مزار شریف مادر امام زمان (ع)
هشتم ربیعالثانی سالروز میلاد امام حسن عسکری(ع) است. این امام همام با زنی پاکدامن به نام نرجس خاتون ازدواج کرد که ثمره این پیوند مبارک حضرت مهدی(عج) است.
در تصویر زیر قبری که به صورت انفرادی قرار دارد، مزار حکیمه خاتون و سه قبر دیگر به ترتیب از چپ به راست یا پایین به بالا متعلق به امام علی النقی (ع)، امام حسن عسکری(ع) و نرجس خاتون (مادر امام زمان) است. به همین دلیل ضریح به صورت چهارضلعی ساخته نمیشود و هشت وجه دارد.

در حقیقت جهت قبله از راست به چپ بوده و مرقد مطهر امام بزرگتر رو به قبله و در ابتدا قرار گرفته، پشت سر ایشان مزار امام بعدی (امام حسن عسکری) است. پایین پای ایشان حکیمه خاتون دختر امام جواد(ع)، خواهر امام هادی(ع) و عمه امام حسن عسکری(ع) و بعد از قبر امام دهم، مزار همسر گرامی امام حسن عسکری نرجس خاتون قرار دارد.

ادامه مطلب
من و جمکران!
سلام
جمعه ؛ من و جمکران!
برای بودن و ماندن در جوارت ؛اشکها باید ریخت
تا چشمهایم برایت پاک شود،حتی اگر تو را نبیند!
برای تو شدن باید فقط "تو "را خواست!
..........
همه اتفاقات در یک لحظه بود ! من کجا و جمکران کجا!؟
چطور شد چشم سرم در جمکران باز شد!؟...
التیامی برای قلبم شد!الحمدالله
همش بغض بود ؛گذری شد! به سرعت برقی گذشت،مثل سالی که برای من بی ثمر گذشت!
آه .....
خیلی برام سخت گذشت!....
پ.ن:رفقا به نیابت از همه اتون اعمال مسجد مقدس جمکران رو انجام دادم.
باعرض معذرت اصلانمی تونم چیزی بگم...
یاحق
ادامه مطلب
كرامت 1
نام بيمار: خانم نرگس ، ف
نوع بيمارى: اعصـاب و روان
بيان حكايت از زبان خانم ن - ف:
متولد ملارد كرج هستم و بعد از ازدواج در سن 18سالگى به رفسنجان رفتم، الان شش سال است، كه ساكن رفسنجان مىباشم داراى 2فرزند به نامهاى محمد و مريم هستم.
شروع ناراحتى و بيمارى: يك ماه قبل از ماه رمضان 1419از ناحيه گردن دچار درد شديدى شدم به دكتر مراجعه نمودم، تشخيص دكتر سينوزيت بود، دارو داد و دردم آرامتر شد، از نوزدهم ماهرمضان احساس كردم چشم من كوچكتر مىشود و هنگام صحبت صورت و لبم كج مىشد و بيمارى من از اينجا شروع شد، سپس حالتتشنج واز سرانگشتان پا شروع مىشد و از خود بى خود مىشدم، ديگرانبهتر مىدانند كه چه حالى داشتم.
بعد از مراجعه به دكترهاى متخصص در تهران و رفسنجان و انجام آزمايشات و عكسبردارىهاى متفاوت سى تى اسكن ) (CT SCANو ام، ار، آى ) (M.R.Iعدهاى از پزشكان معتقد بودند شايد بيمارى من با دارو و قرص بدون جراحى مداوا شود و بعضى نظر دادند كه بعلت بزرگ شدن غده لنفاوى و نزديك شدن دو عصب چنين حالتى در من بروز مىكند و عدهاى منشاء بيمارى مرا ناشى از فشار شديد عصبى دانسته و ضرورت شوك بر روى من را تشخيص دادند. مرا به آسايشگاه بيماران روحى و روانى بردند، بودن آنجا همراه مريضهاى روانى با حالتهاى خاص برايم سخت بود.
در حين مداوا، توسلات خودم را به ائمه اطهار)ع( داشتم و از آنجا كه خواهر شهيد هستم مورد عنايت قرار گرفتم علاوه بر اين كه به خودم مىگفتم در پيش خدا دارم امتحان مىشوم. البته اين حالت تشنج وسيلهاى شد كه به خدا نزديكتر شوم و لياقت اين را هم پيدا كنم كه مورد عنايت حضرت مهدى)عج( قرار بگيرم.
بعد از آن كه از آسايشگاه بيماران روحى و روانى برگشتم، خيلى ناراحت بودم، همان شب خواب ديدم كه آقائى قد بلند با چهره نقاب دار و نورى به رنگ سبز، كاسهاى طلائى رنگ آوردند و فرمودن:از اين آب بخور.
گفتم: احتياج به آب ندارم.
فرمودند: بخور.
حدود ساعت يك شب بود، بعد آقا از آن آب به صورت من پاشيد و من از خواب پريدم و فرياد زدم من شفا گرفتم من شفا گرفتم؛ مادرم را صدا زدم، همه بيدار شدند، گفتم: آقا به من قول داده كه 10روز ديگر تو را ملاقات مىكنم. بعد از آن دوباره حالم بد شد، به طورى كه امكان مسافرت با ماشين برايم نبود، مرا با هواپيما به تهران آوردند، داخل هواپيما سه دفعه حالت تشنج مرا گرفت، حالم بدتر مىشد، ولى به وعده روز دهم فكر مىكردم كه آقا حتما مرا شفا مىدهند - از تهران به كرج و از آنجا به ملارد آمدم و تشنجات در آنجا نيز شروع شد بعد از دو سه روز كه در بستر بودم يكى از شاگردهاى خانم برادرم كه سخنران جلسات مذهبى و مدير مدرسه دخترانه است، برايم خوابى ديد كه به جمكران بيايم و دقيقا شب جمعه بيستم اسفند پايان روز دهم و وعده ملاقات مىشد و خواب آن بنده خدا را رؤيائى صادقه مىدانستم.
بيان حكايت از خانم ف، شين (خانم برادر شفاگرفته ساكن ملارد كرج):
بعد از اين كه از رفسنجان به ملارد آمدند به پزشكان متخصص مراجعه كرديم بعد از معاينه گفتند: سمت چپ صورتشان حالت فلج دارد و مدت درمانش حداقل شش ماه زمان مىبرد - ايشان هنگام تشنج دست و پاهايش را به اين طرف و آن طرف مىزد و هميشه پنج شش نفر همراهش بوديم. خودش را به شدت به زمين مىزد كمرش را بالا و پائين مىآورد و هر كسى يك عضو بدنش را محافظت مىكرد، خودش را جمع مىكرد بعد از اين حالت شروع بخنده مىكرد سپس گريه مىكرد و بعد از چند دقيقه آرام مىشد و بهوش مىآمد - جالب اين كه بمحض آرام شدن بفكر حجابش بود و سؤال مىكرد آيا مرد نامحرمى در كنارم بوده يا نه؟ آيا روسرى من كنار رفته بود يا نه؟ - آيا نمازم را خواندهام يا نه؟ بعد از يك ربع كه حالش بهتر مىشد با حالت خميده يا چهار دست و پا به آشپز خانه مىرفت كمكش مىكرديم وضوء مىگرفت و نمازش را مىخواند - اخيرا از ناحيه دست قدرت خيلى زيادى پيدا كرده بود و اگر مشت مىكرد و مىكوبيد مجروح مىكرد - اين چند روز اخير مىگفت: بگذاريد روز موعود برسد آقا مرا شفا مىدهد - اين حالت تشنج متعدد بود؛ ابتداء روزى پنج الى شش مرتبه و اخيرا هر نيم ساعت تكرار مىشد و زبانش بسته مىشد و حرف نمىزد و اخيرا به سختى حرف مىزد و لال بود - در يكى از شبها مىخواست حرف بزند نمىتوانست كاغذ و قلم آورديم از ما درخواست كرد نام پنج تن ائمه اطهار)ع( را ببريم تا او تكرار كند و سپس با نام امام زمان)عج( فرياد زد و شروع به گريه كرد ...
دستور حركت به جمكران:
من يكى از شاگردان خانم ف شين هستم؛ چند روز قبل كه ايشان را مضطرب و ناراحت ديديم، سؤال كردم چه مشكلى پيش آمده است؟ ايشان جريان بيمارى خواهر همسرشان را بيان كردند - دو هفته قبل من و عدهاى توفيق سفر به قم و جمكران را پيدا نموديم، در مسجد مقدّس جمكران به جهت شفاى اين خانم برايش دعا كرديم و در مراجعت از جمكران به عيادت بيمار رفتيم، آن شب بسيار ناراحت شدم، تصميم گرفتم مناجات كنم و شفايش را از خدا بخواهم و تا صبح متوسل بودم و تا حدود ساعت 5صبح نشستم و دعاى أمن يجيب را خواندم و امام زمان)عج( را صدا زدم و بعد از نماز صبح خوابيدم كه در خواب ديدم كه خانمى آمدند و كنار من نشستند بعد به من پيغام دادند كه پيش خانم معلممان بروم و از ايشان بخواهم كه مريضشان را براى شب جمعه حتما به جمكران بياورند، دوبار تكرار كردند و سپس از او سؤال كردم ببخشيد شما حضرت زهراء)س( هستيد؟ فرمودند: خير من از طرف پدرشان رسول اكرم هستم كه پيامها را به امتشان مىرسانم.
والدين خانم ن - ف:
دختر كوچك ماست با كار و تلاش و گله دارى بدنبال يك لقمه نان حلال بوديم و از خداوند ايمان و آخرت و موفقيت در انجام وظائف دينى، نماز و روزه را داريم، فرزند شهيدمان را در راه خدا تقديم كرديم ما هيئت داريم و در راه امام حسين)ع( جان و مالمان را فدا مىكنيم ما هر چه مشكلات داشتيم با توسلبه خاندان اهلبيت عصمت و طهارت)ع( بر طرف شده است.
ادامه ماجرا از زبان شفا گرفته:
روز پنج شنبه بيستم اسفند ماه سال گذشته يك دستگاه مينى بوس دربستى كرايه كردند و بطرف قم راه افتاديم. يك حالت خاصى، توأم با اضطراب و اميد داشتم، چند بار داخل ماشين حالت تشنج گرفتم، وارد حرم مطهر حضرت معصومه)س( شديم با توجه به اين كه اصلا نمىتوانستم راه بروم براى رفت و آمد زائرين مشكل درست مىشد، با كمك ديگران در كنار ضريح مطهر زيارتنامه را مىخواندم و با دل شكسته زمزمه مىكردم و بعد از توسل به حضرت معصومه)س( عازم مسجد مقدّس جمكران شديم، بين راه ماشين خراب شد و رفتن ما به تأخير افتاد و دو مرتبه داخل ماشين حالت تشنج گرفتم، حدود ساعت ده و نيم شب جمعه بيستم اسفند )شب جمعه موعود( به جمكران رسيديم؛ خيلى به خودم فشار آوردم و با خود مىگفتم با وضعيتى كه دارم خجالت مىكشيدم. از زمانى كه از ماشين پياده شدم تا موقعى كه داخل مسجد رسيدم با توجه به اينكه مسير كوتاه بود اما به لحاظ خشك بودن دست و پا و عدم تحرك حتى كشفهايم را به سختى پوشيدم يك طرف بدنم را برادرم و يك طرف ديگر را زن برادرم گرفته بودند و مرا دنبال خود مىكشيدند - 7سال بود كه جمكران نيامده بودم، گفتم جمكران چقدر تغيير كرده، جلوى مسجد آمديم وقتى خواستيم وارد شويم زن برادرم گفت سلام بده، همين كه دست روى سينه گذاشتم و گفتم السلام عليك يا صاحب الزمان ديگر هيچ احساسى از اين دنيا نكردم. )لازم به ذكر است برادران واحد سمعى بصرى امور فرهنگى مسجد مقدّس جمكران همزمان مشغول فيلمبردارى از سطح مسجد بودهاند و اين صحنه بطور طبيعى ضبط شده است.( بعد از اين كه سلام دادم طولى نكشيد كه ديدم همان آقائى كه 10روز قبل بخوابم آمده بود، قد بلند با نقاب سبز پا به پايم گذاشت و فرمودند خوش آمدى - راه برو، گفتم آقا به خدا پاهايم خشك شده است نمىتوانم راه بروم. دوباره فرمودند: برو، گفتم: آقا من نمىتوانم بروم، فرمود بدو - همين كه گفت بدو يك دفعه به خودم آمدم ديدم توان ديگرى دارم و پاهايم صاف شده است.
گفتم زن داداش نگاه كن آقابه من فرمود خوش آمدى - آقا به من فرمود خوش آمدى - وقتى فرمودند بدو، رو به مسجد جمكران را بمن نشان داد حركت كردم و داخل مسجد شدم كه خدّام مرا گرفتند و به اطاق مخصوص بردند گفتم ببينيد بعد از دو يا سه ماه گرفتارى و سختى من مىتوانم راه بروم و حرف بزنم، بچههايم آرزو داشتند آنها را بغل كنم بغلشان كردم تمام اين مدت داخل رختخواب بودم.
من فكر نمىكردم روزى خوب بشوم، مرا فردى روانى و مجنون مىدانستند، من لياقت نداشتم. ولى آقا عنايت فرمودند و مرا شفا دادند، فقط به خدا، ائمه اطهار)ع( و حضرت فاطمه زهرا)س( متوسل شدم الحمدللَّه آقا در همان لحظه ورود ما به مسجد مقدّس جمكران توجه كردند و هنوز چند دقيقهاى نگذشته بود، كه شفا گرفتم.
ادامه مطلب
كرامت 2
بر اساس كرامت ثبت شده در دفتر ثبت كرامات مسجد مقدس جمكران
شناسنامه كرامت
موضوع كرامت: شفاى كامل روحى
منبع كرامت: دفتر ثبت كرامات و خاطرات مسجد مقدّس جمكران، شماره 107
مشخصات: برادر ا - م، چهل ساله، افسر جانباز نيروى انتظامى، ليسانس، ساكن قم
زمان كرامت: 10/4/76
مكان كرامت: مسجد مقدّس جمكران
تاريخ ثبت كرامت: 1378
اسناد و مدارك: چهار برگه استراحت پزشكى از طرف اداره كل بهدارى ناجا، گزارشات بيمارى از شوراى روانپزشكان ناجا و آزمايشان مختلف.
زير نظر پزشكان متخصص: مظاهرى، جهانى، كيهانى، دلير، امامى، روح الهى، قاضى، واحد، عدل پرور، هاشمى، شجاعالدين، حياتى، دانشخواه، معدنى پور، پيامى، توسل، حشنانى.
اظهار نظر پزشكى:
معاينه شد و ايشان قادر به خدمت كامل مىباشند.
خلاصه كرامت به نقل از شفا يافته:
اينجانب مدت 92ماه سابقه در جبهه و مجروح بودن و موج گرفتگى در تاريخ 16/10/75براى معالجه به شوراى عالى ناجا مراجعه كردم و تشخيص دادند از نظر روحى افسردگى شديد دارم كه در مدت درمان از خدمت معاف بودم كه بعد از ردّ كردن پزشكان و مأيوس شدن از درمان به امام زمان عليهالسلام متوسل شدم و در صحن مقدس مسجد جمكران خواب حضرت را ديدم كه بعد از اين جريان و عنايت حضرت صاحب الزمان شفاى كامل پيدا كردم و به ادامه تحصيل و كار مشغول شدم.
شرح واقعه از زبان شفا يافته:
اينجانب سرگرد نيروى انتظامى و جانباز جنگ تحميلى مىباشم كه مدّت 92ماه سابقه حضور در جبهههاى حقّ عليه باطل دارم و بارها مجروح شدم، ولى سعادت شهادت را نيافتم. بر اثر جراحات و موج گرفتگى دوران جنگ، گاهى از نظر روحى دچار افسردگى مىشدم و حالت روانى پيدا مىكردم. در تاريخ16/10/75 طبق دستور اعضاء شورايعالى پزشكى اداره كل بهدارى نيروى انتظامى به خاطر پسيكونوروز شديد )افسردگى شديد( و سابقه اسارت وPTD و مجروحيّت و شيميايى، مدّت چهار ماه به بنده استراحت پزشكى دادند. ولى پس از مدّتها درمان و معالجه، پزشكان قم و شورايعالى تهران برايم عدم پاسخ به درمان تجويز نمودند و جوابم كردند.
با مأيوس شدن از همه جا، تنها پناه و دواى دردم را توسل به امام زمان عليهالسلام ديدم و نذر كردم؛ دو ماه با پاى پياده از جاده قديم جمكران محضر مبارك آقا امام زمان عليهالسلام برسم.
يك روز كه طبق نذرم به مسجد آمده بودم، بعد از دعا و نماز و گريه و درخواست شفا از حضرت، در صحن مسجد خوابم برد، در
خواب ديدم در محلي هستم و سيدي كه در بيداري او را مي شناختم در آنجا حضور دارد و بسيار مودب در كنار فرد ديكر نشسته بود، فهميدم آن بزرگوار از ايشان مقامشان بالاتر است، يك مرتبه آن آقا رو به من كرد و مرا به نام صدا زد و حالم را پرسيد و فرمودند:
سيد احمد چه مىخواهيد؟ و تكرار فرمودند: چى مىگى بابا؟
از آنجايي كه آن سيد نزد آن آقا مؤدب نشسته بودند، در عالم خواب فهميدم كه ايشان آقا امام زمان عليهالسلام است. با گريه و اشك و آه، دامن آقا را گرفتم و ماجراى ناراحتىهاى روحى و جسمى، سوزش و خارش داخل مغزم، گيجى و سر در گمى و پريشانى، حواسپرتى، موجگرفتگى منجر به يك نوع ديوانگى، و از خود بيخود شدن خود را، تعريف كردم و به شدّت گريه مىكردم و مىگفتم:
آقا مگر ما صاحب نداريم؟ پس چرا خوب نمىشوم و تمام دكترها جوابم كردهاند، حتى ديگر قادر به خدمت هم نمىباشم و اصلا پزشكان معالجم صلاح نمىدانند كه من خدمت كنم، چون جنون آنى به من دست مىدهد و به هيچ وجه نمىتوانم حتى درس بخوانم، صداى سوت مىشنوم، نمىتوانم بخوابم و آسايش ندارم.
آقا با ملاطفت خاصّى، دستى روى سرم كشيدند و گفتند:
"آقا احمد خوب شدى، بابا برو سر كارت!"
از خواب بيدار شدم، ديدم آنقدر گريه كردهام كه تمام صورتم و زمين خيس شده است. با همان حال به منزل برگشتم. مجددا همين صحنه را مفصّلتر در منزل خواب ديدم.
فرداى آن روز به بيمارستان مراجعه كردم، پزشكان معالجم پس از انجام انواع آزمايشها نوشتند:
"آقاى فلانى از نظر قلبى معاينه شد و معاينه و نوار قلب ايشان سالم است و قادر به خدمت كامل مىباشند".
همچنين شوراى روان پزشكان اعلام كردند:
"نامبرده مورد معاينه مجدد قرار گرفت. نظريه شوراى مورخ13/5/76 مبنى بر انجام خدمت عادى، مورد تأييد است".
نتيجه آزمايشات باعث تعجّب تمام پزشكان شده بود و همه به من تبريك مىگفتند و با گريه مرا به خدمت تشويق و بدرقه نمودند. از آن تاريخ به بعد سخت مشغول كار هستم و ديگر هيچگونه احساس ناراحتى ندارم، بلكه تا كنون چندين دوره كامپيوتر و دروس ديگر را پشت سر گذاشتهام.
ادامه مطلب
كرامت 3
بر اساس كرامت ثبت شده در دفتر ثبت كرامات مسجد مقدس جمكران
شناسنامه كرامت
موضوع كرامت: شفاى ديسك كمر در نيمه شعبان
منبع كرامت: دفتر ثبت كرامات مسجد مقدّس جمكران، شماره 322
مشخصات: آقاى ح - ن، 60ساله، راننده، اهل قم
زمان كرامت: نيمه شعبان 1378
مكان كرامت: مسجد مقدّس جمكران
تاريخ ثبت كرامت: 5/9/1378
اسناد و مدارك: آزمايش خون آزمايشگاه سازمان انتقال خون، چهار نوبت آزمايش از آزمايشگاه پاستور، آزمايش MRI مركز تصوير بردارى پزشكى تماطب، زير نظر پزشكان متخصص: اعتمادى، ستوده، هدايتى، صبورى، پوراشرف.
اظهار نظر پزشكى: از بين رفتن همه نشانههاى واضح ديسكوپاتى يك معجزه كاملا غير قابل انكار و واقعى است.
خلاصه كرامت به نقل از شفا يافته:
مدت سى سال است كه رانندهام. يك روز صبح كه از خواب بيدار شدم متوجه شدم كه زانوهاى پايم تا ران مثل چوب خشك شده است، بعد از مراجعه به دكترها و عدم نتيجه، حدود 17 - 18روز در خانه بسترى بودم و تنها به امام زمان عليهالسلام و چهارده معصوم متوسل مىشدم و بالاخره در روز نيمه شعبان به مسجد مقدّس جمكران مرا آوردند و عنايت حضرت ولى عصر عليهالسلام شامل حالم شد و از بيمارى شفا پيدا كردم.
شرح واقعه از زبان شفا يافته:
اينجانب مدّت سى سال است كه كارم رانندگى است. در تمام اين مدّت با ماشين سنگين در بيابانها رفت و آمد داشتهام. چند وقت پيش كه يك سرويس از بندر امام به مقصد كرج بار زدم، ساعت دو بعد از ظهر بود كه به قم رسيدم. صبح فردايش قرار شد همراه همسرم به كرج برويم و يك سرى به برادرم كه مريض بود بزنيم.
صبح زود كه بيدار شدم، ديدم كه نمىتوانم از رختخواب بلند شوم، اولش فكر مىكردم لابد پاهايم خواب رفتهاند، بعد متوجه شدم كه زانوهاى پايم تا ران، مثل چوب خشك شده است. همان موقع اولين كسى را كه صدا زدم امام زمان عليهالسلام بود و گفتم: يا امام زمان عليهالسلام!
بدون اينكه بخواهم، در رختخواب افتادم.
بچهها اطرافم جمع شدند و گفتند: چى شده؟! چرا اين طور شدى؟!
گفتم: نمىدانم چه شده...
چند روزى درد مى كشيدم، به هر دكترى كه به فكرمان رسيد رفتيم، وقتى از همه جا مأيوس شديم، حدود 17 - 18روزى را در خانه بسترى بودم و تنها به امام زمان عليهالسلام و چهارده معصوم عليهمالسلام متوسل مىشدم و بالاخره بعد از مراجعه به يكى از دكترها قرار شد بعد از اين مدّت پايم را عمل جراحى كنند. چند روز بعد كه غروب شب نيمه شعبان بود، خود به خود اشكم جارى شد، به خاطر شب عيد به همسرم گفتم: بلند شو هرچه چراغ داريم، روشن كن. خودم هم رفتم، كليدهاى ايوان را روشن كردم و چهار دست و پا به رختخواب برگشتم.
آن شب به امام زمان عليهالسلام عرض مىكردم:
"آقا! من از اول زندگيم از شما خواستهام كه اگر قرار شد روزى بيچاره و زمينگير شوم و در خانه بنشينم، همان موقع مرگم را برسانيد.
آقا! اينها مىخواهند مرا عمل كنند، اگر مصلحت مىدانى، نگذار پاى من به اطاق عمل برسد".
به پسر بزرگم سفارش كردم: به همه فاميل خبر دهد كه روز جمعه در خانه جمع شوند، تا با آنها خدا حافظى كنم، چون قرار بود فردايش مرا عمل كنند.
صبح دخترم آمد و با حالتى كه گلويش را بغض گرفته بود، گفت: "بابا! شب پيش كه تولد امام زمان عليهالسلام بود، خواب ديدم: دكترى آمد و مىخواست پاهاى تو را مالش دهد. يك مرتبه آقا سيدى تشريف آورد و گفت: بگذاريد من پايش را مالش دهم.
بابا! به دلم افتاده كه به جمكران برويم و براى حضرت نذر كردهام كه آش بپزيم".
گفتم: عزيزم، من خودم براى امام زاده سيد على نذر كردهام.
گفت: نه بابا، به دلم برات شده است كه در جمكران آش درست كنيم.
مبلغى دادم تا بروند وسائل لازم را تهيه كنند. خودم هم در حالى كه خوابيده بودم، كمى از سبزىهاى آش را پاك كردم. به باجناقم
گفتم: مرا به حمام ببر تا با بدن پاك وارد مسجد شوم.
صبح كه مىخواستم بلند شوم تا به طرف جمكران بياييم، درد پاهايم زياد شد، به گونهاى كه نمىتوانستم از رختخواب بلند شوم. خطاب به امام زمان عليهالسلام عرض كردم:
"يا صاحب الزمان! من مىآيم و اگر در جمكران خوبم نكنى بر نمىگردم".
بعد از اينكه ماشين تهيه كردند، به هر طريقى كه بود خودم را سوار ماشين كردم. به راننده گفتم: هرجا كه به در مسجد نزديكتر است، مرا پياده كن. وقتى از ماشين پياده شديم، خانمم تا وسط حياط مسجد، دستم را گرفته بود و مىآورد. به او گفتم: شما برويد سراغ ديگ آش و آن را آماده كنيد.
وقتى وارد مسجد شدم، ديدم هيچ جايى خالى نيست و تمام مسجد، مملوّ از جمعيت نمازگزار است. با هر سختى كه بود خودم را كنار ستونى كه يك كتابخانه پر از قرآن و مهر و تسبيح در آنجا بود رساندم. همانجا روى زمين افتادم و از درد پا ناله مىزدم و مىگفتم:
"يا امام زمان! پايم را از خودت مىخواهم".
از خستگى و درد خوابم برد. در عالم رؤيا ديدم: كسى تكانم مىدهد و مىگويد: يك قرآن بردار و به سر و صورت و سينهات بگذار. من اطاعت امر كردم، بعد هم قرآن را زير بغلم گذاشتم. -كسانى كه در اطرافم بودند مىگفتند: آن موقع كه در خواب بودى، پاهايت را به زمين مىكوبيدى.- يكباره سراسيمه از خواب پريدم و شروع به دويدن كردم. درِ مسجد راگم كرده بودم، محكم به ديوار خوردم. وقتى در خروجى را به من نشان دادند، چنان با عجله حركت مىكردم كه چند مرتبه به زمين خوردم، اصلا احساس درد نمىكردم.
بحمداللّه با توسل به امام زمان عليهالسلام، آقا پايم را شفا داد و الآن هيچگونه دردى ندارم.
دكتر توانانيا، پزشك دار الشفاء حضرت مهدى عليهالسلام در رابطه با شفاى برادر ح.ن با دكتر سعيد اعتمادى تماس حاصل نموده و نتيجه را اين چنين اعلام كردهاند:
"در تاريخ5/9/78 ساعت 25/1 با دكتر سعيد اعتمادى تماس حاصل شد و وقوع معجزه به ايشان با ابعاد پزشكى در ميان گذاشته شد و از ايشان خواستيم تا از نزديك معاينه كنند و نظريه كارشناسى را بيان فرمايند. ايشان اينگونه ابراز داشتند كه:
بعد از معاينه بيمار و مشاهده ام .ار .اى (MRI) رفع علائم و از بين رفتن همه نشانه هاى واضح ديسكوپاتى، يك معجزه كاملا غير قابل انكار و واقعي است
ادامه مطلب
كرامت 5
شناسنامه كرامت
موضوع كرامت: عنايت امام زمان عليهالسلام به حوزههاى علميه
منبع كرامت: دفتر ثبت كرامات و خاطرات مسجد مقدّس جمكران، شماره 242
زمان كرامت: زمان مرجعيت آيةاللَّه شيخ عبدالكريم حائرى
مكان كرامت: شهر مقدّس قم
تاريخ ثبت كرامت: 5/12/77
خاطره حضرت آيةاللَّه العظمى آقا سيد محمد رضا گلپايگانى رحمةاللَّه:
يك وقت در زمان حاج شيخ عبدالكريم حائرى رحمةاللَّه، شهريه طلاب نرسيده بود. آنهايى كه از نظر معيشتى از وضعيت خوبى برخوردار نبودند، كم كم داشتند از حوزه متفرق مىشدند. اين مسأله باعث ناراحتى و نگرانى همه شده بود.
من به حضرت حجّت"ارواحنا فداه" متوسل شدم و از خود حضرت براى رفع اين مشكل استمداد نمودم. در مدرسه فيضيه خوابيده بودم كه در عالم رؤيا شخصى به من گفت:
"قرار است شما در منزل فلان آقا، خدمت حضرت صاحب الزمان عليهالسلام مشرّف شويد. بعد خبر آوردند كه تشريف فرمايى حضرت به منزل آن فرد به تأخير افتاده است. ولى يك صدايى را شنيدم كه فرمود:
آقا سيد محمد رضا! به حاج ميرزا مهدى بگوييد كه به آقا شيخ عبدالكريم بگويند: از دعاهاى امام زمان عليهالسلام وجوهات متوجه قم شد".
وقتى از خواب بيدار شدم، طبق مأموريتى كه داشتم پيش حاج ميرزا مهدى رفتم و خوابم را براى ايشان تعريف كردم. نكتهاى براى ما در اين خواب سؤالانگيز بود كه: چرا به حاج شيخ عبدالكريم با اينكه ايشان مكّه مشرف شده بودند تعبير به "آقا شيخ عبدالكريم" كرده بودند ولى "حاج ميرزا مهدى" را حاجى ناميدند؟!
وقتى خدمت حاج شيخ رسيديم، فرمودند: رؤياى شما از رؤياهاى صادقه است، زيرا فردى از تجّار مشهد پيدا شده و قرار است هر ماه دو هزار تومان بفرستد. امّا اينكه حضرت به من تعبير "آقا شيخ" كردهاند با اينكه به مكه مشرّف شدهام، به خاطر اين است كه من حجّى را كه انجام دادهام، حجّ نيابتى بوده است.
ادامه مطلب
كرامت 4
شناسنامه كرامت
موضوع كرامت: رفع مشكل شهريه طلاب با توسل به حضرت صاحب الزمان عليهالسلام
منبع كرامت: دفتر ثبت كرامات و خاطرات مسجد مقدّس جمكران، شماره 235
زمان كرامت : دوران مرجعيت حضرت آيةاللَّه العظمى شيخ عبدالكريم حائرى
مكان كرامت: مسجد مقدّس جمكران
تاريخ ثبت كرامت: 11/3/78
شرح خاطره:
خاطرهاى از مرحوم حجة الاسلام و المسلمين سيد على اكبر ابوترابى از جدّ مادريشان مرحوم حاج سيد محمد باقر علوى قزوينى: بعد از تشريففرمايى مرحوم آية اللّه حائرى "رضوان اللّه تعالى عليه" كه به قمآمدند، جدّ مادرى ماآقاى حاج سيد محمد باقر علوى قزوينى رحمةاللَّه از طرف ايشان به قم دعوت شدند، تا هم درس و بحثى داشته باشند و هم در مسجد عشقعلى و مسجد بالاسر حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام اقامه نماز كنند. ايشان هم طبق دعوت حاج شيخ به قم تشريف آوردند.
در آن زمان مرحوم آية اللّه حائرى رحمةاللَّه مؤسس حوزه علميه قم، بابت مُهر نانى كه به طلاب محترم داده بودند به چندين مغازه نانوايى بدهكار مىشوند. حدودا چند ماهى نمىتوانند پول نانواها را بپردازند. مرحوم حاج شيخ به سه نفر از علماى قم از جمله مرحوم جدّ ما فرموده بودند:
به جمكران مشرف شده و به وجود مقدّس آقا امام زمان "عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف" متوسل شويد، كه به هر حال اين مشكل مرتفع شود و ما بتوانيم حداقل، مهر نان طلاب را فراهم نماييم.
مرحوم جدّ ما نقل مىكردند: ما به مسجد مشرّف شديم و چند شبى را در آنجا بسر برديم. شب سوم يا چهارم بود كه به وجود مقدس آقا امام زمان عليهالسلام متوسل شده بوديم، كه حضرت را در خواب زيارت كردم، حضرت فرمودند:
"به آقا شيخ بفرماييد: به درس و بحثتان ادامه بدهيد، نگران مشكل مالى نباشيد، مرتفع مىشود".
ما خوشحال به محضر مبارك مرحوم شيخ رسيديم و چند روزى طول نكشيد كه حاج شيخ، تمام بدهى خود را به نانوايان پرداختند و از آن به بعد مشكل مالى به تدريج مرتفع شد و آية اللَّه حائرى رحمةاللَّه هم تا آخر عمرشان با مشكلى كه نتوانند آن شهريه مختصر طلاب حوزه علميه قم را بپردازند مواجه نشدند.
ادامه مطلب
شناسنامه امام زمان (عج)
شناخت كوتاه از حضرت مهدى(عج)
نام: محمّد.
پدر: امام حسن عسكرى(ع).
مادر: نرجس.
القاب: حجت، خاتم، صاحب الزّمان، قائم، منتظَر، و از همه مشهورتر مهدى.
شكل: چون ستاره درخشان نورانى، و داراى خالى سياه بر گونه راست.
زاد روز: شب نيمه شعبان 255، هنگام طلوع فجر.
زادگاه: شهر سامراء.
غيبت صغرى: از سنّ پنج سالگى به مدّت 69 سال.
نمايندگان: چهار نفر از شخصيّتهاى شيعه به نامهاى:
1 ــ ابو عمرو، عثمان بن سعيد بن عمرو عمرى اسدى، وكيل و نماينده پيشين امام هادى و امام عسكرى عليهما السّلام.
2 ــ فرزند او، ابو جعفر، محمد بن عثمان بن سعيد، در گذشته304.
3 ــ أبوالقاسم، حسين بن روح بن ابىبحر نوبختى، در گذشته326.
4 ــ ابوالحسن على بن محمد سمرى، در گذشته329.
محل اقامت نامبردگان بغداد، و كليّه امور شيعيان و خواستهها و نامههاى آنان به وسيله اين چهار نفر انجام و ردّ و بدل مىشد; و آرامگاه آنان نيز در بغداد مشهور است.
غيبت كبرى: با در گذشت چهارمين نماينده و سفير آن حضرت از سال 329 آغاز گرديد; و تا به هنگام فرمان الهى مبنى بر اجازه ظهور و قيام آن بزرگوار، همچنان ادامه خواهد داشت.
نمـايندگان و وظـيفه مردم در دوران غيبت كبرى: كسيكه فقيه خويشتن دار، مخالف هواى نفس، و فرمانبر امر خداوند باشد، او نماينده امام زمان است; و بر ديگران لازم است از او پيروى كنند; زيرا اينگونه افراد از طرف امام بر مردم حجّتاند، و امام از طرف خداوند بر آنان حجت باشد.
هنگام ظهور: آنگاه كه منادى حقّ از جانب آسمان ندا دهد: حقّ با آل محمّد است. نام مهدى بر سر زبانها افتد; مردم دلباخته او شوند; و از كسى جز او سخن نگويند.
محل ظهور: مكّه معظّمه.
محل بيعت (تعهّد مردم در پيروى از امام): مسجدالحرام، ميان ركن و مقام.
نشانى: فرشتهاى از بالاى سر او فرياد مىزند: اين مهدى است، او را پيروى كنيد.
يادگار أنبياء: انگشتر سليمان در انگشت او، عصاى موسى در دستش، و بطور خلاصه آنچه خوبان همه دارند او تنها دارد.
ياران: سيصد و سيزده نفر (به عدد اصحاب بدر)، افرادى باشند كه هسته مركزى زمامدارى او را تشكيل دهند; و در حقيقت كارگردانان اصلى قيام مهدى(ع)، و كارگزاران درجه اوّل انقلاب جهانى اسلام خواهند بود كه از اطراف جهان به دور حضرتش گرد آيند.
روش حكومتى: بر اساس قرآن و سيره پيامبر(ص) و امام اميرمؤمنان(ع).
شعاع و دامنه حكومت: سراسر جهان را فرا گيرد; و زمين را از عدل و داد پر كند در حالى كه از جور و ستم پر شده باشد.
مركز حكومت: مسجد كوفه، مركز خلافت و حكومت جدّ بزرگوارش على(ع).
چگونگى پيروزى بر دشمنان: همانند پيروزى جدّ عالى مقامش پيامبر اكـرم(ص) بر كافران و مشركـان، خداوند او را با گـروههاى منظّم هزار نفرى از فرشتگان يا سه هزار نفرى كه از آسمان فرود آمدند يا پنج هزار نفرى كه داراى نشان مخصوص بودند مدد داد; و نيز در جبهههاى جنگ ياريش كند، آنچنان كه مؤمنان را در حال شكست در بدر و ديگر جبهههاى فراوان و روز تاريخى حنين یارى و پيروز فرمود و در جنگ احزاب، رعب و وحشت در دل كفار و مشركان فرو ريخت.
مدت زمامدارى: روايات كه اكثراً مربوط به اهل تسنّن استـ در اين باره باختلاف سخن گفته، امّا به عقيده شيعه خدا آگاه است.
وزير و معاون: عيسى(ع) از آسمان فرود آيد و به عنوان وزير با حضرتش همكارى نمايد.
بركات حكومت و رهبرى او: درهاى خير و بركت از آسمان به روى مردم گشوده شود; عمرها به درازا كشد; مردم همه در رفاه و بىنيازى بسر برند; شهرها همه بر اثر آبادانى و سرسبزى به هم پيوسته گردند، آنچنان كه مسافران را به برداشتن توشه نيازى نخواهد بود; و اگر زنى يا زنانى تنها از مشرق به مغرب روند كسى را با آنها كارى نباشد
ادامه مطلب
گم کردم آن نوشته بر بال ملائک را ...
این روزها هوای آمدنت ،عطر بویی دارد...
ولی افسوس
به یاد کوچه های دل تنگی که در فراقت بغض اشک و بال و پر شکست
دلم از حسرت خوب بودن برای تو شکست
گم کردم آن نوشته بر بال ملائک را ...
ولی آقا !
شمانظر داری !
کنار خود، برای ما جایی داری!؟
خسته ایم آقا
از بد کردن به خود پشیمانیم
چاره چیست ! غیر از شفای زخم به دستان شما آقا!
شما نظر داری!
--------------
پ.ن:دلم گرفته از غربت مولایم "چون زخم خورده از حالم"
پ.ن:برای دوای زخم دل صاحب الزمان (عج) سه تا صلوات بفرستید!
ادامه مطلب
نوری که شیطان در آن راه نمی یابد! "بصیرت"
حضرت رضا (ع) ميفرمايند :
« لَنا اَعْيُنٌ لا تُشْبِهُ اَعْيُنَ النّاس وفيها نورٌ لَيس لِلشَّيْطانِ فيهِ شِرْکٌ » .
ما داراي بصيرت و کمال بينايي هستيم و در ديدگان ما که هيچ شباهتي به چشمهاي مردم ندارد، نوري هست که شيطان در آن راه نمييابد.
بر اين اساس او چشم بيناي الهي است که بر اعمال بندگان نظارت دارد، آنها را به کمال برساند، و در اين رابطه امام زمان (ع) ميفرمايند :
« فَإنّا نُحيطُ عِلْماً بِاَنْبائِکُم وَلا يَعْزُبُ عَنّا شَيْءٌ مِنْ اَخْبارِکُم... اِنّا غَيْرُ مِهْمِلينَ لِمُراعاتِکُم وَلا ناسينَ لِذِکْرِکُم» .
ما بر احوال شما آگاهيم و هيچ چيز از ديد بصيرت ما مستور نميماند. ما در رعايت حال شما کوتاهي نکرده و ياد شما را از خاطر نبردهايم.
ادامه مطلب