علم الهى
مهمترین امتیاز انسان نسبت به سایر موجودات - حتى ملائكه - دانش و بینش اوست. « وعلم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكه فقال انبئونى باسماء هؤلاء ان كنتم صادقین. قالوا سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك انت العلیم الحكیم.»(4) ؛« سپس علم اسماء[علم اسرار آفرینش و نامگذارى موجودات] را همگى به آدم آموخت. بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مىگویید، اسامى اینها را به من خبر دهید. عرض كردند: تو منزهى. ما چیزى جز آن چه به ما تعلیم دادهاى نمىدانیم؛ تو دانا و حكیمى.»
و برترین علمها، علمى است كه مستقیما از ذات الهى به شخصى افاضه شود، یعنى داراى علم «لدنى» باشد. خداوند متعال در مورد حضرت خضرعلیه السلام مىفرماید:« وعلمناه من لدنا علما.» (5) ؛«علم فراوانى از نزد خود به او آموخته بودیم.»
زینب علیهاالسلام به شهادت امام سجاد علیه السلام داراى چنین علمى است، آن جا كه به عمهاش خطاب كرد و فرمود:« انت عالمه غیر معلمه وفهمه غیر مفهمه (6)؛ تو بی آنکه آموزگاری داشته باشی؛ عالم و دانشمند هستی.»
ادامه مطلب
عبادت و بندگى
زینب علیهاالسلام به خوبى از قرآن آموخته بود، كه هدف از آفرینش و خلقت انسان رسیدن به قله كمال بندگى است. «ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون» (7) ؛ «من جن و انس را نیافریدم جز براى این كه عبادت كنند.»
او عبادتها و نماز شبهاى پدر و مادر را از نزدیك دیده بود. او در كربلا شاهد بود كه برادرش امام حسین علیه السلام در شب عاشورا به عباس فرمود:«ارجع الیهم واستمهلهم هذه المشیه الى غد لقد نصلى لربنا اللیله وندعوه و نستغفره فهو یعلم انى احب الصلوه له وتلاوه كتابه وكثره الدعاء والاستغفار (8) ؛ به سوى آنان باز گرد و این شب را تا فردا مهلت بگیر تا بتوانیم امشب را به نماز و دعا و استغفار در پیشگاه خدایمان مشغول شویم. خدا خود مىداند كه من نماز، قرائت قرآن، زیاد دعا كردن و استغفار را دوست دارم .» در این جملات صحبت از اداى تكلیف نیست، بلكه سخن از عشق به عبادت و نماز است.
شب خیز كه عاشقان به شب راز كنند |
گرد در بـــام دوســـت پــرواز كنند |
|
|
هر جـــا كه درى بـود به شــب در بندند |
الا در دوست را كه شب باز كنند |
حضرت زینب علیهاالسلام نیز ازعاشقان عبادت و شب زنده داران عاشق بود، و هیچ مصیبتى او را از عبادت باز نداشت. امام سجاد علیه السلام فرمود:«ان عمتى زینب كانت تؤدى صلواتها، من قیام الفرائض والنوافل عند مسیرنا من الكوفه الى الشام وفى بعض منازل كانت تصلى من جلوس لشده الجوع والضعف (9)؛ عمهام زینب در مسیر كوفه تا شام همه نمازهاى واجب و مستحب را اقامه مىنمود و در بعضى منازل از شدت گرسنگى و ضعف، نشسته نماز می گزارد.»
امام حسین علیه السلام كه خود معصوم و واسطه فیض الهى است هنگام وداع به خواهر عابدهاش مىفرماید:« یا اختاه لا تنسینى فى نافله اللیل (10)؛ خواهر جان! مرا در نماز شب فراموش مكن!» این نشان از آن دارد كه این خواهر، به قله رفیع بندگى و پرستش راه یافته و به حكمت و هدف آفرینش دست یازیده است.
ادامه مطلب
زینب علیه االسلام
زینب علیه االسلام دختر على و زهرا علیهماالسلام در روز پنجم جمادى الاولى سال پنجم یا ششم هجرت در مدینه منوره دیده به جهان گشود، در پنج سالگى مادر خود را از دست داد و ازهمان دوران طفولیت با مصیبت آشنا گردید. در دوران عمر با بركت خویش، مشكلات و رنجهاى زیادى را متحمل شد، از شهادت پدر و مادر گرفته تا شهادت برادران و فرزندان، و حوادث تلخى چون اسارت و... را تحمل كرد. این سختىها از او فردى صبور و بردبار ساخته بود. (1)
او را ام كلثوم كبرى، و صدیقه صغرى مىنامیدند. از القاب آن حضرت، محدثه، عالمه و فهیمه بود. او زنى عابده، زاهده، عارفه، خطیبه و عفیفه بود. نسب نبوى، تربیت علوى، و لطف خداوندى از او فردى با خصوصیات و صفات برجسته ساخته بود، طورى كه او را «عقیله بنى هاشم» مىگفتند. با پسرعموى خود«عبدالله بن جعفر» ازدواج كرد و ثمره این ازدواج فرزندانى بود كه دو تن از آنها (محمد و عون) در كربلا، در ركاب ابا عبدالله الحسین علیه السلام شربت شهادت نوشیدند. (2)
آن بانوى بزرگوار سرانجام در پانزدهم رجب سال 62 هجرت، با كوله بارى از اندوه و غم و محنت و رنج دار فانى را وداع گفت. در این مقاله برآنیم كه گوشه هایى از مناقب و فضائل آن حضرت را بررسى و بیان نماییم.
ادامه مطلب
چرایی آیات عذاب و جهنم در قرآن
ذكر نكات زير سودمند است:
1. جامعيت دين اسلام و خاتميت پيامبر گرامي اسلام اقتضا دارد، كه برنامه هاي آن براي همه افراد و گروه هاي اجتماعي و در همه زمانها و مكانها جاري و ساري باشد.
2. درست است كه تعداد زيادي از آيات قرآن درباره معاد و روز جزا است، اما همه اين آيات درباره جهنم و اهل جهنم نيست، بلكه اكثر آنها مربوط به ضرورت معاد، اثبات معاد، آثار تربيتي ايمان به معاد، سرانجام صالحان و وصف بهشت و بهشتيان است.
3. پاداش صالحان و مجازات كافران نه تنها خلاف حكمت نيست، بلكه حكمت و عدالت خداوند مستوجب اين امر است.
خداوند حكيم مي فرمايد:
أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ؛[1] آيا گمان كرده ايد كه ما شما را بيهوده آفريده ايم، و به سوي ما بازگشت نخواهيد كرد.
يعني اگر قيامتي در كار نبود، و زندگي شما خلاصه در اين چند روز دنيا مي شد، حيات شما پوچ و بيهوده و بي معني بود. اين حيات جاويدان است كه به زندگي شما در اين جهان مفهوم مي بخشد، و آن را از عبث بودن در آورده، با حكمت خدا هماهنگ مي كند.
أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ؛[2] آيا كساني كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند، همچون مفسدان در زمين قرار مي دهيم، يا پرهيزگاران را همچون فاجران؟
در اين آيه «مفسدان» در برابر «مؤمنان صالح» قرار گرفته اند، و «فاجران» در برابر «متّقين» اين مقابله، اشاره لطيفي به اين حقيقت است كه اگر انسان ايمان و عمل صالح نداشته باشد، خواه ناخواه در صف مفسدان قرار مي گيرد. و اگر تقوي يعني نيروي بازدارنده از گناه نداشته باشد، در صف فُجّار خواهد بود.[3]
آيات ديگري از قرآن كريم هم پاداش صالحان و مجازات فاسقان را بيانگر عدالت و حكمت خداوند مي دانند كه براي رعايت اختصار ذكر نشدند.[4]
4. اين گفته ي كافران، پنداري بيش نيست. زيرا ناديده گرفتن عفو و بخشش خداوند از يك سو و وعده پاداش نيكو به صالحان از سوي ديگري، نشانگر يك جانبه نگري دربارة محتويات اين كتاب الهي است. كاربرد فراوان كلماتي مانند «غفور»، «رحيم»، «توّاب» و «رحمن» و مانند آن در قرآن بيان گر اين واقعيت است.
5. طبق آيات قرآن راهيان دوزخ كساني هستند، كه هر كدام به گونه اي حق ديگران را ضايع و خون مظلومان را به ناحق ريخته، و مستضعفان را به مسلخ كشيده، و آنان را در فقر و محروميت نگه داشته اند. گروه هايي از اين قبيل:
الف) كافران و منافقان.[5]
ب) طغيانگران و مستكبران و جبّاران.[6]
ج) ظالمان و بيدادگران.[7]
د) خونريزان (ريختن خون بي گناهان).[8]
هـ) مفسدان اقتصادي (رباخواران).[9]
پس گرفتار شدن آنان به جهنم كه كانون قهر و غضب الهي است، نتيجه عملكرد زشت آنان در دنياست.
6. بهشت كه كانون انواع مواهب و نعمت هاي الهي است، از آن انسانهاي والا و شايسته اي است كه در جهت سعادت خود و جامعه از هيچ كوششي دريغ نكرده اند، نعمت هاي جسماني و لذّات روحاني و هم نشيني با پيامبران الهي و مقربان بارگاه ربوي گوارايشان باد. برخي از اين گروه هاي بهشتي عبارتند از:
الف) صالحان و مؤمنان.[10]
ب) تقوي پيشگان.[11]
ج) نيكوكاران.[12]
د) مجاهدان و شهيدان.[13]
هـ) صابران.[14] [15]
در نتيجه قرآن در كنار سخن از عذاب دوزخيان، از بهشت و بهشتيان و از عفو و مغفرت الهي سخن فراوان گفته است. ذكر اين نكته مهم هم در پايان ضروري است كه بيان عذاب و شكنجه دوزخيان، داراي آثار تربيتي فراواني است كه عبرت گيري از سرنوشت تبهكاران و بازگشت از مسير باطل و تشويق شايستگان و تسلي مظلومان و ستمديدگان
اره اي از آنها است.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. پيام قرآن، ج 5 و 6، آيت الله مكارم شيرازي.
2. زندگي جاويد يا حيات اخروي، آيت الله شهيد مطهري.
3. معاد در قرآن، آيت الله مظاهري.
4. معاد در قرآن (ج 4 و 5)، آيت الله جوادي آملي.
پي نوشت ها:
[1] . مومنون/ 115.
[2] . ص/ 28.
[3] . ر.ك: مكارم شيرازي، ناصر، پيام قرآن، قم، ناشر: مدرسة الامام علي بن ابيطالب، چاپ چهارم، سال 1374، جلد پنجم، ص251.
[4] . حجر/ 85، قيامت/ 36 تا 40، قلم/ 35-36، جاثيه/ 21 و 22.
[5] . نساء/14، توبه/ 49، نساء/ 145.
[6] . زمر/ 60، اعراف/ 36، ابراهيم/ 15 و 16.
[7] . كهف/ 29 و جن/ 15.
[8] .: مائده/ 32، و نساء/ 93.
[9] . بقره/ 275، و آل عمران/ 130 و 131.
[10] . بقره/ 82، آل عمران/ 136، نساء/ 124 و آيات ديگر.
[11] . مريم/ 63، حجرات/ 13، آل عمران/ 15 و 133 و آيات ديگر.
[12] . مائده/ 85 و زمر/ 34 و مرسلات/ 44.
[13] . توبه/ 11 و 20 و 21 و 88 و 89 وصف/ 12 و آل عمران/ 142.
[14] . دهر/ 12، رعد/ 21 تا 24 و فرقان/ 75.
[15] . مكارم شيرازي، ناصر، پيام قرآن، تهران، دارالکتب الاسلاميه، ج6، ص 197
ادامه مطلب
مدفن حضرت زینب (س) در شام
با توجه به منابع و بررسي آنها آيا حضرت زينب كبري_سلام الله عليها_ در شام مدفون است؟
علت اصلي اختلاف در محل مزار حضرت زينب كبري ـ سلامالله عليها ـ ، اشتراك نام آن بانوي مجلله با بانوان ديگري است كه آنها نيز زينب نام دارند و در كنيه و بعضاً نسب با آن حضرت مشتركند. اينك آنها را بررسي ميكنيم: ميدانيم كه فرزندان اميرالمؤمنين علي ـ عليهالسّلام ـ همه از يك مادر نبودهاند هرچند نام برخي از آنها يكي بوده است. از جمله اميرالمؤمنين ـ عليهالسّلام ـ سه فرزند داشتند به نام زينب، نخستين آنها فرزند حضرت فاطمه ـ عليهاالسّلام ـ و زينب كبري خوانده ميشد. هرچند زينب كبري ـ عليهاالسلام ـ ، ملقب به امكلثوم بود، امّا شهرت او به همان زينب كبري بوده نه امكلثوم. حضرت زينب كبري ـ سلامالله عليها ـ با پسرعمويش عبدالله بن جعفر بن ابيطالب، ازدواج كرد و از اين پيوند صاحب چند فرزند شد كه عبارتند از: علي، عوناكبر، عباس، محمد، أمكلثوم.(1) زينب ديگر نيز كه زينب وسطي ناميده ميشد، ملقب به امكلثوم بوده و در زمان حيات اميرالمؤمنين ـ عليهالسّلام ـ از دنيا رفته اند.(2)
زينب صغري نيز فرزند سوم اميرالمؤمنين ـ عليهالسّلام ـ بود، كه از مادري امولد به دنيا آمد و با پسر عمويش محمد بن عقيل ازدواج كرد. او سه فرزند به دنيا آورد به نامهاي قاسم، عبدالله و عبدالرحمن. زينب صغري كه او هم امكلثوم ناميده ميشد، در مدينه وفات يافت.(3)
زينب ديگري هم در مدينه رحلت كرد همانجا مدفون شد و او زينب دختر رسولخدا ـ صلي الله عليه و آله ـ بود. ايشان فرزند خديجه ي كبري بود و در زمان حيات رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ در سال هشتم هجرت در مدينه چشم از جهان فروبست.(4)
زينب بنت يحيي المتوج بن الحسن الانور بن زيد الأبلج بن الحسن السبط بن علي بن ابيطالب ـ عليهالسّلام ـ ، نيز بانوي ديگري است كه با زينبات نامبرده خلط شده است.(5) از منابع تاريخي ظاهراً فقط صاحب تحفة الاحباب از ايشان ياد ميكند و ميگويد: «من در سال 1340 ق در سفري كه به مصر داشتم، مزار او رادر آن سامان زيارت كردم. «پس از مؤلف تحفة الاحباب، ناسخ التواريخ نيز آن را به نقل از همين كتاب، تكرار ميكند.(6)
نسبت به محل مزار بانو زينب كبري ـ سلامالله عليها ـ مجموعاً سه نظريه وجود دارد كه يك به يك آنها را بررسي ميكنيم.
1: بقيع در مدينه در كنار مزار عبدالله بن جعفر.(7)
2: در راويه محلي نرسيده به دمشق در شام در كنار مزار عبدالله بن جعفر.(8)
3: در مصر.
كساني كه قائل به نظريه نخست هستند، مانند صاحب اعيان الشيعه دليل خود را عدم الدليل ذكر ميكنند و ميفرمايند: «ما دليلي نداريم كه حضرت زينب كبري ـ سلامالله عليها ـ بعد از اينكه از شام به مدينه بازگشتند دوباره از مدينه خارج شده باشند بنابراين لازم ميآيد كه ايشان در مدينه دفن شده باشند».(9)
اين سخن صحيح نيست. زيرا در روايتي از مصعب بن عبدالله نقل شده است كه وقتي عبدالله بن زبير به بهانه خونخواهي حسين در مكه قيام كرد و يزيد را از خلافت خلع نمود و مردم را عليه وي برميانگيخت، اين خبر به اهل مدينه رسيد و در آنجا هم حضرت زينب كبري ـ سلامالله عليها ـ خطبهاي خواندند و مردم را به قيام عليه يزيد تحريض كردند. خبر اين سخنراني به عمرو بن سعيد، گماشته ي يزيد، رسيد. و او نامهاي به يزيد نوشت و او را از اين مسأله مطلع كرد. يزيد در پاسخنامه دستور داد كه حضرت زينب ـ سلامالله عليها ـ را از مدينه اخراج كنند تا از آنجا به هر سرزمين ديگري كه ميخواهد برود و آنجا سكني گزيند. حضرت زينب ـ سلامالله عليها ـ در برابر اين دستور مقاومت ميكنند. امّا با مشورت و اصرار بانوان بنيهاشم به ويژه زينب بنت عقيل، تصميم ميگيرند كه از مدينه به سرزميني امن هجرت كنند و با شماري از بانوان بنيهاشم از آنجا بار سفر را ميبندند.(10) روايات ديگري نيز با همين مضمون وجود دارد كه ميتواند بر اين امر صحه بگذارد.(11)
بنابر آنچه گفتيم معلوم شد كه حضرت زينب كبري ـ سلامالله عليها ـ از مدينه خارج شدند امّا اينكه آيا به شام سفر كردند يا مصر، در سخنان بعدي خواهيم گفت.
عدهاي ديگر همچون مرحوم شيخ بهايي و پيروان ايشان معتقدند كه حضرت زينب كبري ـ سلامالله عليها ـ در راويه در كنار مزار عبدالله بن جعفر در شام مدفونند. اينان علت هجرت بانو به شام را چنين بيان ميكنند كه در آن هنگام قحطي و گرسنگي سختي بر مدينه چنگ انداخت و در كنار آن امراضي چون وبا و طاعون جان بسياري از مردم را گرفت. عبدالله بن جعفر همسر حضرت زينب نيز شخص ثروتمندي بود، حتي باغها، مزارع و روستاهايي در شام داشت. امّا ثروت كلان او با سخاوتش در آميخته بود و براي نجات مردم از گرسنگي تمامي دارايي خود در مدينه را از دست داد لذا پس از مدتي وقتي خود دچار فقر و تهيدستي شد، براي نجات خويش و حضرت زينب كبري ـ سلامالله عليها ـ آهنگ سفر كرد و با حضرت به شام آمد تا اموال خود را در آن سامان مورد استفاده قرار دهد. امّا متأسفانه پس از مدتي زندگي در دمشق در محلي به نام راويه بانو زينب كبري رحلت كردند و همانجا به خاك سپرده شدند و مزار ايشان در كنار مزار عبدالله كه او نيز در همانجا مدفون شد، قرار دارد.
اين نظريه هم با توجه به دلايلي چند چندان قوي به نظر نمي رسد:
1. براساس نظر مشهور و تاريخنگاران معتبر، مزار عبدالله بن جعفر در حجاز است و در منابعي همچون عمدة الطالب، الاستيعاب، اسدالغابة، الاصابة و... آمده است كه عبدالله در مدينه وفات كرد و در بقيع دفن شد.
2. اينكه حضرت زينب ـ سلامالله عليها ـ به دليل قحطي و گرسنگي و فرار از وبا و... همراه عبدالله به شام آمده باشد، ريشه تاريخي ندارد، بلكه صرفاً يك حدس و استنباط از سوي برخي تاريخنويسان است. زيرا همين كه ديدهاند مزار موجود در راويه در خارج از دمشق مربوط به زينب است، ذهنشان از زينب به فرد اكمل آن يعني زينب كبري ـ سلامالله عليها ـ متبادر شده است، و خواستهاند براي علت حضور حضرت زينب كبري ـ سلامالله عليها ـ در آنجا دليلي از پيش خود مطرح سازند و وجهي بتراشند.
3. هيچ مورخي نگفته است، عبدالله بن جعفر در خارج از شام (راويه) باغ و مزارع و روستا و... داشته است، تا اينكه بخواهد به آن ديار هجرت كند و به كار آن بپردازد.
4. به فرض آنكه عبدالله در شام باغ و بستاني داشته باشد، چه انگيزه اي وجود دارد كه ايشان همسرش حضرت زينب كبري ـ سلامالله عليها ـ را هم به آنجا بياورد. زينبي كه پيش از آن در لباس اسارت به شام آمده بود و به صورتي نامناسب همراه برادرزادهاش امام زينالعابدين ـ عليهالسّلام ـ به دربار يزيد خوانده شده بود. آيا اصلاً ميتوان تصور كرد كه زينب ـ سلامالله عليها ـ با آن همه مصيبتي كه در شام ديد، باز هم به آنجا رغبتي داشته باشد. اگر دليل آمدن به شام گرسنگي و قحطي بود ميتوانست از راهي سادهتر اين مشكل را حل كند. و علاوه بر اين چرا فقط حضرت زينب كبري ـ سلامالله عليها ـ را به شام آورد و بقيه اهل و عيالش را با آن گرسنگيها و قحطيها در حجاز رها كرد؟!
بنابراين با توجّه به ادلهاي كه بيان كرديم، دليل حضور حضرت زينب كبري ـ سلامالله عليها ـ در شام را نميتوان به نحوي كه گفتهاند بپذيريم، بلكه ميتوانيم آن را به گونهاي ديگر اثبات كنيم. اگر به خاطر داشته باشيد پيش از اين گفتيم كه حضرت زينب كبري ـ سلامالله عليها ـ به دستور يزيد لعنةالله عليه از مدينه تبعيد شدند.(12) معناي اين سخن آن است كه بايد دليل حضور حضرت زينب كبري ـ سلامالله عليها ـ در شام را اقامت اجباري به دستور يزيد دانست، نه هجرت ناشي از قحطي و همراهي با همسرش عبدالله بن جعفر و... چنانكه پيش از اين آنها را پاسخ گفتيم. بنابراين ميتوان نظريه ي دوم را فيالجمله به تقريري كه بيان شد پذيرفت.
امّا نظريه سوم، كه قول ضعيفي است و تنها در كتاب اخبار الزينبات رواياتي دال بر هجرت حضرت زينب كبري ـ سلامالله عليها ـ به مصر وجود دارد كه اكثراً مرفوعه و ضعيف است، (13) و احتمالاً در اخباري هم كه در اين كتاب ذكر شده ميان زينب بنت يحيي، و زينب بنت علي ـ عليهالسّلام ـ خلط شده است.
--------------------------------------------------------------------------------
پاورقی:
1. ابن سعد، الطبقات الكبری، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1410 ق، ج 8، ص 340. عزالدین جزری، اسدالغابة فی معرفة الصحابه، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ج7، ص130.
2. ابی الحسین یحیی بن حسن بن جعفر بن اعرج بن حسین بن زینالعابدین، اخبار الزینبات، نسخه خطی، بیتا، بینا، ص 123.
3. اخبار الزینبات، ص 125.
4. عزالدین جزری، اسدالغابة فی معرفة الصحابه، ج7، ص130.
5. سید محسن امین، اعیانالشیعه، بیروت، دارالتعارف، 1403 ق، ج7، ص142.
6. سپهر، میرزا عباس قلی خان، ناسخ التواریخ، چاپ بمبئی، ص 65، (به نقل از اعیانالشیعه).
7. سید محسن امین.همان.
8. بهایی، به نقل از نهضة الحسین، ص 97 و وسیلة الدارین فی انصار الحسین، ص 140.
9. سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج7، ص140.
10. اخبار الزینبات، همان، ص 115.
11. همان، ص 117.
12. ر.ك: اخبار الزینبیات ،همان ،ص 4 .
13. اخبار الزینبات، همان ،ص120.
منبع: نرم افزار پاسخ
ادامه مطلب
آيا طول عمر امام عصر (عج) معقول است؟
مسئلة طول عمر از مسائلي است كه در اختيار انسان نميباشد مثل ايجاد حيات و ممانعت از مرگ انسان، از اين رو ادامه حيات انسان در اختيار آفريننده اوست؛ و در نهايت اينكه انسان اموري را ميتواند نزد عقل خويش بررسي نمايد، كه در اختيار او باشد؛ و تنها حدس، گمان، تخمين و تجربه است كه اين امور را براي انسان روشن و واضح ميسازد. مسايلي مانند كيفيت كرات آسماني؛ تعدّد آسمانها و زمين، علت استقرار زمين در حركت كروي، ابتدا و غايت دنيا و موجودات آن و بسياري از مسايل ديگر براي انسان معلوم نميباشد و اين ناشي از نقصان علم انسان ميباشد.
در مورد علت طول عمر بشر هنوز دليلي واضح در اختيار نميباشد و تنها براساس تجربه و گمان به دست آمده است كه، تا آن زمان كه مقتضاي عمر و حيات انسان موجود بوده و مانعي از ادامه حيات نباشد، انسان بايد حيات داشته باشد. با تمام اين فرضيات ممكن است اسبابي باعث ازدياد و كاهش طول عمر گردد. اين خصوصيّت در ديگر موجودات نيز به چشم ميخورد، به طوري كه بعضي از گياهان مانند درختي دركاليفرنيا كه حدود پنج هزار سال عمر دارد[1] و بسيار موجودات كوچك و بزرگ كه به اذن خداوند طول عمري بلند پيدا كردهاند.
اكنون با اين توضيحات به ذكر چند دليل عقلي و نقلي درباره طول عمر امام عصر (عج) ميپردازيم:
مسئله طول عمر امام عصر (عج) بعيدتر و غريبتر از مسئلة خلقت انسان و سير تكويني او نميباشد، چرا كه او از عالم اصلاب به عالم ارحام و سپس از آنجا به عالم دنيا منتقل ميگردد و پس از آن عالمي ديگر به نام برزخ و سپس جهان آخرت در انتظار اوست؛ و اين مهم از آيات قرآن نيز فهميده ميشود: «و ان كنتم في ريب من البعث فانا خلقناكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة مخلّقة و غير مخلّقة لنبيّن لكم»[2] يعني: اگر در روز رستاخيز شك داريد (بدانيد كه)، شما را از خاك آفريديم. سپس از نطفه، بعد از خون بسته شده، سپس از گوشت له شده، كه بعضي داراي شكل خلقت است بعضي بدون شكل تا براي شما روشن كنيم كه بر همه چيز قادريم. خداوندی كه انسان را اينگونه منقلب ميگرداند و جسم او را متغير ميسازد، ميتواند مخلوق خويش را در مدّت زماني بيشتر در اين دنيا و هر كدام از مراحل خلقت يا تكوين نگاه دارد. «ان الله علي كل شيء قدير».
2ـ مسئلة طول عمر دوازدهمين امام شيعيان موضوعي جديد نميباشد و آن در اديان و دوران گذشته نيز سابقه دارد، به طوري كه برخي از انبياء مثل خضر ـ عليه السّلام ـ، نوح ـ عليه السّلام ـ عيسي ـ عليه السّلام ـ ادريس ـ عليه السّلام ـ ، و ديگران طول عمر بلندي داشته[3] و برخي دارند؛ كه قرآن نيز به آن اشاره دارد: «و لقد ارسلنا نوحاً الي قومه، فلبث فيهم الف سنة الاّ خمسين عاماً»[4] و يا اينكه بعضي از روايات صراحت داردکه، حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ تا هنگام ظهور زنده ميباشد و از ياران حضرت حجة بن الحسن (عج) ميباشد و پشت سر آن به نماز ميايستد و هيچ يهودي و مسيحي در روي زمين باقي نميماند مگر اينكه به امام عصر (عج) ايمان ميآورد.[5] و از جمله دانشمندان اهل سنّت كه بر طول عمر امام زمان (عج)استدلال نموده است سبط بن جوزي است كه ميگويد اوّلا:ً جماعتي هستند مثل الياس و خضر كه عمري طولاني دارند و كسي سنّ آنها را نميداند و ثانياً: در تورات آمده است كه ذوالقرنين سه هزار سال زندگي كرد، و اين در حالي است كه مسلمين ميگويند امام زمان آنها زنده است و حدود هزاروپانصد سال عمر كرده است و اين بعيد به نظر نميرسد.[6]
3ـ ابليس نيز از كساني است كه به اذن خداوند عمري طولاني دارد و احدي از مسلمين آن را انكار نكرده است.
4ـ در كتاب تورات اسامي عدّهاي كه عمر طولاني داشتهاند آمده است، از آن جمله: «آدم 930 سال، شيث 920 سال، انوش 950 سال، قينان 910 سال، ارياد 962 سال و نوح 950 سال و ...»[7] نتيجه اينكه، از آيات و روايات و شواهد تاريخي معلوم ميگردد، طول عمر انسان و يا هر موجود ديگر تحت اشراف و اراده صانع اوست. خداوند نيز اراده فرموده است وليّ خويش را از سال 255 هـ . ق تاكنون از ديده افراد عادّي پنهان دارد؛ همچنانكه آية 68 سورة يس «و من نعمّره ننكسه في الخلق افلا يعقلون» امكان اطالة عمر را ميرساند.
بنابراين طول عمر امام زمان(ع) هم معقول است وهم اشباه ونظائر فراوانی دارد.
معرفي منبع جهت مطالعه بیشتر:
1. دادگستر جهان،ابراهیم امینی.
پي نوشت ها:
[1] - دائرة المعارف بريتانيايي، ج 14، ص 376، ابراهيم اميني، دادگستر جهان، چ چهارم، انتشارات دارالفكرقم، ص 292.
[2] - سورة حج، آية 5.
[3] - شافعي، البيان، باب 25.
[4] - سورة عنكبوت، آية 14.
[5] - شيخ سليمان قندوزي، ينابيع المودة، ص 422.
[6] - سبط ا بن جوزي، تذكرة الخواص، ص 377.
[7] - آيت الله لطف الله صافي گلپايگاني، منتخب الاثر، ص 341.
ادامه مطلب
امام جعفر صادق ـ عليهالسلام ـ به چه دليلي مذهب شيعه را پايهگذاري كرد?
شيعه در اصطلاح به پيروان حضرت علي ـ عليهالسلام ـ و خاندانش، و كساني كه معتقد به جانشيني بلا فصل آن حضرت بعد از پيامبر(ص)، و نصّ ولايت او در غديرخم از طرف پيغمبر(ص) ميباشند گفته ميشود. اين واژه در كلمات حضرت رسول(ص) و حضرت علي ـ عليهالسلام ـ و ديگر امامان ـ عليهمالسلام ـ به كار رفته است. جابر بن عبد الله انصاري گويد:
«نزد پيغمبر بودم كه علي از دور نمايان شد. پيغمبر(ص) فرمودند: سوگند به كسي كه جانم در دست اوست اين شخص و شيعيانش در قيامت رستگار خواهند بود.» و نيز از ابن عباس نقل است كه گويد: وقتي آية «انّ الذّين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هُم خير البريّه» نازل شد، پيامبر(ص) به علي ـ عليهالسلام ـ فرمود: مصداق اين آيه تو و شيعيان ميباشيد كه در قيامت خوشنود خواهيد بود و خداهم از شما راضي است»
در كتاب «تأسيس الشيعه» آمده است: «لفظ شيعه در روزگار پيامبر(ص) بوده است، چنانكه ابوحاتم در كتاب الزينة خود مينويسد: نخستين نامي كه در اسلام به روزگار رسول خدا(ص) آشكار گرديد شيعه بود و آن لقب چهار تن از صحابه بود: ابوذر غفاري، سلمان فارسي، مقداد بني اسود كندي و عمار بني ياسر،تا اينكه هنگام صفين اين اصطلاح در ميان هواخواهان علي ـ عليهالسلام ـ منتشر گرديد» و در نهايت اينكه انس بن مالك گويد: رسول خدا(ص) فرمود: «خداي متعال در روز قيامت بندگاني را بر ميانگيزد كه از چهرههايشان نوري از راست به چپ عرشي پرتو افكن ميشود و به منزلة پيامبران هستند و پيامبر نيستند و به منزله شهيدان هستند و لي شهيد نيستند ابوبكر برخاسته گفت: من از آنان هستم اي پيامبر خدا؟ فرمود: نه سهل بن حنيف برخاسته گفت: من از آنان هستم اي پيامبر خدا؟ فرمود: نه پس رسول خدا(ص ) دستش را بر سر علي ـ عليهالسلام ـ گذاشته فرمود: اين است و شيعهاش»[1]
طبق مطالب مطرح شده واضح و روشن است كه تشيّع و شكلگيري آن در زمان خود حضرت رسول اكرم(ص) بوده و آنحضرت اين واژه را درباره پيروان علي ـ عليهالسلام ـ بكار بردهاند امّا چرا اين مذهب را منسوب به امام صادق ـعليهالسلامـ نموده و از آن به «مذهب جعفري» تعبير كردهاند بدين علت بود كه در فاصله انقراض امويان و قدرت يافتن عباسيان و نيز در دوران شكلگيري سلسلة اخير، امام صادق امكان و فرصت آن را يافت كه به گسترش علم و رونق احكام الهي دست زند وي در شرايطي كه از سانسور و كنترل امويان و فاصلهاي كه بين اهل بيت و مردم پديد آورده بودند آزاد ميشد، كوشيد تا آموزشهايي كه از طريق پدرش و او از جدش و او از رسول خدا(ص) آموخته بود، انتشار دهد در چنين اوضاع و احوالي بود كه امام صادق ـ عليهالسلام ـ به شهرت رسيد و امكان اظهار نظر پيدا كرد. و توانست از يكسو آزادانه به نقد و بررسي مسائل ديني بپردازد و از سوي ديگر چهره سنّت را از گرد و غبار و زنگارها و آراء نادرست و يا شبههناك پاك كند. بدين گونه بود كه طالبان علم از جاي جاي جهان اسلام به مدينه هجرت كرده و در حوزه درس او گرد آمدند و در روزگار شكوفائي علم، مذهب اهل بيت بدو منسوب شد. چرا كه هر شيوهاي را امام ميپسنديد و هر نظري كه او تأييد ميكرد لاجرم به او نسبت داده ميشد و گفته ميشد «مذهب جعفر صادق ـ عليهالسلام ـ»[2]
در اين دوران مبارك و فرخنده حوزه درسي امام صادق شهرتي عظيم يافت. وي رهبر فكري نهضت فرهنگي آن روزگار بود. در واقع نخستين كسي بود كه مكتب فلسفي جهان اسلام را پديد آورد. نه تنها كساني كه بعدها مذاهب فقهي را تأسيس كردند در حوزه امام شركت ميكردند بلكه دانش پژوهان فلسفه و فيلسوفان نيز از راههاي دور به مكتب علمي او روي آوردند.
در دوران ياد شده خانه امام صادق ـ عليهالسلام ـ دانشگاهي بود، كه به حضور عالمان بزرگ در حديث، تفسير،حكمت و كلام زينت يافته بود و در حوزه درسي وي غالباً دو هزار تن و گاه چهار هزار نفر شركت ميكردند.[3]
ابن ابوالعوجاء اشاره به امام صادق ـ عليهالسلام ـ ميگويد: «اين شخص از جنس بشر نيست، اگر در جهان روحانياي، وجود داشته باشد كه هر گاه اراده كند جهاني و يا روحاني باشد اوست.[4]
ذكر اين مطلب بيمورد نيست كه موسسين مذاهب فقهي، خود از اهل بيت علم ميآموختند و اين امر براي آنان فخر و سبب پيروزي و موّفقيت بود. ابو حنيفه از آراء امام علي ـ عليهالسلام ـ استفاده كرده، تا آنجا كه يكي از امتيازات مذهبش عمل به سخن مشهور نبي اكرم(ص) است كه فرمود: «إنا مدنية العلم و علي بابها»
و هموست كه به خاطر استفاده علمي از امام صادق ـ عليهالسلام ـ افتخار و مباهات ميكند. مالك بن انس يكي از شاگردان امام صادق ـ عليهالسلام ـ بود. شافعي از او علم آموخت و احمد بن جنبل از شافعي، شافعي جزاز علي ـ عليهالسلام ـ از كس ديگري روايت نكرد از اينرو به تشيع متهم گرديد. يحيي بن معين، شافعي را به رافضي بودن متهم كرده و ميگويد: كتابش را در سيره مطالعه كردم و در آن جز ياد علي چيزي نيافتم. خود شافعي در ضمن ابياتي شيعه بودن خود را اينگونه بيان ميكند:كه اگر دوستي آل محمد رفضي است. اي دو عالم شهادت دهيد كه من رافضي هستم.
و نيز از احمد بن حنبل از بهترين صحابي پيامبر(ص) سؤال شد او گفت اول ابوبكر بعد عمر و بعد عثمان، كسي پرسيد پس علي؟ احمد گفت: شما از اصحاب پيامبر(ص) پرسيديد و حال آنكه علي خود محمد است.[5] با مطالعه در اين زمينهها رگههايي از انديشه تشيّع را در همه مذاهب اهل سنّت ميتوان يافت.
و حال به چه دليل امام صادق ـ عليهالسلام ـ مذهب تشيع را دوباره احياء كرد (مورد قيد شده در سؤال) در جملهاي كوتاه بايد گفت كه: در روايتي ابوصباح كناني گويد: «امام باقر ـ عليهالسلام ـ به حضرت امام صادق ـ عليهالسلام ـ كه راه ميرفت نگاه كرد و گفت: اين را ميبيني؟ اين از جمله كساني است كه خداي عزّوجل درباره آنها ميفرمايد: ما ميخواهيم بر آن كسان كه در زمين ناتوان شمرده شدهاند منّت نهيم و پيشوايشان نموده و وارث زمينشان سازيم.»
با مطالعه در مورد آيه مذكور معلوم ميشود كه امام صادق ـ عليهالسلام ـ بر طبق وظايف و موازين امامت مأمور بوده تا ضعفا را بحّد قدرت رسانده و اختيار انساني ايشان را از دست اقوياي بنياميه به حيطه خودشان انتقال دهد و در رأس آنان به رهبري اسلامي كه شايسته مقام وارثان زمين است بپردازد.[6]
و اين امر يعني رهبري شايسته اسلامي و هدايت مردمان به سوي سعادت در هر عصري بر عهده امام همان عصر است كه طبق شرايط زماني و مكاني بدان عمل ميكند و شرايط امام صادق ـ عليهالسلام ـ براي اجراي اين امور مناسبتر بوده است.
پي نوشت ها:
[1] . مؤلف: دائرة المعارف تشيع، تشيع «مسيري در فرهنگ و تاريخ تشيّع» ناشر: نشر سعيد محبّي پائيز 1373 چاپ اول فصل اوّل نوشته: سيد محمد مهدي جعفري (ص) 3 الي 5.
[2] . استاد اسد حيدر، امام صادق ـ عليهالسلام ـ و مذاهب چهارگانه، ناشر: شركت سهامي انتشار چاپ اول 1369 مترجم حسن يوسفي اشكوري، ج اول، ص279 و 280.
[3] . همان ج اول ، ص 59.
[4] . همان ج اول، ص 82.
[5] . ر.ك: استاد اسد حيدر، امام صادق ـ عليهالسلام ـ و مذاهب چهارگانه، ناشر شركت سهامي انتشار، چاپ اول، 1369، مترجم حسن يوسفي اشكوري، چ اول، ص 299 و 300.
[6] . حسن قاضي، امام صادق ـ عليهالسلام ـ يك شخصيّت تاريخي، چاپ دوم، 1358، ص 256.
ادامه مطلب
شيعه به چه معناست
كلمه شيعه در لغت از ريشه «شاع» به معني همراهي و تبعيت گرفته شده است[1] و معني لغوي آن گروه و جماعتي است كه در انجام كاري همكاري مي كنند و گاهي نيز به تبعيت كننده از يك فرد اطلاق مي شود.[2] هم چنان كه در قرآن مي گويد: «وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ[3]: همانا از پيروان او ابراهيم است».
بنابراين شيعه در لغت به معني همراهي و پيروي كردن است امّا در اصطلاح به چندين معنا به شرح ذيل مي باشد:
1. شيعه به كساني گفته مي شود كه علي ـ عليه السّلام ـ و اولاد او را دوست دارند چون اهل بيت رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ هستند و خداوند دوست داشتن آنها را واجب كرده است و در قرآن آمده: «... بگو من هيچ پاداشي از شما بر رسالتم درخواست نمي كنم جز دوست داشتن نزديكانم (اهل بيتم).»[4]
شافعي بزرگ و امام مكتب شافعيه در اين باره مي گويد:
يا اهل بـيت رسول الله حبكم فرض من الله في القرآن انزله
كفاكم من عظيم الشأن انكم من لم يصلّ عليكم لا صلاة له[5]
يعني: اي اهل بيت رسول خدا، دوست داشتن شما در قرآني كه خداوند نازل كرده واجب شده است. در بزرگي شأن شما همين بس كه هر كس بر شما صلوات نفرستد نمازش باطل است.
2. شيعه به كسي گفته مي شود كه علاوه بر دوست داشتن اهل بيت ـ عليه السّلام ـ از آنان پيروي كرده و معتقد است كه حضرت امير المؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ و امامان بعد از او كه اولاد آن حضرت هستند جانشينان پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و منصوب از سوي خداوند مي باشند، اين امامان رهبر مادي و معنوي جامعه بوده و بعد از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ عهده دار وظايف آن حضرت در امور دين و دنيا مي باشند.
اكثريت شيعه را شيعه اماميه يا اثنا عشريه تشكيل مي دهد. از آنجا كه آنان جانشينان پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ را دوازده نفر مي دانند اثنا عشريه (دوازده امامي) ناميده شده اند.[6]
علت اين كه پيروان حضرت علي ـ عليه السّلام ـ را شيعه ناميده اند اين است كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در زمان حيات خويش اين اسم را بارها براي نزديكان و دوست داران علي ـ عليه السّلام ـ به كار مي برد، چنان كه از عبدالله انصاري و ابن عباس نقل شده كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در تفسير آيه «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ:[7] كساني كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، بهترين مخلوقات اند» به علي ـ عليه السّلام ـ اشاره كرده و فرمودند «تو و شيعيانت، روز قيامت رستگار خواهيد بود.»[8]
به همين خاطر بعد از رحلت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ مسلماناني كه به عهد و پيمان خود با علي ـ عليه السّلام ـ در روز غدير خم بسته بودند، وفادار ماندند به شيعه معروف شدند و كساني كه عهد و پيمان خود را از ياد برده و از اطاعت آن حضرت سرباز زدند، بعدها اهل سنت ناميده شدند.
بعد از آن كه معلوم شد شيعه در لغت به چه معنا است و در اصطلاح به چه كساني گفته مي شود اكنون نوبت آن است تا معلوم شود كه شيعه چه عقايدي دارد و عقايد شيعه كدام است؟ در پاسخ به اين سوال بايد گفت شيعه پنج اصل اعتقادي دارد كه عبارتند از:
1. توحيد: يعني خداوند قديم و باقي است هميشه موجود بوده و خواهد بود قادر و مختار است. عالم و دانا به همه چيز مي باشد جوهر و عرض نيست و واحد است و شريكي ندارد، هم چنين جهت ندارد و محل حوادث نيست به چشم ديده نمي شود.[9]
2. عدل: يعني خداوند كار قبيح انجام نمي دهد و به چيزهاي قبيح امر نمي كند و بندگان را بر انجام چيزي كه قادر به انجام آن نيستند امر نمي كند زيرا چنين امري قبيح است. و كسي كه كار قبيح انجام مي دهد يا قباحت و زشتي آن را نمي داند و به آن جاهل است يا محتاج به انجام آن كار است و خداوند هم از جهل و هم از احتياج منزه و پاك است. بنابراين عبادت و اطاعت يا گناه و نافرماني كه از بندگان صادر مي شود. از اختيار آنان بوده و هيچ اجباري نيست و به همين خاطر هر كس اطاعت كند مستحق ثواب بوده و هر كس نافرماني كرده و گناه كند مستحق عذاب است.[10]
3. نبوت: يعني خداوند پيامبراني را براي هدايت انسان ها فرستاده است و آخرين پيامبر حضرت محمد مصطفي ـ صلّي الله عليه و آله ـ است كه خداوند او را فرستاده تا مردم را هدايت كرده مؤمنان را به جنت و نعيم بشارت دهد و كافران را به عذاب و جهنم بيم دهد. و راه راست را در دنيا بر تمام انسان ها نشان دهد و به وي معجزات فراواني از قبيل قرآن كريم، شق القمر و... عطا كرده است.
هم چنين بايد دانست كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ معصوم است از اول عمر تا آخر عمر هم از گناه صغيره و هم از گناه كبيره و از سهو و نسيان مبرّا است و از تمام اموري كه موجب كسرشأن و نقص در مروّت و شرف مي شود منزّه است.[11]
4. امامت: يعني خداوند به رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ امر كرده كه بعد از خود كسي را كه حافظ دين او باشد و اجراي احكام كند، يعني حكم الهي را در ميان خلق اجرا نمايد، را نصب كند و آن شخص حضرت اميرالمؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ است كه در روز غدير خم پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ وي را به جانشيني خود انتخاب كرد و مسلمانان با وي بيعت نمودند و بعد از وي اولاد آن حضرت هستند كه يكي بعد از ديگري به امامت رسيدند. اين امامان همگي معصوم بوده و از هر گونه گناه و كژي دور مي باشند. نام اين امامان چنين است:
1. علي مرتضي. 2. حسن مجتبي. 3. حسين سيد الشهداء. 4. علي زين العابدين. 5. محمدباقر. 6. جعفر صادق. 7. موسي كاظم. 8. علي رضا. 9. محمد هادي. 10. علي نقي. 11. حسن عسكري. 12. مهدي قائم منتظر كه زنده است هر وقت خدا بخواهد ظهور مي كند تا آن كه زمين را پر از عدل و داد كند پس از آن كه از جور و ظلم پر شده باشد.»[12]
5. معاد: يعني اين كه خداوند خلايق را بعد از آن كه ميراند و فاني كرد، دوباره زندگي مي دهد و آنان را در عرصه قيامت جمع كرده و كسي كه مطيع و فرمانبردار بوده جزا مي دهد و وي ثواب مي برد و آن كه گناهكار و نافرمان بوده عذاب مي بيند. و مسلمانان بايد به اين امر و هم چنين به سؤال قبر، صراط، ميزان، سخن گفتن جوارح در آن دنيا، بهشت، دوزخ و ثواب و عقاب اعتقاد داشته باشند چون مسأله معاد از اصول دين مي باشد.[13]
در نتيجه با توجه به مطالب فوق بايد گفت شيعه به كسي گفته مي شود كه پيرو و دوست دار امامان دوازده گانه بوده و به پنج اصل توحيد، عدل، نبوت، امامت و معاد با تفصيلي كه گفتيم اعتقاد داشته باشد و به ده فرع كه فروع دين ناميده مي شود، يعني نماز، روزه، حج، جهاد، خمس، زكات، امر به معروف، نهي از منكر، تولّي و تبرّي عمل كند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. رسائل فارسي جرجاني، تأليف ضياء الدين بن سديد الدين جرجاني.
2. كشف المراد، علامه حلّي.
3. درآمدي بر علم كلامي، علي رباني گلپايگاني.
پي نوشت ها:
[1] . بندر ريگي(عربي به فارسي)، محمد، المنجد، تهران، انتشارات ايران، چ دوم، ج 1، ص 900.
[2] . سبحاني، جعفر، المذاهب الاسلاميه، انتشارات موسسه امام صادق ـ عليه السّلام ـ، چ اول، 1423 ق، ص 145.
[3] . صافات/83.
[4] . شوري/23.
[5] . الصواعق، ص 148، به نقل از المذاهب الاسلاميه، ص 146.
[6] . رباني گلپايگاني، علي، درآمدي بر علم كلام، انتشارات دارالفكر، چاپ اول، 1378، ص180.
[7] . بيّنه/7.
[8] . سيوطي، الدر المنثور، دارالفكر، ج 8، ص 589، هم چنين به الغدير، ج 2، ص 57 و 58 رجوع شود.
[9] . ر.ك: علامه حلي، الرسالة السعديه، كتابخانه آيت الله مرعشي،1410 قمري، ج اول، ص33 تا 52.
[10] . ر.ك: ضياء الدين بن سديد الدين جرجاني، وسائل فارسي جرجاني، انتشارات اهل قلم، چ اول،1375ش، ص184.
[11] . ر.ك: علامه حلّي، حسن، رسالة السعديه، ص71تا80 و رسائل فارسي جرجاني، ص184و185.
[12] . كاتب خوارزمي، محمد بن احمد، مفاتيح العلوم، ترجمه حسين خديو جم، انتشارات علمي و فرهنگي، چ اول، 1362، ص 35. هم چنين در آمدي بر علم كلام، ص180.
[13] . ر.ك: رسائل فارسي جرجاني، ص 187 و 188.
ادامه مطلب
كدام يك از دانشمندان بزرگ شيعه در گسترش تشيع نقش داشته اند؟
بايد گفت تمامي علماي شيعه هر كدام به سهم خود در گسترش تشيع نقش مهم و تعيين كننده اي داشته اند و آنچه امروز در نزد ماست ثمره چهارده قرن زحمات بي دريغ علمي و عملي و صدها سال تلاش و ايثار جان و مال و ... براي روشن نگهداشتن مشعل هدايت توسط عالمان بزرگ شيعه بوده است.
اما با مطالعه تاريخ نقش عده اي از علما قدري برجسته تر به نظر مي رسد، آنان كه با درك صحيح از شرايط سياسي و اجتماعي زمان خود بهره برداري هاي بسياري براي گسترش اين مكتب علوي نمودند.
با توجه به شرايط سياسي و اجتماعي ممالك اسلامي مكتب تشيع تا قرن هفتم گسترش چشم گيري نداشت و اصولاً اظهار علني تشيع نوعي جرم كه عواقب وخيمي را در پي داشت به شمار مي رفت، و شيعيان اثنا عشري همواره مورد آزار و ستم قرار داشتند، هرچند در مواردي هم توفيقات كوتاه مدتي براي آن ها به دست مي آمد مثلاً دولت هاي آل بويه، و سربداران. با به تشيع گرويدن الجايتو (كه به سلطان محمد خدابنده تغيير نام داد) به راهنمايي تاج الدين آوجي و جمال الدين مطهر حلي (علامه حلي) ، نام 12 امام بر مسكوكات ايلخوانان[1] حك شد و مذهب شيعه مذهب رسمي اعلام شد.
علامه حلي قبلاً با سلطان ارتباط داشت و او يكي از كساني است كه فكر سلطان را براي پذيرش شيعه آماده ساخته بود.[2]
دوره تسلط مغولان صدمات شديدي را بر قسمت بزرگي از جهان اسلام تحميل كرده بود، در حمله مغولان، سني و شيعه هردو به قتل مي رسيدند، چنانچه در فتح بغداد رخ داد ولي با درايت عالمان اسلامي خصوصاً علماي شيعه رفته رفته اين موجودات سركش رام شدند و با پذيرش اسلام و در بعضي مواقع تشيع فرصتي پيش آمد كه شيعيان توانستند از خود بروز و ظهوري نشان دهند.
از عمده ترين فقيهان و دانشمندان شيعه در آن زمان مي توان از محقق حلي، علامه حلي خواهر زاده محقق حلي و فخر المحققين فرزند علامه حلي و فيلسوف و فقيه نادر خواجه نصير الدين طوسي نام برد.
در زمان مرجعيت محقق حلي هلاکوخان بغداد را فتح كرد و آخرين خليفه عباسي را به قتل رسانيد، اما شهر حله با درايت ايشان و ساير فقها از آسيب مغولان در امان ماند، وي در سال 676 در حله در گذشت و همان جا به خاك سپرده شد.
از خدمات مهم علامه تشيع سلطان محمد خدابنده بود كه در علت آن نقل هاي فراواني آمده است ولي آن چه مسلم است عدم رضايت سلطان از آراء غير منطقي فقهاي اهل سنت و استدلال عقلاني و تسلط علامه بر شيوه هاي كلامي و معقول و منقول بوده كه موجب قبول تشيع توسط سلطان شد، هرچند مشكلات سياسي فراواني نيز براي او ايجاد كرد.
علامه از آن به بعد در دستگاه سلطان جايگاهي سترگ يافت و ترويج تشيع را اساس كار خود قرار داد.[3] علامه در خدمت به تشيع از لحاظ سياسي و علمي سهم به سزايي دارد خصوصاً وي در ايران موجب رونق تشيع و پشتوانه علمي و سياسي شيعيان شد، و نبايد اثر او را در زمينه سازي حكومت انقلابي شيعيان صفوي و پذيرش مردمي آن ناديده گرفت، علامه حلي در محرم 726 ق. در 78 سالگي در گذشت.
خواجه نصير الدين طوسي
محمد بن محمد بن الحسن معروف به خواجه نصير الدين طوسي از علماي بزرگ قرن هفتم است كه اگر چه از اعاظم علم فقه است اما به دليل شهرت فلسفي، فقاهتش تحت الشعاع قرار گرفته است.
خواجه در 597 در طوس متولد شد، دروس ابتدايي را در طوس فرا گرفت و بعد به نيشابور رفت و در محضر قطب الدين سرخسي و فريد الدين نيشابوري (احتمالاً عطار) به تحصيل حديث و عرفان پرداخت به زودي آوازه علمي خواجه شهرت پيدا كرد،
هلاکو در صفر 656 بغداد را تصرف كرد و با قتل معتصم طومار خلافت عباسي پيچيده شد. خواجه نصير فرصت بوجود آمده را مغتنم شمرد، وي كه به دستور هلاکو سرپرستي اوقاف را به دست آورده بود، با استفاده از امكانات حكومت و اوقاف دانشگاه مراغه و رصد خانه اي بزرگ به وجود آورد، وي از همه مسلمانان بهره مند از دانش (چه شيعه و چه سني) دعوت كرد تا در اين دانشگاه به تحقيق بپردازند، خواجه كتابخانه بزرگي نيز تأسيس و كتاب هاي پراكنده شده را در آن جمع كرد تأسيس اين مركز عظيم علمي، در زماني صورت گرفت كه شرق و غرب عالم به دست نيروي ويرانگر مغول نابود شده بود حضور خواجه در دستگاه حكومتي هلاکوي مغول بر اساس اين نظريه شيعه بود كه حُضور در دستگاه ظالمين حرام است مگر احقاق حقي شود، يا ابطال باطلي انجام گيرد.
سرانجام خواجه در سال 672 ق. پس از 18 سال تلاش شبانه روزي به رحمت ايزدي پيوست.
مرحله بعدي كه علماي شيعي توانستند از وضع موجود به نفع جريان مظلوم تشيع اثني عشري بهره جويند، ظهور صفويان در قرن دهم است.
صفويان توانستند چند پارگي ايجاد شده بر نواحي مختلف را از بين برده و يك حكومت مركزي ملي تشكيل دهند، اين سلسله از سال 907 تا 1148 يعني 241 سال در ايران حكومت كردند.
شاه اسماعيل اول و فرزندش شاه طهماسب و شاه عباس اول خدمات چشم گيري به ايران و تشيع نمودند و ايران رسماً مهد تشيع شد.
فقيهان عصر صفوي
علي بن الحسين بن عبدالعالي كركي معروف به محقق ثاني و يا كركي در كرك از روستاهاي بعلبك به دنيا آمد.[4]
تأثير عمده محقق در زمان شاه طهماسب است، با احكام مهمي كه شاه براي محقق صادر كرد محقق با دست باز به اصلاح امور ديني پرداخت. وي با ارسال بخش نامه هايي به سرتاسر كشور قوانين عادلانه براي كارگزاران وضع كرد كه چگونه با مردم در گرفتن ماليات و مقدار و زمان آن رفتار نمايند، در هر شهر و روستا امامي را براي نماز جماعت و تعليم احكام معين كرد.[5]
تأثير محقق كركي در ايران سني الاصل تا جايي است كه گفته اند بعد از خواجه نصير الدين طوسي هيچ كس به اندازه محقق كركي در اعتلاي مذهب جعفري و ترويج مكتب اهل بيت ـ عليهم السلام ـ مؤثر نبوده است. وي فاجران را از فساد بازداشت و قوانين بدعت آميز را منسوخ كرد، منكرات را از ميان برداشت، حدود و تعزيرات را اجرا و نماز جماعت و ديگر واجبات را اقامه كرد و به احوال ائمه جماعات و مؤذنين رسيدگي نمود و در اين راه تلاش و نظارت جدي داشت.[6]
وي بعد از رتق و فتق امور به نجف برگشت و در سال 940 در آن جا فوت كرد شيخ عبدالصمد پدر شيخ بهايي مدعي است كه وي به دست برخي عمال حكومت مسموم و به قتل رسيده است.
از ديگر عالمان كه براي اعتلاي شيعه كوشيده اند مي توان به شيخ محمد بن حسين بن عبدالصمد الحارثي معروف به شيخ بهايي ياد كرد. وي در كودكي همراه پدر به ايران آمد و در ايران به تحصيل پرداخت و به سرعت نبوغ خود را نشان داد تا آنجا كه صاحب وسائل الشيعة شيخ حر عاملي در مورد وي گفته است: او همه محاسن را با خود جمع كرد، فضائل او قابل شمارش نيست در همه علوم زبر دست، شاعر و اديب بود و در فقه و حديث و معاني بيان و رياضي و ساير علوم بي مانند بود.[7] با اين كه وي از فقها بود و كتابي فارسي به نام جامع عباسي در فقه به اضافه 18 كتاب ديگر در همين موضوع تأليف كرد امّا تبحر او در ساير علوم حجاب فقاهت وي شد.[8]
وي در دوران شيخ الاسلامي خود و چه قبل و بعد از آن خدمات بسيار فراواني را به بسط و گسترش شيعه نمود كه اظهر من الشمس است، صاحب روضات الجنات براي او 55 كتاب در موضوعات مختلف ذكر كرده است.[9]
وي در سال 1030 در سن 78 سالگي درگذشت و پيكر مطهرش در جوار امام علي بن موسي الرضا ـ عليه السلام ـ به خاك سپرده شد.
علامه مجلسي فرزند ملا محمد تقي مجلسي، از ديگر دانشمندان به نام شيعه است كه در سال 1038 به دنيا آمد و در محضر پدر دانشمندش مراتب علمي را در اصفهان با نبوغ سرشار طي كرد. براي وي 169 كتاب ذكر كرده اند معروف ترين اثر وي بحارالانوار است كه در صد و ده (110) جلد منتشر شده است، ايشان در سال 1098 به اصرار شاه سليمان منصب شيخ الاسلامي را پذيرفت وي در اجراي احكام اسلام و امر به معروف و نهي از منكر بسيار جدي بود تاجايي كه ادوارد براون وي را مردي هول انگيز توصيف كرده است.
در تأثير علامه بر حكومت گفته اند تا زماني كه علامه مجلسي زنده بود شاه سلطان حسين هم فردي متدين و خوش رفتار بود اما پس از رحلت ايشان وي به فساد و تباهي گراييد و نسبت به علما بي توجه و جسور شده بود. وي در سال 1110 در اصفهان درگذشت و در همانجا به خاك سپرده شد.
گرچه ما در اين مختصر از اين دانشمندان به عنوان علماي گسترش دهنده تشيع ياد كرديم، اما همانگونه كه صدراً بيان شد، تمامي علما از صدر اسلام تا امروز هركدام علمداري رشيد براي لشكر توحيدي شيعه بوده اند. در نهايت مقاله بايد از بزرگمرداني چون حضرت آيت الله بروجردي ياد كرد كه با درايت خود چهارده قرن دوري دو مذهب اصلي اسلام را بدل به دوستي كرد و موجب صدور فتواي تاريخي شيخ الازهر در جواز تبعيت از مكتب تشيع شد و از مجدد اسلام در قرن اخير و خورشيد منير و سلاله پاك امير مؤمنان حضرت آيت الله العظمي امام خميني ـ رحمة الله عليه ـ كه با شهامت و كياست و فراست و در نهايت خلوص و تقوا با مدد الهي و تأييد انفاس قدسيه معصومين ثمره تلاش هزار و چهارصد ساله شيعه را در قيام خود تجلي بخشيد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ مفاخر اسلام، علي دواني؛
2ـ اعيان الشيعه، محسن امين؛
3-طبقات أعلام ـ الشيعه، آقابزرگ تهراني.
پي نوشت ها:
[1] . برتولد اشپولر، تاريخ مغول در ايران، ترجمه محمود ميرآفتاب، ص195.
[2] . دين و دولت در ايران عهد مغول، ج2، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 71، ص598.
[3] . روضات الجنات، محمد باقر خوانساري، ج2، اسماعليان قم، بي تا، ص281.
[4] . علي دواني، مفاخر اسلام، ج4، ص421.
[5] . محمد باقر خوانساري، روضات الجنات، اسماعيليان قم، بي تا، ص361.
[6] . مدرك پيشين، ص369.
[7] . محمد باقر خوانساري، روضات الجنات، اسماعيليان قم، بي تا، ج 7، ص6.
[8] . محمود مهدي پور، شيخ بهايي، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، 1371، ص35.
[9] . محمد باقر خوانساري، پيشين، ص61.
ادامه مطلب
آيا مذهب تشيع به وسيله عبد اللّه بن سبا تأسيس شده است؟
حقيقت اين است كه انديشه شيعه، ريشه در سخنان رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ دارد و تأكيد اين مكتب بر پيروي اهل بيت ـ عليهم السلام ـ از سرچشمه وحي سيراب مي گردد. نيازي نيست كه در اين جا احاديث معروف و متواتري چون ثقلين و سفينه را بازخواني كنيم; چرا كه نقل آن ها، نُقل مجالس و زينت بخش كتاب هاي روايي شيعه و سني است، و هيچ محققِّ منصفي را ياراي انكارشان نيست.
نكته درخور توجه اين است كه نه تنها فكر و انديشه شيعه، بلكه خود اين واژه پيشينه اي ديرينه دارد. به نقل نوبختي، مورخ و متكلم قرن سوم هجري، در زمان پيامبر گرامي اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ، چهار نفر از اصحاب برجسته ايشان (مقداد، سلمان، ابوذر و عمار) شيعه علي خوانده مي شدند.[1] همچنين سيوطي (911-849 هـ.. ق) انديشمند بزرگ اهل سنّت، در تفسير آيه هفتم سوره بينه (اولئك هم خير البريه) به نقل از جابربن عبدالله چنين مي نگارد:
ما نزد پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بوديم كه علي ـ عليه السلام ـ وارد گرديد. پيامبر (ايشان را مورد اشاره قرار داده) فرمود: قسم به آن كس كه جانم به دست اوست، اين شخص و شيعيانش از رستگارانِ روز قيامتاند.[2]
ابن حجر مكّي نيز در تفسير آيه مورد بحث، اين سخن را از پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ گزارش مي كند:
(هو انت و شيعتك، تأتي انت و شيعتك يوم القيامة راضين مرضيين)[3] بهترين مردمان (كه در آيه شريفه مورد اشاره قرار گرفته) تو و شيعيانت هستيد، كه در حالي قدم به صحنه قيامت مي گذاريد كه از خدا خشنوديد و او نيز از شما خشنود است.
با اين همه، در سال هاي اخير، برخي از نويسندگان از روي ناآگاهي يا غرض ورزي، منشأ تشيع را در جاي ديگري جستجو كرده و يهودي تازه مسلماني به نام «عبدالله بن سبا» را بنيان گذار آن دانسته اند. به گفته ايشان، وي پس از شهادت علي ـ عليه السلام ـ ، كشته شدن ايشان را نپذيرفته و با ترويج افكار انحرافي خويش، مكتب تشيع را پايه ريزي نموده است.
خوشبختانه، انديشمندان شيعه اين داستان را از زواياي گوناگون مورد نقد قرار داده، آن را افسانه اي بيش ندانسته اند;[4] برخي از خاورشناسان و محققّان سنّي مذهب نيز بر بي پايگي آن تأكيد ورزيده اند.
«روايتگر داستان افسانه اي عبدالله بن سبا»
راوي اين داستان، شخصي است به نام سيف بن عمر كه به تصريح تذكره نويسان اهل سنت، شخصي دروغگو و غير قابل اعتماد بوده است.[5]
نه تنها اين افسانه، احاديث ديگري كه از اين راوي گزارش گرديده است، نيز سست پايه و بي مايه اند و چهره اي ناپسند از اسلام و مسلمين به تصوير مي كشند.[6]
توضيح اين كه: اكثر مورخين و نويسندگان، اين داستان را مستقيم، يا غير مستقيم از تاريخ طبري نقل كرده اند; طبري نيز آن را از سيف بن عمر تميمي كوفي روايت كرده است.
سيف بن عمر از قبيله اسد، و از معروف ترين افراد به كذب و دروغ سازي است. او در اثر خصوصياتي چون تعصب قبيله اي، روابطي كه با حاكمان و زورمندان آن روزگار داشت و كفري كه در دلش پنهان كرده بود، دروغ هاي بسياري را در كتاب هاي تاريخي و روايي اهل سنت وارد كرده است و عجيب اين است كه علماي اهل سنت، در عين حال كه او را فردي كذاب و غير قابل اعتماد و زنديق مي دانند، باز هم در كتاب هايشان روايات سراسر دروغي چون افسانه عبداللّه بن سبا را ذكر مي كنند.
البته چنان كه متذكر شديم، اين افسانه تنها دروغي نيست كه از سيف بن عمر در كتاب ها پراكنده شده است، بلكه او براي مخدوش جلوه دادن چهره، اسلام داستان هاي زيادي در رابطه با جنگ هاي اسلامي ساخته كه از بسياري از اين جنگ ها و قهرمان هاي آن، هيچ اثر و نشاني در تاريخ اسلام و روايات فريقين ـ جز از طريق سيف بن عمر ـ نيامده است. او در اين داستان ها از اسلام چهره اي خونريز، وحشي، زورگو و با قساوت ترسيم مي كند.
علاّمه عسگري در كتاب هاي «افسانه عبد اللّه بن سبا» و «يك صد وپنجاه صحابه ساختگي» ثابت كرده اند كه علاوه بر عبداللّه بن سبا يك صد و پنجاه نفر ديگر از قهرمان ها و همچنين بسياري از جنگ ها و روزهاي مهم در روايات سيف بن عمر، كاملاً خيالي بوده و هيچ اثري از آن ها در تاريخ نيست.
سيف بن عمر و عبدالله بن سبا از منظر علماي اهل سنّت
اكنون سيف بن عمر را از منظر علماي اهل سنت بررسي مي نماييم، ولي به جهت اختصار، تنها به فهرست علما و رجال اهل سنت كه سيف بن عمر را تضعيف كرده و او را متهم به كذب و زندقه نموده اند اشاره مي كنيم:[7]
1. يحيي بن معين (متوفي 233هـ.ق) درباره او مي گويد: حديث او ضعيف و سست است.
2. نسائي صاحب صحيح (متوفي 303هـ. ق) او را تضعيف كرده و مي گويد: حديثش را ترك كرده اند، نه مورد اعتماد است و نه امين و....
3. ابو داود (متوفاي 275 هـ . ق) مي گويد: حديث او بي ارزش است، او بسيار دروغگو است.
4. ابن ابي حاتم (متوفاي 327 هـ . ق) گفته : حديثش را ترك كرده اند.
5. ابن السكين (متوفاي 353هـ . ق) گفته: ضعيف است.
6. ابن حبان (متوفاي 354 هـ . ق) گفته: حديث هايي كه خود جعل مي كرده را از زبان شخص موثقي نقل مي كرده است . و نيز گويد: سيف متهم به زندقه است وگفته اند حديث جعل مي كرده است.
7. دار قطني (متوفاي 385 هـ . ق) گفته: ضعيف است، حديثش را ترك كرده اند .
8. حاكم (متوفاي 405هـ . ق) گفته: حديث اورا ترك كرده اند، متهم به زندقه است.
9. فيروز آبادي صاحب قاموس (متوفاي 817هـ .ق) گفته: او ضعيف است.
10. ابن حجر (متوفاي 852هـ .ق) گفته: او ضعيف است.
11. سيوطي (متوفاي 911هـ . ق) گفته: او بسيار ضعيف است.
12. صفي الدمع (متوفاي 923هـ .ق) گفته: او را ضعيف شمرده اند.
اما عبدالله بن سبا
دكتر طه حسين، نويسنده نابينا و سنّي مذهب مصري، ابن سبا را شخصيتي خيالي وساخته و پرداخته دشمنان كينه توز مي داند و همچنين مي افزايد كه اگر بر فرض، وجود حقيقي وي را بپذيريم، نمي توانيم او را منشأ چنان تحولاتي بدانيم[8].
انديشمندان ديگري نيز بر اسطوره اي بودن شخصيت عبدالله بن سبا تأكيد كرده و براي اثبات اين ادعا شواهد فراواني گردآوري نموده اند.[9]
به هر صورت اثبات وجود تاريخي چنين شخصي، اين نكته را كه وي بنيان گذار مكتب تشيع بوده به اثبات نمي رساند; زيرا او نه تنها بنيانگذار مكتب تشيع به شمار نمي رود، بلكه همواره مورد لعن و نفرين شيعيان بوده است. فرقه اي به نام «سبئيه» را پايه ريزي نموده كه به دليل آن كه حضرت علي ـ عليه السلام ـ را در جايگاه خداوندي مي نشانند، خارج از زمره مسلمانان اند. به گفته عبدالقاهر بغدادي (متوفاي 429 هـ. ق) علي ـ عليه السلام ـ در پي آن بود كه حكم الهي را در باره عبدالله بن سبا جاري سازد و به خاطر ارتداد به قتلش برساند، اما به منظور رعايت مصلحت جامعه اسلامي كه خود را براي نبرد با اهل شام آماده مي ساخت، از كشتن وي صرف نظر كرده به مدائن تبعيدش نمود.[10]
محمد ابوزهره، يكي ديگر از نويسندگان مشهور و معاصر اهل سنت بر سخنان بغدادي مهر تأييد نهاده مي افزايد: شيعيان، عبدالله بن سبا را از خود نمي دانند و حتي مسلمانش نمي خوانند، ما نيز با ايشان هم آواييم و جز اين سخني نمي گوييم.[11]
پي نوشت ها:
[1] . الحسن بن موسي النوبختي، فِرَق الشيعه، النجف، المطبعة الحيدرية، 1355 ق، ص 18-17.
[2] . جلال الدين سيوطي، الدر المنشور، بيروت، محمد امين دمج، بي تا، ج 6، ص 379.
[3] . ابن حجر مکي، الصواعق المحرقه، القاهرة، مكتبة القاهرة، چاپ سوم، 1385 ق، ص 161. همچنين ر.ك: ابن الاثير، النهاية، قم، مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان، چاپ چهارم، 1367ش، ج4، ص 106.
[4] . براي نمونه: ر. ك: العسكري، مرتضي، عبدالله بن سبا، بيروت، دار الزهراء، چاپ پنچم، 1403 ق، ج 102؛ سبحاني، جعفر، بحوت في الملل و النحل، قم، لجنة ادارة الحوزه العلمية، 1372 ش، ج 6، ص 140-123.
[5] . ر.ك: ابن حجر العسقلاني، تهذيب التهذيب، بيروت، دار احياء التراث العربي، چاپ دوم، 1413 ق، ج 2، ص 470 و محمد بن عثمان الذهبي، ميزان الاعتدال، بي جا، دارالفكر العربي، بي تا، ج 2، ص 445.
[6] . عبدالله بن سبا، پيشين.
[7] . براي تحقيق بيشتر در اين مورد به كتاب عسگري، افسانه عبداللّه بن سبا و يكصد و پنجاه صحابي ساختگي، مراجعه بفرماييد.
[8] . طه حسين، علي و فرزندانش، ترجمه محمد علي شيرازي، تهران، انتشارات گنجينه، چاپ پنچم، 1367 ش، ص 109.
[9] . براي آگاهي از دلايل اسطوره اي بودن شخصيت ابن سبا، ر.ك: عبدالله بن سبا، پيشين، ج 2-1.
[10] . البغدادي، عبدالقاهر، الفرق بين الفرق، بيروت، دارالمعرفة، چاپ دوم، 1417 ق، ص 29-28 و 214-213.
[11] . محمد ابوزهرة، تاريخ المذاهب الاسلامية، القاهرة، دارالفكر العربي، بي تا، ص 35.
ادامه مطلب