چرا در قرآن نوشته شده خداوند نور آسمانها و زمین است؟
سالها قبل فرد اتئیستی را دیدم که در یکی از این رسانه ها آیه [اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ] به معنی خداوند نور آسمان ها و زمین است را به تمسخر گرفت و گفت منشا نور فوتون هست نه خدا!
امروز در سایت ها خبری منتشر شد مبنی بر اینکه دانشمندان با شبیه سازی های کامپیوتری و محاسباتی به این نتیجه رسیده اند که منشا نور کیهان ناشناخته است و یک منبع ناشناخته فتون ها را به کیهان وارد می نماید گزیده هایی از متن خبر :
هیجان انگیز ترین امکان این است که فتون های ناپیدا از یک منبع جدید عجیب و غریب که نه کهکشان ها و نه کوازار ها و نه هیچ چیز دیگر است می آید.این مانند این است که شما یک اتاق بزرگ و درخشان داشته باشید ولی به هر طرف نگاه کنید لامپ های چهل واتی را ببینید.[1][2]
یعنی دانشمندان هنوز پاسخ دقیق و مناسبی مبنی بر اینکه منبع نور کیهان از کجاست ندارند و ظاهرا این منبع از داخل کیهان نیست و به آن وارد می شود.
قرآن کریم در 1400 سال قبل به این سوال جواب داده است :
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَکَةٍ زَیْتُونِةٍ لَّا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاء وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ(سوره نور آیه 35)
خدا نور آسمانها و زمین است. مَثَلِ نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى، و آن چراغ در شیشهاى است. آن شیشه گویى اخترى درخشان است که از درخت خجسته زیتونى که نه شرقى است و نه غربى، افروخته مىشود. نزدیک است که روغنش- هر چند بدان آتشى نرسیده باشد- روشنى بخشد. روشنى بر روى روشنى است. خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت مىکند، و این مثلها را خدا براى مردم مىزند و خدا به هر چیزى داناست.
خداوند در این آیه بطور واضح پاسخ می دهد که منشا نور آسمانها و زمین از اوست و بی شک دانشمندان پاسخ قانع کننده ای برای اینکه منشا نور آسمان از کجاست نخواهند یافت و تنها پاسخ این سوال خداست.
----------
[1]منبع انگلیسی Something is Amiss with Light in the Universe --"May Be Coming from Some Exotic Unknown Source" (Today's Most Popular)
ادامه مطلب
معجزات علمی قرآن کریم
طبف نور مرئی نوری است که با چشم انسان قابل مشاهده است و بسامدی بین ۴۰۰ تا ۷۰۰ هرتز را دارد و اگر اشعه این نور کمتر یا بیشتر از این مقدار باشند برای انسان قابل مشاهده نیستند ولی تعدادی از جانداران توانایی مشاهده آن را دارند.مثلا نور فرابنفش محدوده ای بین 10 تا 400 نانومتر را دارد ولی توسط خفاش ها قابل تشخیص است.[1][2][3]از نور فرابنفش بعنوان نور سیاه نیز نام برده می شود.[3]
منبع اصلی نورهای فرابنفش و نورهای مرئی اشعه های خورشید هستند و هر دو نور از خورشید می آیند.نکته دیگر این است که نور مرئی محدوده بین فرابنفش و فروسرخ را شامل می شود.[2]نکته جالب دیگر این است که اگر یک نور مرئی یا سفید را از یک منشور عبور دهیم به هفت طیف نور تجزیه می شود که یکی از آنها نزدیکی محدوده نور فرابنفش است.[4][5][6]
در سوره البقره آیه ۱۸۷ نوشته شده است که :
آمیزش شما با زنانتان در شبهاى روزه بر شما حلال شد، آنان "پیراهن تن" شما و شما "پیراهن تن" آنانید، خداوند مىدانست که با خود ناراستى مىکنید، آنگاه از شما درگذشت و شما را بخشید، اینک با آنان در آمیزید و در طلب آنچه خداوند برایتان مقرر داشته برآیید و بخورید و بیاشامید تا آنکه رشته سپید سپیده از رشته سیاه [شب] برایتان آشکار شود، سپس روزه را تا شب به پایان برید و هنگامى که در مساجد معتکف هستید با آنان [زنان خود] آمیزش نکنید، این حدود احکام الهى است به آنها نزدیک نشوید [که مبادا تجاوز کنید]، بدینسان خداوند آیاتش را براى مردم روشن مىسازد باشد که تقوا پیشه کنند(۱۸۷)
همانطور که می دانید در بقیه آیات قرآن خداوند از نور نام برده است ولی در این آیه به رشته اشاره کرده است که می تواند به طول موج نور اشاره داشته باشد.در این آیه خداوند به رشته سفید و سیاه اشاره می کند که منظور از رشته سفید طول موج نور سفید یا نور مرئی و منظور از رشته سیاه نور فرابنفش است و منظور از آشکارسازی منشور است که طبیعت نیز دارای یک منشور مانند است و وقتی یک سمت از زمین به طرف خورشید قرار می گیرد میدان مغناطیسی زمین به همراه جو و اتمسفر زمین مانع از رسیدن بیشتر اشعه های مرگبار فرابنفش به زمین می شوند ولی به نور مرئی اجازه عبور می دهند و یکی دیگر از تعابیر آشکار شدن رشته سفید از سیاه این موضوع می تواند باشد.
--------
[1]طیف مرئی از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
[3]فرابنفش از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد :برخی دامنهها از تابشهای فرا بنفش، اصطلاحاً به «نور سیاه» یا Black Light معروفند، به همان دلیل که مرئی نیستند ولی بدون باقی گذاردن هیچگونه اثر حرارتی یا سوختگی،( از آن نوعی که آفتاب سوختگی معمولی باعث آن است، مانند سرخ شدن یا تاول پوست و پوسته پوسته شدن آن)، قادرند تا اعماق زیادی در بافتها نفوذ کرده و از پیری زودرس پوست، تخریب ساختار DNA سلولها و احتمالاً در حالات پیشرفته، تا سرطانی کردن آنان پیش بروند.
[4] طیف نما
ادامه مطلب
اخرالزمان از دیدگاه قران
نویسنده: دکتر علی نصیری(1)
چکیده
آخرالزمان و مجموعه حوادث آن از جمله مباحثی است که در آیات و روایات اسلامی بدان توجه شده و افزون بر تفسیر و حدیث، در حوزه کلام و مهدویت پژوهی اهمیت ویژه ای دارد. در این نوشتار، نخست مفهوم آخرالزمان و تفاوت آن با اشراط الساعه بررسی شده و نگاه قرآن و دیگر ادیان به این مسئله مدنظر قرار گرفته است. آن گاه مهم ترین رخدادهای آخرالزمان بازکاوی شده اند که عبارتند از: ظاهر شدن دود در آسمان، ظهور مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، خروج سفیانی، خروج دجّال، فرود آمدن عیسی علیه السلام از آسمان، خروج یأجوج و مأجوج، خروج دابه الارض و رجعت. این رخدادها در قرآن و نیز روایات فریقین مورد تأکید قرار گرفته اند.
واژگان کلیدی
آخرالزمان، اشراط الساعه، فلسفه فرجام هستی، ظهور امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، خروج سفیانی.
مفهوم آخرالزمان
به دوران پایانی عمر جهان که از یک سو پایان بخش دوران هستی است و از سوی دیگر آغازگر فروریختن جهان و شروع قیامت است، آخرالزمان گفته می شود. این اصطلاح افزون بر آن که در منابع اسلامی به گونه ای گسترده انعکاس یافته، در منابع و فرهنگ غیر اسلامی نیز راه یافته و امری شناخته شده است.(2)
در منابع اسلامی در کنار اصطلاح آخرالزمان از اصطلاح دیگری به نام «اشراط الساعه= نشانه های قیامت»نیز یاد شده است(3)، اما تاکنون تحقیق جامعی برای بازشناخت عناصر مفهومی این دو اصطلاح و تفاوت های آن ها انجام نگرفته است. از این رو در بیش تر مباحث مربوط و نیز کتاب هایی که به این مسئله پرداخته، درهم آمیختگی آشکاری به چشم می خورد.
با کنکاشی گسترده و عمیق درمی یابیم اصطلاح اشراط الساعه اعم از اصطلاح آخرالزمان بوده و میان آن دو تفاوت هایی از این دست وجود دارد:
1. دامنه مفهومی در اصطلاح اشراط الساعه از دوران بعثت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم آغاز می شود(4) و تا فروریختن نظام عالم شامل فروریختن آسمان ها، زمین، کوه ها و ... استمرار می یابد(5)، در حالی که دامنه مفهومی آخرالزمان تنها به دورانی خاص، یعنی دوره پایانی هستی و پیش از فروریختن نظام عالم، محدود است.
2. از آن جا که آخرالزمان، دورانی ملحق به دنیا محسوب می گردد، مبانی تکلیف شامل آگاهی، اراده و اختیار در این دوران سریان دارد. از این رو مردم در این دوره برای انتخاب دین حق یعنی اسلام- که از سوی مهدی منتظر عجل الله تعالی فرجه الشریف ابلاغ می شود- کاملاً مختار خواهند بود و راه برای توبه و بازگشت کافران و فاسقان هم چنان هموار است، مگر آن که به تیغ قهر آن حضرت گرفتار شوند.
از طرفی به تصریح قرآن با آمدن قیامت و «طلوع خورشید از مغرب» به عنوان تحقق یکی از آیات الهی و آغاز از هم پاشیدن نظام دنیا دوران بازگشت به ایمان و عمل صالح پایان پذیرفته و صف مؤمنان از کافران به صورتی ناخواسته از هم متمایز می شود.(6)این امر نشان می دهد اگر در بخشی از دامنه مفهومی اشراط الساعه، یعنی از دوران رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تا دوران آخرالزمان، دامنه تکلیف استمرار دارد، در بخشی دیگر از آن، یعنی پس از دوران آخرالزمان تا ظهور قیامت، عرصه تکلیف رخت برمی بندد.
از طرف دیگر با تکیه بر این نکته می توان مصادیق رخدادهای آخرالزمان را از اشراط الساعه متمایز ساخت. به این بیان که مصادیقی هم چون ظهور مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، فرود آمدن عیسی علیه السلام، رجعت و ظاهر شدن دود در آسمان ناظر به رخدادهای آخرالزمان خواهد بود، در حالی که حوادثی هم چون طلوع خورشید از مغرب، شکافتن آسمان و... مربوط به اشراط الساعه است. بر این اساس، ثبات و ماندگاری نظام عالم و استمرار قانون تکلیف از اختصاصات آخرالزمان است، در حالی که با شروع آن دسته از نشانه های قیامت(اشراط الساعه) که پس از آخرالزمان تحقق می یابد، افزون بر آن که دامنه تکلیف برچیده می شود، نظام عالم فرو خواهد ریخت؛ چنان که آخرالزمان و رخدادهای آن را تماماً باید به عنوان یکی از نشانه های قیامت و اشراط الساعه ارزیابی کرد.(7)
آخرالزمان در قرآن
در قرآن کریم از آخرالزمان به روشنی سخن به میان نیامده، اما در لا به لای برخی از آیات به آن اشاره شده است. این آیات را به چند دسته می توان تقسیم کرد:
1. از وقوع برخی از رخدادها خبر داده که از گذشته تا حال تحقق نیافته و از آن جا که در خود این آیات وقوع آن ها به ظهور نشانه های قیامت هم راه است، می توان نتیجه گرفت که ظرف تحقق آن ها آخرالزمان است(8)، چنان که از خروج یأجوج و مأجوج و خرابی سدّ ذوالقرنین خبر داده و این رخداد را نزدیک به قیامت دانسته است.(9) هم چنین نزول عیسی علیه السلام از آسمان را از نشانه های قیامت برشمرده(10)و رجعت گروهی از انسان ها به عنوان رخدادی پیش از وقوع قیامت معرفی شده است.(11)
2.از میراث بری زمین توسط صالحان و مستضعفان و حکومت آنان به عنوان سنت و اراده تخلف ناپذیر الهی خبر داده شده است(12)و از آن جا که میراث بر، اموال و امتیازات صاحبان پیشین را مالک می شود، می توان دریافت چنین میراث بری گسترده ای که تمام زمین را دربرمی گیرد، پس از آخرین سلسله از حکم رانی و سلطه بر زمین توسط زمام داران ناشایسته در فرجام جهان، تحقق می یابد؛ زیرا با فرض هر حکومتی پس از صالحان و مستضعفان، میراث بری آن ها مفهومی نخواهد داشت.
3. چیره شدن اسلام بر همه ادیان و حاکمیت مطلق اسلام بر تمام جهان که در آیاتی از قرآن پیش بینی شده است(13) امری است که تاکنون تحقق نیافته و رخدادی نیست که به صورت طبیعی و بدون استفاده از دعوت علنی و همگانی مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و استفاده از قدرت اعجاز و قهر تحقق پذیر باشد. از این رو باید پذیرفت این وعده الهی در دوران پایانی دنیا هم زمان با ظهور مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف انجام خواهد گرفت(14).
افزون بر قرآن، آخرالزمان و رخدادهای آن به صورتی بس گسترده و با جزئیات بسیار در روایات فریقین انعکاس یافته و صاحبان جوامع روایی این روایات را در کتاب هایی با عناوین الفتن و الملاحم یا الفتن و اشراط الساعه(15)ذکر کرده اند.
فرجام جهان از نگاه ادیان آسمانی
قرآن اعلام داشته که میراث بری زمین توسط صالحان در کتاب زبور نوشته شده(16)، چنان که در آیه «و إن منْ اهلِ الکتابِ إلا لَیُومنَنّ به قَبلَ مَوته»(17)به طور ضمنی از نزول عیسی علیه السلام سخن به میان آورده است. این امر نشان گر آن است که ادیان آسمانی پیشین کم و بیش از فرجام جهان و نشانه های آن خبر داده اند.
در تورات در داستان پیامبرانی چون عاموس، هوشع، اشعیا، میکا، ارمیا و... از روز خدا سخن به میان آمده که در آن پادشاهی از نسل داود- یعنی فرزند انسان- که روح خدا بر او قرار گرفته ظهور خواهد کرد و جهان را از عدل و خیر و برکت پر خواهد ساخت. هم چنین در پیش گویی های حزقیان از هجوم جوج(یأجوج)و هلاکت آن ها و تغییرات کیهانی مانند تاریکی خورشید و ستارگان خبر داده شده است و در نوشته های بین النهرین از هجوم سپاه یأجوج و مأجوج و فتنه مسیحای دروغین(دجّال) و ظهور منجی ای که پسر انسان، پسر خدا و انسان یاد شده، گزارش شده است.
در اناجیل مسیحیان از نزدیک بودن پایان دنیا، رجعت عیسی، ظهور مسیحیان دروغین، شایع شدن قحط سالی، وبا، زلزله های مرگ بار، جنگ ها و بلاهای سخت و نابود شدن سپاه یأجوج و مأجوج گفت و گو شده است.(18)
عیسی علیه السلام در عبارتی چنین می فرماید:« کمرهای خود را بسته، چراغ های خود را افروخته بدارید. مستعد باشید؛ زیرا در ساعتی که گمان نمی برید پسر انسان می آید...» و اساساً گفته شده که محور و مرکز تعلیمات عیسی علیه السلام بشارت نجات و تحقق ملکوت خداست.(19)
فرجام جهان از نگاه اسلام
از مجموعه آیات و روایات درباره آخرالزمان چنین بهره می گیریم:
1. همان گونه که جهان با آفرینش آدم به عنوان نخستین انسان، آغازی روشن دارد، در پایان نیز فرجامی مشخص و معین خواهد داشت و اول و آخر این کهنه کتاب، چنان که برخی پنداشته اند، نیفتاده است.
2. جهان به سوی حاکمیت ظلم و کفر پیش می رود و با وجود تلاش پیامبران، مردم از مسیر...بقیه در ادامه مطلب...
ادامه مطلب
قوانین دین
ادامه مطلب
خداوند دوست دارد...
ادامه مطلب
خالدین جهنم چه کسانی اند؟
(بسم الله الرحمن الرحیم)
آیات قرآن مجید درباره خلود در آتش جهنم به گروههای زیر اشاره کرده است.
1 کفار (بقره آیه 161) 2 ظالمان و ستمگران (نساء 168) 3 منافقین (توبه آیه 68) 4 متکبرین (سوره نمل آیه 29) 5 مکذبین آیات خدا (تغابن آیه 10) 6 کسانی که عمداً مرتکب قتل می شوند (نساء آیه 93) 7 متجاوزین از حدود الهی (نساء آیه 14) 8 دشمنان خدا و رسول او (توبه آیه 63) 9 کسانی که کردار زشتشان بر آنها احاطه کرده است (بقره آیه 81) 10 ربا خواران (بقره آیه 275) 11 همدستان و همکاران دشمنان اسلام (مائده آیه 80) 12 مشرکین (توبه آیه 17) 13 گناه پیشگان (یونس آیه 17).
ادامه مطلب
مدرک خدا رو قبول نداری؟
وقتی بیمار میشویم و بلایی به جانمان می نشیند، تن رنجورمان را میسپاریم به تیغ جراح. خیلی راحت و بی هیچ مقاومتی. اعتراض که نمیکنیم هیچ، تازه وقت میخواهیم برای نوبت بعد. اگر هم طبیب دارویی تلخ تجویز کند چون شهد شکربار در کام میریزیم و هیچ دم نمیزنیم. نه که شدت درد و تلخی دارو را حس نکنیم، بل، چون درمان و بهبودی و شفا را وابسته می دانیم به تحمل این درد و دوا، لذا با آغوش باز به استقبالش میرویم.
مراجعه به پزشک، البته، حماقت محض است وقتی ذرهای تردید داشته باشیم به تدبیر پزشک یا به مدرک و اعتبارش.
قدیمها به طبیب میگفتند حکیم. حکیم هم تعریف خودش را داشت، کسی که راه علاج بیماریها را میشناخت و به اصطلاح چم و خم کارهای طبابت به دستش بود. خدا هم حکیم است اما چرا عادت نکردهایم که از پشت این عینک به رنجها و بلاهایی که سر راه زندگیمان سبز میشود نگاه کنیم؟! انگار شک داریم به مدرک خدا و کاردانیاش؟!
میدانی رفیق! درجات همه آدمها یکجور نیست. بعضیها ظرفشان خیلی کوچک است. زود پر میشود. خدا نکند آوار مصیبتی بر سرشان خراب شود روزهای اول، شاید تحمل کنند، روزهای بعد اما، بنا میگذارند به عِزّ و چِز کردن و عجز و لابه.
قرآن دربارهشان میفرماید: إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا(20/معارج): [چون آسیبی بدو رسد، عجز و لابه میکند.]
اینها چشمشان فقط تا چندقدمیشان را میبیند. وچون از اسرار و حکمتهای پشت پرده بیخبرند. در کوران حوادث، رنگ میبازند و میبازند ایمانشان را.
برخیها برعکس، ظرفشان بزرگ است و آستانه تحملشان بالا. آغوش گشودهاند برای امتحانات خدا: وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ(البقرة/155)[قطعا همه شما را با چیزی از ترس، گرسنگی، و کاهش در مالها و جانها و میوهها، آزمایش میکنیم؛ و بشارت ده به استقامتکنندگان! ]
گاهی بلا برای تطهیر است نه ترفیع. آدم چیزفهم و عاقل میداند که تمیزی و پاکی از آداب میهمانی است و باید در حمام ابتلاء با کیسه بلا، از وجود گناهآلودش، کثافتزدایی کنند تا اذن دخول دهندش برای دیدار دلدار.
این جماعت، روزنه رزقشان اگر تنگ و گشاد شود، و خفت رزقشان را، هر چقدر، خدا، سفت بکشد، شاخص ایمانشان بالا و پایین نمیشود و زبانشان از شکر نمیافتد. اینها بلدند از بلا، پل بسازند برای وِلا. ابتلاءها را بسان تمرینی میدانند برای کسب رضا، و رضا میدهند به قضا و از نردبان قضا هم بالا میروند تا به پشت بام لقاء دست یازند.
خوش به حالشان که مخاطب شدهاند به این خطاب حضرت حق که: وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیبْلُوَكُمْ فِی مَا آتَاكُمْ (انعام/165): [و او کسی است که و درجات بعضی از شما را بالاتر از بعضی دیگر قرار داد، تا شما را به وسیله آنچه در اختیارتان قرار داده بیازماید...]
درجات اینها هم البته مثل هم نیست برخیشان به تعبیر قرآن، فقط به مرتبه "اصطفاء" رسیدهاند و مصطفایند.
یا مَرْیمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِینَ(آل عمران/42) [«ای مریم! خدا تو را برگزیده و پاک ساخته؛ و بر تمام زنان جهان، برتری داده است.]
برخی دیگر به مرتبه اجتباء رسیدهاند و مجتبایند:
وكَذَلِكَ یجْتَبِیكَ رَبُّكَ(یوسف/6): [و این گونه پروردگارت تو را برمیگزیند.]
و بالاخره برخی، بالاتر از این هر دو، به مقام اصطناء حق دست یازیدهاند و مصطنعند:
وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِی(طه/41) [ای موسی! تو را برای خودم ساختم!]
این دیگر اوج ترفیع رتبه بنده و نهایت عطوفت و لطافت خداست که با ضمیر متکلم وحده "ی" به بندهاش بگوید: من تو را برای خودم پروریدم!
انسان باید با خودش روراست باشد. بالاخره بلا و رنج، وصله پیوسته زندگی دنیاست. برای همه هست. برخی کمتر برخی بیشتر. آنچه مهم هست شناخت حکمت بلایاست.
گاهی بلا برای تطهیر است نه ترفیع. آدم چیزفهم و عاقل میداند که تمیزی و پاکی از آداب میهمانی است و باید در حمام ابتلاء با کیسه بلا، از وجود گناهآلودش، کثافتزدایی کنند تا اذن دخول دهندش برای دیدار دلدار.
گاهی بلا برای استدراج و املاء است، که ظاهرش وفور نعمت است اما باطنش، نکبت است اندر نکبت. این سنت مخوف و مرموز خدا به صورت "چراغخاموش" در کمین سه دسته از آدمها مینشیند:
یک. تکذیبکنندگان: (وَالَّذِینَ كَذَّبُوا بِآیاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیثُ لَا یعْلَمُونَ«182»)
دو. کافران: (فَلَا تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیعَذِّبَهُمْ بِهَا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ«توبه/55»)
سه. غافلان:(فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَیءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُبْلِسُونَ«الأنعام/44»).
گاهی هم بلا یکجور تسویه حساب است. مومنانی که با خدا سر عناد ندارند ولی از روی غفلت، دامنشان را به رجس گناه آلودهاند. شاید خیلی از ما.
اینجا هم آدم باید حواسش جمع باشد، باید بداند چه فرایند پیشگیرانهای را به کار بندد تا چوب خدا برای نوازش سر و اندامش بالا نرود. یک راهش، توبه است. راه دیگرش کلید دعاست که حضرات معصومین به دست ما دادهاند. باید از روی تضرع و زاری خواند که:
" اللهم لا تمکربی و لا تستدرجنی"(دعای عرفه)...
باری، جمع کنم بساط این گفتههای پریشان و ختم کنم دامنهی سخن را به کلامی ژرف و حکمتآموز در این خصوص، که از کام مبارک صادق آل محمد(ع) تراویده است:
«ان فیما أوحى الله عزّ و جلّ إلى موسى بن عمران علیه السّلام :أن یا موسى ما خلقت خلقا أحبّ إلیّ من عبدی المومن و إنّما أبتلیه لما هو خیر له و أعافیه لما هو خیر له، و أنا أعلم بما یصلح علیه أمر عبدی فلیصبر على بلائی، و لیشكر نعمائی، و لیرض بقضائی أكتبه فی الصدّیقین عندی إذا عمل برضوانی و أطاع أمری»(اصول کافی،ج3،ص102،ح7 )
«در آنچه که خداوند عزوجل به موسی علیه السلام وحی فرمود،این بود که : ای موسی بن عمران،مخلوقی که نزدم محبوب تر از بنده مومن باشد نیافریدم. من او را به چیزی که برای او خیر است مبتلا می سازم و آن چه را که برایش خیر است عافیت می بخشم. آنچه که شر اوست از او دفع کنم برای آنچه که خیر اوست و من به آن چیزی که بنده ام را اصلاح کند ،دانا ترم،پس باید بر بلایم صبر نماید و نعمتهایم را شکر گزارد و به قضایم راضی باشد تا او را در زمره صدیقین نزد خود نویسم و این زمانیست که به رضای من عمل نموده و امرم را اطاعت کند.»
ادامه مطلب
دو قهرمان جوان در قرآن!

"جوان قرآنی" و "جوانان قرآن" رابطه ی تنگاتنگی دارند. یعنی اگر بخواهیم بدانیم یک جوان قرآنی، چگونه آدمی است، باید ببینیم جوانان قرآن یعنی همان ها که قرآن جوانیشان را به خوبی و شایستگی توصیف کرده است، که هستند و چگونه بوده اند.
اصولاً معیارهایی که قرآن برای بندگی، برای شایستگی و برای خلیفة اللّهی می دهد، به پیری و جوانی کاری ندارد؛ به زن و مردی هم مربوط نمی شود؛ چون خمیرمایه ی انسانیت، نه زن است و نه مرد؛ و نه پیر است و نه جوان.
اما به هر حال دوران جوانی یعنی نقطه ی عطف عمر یک انسان، حال و هوایی دارد و ویژگی هایی دارد که نمی شود آسان از کنارش گذشت و هیچ الگوی مطمئنی برایش معرفی نکرد.
خوب ها و بدهای این دوران را باید آنقدر خوب شناخت، که بتوان از پس حسرت های بعدش برآمد!
اگر شما هم در حال سپری کردن همین روزهای طلایی هستید، با من هم عقیده اید که جوان در مسیر طوفان هاست؛ در معرض امتحان های بزرگ و انتخاب های حساس.
خیلی از قهرمانانی که قرآن از ریز و درشت زندگیشان می گوید و از لابه لای صحنه های حوادثشان به ما درس می دهد، به تصریح خود قرآن، جوان بوده اند.
سری می زنیم به دو جوانِ قرآن برای جستجوی تصویری از "جوان قرآنی".
جوانِ احسن القصص؛ آزمونِ پاکدامنی
حضرت یوسف پیامبر(علیه السلام) به آستانه ی جوانی که رسید، باید سر جلسه ی یکی از سخت ترین آزمون های الهی می نشست: آزمون پاکدامنی و البته در کنارش امتحان توکل.
حضرت یوسف(علیه السلام) دست خالی نبود؛ درست به مرز جوانی که رسید، هدیه ای از حکمت و علم از خدا گرفت؛ "وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ" (14، قصص) اما مطابق همان هدیه و به بزرگی همان چیزی که در چنته داشت، باید امتحان می داد.
عنایتی که در کودکی به او شده بود و صبری که بر بلاهای فراوان کرده بود، جوانی یوسف را این گونه رقم زد.
امتحانِ فوق العاده دشوارِ پاکدامنی، برای یوسفِ جوان سخت بود و اگر خدا کمک نمی کرد، شاید سخت تر هم می شد! "وهَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّه" (و یوسف نیز، اگر برهان پروردگار را نمى دید، چنین قصدى مى نمود) درست در همین نقاط حساس، آزمون توکل هم در جریان است؛ گویی خدا می خواهد بسنجد که جوان، چقدر روی قدرت ایمان خودش حساب کرده و چقدر به پناه حصار امن الهی؟
یوسف جوان، چند لحظه لذت گناه را با سال ها زندان مصر معامله کرد تا پای پاکی و پاکدامنی اش، تا آخر ایستاده باشد. "قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّی كَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَأَكُن مِّنَ الْجَاهِلِینَ" [یوسف] گفت: «پروردگارا، زندان براى من دوست داشتنىتر است از آنچه مرا به آن مى خوانند، و اگر نیرنگ آنان را از من بازنگردانى، به سوى آنان خواهم گرایید و از [جمله] نادانان خواهم شد»
و یوسفِ جوان، قبولی در این امتحان مهم را با یک جمله ی کوتاه به دست آورد: "قالَ مَعاذَ اللَّه"
ایستادگی تا آخر. این هنر دیگرِ جوان قهرمان احسن القصص بود. تنگنای سختِ حضرت یوسف(علیه السلام)، ادامه داشت تا آنجا که تهدید به زندان شد.
خدا می داند زندان مصر چه جور جایی بوده و چه بلاهایی در انتظار زندانیانش؟! یوسف جوان، چند لحظه لذت گناه را با سال ها زندان مصر معامله کرد تا پای پاکی و پاکدامنی اش، تا آخر ایستاده باشد. "قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّی كَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَأَكُن مِّنَ الْجَاهِلِینَ" [یوسف] گفت: «پروردگارا، زندان براى من دوست داشتنىتر است از آنچه مرا به آن مى خوانند، و اگر نیرنگ آنان را از من بازنگردانى، به سوى آنان خواهم گرایید و از [جمله] نادانان خواهم شد.» (33، یوسف)
حضرت یوسف(علیه السلام) اگرچه پیامبر بود، اما بشر بود، جوان بود مثل خیلی های ما. شاید جوانی که قرآن می پسندد، باید تا آخر، پای پاکی هایش بایستد حتی اگر یوسف نباشد، حتی اگر نوع آزمونش با آزمونِ حضرت یوسف(علیه السلام) فرق داشته باشد. داستان یوسف جوان به ما می گوید که جوان قرآنی باید به تمام معنا به خدا تکیه کند نه به زور بازو و نه حتی به زور ایمانش.

جوانی در طوفان حوادث
عنوان این قسمت را می توانید دو جور بخوانید و هر دو درست است. جوانی می تواند دو معنا داشته باشد: جوانی═ یک جوان، جوانی═ دوران جوانی.
شاید خیلی از ما جوانان اتفاقات این دوران خاص از زندگی را بزرگ و سرنوشت ساز بدانیم که البته کم و زیاد همین گونه هم هست، اما با این حوادث چه باید کرد؟
گاهی سخت می گذرد، گاهی فضا تنگ می شود، گاهی خواسته ها و آرزوها خیلی دور از ما می ایستند و دست نایافتنی می شوند. قهرمانان ِجوانِ قرآن با حوادث زندگی چه می کنند؟
حضرت موسی(علیه السلام) جوانی است که یک جوانیِ طوفانی دارد با هزار و یک حادثه ی سخت.
قرآن جوانیِ او را با عبارتی مشابه حضرت یوسف پیامبر(علیه السلام) آغاز می کند. "وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَیْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ".
موسای کلیم، جوانیِ پر فراز و نشیبی را آغاز کرد که البته هنوز به شرافت کلیم اللهی نرسیده بود. حوادث عجیب و غریب، از کودکی با زندگی موسای نبی(علیه السلام) آمیخته بود.
ولادت پر اضطراب، گهواره ای سوار بر موج های خروشان، نجات از آب به دست دشمنی سرسخت، مخفیانه در آغوش مادر بودن و قد کشیدن در خانه ی کسی که خودش نمی داند که به خون این بچه تشنه است!
در دعوای حق و باطل، طرف حق را می گیرد و ناگهان قاتل می شود! شرایط سختی است. انجام وظیفه، گاهی هزینه های سنگینی دارد. او قصد کشتن نداشت اما حادثه چنین رقم خورد.
عنایتی که در کودکی به او شده بود و صبری که بر بلاهای فراوان کرده بود، جوانی یوسف را این گونه رقم زد
نقطه ی عطف منش موسی در چنین بحرانی، پناه بردن به حریم کبریایی خدا و باقی ماندن در خط اوست.
- اعتراف به اشتباه و دل سپردن به خدای غفار: "قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ" گفت: پروردگارا من به خود ستم كردم مرا ببخش و خدا او را بخشید.
- قدرشناسی نعمت ها و قول مردانه: "قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِیرًا لِّلْمُجْرِمِینَ" گفت: پروردگارا! به شكرانه نعمتى كه به من دادى من هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم بود.
- ارتباط تنگاتنگ با حضرت خالق و طلب هدایت در همه ی قدم های زندگی: "فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاء مَدْیَنَ قَالَ عَسَى رَبِّی أَن یَهْدِیَنِی سَوَاء السَّبِیلِ" از شهر خارج شد در حالى كه ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثهاى، گفت: پروردگار من مرا از این قوم ظالم رهایى بخش؛ هنگامى كه متوجه جانب مدین شد گفت امیدوارم كه پروردگارم مرا به راه راست هدایت كند.
آنچه گفتیم، نکات کوتاهی بود از زندگی الگوهای جوانی که قرآن معرفی می کند. قطعاً می شود با این نکات، جوانیِ زیباتر و پاک تری داشت.
بودند جوانانی که با تأسی به الگوهای جوان قرآن، یک جوان تمام عیار قرآنی شدند و چه بسا الگوها را هم پشت سر گذاشتند. مثل جوان برومندی که "اشبه الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسول الله(صلی الله و علیه و آله)" بود: حضرت علی اکبر علیه السلام.
ادامه مطلب
آتشی که آرامش را از بین می برد

حسادت، آتشی شیطانی است که وقتی بر جان آدمی می افتد، چارهای در برابرش نیست، می سوزاند و هم تن خاکی را به غم و آزردگی و اندوه گرفتار می کند و هم روح را به گرفتاری در بند و وسوسه های شیطانی در می آورد؛ با خودش ایمان و آرامش و آسودگی را می برد!
آتش شیطانی
بعضی افراد با شادی و پیشرفت اطرافیانشان خوشحال می شوند و با اندوه و شکست آن ها، غمگین؛ گویی که عضوی از یک پیکرند. اما هستند کسانی که برایشان مهم نیست بر سر دیگران چه می آید؛ مثل تکه های زائد و غیر مفید یک پیکره که بود و نبودشان هیچ فرقی ندارد.
میخواهند همه خوبی ها برای آن ها باشد، دیگران همیشه ضرر کنند و هیچ گاه موفق نباشند! به شادی و موفقیت دیگران حسادت می کنند؛ هرگز در غم و شادی دیگران سهیم نمی شوند؛ هرگز همراه دیگران لبخند نمی زنند، همراه آن ها گریه نمی کنند و این هدیه تلخی است که خودشان، به خودشان دادهاند.
این افراد که به نعمت هایی که خدا به دیگران داده و به موفقیت هایی که نصیب آنان شده، حسد می برند، به آنچه خدا از فضلش به بندگانش بخشیده، حسد می وزند: «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ» (1)
حسد در آیات قرآن
حسد از جمله رذایل اخلاقی است که ریشه و اساس بسیاری از گناهان و آلودگی های اخلاقی دیگر محسوب می شود. از این رو آیات و روایات متعددی در نکوهش، انگیزه ها و آثار زیانبار فردی و اجتماعی آن در منابع اسلامی وارد شده است.
یكی از عمده ترین عوامل تخریب و فساد در جهان، تخریب و فسادی است كه از ناحیه افراد حسود نشأت می گیرد. قرآن حسادت را عامل نخستین قتلی كه در روی كره زمین رخ داده است، معرفی كرده و می فرماید: «وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ»؛ «و داستان دو پسر آدم را به درستى بر ایشان بخوان هنگامى كه [هر یك از آن دو] قربانیى پیش داشتند پس از یكى از آن دو پذیرفته شد و از دیگرى پذیرفته نشد [قابیل] گفت حتما تو را خواهم كشت [هابیل] گفت خدا فقط از تقوا پیشگان مى پذیرد» (2)
حسود، در واقع دشمن نظام آفرینش و مخالف مواهب و اکرام الهی نسبت به بندگان است و چنین امری با ایمان کامل، سازگار نیست
در زمان حضرت آدم (علیه السلام) مراسم قربانی وجود داشته و هابیل و قابیل، فرزندان آدم (علیه السلام) به دستور پدرشان، عبادت قربانی را انجام دادند؛ ولی فقط قربانی هابیل پذیرفته شد و برادر دیگر كه قربانیاش پذیرفته نشده بود، به شدت خشمگین شد و آتش حسادت به برادرش هابیل در دل او شعله كشید و سرانجام، او را به قتل رساند. (3)
بنابر آیات قرآن برادران حضرت یوسف (علیه السلام) نیز به خاطر حسادتی که به او داشتند، تصمیم به قتل او گرفتند و در نهایت او را به چاه انداختند: «قَالَ قَآئِلٌ مَّنْهُمْ لاَ تَقْتُلُواْ یُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِی غَیَابَةِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَةِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِینَ»؛ «گویندهاى از میان آنان گفت یوسف را مكشید اگر كارى مى كنید او را در نهان خانه چاه بیفكنید تا برخى از مسافران او را برگیرند» (4)
یهودیان نیز چون خودشان ایمان نداشتند، به مسلمانان حسادت می کردند و می خواستند آن ها را نیز از ایمان برگردانند: «وَدَّ كَثِیرٌ مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَكُم مِّن بَعْدِ إِیمَانِكُمْ كُفَّارًا حَسَدًا مِّنْ عِندِ أَنفُسِهِم مِّن بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ»؛ «بسیارى از اهل كتاب پس از اینكه حق برایشان آشكار شد از روى حسدى كه در وجودشان بود آرزو مى كردند كه شما را بعد از ایمانتان كافر گردانند.» (5)
این در حالی است که از نظر قرآن، حسد بدترین و زشت ترین صفات است و باید از شر شخص حسود به خدا پناه برد: «وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ»؛ «و از شر [هر] حسود آنگاه كه حسد ورزد.» (6)
ادامه مطلب
عکس العمل ما در مقابل انسان های قیچی صفت!

حتماً همیشه زیبایی پارچه های ابریشم توجه شما را به خودشان جلب کرده است ؛ پارچه هایی لطیف و نرم با ظرافت های خاص ...
زیبایی این پارچه ها زمانی دو چندان می شوند که زیر یک قیچی خیاط هنرمند می روند و به زیباترین و مفید ترین شکل ها تبدیل می شوند ...
تا به حال فکر کرده اید که چرا پارچه فروش ها و خیاط ها قیچیشان را و قصّاب ها چاقویشان را دائماً تیز می کنند؟
قیچی دائماً تیز می شود ؛ چون دائماً با پارچه سر و کار دارند و جنس پارچه چون لطیف و نرم است باعث می شود قیچی کند شود.
لطافت گوشت چاقو را هم کند می کند ...
یادمان باشد بعضی از آدم ها مثل قیچی و چاقو هستند ، مرتّباً در پی قیچی کردن و چاقو زدن به این و آن از راه های مختلف ؛ نیش و کنایه ، شایعه پراکنی ، دو به هم زنی و .... می خواهند قیچی کنند ، جدا کنند ، از بین ببرند ... اصلاً هم کاری ندارند چه می شود ... می برند و جلو می روند ...
عده ای از آدم ها با ویژگی های چاقو و قیچی رابطه تنگاتنگ دارند ...
نکته ی مهم چگونگی واکنش و عکس العمل در مقابل این رفتار ها است ... بهترین واکنش این است که با آن ها نقش پارچه نقش ابریشم بازی کنیم ، نرم باشیم و با همین نرمی و لطافت آنها را کند کنیم ...
اگر تندی کردند ، با نرمی پاسخ دهیم ...
ادامه مطلب