زلال قلم

 

سلام بر بعثت، روز برانگیخته شدن خاتم رسولان و نقطه تحول انسان. درود بی پایان خداوند بر مردی که از تبار ابراهیم بود؛ آن سان که بت و بت خانه را شکست. هستی ما نثار تو، ای پیام آور رحمت و صاحب خُلق عظیم! بعثت تو باران ناگهان رحمت بود که با قطره های خود این بوستان غمناک را نمناک کرد و شکوفه های لب فروبسته را شکوفا ساخت. زمین و اهل آن که بر اثر جهل و خرافات پیر شده بود، شاد شد و جوانی یافت و کاینات، وجودی تازه یافت. بعثت نور و تابش فروغ شمع الهی، جان ها را روشن و تن ها را بهاری کرد و شاخه شاخه گل پرورید و گلستان پدید آورد و بهار آفرینش آغاز شد.

فرشته وحی نزد من آمد،

گفت: بخوان!

گفتم: خواندن نمی دانم.

مرا سخت بفشرد، پس رها کرد و گفت: بخوان!

گفتم: چه بخوانم؟

گفت: بخوان: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الّذی خَلَقَ...»

بخوان به نام پروردگار تو که آفرید.

خواندم.

او مرا واگذاشت.

گویا در دل من کتابی نوشته شده بود.

از غار بیرون آمدم. چون به میان کوه رسیدم، آوایی از آسمان شنیدم که می گفت: ای محمد! تو فرستاده خدایی و من، جبرئیلم.

رو به آسمان کردم. فرشته را در صورت مردی دیدم که هر دو گام خود را در افق آسمان نهاده است و می گوید: ای محمد! تو فرستاده خدایی و من، جبرئیلم.

ایستادم؛ به او نگاه می کردم. نه پیش می رفتم و نه پس. چون روی خود را از او برمی گرفتم و به آسمان می نگریستم، همه جا او را می دیدم... .[17]





[ چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395  ] [ 10:37 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]