درک اعجاز قرآن برای همگان
اعجاز و تحدّى قرآن حتى در جنبه لفظى، سبك، آهنگ، تصويرسازى، هندسه كلمات و بلاغت، منحصر در زبان عربى نيست؛ بلكه شامل تحدى به هر متن ادبى در هر زبانى مىشود.
اگر دست روى هر متن ادبى زيبا بگذاريد و پنج خط آن را انتخاب كنيد و سپس دست روى يكى از صفحات قرآن بگذاريد و پنج خط آن را انتخاب كنيد آنگاه ميان سبك، آهنگ و تصويرها، هندسه كلمات، بلاغت و وزن آنها مقايسه كنيد؛ ملاحظه خواهيد كرد تفاوت آن دو بسيار است و متن غير قرآنى، از جهت رعايت نكات ادبى و بيانى، در حد و اندازه قرآن نيست. علاوه بر اينكه اعجاز معنوى و بلنداى معارف قرآنى مهمتر از اعجاز لفظى است. در طول قرنها مردمان بسيار و انديشمندان زيادى، از قرآن بهرههاى علمى و معنوى بردهاند به گونهاى كه به هر مقدار جامعه بشرى رشد داشته، به همان ميزان از دانش و معارف قرآن و نورانيت معنوى آن بهرهمند گرديده است؛ تا جايى كه گفته شده برخى از آيات قرآن (مانند شش آيه اول سوره حديد)، در آخرالزمان، به عمق آن پى خواهند بردر.ك: تفسير نمونه، ج 23، ص 295..
اعجاز قرآن از نظر معانى، اختصاص به گروه خاص و يا زبان خاصى ندارد كه در اين باره مىتوان به برخى نمونهها اشاره كرد؛
1. قرآن، خدا را توصيف نموده است و در اين توصيف او را تنزيه كرده است؛ يعنى صفاتى را كه شايسته او نيست، از او سلب كرده و او را منزّه از آن صفات دانسته و از طرف ديگر صفات كمال و اسماى حُسنى را براى ذات حق اثبات كرده است. بيشتر از پانزده آيه در تنزيه خداوند و پنجاه آيه در توصيف الهى به صفات عُليا و اسماى حسنى آمده است.
قرآن در اين توصيفات خود آن چنان دقيق است كه ژرف انديشترين علماى الهى را به حيرت انداخته است و اين خود روشنترين معجزه از يك فرد درس نخوانده است.
قرآن در پيوند انسان با خداوند، زيباترين بيانها را دارد. او - برخلاف خداى فيلسوفان يك موجود خشك و بىروح و بيگانه با بشر نيست. خداى قرآن از رگ گردن به انسان نزديكتر است. با او در داد و ستد است و با او خشنودى متقابل دارد. او را به خود جذب مىكند و مايه آرامش دل اوست: «ألا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ اللقُلوبُ»؛ رعد (13)، آيه 28. بشر با او انس و الفت دارد؛ بلكه
همه اشياء او را مىخواهند و او را مىخوانند. تمام موجودات از عمق و ژرفاى وجود، با او سر و سرّ دارند. او را ثنا مىگويند و تسبيح مىكنند: «إنْ مِنْ شَيْءٍ إلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لا تَفْقَهونَ تَسْبيحَهُمْ»؛اسراء (17)، آيه 44..
2. قرآن كتاب راهنمايى بشر است و در واقع كتاب «انسان» است انسان از نظر قرآن نفخه روح الهى است و خواه ناخواه به سوى خداى خودش باز مىگردد. اين است كه معرفت خدا از شناخت انسان جدا نيست. انسان تا خود را نشناسد، به درستى نمىتواند خداى خود را بشناسد. از طرف ديگر، تنها با شناخت خداوند است كه انسان به واقعيّت حقيقى خود پى مىبرد.
انسان در مكتب پيامبران، با انسانى كه بشر از راه علوم مىشناسد، بسى متفاوت است.
3. گستره آگاهى نسبت به معاد، رستاخيز و حشر اموات، مراحل بين مرگ تا قيامت و... تنها در قرآن به طور شايسته و به دور از ترديد بيان شده است.
4. تاريخ و قصص پيامبرانعليه السلام و فرجام نيك پيروان آنان و عاقبت بد تكذيب كنندگان آنها به روشنى و گستردگى در قرآن ذكر شده است.
5. مكارم و فضايل اخلاقى؛ از قبيل شجاعت، استقامت، صبر، عدالت، احسان، محبّت، ذكر خدا، محبّت خدا، شكر، ترس از خدا، توكّل، رضا و تسليم در مقابل فرمان خدا، تعقّل و تفكّر، علم و آگاهى، نورانيّت قلب به واسطه تقوا، صدق، امانت و... به خوبى در قرآن آمده است.
6. اخلاق اجتماعى؛ از قبيل اتّحاد، تواصى بر حق، توصيه بر صبر، تعاون بر نيكى و تقوا، ترك دشمنى، امر به معروف و نهى از منكر، جهاد به مال و نفس در راه خدا و... به گستردگى در قرآن ذكر شده است.
7. احكام؛ از قبيل نماز، روزه، زكات، خمس، حج، جهاد، نذر، قسم، بيع، رهن، اجاره، هبه، نكاح، حقوق زوجين، حقوق والدين و فرزندان، طلاق، لِعان، ظِهار، وصيّت، ارث، قصاص، حدود، دَين، قضا، شهادت، حَلف (قسم)، ثروت، مالكيّت، حكومت، شورا، حقّ فقرا، حقّ اجتماع و... در قرآن بيان شده است.
بنابراين ثابت مىشود كه قرآن جنبههاى اعجازى گوناگونى دارد و اين به گونهاى است كه نه تنها عرب در برابر آن عاجز است؛ بلكه تمام جهان نيز در مقابل آن خاضع است.
در اين زمينه هزاران كتاب و مقاله به وسيله دانشمندان در رشتههاى مختلف علوم به نگارش درآمده و همه از عظمت قرآن و تطبيق آيات آن با جديدترين رهيافتهاى دانش بشرى سخن گفتهاند. (قرآن شناسي، صالح قنادي با همكاري جمعي از محققان، كد: 24/500005)
ادامه مطلب
معجزه پيامبران در قرآن
پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) علاوه بر قرآن مجيد - كه اعجاز جاودانه آن آشكار و بديهى است - معجزات فراوانى دارد كه بعضى از آنها در آيات قرآن و كتابهاى سيرهنويسان ثبت شده است. شمارى از اين معجزات عبارت است از:
الف-اسراء : همان حركت شبانگاهى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از مسجد الحرام تا مسجدالاقصى است.1 اين سفر در «يك شب» و در بيدارى تحقّق يافت؛ نه در شبها و روزهاى طولانى يا در عالم خواب . آيات قرآنى و شواهد تاريخى، بر وقوع اين سفر دلالت آشكار دارند. قرآن كريم مىفرمايد: «سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ»2؛ «منزّه است آن خدايى كه بندهاش را شبانگاهى از مسجدالحرام به سوى مسجدالاقصى - كه پيرامونش را بركت دادهايم - سير داد تا از نشانههاى خود به او بنمايانيم كه او همان شنواى بينا است».
اين رويداد از طريق شيعه و اهل سنت نقل و در كتابهاى روايى و تاريخى، فراوان به آن پرداخته شده است.
ب- شق القمر
از ديگر معجزات برجسته پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) «شق القمر» است. قرآن مىفرمايد: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ»4؛ «قيامت بسيار نزديك شد و ماه شكافت».
«انشقاق قمر»، در پاسخ مشركانى صورت گرفت كه درخواست چنين كارى داشتند، تا به ارتباط پيامبر(صلى الله عليه وآله) با علم و قدرت بىپايان الهى پى برند.5
از آنجايى كه حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) واپسين پيامبر است، دوران پس از وى «آخر الزمان» خوانده مىشود و بعثت او، نشانه نزديك شدن قيامت است؛ زيرا در مقايسه با عمر جهان هستى، زمان پس از پيامبر اسلام اندك مىنمايد. بهترين دليل بر وقوع اين حادثه در زمان آن حضرت، آيه بعد همين سوره است كه از سرسختى و تداوم انكار مشركان - با وجود رؤيت اين معجزه شگفتآور - پرده برمىدارد: «وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ «و هرگاه نشانهاى ببينند، روى بگردانند و گويند، سحرى هميشگى است .
2- معجزه حضرت ابراهیم سرد شدن آتش سوزان بر او و تبدیل شدن به باغی خرم است . خداوند در این باره می فرماید : قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ ( انبیاء-68) قُلْنا يا نارُکُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ (69) وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِينَ (70 )
گفتند: او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد، اگر كارى از شما ساخته است .
(سرانجام او را به درياى آتش افكندند ولى ما) گفتيم: اى آتش سرد و سالم بر ابراهيم باش.
آنها مىخواستند ابراهيم را با اين نقشه نابود كنند، ولى ما آنها را زيانكارترين مردم قرار داديم.
3-معجزه حضرت موسی - ع-تبدیل شدن عصا به مار بزرگ و اژدها و نورانی شدن دستش به هنگام بردن به زیر گریبان شد :
وَ أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يا مُوسى أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ (قصص-31) اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ (32)
عصايت را بيفكن، هنگامى كه (عصا را افكند) نگاه كرد و ديد همچون مارى با سرعت حركت مىكند! ترسيد و به عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نكرد! (به او گفته شد) برگرد و نترس تو در امان هستى! 32- دستت را در گريبانت فرو بر، هنگامى كه خارج مىشود سفيد و درخشنده است و بدون عيب و نقص، و دستهايت را بر سينهات بگذار تا ترس و وحشت از تو دور شود، اين دو برهان روشن از پروردگارت به سوى فرعون و اطرافيان اوست كه آنها قوم فاسقى هستند.
در بخشى ديگر از داستان آن حضرت مىخوانيم: ضربه عصاى موسی-ع- سنگ را شكافت و از آن دوازده چشمه آب جوشيد:
وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ ( اعراف- 160)
و آنان را به دوازده عشيره كه هر يك امتى بودند، تقسيم كرديم و به موسى - وقتى قومش از او آب خواستند - وحى كرديم با عصايت بر آن تخته سنگ بزن؛ پس از آن دوازده چشمه جوشيد و هر گروهى آبخور خود را شناخت .
4- معجزه حضرت عیسی – ع- زنده کردن مرده و شفا دادن به مریض بود :
وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ (48) وَ رَسُولاً إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (49)
ترجمه:
48- و به او، كتاب و دانش و تورات و انجيل، مىآموزد.
49- و (او را به عنوان) رسول و فرستاده به سوى بنى اسرائيل (قرار داده، كه به آنها مىگويد:) من نشانهاى از طرف پروردگار شما، برايتان آوردهام، من از گل، چيزى به شكل پرنده مىسازم، سپس در آن مىدمم و به فرمان خدا، پرندهاى مىگردد. و به اذن خدا، كور مادرزاد و مبتلايان به برص [پيسى] را بهبودى مىبخشم، و مردگان را به اذن خدا زنده مىكنم، و از آنچه مىخوريد، و در خانههاى خود ذخيره مىكنيد، به شما خبر مىدهم، مسلما در اينها، نشانهاى براى شماست، اگر ايمان داشته باشيد (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 5/100112906)
ادامه مطلب
مقصود از اسم اعظم چيست؟
در احاديث اسلامى وارد شده كه در ميان اسماى خدا، اسم اعظمى است و هركس خدا را به آن اسم بخواند دعاى او مستجاب مى شود، اكنون سؤال مى شود كه آيا واقعاً، اين اسم، از قبيل الفاظ است يا براى آن حقيقت و واقعيت ديگرى است; در اين مورد علامه ى طباطبايى بيان گسترده اى دارد كه فشرده آن را مى آوريم:
«در ميان مردم مشهور است كه خدا اسمى از قبيل الفاظ به نام اسم اعظم دارد كه هرگاه به آن اسم خوانده شود، دعا مستجاب مى شود; ولى به هنگام مراجعه به اسماى لفظى، چنين اسمى را پيدا نكردند. از اين جهت گفته اند اين اسم با حروف مجهول براى ما تركيب يافته و اگر ما بر آن دست يابيم، همه چيز را تحت اراده خود مى آوريم. البته در برخي از روايات اشاراتى به اين نظر هست، چنان كه وارد شده است كه بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به اسم اعظم نزديك تر از سفيدى چشم به سياهى آن است و نيز آمده است كه در آية الكرسى و اوّل سوره ى آل عمران، حروف اسم اعظم پخش شده است و يا در ميان حروف سوره حمد موجود است و امام آن حروف را مى شناسد و آنها را تركيب مى كند و دعاى او مستجاب مى شود.
و همچنين معروف است كه آصف بن برخيا وزير سليمان نبى، از اسم اعظم اطلاع داشت و آن را بر زبان آورد و توانست تخت ملكه سبا را در كمتر از يك چشم به هم زدن، نزد سليمان بياورد و نيز وارد شده است كه اسم اعظم هفتاد و سه حرف است، خدا هفتاد و دو حرف آن را به پيامبران آموخته، ولى يكى را براي خود برگزيده است.
ولى بحثهاى علمى اين نظر را رد مى كند، زيرا در جهان هر پديده اى براى خود علت ويژه اى دارد و ضعف و قوتِ معلول بستگى به كيفيت علت از نظر قوه و ضعف دارد; هرگاه اسم اعظم از قبيل الفاظ باشد، سرانجام از دو حالت بيرون نيست، اگر تلفظ شود از مقوله كيفيت مسموع و اگر تصور شود از مقوله امور ذهنى خواهد بود، و در هر دو صورت چگونه مى توان گفت: كيف مسموع و يا صورت خيالى يك شى داراى چنين قوه و قدرتى است كه در جهان تحولى ايجاد مى كند، در حالى كه خود اسم اعظم بنابر اين فرض، معلول نفس و ذهن انسان است.
بنابر اين اگر اسماى الهى ـ اعم از اسم وسيع و عام ، يا اسم خاص ـ تأثيرى در آفرينش دارند، به خاطر واقعيتهاى آنها است، نه به خاطر الفاظى كه از آنها حكايت مى كند و نه به خاطر معانى بى اثرى كه از آنها در ذهن پديد مى آيد; طبعاً بايد گفت مؤثر در هر چيز خدا است. از آن نظر كه واقعيت اين اسما را دارد، نه لفظ مسموع مؤثر بوده و نه مفاهيم محض.
از طرف ديگر خدا نويد مى دهد كه من دعاى دعوت كنندگان را اجابت مى كنم و مى فرمايد:( ... أُجيبُ دعوةَ الدّاعِ إِذا دَعان... )( [1]) ، ولى مقصود آيه هر نوع دعا نيست، ولو دعايى كه هنوز از اسباب طبيعى منقطع نشده و توجه كامل به خدا تحقق نيافته است، بلكه ناظر به كسى است كه از هر سببى چشم بپوشد و فقط به پروردگار خود توجه كند; در اين صورت با حقيقت اسمى كه با درخواست او كاملاً مناسب است، ارتباط پيدا مى كند و واقعيت، اثر خود را مى گذارد و دعاى او مستجاب مى شود و اين است معنى خواندن با اسم، هرگاه او با اسمى كه ارتباط برقرار كرده، اسم اعظم باشد، همه چيز از او اطاعت مى كند و دعاى او مستجاب مى شود.
اين كه مى گويند خدا اسم اعظم را به برخى از پيامبران آموزش داده، مقصود اين است كه راه انقطاع از غير خدا و توجه به خدا را به روى آنان باز كرده كه در همه جا با واقعيت اين اسم، ارتباط برقرار مى كنند و دعاى آنان مستجاب مى شود.
بنابر اين روايات را بايد چنين تفسير كرد و اسماى لفظى و صور ذهنى را، اسم اسم ناميد.( [2])،( [3])
------------------------
[1] . بقره/186.
[2] . محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج8، ص370 ـ 371.
[3] . منشور جاويد، ج2، ص 79 ـ 81.
(نقل از : tohid.ir )
ادامه مطلب
مصونیت کلام وحی از افترا
منكران وحي انواع تهمتها را به رسول خدا و قرآن كريم ميزدند گاهي ميگفتند قرآن، شعر است و پيامبر شاعر! گاهي قرآن را سحر و پيامبر را ساحر، ميدانستند، زماني ميگفتند ديگران او را تعليم ميدهند كه اين افسانه را بگويد و گاهي هم قرآن را افترايي ميدانستند كه پيامبر بر خدا بسته است « أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ»[1].
خداي سبحان در برابر اين تهمت به پيامبر خود ميفرمايد: « قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلا تَمْلِكُونَ لِي مِنَ اللَّهِ شَيْئاً»[2] أي پيامبر بگو اگر من به دروغ سخني را به خدا نسبت داده باشم، مشمول قهر خدا ميشوم و شما نميتوانيد مرا از قهر خداي سبحان نجات دهيد؛ زيرا در برابر ارادهي خدا نه كسي ميتواند جلوي مقتضي را بگيرد و ارادهي الهي را از حدّ اقتضا بيندازد و نه كسي ميتواند مانعي در برابر ارادهي او ايجاد كند.
ارادهي خدا همان است و تحقق مرادش همان؛ چون سراسر عالم هستي نيروي مجهّز و آمادهي الهياند « لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[3] اگر همهي موجودات جهان سپاهيان حق تعالي و مأموران اجراي ارادهي خدايند، پس هيچ چيزي نميتواند از تحقق اراده و مراد خداوند جلوگيري كند.
گاه فردي معمولي چيزي را به دروغ به خدا نسبت ميدهد و دعوي نبوّت دارد، چنين شخصي اگر چه مشمول قهر خداوند ميشود امّا اين قهر الهي آنچنان سريع و كوبنده نيست كه مهلت توبه به او ندهد و گرنه هيچ مدّعي مقام نبوّت ظهور نميكرد و در اوّلين زمان، افترا نابود ميشد. اگر شخصي كه نبوّت او تثبيت و رسالتش در جامعه پذيرفته شد، بخواهد دروغي را به خداوند نسبت دهد، در اين مورد خداوند هرگز به چنين شخصي مهلت نميدهد؛ زيرا مهلت دادن به او سبب انحراف و گمراهي مردم از سوي خداوند خواهد شد و صدور چنين كار قبيحي از خداوند محال است، از اين رو فرمود: « وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ* لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالَْيمِينِ* ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ»[4] «فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ» اگر پيامبر چيزي را به دروغ به ما نسبت دهد، ما رگ حيات او را قطع ميكنيم و توان او را ميگيريم و احدي هم نميتواند جلوي قهر ما را بگيرد.
بين مُتَنّبي، يعني كسي كه ادعاي دروغين نبوّت دارد، و نبّي مفتري، كه فرضاً شخصي به مقام نبوّت برسد و سپس به خداوند افترا ببندد، تفاوت زيادي وجود دارد و خداوند نَبّي مفتري را ـ اگر به فرض وجود داشته باشد ـ يكباره و سريع نابود و رسوا ميسازد ولي مدّعي نبوّت را تدريجاً ذليل خواهد كرد. از اين رو رهبران سياسي گروه گمراهي مانند فرقهي گمراه بهائيّت چيزي را به «الله» نسبت دادند و تدريجاً به ذلّت و رسوايي افتادند وخداوند چند صباحي به آنها مهلت داده تا پليدي خود را بيشتر نشان دهند و حجّت بر آنان تمام گردد و آزمايشي براي مؤمنان باشند « وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ»[5]مهلتي كه خداي سبحان به چنين فرقههاي منحرف ميدهد براي آن است كه اينها نبيّ مفتري نيستند بلكه از آغاز ادعا، دروغگويي بيش نبودهاند.
خداي سبحان نه تنها بر افترا نبودن قرآن تأكيد ميورزد بلكه اساساً اين كتاب و معجزهي ختميّه را غير قابل افترا معرفي ميكند « وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَري مِنْ دُونِ اللَّهِ»[6] يا: « ما كانَ حَدِيثاً يُفْتَري»[7] يعني اين قرآن از آنجا كه معجزه و كلام خداي « لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ»[8] است خود آن نيز «ليس كمثله شيء» است و امكان مثلآوري ندارد، هيچ كس نميتواند مانند آن سخن بگويد و مجعول خود را به جاي كلام الهي جا بزند. اگر قرآن معجزه است، ديگران از آوردن مثل آن و يا تغيير و دست بردن در آن عاجزند. چه كسي ميتواند مانند قرآن كه چكيدهي جهان هستي است جَعْل كند همان طور كه كسي نميتواند كيهان و كهكشان و منظومهي شمسي بسازد، جعل چيزي به نام قرآن و كلام الهي ممكن نيست.
به عنوان نمونه، گاهي گفته ميشود «لم يقم زيد» يعني زيد نايستاد و گاه گفته ميشود «ما كان ليقوم» او نميتوانست بايستد. اينكه خداي سبحان ميفرمايد « ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَري»[9] يا ميفرمايد « ما كانَ حَدِيثاً يُفْتَري»[10] يعني اساساً قرآن كريم چيزي نيست كه قابل افترا باشد تا بعد بگوييم آيا افترايي در آن واقع شده يا نه؟ آنقدر اين كتاب، عزيز و حكيم و بلند مرتبه است كه هيچ كس نميتواند مثل آن را افترا ببندد. بنابراين، هر آنچه كه در مقام تلاوت از حضرت رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ شنيده شده، عين وحي الهي است و ايشان از روي هوي و هوس، چيزي را از ناحيهي خود يا ديگران بر قرآن اضافه نميكند « وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي* إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحي»[11] افزون بر اين، اطلاق آيه مزبور هر گونه گزاف گويي و باطل سرايي را از لسان رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ دربارهي دين، خواه به عنوان قرآن يا حديث قدسي و يا حديث متعارف، مردود ميداند.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] ـ سورهي أحقاف، آيهي 8؛ بلكه ميگويند:
[2] ـ سورهي احقاف، آيهي 8.
[3] ـ سورهي فتح، آيهي 4؛ لشكريان آسمانها و زمين از آن خداست.
[4] ـ سورهي حاقّه، آيات 44ـ47.
[5] ـ سورهي آل عمران، آيهي 178؛ آنها كه كافر شدند، (و راه طغيان پيش گرفتند) تصور نكنند اگر به آنان مهلت ميدهيم، به سودشان است. ما به آنان مهلت ميدهيم فقط براي اينكه بر گناهان خود بيفزايند؛ و براي آنها عذاب خواركنندهاي (آماده شده) است.
[6] ـ سورهي يونس، آيهي37؛ شايسته نبود (و امكان نداشت) كه اين قرآن، بدون وحي الهي به خدا نسبت داده شود.
[7] ـ سورهي يوسف، آيهي 111؛ اينها داستان دروغين نبود.
[8] ـ سورهي شوري، آيه 11؛ هيچ چيز مانند او نيست.
[9] ـ سورهي يونس، آيهي 37.
[10] ـ سورهي يوسف، آيهي 111.
[11] ـ سورهي نجم، آيات 3 و 4؛ و هرگز از روي هواي نفس سخن نميگويد. آنچه ميگويد چيزي جز وحي كه بر او نازل شده نيست.
قرآن در قرآن ـ آيت الله جوادي آملي
ادامه مطلب
چطور مي توان ثابت كرد كه قرآن نازل شده از طرف خدا است؟
اين که سخنان قرآن مانند حرفهاي معمولي افراد بشر نيست وسراسر آن گواهي مي دهد که از منبع غيبي سر چشمه گرفته است .در قرآن منافع هيچ گروهي در نظر گرفته نشده وهمه اش دعوت به پاکي وصداقت ودوري از تقلب ونيرنگ است جاذبه خاصي که افراد را بطرف خود مي کشاند وحرفهاي آن دلنشين ومطابق با طبع بشري است اين که گذشت زمان آنرا منسوخ ننموده ومحتواي آن همواره تازگي دارد ,هماهنگي وانسجام مطالب آن,اسلوب ويژه که نه شعر است نه نثر ,الفاظ کوتاه وعمق معاني که در طول قرنها دانشمندان را مجذوب خود نموده وتفسير هاي متعدد نتوانسته همه ابعاد آنرا روشن کند وگذشت زمان ابعاد جديدتري را آشکار مي کند همه اين مسائل نشان مي دهد قرآن کريم ساخته وپرداخته فکر بشر نيست. پرسش شما در حقيقت به حجّيت صدورى قرآن باز مىگردد؛ يعنى، اين كه قرآن سند الهى و حجت خدا بر انسان بوده است مساله را از طريق اعجاز پي مي گيريم و سپس به خرده پرسش هاي مطرح شده خواهيم پرداخت: قرآن از جهاتى گوناگون، اعجاز دارد و معجزهاى جاويد و زنده است؛ يعنى، در همه زمانها، ديگران از آوردن مثل آن عاجز و ناتوانند. از اين رو قرآن تمام انديشمندان و فرزانگان بشرى را، به تحدى و چالش فراخوانده است. بعضى از جنبههاى اعجاز قرآن عبارت است از: اعجاز ادبى و موسيقيايى قرآن از جهت اعجاز ادبى، برجستهترين اديبان عرب را شگفتزده ساخته است تا آنجا كه سرسختترين دشمنان پيامبرصلى الله عليه وآله (مانند وليد)، بر فرابشرى بودن اسلوب زيبا، تركيب بديع و آهنگ بىنظير آن اعتراف كردهاند. پروفسور دورمان Marry Gaylord Dorman. آمريكايى مىنويسد: «قرآن لفظ به لفظ به وسيله جبرئيل، بر حضرت محمدصلى الله عليه وآله وسلم وحى شده و هر يك از الفاظ آن كامل و تمام است. قرآن معجزهاى جاويد و شاهد بر صدق ادعاى محمد رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم است. قسمتى از جنبه اعجاز آن، مربوط به سبك و اسلوب انشاى آن است و اين سبك و اسلوب، به قدرى كامل و عظيم و با شكوه است كه نه انسان و نه پريان، نمىتوانند كوچكترين سورهاى نظير آن را بياورند»نيك بين، نصراللَّه، اسلام از ديدگاه دانشمندان غرب، (دورود، سيمان وفارسيت، بىتا)، ص 48 ؛ به نقل از اسلام و غرب، ص 106.. پروفسور ا.گيومA. Guillauome. مىگويد: «قرآن با آهنگ زيباى مخصوص، داراى موسيقى دلنوازى است كه گوش را مىنوازد. عده كثيرى از مسيحيان عرب زبان، سبك قرآن را ستودهاند. از ميان شرق شناسان كسانى كه به زبان و ادبيات عرب آشنايى دارند، فصاحت و لطف و ظرافت شيوه قرآن را مىستايند. زمانى كه قرآن را تلاوت كنند، جذابيت خاص آن، بىاختيار شنونده را به سوى خود مىكشد و اين حلاوت و موسيقى دلنشين بود كه فرياد سرزنش كنندگان را خاموش كرد و به كالبد شريعت پيامبر اسلام، روح دميد و آن را غيرقابل تقليد گردانيد. در پهنه نظم، نثر و ادبيات پردامنه عرب، كتابى به فصاحت، بلاغت، بلندپايگى و پرمايگى قرآن نمىشناسيم و اثرى نيست كه بتوان آن را با قرآن مقايسه كرد. تأثير عميق آيات قرآن بر عرب و غير عرب، آن چنان است كه عنان اختيار از كف مىدهند» The Quran Interpreted, A. J. Arberry, New York. 4791, v.2.p.01. (ق:) بىآزار شيرازى، عبدالكريم، ترجمه تصوير و تفسيرى آهنگين سوره فاتحه و توحيد، (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ دوم 1374). نولدكه آلمانى در كتاب تاريخ قرآن مىنويسد: «كلمات قرآن آن چنان خوب و به هم پيوسته است كه شنيدنش، با آن هماهنگى و روانى، گويى نغمه فرشتگان است؛ مؤمنان را به شور مىآورد و قلب آنان را مالامال از وجد و شعف مىگرداند».VGeschichte Des Quran. Neeldke. p.65. بارتلمى سنت هيلر دانشمند فرانسوى نيز در كتاب محمد و قرآن مىنويسد: «قرآن كتابى است بىهمتا كه زيبايى ظاهرى و عظمت معنوى آن برابر است. استحكام الفاظ، انسجام كلمات و تازگى افكار در سبك نو ظهور آن، چنان جلوهگر است كه پيش از آنكه خردها تسخير معانى آن گردند، دلها تسليم آن مىشوند. در ميان پيامبران هيچ كس، مانند پيامبر اسلام نتوانسته است اين همه نفوذ كلام داشته باشد. قرآن با سبك خاص خود، هم سرود مذهبى است و هم نيايش الهى؛ هم شريعت و قوانين سياسى و حقوقى است و هم نويد بخش و هشدار دهنده؛ هم پندآموز است و هم راهنما و هدايت كننده به راه راست و هم بيان كننده قصه، داستان و حِكَم و امثال. و بالاخره قرآن زيباترين اثر به زبان عربى است كه در ميان كتابهاى مذاهب جهان نظير ندارد. به اعتراف مسيحيان عرب زبان اين كتاب شريف، تأثير شگرفى در دل و جان شنوندگان دارد»Mohomet et Le Quran, Hilaire, B.Saint, Paris, 5681 P.721.جهت آگاهى بيشتر در اين زمينه نگا: الف. صادق رافعى، مصطفى، اعجاز قرآن، (تهران: بنياد قرآن، 1361)؛ ب. قطب، سيد، التصوير الفنى فى القرآن؛ پ. بىآزار شيرازى، عبدالكريم، ترجمه تصوير و تفسيرى آهنگين سوره فاتحه و توحيد، (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ دوم، 1374). 2. اعجاز علمى رازهاى علمى نهفته در قرآن، اقيانوس بىكرانى از دانشهاى كيهان شناختى، انسان شناختى، تاريخ، نجوم و ... است كه دانشمندان شرق و غرب را به تحقيقات زيادى واداشته و آنان را سخت به حيرت افكنده است. در اينجا به نمونههاى چندى از آيات و موضوعات علمى ذكر شده اشاره مىشود: 1. تركيب خاص نباتات (آيه 19، سوره حجر)؛ 2. تلقيح نباتات (آيه 22، همين سوره)؛ 3. قانون زوجيت و تعميم آن به عالم نباتات (آيه 3، سوره رعد)؛ 4. حركت وضعى و انتقالى زمين (آيه 53، سوره طه)؛ 5. وجود يك قاره ديگر غير از قارههاى شناخته شده آن روز (آيه 17، سوره رحمن)؛ 6. اصل كروى بودن زمين (آيه 40، سوره معارج)؛ 7. ارتباط بين پديدههاى جوى (آيه 164، سوره بقره و آيه 5 سوره جاثيه). در عين حال با توجه به اينكه قرآن، كتابى انسانساز و هدايتگر است، تنها ممكن است در موارد خاصى به مسائل علمى اشاره كند. اين اشارات جزئى، منبع الهام براى دانشمندان است. گذشته از آن، قرآن هميشه مردم را به سير در روى زمين و مطالعه پديدههاى جوى، فرا خوانده و بنا بر پارهاى از تفاسير، امكان صعود به كرات ديگر را خبر داده است. در اين زمينه كتابها و مقالههاى بسيارى از سوى دانشمندان، در رشتههاى مختلف علوم به نگارش درآمده و همه از عظمت قرآن و تطبيق آيات آن، با جديدترين رهيافتهاى دانش بشرى سخن گفتهاند.نگا: الف. طباطبايى، سيد محمد حسين، اعجاز قرآن؛ ب. آيةاللَّه مكارم شيرازى، ناصر، قرآن و آخرين پيامبر؛ ج. المكى العاملى، حسن محمد، الالهيات على هدى الكتاب والسنة والعقل، محاضرات استاد جعفر سبحانى، (قم: امام صادقعليه السلام، 1417)، ج 3، ص 418؛ د. آيةاللَّه خويى، سيد ابوالقاسم، ترجمه البيان، ج 1، ص 117. «موريس بوكاى» ( BucailleMaurice) در كتاب مقايسهاى ميان تورات، انجيل، قرآن و علم مىگويد: «چگونه مىتوان از تطبيق قرآن با جديدترين فرآوردههاى علمى بشر، در شگفتى فرو نرفت و آن را اعجاز به حساب نياورد!؟».بوكاى، موريس، مقايسهاى ميان تورات، انجيل، قرآن و علم، ترجمه: مهندس ذبيح اللَّه دبير، (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ دوم، 1364). او ضمن مقايسه آموزههاى علمى قرآن، با تناقضات عهدين و دانشهاى رايج زمان نزول قرآن، مىگويد: «نظر به وضع معلومات در عصر محمدصلى الله عليه وآله، نمىتوان انگاشت كه بسيارى از مطالب قرآنى - كه جنبه علمى دارد - مصنوع بشرى بوده باشد. به همين جهت كاملاً به حق است كه نه تنها قرآن را بايد به عنوان يك وحى تلقى كرد؛ بلكه به علت تضمين اصالتى كه عرضه مىدارد ... به وحى قرآنى مقام كاملاً متمايزى مىدهد».همان، ص 338. 3. اعجاز در پيشگويى قرآن از حوادثى در آينده خبر داده است. اين خبرها، برخى نسبت به خود قرآن است و بعضى نسبت به حوادث خارجى. بخشى رويدادهاى مقطع خاصى از تاريخ است و بعضى مستمر و پايا. برخى زمان تحققش فرارسيده و از نظر تاريخى صدق و حقانيت قرآن را به اثبات رسانده است. در مقابل برخى ديگر مربوط به آينده بشريت است؛ مانند: حاكميت صالحان، برقرارى حكومت جهانى عدل و توحيد و تحقّق مدينه آرمانى اسلامى. دورمان مىنويسد: «قسمت ديگر از اعجاز قرآن، مربوط به پيشگويىهايى است كه در آن مندرج است و به نحو اعجاب آورى، داراى اطلاعاتى است كه مرد درس نخواندهاى مانند محمدصلى الله عليه وآله وسلم هيچ گاه قادر نبود آنها را جمع كند»نيك بين، نصراللَّه، اسلام از ديدگاه دانشمندان غرب، ص 48.. به اختصار بعضى از موارد يادشده بيان مىشود: 3-1. تحريف ناپذيرى قرآن مجيد به صراحت اعلام مىدارد: - بر خلاف كتابهاى آسمانى پيشين - براى هميشه از ساحت اين كتاب مقدس كوتاه است و حفظ و عنايت الهى، همواره تضمين كننده عصمت آن است: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»؛ حج(15)، آيه 9.؛ «همانا ما ذكر [ قرآن] را فروفرستاديم و ما همواره آن را نگاهبانيم» و «وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ»؛ فصلت(41)، آيه 41 و 42.؛ «و اين كتابى است نفوذناپذير، باطل از پيش و پس در آن راه نمىيابد. نازل شده از سوى خداى حكيم و حميد است». اين ادعاى قرآن، اكنون تجربهاى پانزده قرنه را پشت سر نهاده و نشان داده است كه تلاشهاى دشمنان، در اين زمينه ناكام مانده و حسرت افزودن يا كاستن حتى يك كلمه از قرآن، بر دل آنها مانده است و از اينكه در آينده نيز بتوانند از عهده آن برآيند، به طور كامل مأيوس و نااميد گشتهاند! 3-2. تحدّى ناپذيرى قرآن به گونههاى مختلف، انسانها را به تحدّى و همانندآورى فراخوانده و با قاطعيت كامل ادعا كرده است: اگر تمام بشر، دست به دست هم دهند، نمىتوانند مانند آن را بياورند: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً»؛ اسراء(17)، آيه 88.؛ «بگو اگر جن و انسانها با يكديگر اتفاق كنند، هرگز نمىتوانند همانندى چون اين قرآن آورند؛ هر چند گروهى از ايشان گروه ديگر را پشتيبان باشند». قرآن از اين فراتر رفته و مخالفان را به آوردن سورهاى چون قرآن، دعوت و عجز و ناتوانى هميشگى آنان را در اين باره اعلام كرده است: «وَ إِنْ كُنْتُمْ فِى رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِى وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ»؛ بقره (2)، آيه 23 و 24.؛ «و اگر در آنچه ما بر بنده خويش نازل كرديم (قرآن) ترديد داريد، پس سورهاى مانند آن بياوريد و گواهان خود - جز خدا - را فراخوانيد، اگر راست مىگوييد! پس اگر چنين نكنيد - و هرگز نخواهيد كرد - پس بپرهيزيد از آتشى كه هيزم آن انسان است و سنگ كه براى كافران مهيا شده است». اين پيشگويى قرآن، طى پانزده قرن تجربه شده است و همه تلاشها در جهت همانند آورى سورهاى - حتى به اندازه سوره «كوثر» كه داراى حجمى در حدود سه سطر است - ناكام مانده و تكاپوگران اين عرصه را جز رسوايى سودى نبخشيده است.جهت آگاهى بيشتر در اين زمينه نگا: خويى، سيدابوالقاسم، مرزهاى اعجاز، ترجمه جعفر سبحانى، (تهران: محمدى، چاپ اول، 1349)، صص 153-166. 3-3. حوادث تاريخى قرآن مجيد رخدادهايى را پيش از وقوع آنها و در شرايطى كه محاسبات عادى قادر به پيشبينى آنها نبود، اعلام كرده و واقعيت تاريخى نيز به طور دقيق - آنسان كه قرآن از پيش خبرداده - تحقق يافته است. نمونههايى از آن عبارت است از: 3-3-1. پيروزى اسلام بر مشركان مكّه و ورود مسلمانان به خانه خدا در امنيت كامل: «لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ»؛ فتح (48)، آيه 27.؛ «هر آينه به خواست خدا به مسجد الحرام در مىآييد؛ در حالى كه سرهاى خود را تراشيده و تقصير مىكنيد و هيچ خوفى بر شما نباشد». پس از نزول اين آيه، چيزى نگذشت كه صلح و به تعبيرى فتح حديبيه پديد آمد و زمينههاى ورود سرافرازانه مسلمانان و از پى آن، پيروزى قاطع اسلام بر شرك و كفر و تبديل مجدد مسجد الحرام به كانون اصلى توحيد فراهم شد. 3-3-2. پيروزى روم بر ايران؛ قرآن مجيد خبر مىدهد پس از پيروزى امپراتورى ايران بر روم، به زودى روم بر ايران چيره شده و مؤمنان از اين حادثه خرسند خواهند شد: «غُلِبَتِ الرُّومُ فِى أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ فِى بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ»؛ روم (30)، آيات 2-4.؛ «روم در ادنى الارض (اطراف شام يا الجزيرهنگا: شبر، سيد عبداللَّه، تفسير القرآن الكريم، (بيروت: داراحياء التراث العربى، بىتا)، ص 385.) مغلوب گرديده و پس از آن در اندك سالى (بين سه تا هفت سال) چيره خواهد شد. امر همواره از آن خدا است؛ چه پس از آن و چه پيش از آن و در آن روز، مؤمنان شادمان خواهند شد». اين پيشگويى قرآن همزمان با پيروزى مسلمانان در جنگ بدر، رخ نمود و شادى مضاعف براى مسلمانان به همراه آورد.همان. وجوه ديگرى نيز درباره اعجاز قرآن ذكر شده است؛ از قبيل: اعجاز در معارف، اخبار به غيب، عدم اختلاف و تناقض، قانونگذارى و ... . مطالعه منابع مختلف در اين زمينه سفارش مىشود.براى آگاهى بيشتر ر.ك: الف. مطهرى، مرتضى، وحى و نبوت، (قم: صدرا)؛ ب. طباطبايى، سيدمحمدحسين، تفسير الميزان، (قم: اسماعيليان، بىتا)، ج 1، صص 58 - 73؛ پ. توسليان، سيد مرتضى، عظمت قرآن؛ ت. جمعى از نويسندگان «در راه حق»، درسهايى پيرامون شناخت قرآن؛ ث. گرامى، محمد على، درباره شناخت قرآن؛ ج. حجازى، فخرالدين، پژوهشى پيرامون قرآن و پيامبر؛ چ. مكارم شيرازى، ناصر، قرآن و آخرين پيامبر؛ ح. مؤدب، سيدرضا، تأملى در آفاق اعجاز قرآن (مق)، معارف، ش 20، آبان 1383؛ خ. مؤدب، سيد رضا، اعجاز قرآن در نظر اهل بيتعليهم السلام و...، (قم: احسن الحديث، چاپ اول 1379).[پايان كد انتخابي] (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 1/100106365)
ادامه مطلب
چرا ما شيعيان نمي توانيم به زيبايي مسيحيت دينمان را معرفي كنيم؟
براي آنكه بتوان سيري منطقي براي پاسخ ايجاد كرد، ابتدا به بررسي چگونگي معرفي، مسيحيت از سوي مسيحيان، مي پردازيم و سپس به كنكاش در مورد كيفيت معرفي دين از سوي شيعيان، اشاره مي كنيم.
اما چگونگي معرفي مسيحيان:
آنچه را مبلغان مسيحي معرفي مي كنند، نمي توان نامش را دين نهاد، زيرا آنها براي مخاطبان خود بي ديني و لامذهبي و لغو شدن تمامي احكام ديني را القاء مي كنند و اين طريق،رويكردي جز توجه كردن به ماديات و غرايز حيواني. ندارد.[1] تعليمات مبلغان مسيحي، تعليماتي جدي و ديني نيست بلكه دلخوشي گنگي است كه مي خواهند مردم را از ننگ بي ديني برهاند.[2] مبلغان مسيحي در معرض دين مسيحيت از پرداختن به مسائل اصولي و اساسي دينشان هم چون تثليث،[3] فداء[4] كه از اصول مسلم عهد جديد هستند اجتناب مي كنند. علت اين نگفتن ها، معقول نبودن و مستندنبودن آن مباني و آن اصول مسلمه است، و نيز، براي فرار از سؤالات گوناگون مخاطبان و به چالش كشيده نشدنشان، اين اصول را مطرح نمي كنند، فلذا آن اصول را مسلم و غيرقابل بحث معرفي مي نمايند و بدين وسيله از پرداختن به آنها خودداري مي كنند. و از اين رو است كه به مسائل فرعي چون عشق، محبت و آزادي و از اين قبيل مطالب به ظاهر جذاب و فريب دهنده مي پردازند، البته اگر به اين مسائل هم صادقانه و عالمانه وارد مي شدند مشكلي نبود، ولي هدف آنها جذب مخاطب است و به هر وسيله اي ممكن كه بشود مي خواهند مخاطبشان را جذب خود كنند ولو در اين راستا دروغ بگويند، فريب بدهند،با احساسات و عواطف و غرايز مخاطبان بازي كنند.
بهترين شاهدي كه مي توان بر اين مدعا ارائه كرد، مواد قطعنامه اي است كه در كنفرانس مشترك كاتوليك ها و پروتستانها در منطقة شرقي جاوه (اندونزي) در شهر مالانگ تصويب و صادر شده است و هدف از آن كنفرانس برنامه ريزي براي مسيحي ساختن مردم مسلمان (جاوه) در مدت 20 سال و مسيحي ساختن تمامي مردم سرزمين اندونزي در مدت 50 سال بود.[5] در اينجا لازم است به برخي مفاد آن اشاره شود:
1. ازدواج جوانان مسيحي با دختران مسلمان.
2. ازدواج زنان باايمان مسيحي با جوانان ضعيف الايمان مسلمان.
3. جلب توجه جوانان و فرزندان مسلمانان.
4. وعدة انتخاب به مقامات بالاتر به مسلماناني كه در حكومت فعلي آن سرزمين داراي مقام حساسي نمي باشند.»[6] گذشته از اين، دولتهاي غربي چون سريعترين راه براي دستيابي و سيطره سياسي و اقتصادي بر ملل غير مسيحي را صدور مسيحيت مي دانند، مبلغاني دست نشانده را به كشورهاي شرقي مخصوصاً كشورهاي اسلامي مي فرستند تا راه را براي استعمارگري خودشان با اين وسيله هموار كنند.[7]
و اما چگونگي معرفي دين از جانب شيعيان
اين كه گفته شود ما شيعيان نمي توانيم مذهب و دينمان را به زيبايي معرفي كنيم، هر چند به علت وجود برخي از عوامل و موانع اجتماعي، اقتصادي و تبليغي قابل انكار نيست لكن به طور كلي نمي توان آن را پذيرفت زيرا:
اولاً در طول تاريخ علما و بزرگان و مبلغين دين اسلام بر طرق مباني شرعي و عقلي كوشيده اند اسلام را آنطوري كه هست به مردم دنيا ابلاغ كنند و نتايجي هم بدست آورند، لكن اينكه اكثر مردم دنيا به دين اسلام توجه ندارد و جذب آن نمي شدند علتش در تمايلات و خواست هاي دروني خود آنان بايد جستجو شود نه در نحوه تبليغ و شخصيت مبلغين، چون اكثر مردم به سوي مطالبي بيشتر رجوع مي كنند كه قيد و بندي كمتري داشته و خواست هاي حيواني و نفساني آنها را بيشتر تأمين كنند، حتي در بين خود مسلمين، آنان كه از تمايلات حيواني بيشتر برخوردارند كمتر متعهد به مباني و دستوران دين اسلام مي باشند. اما مبلغين دين مسيحيت كه هر قيد و بندي را از ميان مردم بر مي دارند، مردم خصوصاً جوانان، راحت تر و با اشتياق بيشتر كه بر خاسته از خواهشات نفساني مي باشد، به سوي ديني كه هيچ قيد و بندي ندارد جذب مي شوند.
ثانياً اگر نگاهي گذرا و اجمالي به وضعيت مذهبي مردم جهان بيندازيم خواهيم ديد كه بر تعداد گروندگان به اسلام روز به روز افزوده مي شود و بهترين شاهد تصويب قانون منع حجاب اسلامي در برخي كشورهاي اروپايي و جنگي كه آمريكائيها عليه مسلمانان به راه انداخته اند مي باشد.
ثالثاً معرفي مذهب، كار هر شخصي نيست و نمي توان از تمام افراد يك مذهب انتظار داشت كه بتوانند منظرة زيبايي از مذهب و دينشان در مقابل ديدگان مخاطبان ترسيم، كنند چرا كه اين كار احتياج به عالمان خبره و متخصص دارد. وانگهي عطر آن است كه خود ببويد نه آنكه عطار بگويد. دين اسلام خود آنقدر زيبايي و لطافت به همراه دارد كه احتياج به معرفي كسي ندارد و اگر بيننده كمي دقت كند به زيبايي هاي آن پي خواهد برد. و اگر عيبي هم هست در برخي مبلغان و شيوه هاي تبليغي آنها است نه در خود دين اسلام بخلاف دين مسيحيت كه مبلغان آن براي جلب توجه ديگران به آن رنگ و لعاب زده اند.
به هر حال نمي توان وجود نقص و عيب را در شيوه هاي تبليغي انكار كرد و بايد براي رفع آن همت به خرج داد و بهترين راه آن تعامل صحيح بين مردم مخصوصاً قشر فرهيخته و دانشجو با حوزه هاي علوم ديني مي باشد. به اميد انكه روز به روز بر كيفيت و كميت اين تعامل افزوده شود تا بتوان تابلوي زيبا و زيباتري از دين در مقابل ديدگان جهانيان ترسيم كرد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. مسيحيت و عهدين، گروهي.
2. درآمدي به مسيحيت، مري جوويور.
3. دايرةالمعارف كتاب مقدس.
[1] . برگرفته شده از: طباطبايي، محمد حسين، الميزان، ترجمه موسوي همداني، ج 3، ص 509، ذيل آيات 79 و 80 سورة آل عمران.
[2] . همان.
[3] . اعتقاد به يكي بودن سه و سه تا بودن يك.
[4] . قرباني شدن حضرت مسيح ـ عليه السّلام ـ براي آمرزش گناهان بشر.
[5] . خسروشاهي، سيد هادي، واتيكان دنياي اسلام و غرب، تهران، انتشارات شروق، چاپ اول، 1380، ص 177.
[6] . واتيكان دنياي اسلام و غرب، ص 177.
[7] . همان، ص 112.
( اندیشه قم )
ادامه مطلب
چرا طرفداران اديان ديگر را واجب القتل نمي دانيد ولي بهائيان را واجب القتل مي دانيد؟
واژه دين يا اديان به معني و مفهوم كيش و آيين است. در قرآن كريم دين همه جا به صورت مفرد بكار رفته است. در قرآن كريم از يهوديت و صائبان و نصرانيت و مجوسيت به عنوان دين نام برده شده كه در اسلام به آنها اهل كتاب مي گويند.[1] از نظر اسلام اين اديان جزء اديان منسوخ به شمار مي روند زيرا اين اديان در اصل، آسماني و الهي بوده اند يعني به خداي يگانه و روز رستاخيز (مبدأ و معاد) معتقد بوده و پيغمبر آنها از جانب خداوند براي راهنمايي مردم فرستاده شده بودند. ليكن پس از مدتي به تدريج پيروان آنها دچار انحراف شده و ناگزير با آمدن شريعت جديد يكي پس از ديگري منسوخ شده اند.
برخي از اديان از نظر اسلام جزء اديان غير الهي به شمار مي روند و در رديف اهل كتاب محسوب نمي شوند مانند بوديسم و هندوئيسم و..[2] لكن ريشه در تاريخ دارند و داراي پيروان زيادي در كشورهاي مختلف مي باشند.
به طور كلي دين حق از ديدگاه قرآن همان دين اسلام است چنانكه خداوند در قرآن فرموده: (همانا دين نزد خداوند اسلام است)[3]
تغيير دين يا انتقال از ديني به دين ديگر كه از آن به ارتداد تعبير مي شود، از مباحث جدي علم كلام امروز است. برخي برآنند كه انتخاب دين، حق انسان است و انسان مي تواند به ديني روي آورد و روزي ديگر از آن دين روي برتابد. بر همين ا ساس بر حكم مرتد در دين اسلام خرده مي گيرند.
اين انتقادهاي بيرون ديني و درون ديني ما را وا مي دارد تا نگاهي به حكم مرتد در فقه و كلام اسلامي بيندازيم.
ارتداد در لغت به معناي رجوع و بازگشت است. معناي اصطلاحي ارتداد در اصطلاح فقهاء و متكلمان اسلامي به معناي بازگشت فرد مسلمان از دين اسلام و پذيرش ديني ديگر است، بنا به تعريف امام خميني(ره) مرتد كسي است كه از اسلام خارج شود و كفر را برگزيند.[4]
قرآن در مورد مرتدان مي فرمايد: (كساني كه بعد از ايمان كافر شوند غضب خدا بر آنها است و عذاب عظيمي در انتظارشان است.)[5]
فقهاي اماميه مرتد را به دو گروه ملّي و فطري تقسيم كرده اند. مرتد فطري كسي است كه از پدر و مادر مسلمان - هر دو يا يكي از آنان - به دنيا آمده باشد و پس از بلوغ، از اسلام برگردد. و مرتد ملي به كسي گفته مي شود كه والدين او هر دو غير مسلمان باشند و پس از بلوغ پذيراي اسلام شود و سپس از اسلام برگردد.
در مورد حكم مرتد، فقهاي اماميه بين مرد و زن تفاوت قايل اند. زن مرتد فطري يا ملي در صورت توبه كردن توبة او پذيرفته است و احكام ارتداد از او برداشته مي شود و در صورت توبه نكردن، زنداني و تعزير مي شود.
اما حكم مرد مرتد فطري با مرتد ملي متفاوت است. آراي مشهور فقها آن است كه توبة مرتد فطري پذيرفته نيست و حكم او اعدام است، اما مرتد ملي مي تواند توبه كند و از ارتداد دست بردارد و در غير اين صورت، حكم او اعدام خواهد بود.[6] مطابق نظر مشهور فقهاي اماميه صرف انكار ضروري دين، بي آنكه همراه و ملازم با انكار اصول دين باشد، موجب ارتداد نيست. بنابراين انكار اصول دين يا انكار ضروري دين اگر داراي شرائط زير باشد موجب ارتداد مي گردد 1. ضروري بودن آن مسلم و نزد تمام فرق اسلامي پذيرفته شده باشد. 2. انكار آن، ملازم با انكار اصول دين باشد. 3. شخص منكر، متوجه و آگاه به اين ملازمه باشد 4. به اين ملازمه و نتايج و پيامدهاي آن متعهد و وفادار بماند.
با اين توضيح اگر يكي از شرايط مذكور وجود نداشته باشد مطابق قاعدة (تدرء الحدود بالشبهات) مرتد شناخته نمي شود و حكم ارتداد در مورد او اجرا نخواهد شد.[7]
با اين بيان اگر مسلماني مرتد شود به عنوان مرتد فطري شناخته مي شود و از نظر فقها شيعه احكام مرتد فطري بر او جاري مي گردد.[8]
نظرات فقهاي شيعه دربارة بهائيان: 1. آيت الله سيد محمد رضا گلپايگاني و صافي و مكارم و تبريزي بر اين عقيده اند كه اگر يك بهايي به دست مسلماني كشته شود نه ديه دارد و نه قصاص. دليل شان اين است كه آنها مرتد هستند ولي با اين تفاوت اگر مرتد ملي باشند در صورت توبه اعدام نمي شوند، اگر توبه نكنند اعدام مي گردند، ولي مرتد فطري اگر هم توبه كند اعدام مي گردد. چون به عنوان گروه ضالة در اسلام فتنه ايجاد مي كنند.
2. نظر امام خميني (ره) در مورد بهائيان اين است كه هر ذمي از دين خود به دين ديگري كه اهل دين سابق آنها را به رسميت نمي شناسند، در آيد پذيرفته نيست. مثلاً يهودياني كه بهائي مي شوند در اسلام به عنوان مرتد ملي محسوب مي شوند در صورت توبه عفو مي شوند ولي در صورت اسرار بر ارتداد اعدام مي گردند.[9]
با اين بيان روشن مي شود كه طرفداران اديان ديگر مرتد محسوب نمي شوند بلكه پيرو آيين و ديني هستند كه اسلام آنها را اهل كتاب مي شمارد. ادياني مثل يهوديت و مسيحيت كه داراي كتاب وپيغمبر مخصوص هستند و نيز اديان هندوئيسم و بوديسم و امثال آنها در اسلام تا زماني كه پيروان چنين ادياني به مقدسات،اعتقادات، ارزش هاي ديني و عرض و ناموس مسلمين كاري نداشته باشند. اگر چه در جامعه اسلامي زندگي كنند جان و مال آنها در امان است و اسلام با گرفتن جزيه امنيت آنها را فراهم مي كند و به عنوان همشهري اسلام محسوب مي شوند و از حق و حقوق اجتماعي و ديني خود برخوردار هستند.[10]
در زمان پيامبر، يهوديان و مسيحيان و زرتشتيان در مدينه بودند، آنها تا زماني كه به حكومت اسلامي و مسلمانان صدمه وارد نمي كردند، در پناه اسلام به سر مي بردند، اما هر جا كه توطئه چيني مي كردند پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ آنها را واجب القتل مي دانستند و دستور قتل صادر مي كردند.
بهائيان بر خلاف طرفداران اديان ديگر هستند، چرا كه از اسلام برگشته و براي خود آيين جديدي درست كرده اند و با اين عمل خود در جامعة اسلامي و بين مسلمين شبهه و اختلاف به وجود آورده اند. به همين دليل از ديدگاه اسلام فرقة ضاله محسوب مي شوند يعني گروهي كه در افكار و عقايد مسلمانان تشتت و شبهه به وجود آورده اند.[11]
پس نتيجه اين شد كه طرفداران بهائيان در واقع مرتد به هر نوعش (فطري و ملي) مرتد محسوب مي شوند و به عنوان فرقة ضاله موجب تفرقه و تشتت در بين مسلمانان مي شوند لذا نظر كلي اسلام در مورد آنها مهدور الدم بودن آنهاست تا ريشة فتنه كنده شود.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. فرق و مذاهب كلامي، تاليف علي رباني.
2. بابيگري، تاليف مرتضي مدرسي.
3. حاكميت پيرامون خاتميت، تاليف آيت الله وحيدي.
5. همبستگي اديان و مذاهب اسلامي، تاليف محمد ابراهيم جناتي.
[1] . حج/17.
[2] . آريا، غلامعلي، آشنايي با تاريخ اديان، ص 11.
[3] . آل عمران/19.
[4] . مجله تخصصي كلام اسلامي، قم، مؤسسة امام صادق، ص 62 - 65.
[5] . نحل/106.
[6] . مجلة تخصصي كلام اسلامي، ص 66.
[7] . مجتهد شبستري. محمد، ايمان و آزادي، انتشارات طرح نو، چاپ اول، 1376، ص 38.
[8] . جناتي محمد ابراهيم، همبستگي اديان و مذاهب اسلامي، انتشارات انصاريان، چاپ اول، 1381، ص 207.
[9] . مرعشي، سيد محمد حسين، ديدگاه هاي نو در حقوق كيفري اسلام، انتشارات نشر ميزان، چاپ اول، 1373، ص 86.
[10] . صادقي، هادي، درآمدي بر كلام جديد، انتشارات دفتر نشر معارف، چاپ اول، 1382، ص 216.
[11] . واثقي راد، محمد حسين، نگرش نو به تاريخ اسلام، انتشارات آفاق غدير، چاپ اول، 1383، ص563.
( اندیشه قم )
ادامه مطلب
وهابيت چه اشكالاتي بر شيعيان مي گيرند؟
در قرن دوازده فرقه اي تندو افراطي بوجود آمد كه بنام وهابيت معروف است آنها اشكالاتي بر تمام مسلمانان مي گيرند. اين اشكالات كه بر شيعه و ساير فرقه هاي مسلمان از طرف وهابيت وارد مي شود به طو ر غالب بر محور شرك و توحيد مي باشد كه به صورت مختصر به آنها اشاره مي شود.
1. به اعتقاد وهابيون كساني كه به پيامبران و اوليا و صالحين توسل مي كنند، از اعتقاد به توحيد خارج شده و مشرك مي شوند[1]و لذا توسل به افراد ذكر شده را رد مي كنند و آنرا بدعت در اسلام مي دانند.
در نقد اين ديدگاه بايد گفت كه احاديث و روايات زيادي وارد شده كه افراد صالح و پيامبران و معصومين وسيله هستند و واسطه فيض بين خالق و مخلوق مي باشند. و از همين مقوله است كه «مالك بن انس»به منصور دوانيقي در حرم پيامبر چنين گفت:«پيامبر وسيله تو و وسيله پدرت، آدم است.[2] كه اشاره به دستورد خداوند به آدم جهت توسل به انوار مقدسه پنج تن مي باشد. و باز در روايتي آمده كه مرد نابينائي محضر پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ آمده و از پيامبر خواست كه آن حضرت از خداوند براي او عافيت بخواهد و حضرت پذيرفتند. اين روايت و روايات مختلف باتفاق شيعه و سني صحيح است و معناي آن همان توسل است.[3]
2. به اعتقاد وهابيون ساختن مسجد و برگزاري نماز و دعا در كنار قبور اوليا و ائمه و پيامبر و صالحين جايز نيست.[4]
در پاسخ بايد كفت كه اين فرقه هيچ دليل شرعي و عقلي بر آن ندارند، زيرا در قرآن درباره جواز ساختن مسجد و بنا بر روي قبور به صورت صريح آيه اي وجود دارد: «در محل خوابگاه اصحاب كهف ما مسجد اتخاذ كرديم».[5]
در آيه ديگر در رابطه با خواندن نماز در كنار قبور مي فرمايد:« از مقام ابراهيم براي خود نمازگاهي اتخاذ كنيد».[6]
به اعتقاد شيعه كه سيره مستمر مسلمين هم بوده و بعد از رحلت پيامبر و دفن آن حضرت در روضة شريفه كه داراي بنا بود و بعد از آن هم همواره تعمير و تكريم مي شد، همواره محل برگزاري نماز مسلمانان بود، هدف از مصلي و مسجد قرار دادن كنار قبور اولياء و ائمه و انبياء پرستش خود اهل قبور نمي باشد، بلكه خدا را در اين اماكن مقدس مورد پرستش و عبادت قرار مي دهند.
3. از مسائلي كه وهابيون دربارة آن حساسيت خاصي دارند و به شيعه در اين مورد هم اشكال مي گيرند، تعمير قبور و ساختن بنا بر روي قبور اولياء و پيامبران و معصومين ـ عليهم السلام ـ است.[7]
همانطور كه ذكر شده طي قرون گذشته سيره مسلمين بر اين بوده كه قبور انبياء و اولياء را همواره آباد نگه مي داشتند كه قبر رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ هم مستثني از اين امر نبود و از اين گذشته اين عمل مصداق دوستي و احترام به آن بزرگواران است كه خداوند به پيامبرش مي فرمايد:«بگو من به رسالت مزد و اجري جز ابراز علاقه و دوستي به خويشاوندانم نمي خواهم.»[8]
و همچنين پيامبر را روزي كه دفن كردند، در حجرة مخصوص عايشه دفن نمودند كه داراي بنا بود و اگر ردّي از پيامبر در اين رابطه مي بود اصحاب و از جمله علي ـ عليه السلام ـ به اين نحو عمل نمي كرده ند.[9]
همچنين در ملل و امم گذشته با بناي ياد بود بر مزار افراد صالح سعي مي كردند كه ياد آنها هيچ وقت فراموش نشود. همچون اصحاب كهف كه در قرآن از آن ذكري به ميان آمده است. و اگر اين عمل منافات با توحيد داشت خداوند آنرا بيان نمي كرد و يا در ردّ آن آيه ديگري نازل مي فرمود.
4. اشكال ديگر وهابيان بر شيعه اين است كه نبايد به قصد زيارت قبور پيامبر و ائمه سفر كرد و اين كار را مصداق شرك مي دانند.[10]
بايد گفت كه در رابطه با زيارت اهل قبور نه تنها از طرف پيامبر منعي نشده، بلكه خود آن حضرت به زيارت اهل قبور در بقيع مي رفتند و خلفاي ثلاثه هر گاه از سفر بر مي گشتند، به زيارت قبر پيامبر مي رفتند و اين عمل به طور كلي سيره مسلمين بوده و خلفا و حكام به زيارت قبر پيامبر مي رفتند، اين كار مختص شيعه نيست.
همچنين سفارش پيامبر اين است كه به زيارت اهل قبور برويد كه اين عمل ماية ياد آوري سراي ديگر است.[11]
5. ايراد ديگر وهابيون به شيعه طلب شفاعت از پيامبر و ائمه و صالحين است كه اين عمل را مصداق شرك به خداوند مي دانند و آنرا رد مي كنند.[12]
در جواب اين مورد هم بايد گفت كه روايات زيادي داريم كه اصحاب و ياران آن حضرت در زمان حياتشان از وجود مبارك پيامبر طلب شفاعت مي كردند واگر اين عمل مخل توحيد و موجب شرك به خداوند بود حتماً از طرف پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و ساير معصومين رد مي شد. و مردم را راهنمائي مي كردند. انس بن مالك مي گويد: از پيامبر درخواست كردم كه در روز قيامت در حق من شفاعت كند وي پذيرفت و گفت شفاعت خواهم كرد، گفتم كجا تو را پيدا كنم فرمود كنار صراط.[13]
وهابيون حقيقت شفاعت را نداشته و لذا مي پندارند كه در طلب شفاعت خدا فراموش شده و بنده خدا (پيامبر) در جاي خدا قرار داده مي شود در حالي كه شفاعت خواستن از نبيّ مكرم اسلام و ائمه معصومين ـ عليه السلام ـ عبارت است از اينكه آن حضرات از خداوند درباره بنده اش بخشش و غفران بخواهند و اين از قبيل دعا براي برادر ايماني است كه رسول خدا فرمود:«هر كس در حق برادر مسلمانش دعا كند دعايش مستجاب مي شود.»[14]
و در قرآن هم آمده كه:«واگر مخالفان هنگامي كه به خود ستم مي كردند (و فرمانهاي خدا را زير پا مي گذاردند) به نزد تو مي آمدند و از خدا طلب آمرزش مي كردند و پيامبر هم براي آنها استغفار مي كرد. خدا را توبه پذير و مهربان مي يافتند.»[15]اين در حال حيات پيامبر بود ولي با رحلت پيامبر نيز اين امر منقطع نمي شود.
6. بر شيعه و ساير مسلمين خرده مي گيرند كه تبرك جستن به آثار ائمه و معصومين شرك است و با توحيد منافات دارد.[16]
در جواب بايد گفت كه تبرك جستن و طلب شفاءكردن هيچ منافاتي با توحيد ندارد بلكه ريشه در قرآن دارد آنجا كه از زبان حضرت يوسف مي فرمايد:«پيراهن مرا ببريد و به ديدگان پدرم بيافكنيد، او بينائي خود را باز مي يابد.[17]
و شيعه هم به آثار معصومين به خاطر مقام و قرب آن حضرات به خداوند تبرك مي جويد و همة اين موارد مذكوره در چهارچوب وسيله و واسطه بودن آن بزرگواران بين خداوند و مخلوقات است و نه بعنوان پرستش چرا كه پرستش فقط از آن خداوند است.
بنابراين وهابيون بخاطر عقايدي كه بعد از 12 قرن از آغاز اسلام ابداع كردند و عقايد جديدي آوردند بيشتر به خاطر دشمني و كينه با ائمه معصومين بوده كه به سيره مسلمين خرده ميگيرندو به خاطر محبّت و علاقه شيعيان به ائمه ـ عليهم السلام ـ آنان را آماج تيرهاي اتهام و تكفير قرار مي دهند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. فرهنگ و عقايد اسلامي، جلد 3 . جعفر سبحاني.
2. توسل يا استمداد از ارواح مقدسه، سبحاني.
[1] . امين، سيد محسن، كشف الارتياب، مكتبة اسلاميه كبري، چاپ سوم، 1347ه. ص139.
[2] . بحراني، سيد هاشم، تفسير برهان، قم، دارالكتب العلمية، ج1، ص87.
[3] . احمد بن حنبل، المسند، ج4 ص138.
[4] . كشف الارتياب ص266 و 411.
[5] . كهف/21.
[6] . بقره/125.
[7] . مشكور، محمد جواد، موسوعه فرق اسلامي، بيروت، انشارات مجمع بحوث اسلامي، چاپ اول، 1415، ص522.
[8] . شوري/23.
[9] . سمهودي، نورالدين علي، وفاء الوفاء باخبار دارالمصطفي، بيروت، دار احيا التراث العربي، 1995، ص383.
[10] . سبحاني، جعفر، في ظلال التوحيد، تهران، چاپ اول، 1421ه ، ص208.
[11] . صحيح مسلم، بيروت، دارالكتب العلميه، ج3، ص64، باب مايقال عند دخول القبور.
[12] . في ظلال التوحيد، ص247.
[13] . سبحاني، جعفر، آئين وهابيت، انتشارات اسلامي، ص267.
[14] . كشف الارتياب، پيشين، ص243.
[15] . نساء/64.
[16] . آئين وهابيت، ص185.
[17] . يوسف/92.
(اندیشه قم )
ادامه مطلب
چرا شيعيان روي مهر نماز مي خوانند؟
قبل از پرداختن به جواب لازم به ذكر است كه سجده كردن بر خاك و گياه و امثال آنها به معناي پرستش آنها نيست بلكه سجود و پرستش براي خدا به وسيلة خضوع تا حد افتادن بر خاك بر اين امور انجام مي شود.
همانگونه كه اصل يك عبادت بايد از جانب شرع مقدس بيان شود شرايط، اجزاء و كيفيت آنها نيز بايد از طرف شارع به وسيلة پيامبر گرامي اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ بيان شده باشد و خود حضرت فرمود: «همانگونه كه من نماز مي خوانم شما هم مانند من نماز بخوانيد».[1]
اينك به فرازهايي از احاديث اسلامي كه بيانگر سيره و سنت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ است مي پردازيم كه همگي حاكي از آن است كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ ، بر خاك و بر روئيدني هاي مانند حصير سجده مي نموده است و از سجده بر لباس و پارچه و امثال آن نهي نموده است، درست به همان شيوه اي كه شيعه بدان معتقد است.
الف) گروهي از محدثان اسلامي در كتب صحاح و مسانيد خود اين سخن پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ را بازگو كرده اند كه آن حضرت زمين را به عنوان سجده گاه خود معرفي نموده است، آنجا كه مي فرمايد: «و جعلت لي الارض مسجداً و طهوراً[2]» از كلمة جعل كه در اينجا به معناي تشريع و قانونگذاري است به خوبي روشن مي شود كه اين مسأله يك حكم الهي براي پيروان آيين اسلام بوده است و بدين سان زمين كه شامل خاك و سنگ و ديگر اجزاي تشكيل دهندة سطح آن مي باشد، از طرف شارع مقدس سجده گاه قرار داده شده است و لازمة آن اين است كه بر چيزهايي كه از اجزاء زمين شمرده نمي شود، سجده جايز نيست.
ب) رفتار پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ در اين مورد گواه روشن ديگري است. وائل بن حجر مي گويد: من پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ را ديدم هنگامي كه سجده مي كرد، پيشاني و بيني خود را بر زمين مي نهاد.[3]
انس بن مالك و ابن عباس و برخي ديگر مانند عايشه و ام سلمه، گروه بسياري از محدثان روايت كرده انند كه: «پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ بر حُمزه كه نوعي حصير بود و از ليف خرما ساخته مي شد سجده مي نمود.»[4]
ابوسعيد خُدري از اصحاب رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ مي گويد: بر پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ وارد شدم و ديدم كه حضرت بر حصيري نماز مي خواند.[5]
براء بن عازب نقل مي كند كه ما پشت سر رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ نماز مي گذارديم، پس آنگاه كه حضرت سرش را از ركوع بر مي داشت احدي را نديدم كه خم شود تا اين كه رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ پيشانيش را بر زمين مي نهاد، سپس آنان كه پشت سر او بودند به سجده مي افتادند.[6]
ابوسعيد خدري در حديث ديگري چنين مي گويد: هر گاه رسول خدا با مردم نماز مي خواند آثار خاك و غبار زمين بر پيشاني و بيني حضرت آشكارا ديده مي شد.[7]
ج) دسته اي از روايات بر اين نكته دلالت دارند كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ مسلمانان را به پيشاني نهادن بر خاك به هنگام سجده فرمان مي دادند، چنانكه ام سلمه همسر آن حضرت روايت مي كند كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود: رخسار خود را براي خدا به خاك بگذار.[8]
د) در دسته اي از روايات از سجده بر لباس و پارچه نهي شده است. در روايتي وارد شده كه رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ مردي را در كنار خود ديد كه عمامة او پيشانيش را پوشانده بود، آن حضرت شخصاً اقدام نمود و عمامه را از پيشاني او بالا زد.[9]
يا در روايت ديگري چنين آمده است كه پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ مردي را ديد كه بر اطراف و كناره هاي عمامة خود سجده مي كند حضرت با دست مبارك به او اشاره كرد كه عمامه ات را بالا ببر و پيشاني را بر زمين بگذار.[10]
بديهي است كه اگر سجده بر پارچه و فرش و مانند اينها جايز بود لزومي نداشت رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ شخصاً اقدام كند يا با اشاره به نماز گزار بفهماند كه پيشاني را بر زمين بگذارد. پس در واقع اين دستور و رفتار پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ براي آن بود كه به همه بفهماند كه در موقع سجده بايد پيشاني بر زمين قرار بگيرد نه بر مثل پارچه و فرش و امثال اينها.
لذا خود صحابه هم اين موضوع را مي دانستند و درموقع سجده بر زمين يا اجزاء و مصاديق آن كه خوراكي و پوشاكي هم نبودند سجده مي نمودند. جابر بن عبدالله انصاري مي گويد: با پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ نماز ظهر ميخوانديم، مشتي سنگريزه برگرفتم و در دست نگه داشتم تا خنك شود و به هنگام سجده بر آنها پيشاني گذاردم و اين به خاطر شدت گرما بود.[11] بعد راوي مي افزايد: اگر سجده بر لباسي كه بر تن داشت جايز بود از برداشتن سنگريزه ها و نگهداري آن آسان تر بود.
ابواميه نقل مي كند كه به من خبر رسيده است كه ابوبكر صديق بر زمين سجده مي نمود يا نماز مي خواند در حاليكه پيشاني اش را به سوي زمين مي كشيد تا روي زمين سجده كند.[12] و عمر بن خطاب دستور داد تا كف مسجد النبي ـ صلي الله عليه و آله ـ را با ريگ فرش كنند تا نمازگزاران بر آن سجده كنند.[13] حتي نقل شده است كه بعضي تابعين به تبعيت از اصحاب پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ در موقع مسافرت ها با خود گل خشكيده اي حمل مي كردند تا در موقع نماز بر آن سجده كنند. ابن سعد متوفاي 209 در كتاب خود مي نويسد: مسروق بن اجدع به هنگام مسافرت خشتي را با خود بر مي داشت تا در كشتي بر آن سجده كند.[14]
از مجموع دلايل ياد شده به روشني معلوم مي گردد كه نه تنها روايات اهل بيت ـ عليهم السلام ـ بر تعيين سجده نمودن بر زمين و آنچه از زمين مي رويد، در صورتي كه خوردني و پوشيدني نباشد دلالت دارد بلكه اصل اولي در روايات اهل سنت كه برگرفته از سنت و سيره رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ و صحابة آن حضرت است اتصال پيشاني بر زمين و چيزهايي است كه از آن مي رويد و اگر هم در رواياتي سجده بر غير آنها جايز شمرده شده است، در شرائط اضطراري و در حال عذر گرما يا سرما و امثال آنها بوده است.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. سجده بر تربت يا نهايت تواضع در پيشگاه خدا، سيد رضا حسيني نسب
2. شيعه پاسخ مي دهد، سيد رضا حسيني نسب، نشر مشعر، چاپ دوم، 1375، ص 103.
3. مهر نماز، اختراع شيعه يا انكار اهل سنت؟، م، ع ـ عطائي اصفهاني، نشر حضرت عباس ـ عليه السلام ـ ، قم، چاپ دوم، 1382.
4. ايده ها و عقيده ها، سيد محمد شفيعي، نشر بنياد و معارف اسلامي، چاپ اول، 1379، ص 296 تا ص 303.
5. سيرتنا و سنتنا، علامه اميني.
6. شيعه شناسي و پاسخ به شبهات، علي اصغر رضواني، نشر مشعر، جلد اول، چاپ اول، 1382.
[1] . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، الوفا، ج79، ص335.
[2] . بخاري، محمد بن اسماعيل، صحيح البخاري، كتاب الصلاه، نشر داراحياء العربي، حديث428.
[3] . جصاص حنفي، احكام القرآن، بيروت، ج 3، ص 209، باب السجود علي الوجه.
[4] .بيهقي، السنن الكبري، كتاب الصلاة، باب الصلاة علي الخمرة، ج2، ص421.
[5] . همان،
[6] . همان.
[7] . ابي داود، سنن، حديث 894، به نقل كتاب مهر نماز، تاليف عطائي اصفهاني، نشر حضرت عباس ـ عليه السلام ـ ، ص 27.
[8] . متقي هندي، كنز العمال، نشر حلب، كتاب الصلاة، السجود و ما يتعلق به، ج 7، حديث 19809.
[9] . سنن بيهقي، ج 2، ص 105، باب الكشف عن الجبهة في السجود.
[10] . همان.
[11] . همان، ج 1، ص 439، كتاب الصلاه.
[12] . كنز العمال، ج 8، ص 131.
[13] . ابن سعد، الطبقات، ج 3، ص 284.
[14] . طبقات ابن سعد، طبعه بيروت در احوال مسروق بن اجدع، ج6، ص79.
( اندیشه قم )
ادامه مطلب
آيا امام زمان ـ عج ـ هم از مهر در نماز استفاده ميكند؟
سنّت پيامبر و مسلمانان صدر اسلام:
از اهل سنت و شيعه روايات فراواني داريم كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ براي سجده، پيشاني را بر خاك ميگذاشتند،[1] و ميفرمودند؛ خداوند به من چند چيز عطا فرمودند كه به انبياء گذشته نداده بودند؛ از جملة آنها، خداوند زمين را براي من سجدهگاه و پاك كننده قرار داده است، پس هر فردي از امت من در هر كجا باشند، وقت نماز كه شد، همان جا به نماز بايستد.[2]
به تبعيت از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ مسلمانان نيز بر خاك سجده ميكردند، براي نمونه، حديث از اهل سنت است كه رفتار دائمي خليفه اول ابوبكر اين بود كه بر زمين نماز ميخواند، اگر بر روي فرش ميايستاد، پيشاني را بر خاك ميگذاشت؛[3] خليفة دوم، عمر، سجده را به معناي گذاشتن پيشاني و صورت بر روي زمين تعبير ميكرد و بر روي زمين سجده مينمود.[4] خليفة سوم، عثمان، بر روي زمين سجده ميكرد،[5] ابن مسعود، نماز نخواند مگر بر روي زمين.[6]
روايات در اين زمينه در كتاب هاي معتبر اهل سنت آن قدر زياد است كه عبد الوهاب شافعي ميگويد: من دركتابهاي معتبر اهل سنت (صحاح، مسانيد، سنن) يك روايت قابل استناد كه صريحاً جواز سجده را بر روي فرش و لباس داشته باشد نيافتهام، بلكه عدم جواز بر اينها را يافتهام.[7]
پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ديدند، كسي بر روي فرش نماز ميخواند (بر روي فرش سجده ميكرد) فرمودند: خداوند اين عمل را قبيح ميداند و آن فرش را كنار زدند.[8] نيز آمده است ابوبكر؛ كسي را كه بر روي پارچهاي نماز ميخواند، نهي كردند.[9]
تاريخچه استفاده از مهر:
مهر در لغت به معناي، نشان، امضاء، اثر انگشت، ختم نمودن، وسيلهاي فلز، سنگي، پلاستيكي و ... كه براي گذاشتن اثر به كار ميرود؛ آمده است.
مهر نماز كه برگرفته از معناي لغوي آن است، و به معناي علامت و نشانه و نموداري از زمين (خاك پاك به هم چسبيده، سنگ صاف، گل پاك و خشك شده) است كه به شكلهاي مكعب مربع، مستطيل، دائره، چند ضلعي و اكثراً از تربت كربلاي امام حسين ـ عليه السّلام ـ ساخته ميشود.[10]
فرزند عمر، خليفة دوم ميگويد: در يك شب باراني براي نماز صبح به مسجد رفتيم، يك نفر كه در مسيرش سنگ ريزه بوده، سنگ مناسبي را براي نماز برداشت، پارچهاي را پهن كرده و سنگ را بر روي آن گذاشت و نماز ميخواند، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ايشان را ديدند و فرمودند: چه كار قشنگ و خوبي است. [11] ميگويند اين اولين سجاده و مهر در اسلام است.
حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ با خاك تسبيح درست كرده و با آن ذكر ميگفتند، تا اينكه در سال دوم هجري در جنگ احد، عموي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ حضرت حمزه ـ سلام الله عليه ـ شهيد شدند و ملقب به سيد الشهداء گرديدند، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ براي نشان دادن عظمت اين شهيد، از خاك قبرشان برداشته و با خود به مدينه آوردند؛ حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ نيز از خاك قبر حضرت حمزه ـ سلام الله عليه ـ برداشته و با آن تسبيح براي ذكر و مهر براي نماز خواندن ساخت، اهل مدينه به تبعيت از ايشان مهر ساخته و با آن نماز ميخواندند،[12] اين سنت بين مسلمانان وجود داشت، هنگامي كه به مسافرتي ميرفتند، از خاك مدينه براي خود مهري ميساختند و ميبردند تا با آن نماز بخوانند.[13] تا اينكه در سال 61 ق امام حسين ـ عليه السّلام ـ در كربلا به شهادت رسيدند. امام سجاد ـ عليه السّلام ـ از خاك كربلا تسبيح درست كردند و با آن ذكر ميگفتند و مهر ساختند و با آن نماز ميخواندند، ائمه بعد ـ عليهم السّلام ـ هم از ايشان تبعيت نمودند و شيعيان به تبعيت از ائمه خود از مهر كربلا استفاده ميكردند كه كم كم به شعار و سنت شيعيان تبديل شد.[14]
مهر خاك مدينه و كربلا در بين شيعيان رايج بود، ولي كم كم آن را به خاك قبر ائمه ديگر ـ عليهم السّلام ـ سرايت دادند تا براي نماز به خاك پاك به راحتي دسترسي داشته باشند.
امام زمان ـ عجل الله تعالي فرجه الشّريف ـ پيشواي دين اسلام است، رهبر هر ديني اولي بر همه امت، براي انجام دستورات دين ميباشد؛ خداوند امر به سجده فرمودند؛ پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ چگونگي سجده بر خاك را بيان نمودند، جانشينان بر حق او از خاك پاك و متبرك براي سجده استفاده ميكردند؛ امام زمان ـ عجل الله تعالي فرجه الشّريف ـ مكلف به دستورات دين از جمله نماز ميباشد كه بايد بر خاك پاك سجده كنند.
براي نمونه به حديثي از امام زمان ـ عجل الله تعالي فرجه الشّريف ـ اشاره ميكنيم:
يكي از شيعيان در نامهاي از امام زمان ـ عجل الله تعالي فرجه الشّريف ـ سؤال كردند، آيا سجده بر تربت حسيني بر ساير خاكها برتري دارد؟ امام زمان ـ عجل الله تعالي فرجه الشّريف ـ در پاسخ نوشتند: سجده بر تربت حسيني جايز و نسبت به ساير خاك ها برتري و رجحان دارد.[15]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. شيخ طوسي، المبسوط، ج 1، ص90 و 91.
2. شيخ طوسي، الخلاف، ج 1، ص 357 و 358.
3. شريف مرتضي، الناصريات، ص 152.
[1] . عرفانيان يزدي خراساني، غلامرضا، الوضوء و السجود في الكتاب و السنة، قم، حوزه علميه، اول،1372 ش، ص57.
[2] . عطائي اصفهاني، م . ع، مهر نماز، اختراع شيعه يا انكار اهل سنت، قم، انتشارات حضرت عباس ـ سلام الله عليها ـ ، دوم، 1382، ص 25.
[3] . الهندي، علامه علاء الدين المتقي بن حسام الدين، كنز العمال في سنن الاقوال و الافعال، بيروت، مؤسسة الرساله، سال 1409 ق، ج 8، ص 128.
[4] . عطائي اصفهاني، ص 52.
[5] . همان، ص55.
[6] . عرفانيان، ص 57.
[7] . همان، ص 46.
[8] . الهندي، ص 127.
[9] . عطائي اصفهاني، ص 51.
[10] . دهخدا، علي اكبر، لغتنامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، جلد (مو ـ موفق) ص 189.
[11] . عطائي اصفهاني، ص 38 و 39.
[12] . عرفانيان، ص 67 ـ 64.
[13] . عطائي اصفهاني، صص 69 ـ 67.
[14] . عرفانيان، ص 66 ـ 46.
[15] . الحرّ العاملي، محمد بن الحسن، وسائل الشيعه الي التحصيل مسائل الشريعة، بيروت، احياء التراث العربي، الخامسة،1403 ق، ج3، ص608.
( اندیشه قم )
ادامه مطلب