4


ادامه مطلب


[ جمعه 24 مرداد 1393  ] [ 3:51 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

1


ادامه مطلب


[ جمعه 24 مرداد 1393  ] [ 3:50 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

2


ادامه مطلب


[ جمعه 24 مرداد 1393  ] [ 3:50 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

ياران و شاگردان بزرگ حضرت امام صادق ـ عليه السّلام


امام جعفر صادق ـ عليه السّلام ـ داراي اصحاب و شاگردان بسياري بوده و علما و راويان زيادي از آن حضرت بهره برده اند تا آنجا كه حديث شناسان و رجال دانان، شاگردان و اصحاب آن بزرگوار را چهار هزار نفر ذكر كرده اند،[1] به برخي از ياران و شاگردان بزرگ امام صادق ـ عليه السّلام ـ اشاره مي شود:
شاگردان فقهي امام:
1. ابان بن تغلب ابو سعيد البكري الجريري،[2] وي حضور امام سجاد و امام محمد باقر و امام جعفر صادق ـ عليهم السّلام ـ را درك كرده و از آنها نقل روايت نموده و نزد ايشان مورد وثوق و صاحب منزلت خاصي بوده است. امام باقر ـ عليه السّلام ـ به ابان فرمود: در مسجد مدينه بنشين و براي مردم فتوي و احكام الهي را بيان كن زيرا من دوست دارم در ميان پيروان من كساني مانند تو ديده شود.[3]
2. زرارة بن اعين شيباني، كه جميع فضائل در او جمع بوده، وي قاري و فقيه و متكلم و شاعر و اديب و در آنچه نقل مي كرد راستگو بود[4] و روايات زيادي را از امام سجاد و امام باقر و امام صادق ـ عليهم السّلام ـ نقل كرده است.[5]
3. ثابت بن دينار ابوصفيه الأزدي ابو حمزه ثمالي، او محضر امام زين العابدين و امام باقر و امام صادق ـ عليهم السّلام ـ را درك كرد و از اين بزرگواران روايت نقل كرده و در نقل حديث مورد اعتماد و ثقه است و امام صادق ـ عليه السّلام ـ در مورد او فرمود: ابوحمزه ثمالي در زمان خود، سلمان است.[6]
4. بريد بن معاويه عجلي كوفي، از اصحاب مورد و ثوق امام باقر و امام صادق ـ عليهما السّلام ـ كه نزد ايشان داراي مقام خاصي بود و در زمان امام صادق ـ عليه السّلام ـ از دنيا رفت.[7]
شاگردان متكلم امام:
1. محمد بن علي بن نعمان كوفي معروف به مومن طاق، دشمنان به او لقب شيطان الطاق دادند، و از امام زين العابدين و امام باقر و امام صادق ـ عليهم السّلام ـ روايات زيادي نقل كرده است. و داراي كتاب هاي متعدد از جمله؛ الامامة، كلامه علي الخوارج و كتاب مجالسة مع ابي حنفيه و المرجعه و... است.[8]
2. هشام ابن حكم كندي، كه از امام صادق و امام موسي كاظم ـ عليهم السّلام ـ نقل حديث كرد و مورد وثوق و داراي كتاب هاي متعدد از جمله؛ امامة، كتاب رد بر زنادقه و... است.[9]
3. عبدالله بن ابي يعفور عبدي كوفي، مورد وثوق و در ميان اصحاب، صاحب عظمت و نزد امام صادق ـ عليه السّلام- اگرامي بود و در زمان حضرت از دنيا رفت.[10]
شاگردان علم حديث و محدثين معتبر:
1. جابر بن يزيد جعفي كوفي، وي محضر امام باقر و امام صادق ـ عليهما السّلام ـ را درك كرد و در زمان امام صادق ـ عليه السّلام ـ از دنيا رفت و داراي كتاب هاي متعدد از جمله؛ كتاب نوادر، جمل، مقتل اميرالمومنين ـ عليه السّلام ـ ، و مقتل امام حسين ـ عليه السّلام ـ است.[11]
2. فضيل بن يسار بصري،[12] ثقه و از امام باقر و امام صادق ـ عليهما السّلام ـ روايت نقل كرده و در زمان امام صادق ـ عليه السّلام ـ از دنيا رفت.[13]
3. اسحاق بن عمار صيرفي كوفي، از اصحاب امام صادق و امام موسي كاظم ـ عليهما السّلام ـ است، علماي رجال در حق او گفته اند: كه او شيخ اصحاب ما و ثقه است.[14]
4. فيض ابن المختار كوفي، ثقه و از روات امام باقر و امام صادق و امام موسي كاظم ـ عليهم السّلام ـ است و صاحب كتاب مي باشد.[15]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. شيخ طوسي، رجال، ص 143 - 344
2. شيخ عباس قمي، منتهي الامال، ج 2، ص 241
3. نور الله عليدوست خراساني، پرتوي از زندگاني امام صادق ـ عليه السّلام ـ ص 218.
4. علي رباني گلپايگاني درآمدي بر علم كلام.
5. امام جعفر صادق(ع)، عقيقي بخشايشي.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . مفيد، الارشاد، ترجمه: رسولي محلاتي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ ششم، 1383 ش، ج 2، ص 253.
[2] . طوسي، رجال طوسي، نجف، منشورات المطبعة الحيدريه، چاپ الاولي، 1381 ق، ص 151.
[3] . طوسي، فهرست، نجف، منشورات المطبعة الحيدريه، طبيعة الثانيه، 1380 ه‍ ، ص41؛ و احمد بن العباس نجاشي، كتاب الرجال، منشورات مركز نشر كتاب، ص 7 و 8.
[4] . احمد بن العباس نجاشي، همان، ص 132؛ و حلي، رجال، نجف، منشورات مطبة الحيدريه، طبعة الثانيه، 1381، ص 76.
[5] . طوسي، فهرست، پيشين، ص 100.
[6] . همان.
[7] . احمد بن العباس نجاشي، پيشين، صص 89 و 87؛ و حائري، جامع الرواة، چاپ رنگين، 1331 ه‍ ، ج 1، صص 134 و 117.
[8] . احمد بن العباس نجاشي، پيشين، ص 249؛ و طوسي، فهرست، پيشين، ص 157.
[9] . همان، پيشين، ص 338؛ و حائري، پيشين، ج2، ص 313.
[10] . همان، پيشين، ص 100، و طوسي، اختيار معرفة الرجال (معروف به رجال كشي، التحقيق: ميرداماد، محمد باقر مجلسي، مؤسسة آل البيت، ج 2، ص 518.
[11] . احمد بن العباس نجاشي، پشين، ص 99؛ و حائري، جامع الرواة، پيشين، ج 1، ص 134.
[12] . طوسي، رجال، پيشين، ص 271.
[13] . احمد بن العباس نجاشي، پيشين، ص 238.
[14] . طوسي، اختيار معرفة الرجال، پيشين، ج 2، ص 705؛ و احمد بن العباس نجاشي، پيشين، ص 55.
[15] . احمد بن العباس نجاشي، پيشين، ص 239.


ادامه مطلب


[ جمعه 24 مرداد 1393  ] [ 3:30 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

نام فرزندان امام صادق ـ عليه السّلام ـ و همسران آن حضرتو خلاصه اي از شرح حال فرزندان آن حضرت


امام صادق ـ عليه السّلام ـ ده فرزند داشته؛ 1. اسماعيل 2. عبدالله 3. ام فروه که مادر اين سه نفر فاطمه دختر حسين بن علي السجاد بوده 4. موسي 5. اسحاق 6. محمد كه مادرشان كنيزي بوده به نام حميده بربريدد 7. عباس 8. علي 9. اسماء 10. فاطمه اينها از مادران متعدد بوده اند.
اينک به اختصار به زندگي برخي از ايشان مي پردازيم:
1. اسماعيل در ميان برادران از همه بزرگتر بود و حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ او را از ساير فرزندان دوستتر مي داشت و بهتر از همه به او مهرباني مي كرد و عده اي از شيعيان خيال مي كردند او پس از پدرش امام است. اسماعيل در روزگار پدر بزرگوارش در عريض وفات يافت ارادتمندان حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ جنازه او را بدوش گذارده در مدينه حضور پدر آورده و در بقيع مدفون ساختند.[1]
2. عبدالله پس از اسماعيل بزرگترين فرزند حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ بود ليكن چنانچه بايد پدرش به او احترام نمي كرد و با پدربزرگوارش از نظر عقيده و مرام مخالفت داشت و با حشويه رفت وآمد مي كرد و به مذهب مرجئه تمايل مي ورزيد و پس از پدرش ادعاي امامت كرد و مي گفت چون من اكبر اولادم، امامت حق منست و به همين مناسبت عده‌اي از ياران حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ به او گرويدند و خوشبختانه طولي نکشيد عده زيادي از آنها از وي برگشته و به امامت حضرت موسي بن جعفر سيدي بزرگوار و امامي عاليمقدار گردن نهاده و حقانيت و براهين امامت او بر همگان آشكار شد و در عين حال عده كمي به عقيده خود باقيمانده عبدالله را به پيشوائي برگزيده و آنان به عنوان فطحيه شهرت يافتند، زيرا عبدالله مردي پهن پا بود و آدمي را كه چنين باشد افطح مي نامند.[2]
3. اسحق بن جعفر: مردي دانشمند و نيكوكار و متقي و مجتهد بود و مردم احاديث و آثاري از او روايت كرده اند. ابن كاسب هرگاه روايتي از او نقل مي كرد مي گفت حدثني الثقة الرضي اسحاق بن جعفر؛ اسحاق برادرش حضرت موسي بن جعفر را به امامت مي‌ شناخت و از پدرش بر تصريح امامت حضرت روايت مي‌ كرد.
4. محمد بن جعفر: مردي دلاور و با سخاوت بود روزي را روزه مي گرفت و روزي را افطار مي كرد و هم عقيده بازيديه بود و معتقد به قيام و مبارزه بود.
5. علي بن جعفر: احاديث بسياري روايت كرده و همواره با احتياط سروكار داشت و بزرگي پرهيزگار و دانشمند بود و هميشه با برادرش حضرت موسي بن جعفر ـ عليه السّلام ـ ملازم بود. و اخبار بسياري از آن حضرت روايت كرده است.
6. عباس بن جعفر: مرد فاضل و بزرگواري بود.
7. موسي بن جعفر: بزرگوارترين فرزند حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ بود و قدر و عظمتش از همه بيشتر و شهرت عمومي داشت و در عصر آن حضرت به سخاوت و كرامت او نبود و از همه مردم پارساتر و پرهيزگارتر و داناتر بود.
نام مادرش حميده بربريه[3]
پس نتيجه مي گيريم امام صادق ـ عليه السّلام ـ ده تا فرزند داشته كه هفت تا پسر و سه تا دختر. اسماعيل و عبدالله و ام فروه كه مادر آنها فاطمه دختر حسين بن علي بن الحسين بود. و موسي و عباس و اسحاق و فاطمه و محمد كه از كنيزي بنام حميده البربريه متولد شده اند و عباس و علي و اسماء كه هر كدام از مادري متولد گرديده اند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ امام صادق(ع)، عمادزاده اصفهاني.
2ـ الارشاد، شيخ مفيد، ترجمه ساعدي.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . شيخ مفيد، الارشاد، ترجمه محمد باقر ساعدي، انتشارات اسلاميه، 1380ش، ص553؛ امين الاسلام طبرسي، إعلام الوري بأعلام الهدي، ترجمه عزيزالله عطاردي، انتشارات اسلاميه، چاپ دوم، 1377ش، ص398؛ مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، مترجم محمد جواد نجفي، انتشارات اسلاميه، 1396ق، ج11، ص215ـ216؛ مغنيه، احمد، زندگاني امام جعفر صادق(ع)، ترجمه سيد جعفر غضبان، ناشر دنياي كتاب، چاپ اول، 1383ش، ص63؛ سحاب، ابوالقاسم، زندگاني امام جعفر صادق(ع)، چاپخانه دانش، ج1، ص80.
[2] . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، موسسه الوفاء. 1404ق، ج37، ص11.
[3] . الارشاد، همان، ص553ـ558؛ إعلام الوري بأعلام الهدي، همان، ص398ـ400؛ بحارالانوار، همان، ص216؛ الارشاد، همان، 1413ق، ج2، ص215.


ادامه مطلب


[ جمعه 24 مرداد 1393  ] [ 3:29 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

ولادت و دوره کودکي و نوجواني امام کاظم ـ عليه السلام و زندگي حضرت پيش از امامت

تولد امام کاظم عليه السلام :
ولادت امام کاظم ـ عليه السلام ـ در اواخر حکومت امويان بوده است؛ نام مادر گرامي اش حميده و محل تولد آن حضرت ابواء نام دارد. وقتي امام صادق ـ عليه السلام ـ به دنيا آمدند امام فرزند را گرفتند، آداب شرعي ولادت را بجا آوردند و بشارت ولادت ايشان را به اصحاب دادند و فرمودند: «خداوند به من پسري مرحمت فرموده که بهترين مخلوقش است»[1] سال ولادت «128 هـ ق» و در زمان حکومت عبدالملک بن مروان بوده است.[2]
امام کاظم، به تدريج دوران کودکي را پشت سر مي گذاردند، و در سايه­ي پدر بزرگوارشان تربيت مي شدند و به درجه والايي ازکمال و تهذيب اخلاقي در همان کودکي رسيدند. ايشان قسمتي از دوران کودکي خود را، پشت سر گذاشت در حالي که هر روز به محبت و احترامش افزوده مي شد. و پدر او را مشمول محبت خود قرار مي داد. پيروان آن حضرت نيز، با توجه و احترام خاص با ايشان برخورد مي کردند.
سيماي ظاهري امام:
قامتي معقول، با اندام مناسب و زيبا بود، صورتش گندمگون و نوراني و رنگ موهايش مشکي و انبوه چهره اش با صفا و ملکوتي، فاصله دندان هايش گشاد و کتف هايش باز و گسترده، بدنش لاغر و باريک، به طوري که در هاله اي از ابهت و جلال قرار داشت. هيچ کس آن حضرت را مشاهده نمي کرد، مگر اين که هيبتش او را مي گرفت و او را گرامي مي داشت.[3]
شخصيت و نبوغ امام در دوران کودکي و قبل از امامت:
هوش و ذکاوت امام کاظم (ع) در نوجواني مشهود و آثار نبوغ و تيز هوشي امام، از رفتار و کردار ايشان کاملاً نمود داشت، به طوري که باعث اعجاب و ستايش اصحاب و بزرگان قرار گرفته بود. سخن از اين که چه عواملي باعث ايجاد چنين شخصيتي شد، زياد مشکل نيست امام (ع) تمام صفات پدرانش را، که ازساير مردم امتياز داشتند. از قبيل: بزرگواري، بخشندگي، بردباري، گذشت، علم و ... به ارث برده اند، در خانواده اي رشد کرده که کانون تقوي و حکمت و دانش است. و ريشه تمام بزرگي ها و فضيلت ها در اسلام به آن خانواده مي رسد. امام کاظم (ع) به مدت بيست سال، تحت سرپرستي پدرش امام صادق(ع) بزرگ شده است که تاريخ انسانيت، نظير او را در علم و ايمان و پرهيزکاري و... جز در اين خاندان سراغ ندارد.
به اين ترتيب، تمام زمينه هاي تربيت صحيح و شخصيت ساز براي امام عليه السلام، فراهم آمده بود. مورخان و سيره نويسان، نمونه هايي از اين شخصيت عالي را ذکر کرده اند که موجب اعجاب و شگفتي است. و آن احاطه امام را در آغاز عمر به انواع علوم و معارف نشان مي دهد. با اين که انسان در اين دوره از زندگي، چنين توانايي را ندارد. و هيچ دليلي نمي توان براي اين امر پيدا کرد. جز آن چه را که شيعه بدان معتقد است.[4]
نمونه اي از توانايي هاي علمي امام در نوجواني:
گفتگوي امام با ابو حنيفه
او سفري به مدينه مي کند، تا با امام صادق (ع) بحث و گفتگو کند. در بيرون منزل منتظر اجازه ورود مي نشيند که پسر بچه اي پنج ساله بيرون مي آيد و از او مي پرسد: که يک شخص غريب کجا مي تواند قضاي حاجت کند؟ آن کودک: در جواب، تمام جاهايي که قضاي حاجت در آن جا مکروه و حرام و ... را بيان مي کند. از او مي پرسد: اسمت چيست؟
مي گويد: موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن ابي طالب صلوات الله عليهم
از او مي پرسد: معصيت مربوط به کيست؟ از جانب خداوند يا بنده؟
امام در پاسخ مي فرمايند:
از سه حال خارج نيست، يا از جانب خداست و هيچ به بنده مربوط نيست، در اين صورت، خدا حق ندارد بنده اي را که هيچ کاري نکرده مواخذه کند!
و يا مربوط است هم به بنده و هم به خدا، که خدا تواناترين آن دو است که شريک عمل بوده اند در اين صورت براي شريک نيرومند روا نيست که شريک ناتوان خود را به دليل گناهي که هر دو در ارتکاب آن برابر بوده اند مواخذه کند!
يا اين که گناه تنها مربوط به بنده است. در اين صورت خدا اگر بخواهد مي بخشد و اگر خواست کيفر مي دهد و بنده نيازمند کمک است.
ابو حنيفه که از جواب اين کودک نابالغ قانع شده بود، بدون ملاقات امام، رفت و با خود مي گفت: نوادگان خاندان رسالت علم را يکي پس از ديگري به ارث برده اند و همگان عالم و آگاه هستند. [5]
مقام علمي امام کاظم عليه السلام:
زماني که امام صادق (ع) از دنيا رفتند، امام کاظم (ع) بيست سال بيشتر نداشتند و در سن جواني اداره کننده فکري و علمي دانشگاه وسيع و بزرگي بودند که از پدر به ميراث مانده بود. دانشگاهي که مديريت علمي آن به عهده امام واگذار گرديد در حال توسعه و گسترش و در برگيرنده هزاران استاد و دانشجو بود که در کلاس هاي مختلف آن از مکتب پرفيض امام صادق عليه السلام دانش آموخته و در پي مدارج عالي تري از دانش و فضيلت بودند، گروه هاي متعددي از متکلمين و فقها و محدثين و مفسرين و ... متوجه مقام علمي ـ الهي موسي بن جعفر شده و از کمالات و فضائل و دانش بي پايان او حتي در زمان امام صادق عليه السلام ـ استفاده مي کردند.
امام کاظم عليه السلام دانشمند ترين و با فضيلت ترين مرد عصر خويش بود. امام صادق (ع)در باره ي دانش آن حضرت چنين مي فرمايد: «فرزندم موسي به حدي آمادگي علمي دارد که اگر تمام محتويات قرآن، را از او پرسش نمايي با دانش و علم کافي که دارد، به تو پاسخ قانع کننده اي مي دهد او کانون فهم، معرفت و انديشه است.»[6]
در وسعت و تبحر علمي او کافي است که در نظر آوريم که دانشمندان و محدثان در فنون مختلف اسلامي از ايشان حقائقي نقل کرده اند که کتاب ها و دفتر هاي خود را پر ساخته اند به حدي که آن حضرت به لقب عالم شهرت يافته است. امام صادق (ع) در حالي که موسي در سنين جواني بودند. فرمودند: «علم و حکمت و فهم و سخاوت و آشنايي با حوائج ديني مردم و حسن خلق و معاشرت نيک در او جمع است. او يکي از درهاي رحمت الهي است»[7]
در چهارسالگي درباره اش فرمودند: «هو حق والحق معه و منه» او (موسي) حق است و حق با اوست و سرچشمه حق است.[8]
عبادت امام:
امام کاظم (ع) در خاندان پاکي و تقوا رشد کرده و در پايگاه عبادت و طاعت بزرگ شده ايشان تمام انواع و اشکال تقوي و عبادت را در خانه خود مجسم ديده، با آن ها خو گرفته است. همچنان که نقل کرده اند او عابد ترين فرد زمان خود بوده تا آن جايي که ملقب به سجاد، صالح و زين المجتهدين شده است.[9] ايشان بيست سال از دوران عمر شريفشان را در کنار پدر که سمبل عبادت بودند، گذرانده اند.
امام هنوز کودکي خردسال است در عادات و حالات کودکي به سر مي برند که صفوان جمال وارد محضر امام صادق (ع) مي گردد و از پيشواي آينده سؤال مي کند. امام مي فرمايند: «صاحب اين منصب کسي خواهد بود که لهو و لعب در زندگي او راه ندارد» در اين هنگام کودکي خردسال که در دست خود، بره گوسفندي (بزغاله اي) را گرفته و با خود همراه داشت، با علاقه اي که خود به سجده دارد به آن حيوان اصرار مي کند که سجده کن و سر آن را پائين مي آورد که بر آفريدگار خود سجده کند پدر او را در آغوش مي کشد و مي فرمايد: «تو آن هستي که لهو و لعب در زندگي تو راه ندارد».
زيباترين ساعات کودکي امام به هنگام خلوت کردن با آفريدگارش همراه با پدر گرامي شان سپري مي شد. عبدالرحمان بن حجاج چنين گويد: منزل حضرت صادق (ع) رفتم، حضرت در اتاق مخصوص، مشغول عبادت بودند، ايشان دعا مي کردند و موسي آمين مي گفت ...[10]
امام کاظم (ع) وقتي به دنيا آمدند اولين جملاتش چنين بود: «شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکه و الروح و اولو العلم قائماً بالقسط لا اله الا هو العزيز الحکيم[11]»[12]
کرامات حضرت در دوران کودکي:
امور خارق العاده اي که سيره نويسان ازطول بيست سال قبل از امامت حضرت ثبت نموده اند، بسيار محدود و انگشت شمار است.
از ذکريا بن آدم نقل مي کنند که: حضرت رضا(ع) فرمودند: پدرم از کساني بود که در گهواره سخن مي گفتند»[13] مثل سخن گفتن عيسي و يحيي.
روايتي از صفوان بن عمران در رابطه با طي­الارض امام در سن کودکي نقل شده که: به دستور امام صادق(ع) شتري آماده کرده بودم. که امام کاظم(ع) به سرعت آمدند سوار بر شتر و غائب شدند. نگران شدم. ساعتي از روز گذشته بود که بازگشتند.
پيش امام صادق (ع) رفته فرمودند آيا مي خواهي بداني ابالحسن در اين ساعت کجا رفت. او رفت به جاهايي که ذوالقرنين مسافرت کرده بود و حتي بيشتر از آن ها و به هر زن و مرد مؤمني سلام مرا رساند.[14]
محمد بن فضل نقل مي کند که پيرامون دشمنان اهل بيت از امام صادق (ع) سؤال کردم، ايشان به فرزندشان موسي فرمودند: عصا را بياور، دوباره فرمودند: «اي موسي آن را بر زمين بزن و دشمنان امير المؤمنين(ع) را به او نشان بده» با عصا بر زمين زد شکافته شد سنگ سياهي پديدار شد ضربه اي به سنگ زد دري باز شد و در آن جا امام دشمنان را نشان دادند که گرفتار عذاب الهي بودند.[15]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ تحليل زندگي امام کاظم(ع)، باقر شريف قرشي، چاپ آستان قدس رضوي.
2ـ زندگي دوازده امام، هاشم معروف الحسني، چاپ امير کبير. تهران.
---------------------------------------
[1]. اربلي، کشف الغمه، بيروت، دارالکتاب الاسلاميه، چاپ اول، 1401ق، ج3، ص2؛ مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، تهران، اسلاميه، چاپ سوم، 1396ق، ج48، ص2ـ3.
[2]. مناقب ابن شهر آشوب، بيروت، دارالاضواء، چاپ دوم، 1422ق، ج4، ص349؛ فضل بن حسن طبرسي، اعلام الوري، قم، آل البيت، ‌چاپ اول، 1417ق، ج2، ص6.
[3]. بحارالانوار، همان، ج48، ص248؛ ابن عنيه، عمده الطالب، قم، انصاريان، چاپ اول، ص177؛ مناقب، همان، ج4، ص1384.
[4]. باقر شريف قرشي، تحليلي از زندگي امام کاظم(ع)، مترجم محمدرضا عطائي، قم، کنگره جهاني حضرت رضا(ع)، چاپ اول، 1368ش، ج1، ص71؛ هاشم معروف الحسني، زندگي دوازده امام، تهران، اميرکبير، چاپ اول، 1372ش، ج2، ص313.
[5]. حر عاملي، اثبات الوصيه، تهران، مکتبه المحلاتي، چاپ اول، 1383ش، ص192؛ بحارالانوار، همان، ج48، ص106.
[6]. بحار الانوار، همان، ج48، ص12.
[7]. همان.
[8]. همان، ج48، ص21.
[9]. شيخ مفيد، الارشاد، قم، دفتر نشر و فرهنگ اسلامي، 1383ش، چاپ اول، ج2، ص302.
[10]. همان، ج2، ص304.
[11]. آل عمران / 18.
[12]. بحارالانوار، همان، ج48، ص2.
[13]. همان، ج48، ص32.
[14]. بحارالانوار، همان، ج48، ص100.
[15]. همان، ج48، ص84. حسين بن عبدالوهاب شريف رضي، عيون المعجزات، قم، چاپ اول، 1414ق، ص99.
( اندیشه قم )

ادامه مطلب


[ جمعه 24 مرداد 1393  ] [ 3:28 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

رابطه امام كاظم ـ عليه السّلام ـ با نقاط مختلف شيعه‌نشين جهان اسلام چگونه بود؟


با توجه به اينكه دوران حيات ائمه ـ عليهم السّلام ـ بعد از شهادت امام حسين ـ عليه السّلام ـ هميشه همراه با خفقان و فشار سياسي از جانب خلافت هاي اموي و عباسي بود و ائمه ـ عليهم السّلام ـ را از ارتباط مستقيم با پيروان و شيعيان‌شان منع مي‌كردند. ائمه ـ عليهم السّلام ـ هم سعي داشتند با استفاده از سياست تقيّه و تربيت افراد مورد اطمينان براي ارتباط با ياران و پيروان جهت گسترش تشيّع و تعليم و آموزش عقايد و احكام ديني به نقاط مختلف جهان اسلام اعزام مي‌كردند.

البته اين سياست در ابتدا به خاطر وضع نامساعد سياسي و به خاطر انتقال خلافت از امويان به عباسيان چندان محسوس نبود، ولي بعد از اينكه خلافت عباسي استقرار يافت و همان روش امويان را ادامه داد و بر خلاف شعارهاي داده شده عمل كردند ائمه هم دست به كار شده و اقدام به آگاهي مردم از حق و حقانيت خود نمودند.
در اين راستا از زمان امام موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ سازماني توسط آن حضرت برقرار مي‌شود به عنوان سازمان وكالت كه افرادي را تربيت مي‌كردند و از شاگردان مخصوص و قابل اعتماد و آگاه به شرايع دين مبين اسلام و آئين تشيّع بودند و از طرف آن حضرت به نقاط مختلف جهان اسلام كه تشيّع در آن حضور داشته مي‌فرستادند تا مردم را با اسلام راستين و مكتب اهل بيت و همچنين ظلم و فساد دستگاه خلافت آگاه سازند.
اين نيرويي كه امام و اصحاب و ياران حضرت سازماندهي كرده و دور از چشم حكومت در مناطق مختلف پراكنده شدند و گروه‌هاي مختلف مردم را به طرف اهل بيت و علويان جذب كرده و خلافت را با خطرات جدي مواجه نمودند و نتيجة آن در دوران امام رضا ـ عليه السّلام ـ مشخص شد و مأمون براي در امان ماندن از اين خطر به فكر احضار امام به مرو و طرح ولايتعهدي آن حضرت افتاد و لذا با اين سياست توانست خلافت را از اين نيرو حفظ كند.[1]
يكي ديگر از راه‌هايي كه امام با مناطق شيعه‌نشين ارتباط برقرار مي‌كردند آمدن گروه‌هاي مختلف مردم و نمايندگان از مناطق دور بود، طوري كه بعد از شهادت امام جعفر صادق ـ عليه السّلام ـ در مناطقي شيعيان سكونت داشتند و خبر شهادت امام صادق ـ عليه السّلام ـ را دريافت كرده بودند، براي شناخت امام بعدي و جانشين امام صادق ـ عليه السّلام ـ نمايندگان خود را به مدينه (يثرب) مي‌فرستادند كه اين نمايندگان بعد از شناخت امام و ايمان به امامت و ولايت حضرت موسي بن جعفر ـ عليه السّلام ـ و بيان دوستي و اطاعت به سوي سرزمين‌هاي خود مي‌رفتند.[2]
از جمله آن نمايندگان، محمّد بن علي نيشابوري است، كه از طرف مردم نيشابور براي ديدار با امام به مدينه آمد. وي از ثقات شيعه بوده و از امام رواياتي هم نقل كرده است.[3]
اين ارتباط تا حدي بود كه شيعيان از اقصي نقاط مملكت اسلامي خمس و وجوهات شرعيه خود و همچنين هدايا ونذورات را براي امام كاظم ـ عليه السّلام ـ توسط وكلا و نمايندگان مي‌فرستادند و امام نيز آن وجوهات را به افراد مستحق مي‌رساند.[4]
از جمله عواملي كه باعث حسد و كينه هارون نسبت به امام موسي بن جعفر ـ عليه السّلام ـ شد، همين مسأله ارتباط امام با مناطق مختلف و حكومت حضرت بر دلها بود و همچنين سرازير شدن وجوهات به جانب بيت آن حضرت بود و لذا دستور انتقال آن حضرت را به بغداد داده و در آنجا حضرت را زنداني مي‌كند تا تحت نظر باشد.[5]
امام موسي كاظم(ع) مركزيت اين ارتباط بود، طوري كه سازمان وكالت همان طور كه گفته شد در اقصي نقاط جهان اسلام در ايران و آفريقا و جاهاي ديگر در دوره امام كاظم ـ عليه السّلام ـ فعاليت داشت. البته اين مطالب را نيز بايد خاطر نشان ساخت كه عده‌اي از اين وكلا بعد از شهادت امام كاظم ـ عليه السّلام ـ گول مال دنيا را خورده و از پس وسوسه‌هاي شيطاني نيامدند و لذا از قبول امامت امام رضا ـ عليه السّلام ـ اِبا كردند كه اين هم خود مؤيد ارتباط امام با مناطق مختلف و داشتن وكيل در جاهاي مختلف بود. يونس بن عبد الرحمن مي‌گويد: وقتي امام كاظم ـ عليه السّلام ـ از دنيا رفت نزد هر يك از نمايندگان و كارگزاران آن حضرت اموال زيادي جمع شده بود و همين امر باعث شد مرگ آن حضرت را انكار كنند و در امامت ايشان توقف كنند.[6]
افرادي چون زياد بن مروان قندي (قندهاري)،[7] عثمان بن عيسي رواسي و عده‌اي ديگر از اين گروه محسوب مي‌شود كه فرقه واقفيه را به وجود آوردند.[8]
فهرستي از افرادي از طرف امام كاظم - عليه السلام - وكالت داشتند عبارتند از:
1. مغضل بن عمر جعفي در كوفه، 2. عبدالرحمان بن حجاج در بغداد، 3. عبدالله بن جندب در اهواز، 4. علي بن يقطين در كوفه، 5. اسامة بن حفص، 6. ابراهيم بن سلام نيشابوري در نيشابور، 7. يونس بن يعقوب در كوفه، 8. علي بن حمزه بطائني، 9. زياد بن مروان قندي (در قندهار)، 10. احمد بن بشر سرّاج، 11. عثمان بن عيسي رواسي در مصر، 12. منصور بن يونس بزرج، 13. حيّان سرّاح.[9]
بنابراين، امام موسي بن جعفر ـ عليه السّلام ـ با تربيت افرادي عالم و مطمئن و دادن وكالت به آنها و فرستادن آنها به مناطق مختلف جهان اسلام؛ و نيز به وسيله نمايندگان مردم كه به ديدار، حضرت مي رفتند با شيعيان ارتباط داشتند و آنها را عليه ظلم و جور خلفا آگاه مي‌ساختند و در مواقعي كه فشار سياسي از طرف خلفا شدت مي‌گرفت و ارتباط مستقيم با مردم غير ممكن مي‌نمود با ارسال پيام و نوشتن نامه‌هائي البته با رعايت سياست تقيّه اين ارتباط را برقرار مي‌كردند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ الارشاد، شيخ مفيد، ج 2.
2ـ فصول المهم في معرفة الائمه، مالكي، ج 2، مناقب الطاهرين= طبري، ج2.
3- زندگي امام كاظم - عليه السلام - سيد كاظم ارفع.
4- سازمان وكالت و نقش آن در عصر ائمه - عليه السلام - نوشته محمدرضا جباري.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . اديب، عادل، زندگاني تحليلي ائمه دوازده‌گانه، ترجمه اسدالله مبشري، تهران، نشر و فرهنگ اسلامي، چاپ ششم، 1366، ص 214.
[2] . قرشي، باقر شريف، حياة الامام موسي بن جعفر، نجف، مطبعة آداب، چاپ دوم، 1389 هـ، ج 1، ص 418.
[3] . همان. ج 2، ص 219.
[4] . ابن شهر آشوب، مناقب الي ابي‌طالب، قم، مطبعة العلميه، بيتا، ج 4، ص 2 ـ 291.
[5] . اصفهاني، ابو الفرج، مقاتل الطالبين، ترجمه رسول محلاتي، تهران، نشر صدوق، چاپ دوم، بيتا، ص 267.
[6] . صدوق، پيشين، ص 225.
[7] . مامقاني، پيشين، ج 1، ص 457.
[8] . صدوق، پيشنين، ص 227.
[9] . ر.ك: جباري، محمد رضا، سازمان وكالت و نقش آن در عصر ائمه - عليه السلام - قم، انتشارات مؤسسه امام خميني(ره)، چاپ دوم، 1382، ص423-599.


ادامه مطلب


[ جمعه 24 مرداد 1393  ] [ 3:27 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

لقب باب الحوائج را چه کسي به باب‌ الحوائجين داده‌ است؟


 

پاسخ :
حوائج جمع حاجه يا حائجه به معني نياز و خواسته است و باب الحوائج يعني کسي که براي برآورده شدن نيازها و خواسته‌ها به او متوسل مي‌شوند و نا اميد بر نمي‌گردند.[1]
حضرت امام کاظم ـ عليه السّلام ـ و حضرت ابوالفضل العباس ـ عليه السّلام ـ به اين لقب در ميان مردم مشهور شده‌اند هم چنانکه در برخي کتب به اين مطلب اشاره شده است. در مورد امام کاظم ـ عليه السّلام ـ صاحب شرح منهاج الکرامه از ابن جوزي نقل مي‌کند: ...
... و هو المعروف بباب الحوائج لانه ما خاب المتوسل به في قضاء حاجته قطّ[2]
يعني (امام کاظم ـ عليه السّلام ـ ) به باب الحوائج معروف هستند براي اينکه هيچ توسل کننده‌اي در برآورده شدن خواسته‌اش از ايشان نا اميد نشده است.
و صاحب شرح احقاق الحق از ابن صالحه نقل مي‌کند.
... و يعرف بالعراق بباب الحوائج الي الله لنحج مطالب المتوسلين الي الله تعالي به[3] يعني حضرت امام کاظم ـ عليه السّلام ـ در عراق به باب الحوائج مشهور است به خاطر برآورده شدن خواسته‌هاي متوسلين به ايشان به سوي خداي تعالي.
و در مورد حضرت ابوالفضل العباس ـ عليه السّلام ـ صاحب کتاب شهداي اهل بيت نقل مي‌کند: «... و هو من اکثر القابه شيوعا و انتشاراً بين الناس فقد آمنوا و ايقنوا انّه ما قصده ذو حاجةٍ بنيةٍ خالصه الاّ قضي الله حاجته يعني: لقب باب الحوائج از شايع‌ترين و مشهورترين لقب‌هاي ايشان است بين مردم و به تحقيق مي‌دانند و يقين دارند که هيچ حاجت‌مندي با نيت خالص به ايشان مراجعه نکرده مگر اينکه خدا حاجتش را برآورده کرده است.»[4]
و هيچ روايتي پيدا نکرديم که يکي از معصومين ـ عليهم السّلام ـ اين لقب را مختص به امام کاظم ـ عليه السّلام ـ و حضرت ابوالفضل ـ عليه السلام ـ کرده باشند. بلکه اين القاب از طرف مردم به خاطر رفع حوائج‌شان از آن حضرات درباره آنها شهرت يافته.
ولي بايد گفت طبق برخي روايات که اهل سنت هم نقل کرده‌اند اين لقب را خداي تعالي به اهل بيت ـ صلوات الله عليهم ـ داده است. و حتي پيامبرانش را توسط اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ نجات داده است مثل حضرت آدم و حضرت نوح ـ علي نبينا و آله و عليهما السّلام ـ و ساير پيامبران ـ عليهم السّلام ـ . ما فقط به يکي دو نمونه از اين روايات اکتفا مي‌کنيم.
علامه اميني ـ رحمة الله عليه ـ در الغدير از فرائد السمطين در ضمن روايت مفصّلي از پيامبر اکرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ نقل مي‌کند که خداي تعالي به حضرت آدم ـ عليه السّلام ـ فرمود:
... يا آدم هؤلاء صفوتي بهم انجيهم و بهم اهلکهم فاذا کان لک الي حاجةٌ فبهؤلاء توسَّل فقال النبي ـ صلّي الله عليه و آله ـ ... فمن کان الي الله حاجة فليسأل بنا اهل البيت.[5] يعني: يا آدم اينها برگزيدگان من هستند و به ايشان نجات مي‌دهم و به ايشان هلاک مي‌کنم آنها را و اگر حاجتي از من داشتي به ايشان توسل کن.
همچنان که معلوم شد خداي تبارک و تعالي در اين روايت صراحتاً به پيامبرش مي‌فرمايد: اگر حاجتي از من داشتي به ايشان متوسل شو.
و در مورد حضرت نوح صاحب شرح احقاق الحق نقل مي‌کند از رسول اکرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ بعد از اينکه حضرت نوح ـ سلام الله عليها ـ کشتي را ساخت و ميخ‌ها را به کشتي زد پنج ميخ به نام پنج تن به کشتي زد که پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در آخر اين روايت مفصل فرموده‌اند:
و حملناه علي ذات الواح و دسر: سوره قمر، آيه 13.
الالواح خشب السفينه و نحن الدسر و لولانا ما سارت السفينه باهلها.[6]
منظور از الواح چوبهاي کشتي هستند و منظور از الدسر در آيه شريفه ما هستيم و اگر ما نبوديم کشتي سرنشينانش را حرکت نمي‌داد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ زندگاني امام کاظم، سيد کاظم ارفع.
2ـ زندگاني قمر بني هاشم، (چهره درخشان) خلحالي رباني.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . ابن منظور، لسان العرب، بيروت، دار احياء التراث ، چاپ اول، 1405ق، ج1، ص192.
[2] . ميلاني، سيد علي حسيني، شرح منهاج الکرامه، ص170، به نقل از ابن الجوزي.
[3] . مرعشي نجفي، سيد شهاب الدين، شرح احقاق الحق، چاپ کتابخانه آيت الله مرعشي، قم، ج12، ص300، از مطالب السول ابن طلحه.
[4] . شاکري، حاج حسين، شهداء اهل البيت (قمر بني هاشم)، ستاره، چاپ اول، 1420ق، ص22،
[5] . الغدير، ج2، ص300، به نقل از: فرائد السمطين، بيروت، نشر و چاپ دارالکتب العربي، 1379.
[6] . شرح احقاق الحق، ج9، ص205. به نقل از سيوطي.


ادامه مطلب


[ جمعه 24 مرداد 1393  ] [ 3:26 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

نام برخي از ياران و اصحاب و شاگردان امام كاظم ـ عليه السّلام


مقدمه: با آنكه وضع خاص سياسي زمان پيشواي هفتم به ويژه در دوران حكومت هارون، براي فعاليت گستردة علمي و اجتماعي امام كاظم ـ عليه السّلام ـ مساعد نبود، و زمينه براي ادامه نهضت علمي و توسعه دانشگاه بزرگي كه به وسيلة امام صادق ـ عليه السّلام ـ بنيانگذاري شده بود، آمادگي نداشت. اما پيشواي هفتم در همان شرايط نامساعد و زير فشار حكومت عباسي، دست از فعاليت علمي نكشيده، بلكه برنامه عالي پدر را در رهبري علمي جامعه و نشر و گسترش فرهنگ اسلامي ـ منتها در محدودة كوچك ـ ادامه داد. اين نكته از اين نظر يادآوري گرديد كه از يك سو عظمت و شعاع وسيع دانشگاه بزرگ جعفري، فعاليت علمي امام كاظم ـ عليه السّلام ـ را تحت الشعاع قرار داده و از سوي ديگر، با نگاه كوتاه به وضع سياسي خاص آن زمان در بدو نظر، چنين فعاليت علمي بعيد مي‌نمايد. ولي آن حضرت علي رغم مشكلات فراواني كه در پيش داشت گامهاي بزرگي در جهت حفظ و اشاعة مباني تشيّع و گسترش دامنة فرهنگ اسلامي و پرورش شاگردان بزرگ برداشت، كه به شرح حال برخي از آنان اختصاراً اشاره مي‌شود.
1ـ علي بن يقطين بن موسي بغدادي، از موالي بني اسد، از جمله شخصيت‌ها و بزرگان و شاگردان برجسته پيشواي هفتم بود، علي، شخصيتي پاك و گرانقدر بود و در محضر امام هفتم از موقعيت ويژه‌اي برخوردار بود. او در جهان تشيّع داراي احترام و ارزش فوق‌العاده‌اي داشت. وي در سال (124 هـ ق) در شهر كوفه مصادف با اواخر دولت اموي بود و عاقبت در سن 57 سالگي در سال (182 هـ ق) در مدينة الاسلام (بغداد) به سراي آخرت انتقال يافت و وليعهد هارون (محمّد امين) بر جنازة او نماز خواند و امام كاظم ـ عليه السّلام ـ در آن زمان ميان سياه‌چال‌هاي زندان بود.[1]
2ـ محمد بن ابي عمير ازدي، اهل بغداد و ساكن بغداد است و يكي از شاگردان بزرگ و برجسته مكتب پيشواي هفتم و از مشهورترين دانشمندان و از راويان برجسته شيعه است، اصحاب روايت بر درستي تمام آنچه را كه او صحيح دانسته، اجماع دارند و احاديث مرسل او را در حد مسند، شمرده‌اند، وي معاصر امام موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ و امام رضا ـ عليه السّلام ـ و امام جواد ـ عليه السّلام ـ بوده است وي در سال 217 هـ ق رحلت كرد.[2]
3ـ ابو محمّد عبد الله بن المغيره بجلي كوفي از فقهاي اصحاب و ثقه است و كسي از جهت جلالت دين و تقوا با او قابل قياس نيست، شيخ كشّي از امام كاظم ـ عليه السّلام ـ روايت كرده كه او واقفي بوده و به حق رجوع كرده است و در محضر امام رضا ـ عليه السّلام ـ بدين صورت شهادت داده است كه: شهادت مي‌دهم كه تو حجت خدائي بر من و امين الله بر خلق هستي. و ايشان داراي تأليفات زيادي در مسائل فقهي مي‌باشند.[3]
4ـ مفضّل بن عمر كوفي جعفي ابو محمد هشام بن الحكم: وي از بزرگان علم كلام و از پاك‌ترين علماي عصر خويش است و هميشه به افكار صادقه و انظار صائبه، تهذيب مطالب كلاميّه و ترويج مذهب اماميّه مي‌نمود. از حضرت امام صادق ـ عليه السّلام ـ و امام كاظم ـ عليه السّلام ـ روايت كرده است، شيخ طوسي فرمود كه هشام بن حكم از خواص امام كاظم ـ عليه السّلام ـ است و در اصول دين و غيره مباحثة بسيار با مخالفين كرده است، هشام كتابهائي در موضوعات مختلف از جمله: توحيد، امامت، ردّ برزنادقه، و معتزله و (...) تأليف كرده است. شيخ مفيد فرموده كه هشام بن حكم از بزرگان اصحاب امام صادق ـ عليه السّلام ـ است و فقيه بوده و احاديث بسياري را روايت كرده است و مصاحبت با امام صادق ـ عليه السّلام ـ و امام كاظم ـ عليه السّلام ـ را كرده است و مكنّي به ابو محمّد و ابو الحكم است و مقامش در نزد امام صادق ـ عليه السّلام ـ به مرتبة بالايي رسيده كه امام صادق ـ عليه السّلام ـ در يك مجلس عالمانه‌اي خطاب به ايشان فرمود: «هذا ناصرُنا بقلبِهِ و لسانِهِ و يَدهِ» و از هشام نقل شده كه گفته: و الله هيچ كس در مباحث توحيد مرا مقهور و مغلوب نساخته تا امروز كه در اين مقام ايستاده‌ام.[4]
5ـ ابان بن عثمان معروف به بجلي: وي ساكن شهرهاي كوفه و بصره بود، و از امام صادق ـ عليه السّلام ـ و امام كاظم ـ عليه السّلام ـ روايت كرده است، ابو عمرو كشّي مي‌گويد: گروهي از دانشمندان بر درستي احاديثي كه او صحيح دانسته، اجماع نموده‌اند و بر فقيه بودن او اعتراف دارند.[5]
از مردم بصره شاگردان زياد و برجسته‌اي داشت و محمّد بن ابي عمر مي‌گويد: ابان از همه مردم بيشتر حافظ حديث بوده است.[6]
6ـ ابراهيم بن نعيم عبدي كناني: وي شخصي مورد وثوق، بزرگوار، از شخصيت‌هاي اين فرقه (شيعه) و از بزرگاني است كه احكام و نظراتي از ايشان، استفاده كرده‌اند وي از امام صادق ـ عليه السّلام ـ و فرزندش امام كاظم ـ عليه السّلام ـ روايت كرده است و در سال 170 هـ ق از دنيا رفته است.[7]
7ـ حسن بن محمّد بن سماعه كندي صيرفي: شيخ مفيد او را از جمله اصحاب امام كاظم ـ عليه السّلام ـ دانسته و مي‌فرمايد: او واقفي مذهب است، با اين همه نوشته‌هاي خوبي كه دارد و در علم فقه از مرتبت و خالصي برخوردار بوده و در مسائل تيزبين است، ايشان 30 كتاب تأليف كرده و در ماه جمادي الاولي سال 263 هـ از دنيا رفته و ابراهيم بن محمّد علوي بر او نماز گذارده است.[8]
8ـ حماد بن عثمان بن عمرو بن خالف كوفي، ساكن «عرزم» بود، وي مورد و ثوق و از امام صادق ـ عليه السّلام ـ و امام كاظم ـ عليه السّلام ـ و امام رضا ـ عليه السّلام ـ روايت كرده و در سال (190 هـ) در كوفه از دنيا رفته است.[9]
9ـ يونس بن عبد الرحمن مولي آل يقطين: وي فردي صالح و داراي منزلت بزرگ و از اصحاب اجماع است، در ايام هشام بن عبد الملك متولد شده و از حضرت باقر ـ عليه السّلام ـ ، امام صادق ـ عليه السّلام ـ ، امام كاظم ـ عليه السّلام ـ و امام رضا ـ عليه السّلام ـ روايت كرده است، ايشان كتابهائي را تأليف كرده كه مورد توجه امام حسن عسگري قرار گرفته و فرموده: حق تعالي او را به هر حرفي نوري در روز قيامت عطا فرمايد. وي در سنه 208 هـ به رحمت خدا پيوست و در خبر است كه امام رضا ـ عليه السّلام ـ سه دفعه بهشت را براي او ضامن شد.[10]
در كتاب تحليلي بر زندگاني امام كاظم ـ عليه السّلام ـ ترجمة عطائي به 319 نفر از اصحاب و راويان امام كاظم ـ عليه السّلام ـ اشاره شده است.
دركتاب زندگاني امام موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ (عماد الدين حسين اصفهاني، ج اول، از ص 387 تا ص 394، 375 نفر ذكر شده.
شيخ طوسي در كتاب رجال خود كه راويان و شاگردان هر يك از امامان را جداگانه به اسم و مشخّصات نام مي‌برد جمعاً از 272 نفر به عنوان راويان و شاگردان مكتب امام كاظم ـ عليه السّلام ـ ياد مي‌كند.
احمد بن خالد برقي در كتاب رجال (سنگي) خود شاگردان آن حضرت را 160 نفر معرفي نموده است.[11]
البته شاگردان امام خيلي از اين تعداد بيشتر بوده مگر اينكه مقصود مرحوم برقي، تعداد شاگردان نخبه و ممتاز آن حضرت باشد.[12]
دانشمندان انواع علوم مختلف از قبيل: حكمت، تفسير قرآن، فقه اسلامي با تمام ابوابش و ... از آن بزرگوار نقل كرده‌اند تعدادشان به چهار هزار نفر مي‌رسيد البته همگي از حيث وثاقت و عدالت يكسان نبودند.[13]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. تحليلي از زندگاني امام كاظم ـ عليه السّلام ـ ، باقر شريف القرشي، (ترجمة عطائي) ج 2.
2. منتهي الآمال، شيخ عباس قمي، ج 2، (بخش زندگاني امام كاظم ـ عليه السّلام ـ ).
3. رجال نجاشي، (بخش زندگاني امام كاظم ـ عليه السّلام ـ ).
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . طوسي، رجال كشي، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348. ص 270.
[2] . رجال نجاشي، ابو العباس احمد بن علي بن احمد بن العباس، قم، مؤسسة نشر اسلامي، 1416ه‍ ، ص251.
[3] . قمي، عباس، منتي الآمال، قم، انتشارات هجرت، چاپ پنجم، 1412، ج 2، ص 437.
[4] . قمي. عباس، پيشين، ج 2، ص 447 ـ 444.
[5] . الاردبيلي الغروي، محمّد بن علي، جامع الرواة، قم، مكتبة آيت الله مرعشي نجفي، 1403 هـ ، ج1، ص 12.
[6] . العسقلاني، ابن حجر، لسان الميزان، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1995 م، ج 1، ص 24.
[7] . قريشي، باقر شريف، تحليلي از زندگاني امام كاظم ـ عليه السّلام ـ ، ترجمة: محمدرضا عطائي، چاپ قم، 1369، ج 2. ص 253.
[8] . مامقاني، عبدالله، تنقيح المقال في علم الرجال، قم، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، 1349 ش، ص 307.
[9] . قريشي، باقر شريف، «پيشين» ج 2، ص 272.
[10] . قمي، عباس، «پيشين»، ج 2، ص 448 ـ 447.
[11] . قريشي، شريف، پيشين، ج 2، ص 224.
[12] . پيشوائي، مهدي، پيشواي آزاده، قم، انتشارات توحيد، 1360 ش، ج 2، ص 147.
[13] . القرشي، باقر شريف، «پيشين» ج 2، (مقدمة بحث شاگردان امام كاظم ـ عليه السّلام ـ ).


ادامه مطلب


[ جمعه 24 مرداد 1393  ] [ 3:25 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

برخورد خلفاي معاصر امام صادق ـ عليه السّلام ـ با آن حضرت چگونه بود؟

پرسش :
برخورد خلفاي معاصر امام صادق ـ عليه السّلام ـ با آن حضرت چگونه بود؟

پاسخ :
امام صادق ـ عليه السّلام ـ از بدو تولد تا شهادت با ده تن از خلفاي اموي و دو تن از خلفاي عباسي معاصر بود كه خلفاي معاصر اموي عبارتند از:
1ـ عبد الملك بن مروان. 2ـ وليد بن عبد الملك. 3ـ سليمان بن عبد الملك. 4ـ عمر بن عبد العزيز. 5ـ يزيد بن عبد الملك. 6ـ هشام بن عبد الملك. 7ـ وليد بن يزيد بن عبد الملك. 8ـ يزيد بن وليد بن عبد الملك. 9ـ ابراهيم بن وليد بن عبد الملك. 10ـ مروان بن محمد مشهور به مروان حمار.
و از خلفاي عباسي نيز معاصر بود با:
1ـ ابوالعباس عبد الله بن محمّد مشهور به سفاح. 2ـ ابو جعفر مشهور به منصور دوانيقي.[1]
با توجه به اينكه دوره امام صادق ـ عليه السّلام ـ ، دوره ضعف و تزلزل حكومت بني اميه و فزوني قدرت بني عباس بود و اين دو گروه مدتي در حال مبارزه با يكديگر بودند، از زمان هشام بن عبد الملك تبليغات و مبارزات سياسي عباسيان آغاز گرديد و سرانجام در سال 132 هجري به پيروزي رسيد و از آنجا كه بني اميه در اين مدت گرفتار مشكلات سياسي فراوان بودند لذا فرصت تعرض و برخورد با امام صادق ـ عليه السّلام ـ را نداشتند،[2] در زمان خلافت خلفاي بني عباس، خليفة اول، ابو العباس سفاح آن حضرت را از مدينه به عراق طلبيد و بعد از مشاهدة معجزات بسيار و علوم بي شمار و مكارم اخلاق آن امام عزيز نتوانست اذيتي به آن جناب رساند و حضرت را مرخص كرد و حضرت به مدينه مراجعه نمود.[3] بيشترين برخورد حضرت با خليفة دوم عباسي، منصور دوانيقي بوده است كه به آنها اشاره مي‌شود:
روزي ابو جعفر دوانقي امام صادق ـ عليه السّلام ـ را طلبيد كه آن حضرت را به قتل رساند. او دستور داد شمشيري حاضر كردند و به ربيع، ملازم خود گفت: چون او حاضر شود و مشغول سخن شوم و دست بر هم زنم، او را به قتل رسان، ربيع گفت: چون حضرت را آوردم و نگاه منصور بر او افتاد گفت: مرحبا، خوش آمدي اي ابو عبد الله، ما شما را براي آن طلبيديم كه قرض شما را اداء كنيم و حوائج شما را برآوريم و عذرخواهي بسيار كرد و آن حضرت را روانه كرد و مرا طلبيد و گفت: بايد كه بعد از سه روز آن حضرت را روانه مدينه كني.[4]
روايت كرده‌اند كه منصور به ربيع حاجب دستور داد كه آن حضرت را حاضر كند و او طبق دستور، امام را حاضر كرد، همين كه منصور آن حضرت را ديد به او گفت: خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم! آيا تو دربارة سلطنت من به جدال پرداخته و مردم را باز مي‌گرداني و نقشه براي من مي‌كشي؟ امام صادق ـ عليه السّلام ـ فرمود: به خدا من چنين نكرده و نه چنين قصدي داشته‌ام! و اگر سخني در اين‌باره به تو رسيده از دروغگويي بوده است منصور گفت: فلان كس اين سخن را دربارة تو گفت؟ امام فرمود: او را حاضر كن تا صدق گفتار من روشن شود، او را حاضر كردند، منصور به آن شخص گفت: آنچه از جعفر بن محمد گفتي تو خود شنيدي؟ گفت: آري، حضرت صادق به منصور گفت: او را سوگند بده كه آن را از من شنيده است! امام خود آن مرد را سوگند داد، آن مرد از جا برنخاسته بود كه يابه زمين زده و مرد، منصور گفت: بيرونش اندازيد خدايش لعنت كند.[5] ربيع حاجب گويد: من امام را هنگام داخل شدن بر منصور ديدم كه لبانش مي‌جنبيد و هر اندازه كه لبانش را مي‌جنبانيد خشم منصور فرو مي‌نشست تا اينكه منصور آن حضرت را نزديك خود نشانيد و از او خشنود گشت.[6]
منصور در سالي به حج آمد و به ربذه رسيد و بر حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ در خشم شد و ابراهيم بن جبله را گفت كه: برو جعفر بن محمد را نزد من بياور، ابراهيم گفت رفتم و حضرت را در مسجد ابوذر يافتم به آستين حضرت چسبيدم و گفتم بيا كه خليفه تو را مي‌طلبد، حضرت فرمود كه: انا لله و انا اليه راجعون، حضرت را به نزد منصور بردم در حالي كه جزم داشتم كه حكم به قتل او خواهد كرد، چون نزديك‌ پرده منصور رسيديم امام دعائي خواند و چون نگاه منصور به امام افتاد گفت: به خدا سوگند كه تو را به قتل مي‌رسانم. حضرت فرمود: دست از من بردار كه از زمان مصاحبت من با تو چنداني نمانده است و روز مفارقت واقع خواهد شد، منصور چون اين سخن را شنيد حضرت را مرخص كرد و عيسي بن علي را از عقب آن حضرت فرستاد و گفت: برو از آن حضرت بپرس كه مفارقت من از او به فوت من خواهد بود يا به فوت او؟ چون از حضرت پرسيد فرمود كه: به موت من، برگشت و به منصور نقل كرد و آن ملعون از اين خبر شاد شد.[7]
نيز روايت كرده‌اند كه روزي منصور در قصر حمراي خود نشست و در آن ايام حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ را از مدينه طلبيده بود و آن حضرت داخل شده بود، و در آن شب منصور، ربيع حاجب را طلبيد و گفت: مي‌خواهم جعفر بن محمد را در هر حالتي كه بيابي بياوري. ربيع نيز پسرش، محمد را فرستاد تا امام را بياورد، وقتي كه امام صادق ـ عليه السّلام ـ را به اندرون قصر بردند و نگاه منصور به آن حضرت افتاد از روي خشم گفت: اي جعفر تو ترك نمي‌كني حسد خود را بر فرزندان عباس و هر چند سعي مي‌كني در خرابي ملك ايشان فايده نمي‌بخشد، حضرت فرمود: به خدا سوگند كه اينها را كه مي‌گوئي هيچ يك را نكرده‌ام، منصور ساعتي سر در زير افكند و در آن وقت بر بالشي تكيه داده بود، پس گفت: دروغ مي‌گوئي، دست زير مسند كرد و نامه‌هاي بسياري بيرون آورد و به نزديك آن حضرت انداخت و گفت: اين نامه‌هاي تو است كه به اهل خراسان نوشته‌اي كه بيعت مرا بشكنند و با تو بيعت كنند. حضرت فرمود: اينها افترا است و من اينها را ننوشته‌ام و چنين اراده‌اي نكرده‌ام و من در جواني اين عزمها نكرده‌ام، اكنون كه ضعف پيري بر من مستولي شده، چگونه چنين اراده كنم، هر چند آن امام مظلوم اين سخنان معذرت‌آميز را مي‌گفت طپش آن ملعون زياده مي‌شد و شمشيرش را كمي از غلاف بيرون كشيد، پس شمشير را غلاف كرد و گفت: شرم نداري كه در اين سن مي‌خواهي فتنه برپا كني؟ امام فرمود: نه، به خدا سوگند كه اين نامه‌ها را ننوشته‌ام، و خط و مهر من اينها نيست، دوباره منصور شمشير را از غلاف كشيد و امام عذر مي‌آورد و او قبول نمي‌كرد، پس ساعتي سر به زير افكند و بعد گفت: راست مي‌گوئي و به ربيع گفت: غاليه مرا بياور. و حضرت را نزديك خود طلبيد و بر مسند خود نشاند و از آن غاليه محاسن مبارك امام را خوشبو گردانيد و به ربيع گفت: بهترين اسبان مرا حاضر كن و جعفر ـ عليه السّلام ـ را بر آن سوار كن و او را تا منزلش همراهي كن و مخير كن حضرت را اينكه با ما باشد يا به مدينه برگردد.[8] نيز نقل شده است كه مردي از اهل مدينه نزد منصور دوانيقي رفت و گفت: جعفر بن محمد ـ عليه السّلام ـ ، مولاي خود معلّي بن خنيس را فرستاده است كه از شيعيان اموال و اسلحه بگيرد و اراده خروج دارد، منصور نيز حضرت را احضار كرد، وقتي كه حضرت به نزد او رفت منصور حضرت را اكرام نمود و بعد از آن شروع به عتاب نمود و گفت: شنيده‌ام كه معلّي براي تو اسلحه جمع مي‌كند، امام فرمود: اين بر من افترا است، منصور حضرت را سوگند داد، سپس دستور داد آن كسي را كه به امام افترا بسته بود حاضر كردند، و منصور از او پرسيد، او گفت: بلي و آنچه در حق او گفته‌ام صحيح است، حضرت آن مرد را سوگند داد و بلافاصله بعد از سوگند خوردن مرد، منصور از مشاهده اين حال بر خود لرزيد و خايف گرديد و گفت: ديگر سخن كسي را در حق تو قبول نخواهم كرد.[9]
از محمد بن عبد الله اسكندري نقل كرده‌اند كه گفت: من از جمله نديمان منصور دوانقي بودم، روزي به نزد او رفتم، او را بسيار غمگين يافتم، علت را پرسيدم، گفت: صد نفر از اولاد فاطمه را هلاك كردم و بزرگ ايشان جعفر بن محمد مانده است امروز نيز او را خواهم كشت، پس جلّادي را طلبيد و گفت: چون امام صادق ـ عليه السّلام ـ را طلب نمايم و مشغول سخن گردانم و كلاه خود را از سرم بردارم او را گردن بزن، در همان ساعت حضرت را طلبيد، چون حضرت داخل قصر منصور شد، ديدم كه قصر به حركت درآمد مانند كشتي كه در ميان دريا مضطرب باشد ديدم كه منصور با سر و پاي برهنه به استقبال امام دويد و بندهاي بدنش مي‌لرزيد و ساعتي سرخ و ساعتي زرد مي‌شد و آن حضرت را اكرام بسيار مي‌كرد و روي تخت خود نشانيد و گفت: يابن رسول الله به چه سبب در اين وقت تشريف آوردي؟ حضرت فرمود كه: براي اطاعت خدا و رسول و فرمانبرداري تو آمده‌ام، گفت: شما را من نطلبيدم، حتماً اشتباهي شده است، حال هر حاجت كه داري بخواه، حضرت فرمود: حاجت من آن است كه مرا بي ضرورت طلب ننمائي، گفت: چنين باشد.[10]
نتيجه اينكه؛ در دوران خلافت بني اميه چون حكومت‌ها در اين مدت گرفتار مشكلات سياسي فراوان بودند لذا فرصت برخورد با امام صادق ـ عليه السّلام ـ را نداشتند، در دوران حكومت بني عباس بيشترين برخورد حضرت با منصور دوانقي بود كه خيلي اهتمام مي‌كرد امام را بكشد هر موقع كه به دنبال امام مي‌فرستاد تا حضرت را به شهادت برساند وقتي نگاهش به امام مي‌افتاد از كشتنش منصرف مي‌شد و حضرت را مورد لطف و تكريم قرار مي‌داد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. علامه محمد باقر مجلسي، جلاء العيون، ص 873 ـ 882.
2. شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، ج 2، ص 219.
3. سيد علي خامنه اي، رهبري امام صادق.
4. امام جعفر صادق-عبدالحليم جندي- ترجمه عباس جلالي.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . اسد حيدر، امام صادق و مذاهب اربعه، دار الكتاب الاسلامي، طبعة الثانيه، 1425 هـ، ج 1، ص 114.
[2] . پيشوايي، مهدي، سيرة پيشوايان، قم، مؤسسة تحقيقاتي امام صادق ـ عليه السّلام ـ ، چاپ چهارم، 1375 ش، ص 353.
[3] . مجلسي، محمدباقر، جلاء العيون، تحقيق: علي اماميان، قم، انتشارات سرور، چاپ دهم، 1383، ص 872.
[4] . صدوق، عيون اخبار الرضا، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، چاپ اول، ج 1، ص 273؛ و ابن شهر آشوب، مناقب، تحقيق: يوسف بقاعي، بيروت، دار الاضواء، طبعة الثانيه، 1991 ق، ج 4، ص 252.
[5] . مفيد، الارشاد، ترجمة: رسولي محلاتي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ ششم، 1383، ج 2، ص 258؛ و ابن شهر آشوب، همان، ج 4، ص 253.
[6] . مفيد، پيشين، ج 2، ص 259.
[7] . سيد بن طاووس، مهج الدعوات، منشورات دار الذخائر، چاپ دوم، 1411 هـ، ص 186؛ و مجلسي، محمدباقر، بحار الانوار، بيروت، دار احياء التراث العربي، الطبعة الثالثه، 1403 هـ، ج 47، ص 192، و اربلي، كشف الغمه، بيروت، دار الاضواء، ج 2، ص 421، با اندكي اختلاف.
[8] . سيد بن طاووس، پيشين، ص 192، و مجلسي، محمدباقر، جلاء العيون، پيشين، ص 874.
[9] . پيشين، ص 198، و پيشين، ص 879.
[10] . سيد بن طاووس، پيشين، ص 201، و مجلسي، محمدباقر، جلاء العيون، پيشين، ص 880.

ادامه مطلب


[ پنج شنبه 23 مرداد 1393  ] [ 1:48 AM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]