عظیم ترین حالت تکبر چیست؟
امام صادق عليه السّلام فرمودند:
اَعظَمُ الكِبرِ اَن تَسَفَهَ الحقَّ وَ تَغَمِصَ النّاس؛
عظيم ترين حالت تكبر آن است كه در برابر حق تجاهل ورزي (خود را به سفاهت بزني) و مردم را ناديده بگيري.
«الكافي، ج 2، ص 311»
ادامه مطلب
انسان متکبر در آخرت چگونه است؟
انسان متکبر در آخرت چگونه است؟
امام صادق - عليه السّلام - فرمودند:
اِنَّ المُتكبّرينَ يَجعَلُونَ في صُورَةِ الذّرِّ يَتَوَطَّأُهُمُ النّاس حتّي يَفرغَ اللهُ مِن الحساب.
انسانهاي متكبر در قيامت به صورت مورچگان پديدار مي گردند و زير دست و پاي مردم قرار مي گيرند تا خداوند از حسابرسي فارغ گردد.
«الكافي، ج 3، ص 424»
ادامه مطلب
ياران و شاگردان بزرگ حضرت امام صادق ـ عليه السّلام
امام جعفر صادق ـ عليه السّلام ـ داراي اصحاب و شاگردان بسياري بوده و علما و راويان زيادي از آن حضرت بهره برده اند تا آنجا كه حديث شناسان و رجال دانان، شاگردان و اصحاب آن بزرگوار را چهار هزار نفر ذكر كرده اند،[1] به برخي از ياران و شاگردان بزرگ امام صادق ـ عليه السّلام ـ اشاره مي شود:
شاگردان فقهي امام:
1. ابان بن تغلب ابو سعيد البكري الجريري،[2] وي حضور امام سجاد و امام محمد باقر و امام جعفر صادق ـ عليهم السّلام ـ را درك كرده و از آنها نقل روايت نموده و نزد ايشان مورد وثوق و صاحب منزلت خاصي بوده است. امام باقر ـ عليه السّلام ـ به ابان فرمود: در مسجد مدينه بنشين و براي مردم فتوي و احكام الهي را بيان كن زيرا من دوست دارم در ميان پيروان من كساني مانند تو ديده شود.[3]
2. زرارة بن اعين شيباني، كه جميع فضائل در او جمع بوده، وي قاري و فقيه و متكلم و شاعر و اديب و در آنچه نقل مي كرد راستگو بود[4] و روايات زيادي را از امام سجاد و امام باقر و امام صادق ـ عليهم السّلام ـ نقل كرده است.[5]
3. ثابت بن دينار ابوصفيه الأزدي ابو حمزه ثمالي، او محضر امام زين العابدين و امام باقر و امام صادق ـ عليهم السّلام ـ را درك كرد و از اين بزرگواران روايت نقل كرده و در نقل حديث مورد اعتماد و ثقه است و امام صادق ـ عليه السّلام ـ در مورد او فرمود: ابوحمزه ثمالي در زمان خود، سلمان است.[6]
4. بريد بن معاويه عجلي كوفي، از اصحاب مورد و ثوق امام باقر و امام صادق ـ عليهما السّلام ـ كه نزد ايشان داراي مقام خاصي بود و در زمان امام صادق ـ عليه السّلام ـ از دنيا رفت.[7]
شاگردان متكلم امام:
1. محمد بن علي بن نعمان كوفي معروف به مومن طاق، دشمنان به او لقب شيطان الطاق دادند، و از امام زين العابدين و امام باقر و امام صادق ـ عليهم السّلام ـ روايات زيادي نقل كرده است. و داراي كتاب هاي متعدد از جمله؛ الامامة، كلامه علي الخوارج و كتاب مجالسة مع ابي حنفيه و المرجعه و... است.[8]
2. هشام ابن حكم كندي، كه از امام صادق و امام موسي كاظم ـ عليهم السّلام ـ نقل حديث كرد و مورد وثوق و داراي كتاب هاي متعدد از جمله؛ امامة، كتاب رد بر زنادقه و... است.[9]
3. عبدالله بن ابي يعفور عبدي كوفي، مورد وثوق و در ميان اصحاب، صاحب عظمت و نزد امام صادق ـ عليه السّلام- اگرامي بود و در زمان حضرت از دنيا رفت.[10]
شاگردان علم حديث و محدثين معتبر:
1. جابر بن يزيد جعفي كوفي، وي محضر امام باقر و امام صادق ـ عليهما السّلام ـ را درك كرد و در زمان امام صادق ـ عليه السّلام ـ از دنيا رفت و داراي كتاب هاي متعدد از جمله؛ كتاب نوادر، جمل، مقتل اميرالمومنين ـ عليه السّلام ـ ، و مقتل امام حسين ـ عليه السّلام ـ است.[11]
2. فضيل بن يسار بصري،[12] ثقه و از امام باقر و امام صادق ـ عليهما السّلام ـ روايت نقل كرده و در زمان امام صادق ـ عليه السّلام ـ از دنيا رفت.[13]
3. اسحاق بن عمار صيرفي كوفي، از اصحاب امام صادق و امام موسي كاظم ـ عليهما السّلام ـ است، علماي رجال در حق او گفته اند: كه او شيخ اصحاب ما و ثقه است.[14]
4. فيض ابن المختار كوفي، ثقه و از روات امام باقر و امام صادق و امام موسي كاظم ـ عليهم السّلام ـ است و صاحب كتاب مي باشد.[15]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. شيخ طوسي، رجال، ص 143 - 344
2. شيخ عباس قمي، منتهي الامال، ج 2، ص 241
3. نور الله عليدوست خراساني، پرتوي از زندگاني امام صادق ـ عليه السّلام ـ ص 218.
4. علي رباني گلپايگاني درآمدي بر علم كلام.
5. امام جعفر صادق(ع)، عقيقي بخشايشي.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . مفيد، الارشاد، ترجمه: رسولي محلاتي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ ششم، 1383 ش، ج 2، ص 253.
[2] . طوسي، رجال طوسي، نجف، منشورات المطبعة الحيدريه، چاپ الاولي، 1381 ق، ص 151.
[3] . طوسي، فهرست، نجف، منشورات المطبعة الحيدريه، طبيعة الثانيه، 1380 ه ، ص41؛ و احمد بن العباس نجاشي، كتاب الرجال، منشورات مركز نشر كتاب، ص 7 و 8.
[4] . احمد بن العباس نجاشي، همان، ص 132؛ و حلي، رجال، نجف، منشورات مطبة الحيدريه، طبعة الثانيه، 1381، ص 76.
[5] . طوسي، فهرست، پيشين، ص 100.
[6] . همان.
[7] . احمد بن العباس نجاشي، پيشين، صص 89 و 87؛ و حائري، جامع الرواة، چاپ رنگين، 1331 ه ، ج 1، صص 134 و 117.
[8] . احمد بن العباس نجاشي، پيشين، ص 249؛ و طوسي، فهرست، پيشين، ص 157.
[9] . همان، پيشين، ص 338؛ و حائري، پيشين، ج2، ص 313.
[10] . همان، پيشين، ص 100، و طوسي، اختيار معرفة الرجال (معروف به رجال كشي، التحقيق: ميرداماد، محمد باقر مجلسي، مؤسسة آل البيت، ج 2، ص 518.
[11] . احمد بن العباس نجاشي، پشين، ص 99؛ و حائري، جامع الرواة، پيشين، ج 1، ص 134.
[12] . طوسي، رجال، پيشين، ص 271.
[13] . احمد بن العباس نجاشي، پيشين، ص 238.
[14] . طوسي، اختيار معرفة الرجال، پيشين، ج 2، ص 705؛ و احمد بن العباس نجاشي، پيشين، ص 55.
[15] . احمد بن العباس نجاشي، پيشين، ص 239.
ادامه مطلب
نام فرزندان امام صادق ـ عليه السّلام ـ و همسران آن حضرتو خلاصه اي از شرح حال فرزندان آن حضرت
امام صادق ـ عليه السّلام ـ ده فرزند داشته؛ 1. اسماعيل 2. عبدالله 3. ام فروه که مادر اين سه نفر فاطمه دختر حسين بن علي السجاد بوده 4. موسي 5. اسحاق 6. محمد كه مادرشان كنيزي بوده به نام حميده بربريدد 7. عباس 8. علي 9. اسماء 10. فاطمه اينها از مادران متعدد بوده اند.
اينک به اختصار به زندگي برخي از ايشان مي پردازيم:
1. اسماعيل در ميان برادران از همه بزرگتر بود و حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ او را از ساير فرزندان دوستتر مي داشت و بهتر از همه به او مهرباني مي كرد و عده اي از شيعيان خيال مي كردند او پس از پدرش امام است. اسماعيل در روزگار پدر بزرگوارش در عريض وفات يافت ارادتمندان حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ جنازه او را بدوش گذارده در مدينه حضور پدر آورده و در بقيع مدفون ساختند.[1]
2. عبدالله پس از اسماعيل بزرگترين فرزند حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ بود ليكن چنانچه بايد پدرش به او احترام نمي كرد و با پدربزرگوارش از نظر عقيده و مرام مخالفت داشت و با حشويه رفت وآمد مي كرد و به مذهب مرجئه تمايل مي ورزيد و پس از پدرش ادعاي امامت كرد و مي گفت چون من اكبر اولادم، امامت حق منست و به همين مناسبت عدهاي از ياران حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ به او گرويدند و خوشبختانه طولي نکشيد عده زيادي از آنها از وي برگشته و به امامت حضرت موسي بن جعفر سيدي بزرگوار و امامي عاليمقدار گردن نهاده و حقانيت و براهين امامت او بر همگان آشكار شد و در عين حال عده كمي به عقيده خود باقيمانده عبدالله را به پيشوائي برگزيده و آنان به عنوان فطحيه شهرت يافتند، زيرا عبدالله مردي پهن پا بود و آدمي را كه چنين باشد افطح مي نامند.[2]
3. اسحق بن جعفر: مردي دانشمند و نيكوكار و متقي و مجتهد بود و مردم احاديث و آثاري از او روايت كرده اند. ابن كاسب هرگاه روايتي از او نقل مي كرد مي گفت حدثني الثقة الرضي اسحاق بن جعفر؛ اسحاق برادرش حضرت موسي بن جعفر را به امامت مي شناخت و از پدرش بر تصريح امامت حضرت روايت مي كرد.
4. محمد بن جعفر: مردي دلاور و با سخاوت بود روزي را روزه مي گرفت و روزي را افطار مي كرد و هم عقيده بازيديه بود و معتقد به قيام و مبارزه بود.
5. علي بن جعفر: احاديث بسياري روايت كرده و همواره با احتياط سروكار داشت و بزرگي پرهيزگار و دانشمند بود و هميشه با برادرش حضرت موسي بن جعفر ـ عليه السّلام ـ ملازم بود. و اخبار بسياري از آن حضرت روايت كرده است.
6. عباس بن جعفر: مرد فاضل و بزرگواري بود.
7. موسي بن جعفر: بزرگوارترين فرزند حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ بود و قدر و عظمتش از همه بيشتر و شهرت عمومي داشت و در عصر آن حضرت به سخاوت و كرامت او نبود و از همه مردم پارساتر و پرهيزگارتر و داناتر بود.
نام مادرش حميده بربريه[3]
پس نتيجه مي گيريم امام صادق ـ عليه السّلام ـ ده تا فرزند داشته كه هفت تا پسر و سه تا دختر. اسماعيل و عبدالله و ام فروه كه مادر آنها فاطمه دختر حسين بن علي بن الحسين بود. و موسي و عباس و اسحاق و فاطمه و محمد كه از كنيزي بنام حميده البربريه متولد شده اند و عباس و علي و اسماء كه هر كدام از مادري متولد گرديده اند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ امام صادق(ع)، عمادزاده اصفهاني.
2ـ الارشاد، شيخ مفيد، ترجمه ساعدي.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . شيخ مفيد، الارشاد، ترجمه محمد باقر ساعدي، انتشارات اسلاميه، 1380ش، ص553؛ امين الاسلام طبرسي، إعلام الوري بأعلام الهدي، ترجمه عزيزالله عطاردي، انتشارات اسلاميه، چاپ دوم، 1377ش، ص398؛ مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، مترجم محمد جواد نجفي، انتشارات اسلاميه، 1396ق، ج11، ص215ـ216؛ مغنيه، احمد، زندگاني امام جعفر صادق(ع)، ترجمه سيد جعفر غضبان، ناشر دنياي كتاب، چاپ اول، 1383ش، ص63؛ سحاب، ابوالقاسم، زندگاني امام جعفر صادق(ع)، چاپخانه دانش، ج1، ص80.
[2] . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، موسسه الوفاء. 1404ق، ج37، ص11.
[3] . الارشاد، همان، ص553ـ558؛ إعلام الوري بأعلام الهدي، همان، ص398ـ400؛ بحارالانوار، همان، ص216؛ الارشاد، همان، 1413ق، ج2، ص215.
ادامه مطلب
برخورد خلفاي معاصر امام صادق ـ عليه السّلام ـ با آن حضرت چگونه بود؟
پرسش :
برخورد خلفاي معاصر امام صادق ـ عليه السّلام ـ با آن حضرت چگونه بود؟
امام صادق ـ عليه السّلام ـ از بدو تولد تا شهادت با ده تن از خلفاي اموي و دو تن از خلفاي عباسي معاصر بود كه خلفاي معاصر اموي عبارتند از:
1ـ عبد الملك بن مروان. 2ـ وليد بن عبد الملك. 3ـ سليمان بن عبد الملك. 4ـ عمر بن عبد العزيز. 5ـ يزيد بن عبد الملك. 6ـ هشام بن عبد الملك. 7ـ وليد بن يزيد بن عبد الملك. 8ـ يزيد بن وليد بن عبد الملك. 9ـ ابراهيم بن وليد بن عبد الملك. 10ـ مروان بن محمد مشهور به مروان حمار.
و از خلفاي عباسي نيز معاصر بود با:
1ـ ابوالعباس عبد الله بن محمّد مشهور به سفاح. 2ـ ابو جعفر مشهور به منصور دوانيقي.[1]
با توجه به اينكه دوره امام صادق ـ عليه السّلام ـ ، دوره ضعف و تزلزل حكومت بني اميه و فزوني قدرت بني عباس بود و اين دو گروه مدتي در حال مبارزه با يكديگر بودند، از زمان هشام بن عبد الملك تبليغات و مبارزات سياسي عباسيان آغاز گرديد و سرانجام در سال 132 هجري به پيروزي رسيد و از آنجا كه بني اميه در اين مدت گرفتار مشكلات سياسي فراوان بودند لذا فرصت تعرض و برخورد با امام صادق ـ عليه السّلام ـ را نداشتند،[2] در زمان خلافت خلفاي بني عباس، خليفة اول، ابو العباس سفاح آن حضرت را از مدينه به عراق طلبيد و بعد از مشاهدة معجزات بسيار و علوم بي شمار و مكارم اخلاق آن امام عزيز نتوانست اذيتي به آن جناب رساند و حضرت را مرخص كرد و حضرت به مدينه مراجعه نمود.[3] بيشترين برخورد حضرت با خليفة دوم عباسي، منصور دوانيقي بوده است كه به آنها اشاره ميشود:
روزي ابو جعفر دوانقي امام صادق ـ عليه السّلام ـ را طلبيد كه آن حضرت را به قتل رساند. او دستور داد شمشيري حاضر كردند و به ربيع، ملازم خود گفت: چون او حاضر شود و مشغول سخن شوم و دست بر هم زنم، او را به قتل رسان، ربيع گفت: چون حضرت را آوردم و نگاه منصور بر او افتاد گفت: مرحبا، خوش آمدي اي ابو عبد الله، ما شما را براي آن طلبيديم كه قرض شما را اداء كنيم و حوائج شما را برآوريم و عذرخواهي بسيار كرد و آن حضرت را روانه كرد و مرا طلبيد و گفت: بايد كه بعد از سه روز آن حضرت را روانه مدينه كني.[4]
روايت كردهاند كه منصور به ربيع حاجب دستور داد كه آن حضرت را حاضر كند و او طبق دستور، امام را حاضر كرد، همين كه منصور آن حضرت را ديد به او گفت: خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم! آيا تو دربارة سلطنت من به جدال پرداخته و مردم را باز ميگرداني و نقشه براي من ميكشي؟ امام صادق ـ عليه السّلام ـ فرمود: به خدا من چنين نكرده و نه چنين قصدي داشتهام! و اگر سخني در اينباره به تو رسيده از دروغگويي بوده است منصور گفت: فلان كس اين سخن را دربارة تو گفت؟ امام فرمود: او را حاضر كن تا صدق گفتار من روشن شود، او را حاضر كردند، منصور به آن شخص گفت: آنچه از جعفر بن محمد گفتي تو خود شنيدي؟ گفت: آري، حضرت صادق به منصور گفت: او را سوگند بده كه آن را از من شنيده است! امام خود آن مرد را سوگند داد، آن مرد از جا برنخاسته بود كه يابه زمين زده و مرد، منصور گفت: بيرونش اندازيد خدايش لعنت كند.[5] ربيع حاجب گويد: من امام را هنگام داخل شدن بر منصور ديدم كه لبانش ميجنبيد و هر اندازه كه لبانش را ميجنبانيد خشم منصور فرو مينشست تا اينكه منصور آن حضرت را نزديك خود نشانيد و از او خشنود گشت.[6]
منصور در سالي به حج آمد و به ربذه رسيد و بر حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ در خشم شد و ابراهيم بن جبله را گفت كه: برو جعفر بن محمد را نزد من بياور، ابراهيم گفت رفتم و حضرت را در مسجد ابوذر يافتم به آستين حضرت چسبيدم و گفتم بيا كه خليفه تو را ميطلبد، حضرت فرمود كه: انا لله و انا اليه راجعون، حضرت را به نزد منصور بردم در حالي كه جزم داشتم كه حكم به قتل او خواهد كرد، چون نزديك پرده منصور رسيديم امام دعائي خواند و چون نگاه منصور به امام افتاد گفت: به خدا سوگند كه تو را به قتل ميرسانم. حضرت فرمود: دست از من بردار كه از زمان مصاحبت من با تو چنداني نمانده است و روز مفارقت واقع خواهد شد، منصور چون اين سخن را شنيد حضرت را مرخص كرد و عيسي بن علي را از عقب آن حضرت فرستاد و گفت: برو از آن حضرت بپرس كه مفارقت من از او به فوت من خواهد بود يا به فوت او؟ چون از حضرت پرسيد فرمود كه: به موت من، برگشت و به منصور نقل كرد و آن ملعون از اين خبر شاد شد.[7]
نيز روايت كردهاند كه روزي منصور در قصر حمراي خود نشست و در آن ايام حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ را از مدينه طلبيده بود و آن حضرت داخل شده بود، و در آن شب منصور، ربيع حاجب را طلبيد و گفت: ميخواهم جعفر بن محمد را در هر حالتي كه بيابي بياوري. ربيع نيز پسرش، محمد را فرستاد تا امام را بياورد، وقتي كه امام صادق ـ عليه السّلام ـ را به اندرون قصر بردند و نگاه منصور به آن حضرت افتاد از روي خشم گفت: اي جعفر تو ترك نميكني حسد خود را بر فرزندان عباس و هر چند سعي ميكني در خرابي ملك ايشان فايده نميبخشد، حضرت فرمود: به خدا سوگند كه اينها را كه ميگوئي هيچ يك را نكردهام، منصور ساعتي سر در زير افكند و در آن وقت بر بالشي تكيه داده بود، پس گفت: دروغ ميگوئي، دست زير مسند كرد و نامههاي بسياري بيرون آورد و به نزديك آن حضرت انداخت و گفت: اين نامههاي تو است كه به اهل خراسان نوشتهاي كه بيعت مرا بشكنند و با تو بيعت كنند. حضرت فرمود: اينها افترا است و من اينها را ننوشتهام و چنين ارادهاي نكردهام و من در جواني اين عزمها نكردهام، اكنون كه ضعف پيري بر من مستولي شده، چگونه چنين اراده كنم، هر چند آن امام مظلوم اين سخنان معذرتآميز را ميگفت طپش آن ملعون زياده ميشد و شمشيرش را كمي از غلاف بيرون كشيد، پس شمشير را غلاف كرد و گفت: شرم نداري كه در اين سن ميخواهي فتنه برپا كني؟ امام فرمود: نه، به خدا سوگند كه اين نامهها را ننوشتهام، و خط و مهر من اينها نيست، دوباره منصور شمشير را از غلاف كشيد و امام عذر ميآورد و او قبول نميكرد، پس ساعتي سر به زير افكند و بعد گفت: راست ميگوئي و به ربيع گفت: غاليه مرا بياور. و حضرت را نزديك خود طلبيد و بر مسند خود نشاند و از آن غاليه محاسن مبارك امام را خوشبو گردانيد و به ربيع گفت: بهترين اسبان مرا حاضر كن و جعفر ـ عليه السّلام ـ را بر آن سوار كن و او را تا منزلش همراهي كن و مخير كن حضرت را اينكه با ما باشد يا به مدينه برگردد.[8] نيز نقل شده است كه مردي از اهل مدينه نزد منصور دوانيقي رفت و گفت: جعفر بن محمد ـ عليه السّلام ـ ، مولاي خود معلّي بن خنيس را فرستاده است كه از شيعيان اموال و اسلحه بگيرد و اراده خروج دارد، منصور نيز حضرت را احضار كرد، وقتي كه حضرت به نزد او رفت منصور حضرت را اكرام نمود و بعد از آن شروع به عتاب نمود و گفت: شنيدهام كه معلّي براي تو اسلحه جمع ميكند، امام فرمود: اين بر من افترا است، منصور حضرت را سوگند داد، سپس دستور داد آن كسي را كه به امام افترا بسته بود حاضر كردند، و منصور از او پرسيد، او گفت: بلي و آنچه در حق او گفتهام صحيح است، حضرت آن مرد را سوگند داد و بلافاصله بعد از سوگند خوردن مرد، منصور از مشاهده اين حال بر خود لرزيد و خايف گرديد و گفت: ديگر سخن كسي را در حق تو قبول نخواهم كرد.[9]
از محمد بن عبد الله اسكندري نقل كردهاند كه گفت: من از جمله نديمان منصور دوانقي بودم، روزي به نزد او رفتم، او را بسيار غمگين يافتم، علت را پرسيدم، گفت: صد نفر از اولاد فاطمه را هلاك كردم و بزرگ ايشان جعفر بن محمد مانده است امروز نيز او را خواهم كشت، پس جلّادي را طلبيد و گفت: چون امام صادق ـ عليه السّلام ـ را طلب نمايم و مشغول سخن گردانم و كلاه خود را از سرم بردارم او را گردن بزن، در همان ساعت حضرت را طلبيد، چون حضرت داخل قصر منصور شد، ديدم كه قصر به حركت درآمد مانند كشتي كه در ميان دريا مضطرب باشد ديدم كه منصور با سر و پاي برهنه به استقبال امام دويد و بندهاي بدنش ميلرزيد و ساعتي سرخ و ساعتي زرد ميشد و آن حضرت را اكرام بسيار ميكرد و روي تخت خود نشانيد و گفت: يابن رسول الله به چه سبب در اين وقت تشريف آوردي؟ حضرت فرمود كه: براي اطاعت خدا و رسول و فرمانبرداري تو آمدهام، گفت: شما را من نطلبيدم، حتماً اشتباهي شده است، حال هر حاجت كه داري بخواه، حضرت فرمود: حاجت من آن است كه مرا بي ضرورت طلب ننمائي، گفت: چنين باشد.[10]
نتيجه اينكه؛ در دوران خلافت بني اميه چون حكومتها در اين مدت گرفتار مشكلات سياسي فراوان بودند لذا فرصت برخورد با امام صادق ـ عليه السّلام ـ را نداشتند، در دوران حكومت بني عباس بيشترين برخورد حضرت با منصور دوانقي بود كه خيلي اهتمام ميكرد امام را بكشد هر موقع كه به دنبال امام ميفرستاد تا حضرت را به شهادت برساند وقتي نگاهش به امام ميافتاد از كشتنش منصرف ميشد و حضرت را مورد لطف و تكريم قرار ميداد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. علامه محمد باقر مجلسي، جلاء العيون، ص 873 ـ 882.
2. شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، ج 2، ص 219.
3. سيد علي خامنه اي، رهبري امام صادق.
4. امام جعفر صادق-عبدالحليم جندي- ترجمه عباس جلالي.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . اسد حيدر، امام صادق و مذاهب اربعه، دار الكتاب الاسلامي، طبعة الثانيه، 1425 هـ، ج 1، ص 114.
[2] . پيشوايي، مهدي، سيرة پيشوايان، قم، مؤسسة تحقيقاتي امام صادق ـ عليه السّلام ـ ، چاپ چهارم، 1375 ش، ص 353.
[3] . مجلسي، محمدباقر، جلاء العيون، تحقيق: علي اماميان، قم، انتشارات سرور، چاپ دهم، 1383، ص 872.
[4] . صدوق، عيون اخبار الرضا، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، چاپ اول، ج 1، ص 273؛ و ابن شهر آشوب، مناقب، تحقيق: يوسف بقاعي، بيروت، دار الاضواء، طبعة الثانيه، 1991 ق، ج 4، ص 252.
[5] . مفيد، الارشاد، ترجمة: رسولي محلاتي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ ششم، 1383، ج 2، ص 258؛ و ابن شهر آشوب، همان، ج 4، ص 253.
[6] . مفيد، پيشين، ج 2، ص 259.
[7] . سيد بن طاووس، مهج الدعوات، منشورات دار الذخائر، چاپ دوم، 1411 هـ، ص 186؛ و مجلسي، محمدباقر، بحار الانوار، بيروت، دار احياء التراث العربي، الطبعة الثالثه، 1403 هـ، ج 47، ص 192، و اربلي، كشف الغمه، بيروت، دار الاضواء، ج 2، ص 421، با اندكي اختلاف.
[8] . سيد بن طاووس، پيشين، ص 192، و مجلسي، محمدباقر، جلاء العيون، پيشين، ص 874.
[9] . پيشين، ص 198، و پيشين، ص 879.
[10] . سيد بن طاووس، پيشين، ص 201، و مجلسي، محمدباقر، جلاء العيون، پيشين، ص 880.
ادامه مطلب
درباره ولادت، كودكي و نوجواني امام صادق ـ عليه السّلام ـ تا دورة امامت آن حضرت توضيح دهيد؟
درباره ولادت، كودكي و نوجواني امام صادق ـ عليه السّلام ـ تا دورة امامت آن حضرت توضيح دهيد؟
امام صادق ـ عليه السّلام ـ همزمان با سالروز ولادت رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در هفدهم ماه ربيع الاول در شهر «يثرب» (مدينة الرسول) مصادف با سال هشتاد و سه هجري، در دودمان رسالت و نبوت، قدم به عرصة حيات گذاشت.[1] نام پدرش باقر (امام پنجم شيعيان) و مادرش حضرت «امّ فروه» از شيفتگان مقام ولايت و عصمت و يكي از بانوان با فضيلت و باتقوا بود؛[2] فضيلت او در حدي بود كه گاه امام صادق ـ عليه السّلام ـ را با عنوان «ابن المكرمه» (فرزند بانوي بزرگوار) صدا مي كردند.
امام صادق ـ عليه السّلام ـ قد متوسطي داشتند؛ سرخ رو، سفيد اندام، بيني كشيده و موهاي مجعد مشكي داشتند و بر گونه شان خال سياهي بود.[3]
ايشان در خانواده عصمت و ولايت، در كنار جد (امام سجاد ـ عليه السّلام ـ ) و پدر (امام باقر ـ عليه السّلام ـ ) و در آغوش مادر، بزرگ شد امر تغذيه و شيردهي ايشان را مادرش شخصاً بر عهده گرفت. به ويژه که ايشان در دوران كودكي به سببي ضعيف و لاغر بودند.[4]
اسناد تاريخي نشان مي دهند كه ايشان در دوران كودكي ضعيف الجسم و ضعيف البنيه بوده و بيماري هاي متعددي متحمل شده اند كه هر كدام را در ساية عنايت و دعاي اهل خانواده پشت سر گذاشته اند. از حدود پس از دو سالگي وضع و حال عادي يافته و نيازش به پرستاري و مراقبت كمتر شده است.[5]
امام صادق ـ عليه السّلام ـ 12 تا 15 سال (بنابر اختلاف اقوال) تحت تربيت جدّ بزرگوارش امام سجاد ـ عليه السّلام ـ بودند.[6] ايشان از آغاز طفوليت شاهد و نظاره گر رفت و آمد دانشجويان و فضيلت پژوهان به منزل جد بزرگوارش و پدر گرانقدرش بودند. او در اين رفت و آمدها تماشاگر بحث ها و گفتگوهاي علمي و فقهي آنان در زمينه هاي مختلف علوم اسلامي بود.
آثار تربيت امام سجاد ـ عليه السّلام ـ بعدها در زندگي امام در عبادات و حالات و نماز او، زمزمه و شب زنده داري هايشان مشهود است. و آنقدر خود را در اين مسير به مشقت وا مي دارد (قبل از بلوغ) كه مورد نهي و ممانعت پدر قرار مي گيرد. خود امام در اين باره مي فرمايد: «من نوجواني بودم و در عبادت مستحب بسيار كوشا بودم پدرم به من فرمود: فرزندم با توجه به سنّ کم، از اين عمل كمتر كن، وقتي بنده اي محبوب خدا باشد خدا با عمل كم هم از او راضي مي شود.»[7]
امام صادق ـ عليه السّلام ـ پس از شهادت امام سجاد ـ عليه السّلام ـ در محضر پدرش به فعاليت و تلاش مي پرداخت. ايشان ده سال داشته كه در جلسات بحث جد و بعدها جلسات درس پدر شركت مي كرد، در حالي كه افراد شركت كننده در آن جلسات همه از افراد مسنّ، و يا بزرگسال بودند.[8]
روزي وليد بن عبدالملك بر امام باقر ـ عليه السّلام ـ وارد شد در حالي كه امام سرگرم تدريس بود و امام صادق ـ عليه السّلام ـ نيز كه در سنين كودكي يا آغاز نوجواني بود در آنجا حضور داشت. وليد از ديدن او متعجب شد و پرسيد او با اين سنّ و سال در اينجا چه مي كند؟ پاسخ شنيد كه وي دانشجوي كلاس درس است. سؤالاتي از امام صادق ـ عليه السّلام ـ كرد و پاسخ هاي شايسته شنيد، و سرانجام چنين گفت كه او در آينده از دانشمندان خواهد شد.[9]
خلاصه آن كه امام صادق ـ عليه السّلام ـ از همان كودكي و نوجواني عاشق كسب علم و فضيلت بود و در محضر علمي پدر شركت مي كرد و از دروس هيئت و جغرافيا بهره مي گرفت و عظمت فكري خود را متجلي مي ساخت و با اين كه كم سنّ بود ميان دانشجويان درخششي فوق العاده داشت.[10]
با اين كه كودكي بيش نبود ولي كارهاي بزرگان را انجام مي داد و سخنان او بزرگ منشانه و حاكي از عظمت فكري و روحي او بود. از تاريخ چنين بر مي آيد كه او هم در كودكي مانند ديگر كودكان بازي مي كرد ولي نوع بازي هايش با ديگران متفاوت و اغلب از نوع بازي هاي فكري بود.
در بين جمع كودكان كه براي بازي گرد آمده بودند او استاد مي شد؛ مثلاً از آنان مي پرسيد اين كدام ميوه است كه در فلان فصل پديد مي آيد و مزه اش شيرين يا ترش است؟ و يا گاهي كلمه اي ذكر مي كرد و از كودكان مي خواست هم وزن و يا مرادف آن كلمه را پيدا كنند و بدين ترتيب او كودكان را به تفكر و كسب علم ترغيب مي كرد[11].
البته در پايان بايد خاطرنشان كرد كه در مورد دوران كودكي و نوجواني و جواني امام بحث زيادي در تاريخ نداريم و به صورت مستقل بدان پرداخته نشده است گرچه شايد بتوان از لابه لاي مباحث تاريخ مباحثي را در اين زمينه استخراج كرد. زندگي و شرايط امام در دوران كودكي و جواني تحت الشعاع حيات جدّ و پدرشان بوده و از اين جهت تاريخ دربارة بسياري از وقايع و جريانات ريز زندگي ايشان تقريباً ساكت است و تنها بعد از امامت ايشان از سال 34 سالگي به بعد است كه تاريخ روي افعال و گفتار ايشان متمركز شده است.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ حيات فكري سياسي امامان شيعه، رسول جعفريان.
2ـ زندگي چهارده معصوم، عمادزاده.
------------------------------------------
[1] . شيخ مفيد، الارشاد، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، 1413ق، ج2، ص179.
[2] . كليني، اصول كافي، مكتبة الصدوق، 1381ق، ج 1، ص 472.
[3] . ابن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب، قم، انتشارات ذوي القربي، 1421ق، ج4، ص303.
[4] . مركز مطالعات اسلامي استراسبورگ، مغز متفكر شيعه (امام صادق ـ عليه السّلام ـ )، ترجمه ذبيح الله منصوري، انتشارات جاويدان، چاپ هفدهم، ص19.
[5] . مغز متفكر شيعه، همان، ص20 ـ 17.
[6] . اصفهاني، عماد الدين حسين، زندگاني حضرت امام جعفر صادق(ع)، شركت سهامي طبع كتاب، 1380ق، ج 1، ص 18.
[7] . كافي، همان، ج2، ص87ـ86، باب اقتصاد در عبادت.
[8] . اصفهاني، عماد الدين حسين، زندگاني امام جعفر صادق، همان، ج 1، ص 26.
[9] . مغز متفكر شيعه، همان، ص 49 ـ 48.
[10] . همان، ص 24 ـ 23.
[11] . همان، ص 29 ـ 28.
( اندیشه قم )
ادامه مطلب
لطفاً جريان شهادت امام صادق ـ عليه السّلام ـ را به طور مفصّل توضيح دهيد؟
لطفاً جريان شهادت امام صادق ـ عليه السّلام ـ را به طور مفصّل توضيح دهيد؟
پاسخ :
وقتي منصور دوانقي در سال 136 هجري به خلافت رسيد و حكومت خود را تثبيت كرد، دوران اختناق شديد بر شيعيان شروع شد وي قصد داشت كه همه شخصيتهاي برجسته خاندان علي ـ عليه السّلام ـ را از سر راه خود بردارد به همين خاطر، بارها امام صادق ـ عليه السّلام ـ را بحضور طلبيده و او را مورد بازجوئي قرار داد. تا اينكه بالاخره در سال 148 هـ ق بوسيله عامل خود در مدينه آن امام را مسموم و به شهادت رسانيد.
امام صادق ـ عليه السّلام ـ در سال 114 به امامت رسيد. دوران امامت آن حضرت مصادف بود با اواخر حكومت امويان كه در سال 132 به عمر آن پايان داده شد و اوايل حكومت عباسيان كه از اين تاريخ شروع شد.
در ميان ائمه اطهار ـ عليهم السّلام ـ عصر امام صادق ـ عليه السّلام ـ منحصر بفرد بوده. زيرا آن دوره از نظر سياسي، دوران ضعف حكومت بنياميه و قدرت بنيعباس بوده است با قدرت گرفتن بنيعباس، آنها از وجود مبارك امام صادق ـ عليه السّلام ـ بيمناك بودند و در صدد شهادت آن حضرت برآمدند. هنگامي كه ابوالعباس (اولين خليفه عباسي) از دنيا رفت برادرش منصور دوانقي كه مردي ستمگر و خونريز بود به مقام خلافت رسيد. وي پس از اينكه به مقام خلافت رسيد از كثرت شيعيان و پيروان امام صادق ـ عليه السّلام ـ اطلاع يافت. منصور بخوبي ميدانست كه پيشواي ششم شيعيان، مركز ثقل مبارزات اسلامي، به شمار ميروند، لذا چندين مرتبه تصميم به قتل آن حضرت ميگيرد ولي هربار بنابه عللي از قتل آن حضرت منصرف ميشود. وي همواره از فعاليت امام صادق ـ عليه السّلام ـ سخت نگران بود. محبوبيت عمومي و عظمت علمي امام ـ عليه السّلام ـ بر اين بيم و نگراني ميافزود.[1] بعلاوه منصور شيعيان را نيز در مدينه به شدّت تحت كنترل و مراقبت قرار داده بود به طوري كه در مدينه جاسوساني داشت كه گزارش آنها را به او ميدادند و كساني را كه با امام صادق ـ عليه السّلام ـ رفت و آمد داشتند، گردن ميزدند».[2] امام ـ عليه السّلام ـ نيز ياران خود را از همكاري با دربار خلافت منع ميكرد تا كمكي به ستمگران نشود. لذا ميفرمود: «من دوست ندارم كه براي آنها (بنيعباس) گرهي بزنم يا درِ مشكي را ببندم، هر چند در برابر آن پول بسياري بدهند. زيرا كساني كه به ستمگران كمك كنند در روز قيامت در سراپردهاي از آتش قرار داده ميشوند تا خدا ميان بندگان خود حكم كند.»[3] «روزي منصور دوانقي به امام صادق ـ عليه السّلام ـ نوشت: چرا مانند ديگران نزد ما نميآيي؟ امام در پاسخ نوشت: ما (از لحاظ دنيوي) چيزي نداريم كه براي آن از تو بيمناك باشيم و تو نيز از جهات اُخروي چيزي نداري كه به خاطر آن به تو اميدوار گرديم و... منصور نوشت: بياييد ما را نصيحت كنيد. امام پاسخ داد: اگر كسي اهل دنيا باشد تو را نصيحت نميكند واگر هم اهل آخرت باشد نزد تو نميآيد».[4]
به همين علّت، منصور دوانقي به تكريم و احترام ديگران پرداخت تا امام را تحقير كند. «سخنگوي بنيعباس در شهر مدينه اعلام كرد كه: جز مالك بن انس و ابن ابي ذئب كسي حق ندارد در مسائل اسلامي فتوا بدهد».[5] بدنبال اين جريان حكومت وقت با تمام امكانات خود به طرفداري از مالك و ترويج و تبليغ وي پرداخت تا از اين رهگذر، مردم را از مكتب امام صادق ـ عليه السّلام ـ دور كند. روزي منصور به مالك گفت: اگر زنده بمانم فتاواي تو را مثل قرآن نوشته به تمام شهرها خواهم فرستاد و مردم را وادار خواهم كرد به آنها عمل كنند».[6] ميتوانيم بگوييم كه دوران منصور يكي از پر اختناقترين دورههاي تاريخ اسلام بود و امام صادق ـ عليه السّلام ـ ده سال از اواخر عمر خود را در چنين دوراني سپري ساخت، منصور بعد از اينكه متوجه شد كه نميتواند از نظر علمي و شخصيتي امام صادق ـ عليه السّلام ـ را مغلوب سازد به فكر حذف و شهادت آن حضرت افتاد، تا اينكه بعد از چندين مرتبه كه شبانه به منزل آن حضرت يورش بردند و در دل شب از منزل بيرون كشيدند و به تبعيد مجبور ساختند، بالاخره در سال 148 (بيست و پنجم شوال) بوسيله سمّ آن امام بزرگوار را مسموم و به شهادت رسانيدند».[7]
مرحوم مطفر در كتاب الامام الصادق ـ عليه السّلام ـ بعد از بيان شهادت آن حضرت در سال 148 هـ ق ميگويد: «تمام نويسندگان شيعه بر اين عقيده ميباشند كه منصور توسط عامل خود در مدينه بوسيله سمّ آن حضرت را به شهادت رسانيد و علاوه برتمام موّرخين، و نويسندگان شيعه عدّهاي از بزرگان اهل سنت نيز شهادت آن حضرت را بوسيله سمّ ميدانند از جمله آنها صاحب كتاب «نورالابصار»[8] «تذكرة الخواص» و «الصواعق المحرقه» و... را ميتوان نام برد».[9] (بعلاوه مسعودي در مروج الذهب جلد 2، ص 212، ابن الصباغ مالكي در الفصول المهمه ص 120 و... به موضوع مسموم شدن امام صادق ـ عليه السّلام ـ اشاره كردهاند).
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. سيره پيشوايان، مهدي پيشوايي.
2. دور نمايي از زندگاني امام جعفر صادق(ع)، عقيقي بخشايشي.
3. منتهي الامال، شيخ عباس قمي.
4. الارشاد، شيخ مفيد، ترجمه رسولي محلاتي.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . مجلسي در بحارالانوار، فصل مستقلي را به برخوردهاي ميان امام صادق ـ عليه السّلام ـ و منصور اختصاص داده است. ر.ك: ج47، ص162ـ212.
[2] . طوسي، اختيار معرفة الرجال (معروف به رجال)، تحقيق، حسن مصطفوي، مشهد، دانشگاه مشهد، ص 282.
[3] . حر عاملي، وسائل الشيعه، بيروت، داراحياء التراث العربي، ج12، ص129.
[4] . مجلسي، بحارالانوار، ج47، ص184.
[5] . ابن خلكان. وفيات الاعيان، تحقيق: دكتر احسان عباس، قم، منشورات الرضي، چاپ 2، ج4، ص135.
[6] . ذهبي، شمسالدين محمد، تذكرة الحفاظ، بيروت، داراحياء التراث العربي، ج1، ص212.
[7] . عقيقي بخشايشي، دورنمائي از زندگاني امام جعفر صادق ـ عليه السّلام ـ ، انتشارات نسل جوان، ص 309.
[8] . نورالابصار، شبلنجي، ص 144، ابن حجر هيثمي مكي در الصواعق المحرقه، ص 120.
[9] . مطفري، محمدحسين، الامام صادق ـ عليه السّلام ـ النجف، انتشارات حيدريه، ج2، ص112.
ادامه مطلب
آیا كتابی با نام " امام صادق (ع) از دیدگاه دانشمندان جهان امروز....
آیا كتابی با نام " امام صادق (ع) از دیدگاه دانشمندان جهان امروز" نوشته مجموعه ای از دانشمندان وجود دارد؟
كتاب هائی در این زمینه وجود دارد كه به دو كتاب اشاره می شود.
1)- الامام الصادق (علیه السلام) كما عرفه علماء المغرب (امام صادق آنچنان كه علمای غرب او را معرفی كردهاند) كه این كتاب به زبان عربی است و مترجم آن آقای دكتر نورالدین آل علی است. در صورت تمایل میتوانید متن كتاب مزبور را در آدرس ذیل پیدا كنید.
http://www.14masom.com/14masom/08/mktba8/fehreskotob.htm
2)- مغز متفكر جهان شیعه امام جعفر صادق علیه السلام، كه به زبان فارسی میباشد و مركز مطالعات اسلامی استراسبورگ آن را منتشر كرده است.
دانشمندان عضو مجمع تحقیقات استراسبورگ تحقیق وسیعی مربوط به مذهب شیعه دوازده امامی از جمله تحقیق وسیعی مربوط به امام ششم علیه السلام را به انجام رسانیدند كه اسامی آنها عبارت است از:
1)- آقای (آرمان بل) استاد دانشگاه های بروكس و گان، در بلژیك
2)- آقای (ژان – اوبن) استاد دانشگاه گان.
3)- آقای (روبرت برونشویك) استاد دانشگاه پاریس
4)- آقای (كلود كاهن) استاد دانشگاه پاریس
5)- آقای (انریكو جردلی) استاد دانشگاه در ایتالیا و معاون فرهنگستان
6)- آقای (هانری ـ كوربن) استاد دانشگاه و مدیر مطالعات مربوط به علوم مذهب شناسی
7)- آقای (توفیق ـ فحل) استاد دانشگاه استراسبورگ.
8)- آقای (فرانسیكو گابریلی) استاد دانشگاه رم.
9)- پروفسور (ریچاد ـ گرام لیخ) استاد دانشگاه در آلمان غربی
10)- دوشیزه (آن ـ لمبتون) استاد دانشگاه لندن
11)- آقای (ژرار ـ لوكنت) استاد دانشگاه السنه شرقی در پاریس.
12)- آقای (ایوون لنبان ـ دویل فوند) مدیر انستیتوی تحقیقات علمی در پاریس.
13)- آقای (ویلفرید ـ مدلونگ) استاد دانشگاه شیكاگو در آمریكا.
14)- آقای (هانری ماسه) استاد دانشگاه در فرانسه.
15)- آقای (شارل پلا) استاد دانشگاه در پاریس.
16)- آقای (ژورژ ـ وازدا) استاد دانشگاه لیون در فرانسه.
17)- آقای (الیاش) استاد دانشگاه كالیفورنیا
18)- بانو (دورن ـ هینچ كلیف) استاد دانشگاه لندن.
19)- آقای (فریتز مه یر) استاد دانشگاه بال در سوئیس.
20)- آقای (ژوزف ـ مانوز) استاد دانشگاه فری بورگ در آلمان غربی.
21آ)- قای (هانس ـ مولر) استاد دانشگاه فری بورگ در آلمان غربی.
22)- آقای (هانس ـ رومر) استاد دانشگاه در آلمان غربی.[1]
پی نوشت:
[1]مغز متفكر جهان شیعه، ص 6 ـ 7.
منبع: پایگاه حوزه
ادامه مطلب
مشهور است كه ابوحنيفه، شاگرد امام صادق(ع) بوده است...
مشهور است كه ابوحنيفه، شاگرد امام صادق(ع) بوده است. چگونه چنين اختلافات محسوسي بين دو رسالة شاگرد و استاد، مي توانسته وجود داشته باشد؟
پاسخ :
معناي شاگرد بودن ابوحنيفه براي امام صادق عليهالسلام اين نيست كه او دائماً در محضر امام صادق(ع) بوده و از علوم مختلف و گسترده ايشان استفاده مي كرده است بلكه به اين معناست كه گاهي ميآمد و در جلسات حضرت شركت و استفادههايي مينموده است.
بالاخره چون ابوحنيفه امام صادق(ع) را به عنوان امام معصوم و حجت خداوند نميدانست و چنين اعتقادي نداشت، تا هر چه امام(ع) ميگويد براي او حجيت داشته باشد و دستورات ايشان را كاشف از دستورات خداوند و بيان كننده احكام واقعي الهي نميدانست بلكه امام صادق(ع) در نظر او دانشمندي بوده است كه از روي فكر و انديشه بشري خودش و اعتماد بر همين ظواهر و اسباب عادي علم، نظرياتي را ارائه ميدهد، بسياري از نظريات ايشان را به نظر خود مقبول نميديد.
منبع: پايگاه حوزه
ادامه مطلب
شبهه: چرا امام صادق ـ علیه السّلام ـ برای رسیدن به خلافت از فرصتها استفاده نکردند؟
شبهه: چرا امام صادق ـ علیه السّلام ـ برای رسیدن به خلافت از فرصتها استفاده نکردند؟
این شبهه ای است که در زمان آن امام بزرگوار نیز مطرح بوده است و گاهی هم آن را با آنحضرت در میان میگذاشتند و کسانی که درباره امام صادق ـ علیه السّلام ـ بهخصوص زندگانی سیاسی آنحضرت بحث کردهاند، به این نکته پرداخته و جوابهای هم به آن دادهاند.
مرحوم علّامه مجلسی در کتاب بحارالانوار نقل میکند که : «شخصی بنام «سهل بن حسن خراسانی» خدمت امام صادق ـ علیه السّلام ـ رسید، سلام کرده و نشست. عرض کرد یابن رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ شما رئوف و مهربان هستید، چرا از حق خود دفاع نمیکنید؟ چه چیزی مانع این امر است؟ در صورتیکه بیش از صدهزار شیعه شمشیرزن دارید! حضرت فرمودند: ای مرد خراسانی بنشین، سپس حضرت امرکردند، تا تنور را روشن کنند، وقتی تنور برافروخته شد، حضرت رو به مرد خراسانی نموده و فرمود: بلند شو و داخل تنور شو، در این هنگام مرد خراسانی ترسید و عرض کرد: یابن رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ مرا با آتش سوزان، از من درگذر، ... حضرت فرمودند: تو را بخشیدم، در این هنگام یکی از اصحاب امام صادق ـ علیه السّلام ـ بنام «هارون مکی» وارد شد در حالیکه یک کفش خود را با انگشت گرفته بود. خدمت آنحضرت رسید و سلام کرد. امام ـ علیه السّلام ـ جواب سلام او را داد و فرمود: نعلین را از دست خود بینداز و برو داخل تنور ... هارون مکی، نعلین را انداخت و داخل تنور شد. امام ـ علیه السّلام ـ شروع کرد با مرد خراسانی صحبت کردن و از اوضاع خرسان از او میپرسیدن و ... سپس گفت ای خراسانی برو و داخل تنور را نگاه کن. مرد خراسانی بطرف تنور رفت و دید که «هارون مکی» چهار زانو در تنور نشسته است. امام ـ علیه السّلام ـ از مرد خراسانی سئوال کرد: «از اینها در خراسان چند نفر پیدا میشود؟ مرد خراسانی عرض کرد: بخدا قسم یکنفر هم نیست. امام ـ علیه السّلام ـ فرمودند: ما در زمانی که پنج نفر یاور اینچنین نداشته باشیم قیام نخواهیم کرد. ما خودمان موقعیت مناسب را بهتر میدانیم.[1]
آری رهبری در مبارزات خود پیروز میشود که دارای یاران و سربازان فداکاری باشد و بدون داشتن چنین نیروئی شرکت در جنگ و مبارزه، نتیجهای جزء شکست به بار نخواهد آورد. در بررسی زندگی امام صادق ـ علیه السّلام ـ و موقعیت آنحضرت بخوبی در مییابیم که آنحضرت از چنین نیروئی برخوردار نبود و کسانی که آنحضرت را به مبارزه دعوت میکردند در حقیقت منافع خود را جستجوی میکردند.
یکی از کسانی که قصد فریب امام ـ علیه السّلام ـ را داشت، ابومسلم خراسانی «فرمانده مبارزه بر علیه بنی امیه بود.» ابومسلم پس از مرگ «ابراهیم امام» به حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ چنین نوشت: «من مردم را به دوستی اهل بیت دعوت میکنم، اگر مایل هستید کسی برای خلافت بهتر از شما نیست؟ امام در پاسخ نوشت: «ما انت من رجالی و لا الزّمانُ زمانی» (نه تو از یاران منی و نه زمانه، زمانه من است»[2]
همچنین «فضل کاتب» میگوید: روزی نزد امام صادق ـ علیه السّلام ـ بودم که نامهای از ابومسلم رسید، حضرت به پیک فرمودند: «نامه تو را جوابی نیست از نزد ما بیرون شو»[3]
همچنین آن حضرت بعد از اینکه نامهای از «ابوسلمه خلّان» دریافت کرد و آنحضرت را به مبارزه و به دست گرفتن قدرت دعوت میکرد. فرمودند: مرا با ابوسلمه که شیعه و پیرو دیگران است چه کار؟ و سپس نامه او را بدون اینکه آن را بخواند در آتش انداخت و آن را سوزانید و بعلاوه به دیگر بزرگان علّوی که چنین نامهای را دریافت کرده بودند هشدار داد که فریب اینگونه افراد را نخورند و جان خود و جان یاران و فرزندان خود را بیجهت به خطر نیندازند»[4]
و بار دیگر که ابوسلمه به آنحضرت نامه نوشت و گفت: «هفتاد هزار جنگجو در رکاب ما آماده جنگ هستند، اکنون موضع خود را روشن کن» امام ـ علیه السّلام ـ باز همان جواب قبلی را دادند»[5]
در نظر ابتدائی بنظر میرسد که آن حضرت باید به اینگونه درخواستها جواب مثبت میداد و دست به مبارزه و قیام میزد ولی باگذشت زمان بخوبی به این نکته میرسیم که امام ـ علیه السّلام ـ کاری را انجام داد که شایسته یک رهبر واقعی بود زیرا آنحضرت میدانست که رهبران قیام، هدفی جز رسیدن به قدرت ندارند و اگر شعار طرفداری از اهل بیت را هم مطرح میکنند، صرفاً به منظور جلب حمایت تودههای شیفته اهل بیت است.
امام ـ علیه السّلام ـ بخوبی میدانست که: ابومسلم و ابوسلمه دنبال چهره روشنی از اهل بیت میگردند که از وجه و محبوبیت او در دراه رسیدن به اهداف خود، بهرهبرداری کنند و به امامت آنحضرت عقیده نداشتند وگرنه معنا نداشت که نامههای دیگر به بزرگان علّوی به همین مضمون بنویسند.
امام ـ علیه السّلام ـ که سرچشمه علوم و معدن حکمت بود بخوبی میدانست که هدف رهبران قیام علیه بنیامیّه استفاده از موقعیت و شخصیت آنحضرت میباشد و خود شاهد مبارزات زیادی بر علیه بنیامیه بود که رهبران آن مبارزات از فرزندان پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ بودند. ولی بهخاطر سست عنصری یاران خود شکست خوردند و به این بهانه جان و مال و ناموس زیادی از شیعیان به هدر رفت.
بنابراین امام صادق ـ علیه السّلام ـ دست به یک فعالیت فرهنگی عمیق زدند و با تربیت شاگردان زیادی، مکتب حقّه اثنی عشریه را برای همیشه بیمه کردند. گذشت زمان نشان میدهد که هشیاری و ژرف اندیشی امام صادق ـ علیه السّلام ـ بیشترین ضربه را به دشمنان وارد کرده و در عوض بیشترین خدمت را به دین اسلام انجام داده است. نهایتاً همین فعالیتها باعث شد که دشمنان مکتب شیعه نتوانند آنحضرت را تحمّل کنند و آن امام بزرگوار را بهوسیله سمّ به شهادت رسانیدند.
[1] ـ بحارالانوار، علّامه مجلسی، جلد 47، صفحه 123 و 124.
[2] ـ شهرستانی، الملل و النحل، دارالمعرفه بیروت، 1402 هـ ق، جلد اوّل، ص 154 (به نقل از سیره پیشوایان، استاد مهدی پشوائی).
[3] ـ کلینی، الروضه من الکافی، ط 2، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ص 274 و مجلسی بحارالانوار، تهران، المکتبه الاسلامیه، جلد 47، ص 297، (به نقل از سیره پیشوایان، استاد مهدی پشوائی).
[4] ـ ابن الطقطقی، الفخری، بیروت دارصادر، ص 154، مسعودی مروج الذهب، بیوت، دار الاندلس، جلد 3، ص 253، و 245 (به نقل از سیره پیشوایان، استاد مهدی پشوائی).
[5] ـ مجلسی، بحارالانوار، تهران، المکتبه الاسلامیه، جلد 47، ص 133، (به نقل از سیره پیشوایان از استداد مهدی پشوایی).
www.andisheqom.com
ادامه مطلب