حكايت حاج على بغدادى و تشرف او بخدمت حضرت صاحب الزمان عليه السلام
حكايت حاج على بغدادى و تشرف او بخدمت حضرت صاحب الزمان عليه السلام
مؤ لّف گويد از چيزهائى كه مناسب است در اينجا نقل شود حكايت سعيد صالح صفىّ متقى حاجى على بغدادى است كه شيخ ما در جنّة الماءوى و نجم الثاقب نقل كرده و در نجم ثاقب فرموده كه اگر نبود در اين كتاب شريف مگر اين حكايت مُتْقَنه صحيحه كه در آن فوايد بسيار است و در اين نزديكيها واقع شده هر آينه كافى بود در شرافت و نفاست آن پس بعد از مقدماتى فرموده كه حاجى مذكور ايده اللّه نقل كرد كه در ذمّه من هشتاد تومان مال امام عليه السلام جمع شد پس رفتم به نجف اشرف بيست تومان از آن را دادم به جناب علم الهدى و الّتقى شيخ مرتضى اَعْلَى اللّه مقامه و بيست تومان به جناب شيخ محمد حسين مجتهد كاظمينى و بيست تومان به جناب شيخ محمّد حسن شروقى و باقى ماند در ذمّه من بيست تومان كه قصد داشتم در مراجعت بدهم به جناب شيخ محمد حسن كاظمينى آل يس ايدَّه اللّه پس چون مراجعت كردم به بغداد خوش داشتم كه تعجيل كنم در اداى آنچه باقى بود در ذمّه من پس در روز پنجشنبه بود كه مشرّف شدم به زيارت امامين همامين كاظمين عليه السلام و پس از آن رفتم خدمت جناب شيخ سَلَّمه اللّه و قدرى از آن بيست تومان را دادم و باقى را وعده كردم كه بعد از فروش بعضى از اجناس بتدريج بر من حواله كنند كه به اهلش برسانم و عزم كردم بر مراجعت به بغداد در عصر آن روز و جناب شيخ خواهش كرد بمانم متعذّر شدم كه بايد مزد عمله كارخانه شَعْربافى را كه دارم بدهم چون رسم چنين بود كه مزد هفته را در عصر پنجشنبه مى دادم پس برگشتم چون ثُلث از راه را تقريباً طىّ كردم سيّد جليلى را ديدم كه از طرف بغداد رو به من مى آيد چون نزديك شد سلام كرد و دستهاى خود را گشود براى مصافحه و معانقه و فرمود اهلاً و سهلاً و مرا در بغل گرفت و معانقه كرديم و هر دو يكديگر را بوسيديم و بر سر عمامه سبز روشنى داشت و بر رخسار مباركش خال سياه بزرگى بود پس ايستاد و فرمود حاجى على خير است به كجا مى روى گفتم كاظمين عليه السلام را زيارت كردم و برمى گردم به بغداد فرمود امشب شب جمعه است برگرد گفتم يا سيّدى متمكّن نيستم فرمود هستى برگرد تا شهادت دهم براى تو كه از مواليان جدّ من اميرالمؤ منين عليه السلام و از مواليان مائى و شيخ شهادت دهد زيرا كه خدايتعالى امر فرموده دو شاهد بگيريد و اين اشاره بود به مطلبى كه در خاطر داشتم كه از جناب شيخ خواهش كنم نوشته اى به من دهد كه من از مواليان اهلبيت عليهم السلامم و آن را در كفن خود بگذارم پس گفتم تو چه مى دانى و چگونه شهادت مى دهى فرمود كسى كه حقّ او را به او مى رسانند چگونه آن رساننده را نمى شناسد گفتم چه حق فرمود آنچه رساندى به وكيل من گفتم وكيل تو كيست فرمود شيخ محمد حسن گفتم وكيل تو است فرمود وكيل من است و به جناب آقا سيّد محمد گفته بود كه در خاطرم خطور كرد كه اين سيّد جليل مرا به اسم خواند با آنكه او را نمى شناسم پس به خود گفتم شايد او مرا مى شناسد و من او را فراموش كردم باز در نفس خود گفتم كه اين سيّد از حقّ سادات از من چيزى مى خواهد و خوش دارم كه از مال امام عليه السلام چيزى به او برسانم پس گفتم كه اى سيّد در نزد من از حقّ شما چيزى مانده بود رجوع كردم در امر آن به جناب شيخ محمد حسن براى آنكه ادا كنم حقّ شما يعنى سادات را به اذن او پس در روى من تبسّمى كرد و فرمود آرى رساندى بعضى ازحقّ ما را بسوى وكلاى ما در نجف اشرف پس گفتم آنچه ادا كردم قبول شد فرمود آرى پس در خاطرم گذشت كه اين سيّد مى گويد بالنّسبة به علماء اعلام وكلاى ما و اين در نظرم بزرگ آمد و گفتم علماء وكلايند در قبض حقوق سادات و مرا غفلت گرفت ((انتهى ))
آنگاه فرمود برگرد جدّم را زيارت كن پس برگشتم و دست راست او در دست چپ من بود چون به راه افتاديم ديدم در طرف راست ما نهر آب سفيد صاف جاريست و درختان ليمو و نارنج و انار و انگور و غير آن همه با ثمر در يك وقت با آنكه موسم آنها نبود بر بالاى سر ما سايه انداخته گفتم اين نهر و اين درختها چيست فرمود هركس از مواليان ما كه زيارت كند جدّ ما را و زيارت كند ما را اينها با او هست پس گفتم مى خواهم سؤ الى كنم فرمود سؤ ال كن گفتم شيخ عبدالرزاق مرحوم مردى بود مدرّس روزى نزد او رفتم شنيدم كه مى گفت كسى كه در طول عمر خود روزها روزه باشد و شبها به عبادت بسر برد و چهل حجّ و چهل عمره بجاى آرد و در ميان صفا و مروه بميرد و از مواليان اميرالمؤ منين عليه السلام نباشد براى او چيزى نيست فرمود آرى واللّه براى او چيزى نيست پس از حال يكى از خويشان خود پرسيدم كه او از مواليان اميرالمؤ منين عليه السلام است فرمود آرى او و هر كه متعلّق است به تو پس گفتم سيّدنا براى من مسئله اى است فرمود بپرس گفتم قرّاء تعزيه امام حسين عليه السلام مى خوانند كه سليمان اعمش آمد نزد شخصى و از زيارت سيّدالشهداءعليه السلام پرسيد گفت بدعت است پس در خواب ديد هودجى را ميان زمين و آسمان پس سؤ ال كرد كه كيست در آن هودج گفتند به او فاطمه زهرا و خديجه كبرى عليه السلام پس گفت به كجا مى روند گفتند به زيارت امام حسين عليه السلام در امشب كه شب جمعه است و ديد رقعه هائى را كه از هودج مى ريزد و در آن مكتوبست
((اَمانٌ مِنَ النّارِ لِزُوّارِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ فى لَيْلَةِ الْجُمُعَةِ اَمانٌ مِنِ النّارِ يَوْمَ الْقِيامَةِ))
اين حديث صحيح است فرمود آرى راست و تمام است گفتم سيّدنا صحيح است كه مى گويند هركس زيارت كند حسين عليه السلام را در شب جمعه پس براى او امان است فرمود آرى واللّه و اشك از چشمان مباركش جارى شد و گريست گفتم سَيّدنا مسئلة فرمود بپرس گفتم سنه هزار و دويست و شصت و نه حضرت رضاعليه السلام را زيارت كردم و در دَرّود يكى از عربهاى شُورقيّه را كه از باديه نشينان طرف شرقى نجف اشرفند ملاقات كرديم و او را ضيافت كرديم و از او پرسيديم كه چگونه است ولايت رضاعليه السلام گفت بهشت است امروز پانزده روز است كه من از مال مولاى خود حضرت رضاعليه السلام خورده ام چه حدّ دارد منكر و نكير كه در قبر نزد من بيايند گوشت و خون من از طعام آن حضرت روئيده در مهمانخانه آن جناب اين صحيح است على بن موسى الرضاعليه السلام مى آيد و او را از منكر و نكير خلاص مى كند فرمود آرى واللّه جدّ من ضامن است گفتم سيّدنا مسئله كوچكى است مى خواهم بپرسم فرمود بپرس گفتم زيارت من حضرت رضاعليه السلام را مقبولست فرمود قبولست انشاءاللّه گفتم سيّدنا مسئلة فرمود بسم اللّه گفتم حاجى محمّد حسين بزّازباشى پسر مرحوم حاجى احمد بزّازباشى زيارتش قبولست يا نه و او با من رفيق و شريك در مخارج بود در راه مشهد رضاعليه السلام فرمود عبد صالح زيارتش قبولست گفتم سيّدنا مسئلة فرمود بسم الّه گفتم فلان كه از اهل بغداد همسفر ما بود زيارتش قبولست پس ساكت شد گفتم سيّدنا مسئلة فرمود بسم اللّه گفتم اين كلمه را شنيدى يانه زيارت او قبولست يا نه جوابى نداد حاجى مذكور نقل كرد كه ايشان چند نفر بودند از اهل مترفين بغداد كه در اين سفر پيوسته به لهو و لعب مشغول بودند و آن شخص مادر خود را نيز كشته بود پس رسيديم در راه به موضعى از جادّه وسيعه كه دو طرف آن بساتين و مواجه بلده شريفه كاظمين است و موضعى از آن جادّه كه متصل است به بساتين از طرف راست آن كه از بغداد مى آيد و آن مال بعضى از ايتام سادات بود كه حكومت آن را به جور داخل در جادّه كرد و اهل تقوى و ورع سكنه اين دو بلد هميشه كناره مى كردند از راه رفتن در آن قطعه از زمين پس ديدم آن جناب را كه در آن قطعه راه مى رود گفتم اى سيّد من اين موضع مال بعضى از ايتام سادات است تصرّف در آن روا نيست فرمود اين موضع مال جدّ ما اميرالمؤ منين عليه السلام و ذرّيّه او و اولاد ما است حلال است براى مواليان ما تصرّف در آن و در قرب آن مكان در طرف راست باغى است مال شخصى كه او را حاجى ميرزا هادى مى گفتند و از متمّولين معروفين عجم بود كه در بغداد ساكن بود گفتم سيّدنا راست است كه مى گويند زمين باغ حاجى ميرزا هادى مال حضرت موسى بن جعفرعليه السلام است فرمود چه كار دارى به اين و از جواب اعراض نمود پس رسيديم به ساقيه آب كه از شطّ دجله مى كشند براى مزارع و بساتين آن حدود و از جادّه مى گذرد و آنجا دو راه مى شود به سمت بلد يكى راه سلطانى است و ديگرى راه سادات و آن جناب ميل كرد به راه سادات پس گفتم بيا از اين راه يعنى راه سلطانى برويم فرمود نه از اين راه خود مى رويم پس آمديم و چند قدمى نرفتيم كه خود را در صحن مقدّس در نزد كفشدارى ديديم و هيچ كوچه و بازارى را نديديم پس داخل ايوان شديم از طرف باب المراد كه از سمت شرقى و طرف پايين پا است و در دَرِ رواق مطهّر مكث نفرمود و اذن دخول نخواند و داخل شد و در دَرِ حرم ايستاد پس فرمود زيارت بكن گفتم من قارى نيستم فرمود براى تو بخوانم گفتم آرى پس فرمود :
((ءَاَدْخُلُ يا اَللَّهُ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَميرَ الْمُؤْمِنينَ))
و همچنين سلام كردند بر هر يك از ائمه عليهم السلام تا رسيدند در سلام به حضرت عسكرى عليه السلام و فرمود ((اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ الْعَسْكَرِىَّ)) آنگاه فرمود امام زمان خود را مى شناسى گفتم چرا نمى شناسم فرمود سلام كن بر امام زمان خود گفتم ((اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَاللّهِ يا صاحِبَ الزَّمانِ يَابْنَ الْحَسَنِ )) پس تبسّم نمود و فرمود ((عَلَيْكَ السَّلامُ وَ رَحْمَةُاللّهِ وَ بَرَكاتُهُ)) پس داخل شديم در حرم مطهّر و ضريح مقدّس را چسبيديم و بوسيديم پس فرمود به من زيارت كن گفتم من قارى نيستم فرمود زيارت بخوانم براى تو گفتم آرى فرمود كدام زيارت را مى خواهى گفتم هر زيارت كه افضل است مرا به آن زيارت ده فرمود زيارت امينُ اللّه افضل است آنگاه مشغول شد بخواندن و فرمود ((اَلسَّلامُ عَلَيْكُما يا اَمينَىِ اللّهِ فى اَرْضِهِ وَ حُجَّتَيْهِ عَلى عِبادِهِ)) الخ
و چراغهاى حرم را در اين حال روشن كردند پس شمعها را ديدم روشن است و لكن حرم روشن و منوّر است به نورى ديگر مانند نور آفتاب و شمعها مانند چراغى بودند كه روز در آفتاب روشن كنند و مرا چنين غفلت گرفته بود كه هيچ ملتفت اين آيات نمى شدم چون از زيارت فارغ شد از سمت پايين پا آمدند به پشت سر و در طرف شرقى ايستادند و فرمودند آيا زيارت مى كنى جدّم حسين عليه السلام را گفتم آرى زيارت مى كنم شب جمعه است پس زيارت وارث را خواندند و مؤ ذّنها از اذان مغرب فارغ شدند پس به من فرمود نماز كن و ملحق شو به جماعت پس تشريف آورد درمسجد پشت سر حرم مطهّر و جماعت در آنجا منعقد بود و خود به انفراد ايستادند در طرف راست امام جماعت محاذى او و من داخل شدم در صف اوّل و برايم مكانى پيدا شد چون فارغ شدم او را نديدم پس از مسجد بيرون آمدم و در حرم تفحّص كردم او را نديدم و قصد داشتم او را ملاقات كنم و چند قرانى به او بدهم و شب او را نگاه دارم كه مهمان باشد آنگاه بخاطرم آمد كه آن سيّد كه بود و آيات و معجزات گذشته را ملتفت شدم از انقياد من امر او را در مراجعت با آن شغل مهمّ كه در بغداد داشتم و خواندن مرا به اسم با آنكه او را نديده بودم و گفتن او مواليان ما و اينكه من شهادت مى دهم و ديدن نهر جارى و درختان ميوه دار در غير موسم و غير از اينها از آنچه گذشت كه سبب شد براûH.آن روز گفتم چيزى نديدم باز اعاده كرد آن كلام را بشدّت انكار كردم پس از نظرم ناپديد شد ديگر او را نديدم انتهى .
ادامه مطلب
مناظره دوگانه پرست با امام صادق ع
(دو گانه پرستى به حضور امام صادق (ع ) آمد؛ و از عقيده خود دفاع مى كرد؛ عقيده اش اين بود كه جهان هستى داراى دو خدا است ؛ يكى خدايى نيكيها و ديگرى خداى بدى ها و...).
امام صادق (ع ) در رد عقيده او و هرگونه دوگانه پرستى چنين فرمود: اينكه تو مى گوئى خدا دوتا است ؛ بيرون از اين تصورات نيستند:
1- يا هر دو نيرومند و قديم هستند.
2- يا هر دو ناتوان هستند.
3- يا يكى قوى ؛ و ديگرى ناتوان است .
پس چرا يكى از آنها ديگرى را از صحنه خارج نمى كند؛ تا خود به تنهايى بر جهان حكومت كند؟ (نظام واحد جهان حاكى است كه يك حاكم در جهان وجود دارد؛ بنابراين خدا؛ يك قوى مطلق است ).
نيز بيانگر يكتائى خدا است ؛ و گفتار ما را ثابت مى كند؛ زيرا همان قوى خدا است ؛ ولى ديگرى خدا نيست به دليل ضعفى كه دارد.
در مورد (ضعف هر دو خدا) يا آنها از جهتى با هم متفق هستند و از جهتى مختلف ؛ در اين صورت لازم است كه بين آن دو؛ يك ما به الامتياز (چيزى كه يكى از آن خدايان دارد و ديگرى ندارد) باشد؛ و نيز لازم است كه آن ما به الامتياز امرى وجودى قديم باشد؛ و از اول همراه آن دو خدا بوده ؛ تا دوئيت آنها؛ صحيح باشد؛ در اين صورت سه خدا به وجود مى آيد؛ و به همين ترتيب چهار خدا و پنج خدا و بيشتر مى شود؛ و بايد معتقد به بى نهايت خدا شد.
هشام مى گويد: يكى از سؤالات آن دو گانه پرست اين بود كه (بحث در مورد دوگانه پرستى را به اصل وجود خدا كشانيد) به اما صادق (ع ) گفت : دليل شما بر وجود خدا چيست ؟ وجود آنهمه ساخته ها بيانگر وجود سازنده است ؛ چنانكه وقتى كه تو ساختمان استوار و محكم و سربر افراشته اى را ديدى ؛ يقين پيدا مى كنى كه آن ساختمان ؛ بنائى داشته است ؛ گرچه تو آن بنا را نديده باشى .
خدا چيست ؟ خدا چيزى است بر خلاف همه چيز؛ به عبارت ديگر ثابت كردن معنائى است ؛ چيزى است به حقيقت چيز بودن ؛ ولى جسم و شكل ندارد؛ و به هيچيك از حواس ؛ درك نمى شود؛ و خيالها او را در نمى يابند؛ و گذشت زمان ؛ او را كاهش و دگرگون نسازد .
پاسخ به سؤالات منكر خدا
يكى از منكران خدا كه سؤالات پيچيده اى درباره خداشناسى در ذهن خود انباشته بود؛ به حضور امام صادق (ع ) آمد و سؤالات خود را مطرح كرد؛ و امام به يكايك آن پاسخ داد؛ به ترتيب زير: خدا چيست ؟
او چيزى بر خلاف همه چيز است ؛ كه گفتارم به يك معنائى بر مى گردد؛ او چيزى است به حقيقت معنى چيز؛ نه جسم است و نه شكل ؛ نه ديده مى شود و نه لمس مى گردد؛ و با هيچيك از حسهاى پنچگانه (بينائى - شنوائى - چشائى - بويائى - و بساوائى ) درك نمى گردد؛ خاطرها به او نمى رسند؛ گذشت روزگار؛ موجب كاهش و دگرگونى او نخواهد شد.
تو مى گوئى خدا شنوا و بينا است ؟ آرى شنوا است ولى بدون عضو گوش ؛ و بينا است بدون وسيله چشم ؛ بلكه به ذات خود شنوا و بيناست ؛ البته منظورم اين نيست كه او چيزى است ؛ و ذات خود شنوا و بيناست ؛ البته منظورم اين نيست كه او چيزى است ؛ و ذات او چيز ديگر؛ بلكه براى فهماندن تو اين گونه سخن گفتم ؛ حقيقت اين است كه او با تمام ذاتش مى شنود؛ اما معنى كلمه تمام اين نيست كه او جز دارد؛ بلكه مى خواهم مقصودم را به تو بفهمانم ؛ برگشت سخنم اين است كه : او شنوا؛ بينا و دانا است بى آنكه صفاتش جداى از ذاتش باشد.
- پس خدا چيست ؟
او رب ّ (پروردگار)؛ معبود و الله است ؛ اينكه مى گويم الله و رب است منظورم اثبات لفظ الف ؛ لام ؛ ها؛ را و با نيست ؛ بلكه منظور آن حقيقت و معنايى است كه آفريننده همه چيز است ؛ و نامهائى مانند: الله ؛ رحمان ؛ رحيم ؛ عزيز؛ و... اشاره به همان حقيقت است ؛ و او است پرستيده شده بزرگ و عظيم .
هر چيزى كه در خاطر انسان بگذرد؛ او مخلوق (ذهن )است ؛ نه خالق .
اگر سخن تو درست باشد؛ لازمه اش اين است كه وظيفه خداشناسى از ما ساقط شود؛ زيرا ما فقط به شناختن آنچه كه در ذهن مى گذرد مكلف مى باشيم ؛ آنچه كه ما درباره خدا مى گوئيم اين است كه : هر چيزى كه به وسيله حواس ؛ قابل حس باشد و در محدوده احساس ما در آيد مخلوق است (ولى حقيقت خدا قابل درك با حواس نيست ؛ پس او خالق است ).
ذات پاك خدا داراى دو جهت نيست :
1- نيستى، 2- شباهت به اشيا؛
كه شباهت از ويژگيهاى مخلوق است كه اجزايش بهم پيوسته بوده ؛ و هماهنگى آشكار دارد؛ داراى پديد آورنده و آفريدگار است ؛ كه آن آفريدگار غير از آفريده ها است و شباهت به آنها ندارد؛ وگرنه مانند آنها داراى صفات آنها مى گردد مانند: پيوستگى، هماهنگى، تغيير، نبود و بود؛ و انتقال از كودكى به بزرگى ؛ و از سياهى به سفيدى ؛ و از نيرومندى به ناتوانى و حالات ديگر كه نيازى به شرح آنها نيست .
- آيا خدا داراى ذات و خودى است ؟
آرى ؛ جز با ذات و خودى چيزى ثابت نگردد.
- آيا خدا چگونگى دارد؟
نه ؛ زيرا كيفيت و چگونگى جهت چيزى است (مثل سفيدى براى كاغذ) و او جهت ندارد؛ ولى بايد در خداشناسى از دو چيز دورى كنيم :
1 تعطيل و نيستى خدا.
2 تشبيه خدا به چيزى ؛ زيرا كسى كه ذات خدا را نفى كند؛ او را انكار نموده ؛ ربوبيت او را رد كرده ؛ و او را ابطال نموده است ؛ و اگر كسى او را به چيزى تشبيه كند؛ او را موصوف به صفات ساخته شده كه سزاوار مقام ربوبيت نيست كرده است ؛ بنابراين ؛ كيفيت به اين معنى براى او درست نيست ؛ اما توصيف او به كيفيت به اين معنى كه او را از دو جهت تعطيل (نيستى ) و تشبيه بيرون آورد؛ براى خدا ثابت است .
- آيا خدا؛ خودش متحمل رنج و زحمت كارها مى گردد؟
او برتر از چنين نسبتى است ؛ تحمل رنج ؛ از صفات مخلوق است كه انجام كارها براى او بدون رنج ميسر نيست ؛ ولى ذات پاك خدا بالاتر از اين تصورات است ؛ اراده و خواستش ؛ نافذ است ؛ و آنچه بخواهد انجام خواهد شد.
ادامه مطلب
چهار ذکر مهم برای چهار حالت بحرانی
۱- در شگفتم برای کسی که ترس بر او غلبه کرده، چگونه به ذکر «حسبنا الله و نعم الوکیل» (سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۷۱) پناه نمی برد. در صورتی که خداوند به دنبال ذکر یاد شده فرموده است: پس (آن کسانی که به عزم جهاد خارج گشتند، و تخویف شیاطین در آنها اثر نکرد و به ذکر فوق تمسک جسند) همراه با نعمتی از جانب خداوند (عافیت) و چیزی زاید بر آن (سود در تجارت) بازگشتند، و هیچگونه بدی به آنان نرسید.
۲- در شگفتم برای کسی که اندوهگین است چگونه به ذکر «لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین*» (سوره مبارکه انبیاء آیه ۸۷) پناه نمی برد. زیرا خداوند به دنبال این ذکر فرموده است: «پس ما یونس را در اثر تمسک به ذکر یاد شده، از اندوه نجات دادیم و همین گونه مومنین را نجات می بخشیم.» (سوره انبیاء آیه ۸۸)
۳- در شگفتم برای کسی که مورد مکر و حیله واقع شده، چگونه به ذکر «افوض امری الی الله، ان الله بصیر بالعباد» (سوره مبارکه غافر آیه ۴۴) … پناه نمی برد. زیرا خداوند به دنبال ذکر فوق فرموده است: «پس خداوند (موسی را در اثر ذکر یاد شده) از شر و مکر فرعونیان مصون داشت.» (سوره غافر آیه ۴۵)
۴- در شگفتم برای کسی که طالب دنیا و زیباییهای دنیاست چگونه به ذکر «ماشاءالله لاحول و لاقوة الا بالله» پناه نمی برد، زیرا خداوند بعد از ذکر یاد شده فرموده است: «مردی که فاقد نعمتهای دنیوی بود، خطاب به مردی که از نعمتها برخوردار بود) فرمود: اگر تو مرا به مال و فرزند، کمتر از خود می دانی امید است خداوند مرا بهتر از باغ تو بدهد.»
بحارالانوار، ج ۹۰، ۱۸۴ – ۱۸۵
ادامه مطلب
زندگینامه حضرت امام صادق ع
زندگينامه امام جعفر صادق (ع)
نام: جعفر بن محمد .
كنيه: ابوعبدالله، ابواسماعيل و ابوموسى.
القاب: صادق، فاضل، صابر، طاهر، قائم، كافل و منجى.
مشهورترين لقب آن حضرت «صادق» است. اين لقب به خاطر صدق گفتار آن حضرت و تمايز از جعفر كذاب، كه در عصر امام زمان (ع) ادعاى امامت كرده بود، به آن حضرت داده شد.
منصب: معصوم هشتم و امام ششم شيعيان.
تاريخ ولادت: هفدهم ربيعالاول سال 80 هجرى.
برخى مورخان، تاريخ تولد آن حضرت را اول رجب سال 80 هجرى و برخى ديگر سال 83 هجرى دانستهاند؛اما قول اول مشهور است و اين روز مطابق است با روز ولادت پيامبر اكرم (ص).
محل تولد: مدينه مشرفه، در سرزمين حجاز (عربستان سعودى كنونى).
نسب پدرى : امام محمد باقر بن على بن حسين بن على بن ابىطالب (ع).
نام مادر: فاطمه، مكنّى بهام فَروه بنت قاسم بن محمد بن ابى بكر.
ام فَروه، كه فرزندزاده جناب محمد بن ابى بكر بود، مقام والايى در بين زنان زمان خويش داشت. امام صادق (ع) درباره شأن او فرمود: مادرم از جمله زنانى بود كه ايمان آورد و تقوا پيشه كرد و نيكوكارى نمود، و خدا نيكوكاران را دوست دارد.
اين زن از تربيتشدگان مكتب امام زينالعابدين (ع) و امام محمد باقر (ع) است.
مدت امامت: از زمان شهادت پدرش، امام محمد باقر (ع) در هفتم ذىحجه سال114 هجرى تا 25 شوال سال 148 هجرى، به مدت 34 سال.
تاريخ و سبب شهادت: 25 شوال سال 148 هجرى، در سن 65 سالگى، به وسيله زهرى كه منصور دوانيقى به آن حضرت خورانيد.
برخى تاريخ شهادت آن حضرت را نيمه رجب سال 148 هجرى دانستهاند.
محل دفن: قبرستان بقيع، در مدينه مشرفه، در جوار قبر پدر و جدش و امامحسن مجتبى (ع) (در عربستان سعودى كنونى).
همسران: 1. فاطمه بنت حسين. 2. ام حميده (حميده مصفاة). و چند ام ولد ديگر.
فرزندان: 1. امام موسى كاظم (ع). 2. اسماعيل. 3. عبدالله. 4. محمد ديباج. 5. اسحاق. 6. على عريضى. 7.عباس. 8. ام فروه. 9. فاطمه. 10. اسماء.
اصحاب وياران : تعداد راويان و اصحاب امام صادق (ع) بيش از چهار هزار نفر است كه از محضر آن حضرت بهرهمند شده و در جهان اسلام به انتشار علوم اهل بيت(ع) پرداختند. در اين جا به نام برخى از بزرگان اصحاب و راويان آن حضرت اشاره مىگردد:
1. جميل بن درّاج. |
18. فضيل بن يسار بصرى.
|
زمامداران معاصر:
1. عبدالملك بن مروان (86-65 ق.).
2. وليد بن عبدالملك (96-86 ق.).
3. سليمان بن عبدالملك (99-96 ق.).
4. عمر بن عبدالعزير (101-99 ق.).
5. يزيد بن عبدالملك (105-101 ق.).
6. هشام بن عبدالملك (125-105 ق.).
7. وليد بن يزيد (126-125 ق.).
8. يزيد بن وليد (126-126 ق.).
9. مروان بن محمد (132-126 ق.).
تمامى اين خلفا از سلسله بنى اميه و از شاخه بنىمروان بودند.
10. ابوالعباس سفاح (136-132 ق.).
11.منصور دوانيقى (158-136 ق.).
اين دو نفر از سلسله بنىعباس بودند.
امام صادق (ع) كه معاصر دو سلسله بنى اميه و بنى عباس بود، از هر دوى آنها سختىها و آزارها و بىمهرىهاى فراوانى ديد؛ اما چون آن حضرت در انتهاى دوران خلافت امويان و ابتداى خلافت عباسيان مىزيست، از فترت به وجود آمده در زمان انتقال خلافت از خاندان غاصبى به خاندان غاصب ديگر، زمينه ترويج و تبليغ مكتب اهل بيت(ع) را مناسب ديد و از اين فرصت پيش آمده، بيشترين بهره را نصيب اسلام و مسلمانان كرد.
آن حضرت، با تشكيل حوزه علميه و تعليم و تربيت شاگردان مبرزى چون هشام، زراره و محمد بن مسلم، تحوّل شگرفى در جهان اسلام و مذهب شيعه پديد آورد. به همين جهت به شيعيانِ امامىِ اثنا عشرى، شيعه جعفرى نيز گفته مىشود.
رويدادهاى مهم:
1. شهادت امام محمد باقر (ع)، پدر ارجمند امام جعفر صادق (ع)، در سال 114 هجرى.
2. قيام زيد بن على (ع)، عموى امام جعفر صادق (ع) بر ضد امويان و شهادت او در اين واقعه، در سال 121 هجرى.
3. گسترش نهضت بنىهاشم (علويان و عباسيان)، در سراسر قلمرو حكمرانى امويان.
4. سرنگونىِ سلسله امويان و پيروزىِ عباسيان و تسخير خلافت اسلامى توسط ابوالعباس سفاح، در سال 133 هجرى.
5. قيام علويان بنىالحسن (ع) بر ضد عباسيان و سركوب شدن آنان به دست منصور دوانيقى.
6. بهرهجويىِ امام صادق (ع) از فرصت به دست آمده از نبرد ميان عباسيان و امويان، براى تشكيل حوزه علمىِ اسلامى و تربيت هزاران شاگرد در رشته هاى فقه، تفسير و علوم قرآن، كلام، شيمى، تاريخ و غيره، در مدينه مشرفه.
7. فراخوانىِ امام صادق (ع) از مدينه به بغداد، توسط سفاح عباسى و زير نظر قرارگرفتن آن حضرت.
8. فراخوانىِ مجدد امام صادق (ع) از مدينه به بغداد، توسط منصور دوانيقى و اذيت و آزار آن حضرت.
9. وفات اسماعيل، پسر امام صادق (ع)، در سال 142 هجرى و اندوه فراوان آن حضرت در اين مصيبت.
10. رفتار نامناسب عاملان منصور دوانيقى، در مدينه، با امام صادق (ع) و بسيارى از علويان.
11. مبارزه علمى و فرهنگىِ امام صادق (ع) و ياران ايشان با مخالفان، ملحدان و مدعيان دروغين.
12. مسموميت امام صادق (ع) و شهادت آن حضرت، در سال 148 هجرى، به دستور منصور دوانيقى.
13. به خاكسپارى پيكر مطهر امام صادق (ع)، در قبرستان بقيع، در كنار قبر پدر، جد و عمويشان، امام حسن مجتبى (ع).
برگرفته شده از كتاب " خاندان عصمت عليهم السلام " تاليف سيد تقى واردى
ادامه مطلب
بمناسبت شهادت امام جعفر صادق ع
من که از لطف خدا از ازل عاشق شدم
غصه دار ماتم حضرت صادق شدم
شد مدینه شهر غمها آه و صد واویلتا
گشته جاری اشک زهرا(س) آه و صد واویلتا...
واویلا...امام صادق...
ای حریم عشق تو سر پناه عاشقان
ای مزار خاکی ات قبله گاه عاشقان
یا ابن زهرا بر گدایان از عنایت کن نظر
کن تو ما را اهل سوز و ناله و اشک سحر
یا مولا...امام صادق...
ای ولایت بهر من تا ابد احلا عسل
بر دلِ زارم بده نوری از علم و عمل
نذر راهِ عشقت آقا جانِ شیرین من است
قال باقر قال صادق حافظ دین من است
یا مولا...امام صادق
گرد غم بر چهره ی موسیِ جعفر بُوَد
گرمی بزم عزاش اشک پیغمبر بود
زهر کینه چون به جانِ پور زهرا زد شرر
زین مصیبت خاک غم شد کل عالَم را به سر
واویلا...امام صادق...
نیمه شب برده عدو حمله بر کاشانه اش
آتش کینه بُوَد شعله ور از خانه اش
یادِ آتش یاد خیمه یاد سوز نینوا
زنده گشته بار دیگر روضه های کربلا...
واویلا...امام صادق...
ادامه مطلب