توسل به امام زمان (عج) و فراهم شدن امر ازدواج به صورت معجزه آسا
مرجوم نهاوندی از کتاب مستدرک البحاره تالیف آقا میرزا محمد عسگری که از شاگردان مرحوم میرزا محمد حسن شیرازی است ، می نویسد: شیخ فاضل و عالم محقق ، آقای شیخ حسن تویسرکانی فرمودند : در اوائل جوانی که در نجف اشرف مشغول تحصیل بودم ، زندگی بر من سخت می گذشت و قرار گذاشتم که به قصد توسعه رزق و فراهم آمدن امر ازدواج ، به کربلا بروم. چون مشرف به کربلا شدم ، شب را خوابیدم و هنوز به حرم مشرف نشده بودم که عالم رویا به خدمت حضرت ولی عصر (عج) رسیدم. ایشان به من فرمودند: « فلانی ، دعا کن » عرض کردم : « ای مولای من ، به قصد دعا مشرف شدم »
فرمود : « همین جا بالای سر است ، دعا کن » پس من دست به دعا برداشتم و با تضرع دعا کردم. ایشان فرمودند :« نشد » دو مرتبه دعا کردم و به نظر خودم بهتر از اول ، باز فرمودند : « نشد » مجددا برای بار سوم دعا کردم و اینبار تلاش و تضرع بیشتری نمودم. اما باز هم فرمودند : « نشد » من که عاجز شده بودم ، عرض کردم : « سیدی ، آیا دعا کردن وکالت بردار هست؟ » فرمود : « آری » عرض کردم : « من شما را وکیل کردم که برای من دعا کنید » ایشان قبول نموده و دست به دعا بلند کردند ، در همان هنگام از خواب بیدار شدم و به نجف برگشتم.
شخص تاجر تویسرکانی که ساکن تهران بود ، مشرف به زیارت عتبات گردید و به حضور میرزای رشتی رسید و چون شیخ حسن تویسرکانی از شاگردان خوش فهم میرزا دشتی بود ، لذا مرحوم میرزا توصیف جناب شیخ حسن را بسیار نمود و در نهایت سفارش شیخ حسن را کرده و گفت : « حاجی ، دخترتان را به این جوان تزویج کنید ، مطمعن باشید که ضرر نمی کنید » ایشان هم قبول کرد و دخترش را به عقد شیخ درآورد. به برکت دعای حضرت ولی عصر (عج) دارای خانه و زندگی شد و به زودی زود رزق و روزی اش نیز توسعه یافت.
ادامه مطلب
شفای بیماری که پسرانش شیعه بودند
دانشمند و محدث بزرگ ، علی بن عیسی صاحب کتاب کشف الغمه چنین نقل می کند: سید باقی بن عطوه ، برای من نقل کرد : در گذشته پدرم که در مذهب زیدی بود ، دچار بیماری سختی شد و تمام پزشکان آن زمان از درمان او عاجز شدند. بیماری او به طول انجامید. من و برادرانم که پسران او بودیم ، به مذهب شیعه دوازده امامی ، تمایل داشتیم و به همین دلیل پدرم از ما دل خوشی نداشت و مکرر می گفت : « من مذهب شما را نمی پذیرم ، مگر اینکه صاحب شما (امام زمانتان (عج) ) بیاید و مرا شفا دهد »
بر حسب اتفاق ، هنگام نماز عشاء در یکی از شب ها ، همه ی ما دور هم جمع بودیم ، که شنیدیم پدرم فریاد زد :« صاحب خود را دریابیدکه در همین لحظه از نزد من بیرون رفت »ما با شتاب از خانه بیرون رفتیم ، اما هرچه دویدیم و به اطراف نگاه کردیم ، کسی را ندیدیم. بنابراین به نزد پدر برگشتیم و از او جریان را پرسیدیم.
پدرم گفت : « شخصی نزد من آمد و فرمود : ای عطوه ! به او گفتم : تو کیستی؟ گفت : من همان صاحب پسران تو هستم ، آمده ام تا به اذن خداوند تو را شفا بدهم. » سپس دستی بر بدن من کشید و بیماری من هماندم به طور کلی برطرف شد و کاملا سلامتی خود را بازیافتم.
ادامه مطلب
خبر دادن از غیب
از پسر مهزیار نقل شده كه در سفرى با كشتى همراه پدرم بودم و مال زیادى به همراه او بود. پدرم، دچار بیمارى سختى شد و گفت: « من، در حال مردن هستم». و در مورد آن اموال، وصیت كرد كه آن ها را به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) بدهم. از این وصیّت تعجّب كردم، ولى مطمئن بودم كه پدرم بیهوده سخن نمى گوید. با خود گفتم: «اگر امر برایم روشن شد، مانند دوران امام حسن عسكرى (علیه السلام) به وصیّت عمل مى كنم و الّا آن را صدقه مى دهم.».
مدّتى در عراق بودم تا این كه فرستاده اى از جانب امام زمان (علیه السلام) آمد و مشخصّات مال و محلّ مخفى كردن آن را گفت و حتّى بعضى از مشخّصاتى را كه خودم هم نمى دانستم، بیان كرد و من هم مال را به او دادم. (الغیبة ـ شیخ طوسی ص 283)
معجزاتى كه امام مهدى (عجل الله تعالی فرجه) به هنگام ظهور انجام خواهد داد.
امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «هیچ معجزه اى از معجزات انبیا نیست مگر این كه خداوند آن را به دست حضرت قائم (عج) براى اتمام حجّت، بر دشمنان ظاهر خواهد كرد.». (منتخب الأثر فی الإمام الثانی عشر، لطف الله صافى، ص 312)
بنابراین، معجزات آن حضرت به دوره ى قبل از غیبت و دورهی غیبت، ختم نمىشود و به هنگام ظهور نیز آن حضرت براى معرّفى حقانیّت خویش و اتمام حجّت بر دشمنان و منكران، معجزاتى را انجام خواهند داد.
ادامه مطلب
داستانی عجیب از کرامات امام زمان(عج)
چنین نیست که ما چون در دوران غیبت به سر می بریم امام عصر(عج) از ما غافل است، بلکه ایشان وظیفه ی ولایت معنوی خود را به انجام می رسانند و شیعیان واقعی را تحت هدایت خود قرار میدهند و آفتهای روح آنها را می زدایند.
نمونه ای از کرامات ایشان که حتی شامل حال افراد اهل تسنن شده بیان شده است، با تفکر در این داستان واقعی می بینیم که خدا چگونه انسانها را آزمایش می کند و اینکه ما باید در تمام آزمایشهای الهی از امام زمان خود استعانت بجوییم.
در یکی از شهرهای عربستان سعودی هستی.اقوامت نیز مانند خودت سنی مذهب هستند؛اما تو ارادت خاصی به پیامبر و خاندانش(ع) داری. در درون خودت حقایقی را درک می کنی که کمتر می شود بر زبان آورد.خداوند به تازگی اولین فرزند را به شما عنایت کرده است. می خواهی نامی برای او بگذاری. با همسرت مشورت می کنی. او خیلی علاقه مند است که نام دختر پیامبر(ص) را که نام مادرش نیز هست روی دخترتان بگذارید. مادر و دختر یک اسم داشته باشند.
فامیل ها با شنیدن خبر به دنیا آمدن نوزاد،جهت تبریک به منزل شما می آیند.عده ای هم که امروز آمده اند حسابی به دخترت گیر داده اند. یکی از آن ها می پرسد:
- اسم دخترت را چه گذاشته ای؟
- فاطمه
- چی؟ فاطمه؟!
- مگر چه اشکالی دارد؟
- حتما او را دوست نداری، میخواهی زودتر بمیرد و از دستش راحت شوی!
یک اخم در چهره ات پیدا می شود و با بی حوصلگی می گویی:
- این چه حرفی است که میزنی؟منظورت چیست؟
- مگر نمیدانی اسم فاطمه و زینب برای بچه خوش یمن نیست؟ روی هر بچه ای که این اسمها را بگذارند به زودی مریض میشود و می میرد...
ناگهان قلبت فرو میریزد و تصور مرگ اولین بچه ات ذهنت را مشغول میکند. هرچه فکر میکنی اسمی بهتر از فاطمه برای فرزندت پیدا نمیکنی.
یکی دیگر از اقوامت میگوید:
- بیا و اسم درست و حسابی برای دخترت بگذار.
- چه اسمی بهتر از فاطمه؟ فاطمه دختر رسول خدا بوده است
همه ی فامیل از اصرار تو برای انتخاب نام فاطمه تعجب می کنند. یک ساعتی میگذرد. وقتی که مهمانها می خواهند خداحافظی کنند یکی از آنها به نمایندگی از دیگران میگوید:
- جناب ولید بن عباس!
- جانم!بفرمایید!
- ما که اینجا جمع هستیم آیا جز خیر و مصلحت تو چیز دیگری میخواهیم؟
- شکی نیست ولی خیر و مصلحت به دست خداست و بس!
- ما میخواهیم بچه ات زنده بماند.
- آن هم به دست خداست، تا او چه مقدر فرماید.
روزها و سالها میگذرد. اکنون فاطمه وارد سومین سال زندگی اش شده است. چند روزی است فاطمه مریض به نظر میرسد. دکتر هم نسخه ای نوشته و دستورات لازم را به کار می بندد اما هر روز که میگذرد حال فاطمه بدتر میشود. باز او را به دکتر می برید ولی دکترها هم قطع امید کرده اند!
در نیمه شب دل تو میشکند. چاره ای جز توسل نمی بینی. صبح که میشود بچه را بغل میکنی و به مسجدالنبی می آیی. ناگهان سیل اشکت جاری میشود و میگویی:
یا رسول الله! فاطمه ام را خودت شفا بده. به عزت دخترت فاطمه(س) من را پیش فامیلهایم خجل نکن!
روی زمین نشسته و مدتی با رسول خدا نجوا میکنی.
ناگهان پلکهای فاطمه باز میشود...
همسرت با دیدن بچه سر از پا نمیشناسد، تو هم از توسل به پیامبر برای او سخن میگویی.
فاطمه تا مدتی مریض نمیشود و سرحال است. اما امروز هرچه مادرش صدایش میکند بیدار نمیشود. سراسیمه او را دکتر میبری. فقط یک جمله دکتر میگوید:
- بچه مرده است
جسم بی جان فاطمه را به منزل میاوری.صدای گریه در حیاط می پیچد.خبر فوت بچه در فامیل می پیچد.منزل شما پر ازجمعیت میشود.یکی از آنها میگوید:
- من به ولید گفتم اسم فاطمه روی دخترش نگذارد تا او زنده بماند!
دیگری هم میگوید:
- چرا اسم حفصه ، دختر عمر را انتخاب نکرد که همسر پیامبر هم بود؟
گویا غم تحمل زخم زبانها بیشتر از غم فراق فرزندت است. پیکر تنها بچه ات بالای دستها به سمت غسالخانه برده میشود.
در راه، در دل تو غوغایی برپاست. فقط توکلت به خدا و پیامبرش است. ناخودآگاه به یاد حدیث پیامبر می افتی:«ائمه پس از من دوازده نفرند و همه آنها از قریش هستند» در ذهن خود سراغ آخرین آنها که نامش مهدی است میروی. به یاد حضرت فاطمه(س) می افتی، فاطمه(س) کسی است که مهدی از فرزندان اوست.
یک لحظه در دلت حضرت مهدی را واسطه قرار میدهی تا به احترام نام مادرش تو را بین اقوام سربلند کند.
حالا به غسالخانه رسیده اید، به طرف جنازه میروی و چشمهای بی رمقت را به او میدوزی...ناگهان فریاد میزنی:
- زنده شد!زنده!
- ولید! چرا هذیان میگویی؟
- دستش را نگاه کن دارد حرکت میکند!
بقیه فامیلها هم به داخل غسالخانه آمده و به طرف فاطمه هجوم می آورند. تا تو را می بیند میگوید:
- بابا سلام!
- علیک السلام، نازنینم، فاطمه ام!
آنهایی که زخم زبان میزدند شرمنده شده و گوشهای آنها قرمز میشود. مادرش بچه را از تو میگیرد و با اقوام به خانه برمیگردید.
ساعتی بعد فاطمه از مادرش جدا شده و به طرف تو می آید. گویا پیغامی دارد. حاضرین هم سکوت میکنند، پیشدستی میکنی و میگویی:
- در این مدت در چه حالی بودی؟
- در خواب بودم، خواب خوش!
- چه بر تو گذشت؟
- در خواب دیدم که آقایی پیش من آمد و ایستاد و مشغول نماز شد. نمازی که مقداری با نماز شما فرق داشت و بعد از نماز دستی بر سرم کشید وفرمود:بلند شو، شما زنده می مانیدو فعلا نمی میرید.
- خوب، خوب! چیز دیگری نگفت؟
- یک پیغامی هم برای شما داشت.
فورا می پرسی: چه پیغامی؟
- گفت: به بابایت بگو که شیعه شود....!
با شنیدن این حرف گویا که به یکباره آب سرد رویت ریختند! تا الان اطرافیان آنقدر ساکت شده بودند که حتی میشد صدای نفسها را شنید، اما تا فاطمه پیغام آن آقا را بیان کرد فضا را همهمه پر کرد!خیلیها از شما فاصله گرفته و دور میشوند، گویا به قلبهای آنها مهری خورده است که نمیخواهند خورشید حقیقت را ببینند. اما تو به دنبال خورشید هستی، خورشیدی که روزی از مکه طلوع خواهد کرد و به داد مظلومین میرسد، او واقعا فریادرس است، اگر قدرش را بدانند....
به مسجدالنبی در شهر مدینه می آیی. رو به قبر شریف رسول الله میکنی و میگویی:
اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان علیا امیرالمومنین ولی الله...
با تلخیص از کتاب آخرین پناه، انتشارات مسجد مقدس جمکران
ادامه مطلب
چگونه نوه مسیحى قیصر روم، مادر امام زمان (عج) شد؟
(نرجس خاتون) مادر امام عصر عجل الله تعالی فرجه یکى از ملکههاى وجاهت و زیبایى است که از نسل حواریون عیسى بن مریم بوده است. قدرت الهى آن بانوى مکرمه را براى همسرى حضرت عسکرى علیه السلام از روم به سامرا فرستاده تا گوهر تابناک وجود حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه در آن رحم پاک پرورش یابد.
نرجس خاتون که نام دیگرش ملیکا بود، نوه قیصر روم و از خاندان شمعون، وصى بلا فصل حضرت مسیح علیه السلام است.
اما ماجرا از این قرار است که:
بشر بن سلیمان برده فروش، از فرزندان ابو ایوب انصارى و از شیعیان با اخلاص حضرت امام هادى و امام حسن عسکرى علیهما السلام بود و در سامره افتخار همسایه بودن با حضرت عسکرى علیه السلام را داشت. او گفت که روزى کافور (یکى از خدمتگزاران امام هادى علیه السلام) به خانهام آمد و گفت: امام با شما کار دارد، وقتى من به خدمت حضرت رسیدم، چنین فرمود: اى بشر تو از اولاد انصار هستى که در زمان ورود حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله به یارى آن جناب بهپا خاستند، و دوستى شما نسبت به ما اهل بیت مسلم است، بنابراین به شما اطمینان زیادى دارم و مىخواهم به تو افتخارى بدهم. رازى را با تو در میان مىگذارم که نزدت محفوظ بماند.
سپس نامه پاکیزهاى به خط و زبان رومى مرقوم فرموده و سر آن نامه را با خاتم مبارکش مهر کرد، و کیسه زردى که در آن ۲۲۵ اشرفى بود بیرون آورد و فرمود: این کیسه را بگیر و به بغداد برو، و صبح فلان روز سر پل فرات مىروى، در این حال کشتى مىآید، در آن اسیران زیادى خواهى دید که بیشتر آنان مشتریان فرستادگان اشراف بنى عباس خواهند بود و کمى از جوانان عرب هستند.
در چنین وقتى متوجه شخصى به نام عمر بن زید برده فروش باش که کنیزى با چنین وصفى خواهى دید که خود را از دسترس مشتریان حفظ مىکند. در این حال صداى نالهاى به زبان رومى از پس پرده رقیق و نازکى خواهى شنید که بر هتک احترام خود مىنالد.
بشر بن سلیمان گوید: من به فرموده حضرت امام على النقى علیه السلام عمل کردم و به همانجا رفتم و آنچه امام فرموده بود من دیدم و نامه را به آن کنیز دادم، چون نگاه وى به نامه حضرت افتاد، به شدت گریه کرد و نگاه (به عمر بن زید) کرد و گفت: مرا به صاحب این نامه بفروش، و قسم یاد نمود که در غیر این صورت خودم را هلاک خواهم کرد.
من در تعیین قیمت با فروشنده گفتوگوى زیادى کردم تا به همان مبلغى که امام داده بود راضى شد، من هم پول را تسلیم کردم و با کنیز که خندان و شادان بود به محلى که قبلا در بغداد تهیه کرده بودم، درآمدیم. پس از ورود، دیدم نامه را با کمال بى قرارى از جیب خود درآورد و بوسید و روى دیدگان و مژگان خود نهاد و بر بدن وصورت خود مالید.
گفتم: خیلى شگفت است که شما نامهاى را مىبوسى که نویسنده آن را نمىشناسى. گفت: آنچه مىگویم بشنو، تا علت آن را دریابى: من ملکه دختر یشوعا، پسر قیصر روم هستم، مادرم از فرزندان حواریین است و از نظر نسب، نسبت به حضرت عیسى دارم، بگذار داستان عجیب خودم را برایت نقل کنم.
جد من قیصر میخواست مرا در سن سیزده سالگى براى برادرزادهاش تزویج کند. سیصد نفر از رهبانان و قسیسین نصارى از دودمان حواریین عیسى بن مریم و هفتصد نفر از رجال و اشراف و چهار هزار نفر از امرا و فرماندهان و سران لشگر و بزرگان مملکت را جمع نمود، آن گاه تختى آراسته به انواع جواهرات را روى چهل پایه نصب کرد، وقتى که پسر برادرش را روى آن نشانید صلیبها را بیرون آورد و اسقفها پیش روى او قرار گرفتند و انجیلها را گشودند، ناگهان صلیبها از بلندى روى زمین ریخت و پایههاى تخت درهم شکست.
پسرعمویم با حالت بیهوشى از بالاى تخت بر روى زمین درافتاده و رنگ صورت اسقفها دگرگون گشت و به شدت لرزیدند. بزرگ اسقفها چون چنین دید، به جدم گفت: پادشاها! ما را از مشاهدى این اوضاع منحوس، که علامت بزرگى مربوط به زوال دین مسیح و پادشاهى است، معاف بدار.
جدم در حالى که اوضاع را به فال بد گرفت، به اسقفها دستور داد تا پایههاى تخت را استوار کنند و دوباره صلیبها را برافرازند و گفت: پسر بدبخت برادرم را بیاورید تا هر طور هست این دختر را به وى تزویج نمایم تا شاید که این وصلت مبارک، نحوست آن از بین برود. وقتى که دستور ثانوى او را عمل کردند، هر چه که در دفعه اول دیده بودند تجدید شد، مردم پراکنده گشتند و جدم با حالت اندوه به حرمسرا رفت و پردهها بیفتاد.
همان شب در عالم خواب دیدم مثل اینکه حضرت عیسى و شمعون وصى او و گروهى از حواریین در قصر جدم قیصر اجتماع کردهاند و در جاى تخت منبرى که نور از آن مىدرخشید قرار داد.
طولى نکشید که (محمد صلى الله علیه و آله) پیغمبر خاتم و داماد و جانشین او و جمعى از فرزندان او وارد قصر شدند.
حضرت عیسى به استقبال شتافت و با حضرت (محمد) معانقه کرد و حضرت فرمود: یا روح الله! من به خواستگارى دختر وصى شما شمعون براى فرزندم آمدهام، و در این هنگام اشاره به امام حسن عسکرى علیه السلام نمود، حضرت عیسى نگاهى به شمعون کرده و گفت: شرافت به سوى تو روى آورده است، با این وصلت با میمنت موافقت کن، او هم گفت: موافقم.
آن گاه دید که حضرت محمد صلى الله علیه و آله بالاى منبر رفت و خطبهاى بیان فرمود و مرا براى فرزندش تزویج کرد، سپس حضرت عیسى و حواریون را گواه گرفت، وقتى که از خواب بیدار شدم از ترس جان خود، خواب را براى پدرم و جدم نقل نکردم و پیوسته آن را در صندوقچه قلبم نهفته و پوشیده مىداشتم.
از آن شب به بعد قلبم از فرط محبت به امام عسکرى علیه السلام موج مىزند تا به جایى که از خوراک بازماندم، و کم کم رنجور و لاغر شدم، و به شدت بیمار گردیدم. جدم تمام پزشکان را احضار کرد و همه از مداواى من عاجز گردیدند، وقتى از مداوا مایوس شدند جدم گفت: اى نور دیده! شما هر خواهشى دارى به من بگو تا حاجتت را برآورم.
گفتم: پدر جان! اگر در به روى اسیران مسلمین بگشایى و قید و بند از آنان بردارى و از زندان آزاد گردانى امید است که عیسى و مادرش مرا شفا دهند.
پدرم درخواست مرا پذیرفت و من نیز به ظاهر اظهار شفا و بهبودى کردم و کمى غذا خوردم، پدرم خیلى خوشحال شد و از آن روز به بعد، نسبت به اسیران مسلمین احترام شدید انجام مىداد. در حدود چهارده شب از این ماجرا گذشت.
باز در خواب دیدم که دختر پیغمبر اسلام، حضرت فاطمه سلام الله علیها به همراهى حضرت مریم و حوریان بهشتى به عیادت من آمدند، حضرت مریم به من توجه کرد و فرمود: این بانوى بانوان جهان، و مادر شوهر تو است.
من فورى دامن مبارک حضرت زهرا را گرفتم و بسیار گریستم و از این که امام حسن عسکرى علیه السلام به دیدن من نیامده خدمت حضرت زهرا سلام الله علیها شکایت کردم، ایشان به من فرمود: او به عیادت تو نخواهد آمد، زیرا تو به خداوند متعال مشرکى و در مذهب نصارا زندگى مىکنى، اگر مىخواهى خداوند و عیسى و مریم از تو خشنود باشند و میل دارى فرزندم به دیدنت بیاید، شهادت به یگانگى خداوند و نبوت پدرم که خاتم الانبیا است بده، من هم حسب الامر حضرت فاطمه سلام الله علیها آنچه فرموده بود گفتم، حضرت مرا در آغوش گرفت و این باعث بر بهبودى من شد، آن گاه فرمود: اکنون به انتظار فرزندم حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام باش که او را به نزدت خواهم فرستاد.
وقتى از خواب بیدار شدم، شوق زیادى در تمام اعماق وجودم راه یافت و مشتاق ملاقات آن حضرت بودم تا اینکه شب بعد امام را در خواب دیدم، در حالى که از گذشته شکوه مىنمودم، گفتم: اى محبوبم، من که خود را در راه محبت تو تلف کردم، حضرت فرمود: نیامدن من علتى جز مذهب تو نداشت، ولى حالا که اسلام آوردهاى، هر شب به دیدنت مىآیم تا آنکه کم کم وصال واقعى پیش آید، از آن شب تا حال پیوسته در عالم خواب خدمت آن حضرت بودم.
(بشر بن سلیمان) پرسید چگونه در میان اسیران افتادى؟
گفت: در یکى از شبها در عالم خواب حضرت عسکرى علیه السلام را دیدم که فرمود: فلان روز جدت قیصر، لشگرى به جنگ مسلمانان مىفرستد، تو مىتوانى به طور ناشناس در لباس خدمتگزاران همراه با عدهاى از کنیزان که از فلان راه مىروند به آنها ملحق شوى.
من به فرموده حضرت عمل کردم، و پیش قراولان اسلام با خبر شدند و ما را اسیر گرفتند و کار من به اینجا کشید که دیدى، ولى تا به حال به کسى نگفتم که نوه پادشاه روم هستم. تا اینکه پیرمردى که در تقسیم غنایم جنگى سهم او شده بودم، نامم را پرسید، من اظهار نکردم و گفتم: نرجس. گفت: نام کنیزان؟
(بشر) گفت چه بسیار جاى تعجب است که تو رومى هستى و زبانت عربى است؟
گفتم: جدم در تربیت من جهدى بلیغ و سعى بسیارى داشت، و زنى را که چندین زبان مىدانست، براى من تهیه کرده بود و از صبح و شام نزد من مىآمد و زبان عربى به من مىآموخت، روى همین اصل است که مىتوانم عربى حرف بزنم.
(بشر) مىگوید: وقتى او را به سامرا خدمت امام على النقى علیه السلام بردم، حضرت از وى پرسید: عزت اسلام و ذلت نصارى و شرف خاندان پیغمبر صلى الله علیه و آله را چگونه دیدى؟
گفت: در موردى که شما از من داناترید چه بگویم. ان گاه فرمود: مىخواهم ده هزار دینار و یا مژده مسرت انگیزى به تو بدهم، کدام یک را انتخاب مىکنى؟ عرض کرد: فرزندى به من بدهید، حضرت فرمود: تو را مژده به فرزندى مىدهم که شرق و غرب عالم را مالک مىشود و جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد پس از آنکه پر از ظلم وجور شده باشد.
عرض کرد: این فرزند از چه شوهرى خواهد بود؟ حضرت امام هادی علیه السلام فرمود: از آن کس که پیغمبر اسلام در فلان شب در فلان ماه و فلان سال رومى تو را براى او خواستگارى نمود، در آن عیسى بن مریم و وصى او تو را به چه کسى تزویج کردند؟
گفت: به فرزند دلبند شما، فرمود او را مىشناسى؟ عرض کرد: از شبى که به دست حضرت فاطمه سلام الله علیها اسلام آوردم، دیگر شبى نبود که او به دیدن من نیامده باشد.
آن گاه حضرت امام على النقى علیه السلام به (کافور) خادم فرمود: خواهرم حکیمه را بگو نزد من بیاید، وقتى که آن بانوى محترم آمد، حضرت فرمود: خواهرم این همان زنى است که گفته بودم، حکیمه خاتون آن بانو را مدتى در آغوش خود گرفت و از دیدارش شادمان گردید، آن گاه حضرت هادی علیه السلام فرمود: اى عمه او را به خانه خود ببر و فرایض مذهبى و اعمال مستحبه را به وى یاد بده که او همسر فرزندم حسن و مادر قائم آل محمد است.
منابع:
1. الغیبة، شیخ طوسى، ص ۱۲۴.
2. کشف الحق، خاتون آباى، ص ۳۴.
ادامه مطلب
شبهه: تنها نامى از مهدى بر جاى مانده و هیچ کس، بهرهاى از او نبرده است!
ابن تیمیه و سعد تفتازانى بر این باورند که تنها نامى از مهدى بر جاى مانده و هیچ کس حتى آنان که به وجود مهدى اعتقاد دارند، بهرهاى از او نبردهاند! فخر رازى در چند بخش از تفسیر خود، این نکته را بازگو مىکند که شناخت مهدى مورد ادّعاى شیعیان و بهرهمندى از او، تکلیفى است که از عهده هیچ کس برنمىآید!
ما در چند محور به این پرسش پاسخ مىدهیم:
نخست آن که رسول خدا صلى الله علیه وآله که راستگو در نزد همگان و مورد تصدیق خداوند متعال است، چندین سال پیش از ولادت مهدى علیه السلام به غیبت ایشان اشاره نموده و امامت آن حضرت را مورد تأکید قرار داده است.
روایت هاى مربوط به غیبت و امامت مهدى علیه السلام هم فراوان هستند و هم سندهاى صحیح دارند؛ این روایات نشان مى دهند که:
1. مهدى علیه السلام، امام و منصوب از جانب خداوند متعال است.
2. از نظرها پنهان مى شود.
3. وجود و نصب مهدى علیه السلام به امامت، مفید فایده است، چرا که خداوند، کار بیهوده انجام نمى دهد.
اینک به برخى از این روایات اشاره مى کنیم:
طبق روایتى جابر بن عبدالله انصارى مى گوید:
هنگامى که خداوند متعال آیه ی (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللهَ وَأَطیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ)؛(1) «اى کسانى که ایمان آورده اید از خدا اطاعت کنید و از پیامبر و اولیاى امر خود نیز اطاعت کنید» را بر پیامبرش حضرت محمّد صلى الله علیه وآله نازل کرد، عرض کردم: اى رسول خدا! ما خدا و رسولش را مى شناسیم، حال مى خواهم بدانم این اولى الامرى که خداوند اطاعت از آنان را در ردیف اطاعت از شما آورده است، کیستند؟
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمودند:
هم خلفائی یا جابر! وأئمّة المسلمین (من) بعدی؛ أوّلهم علیُّ بن أبی طالب، ثمّ الحسن والحسین، ثمّ علیُّ بن الحسین، ثمّ محمّد بن علیّ المعروف فی التوراة بالباقر، وستدرکه یا جابر! فإذا لقیته فأقرئه منّی السلام.
ثمّ الصادق جعفر بن محمّد، ثمّ موسى بن جعفر، ثمّ علیّ بن موسى، ثمّ محمّد بن علیّ، ثمّ علیُّ بن محمّد، ثمّ الحسن بن علیٍّ.
ثمّ سمیّی وکنیّی حجّة الله فی أرضه، وبقیّته فی عباده ابن الحسن بن علیّ، ذاک یفتح الله تعالى ذکره على یدیه مشارق الأرض ومغاربها، ذاک الّذی یغیب عن شیعته وأولیائه غیبة لا یثبت فیها على القول بإمامته إلاّ من امتحن الله قلبه للإیمان؛
اى جابر! آن ها جانشینان من هستند که پس از من، امامت مسلمانان را عهده دار مى شوند؛
نخستینِ آنان على بن ابى طالب است، آن گاه به ترتیب حسن، حسین، على بن حسین و محمّد بن على به امامت خواهند رسید.
اى جابر! محمّد بن على در تورات با نام باقر، معرفى شده است و تو او را خواهى دید؛ هر گاه او را دیدى، سلام مرا به او برسان.
ائمه بعدى عبارتند از: جعفر بن محمّد صادق، موسى بن جعفر، علىّ بن موسى، محمّد بن علىّ، علىّ بن محمّد، حسن بن على.
و آن گاه هم نام و هم کنیه من که حجّت خدا در روى زمین و بقیة الله در میان بندگان است. او فرزند حسن بن على است که خداوند متعال، مشرق و مغرب زمین را به دست او فتح مى کند. او سال هاى سال از دیدگان شیعیان و دوست دارانش نهان مى شود تا جایى که در این مدّت، تنها برخى افراد - که خداوند، دل هایشان را براى ایمان، آزموده است - در ایمان به امامت او استوار خواهند بود.
جابر مى گوید: عرض کردم: اى رسول خدا! آیا شیعیانش در طول دوران غیبت، از او بهره مند مى شوند؟
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
إی والّذی بعثنی بالنبوّة، إنّهم یستضیئون بنوره وینتفعون بولایته فی غیبته کانتفاع الناس بالشمس وإنْ تجلّلها سحاب.
یا جابر! هذا من مکنون سرّ الله، ومخزون علمه، فاکتمه إلاّ عن أهله؛(2)
آرى، سوگند به خدایى که مرا به پیامبرى مبعوث نمود، آن ها در دوران غیبت، از پرتو نور او کسب روشنى و از ولایتش بهره مند مى شوند، درست همان گونه که خورشید در پس ابر، مردم را بهره مند مى کند.
اى جابر! این موضوع رازى از رازهاى پنهان خداوند و ذخایر دانش اوست، پس آن را از نااهلان مخفى نگاه دار.
در روایت دیگرى آمده است: امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
لابدّ للغلام من غیبة.
فقیل له: ولم یا رسول الله؟
قال: یخاف القتل؛(3)
این جوان (یعنى امام زمان علیه السلام) چاره اى جز غیبت ندارد.
به ایشان عرض کردند: اى رسول خدا! چرا؟
فرمود: بیم آن دارد که او را به قتل برسانند.
روایت دیگرى را در این زمینه امام صادق علیه السلام از پدران خود نقل مى فرماید: رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
المهدی من ولدی، اسمه اسمی و کنیته کنیتی، أشبه الناس بی خلقاً وخلقاً، تکون له غیبة وحیرة حتّى تضلّ الخلق عن أدیانهم، فعند ذلک یقبل کالشهاب الثاقب، فیملؤها قسطاً وعدلاً کما ملئت ظلماً وجوراً؛(4)
مهدى از فرزندان من، هم نام و هم کنیه ی من است و از نظر اخلاق و آفرینش، از همه بیشتر به من شباهت دارد، غیبتش آن قدر طولانى خواهد شد که مردم، متحیّر شده و از دینشان برمى گردند. در این شرایط همانند شهاب درخشانى که تاریکى ها را از بین مى برد، ظهور خواهد کرد و جهان آکنده از ظلم و ستم را از عدل و داد سرشارِ خواهد نمود.
در روایت دیگرى امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
طوبى لمن أدرک قائم أهل بیتی وهو مقتد به قبل قیامه، یأتم به وبأئمة الهدى من قبله ویبرأ إلى الله عزّوجلّ من عدوّهم، أولئک رفقائی واکرم اُمتی علیّ؛(5)
خوشا به حال آنان که قائم اهل بیتم را ببینند به شرط آن که پیش از قیامش به او اقتدا کنند، و او و ائمه هدایت گر پیش از او را امام و رهبر خود قرار دهند و در مسیر نزدیکى و تقرّب به خدا از دشمنانشان بیزارى بجویند. اینان دوستان من و گرامى ترین افراد امتم هستند.
در نقل دیگرى امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
طوبى لمن أدرک قائم أهل بیتی وهو یأتم به فی غیبته قبل قیامه و یتولّى أولیائه ویعادی أعدائه، ذلک من رفقائی وذوی مودّتی وأکرم أمتی إلى یوم القیامة؛(6)
خوشا به حال کسى که قائم اهل بیت مرا ببیند در حالى که در زمان غیبت، او را امام و رهبر خود قرار داده باشد، دوستانش را دوست بدارد و با دشمنانش دشمنى کند. چنین فردى از دوستان، محبّان و گرامى ترین افراد امّت من تا روز قیامت خواهد بود.
امام صادق علیه السلام در جاى دیگرى مى فرماید: «رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
من أنکر القائم من ولدی فی زمان غیبته فمات، فقد مات میتة جاهلیّة؛(7)
هر کس قائم را که از فرزندان من است در دوران غیبتش، انکار کند و بمیرد، به مرگ دوران جاهلى مُرده است.
در روایت دیگرى امام صادق علیه السلام از پدران بزرگوارشان چنین نقل کرده است که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
القائم من ولدی اسمه اسمی، وکنیته کنیتی، وشمائله شمائلی، وسنّته سنّتی، یُقیم الناس على ملّتی وشریعتی، ویدعوهم إلى کتاب ربّی عزّوجلّ.
من أطاعه فقد أطاعنی، ومن عصاه فقد عصانی، ومن أنکره فی غیبته فقد أنکرنی، ومن کذبه فقد کذبنی، ومن صدقه فقد صدقنی، إلى الله أشکو المکذبین لی فی أمره، والجاحدین لقولی فی شأنه، والمضلّین لأمتی عن طریقته (وَسَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَب یَنْقَلِبُونَ)(8)؛(9)
قائم از فرزندان من است، کنیه اش کنیه من، نامش نام من، شمایلش شمایل من و سنّت و روشش سنّت و روش من است. مردم را بر طبق شریعت و آیین من به پیش مى برد و آن ها را به کتاب پروردگارم، فرا مى خواند.
هر کس از او اطاعت نماید به تحقیق از من اطاعت نموده و هر کس از او فرمان نبرد در واقع از من نافرمانى کرده است. هر کس در دوران غیبت، او را انکار نماید به تحقیق مرا انکار نموده، هر کس او را تکذیب کند به تحقیق مرا تکذیب کرده و هر کس او را تصدیق نماید به تحقیق مرا تصدیق نموده است.
به خدا شکایت مى برم از کسانى که در مورد او مرا تکذیب کنند، سخنان مرا درباره ی او رد نمایند و امتم را از راه او منحرف سازند «و کسانى که ستم کرده اند به زودى خواهند دانست به کدام بازگشتگاه برخواهند گشت».
روایت دیگرى را امام صادق علیه السلام از امیر مؤمنان على علیه السلام نقل مى کند که حضرتش مى فرماید:
... ولیبعثنّ الله رجلاً من ولدی فی آخر الزمان، یطالب بدمائنا، ولیغیبنّ عنهم تمییزاً لأهل الضلالة حتّى یقول الجاهل: ما لله فی آل محمّد من حاجة؛(10)
... و خداوند در آخرالزمان، مردى از فرزندان مرا برخواهد انگیخت که انتقام خون هاى ما را مى گیرد؛ او براى مشخص شدن گمراهان، از دیدگان نهان خواهد شد تا جایى که نادانان مى گویند: در راه خدا هیچ احتیاجى به آل محمّد نیست.
در روایت دیگرى امام صادق علیه السلام مى فرماید:
إنّ لصاحب هذا الأمر غیبةً لابدّ منها، یرتاب فیها کلّ مبطل؛(11)
صاحب این امر، غیبتى خواهد داشت که ناگزیر واقع خواهد شد، این غیبت به حدى است که همه باطل گرایان در مورد آن به تردید مى افتند.
لزوم شناخت امام زمان
دوم آن که در احادیث متواتر شیعه و سنّى مى خوانیم که شناخت امام در همه ی زمان ها، واجب است و ائمه، دوازده نفر از اهل بیت رسول خدا صلى الله علیه و آله هستند، مقتضاى احادیث مذکور این است که مهدى علیه السلام، امام دوازدهم بوده، متولّد شده و در قید حیات باشد.
بر این اساس، اکنون که مهدى علیه السلام، در میان مردم حضور ندارد، باید پذیرفت که ایشان از نظرها نهان و غایب است.
عدم تعارض غیبت با امامت
سوم آن که غیبت با امامت در تعارض قرار نمى گیرد، زیرا تنها هدف خداوند از انتصاب امام این است که مردم را به وسیله ی او هدایت نماید و او را حجّت خود بر آنان قرار دهد. ولى عامل غیبت او نه خداوند است و نه خود امام.
امام مهدى علیه السلام و لطف الهى
چهارم آن که استاد محققان، شیخ نصیرالدین طوسى رحمه الله در این زمینه چنین مى نویسد:
وجوده لطف، وتصرّفه لطف آخر وعدمه منّا؛
وجود ایشان لطف خداوند است و تصرّفات و رفتار ایشان لطفى دیگر از خداوند است و عدم حضور ایشان از خودمان است.
علاّمه حلّى رحمه الله شارح کتاب شیخ نصیرالدین طوسى رحمه الله در شرح این فراز، چنین مى نگارد:
اشکال مى کنند که امام، تنها در صورتى لطف است که به وسیله ی امر و نهى، در جامعه تصرّف نماید و تأثیرگذار باشد. اما شما این عقیده را ندارید، بلکه به وجوب چیزى که آن را لطف مى دانید، اعتقادى ندارید و آن چه وجوبش را لازم مى دانید، لطف محسوب نمى شود.
در پاسخ باید گفت: وجود امام به خودى خود، از چند جهت لطف است.
1. او دین را پاس مى دارد و آن را از افزایش و کاهش، در امان نگه مى دارد.
2. پرواضح است که اگر مکلّفین در همه ی شرایط زمانى، به وجود امام و لزوم اجراى حکم وى در مورد خودشان، ایمان داشته باشند از فساد دست مى کشند و به درستکارى نزدیک مى شوند.
3. بى تردید دخل و تصرّف امام، لطف است و این لطف جز با وجود ایشان، جامه ی عمل به خود نمى پوشد. از همین رو هم وجود امام و هم دخل و تصرّف ایشان، لطف الهى به شمار مى آیند.
در تحقیق و توضیح مطلب مى توان گفت: لطف در مورد امامت از چند طریق، تحقق مى یابد:
1. بر خداوند متعال، واجب است که امام را بیافریند، به واسطه ی اعطا قدرت و علم به وى، او را توانا سازد و نام و نَسَبش را براى مردم، با صراحت و بدون هیچ اجمالى بیان نماید؛ خداى متعال این مهم را به انجام رسانیده است.
2. بر امام واجب است که بار امامت را بر دوش گیرد و آن را بپذیرد؛ امام نیز، این وظیفه را پذیرفته است.
3. بر مردم، واجب است که به همکارى و یارى امام بشتابند، اوامر ایشان را قبول کرده و اطاعت کنند. اما از انجام این وظیفه سرباز زده اند.
بنابراین، نه خدا و نه امام، بلکه خود مردم، خویشتن را از لطف کامل، محروم کرده اند.(12)
فواید وجود امام غایب
پنجم آن که منتقدان، از فواید حاصل از وجود امام در زمان غیبت، اطلاعى ندارند، چرا که به چنین مسائلى، دست نمى یابند و نمى توانند از آن آگاه شوند.
به عنوان نمونه، برخى علماى شیعه و حتى غیر علما که مورد اطمینان نیز هستند، خدمت امام زمان علیه السلام تشرّف یافته و ماجراهاى آنان توسط راویان ثقه و مورد اعتماد در کتاب هاى مربوطه، ثبت و ضبط شده است.
شیعیان در بسیارى از مسائل - از جمله مسائل شخصى - به امام زمان علیه السلام مراجعه نموده و مشکل خود را با راهنمایى ایشان، حل و فصل کرده اند.
اما منافقان و دشمنان ائمه علیهم السلام این دست اخبار را نمى پذیرند. البته این امر، طبیعى است و ما بر عدم اعتقاد آن ها خرده نمى گیریم.
افزون بر این، خداوند سبحان، در همه ی امت ها پیامبران و امامانى را براى هدایت مردم، منصوب کرده است تا به وسیله ی آنان، حجت بر مردم تمام شود؛ چه بسیار پیامبرانى که در همان روز نخست نبوّت و دعوت مردم به راه راست، شهد شهادت نوشیده، یا به صلیب، کشیده شدند؛ چه بسیار پیامبرانى که مخالفان با آن ها جنگیدند، آن ها را آواره کردند و از شهر و دیارشان اخراج نمودند. آیا مى توان به خداى متعال گفت: بعثت این رسولان و پیامبران، عبث و بیهوده بوده است؟
کوتاه سخن این که، موانع چندى نه از سوى خدا و امام زمان علیه السلام؛ بلکه از سوى مردم، بر سر راه ظهور ایشان قرار گرفته است و امام علیه السلام پس از فراهم شدن زمینهی لازم، ظهور کرده، حکومت الهى را بنیان نهاده و زمین را از عدل و داد پر خواهد نمود.
امّا این که ظهور ایشان چه زمان، اتفاق مى افتد، مسألهاى است که علمش نزد خداوند متعال مىباشد.
پینوشتها:
1- سوره ی نساء: آیه ی 59.
2- کمال الدین: 1 / 253.
3- علل الشرائع: 1 / 243.
4- کمال الدین: 1 / 287.
5- همان.
6- همان: 1 / 286.
7- همان: 2 / 412 و 413.
8- سوره ی شعراء: آیه ی 227.
9- کمال الدین: 2 / 411.
10- کتاب الغیبة، نعمانى: 140.
11- علل الشرائع: 1 / 245.
12- کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد: 491 - 492.
منبع: موعود آسمانی (پژوهشی در امامت حضرت امام مهدی علیه السلام از دیدگاه مسلمانان)، آیت الله سیّدعلی حسینی میلانی، قم: الحقایق، چاپ اول (1390)
ادامه مطلب
چرا بحث امامت حضرت مهدی (عج) بهطور صریح در قرآن نیامده است؟
چرا بحث امامت ائمه اطهار علیهم السلام بالعموم و امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بالخصوص به روشنی در آیات قرآن نیامده؟ با این که مسائلی با اهمیت کمتر- نظیر بعضی احکام که از حیث تعداد و دلالت قابل قیاس با این بحثها نیست- در قرآن وجود دارد. اگرچه جوابهای مشهور داده شده اما قانع کننده نیست (نظیر جلوگیری از تحریف قرآن و دیگر موارد).
ذکر نشدن صریح امامت ائمه اطهار علیهم السلام در قرآن، به خاطر قانون الهی است. خداوند تبارک و تعالی بشر را میخواهد امتحان کند همه چیز را نمیخواهد در قرآن بیان کند حتی اعتقادات را.
بعضی چیزها را باید خودشان زحمت بکشند، یعنی امکان گمراهی ضروری است. مسألهی انسان باید مثبت و منفی باشد مثل تولید برق همانگونه که هدایت ضروری است، گمراهی هم ضروری است. «وَ کَذلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوّاً مِنَ الْمُجْرِمِینَ...»(1) پیامبر میفرستد، یک نفر غریب هم همراهش است و این ضروری است. پیامبر مثلاً هدایتش بزرگتر بود و همراهش باید چند نفر گمراه باشند. این قاعدهی الهی است. اگر انسان مجبور شود که هدایت شود، این سلب اختیار انسانی است. این که کدامین مسأله در قرآن ذکر بشود یا ذکر نشود، این سیاست خدایی است و مربوط به همین موضوع است؛ مثلاً اصحاب کهف، چند نفر هستند، خداوند تبارک و تعالی در چند آیه از اصحاب کهف حرف میزند، ولی مشخص نمیکند که چند نفر هستند؛ «سَیَقُولُونَ ثَلاَثَةٌ رَابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ...»(2).
این را میگوید ولی تعداد را نمیگوید، نمیخواهد بگوید. در رابطه با آخرالزمان و ظهور حضرت مهدی علیه السلام نیز چنین است و همچنین راجع به اهل بیت علیهم السلام با کنایه و اشاره و تصریح آیهی مباهله(3) مطلب را بیان میکند. بیش از این تصریح نمیکند. خداوند متعال میخواهد راه بدهد به مردم که اگر کسی بخواهد راه فرار باز باشد درواقع راه فرار از ولایت را خداوند تبارک و تعالی باز کرده است.
پینوشتها:
1. سوره فرقان، آیه 31. ([آری،] این گونه در برابر هر پیامبری، دشمنی از مجرمین قرار دادیم.)
2. سوره کهف، آیه22. (گروهی خواهند گفت: «آنها سه نفر بودند، که چهارمین آنها سگشان بود و گروهی میگویند: پنج نفر بودند...)
3. سوره آل عمران، آیه 61.
ادامه مطلب
چرا نباید برای دیدن بقیةالله(عج) اصرار کرد
*آیا دیدن امام زمان(عج) دارای شرایط خاصی است و نصیب هر کسی میشود؟ و آیا ندیدن آن حضرت مصلحتی دارد؟
دیدن امام زمان(عج) در عصر غیبت کبری امکان داشته و اگر کسی توفیق یابد، سعادت بزرگی نصیبش شده است، اما همه سعادت این نیست که انسان شبانهروز تلاش کند و خواهان دیدن امام باشد، البته دیدن حضرت سبب نمیشود که انسان گناه نکند؛ زیرا برخی انسانهای معاصر دیگر امامان(ع) با وجد دیدن امام معصوم باز هم گناه میکردند و حتی گاهی با آنها مخالفت میکردند.
دیدن حضرت تأیید بر کردار درست انسان نیست؛ اگر چه نصیب هر کس نمیشود، ندیدن حضرت هم دلیل بر خرابی اعمال نیست، بسیاری از بزرگان، علما و مجتهدان، امام زمان(عج) را ندیدند، ولی چه بسا افرادی که مسلمان هم نبودند، ولی چون به مقام اضطرار رسیدند، حضرت از آنها دستگیری کرده و از این جهت امام را دیده باشند.
مهم این است که اگر ما او را نبینیم، او ما را میبیند و همین اعتقاد برای ترک گناه کافی است.
احمد بن حسن بن ابیصالح خجندی، مدتی در جستوجوی امام زمان(عج) شهرها را میگشت و بسیار جدی بود و اصرار داشت که به حضور آن حضرت مشرف شود، عاقبت نامهای از طریق حسینبن روح به این مضمون برای حضرت مهدی(عج) نوشت: «دل من، شیفته جمال تو گشته و همواره در فحص و طلب تو میکوشم، تمنا دارم جوابی مرحمت فرمایید که قلب من ساکن شود و دستوری در این باره فرمایید».
جواب آمد: «هر کس در خصوص من جستوجو و تجسس کند، مرا میطلبد و هر کس مرا بیابد، به دیگران بنماید و هر کس مرا به دیگران بنماید، مرا به کشتن دهد و هر کس مرا به کشتن دهد، مشرک شود».
بنابراین احتمال دارد که به صلاح ما نباشد آن حضرت را ملاقات کنیم، چه بسا دیدار حضرت مایه عجب، تکبر و خودپسندی ما شود که خود مایه هلاکت انسان است.
ادامه مطلب
نظر آیتالله بهجت درباره علت نقاب دیدار ما با امام زمان(عج)
*آیا اگر از گناه اجتناب کنیم و منتظر واقعی باشیم، امام زمان(عج) به ما سر میزند؟
قطعا گناه کردن، مهمترین علت محرومیت از عنایات امام زمان(عج) است، امام مهدی (عج) نیز در توقیع شریفشان به شیخ مفید میفرماید: «ما را از ایشان(شیعیان) چیزی محبوس نکرده است، مگر گناهان و خطاهایی که از ایشان به ما میرسد و ما آن را ناخوش میداریم و از ایشان نمیپسندیم».
آیتآلله بهجت نیز بیان فرمودهاند: اگر بفرمایید چرا به آن حضرت دسترس نداریم، جواب شما این است که چرا به انجام واجبات و ترک محرمات ملتزم نیستند؟ او به همین از ما راضی است؛ زیرا «اورع الناس من تورّع عن المحرمات»؛ پرهیزکارترین مردم کسی است که از کارهای حرام بپرهیزد، ترک واجبات و ارتکاب محرمات، حجاب و نقاب دیدار ما از آن حضرت است.
بنابراین اگر ما از گناه اجتناب کنیم و منتظر واقعی باشیم، به مقامی میرسیم که غیبت و حضور برایمان فرقی ندارد، امام سجاد(ع) به ابوخالد کابلی میفرماید: «ای ابوخالد! به درستی که مردم زمان غیبت حضرت مهدی(عج) آنان که معتقد به امامت هستند و در انتظار ظهور او به سر میبرند، با فضیلتترین مردم همه زمانها هستند؛ به دلیل اینکه خداوند متعالی عقل و فهمی به آنان عنایت کرده که غیبت در نزد آنان به منزله ظهور و مشاهده گشته است».
از این رو، در حدیث دیگری امام جعفر صادق(ع) میفرماید: «هر کس دوست دارد که از یاران حضرت قائم(عج) شود؛ باید که منتظر باشد و در عین حال به پرهیزکاری و اخلاق نیکو مشغول شود».
بنابراین اگر کسی ترک گناه کند و منتظر امامش باشد، از یاران واقعی حضرت به شمار میآید، آنگاه اگر بزرگترین توفیق الهی او را دریابد، غیبت و و ظهور حضرت برایش تفاوت نخواهد داشت.
ادامه مطلب
زمامداران معاصر امام زمان حضرت مهدی (عج) :
امام زمان حضرت مهدی (عج) از زمان تولد (سال 255 هجرى) تا زمان ظهور و تشكيل حكومت جهانى، با تمام حاكمان و زمامداران كشورهاى اسلامى و غير اسلامى، معاصر بوده و خواهد بود؛ اما خلفاى عباسى كه در ايام غيبت صغراى آن حضرت بر مسلمانان حكومت راندند، عبارتند از:
1. مهتدى عباسى (255 - 256ق.).
2. معتمد عباسى (256 - 279ق.).
3. معتضد عباسى (279 - 289ق.).
4. مكتفى عباسى (289 - 295ق.).
5. مقتدر عباسى (295 - 320ق.).
6. قاهر عباسى (320 - 322ق.).
7. راضى عباسى (322 - 329ق.).
8. متقى عباسى (329 - 333ق.).
هنگامى كه امام زمان حضرت مهدی (عج) ظهور كند و قيام آزادى بخش وى فراگير شود، برخى از سلاطين و حاكمان كشورها در برابر او تواضع نموده و سر تسليم فرود مىآورند و برخى ديگر با آن حضرت، به مقابله و منازعه بر مىخيزند و پس از درگيرى، متحمل شكست و اضمحلال خواهند شد و حكومت آن حضرت، از شرق تا غرب كره زمين را فرا خواهد گرفت. در اين باره، روايات فراوانى از معصومين(ع)نقل شده است كه براى نمونه، حديثى را از امام محمد باقر(ع) بيان مىكنيم:
عَن أبي جعفر(ع) قال: القائِمُ مِنّا مَنصُورٌ بالرُّعبِ، مُؤيّدٌ بالنَّصر، تُطوى له الأرضُ وَتظهَرُ لَهُ الكنوزُ ويبلغُ سُلطانه المشرقَ والمغرِبَ ويُظِهرُ اللَّهُ دينهُ على الدّينِ كُلّه ولو كَرِهَ المُشركون فلا يَبقى على وجهِ الأرضِ خرابٌ إلّا عمّر وينزلُ روحُاللَّهِ عيسى بن مريم فيُصلّي خلفه.(1)
قيام كننده از ما منصور به رعب و مؤيّد به نصر است. زمين از براى او در نورديده شود و گنجهاى پنهان را براى او آشكار كند. سلطنت و حكومت او شرق و غرب را فرا خواهد گرفت و خداوند منان، به دست او دين خود را بر همه دينها غالب گرداند، اگر چه مشركان را خوش نيايد. در روى زمين هيچ خرابى باقى نماند، مگر اين كه آبادش كند و روح اللَّه، عيسى بن مريم از آسمان نازل شده و بر او اقتدا كند و پشت سرش نماز بخواند.
ادامه مطلب