اولین کار امام زمان(عج)

حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف وقتي که مي آيد اولين کاري که مي کند چيست؟

طبق بيان روايات حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف در اولين اقدام خود بعد از ظهور، خود را به جهانيان معرفي مي فرمايد و امر ظهورش را به مردم اعلام مي نمايد.
امام باقر عليه السلام در اين زمينه مي فرمايد: هنگامي که مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف ظهور کند به کعبه تکيه مي زند و مي گويد: « بقيه الله خير لکم ان کنتم مومنين » سپس خود را معرفي مي نمايد که: من بقيه الله، من خليفه الله و حجت الهي در ميان شما هستم. در آن حال هر کسي به او سلام مي کند، مي گويد: « السلام عليک يا بقيه الله ».(1)
در روايتي ديگر امام صادق عليه السلام مي فرمايد: قائم عجل الله تعالي فرجه الشريف به ديوار کعبه تکيه داده و مردم جهان را مخاطب قرار مي دهد و مي فرمايد: هر کس بخواهد آدم و شيث را ببيند، اينک منم آدم و شيث، هر کس بخواهد نوح و سام را ببيند، اينک منم نوح و سام، هر کس بخواهد ابراهيم و اسماعيل را ببيند، اينک منم ابراهيم و اسماعيل، هر کس بخواهد موسي و يوشع را ببيند، منم موسي و يوشع، هر کس بخواهد عيسي و شمعون را ببيند، منم عيسي و شمعون، ‌هر کس بخواهد محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام را ببيند، منم محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام، هر کس بخواهد حسن و حسين را ببيند، منم حسن و حسين، هر کس بخواهد امامان از اولاد حسين عليه السلام را ببيند، منم آن امامان معصوم از نسل پاک حسين عليه السلام،‌اينک سخنان مرا گوش کنيد تا شما را از آن چه شنيده و مي دانيد و آن چه تا کنون نشنيده و نمي دانيد، خبر دهم... .(2)
اين که حضرت عجل الله تعالي فرجه الشريف در مقام معرفي خود اسامي پيامبران و امامان عليهم السلام را مي برد، به خاطر اين است که ايشان عصاره و تجسم کامل اهداف و آرمان هايي به شمار مي رود که انبيا و اوصيا براي آن مبعوث شده اند؛ و حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف نماد کامل همه آرزوهاي تاريخ بشر است که تلاش انبياء و ائمه عليهم السلام را به ثمر مي نشاند.
پي نوشتها :
1. سي صادق شيرازي . المهدي في القرآن، ص76.
2. بحارالانوار، ج53،ص9.

 


ادامه مطلب


[ یک شنبه 5 بهمن 1393  ] [ 12:09 AM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

شهادت مظلومانه امام حسن مجتبي عليه السلام و حوادث بعد از آن

معاويه، راه هاى گوناگونى را براى مبارزه با شخصيت اجتماعى و سياسى امام مجتبى عليه السلام و كاستن از نفوذ معنوى و آسمانى او برگزيد و نقشه هاى گوناگونى را به اجرا در آورد؛ ولى نتوانست از موقعيت ممتاز و عمق محبت امام در قلوب مسلمانان چيزى بكاهد و هر روز بر شمار علاقه مندان آن حضرت و شيفتگان دين و حقيقت افزوده مى شد. معاويه ديد مبارزه با چنين شخصيت بارزى، محكوم به شكست و سبب رسوايى بيشتر او در اذهان عموم است. از اين جهت تصميم گرفت تا شخص آن بزرگوار را از ميان بردارد، تا شايد ديگر افراد خاندان رسالت و ساداتى كه در صدد مبارزه با وى هستند، نا اميد گردند. معاويه بارها تصميم بر مسموم كردن امام حسن عليه السلام گرفت و به واسطه هاى زيادى متوسل شد. حاكم نيشابورى نقل مى كند: «حسن بن على عليه السلام را بارها مسموم كردند؛ اما اثر چندانى در او نگذاشت... ولى در آخرين مرتبه زهر كبدش را پاره پاره كرد و دو سه روز پس از آن بيشتر زنده نماند» حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 173؛ مروج الذهب، ج 3، ص 5.. ابن ابى الحديد مى نويسد: «هنگامى كه معاويه خواست براى فرزندش يزيد بيعت بگيرد، خواست امام مجتبى عليه السلام را مسموم كند؛ زيرا وى براى گرفتن بيعت به نفع پسرش و موروثى كردن حكومتش، مانعى بزرگ تر و قوى تر از حسن بن على عليه السلام بر سر راهش نمى ديد. پس توطئه اى كرد و آن حضرت را مسموم نمود و سبب مرگش شد ابن ابى الحديد، نهج البلاغه، ج 16، ص 49..
در اين توطئه خائنانه، بيشترين نقش را مروان بن حكم، فرماندار مدينه، ايفا كرد. وقتى معاويه تصميم بر اين جنايت هولناك گرفت، در آخرين مرتبه، طى نامه اى كاملاً محرمانه از مروان، خواست تا مسموميت امام حسن عليه السلام را در اولويت برنامه هايش قرار دهد. مروان جهت اجراى اين جنايت، مأمور شد با جعده دختر اشعث بن قيس، همسر امام مجتبى عليه السلام تماس بگيرد. معاويه در نامه اش نوشته بود: جعده عنصرى ناراضى و ناراحت است و از جهت روحى، مى تواند با ما همكارى كند. معاويه به مروان سفارش كرد تا به جعده وعده دهد بعد از انجام اين مأموريت، او را به همسرى پسرش يزيد در خواهد آورد و نيز توصيه كرده بود، صد هزار درهم به او بدهد.
امام صادق عليه السلام فرمود: در روز بسيار گرمى كه امام حسن عليه السلام روزه داشت، جعده، زهر را گرفت و به منزل آورد. هنگام افطار امام عليه السلام از شيرى كه جعده، زهر را در آن ريخته بود، مقدارى نوشيد. آن حضرت بعد از نوشيدن شير، فرياد برآورد: «اى دشمن خدا! مرا كشتى، خدا تو را بكشد. به خدا سوگند! بعد از من بهره و سودى براى تو نخواهد بود. تو را گول زدند و رايگان در راستاى اهدافشان به كار گرفتند. به خدا سوگند! معاويه تو را بيچاره و بدبخت و خوار نمود». حضرت صادق عليه السلام در ادامه اين سخن فرمود: «امام مجتبى عليه السلام بعد از مسموم شدن، دو روز بيشتر زنده نماند و معاويه هم بدان چه وعده داده بود، وفا نكرد» بحارالانوار، ج 44، ص 154..
مشهور ميان مورخان و علماى اسلام، اين است كه امام حسن عليه السلام در روز پنجشنبه، 28 صفر سال پنجاه هجرى در سن 48 سالگى به شهادت رسيد. هر چند اقوال ديگرى نيز مانند هفتم ماه صفر در اين مورد وجود دارد حقايق پنهان، ص 303..

مراسم كفن و دفن
سيّدالشهداعليه السلام و برادرش ابوالفضل و عده اى ديگر، بدن پاك برادر بزرگوارش را غسل داده، حنوط و كفن كردند. سپس جنازه را به جايگاه خاصى در نزديكى مسجدالنبى منتقل كردند و در آنجا بر جسم مطهر آن امام مظلوم، نماز گزاردند. بعد از آن براى تجديد عهد و دفن، نزديك مزار ملكوتى، رسول خداصلى الله عليه وآله بردند.
در اين هنگام، مروان بن حكم به همراه عده اى از اوباش و آشوبگران، جلو آمدند و فرياد بر آوردند: شما مى خواهيد حسن بن على را در كنار پيامبرصلى الله عليه وآله دفن كنيد؟ از طرف ديگر عايشه نيز در حالى كه سوار بر استر بود، به جمع آشوب گران پيوست و فرياد زد: چگونه مى خواهيد كسى را كه من هرگز دوست نداشته ام، به خانه من داخل كنيد؟ عده اى از امويان كينه توز و آشوب طلب، به دنبال ايجاد فتنه بودند؛ ولى امام حسين عليه السلام با بردبارى و هوشيارى بنى هاشم را آرام كرد. جنازه برادرش را به سوى قبرستان بقيع برگرداند و در كنار قبر جده اش، فاطمه بنت اسدعليها السلام، به خاك سپرد و با اين عمل - همان طور كه امام حسن عليه السلام وصيت كرده بود از خونريزى و فتنه جلوگيرى كرد.
ابن شهر آشوب مى گويد: هنگامى كه جنازه امام مجتبى عليه السلام را به سوى قبرستان بقيع مى بردند، افراد شرور و پست با پشتيبانى امويان، به جنازه آن بزرگوار مظلوم تيراندازى كردند ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 50؛ ارشاد مفيد، صص 174-176 ؛ حقايق پنهان، ص 303..

 


ادامه مطلب


[ شنبه 4 بهمن 1393  ] [ 11:53 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، «اهل بیت» را چه کسانى معرّفى کرده اند؟

احادیث پیامبر(صلى الله علیه وآله) چهره حقیقت را نشان مى دهد. پیامبر اکرم عنایت ویژه اى به معرفى اهل بیت داشت که نظیر آن در کمتر موردى دیده مى شود. وى اهل بیت را با راه هاى مختلف معرفى کرد. محدّثان و مفسّران نیز به مناسبت هاى مختلف و در جاهاى گوناگون، عنایت ویژه اى به معرفى خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله) نشان داده اند. شاعران مخلص مسلمان در طول قرن ها عنایت روشنى به بیان فضایل اهل بیت و شناساندن آنان و نام بردن از ایشان پرداخته اند، به گونه اى که از همه این ها بر مى آید اتفاق دارند بر این که آیه، در باره عترت پاک پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شده است. همه این ها نشان مى دهد که دیدگاه عمومى مسلمانان در تفسیر اهل بیت، همان قول نخست است و این سخن که مقصود، همسران آن حضرت است، سخنى ضعیف و متروک و بى بهاست. تنها کسانى در مقابل این راه روشن ایستاده اند که در باره اهل بیت، موضعى شبیه دشمنى و مخالفت داشته اند.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از سه راه اهل بیت را شناسانده است:
1. تصریح به نام کسانى که آیه در باره آنان نازل شده است، تا مورد نزول، با اسم و رسم مشخص شود.
2. همه کسانى را که آیه در باره آنان نازل شده، زیر کساء وارد و دیگران را منع کرد و با دست به آسمان اشاره نموده و فرمود: «خدایا، هر پیامبرى خاندانى دارد، خانواده من هم این هایند»، که بحث آن خواهد آمد.
3. چندین ماه هر گاه براى نماز بیرون مى آمد، از خانه فاطمه مى گذشت و مى فرمود: اى اهل بیت، نماز! «همانا خداوند خواسته است که پلیدى را از شما خاندان بزداید و شما را کاملاً پاک سازد.»(1)
الف. تصریح به نام آنان
طبرى از ابوسعید خدرى روایت کرده است که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: این آیه در باره پنج نفر نازل شده است: من، على، حسن، حسین و فاطمه.(2)
ب. وارد کردن زیر کساء
پیامبر(صلى الله علیه وآله)، اهل بیت خود را زیر کساء وارد کرد. طبرى از امّ سلمه نقل کرده است که: پیامبر(صلى الله علیه وآله) پیش من بود. على، فاطمه، حسن و حسین(علیهم السلام) هم بودند. غذایى برایشان فراهم کردم، خوردند و خوابیدند. پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) عبا یا ملحفه اى را روى آنان کشید، سپس فرمود: «خداوندا، اینان اهل بیت من اند، پلیدى را از آنان ببر و کاملاً پاکشان ساز.»(3)
ج. تعیین آنان با تلاوت آیه تطهیر، درِ خانه ایشان
طبرى از انس نقل مى کند: پیامبر(صلى الله علیه وآله) مدت شش ماه هرگاه به نماز بیرون مى آمد، از درِ خانه فاطمه مى گذشت و مى گفت: «نماز، اى اهل بیت، سپس آیه تطهیر را مى خواند.»(4)(5)

(1). در کتاب «مفاهیم القرآن»، ج 10، ص 143 تا 153؛ روایاتى که از زبان پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)، با این سه شیوه اهل بیت را معرفى کرده است آورده شده، در این جا تنها به یک حدیث از هر یک از شیوه ها بسنده مى کنیم.
(2). تفسیر طبرى، ج 22، ص 5 ـ 7؛ الدر المنثور، ج 5، ص 198 ـ 199.
(3). تفسیر طبرى، ج 22، ص 5 ـ 7؛ الدر المنثور، ج 5، ص 198 ـ 199.
(4). تفسیر طبرى، ج 22، ص 5 ـ 7؛ الدر المنثور، ج 5، ص 198 ـ 199.
(5). گردآوری از کتاب: سیماى عقاید شیعه، آیت الله جعفر سبحانی، مترجم: جواد محدثی، نشر مشعر، چاپ: دارالحدیث، بهار 1386، ص 229.


ادامه مطلب


[ شنبه 4 بهمن 1393  ] [ 11:50 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

چگونه كودك پنج ساله امام مى شود؟

از نخستين روزها كه امام مهدى(عج) به امر الهى از ديدگان پنهان شده، اين سؤال مطرح گرديده كه چگونه كودك پنج ساله مى توانست امام بشود؟
ولى پاسخ آن را قرآن مى دهد و مولوى در نيم بيتى نيز پاسخ داده است: «كار نيكان را قياس از خود مگير» .
طراح شبهه تصور كرده است كه همه كودكان يكنواخت به دنيا مى آيند و بر همگان حكم واحدى را پياده كرده است.
قرآن از زبان حضرت مسيح در گهواره درباره خودش نقل مى كند كه فرمود:
( قال إنّى عبد الله آتانى الكتاب وجعلنى نبيّاً... ). [179]
«و من بنده خدا هستم، انجيل را به من داده و مرا پيامبر ساخته است...».
اين جمله ها را كودك شيرخوار به زبان مى آورد. روح او در آن روز به اندازه اى بزرگ و بزرگوار بود كه مى توانست اين سخنان را به ميان آورد و از نبوت فعلى خود گزارش دهد، آيا حق داريد به خدا اعتراض كنيد كه چگونه كودك شيرخوار، پيامبر شده است؟
گاهى تصور مى شود كه حضرت مسيح در آن دوران كودكى داراى چنين مقامى نبوده بلكه از آينده خود خبر مى دهد ولى اين نوع تأويلى است ممنوع، همه جمله ها به صورت فعل ماضى آغاز شده و مى فرمايد: ( آتانى الكتاب وجعلنى نبيّاً ) .
درباره حضرت يحيى قرآن مجيد مى فرمايد:
( وآتيناه الحكم صبيّاً ). [180]
«اى يحيى كتاب آسمانى را با نيرومندى بگير و ما در كودكى به او فرمان نبوت داديم».
درست است كه دوران شكوفايى عقل انسان، معمولاً حدّ و مرز خاصى دارد، ولى مى دانيم هميشه در انسانها افراد استثنايى وجود داشته اند. چه مانعى دارد كه خداوند، اين دوران را براى بعض از بندگانش به خاطر مصالحى فشرده تر كند، و در سال هاى كمترى خلاصه نمايد.
بنابراين، چه مانعى دارد كه حضرت مهدى(عج) از اين كودكان استثنايى باشد كه در دوران كودكى عقل او شكوفا و دستگاه فكرى او تكامل يافته باشد؟
در اين جا ما حديثى را از امام جواد(عليه السلام) نقل مى كنيم كه او هم از دوران كودكى به امامت رسيد.على بن اسباط مى گويد: به خدمت امام جواد(عليه السلام) رسيدم در حالى كه سنّ او كم بود. من درست به قامت او خيره شدم تا به ذهن خويش بسپارم به هنگامى كه به مصر باز مى گردم كم و كيف مطلب را براى ياران، نقل كنم. در اين فكر بودم كه ديدم امام جواد(عليه السلام) ، رو به سوى من كرد و گفت: اى على بن اسباط، خداوند كارى را كه در مسأله امامت كرده، همانند كارى است كه در نبوّت كرده است.
گاه مى فرمايد: ( وآتيناه الحكم صبيّاً ) يعنى در كودكى فرمان نبوت مى دهد و گاه درباره انسان ها مى فرمايد:
( حتى إذا بلغ أشدّه أربعين سنة ).
«هنگامى كه به حد بلوغ كامل عقل به چهل سال رسيد».
بنابراين همان گونه كه ممكن است خداوند، حكمت را به انسانى در كودكى بدهد و در قدرت اوست كه در چهل سالگى آن را به كسى بدهد. [181]
امّا چرا ظهور نمى كند؟ اين نه از ترس است، بلكه از نظر فراهم نشدن شرايط است، گاهى مى گويند شرايط در جمهورى اسلامى ايران فراهم است. اين هم يك نوع ناآگاهى از فلسفه غيبت است. او امام جهانيان است كه سرير عدالت در همه نقاط در انتظار اوست. بايد آمادگى براى پذيرش دعوت او در نوع افراد در غالب جاها وجود داشته باشد.
----------
[179] .مريم/ 20.
[180] . مريم/ 12.
[181] . نورالثقلين، ج3، ص 325.


ادامه مطلب


[ شنبه 4 بهمن 1393  ] [ 11:49 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

عوامل پیروزی در امتحان

 

 

امتحان

 


هدف از ابتلا رشد و تکامل استعدادهای دمی، ظهور لیاقت ذاتی و شئون باطنی، شکارسازی نقایص و ضعف‎ها و پی بردن به فضایل و کمالات است و درپرتو آن است که اعتراف به ناتوانی‎ها، تضرّع و توبه به درگاه الهی را به همراه می آورد و استحقاق پاداش و یا کیفر مستدل می شود.


در ادامه مباحثی که در مقالات قبلی پیرامون موضوع ابتلا داشتیم در این نوشتار «عوامل پیروزی در آزمایش» و « تفاوت امتحان الهى و امتحان‏ بشری» مورد بررسی قرار می گیرد:

عوامل پیروزی در آزمایش

بدون شک در انجام هرکاری باید عوامل مختلفی دست به دست هم دهند تا فاعل کار با موفقیت کامل، کار را به اتمام برساند. برای پیروزی در امتحان و آزمایش الهی از نگاه قرن کریم عوامل متعددی دخیل است که عبارتند از:

1. صبر

از عوامل ریشه ای و اصیل در موفقیت هر کاری به خصوص پیروزی در آزمایش الهی، صبر و پایداری است که هم عقل صدق آن را تأیید می کند و هم شرع مقدس بر آن تأکید دارد و برای بهره گیری و کمک طلبی از این عامل مهم ارشاد نموده و فرموده است: (وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة)(بقره/45)

این آیه از نیاز ضروری انسان به برخورداری از صبر در انجام هر کاری خبر می دهد. در خصوص نقش اساسی صبر در آزمایش الهی به یک نمونه از آیات کریمه اشاره می کنیم:

(وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الأمُور)(آل عمران/186)

«و اگر استقامت کنید و تقوای الهی پیشه سازید (شایسته تر) است؛ زیرا این ها از کارهای محکم و قابل اطمینان است

آیة فوق در مورد زمایش الهی نسبت به اموال و نفوس می باشد که خداوند می فرماید از اهل کتاب و مشرکین سخنان آزار دهنده فراوان خواهید شنید. در ادامه آیه مردم را به صبر و داشتن تقوا در این آزمایش فرا می خواند.

امتحان است كه حال هر انسانى را براى خودش معین مى‏كند تا بداند از اهل كدام خانه است؛ اهل دار ثواب است و یا دار عقاب؟

2. تقوا (خویشتن داری)

در پیروزی از آزمایش الهی وجود تقوا در امتحان شونده ضروری می باشد. چرا که اگر تقوا و خویشتن داری باشد، انسان در برابر آزمایش الهی خودش را حفظ می کند و شکست نمی خورد. فرمود:(لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَمِنَ الَّذِینَ أَشْرَكُوا أَذًى كَثِیرًا وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الأمُور)(آل عمران/186)«و اگر استقامت کنید و تقوای الهی پیشه سازید شایسته تر است.»

3. تسلیم (فرمان برداری)

شریعت مقدس اسلام دین تسلیم و رضا در برابر خواست خدای متعال است. و هدف همه پیامبران الهی نیز این بوده که جامعه بشری را در برابر فرمان خدا تسلیم کرده، به قضا و قدرش راضی نماید.

امام علی (علیه السلام) در تعریف اسلام می فرماید: الاسلام هو التسلیم؛ «اسلام، تسلیم و گردن نهادن است. (نهج البلاغه، قصار/125)

از داستان حضرت ابراهیم و اسماعیل این پیام به خوبی فهمیده می شود که عامل مهم موفقیت حضرت ابراهیم (علیه السلام) در امتحان الهی، تسلیم و فرمان برداری او از خداوند بوده است که خداوند به زیبایی ترسیم نموده است. می فرماید: هنگامی که هر دو تسلیم و ماده شدند و ابراهیم جبین او را به خاک نهاد، او را ندا دادیم که ای ابراهیم! آن چه را در خواب مأموریت یافتی انجام دادی، ما این گونه نیکوکاران را اجر می دهیم. این مسلماً امتحان مهم و شکار بود. (صافات/106-103)

4. توجه به گذرا بودن سختی ها و مشکلات

عامل دیگری در پیروزی از امتحان الهی است که آیه : (إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُون)(بقره/156) به آن اشاره دارد.

این که می بینیم بزرگان اسلام به هنگام بروز مصائب سخت این جمله را با الهام گرفتن از قرآن مجید تکرار می کردند، برای این بوده است که شدت مصائب آن ها را تکان ندهد و در پرتو ایمان به مالکیت خداوند و بازگشت همه موجودات به سوی او، این حوادث را در خود هضم کنند.

توکل

 

5. استمداد از نیروی ایمان و الطاف الهی

عامل مهم دیگری در پیروزی از آزمایش الهی است که در این مورد به یک آیه اشاره می کنیم:

خداوند می فرماید:

(وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى مَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالأرْض)(اعراف/96)

«اگر اهل قریه ها ایمان بیاورند و تقوای الهی را پیشه سازند، ما برکات آسمان ها و زمین را برای آن ها می گشاییم.»

و روشن است که هر که در راه خدا مجاهده نماید و بر بلا و گرفتاری و آزمایشات الهی صبر نماید و ایمان داشته باشد، خداوند او را به راه خودش هدایت می کند تا در انتخاب راه صحیح دچار اشتباه نشود.

6. توجه به عکس العمل پیامبران در برابر آزمایش های

الهی این نیز از عوامل موفقیت و پیروزی در آزمایش الهی است. به تصریح قرآن، خداوند پیامبران را آزمایش نموده است و آن ها عکس العمل مثبت از امتحانات الهی داشته اند و در نتیجه به خاطر عکس العمل خوب از آزمایشات الهی، به مقامات بلندی رسیده اند. از جمله آن پیامبران، حضرت ابراهیم (علیه السلام) است که خداوند به خاطر موفقیت از آزمون های متعدد به او مقام امامت را عنایت فرموده است؛

(وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا)(بقره/124)

«هنگامی که خداوند ابراهیم را با وسایل گوناگون آزمود، و او به خوبی از عهده آزمایش برآمد، خداوند به او فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم.»

دمی اگر به آزمایش های الهی پیامبران و عکس العمل آن ها توجه داشته باشد، روح او آماده می شود تا بتواند از امتحانات الهی سرافراز بیرون آید. چه آن که آزمایش برای همة افراد آدمی بوده؛ از گذشته وجود داشته و حال هم وجود دارد و تا روزی که آدمی در دنیا باقی است آزمایش می شود.    

عامل مهم موفقیت حضرت ابراهیم (علیه السلام) در امتحان الهی، تسلیم و فرمان برداری او از خداوند بوده است

خداوند برای دلگرمی مۆمنان و دلداری پیامبر اسلام (صلی الله علیه و له) و تقویت روحیه او، توجه آن ها را به تاریخ پیشینیان معطوف نموده و می فرماید: «اگر تو را استهزا می کنند نگران مباش، پیامبران پیشین نیز گرفتار استهزای جاهلان بودند، اما با نیروی استقامت بر آن ها پیروز شدند.» (انعام/10)

7. توجه به حضور خدا

عامل دیگری در پیروزی از امتحانات الهی است. چه آن که این عقیده و بینش به انسان چنان قوتی می بخشد که بتواند به وسیله امتحانات الهی از مسیر صحیح منحرف نشود و تحمل سختی ها و گرفتاری ها بر او آسان شود.

تفاوت امتحان الهى و امتحان‏ بشری

یكی از تفاوتهای كه بین امتحان الهى و امتحانهاى معمول نزد ما انسانها هست این است كه غالبا ما نسبت به باطن حال اشیا جاهلیم و مى‏خواهیم با امتحان آن حالت از آن موجود را كه براى ما مجهول است روشن و ظاهر سازیم ولى از آنجا كه جهل در خداوند سبحان متصور نیست -چون كلیدهای  غیب نزد او است- لذا امتحان او از بندگان براى كشف مجهول نیست بلكه تربیت عامه الهیه است نسبت به انسانها كه او را به سوى حسن عاقبت و سعادت همیشگى دعوت مى‏كند. از این نظر امتحان است كه حال هر انسانى را براى خودش معین مى‏كند تا بداند از اهل كدام خانه است؛ اهل دار ثواب است و یا دار عقاب؟ (ترجمه المیزان، ج‏4، ص: 54)

در ادامه مباحث ابتلا در مقالات بعدی ابعاد گسترده تری از این مقوله مهم را برای شما  عزیزان بازگو خواهیم کرد.

فرآوری: آمنه اسفندیاری  

بخش اعتقادات شیعه تبیان

 

 


منابع:

پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی ـ دانشنامه موضوعی قرن (مطلبی از عبدالعلی پاكزاد )

سایت مدرسه علمیه الزهراء(خمینی شهر)

سایت پژوهشکده باقرالعلوم


ادامه مطلب


[ شنبه 4 بهمن 1393  ] [ 8:43 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

همه ما خدا را می شناختیم اما فراموش کرده‌ایم

 

 


امیر مومنان علی(علیه السلام) درباره شناخت خدا می‌فرمایند: «شناختن خدای پاک و منزه، والاترین معرفت‌هاست و خداشناسی با فضلیت‌ترین علم است.»

 


امام علی

هشت دلیل بر اثبات وجود خدا در کلمات آن حضرت(علیه السلام) وجود دارد هر چند که راه‌های به سوی خدا به عدد نفوس خلایق است؛ و اما آن دلایل عبارتند از: برهان معقولیت؛ برهان فطرت؛ برهان صدیقین؛ برهان نظم؛ برهان علّی؛ برهان معجزه؛ برهان حدوث و برهان فسخ عزائم. در این مطلب به برخی از این دلایل پرداخته شده است.

 

برهان معقولیت یا احتیاط عقلی بر وجود خدا

از راه‌های شناخت وجود خدا، معقولیت اعتقاد به خداست. امام علی(علیه السلام) در سخنان خود به این راه اشاره فرموده‌اند. این برهان به طور خلاصه چنین است: اعتقاد داشتن به خدا و لوازم آن از معتقد نبودن به خدا و لوازم آن، معقول‌تر است. برای توضیح این برهان، یادآوری چند مقدمه ضروری است:

به طور کلی اعتقادات و جهان‌بینی‌های انسان بر اساس پذیرش ماورای طبیعت و انکار آن، به دو دسته تقسیم می‌شود: 1. جهان‌بینی الهی؛ 2. جهان بینی مادی.

در جهان‌بینی مادی، فرقه‌ها و گرایش‌های مختلفی وجود دارد، ولی همه آنها در انکار وجود خدا و به تبع آن در انکار جهان آخرت مشترکند. هم‌چنین در جهان‌بینی الهی نیز گرایش‌ها و نحله‌های مختلفی وجود دارد که همه آنها در اعتقاد به وجود خدا مشترکند. ادیان توحیدی (آسمانی) روشن‌ترین جلوه‌های جهان‌بینی الهی‌اند که همه آنها در سه اصل کلی مشترکند.

1. اعتقاد به خدای یگانه؛

2. اعتقاد به زندگی ابدی برای انسان‌ها در جهان آخرت و دریافت پاداش و کیفر اعمالی که در این جهان انجام می‌دهند؛

3. اعتقاد به بعثت پیامبران از سوی خدا برای هدایت بشر به سوی کمال نهایی و سعادت دنیا و آخرت.

البته براساس این اعتقاد که انسان با عقل تنها نمی‌تواند به قله فلاح و رستگاری برسد. چنان‌که در قرآن کریم آمده است: «.... وَأَنزَلَ اللّهُ عَلَیْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ ... ؛ خدا کتاب و حکمت بر تو نازل کرده و آن چه را نمی‌دانستی به تو آموخت (نساء، آیه 113).»

به تعبیری انبیای الهی نیامده‌اند بگویند که ای مردم! بدانید که خدا وجود دارد، بلکه آمده‌اند تا بگویند ای مردم! بدانید که می‌دانید خدا وجود دارد. چنان چه قرآن می‌فرماید: «فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرٌ ؛ پس تذکر ده که تو تنها تذکر دهنده‌ای (غاشیه، آیه21)». یا به تعبیر امام علی(علیه السلام) «لیستادوهم میثاق فطرته...»

معنای آیه این است که ای پیامبر! تو که اشرف مخلوقات و سرآمد انسان‌ها هستی، خدا به تو کتاب و حکمت داد و آن چه را که نمی‌توانستی فرابگیری، به تو آموخت. بنابراین، عقل انسان به تنهایی و بدون استمداد از وحی الهی، نمی‌تواند به رستگاری دست یابد. لذا انسان با دو اعتقاد روبه‌روست: یکی اعتقاد به وجود خدا و دیگری اعتقاد به انکار خدا.

 

برهان فطرت بر وجود خدا

راه‌های اثبات وجود خدا دو نوع است: یکی از راه سیر آفاق و راه دیگر راه انفس است. چنان که در قرآن آمده است: «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ؛ به زودی نشانه‌های خود را در افق‌ها[ی گوناگون] و در دل‌های‌شان بدیشان خواهیم نمود تا بر ایشان روشن شود که او خود حق است(فصلت، آیه 53).»

راه آفاق آن است که از راه مشاهده مخلوقات و تدبر در حدوث و امکان و نظم پدیده‌ها به وجود خالق و مدبری دانا و توانا، پی برده شود. راه انفس این است که هنگامی که انسان در خود تامل می‌کند، می‌یابد که شناخت قبلی بی‌واسطه نسبت به خدا دارد و در برابر چنین خدایی که کمال مطلق است سر به تعظیم فرود می‌آورد. راه انفس را راه فطرت می‌نامند. در قرآن و کلمات امام علی(علیه السلام) به این راه اشاره شده است.

از بیانات قرآن و امام علی(علیه السلام) به خوبی بر می‌آید که خداوند انسان را بر فطرت خداشناسی و خداجویی خلق کرده است. در این جا پیش از هرچیز باید معنای فطرت روشن شود.

 

فطرت

معنای فطرت

ماده «فطر» در اصل به معنای آغاز و شروع است و به همین دلیل به معنای خلق نیز به کار می‌رود، چون خلق چیزی، به معنای ایجاد آن چیز و آغاز و شروع وجود و تحقق آن شیء است.

ابن‌عباس می‌گوید: در معنای آیه شریفه «الحمدلله فاطر السموات و الارض» حیران بودم و معنای فاطر را در نمی‌یافتم تا این که دو نفر که بر سر چاهی نزاع داشتند نزد من آمدند و یکی از آن دو گفت: «انا فطرتها» یعنی من پیش از همه و برای نخستین‌بار حفر چاه را آغاز کردم... بنابراین، فطر به معنای آغاز و ابتداست و فطرت، به معنای حالت خاصی از شروع و آغاز است؛ یعنی نوعی از آفرینش است. اموری را می‌توان فطری دانست که آفرینش موجود، اقتضای آنها را دارد.

 

دلیل نقلی بر فطری بودن خداشناسی

از آیات و روایات به خوبی برمی‌آید که خداشناسی، فطری است؛ ما قبلا شناخت و معرفتی نسبت به خداوند داشته‌ایم ولی آن را فراموش کرده‌ایم و انبیای الهی آمده‌اند تا ما را به تامل در آفاق و انفس دعوت کنند که به این شناخت فطری آگاهی پیدا کنیم. به تعبیری انبیای الهی نیامده‌اند بگویند که ای مردم! بدانید که خدا وجود دارد، بلکه آمده‌اند تا بگویند ای مردم! بدانید که می‌دانید خدا وجود دارد. چنان چه قرآن می‌فرماید: «فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرٌ ؛ پس تذکر ده که تو تنها تذکر دهنده‌ای (غاشیه، آیه21)». یا به تعبیر امام علی(علیه السلام) «لیستادوهم میثاق فطرته...».

هنگامی که از امیر مومنان علی(علیه السلام) سوال می‌شود که آیا پروردگارت را هنگام پرستش دیده‌ای؟ می‌فرماید: «ما کنت اعبد ربا لم اره؛ من عبادت نمی‌کنم پروردگاری را که ندیده‌ام». و هنگامی که می‌پرسند: او را چگونه دیده‌ای؟ می‌فرماید: «لا تدرکه العیون فی مشاهدة الابصار و لکن راته القلوب بحقائق الایمان؛ چشم‌ها و دیدگان، هنگام نظر افکندن او را درک نکنند، بلکه دل‌ها و قلب‌ها با حقایق ایمان او را می‌بینند».

از بیانات فوق به خوبی بر می‌آید که معرفت و شناخت خدا با سرشت انسان عجین شده است و امام علی(علیه السلام) در روایت فوق می‌فرماید: «من خدا را رویت قلبی می‌کنم؛ یعنی قلبم با حقیقت ایمان او را می‌بیند.»

فلاسفه اثبات کرده‌اند که هر ممکن‌الوجودی، مرکب از وجود و ماهیت است. ماهیت، حد وجود است. همه ممکنات دارای حد وجودی‌اند؛ یعنی اگر وجود ممکن را تحلیل کنیم، دو مفهوم در ذهن ما نقش می‌بندد: یکی ماهیت و دیگری وجود؛ اما در مورد خداوند، ذات و وجود یکی است؛ یعنی خدا عین وجودش می‌باشد.

فلاسفه اثبات کرده‌اند که هر ممکن‌الوجودی، مرکب از وجود و ماهیت است. ماهیت، حد وجود است. همه ممکنات دارای حد وجودی‌اند؛ یعنی اگر وجود ممکن را تحلیل کنیم، دو مفهوم در ذهن ما نقش می‌بندد: یکی ماهیت و دیگری وجود؛ اما در مورد خداوند، ذات و وجود یکی است؛ یعنی خدا عین وجودش می‌باشد

تقریر عقلی بر فطری بودن خداشناسی

در این جا به دو تقریر عقلی اشاره می‌کنیم:

1. انسان چنان آفریده شده است که در اعماق قلبش یک رابطه وجودی با خدا دارد. اگر قلب و دل خود را درست بکاود و به اعماق قلب خود راه پیدا کند، این رابطه را می‌یابد و به تعبیری، خدا را شهود می‌کند؛ زیرا در فلسفه به اثبات رسیده است که معلولی که دارای مرتبه‌ای از تجرد است، درجه‌ای از علم حضوری نسبت به علت هستی‌بخش خود را خواهد داشت.

2. می‌توان فطری بودن شناخت خدا را به این صورت دانست که گزاره «خدا وجود دارد» یک گزاره بدیهی است؛ یعنی صرف تصور موضوع و محمول موجب تصدیق به آن می‌شود. یکی از گزاره‌های بدیهی گزاره‌ای است که حمل اولی ذاتی باشد؛ یعنی محمول، همان موضوع و یا مندرج در موضوع باشد؛ مثلا گزاره «انسان ناطق است» یک گزاره بدیهی است؛ چون ناطق، مندرج در ذات انسان است.

فلاسفه اثبات کرده‌اند که هر ممکن‌الوجودی، مرکب از وجود و ماهیت است. ماهیت، حد وجود است. همه ممکنات دارای حد وجودی‌اند؛ یعنی اگر وجود ممکن را تحلیل کنیم، دو مفهوم در ذهن ما نقش می‌بندد: یکی ماهیت و دیگری وجود؛ اما در مورد خداوند، ذات و وجود یکی است؛ یعنی خدا عین وجودش می‌باشد.

 

فطری بودن خداجویی یا خداپرستی

خداجویی، از گرایش انسان به سمت و سوی خدا حکایت می‌کند؛ یعنی انسان به گونه‌ای آفریده شده است که خدا طلب است. ممکن است این خداجویی بر اثر تعلیم و تربیت غلط و تاثیرات محیطی و ژنتیکی کم فروغ شود، ولی نابود نمی‌شود و در اوضاع و شرایطی، بار دیگر نمایان خواهد شد.

بخش نهج البلاغه تبیان

 


منبع: کتاب «خدا از نگاه امام علی(علیه السلام)» نوشته دکتر محمد محمدرضایی


ادامه مطلب


[ شنبه 4 بهمن 1393  ] [ 8:42 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

حقیقت اسماء حسنی

 

اسماء الهی

امام صادق(علیه السلام) فرمود: «به خدا سوگند! ما اسماء الحسنى هستیم خداوند عمل کسى را قبول نمی‌کند مگر به معرفت ما».

 

 


حقیقت اسماء حسنی چیست؟

اسماء حسنی به معنی نام‌های نیكو است و مسلماً همه نام‌های خداوند نیكو است و به این ترتیب همه نام‌های الهی را شامل می‌شود، و چنان چه در شأن نزول آیه 110 سوره‌ی اسراء آمده این آیه زمانی نازل شد كه مشركان از پیامبر شنیدند كه می‌گوید: یا اَللهُ یا رَحمانُ! آنها به طعنه گفتند او ما را از پرستش دو معبود نهی می‌كند ولی خودش معبود دیگری را می‌خواند!... در این هنگام آیه نازل شد و پندار تعدد را رد كرد (و فرمود اینها اسماء حسنای خداوند و نام‌های نیكوی مختلفی است كه همه اشاره به ذات واحد حق می‌كند). (مرات العقول، ج2، ص30)

به این ترتیب همه‌ی اینها تعبیرات مختلفی است كه از كمالات بی‌انتهای آن ذات واحد حكایت دارد و به گفته‌ی شاعر:

عِباراتُنا شَتّی وَ حُسنُكَ واحِدٌ وَ كُلٌّ اِلی ذاكَ الجَمالِ یُشیرُ

«تعبیرات ما مختلف است ولی حسن تو یكی بیش نیست.»

«و همه به آن جمال واحد بی‌مثال اشاره می‌كنند».

از تعبیراتی كه در آیات قرآن آمده بر می‌آید كه همه نام‌های او جزء اسماء حسنی است:

وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها

دلیل آن هم روشن است، زیرا نام‌های خداوند یا از كمال ذات او خبر می‌دهد (مانند عالم و قادر) یا از عدم وجود هر گونه نقص در آن ذات بی‌مثال (مانند قدّوس) و یا حاكی از افعال اوست كه فیض وجود را از جهات مختلف منعكس می‌كند (مانند رحمان و رحیم و خالق مدبر و رازق).

تعبیر آیات فوق كه دلیل بر حصر است نشان می‌دهد كه اسماءِ حسنی مخصوص خداوند است، این به خاطر آن است كه اسماءِ او حاكی از كمالات او است، و می‌دانیم واجب الوجود عین كمال و كمال مطلق است، بنابراین كمال حقیقی از آن او است و غیر او هر چه هست ممكن الوجود است و سر تا پا نیاز و فقر!

این كه قرآن مجید می‌گوید «خدا دارای اسماءِ حسنی است او را به این نام‌ها بخوانید» در حقیقت اشاره به ترك الحاد و تحریف این اسماءِ است به گونه‌ای كه نام‌های خدا را بر بت‌ها نهند، یا اشاره به پرهیز از نام‌هایی است كه مفهوم آن با نقائص آمیخته، و ویژه مخلوقات است، یا این كه منظور اشاره به این است كه تعدد نام‌ها هیچ گونه منافاتی با وحدت ذات پاك او ندارد

 

در اینجا این سوال پیش می‌آید كه در روایات عدد معینی برای اسماءِ حسنی ذكر شده، این نشان می‌دهد كه اسماءِ حسنی توصیفی برای همه نام‌های خداوند نیست، بلكه تنها به قسمتی از این نام‌ها اشاره می‌كند.

در پاسخ این سوال می‌توان گفت: ذكر تعداد معینی از صفات و اسماءِ ممكن است به خاطر اهمیت آنها باشد، نه دلیل بر انحصار، اضافه بر این در بحث‌های آینده نیز خواهد آمد كه بسیاری از اسماءِ الهی شكل شاخه‌های اصلی را دارند، و بقیه از آنها منشعب می‌شود، مثلاً «رازق» (روزی بخش) شاخه‌ای از صفت «رب» (مالك و مدبر) می‌باشد، همچنین اوصافی مانند «محیی» (زنده كننده) و «ممیت» (میراننده) نیز همین گونه است.

بسیار بعید است كه اسماءِ حسنی دارای مفهوم خاصی در شرع (به اصطلاح حقیقه شرعیه) باشد، بلكه همان معنی لغوی (نام‌های نیكو) را بیان می‌كند كه شامل تمام نام‌ها و اوصاف خدا است.

این كه قرآن مجید می‌گوید «خدا دارای اسماءِ حسنی است او را به این نام‌ها بخوانید» در حقیقت اشاره به ترك الحاد و تحریف این اسماءِ است به گونه‌ای كه نام‌های خدا را بر بت‌ها نهند، یا اشاره به پرهیز از نام‌هایی است كه مفهوم آن با نقائص آمیخته، و ویژه مخلوقات است، یا این كه منظور اشاره به این است كه تعدد نام‌ها هیچ گونه منافاتی با وحدت ذات پاك او ندارد، چرا كه تعدد نام‌ها ناشی از اختلاف زاویه دید ما نسبت به آن كمال مطلق است، گاه از دریچه آگاهی او بر همه چیز نگاه می‌كنیم و می‌گوییم «عالم» است، و گاه از دریچه توانایی او بر هر كار و می‌گوییم «قادر» است.

به هر حال همه قرائن نشان می‌دهد كه تمام اسماء خدا اسماءِ حسنی است، هر چند بخشی از آن دارای اهمیت ویژه و خاصی است.

یک سوال: اسمای حسنای الهی از نگاه ائمه اطهار(علیهم السلام) کدامند؟

1. دسته‌ای از روایات، ائمه اطهار(علیهم السلام) را مصداق اسماء الحسنی می‌دانند:

امام صادق(علیه السلام) فرمود: «به خدا سوگند! ما اسماء الحسنى هستیم خداوند عمل کسى را قبول نمی‌کند مگر به معرفت ما».[1]

امام رضا(علیه السلام) فرمود: «هر گاه براى شما سختى و مشکلى پیش آمد از ما استعانت و یاری بجوئید و به ‌وسیله ما از خداوند رفع مشکلات خود را بخواهید. همان‌طور که خداوند متعال می‌فرماید: وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ فَادْعُوهُ بِها[2]».[3]

در شأن نزول آیه 110 سوره‌ی اسراء آمده این آیه زمانی نازل شد كه مشركان از پیامبر شنیدند كه می‌گوید: یا اَللهُ یا رَحمانُ! آنها به طعنه گفتند او ما را از پرستش دو معبود نهی می‌كند ولی خودش معبود دیگری را می‌خواند!... در این هنگام آیه نازل شد و پندار تعدد را رد كرد (و فرمود اینها اسماء حسنای خداوند و نام‌های نیكوی مختلفی است كه همه اشاره به ذات واحد حق می‌كند)

 

2. دسته‌ای دیگر از روایات برخی اسمای الهی را مصداق اسماء الحسنی می‌دانند؛ مانند روایت زیر:

امام صادق(علیه السلام) فرمود: «خداى تبارک و تعالى اسمى آفرید که صداى حرفى ندارد، به لفظ ادا نشود تن و کالبد ندارد، به تشبیه توصیف نشود، به رنگى آمیخته نیست، أبعاد و اضلاع ندارد، حدود و اطراف از او دور گشته، حسّ توهّم‌کننده به او دست نیابد، نهان است بی‌پرده، خدا آن‌را یک کلمه تمام قرار داد داراى چهار جزء مقارن که هیچ‌یک پیش از دیگرى نیست، سپس سه اسم آن‌را که مخلوقات به آن نیاز داشتند آشکار ساخت و یک اسم آن‌را پنهان داشت و آن همان اسم مکنون و مخزون است، و آن سه اسمى که آشکار گشت ظاهرشان «اللَّه» تبارک و تعالى است، و خداى سبحان براى هر اسمى از این اسما چهار رکن مسخّر فرمود که جمعاً دوازده رکن می‌شود، سپس در برابر هر رکنى سی اسم که به آنها منسوبند آفرید که آنها عبارتند از: «الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ الْعَلِیمُ الْخَبِیرُ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ الْحَکِیمُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ الْمُقْتَدِرُ الْقَادِرُ السَّلامُ الْمُۆْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْبَارِئُ الْمُنْشِئُ الْبَدِیعُ الرَّفِیعُ الْجَلِیلُ الْکَرِیمُ الرَّازِقُ الْمُحْیِی الْمُمِیتُ الْبَاعِثُ الْوَارِث»‏، می‌باشد. این نام‌ها با اسماء الحُسنى تا سیصد و شصت اسم کامل شود و فروع این سه اسم می‌باشند و آن سه ارکانند. آن یک اسم مکنون و مخزون که به سبب این اسماء سه‌گانه پنهان شده، این فرموده خدای تعالی است: «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏»؛[4] بگو «الله» را بخوانید یا «رحمان» را بخوانید هر کدام را که بخوانید نام‌هاى نیکو از اوست».[5]

البته هیچ منافاتی میان این دو دسته از روایات نیست؛ زیرا ائمه اطهار(علیهم السلام) نیز مصداقی از اسما و صفات الهی هستند.

گفتنی است؛ اسمای حسنای الهی توسط علما – به زبان‌های عربی و فارسی- شرح هم داده شده‌اند.[7]

 

پی نوشت ها:

[1]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محمد، ج ‏1، ص 143 - 144

[2]. اعراف، 180: «و براى خدا، نام‌هاى نیک است خدا را به آن (نام‌ها) بخوانید!...».

[3]. شیخ مفید، الاختصاص، محقق و مصحح: غفاری، علی اکبر، محرمی زرندی، محمود، ص 252

[4]. اسراء، 110.

[5]. الکافی، ج ‏1، ص 112.

فرآوری: آمنه اسفندیاری 

بخش اعتقادات شیعه تبیان

 


منابع:

آیت الله مكارم شیرازی- با تلخیص از پیام قرآن، ج4، ص41

اندیشه قم

اسلام کوئیست


ادامه مطلب


[ شنبه 4 بهمن 1393  ] [ 8:42 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

مالك اشتر شيعه حقيقي علي عليه السلام

 

در اين بخش از بررسي سيماي شيعه علي (ع) به بيان برخي ويژگيهاي روحي و رفتاري مالك اشتر اين برجسته ترين يار و ياور علي (ع) مي پردازيم هم او كه علي (ع) در بياني كوتاه پرده از شخصيت والا و با عظمت او برداشت و همه توانمنديها و كمالات بي نهايت او را در يك جمله چنين بيان فرمود :

« كان الاشتر لي كما كنت لرسولِ الله»

«مالك اشتر براي من همانگونه بود كه من براي رسول خدا بودم»

اما خصلتها و ويژگيهاي مالك :

1- ولايت پذيري و علي مداري مالك اشتر

كليد شخصيت مالك، علي مداري اوست. آنچنانكه در كوچكترين و بزرگترين تحولات،‌مالك را در كنار علي (ع) مي يابيم، هماهنگي و همكاري و ارتباط و فرمانبرداري او را در جنگ و صلح، هجرت و جهاد، سياست و قضاوت، عبادت و بلاغت و در مردم دوستي و خداپرستي همانگونه مي بينيم كه علي (ع) براي رسول خدا بود.

2-سياستمدار و كاردان در امور مديريت سياسي

توان سياسي و كاري مالك در مديريتهاي كلان اجتماعي به اندازه اي است كه او را حلال مشكلات حكومتي امير قرار مي هد و بسياري از فتنه هاي سياسي با هوشمندي و تدبير او حل مي گردد. منشور حكومتي علي (ع) خطاب به او است كه در نوع خود بي نظير است.

3-فصاحت و بلاغت

بخشي از شخصيت مالك مرهون نفوذ كلام و توان بالاي او در ايراد خطبه هاي حماسي و حركت آفرين است كه امتيازي براي اغلب انسانهاي كامل و پيشواست تا بتوانند در زمان لازم روشنگر حقايق و ارزشها باشند و توده مردم را به حركت واداشته،‌بسيج و هدايت نمايند.

4-اهل جهاد و هجرت

جهاد و هجرت در راه خدا، از ملاكهاي ارزشيابي شخصيتها در قرآن است. اگر بگوييم همه زندگي مالك، جهاد و هجرت در راه خدا بر اساس نياز و ضرورت جامعه اسلامي است سخني گزاف نگفته ايم. او عقابي سبكبال براي هجرت و تيزچنگ براي جهاد تحت فرمان علي (ع) بود.

5-دشمن شناس، شجاع و با بصيرت

و در دشمن شناسي او همين بس كه علي (ع) پس از شهاددت او فرمود :

« اي كاش در بين شما دو نفر مانند او بودند بلكه اي كاش تنها يك نفر مثل او بود و فكر و رأيش در مورد دشمنانم همچون نظر او بود.»

درميان ياران علي (ع)، مالك از معدود افرادي بود كه دشمنان و توطئه هاي آنان را به خوبي       مي شناخت و تحت هيچ شرايطي حاضر به عقب نشيني نبود و با تيزبيني، درايت و شجاعتي كه داشت دشمن را به زانو در مي آورد.

6-انقلابي، قاطع، سازش ناپذير در دفاع از ارزشهاي اسلامي

حكومت اميرالمؤمنين (ع) يك حكومت انقلابي سازش ناپذير است كه مي آيد تا خط بطلاني بر «مصلحت انديشي» و «اجتهاد به رأي» هاي خلافتهاي گذشته بكشد. حكومتي است كه پاي احكام اسلامي و بيت المال مسلمين كه به ميان مي آيد قاطع و سازش ناپذير، «كتاب الله وسنه نبيه» را حجت مي داند.

چنين حكومتي نياز به فرماندهي اينچنين دارد. مالك مردي است سرشناس و با نفوذ در مردم، كه بسياري از حركتهاي سياسي عليه خليفه سوم و فرماندارانش را او طراحي نمود. تا آنجا كه افشاگريهاي او در اعتراض به پايمال نمودن احكام اسلامي در كوفه به درگيري با حاكم كوفه و در شام به كتك زدن معاويه مي انجامد و موجب تبعيدهاي مكرر وي مي گردد.

7-بردبار، خويشتن دار، خيرخواه مردم

مالك اشتر قهرمان است اما متواضع ، پهلوان است اما مردمي، رادمرد است اما بردبار و صبور، قاطع و استوار است اما در پاسداري از احكام دين. آري! اين صفت علي و ياران راستين علي بوده و هست كه دوحالت متضاد قهر و حلم، قاطعيت و رافت، را در نهايت كمال آن منصفند. مالك نيز همچون مولا و مقتدايش علي (ع) در برخورد با مردم و محرومين، قلبي رئوف و مهربان و دستي نوازشگر دارد و

همه تلاش او جهت سعادت و هدايت مردم به سوي نيكيها است و در اين راه هيچگونه چشمداشتي ندارد.

داستان اهانت آن بازاري به مالك كه مقداري ته مانده سبزي به او پرتاب مي كند و به او            مي خندد ولي او بي آنكه سخني بگويد به مسجد رفته براي آن مرد طلب آمرزش نموده و از خداوند اصلاح او را طلب مي نمايد. نمونه اي از حلم و بردباري شيعيان راستين علي (ع) است.

علي (ع) و شهادت مالك : علي (ع) در شهادت مالك مي گريست و مي فرمود :

آيا شخص ديگري همچون مالك بوجود خوهد آمد؟

خداي مالك را رحمت كند او بر عهدش وفا كرده براهي كه بايست رفت و پروردگارش را ملاقات نمود. ما با اينكه خود را آماده ساخته بوديم كه پس از مصيبت رسولخدا (ص) صبر پيشه كنيم با اين حال مرگ مالك از بزرگترين مصيبتهاست.

ختم اين مختصر از زندگاني مالك با اين جمله جالب به نظر مي رسد كه بر اساس آنچه از بزرگان مذهب رسيده است :

اشتر كسي است كه به هنگام ظهور حضرت ولي عصر (عج) زنده مي شود و در ركاب حضرتش جنگ خواهد كرد.


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 2 بهمن 1393  ] [ 12:41 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

مهدي در انتظار شيعيان حقيقي علي عليه السلام

 

 أين مثل مالك؟ ‌أين عمار؟ أين ذوالشهادتين؟

كجاست مثل مالك؟ كجاست عمار؟ كجاست ذوالشهادتين؟

ديرگاهي پيش بود كه صداي گلايه علي (ع) در حد فاصل كوفه و شام برخاست.آن هنگام كه مالك اشتر و عمار و ذوالشهادتين، يعني ياران صديق علي (ع) به شهادت رسيده بودند و علي تنها مانده بود. سئوالي كه جوابي در پي نداشت.

روزها برآمدند و شبها فرو رفتند. روزگار ديگري آمد. روزي به بلنداي روزگار،‌عاشورا!

آن روز هم، امام ديگري بود  و نداي ديگري:‌« هل من ناصر ينصرني؟ » اين ندا هم زماني بر آمد كه ابوالفضل علمدار، علي اكبر، حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و ... در برابر چشمان حسين (ع) به خون غلتيده بودند و او سرداري بود تنها مانده . پس سئوال همان سئوال بود، جواب هم همان جواب : سرهاي فروافتاده، دستهاي به عقب كشيده شده، چشمان شرمزده و خجلت زده اي كه به دنبال محل فراري چون زمين هستند نا از تيررس نگاه امام فرار كنند. بجز 72 تن؟! همين !

آيا جواب سؤالي بدان عظمت، سئوالي كه زمين و زمان، فرشتگان و ملايك براي جوابش هروله مي كردند، همين بود؟!

نه ! نبود !‌و از همين رو بود كه علي جوابش را از محراب با فرق خونينش گرفت و حسين بر سر نيزه !

آن روزگار گذشت و امروز، روزگار ديگري است. امروز نيز روز امام ديگري است. اما همچنان همان سئوال باقي است :

- كجاست ياريگري  كه به ياري امامش بشتابد؟

و جواب نيز همان ! سكوت !‌خجلت ! غلفت ! ترس !

ديگرگاهي است كه هر روز ندايي در صحن دل شيعيان مي پيچد :

« كجاست ياريگري كه به ياري مهدي بشتابد؟!»

و ما همچنان چشمان شرمزده و گنهكار، اما مشتاقمان را به زمين دوخته ايم. سر به جانب ديگري گردانده ايم و دستانمان را به كار دنيا مشغول داشته ايم ! و او هر روز دلتنگ عاشقي، منتظر ياريگري ، با گلويي بغش آلود، چشمان اميدوارش را كه از نگراني براي شيعيان اشك آلود است به آسمان دوخته :

- پس كي ؟

آري !‌امروز ديگر آن روزگار نيست، كه اين آخرين حجت خدا، بقيه الله الاعظم (عج) هم به سرنوشت اجداد اطهرش دچار گردد.

او در پس پرده مي ماند تا آنگاه كه مالك ها، عمارها، حبيب ها و ابالفضل هايش را پيدا كند.

اومانده است تا زمين خدا ،‌از حجت خالي نماند و ظهوراو محقق نمي شود مگر به حضور مالك ها،‌عمارها، و حبيب ها.

به راستي ! ما كه ادعاي علوي بودن را بر سينه داريم و چشم به راه قيام مهدي (عج) هستيم،

هيچ با خود فكر كرده ايم كه امروز هم نداي أين مثل مالك، أين عمار، أين ذوالشهادتين علي (ع) از حنجره فرزندش مهدي (عج) در فضا طنين انداز است !

هيچ با خود فكر كرده ايم كه امروز مهدي (عج) بيش از هر كس ديگر،‌در انتظار منتظران واقعي خويش است ؟!

هيچ با خود فكر كرده ايم كه آيا اين نداي حضرت را پاسخ دهنده اي هست؟

افسوس كه پاسخ دهندگان بسيار اندكند.

افسوس كه اگر شيعيان واقعي علي (ع) اندك نبودند، فرزندش در پرده غيبت باقي نمي ماند.

آري، آن هنگام كه نداي «فزت و رب الكعبه» علي (ع) در محراب مسجد كوفه طنين انداز شد،

چشمانش نگران چنين روزهايي بود.

روزهايي همچون امروز كه زمان بي تاب ظهور فرزندش و مكان بي قرار شنيدن نداي «أنا المهدي» اش مي باشد.

آيا او را جوابگويي هست؟

شيعيان علي !

 درك اين حقيقت را به كدامين لحظه واگذارده ايم؟ فرصت ها از دست مي رود.

شايد از هنگام ظهور اندكي بيش نمانده باشد !

لحظه ها از دست رفت،

عمرما بر باد رفت

هر كه مرد راه هست !! يا علي !


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 2 بهمن 1393  ] [ 12:36 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]