از عیب بود گو میباش

«در من این عیب قدیم است و بدر می‌نرود»

دوستان از می و معشوق نداریدیم باز

«که مرا بی می و معشوق بسر می‌نرود»

غم عشقش ز دل خستهٔ بیچاره عبید

گوشه‌ای دارد از آنجا به سفر می‌نرود

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 4:15 PM

 

گرم عنایت او در بروی بگشاید

هزار دولتم از غیب روی بنماید

نظر به گلشن روحانیون نیندازم

سرم به پایهٔ کروبیان فرو ناید

وگر به حال پریشان ما کند نظری

ز روی لطف بر احوال ما ببخشاید

به پیش خاطرم ار کاینات عرضه کنند

ز کبر دامن همت بدان نیالاید

توان در آینهٔ آن جمال جان دیدن

گرش به صیقل توفیق زنگ بزداید

ورم ز پیش براند به جور حکم اوراست

پسند دوست بود هرچه دوست فرماید

عبید را کرمش تا نوازشی نکند

دلش ز غم نرهد خاطرش نیاساید

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 4:15 PM

 

ترا که گفت که با ما وفا نشاید کرد

دروغ گفت چه باشد چرا نشاید کرد

غلام لعل لب تست جان شیرینم

چنین حکایت شیرین کجا نشاید کرد

به بوسه قصد لبت کردم از میان چشمت

به غمزه گفت نشاید هلا نشاید کرد

میان موی و میان تو نکته باریکست

در آن میان سخن از لب رها نشاید کرد

هزار سال تنم گر ز تن جدا ماند

هنوز مهر تو از جان جدا نشاید کرد

حدیث درد دل مستمند و سینهٔ ریش

حکایتی است که در سالها نشاید کرد

مگر عبید به جان با لبم مضایقه کرد

که این به مذهب اصحابنا نشاید کرد

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 4:15 PM

 

دلم ز عشق تبرا نمی‌تواند کرد

صبوری از رخ زیبا نمی‌تواند کرد

غم از درون دل من برون نمی‌آید

که ترک مسکن و ماوی نمی‌تواند کرد

بروی خوب مرا دیده روشنست ولی

به هیچ وجه مهیا نمی‌تواند کرد

برفت دوش خیالش ز چشم من چه کند

مقام بر لب دریا نمی‌تواند کرد

به صبر کام توان یافتن ولیک چه سود

چو صبر در دل ما جا نمی‌تواند کرد

عبید گه گهی از بهر مصلحت میگفت

که توبه میکند اما نمی‌تواند کرد

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 4:15 PM

 

ساقیا باز خرابیم بده جامی چند

پخته‌ای چند فرو ریز به ما خامی چند

صوفی و گوشهٔ محراب و نکونامی و زرق

ما و میخانه و دردی کش و بدنامی چند

باده پیش آر که بر طرف چمن خوش باشد

مطربی چند و گلی چند و گل اندامی چند

چشم و لب پیش من آور چو رسد باده به من

تا بود نقل مرا شکر و بادامی چند

باده در خانه اگر نیست برای دل ما

رنجه شو تا در میخانه بنه گامی چند

در بهای می گلگون اگرت زر نبود

خرقهٔ ما به گرو کن بستان جامی چند

ذکر سجاده و تسبیح رها کن چو عبید

نشوی صید بدین دانه بنه دامی چند

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 4:15 PM

 

نسیم خاک مصلی و آب رکن آباد

غریب را وطن خویش میبرد از یاد

زهی خجسته مقامی و جانفزا ملکی

که باد خطهٔ عالیش تا ابد آباد

بهر طرف که روی نغمه میکند بلبل

بهر چمن که رسی جلوه میکند شمشاد

بهر که درنگری شاهدیست چون شیرین

بهر که برگذری عاشقیست چون فرهاد

در این دیار دلم شهر بند دلداریست

که جان به طلعت او خرمست و خاطر شاد

سرم هوای وطن میپزد ولیک دلم

ز بند زلف سیاهش نمیشود آزاد

ز جور سنبل کافر مزاج او افغان

ز دست نرگس جادو فریب او فریاد

غنیمتست غنیمت شمار فرصت عیش

که تن ضعیف نهاد است و عمر بی‌بنیاد

بگیر دامن یاری و هرچه خواهی کن

بنوش بادهٔ صافی و هرچه بادا باد

به سوی باده و نی میل کن که میگویند

« جهان بر آب نهاده است و آدمی بر باد»

خوشست ناز و نعیم جهان ولی چو عبید

« غلام همت آنم که دل بر او ننهاد »

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 4:15 PM

ز من مپرس که بر من چه حال میگذرد

چو روز وصل توام در خیال میگذرد

جهان برابر چشمم سیاه میگردد

چو در ضمیر من آن زلف و خال میگذرد

اگر هلاک خودم آرزوست منع مکن

مرا که عمر چنین در ملال میگذرد

خیال مهر تو در چشم هر سهی سرویست

که در حوالیش آب زلال میگذرد

ز بوی زلف توام روح تازه میگردد

سپیده‌دم که نسیم شمال میگذرد

من و وصال تو آن فکر و آرزو هیهات

که بر دماغ چه فکر محال میگذرد

غلام و چاکر روی چو ماه توست عبید

وزین حدیث بسی ماه و سال میگذرد

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 4:15 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 27

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4379132
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث