آسمانی (زندگانی آیت الله شاه آبادی)/موسسه شمس الشموس
آخرین مطالب ارسالی
آرشيو مطالب
|

http://www.yaghin.com.nu
http://yaghin.zim.ir
http://yaghin.utc.ir
http://yaghin.bdl.ir
http://yaghin.orq.ir
http://yaghin.vov.ir



آخرین اخبار وبلاگ:
میزان در ریاضت باطل و ریاضت شرعی صحیح، قدم نفس و قدم حق است. اگر سالک به قدم نفس حرکت کرد و ریاضت او برای پیدایش قوای نفسانی و قدرت بر سلطنت آن باشد ریاضت باطل و سلوک آن منجر به سوء عاقبت می شود و دعوی های باطله نوعا از همین اشخاص بروز می کند و اگر سالک به قدم حق سلوک کرد و خداجو شد ریاضت او حق و شرعی است و حق تعالی از او دستگیری می کند و به نص آیه شریفه که می فرماید: والذین جاهَدو فینا لَنَهدیَنَّهم سُبُلَنا پس کارش به سعادت منجر شده خودی از او افتد و خود نمایی از او دور گردد.
آسمانی (زندگانی آیت الله شاه آبادی)/موسسه شمس الشموس
آسمانی (زندگانی آیت الله شاه آبادی)/موسسه شمس الشموس

عمل خالص یعنی عملی که فاعل آن در انجام آن عمل در پی هدف و غرض خاصی نیست و محرک خارجی هم او را به عمل وا نداشته است، مثل فعل خداوند که صرفاً به اقتضاء کمال و جمال خودکار می کند و فعلش بی غرض است و با اختیار و خواست خود نیز انجام می دهد و کسی او را وادار نساخته است. عمل خالص از دو کس سر می زند: غنی مطلق و فقیر مطلق. فقیری هم که فقرش قابل رفع نیست فعلش بی غرض است. به تعبیر دیگر در بین انسانها عمل خالص و بی غرض از دو کس سر می زند: فرد دیوانه و عبد کامل. لقاء خدا نتیجه عمل خالص است. فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملاً صالحاً و لایشرک بعباده ربه احداً: پس هر کس امید و آرزوی دیدار پروردگارش را دارد باید کار شایسته انجام دهد و احدی را در بندگی پروردگارش شریک قرار ندهد.
برگرفته از سخنان عارفمرحوم حاج آقای دولابی
امام خمینی(ره) طی نامههایی به پسرش راه کارهایی ارائه دادهاند که برای همه ما نیز راهگشا هست. در این مطلب یکی از توصیههای عارف بزرگ، امام خمینی(ره) را ارائه میدهیم. امید که همگی این توصیه را به عمل بگیریم.
پسرم! نه گوشهگیرى صوفیانه دلیل پیوستن به حق است، و نه ورود در جامعه و تشكیل حكومت، شاهد گسستن از حق . میزان در اعمال انگیزههاى آنهاست .
چه بسا عابد و زاهدى كه گرفتار دام ابلیس است و آن دام گستر، با آنچه مناسب او است، چون خودبینى و خودخواهى و غرور و عجب و بزرگبینى و تحقیر خلق الله و شرك خفى و امثال آنها، او را از حق دور و به شرك مىكشاند و چه بسا متصدى امور حكومت كه با انگیزه الهى به معدن قرب حق نائل مى شود ... پس میزان عرفان و حرمان، انگیزه است .
هر قدر انگیزهها به نور فطرت نزدیكتر باشند و از حجب ، حتى حجب نور وارستهتر، به مبداء نور وابستهترند، تا آنجا كه سخن از وابستگى نیز كفر است .
پسرم! از زیر بار مسؤولیت انسانى كه خدمت به حق در صورت خدمت به خلق است شانه خالى مكن كه تاخت و تاز شیطان در این میدان، كمتر از میدان تاخت و تاز در بین مسئولین و دست اندركاران نیست، و دست و پا براى به دست آوردن مقام، هر چه باشد، چه مقام معنوى و چه مادى مزن، به عذر آن كه مىخواهم به معارف الهى نزدیك شوم، یا خدمت به عبادالله نمایم، كه توجه به آن از شیطان است، چه رسد كه كوشش براى به دست آوردن آن .
پسرم! سوره مباركه حشر را مطالعه كن، كه گنجینههایى از معارف و تربیت در آن است، و ارزش دارد كه انسان یك عمر در آنها تفكر كند، و از آنها به مدد الهى توشهها بر دارد، خصوصا آیات اواخر آن از آنجا كه مىفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ» (2)؛ اى كسانى كه ایمان آوردهاید، از خدا پروا دارید و هر كسى باید بنگرد كه براى فردا [ى خود] از پیش چه فرستاده است و [باز] از خدا بترسید. در حقیقت، خدا به آنچه مىكنید آگاه است.» تا آخر سوره .
پسرم! نه گوشهگیرى صوفیانه دلیل پیوستن به حق است، و نه ورود در جامعه و تشكیل حكومت، شاهد گسستن از حق . میزان در اعمال انگیزههاى آنهاست .
چه بسا عابد و زاهدى كه گرفتار دام ابلیس است و آن دام گستر، با آنچه مناسب او است، چون خودبینى و خودخواهى و غرور و عجب و بزرگبینى و تحقیر خلق الله و شرك خفى و امثال آنها، او را از حق دور و به شرك مىكشاند و چه بسا متصدى امور حكومت كه با انگیزه الهى به معدن قرب حق نائل مى شود ... پس میزان عرفان و حرمان، انگیزه است .
هر قدر انگیزهها به نور فطرت نزدیكتر باشند و از حجب ، حتى حجب نور وارستهتر، به مبداء نور وابستهترند، تا آنجا كه سخن از وابستگى نیز كفر است .
پسرم! از زیر بار مسؤولیت انسانى كه خدمت به حق در صورت خدمت به خلق است شانه خالى مكن كه تاخت و تاز شیطان در این میدان، كمتر از میدان تاخت و تاز در بین مسئولین و دست اندركاران نیست، و دست و پا براى به دست آوردن مقام، هر چه باشد، چه مقام معنوى و چه مادى مزن، به عذر آن كه مىخواهم به معارف الهى نزدیك شوم، یا خدمت به عبادالله نمایم، كه توجه به آن از شیطان است، چه رسد كه كوشش براى به دست آوردن آن .
پسرم! سوره مباركه حشر را مطالعه كن، كه گنجینههایى از معارف و تربیت در آن است، و ارزش دارد كه انسان یك عمر در آنها تفكر كند، و از آنها به مدد الهى توشهها بر دارد، خصوصا آیات اواخر آن از آنجا كه مىفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ» (2)؛ اى كسانى كه ایمان آوردهاید، از خدا پروا دارید و هر كسى باید بنگرد كه براى فردا [ى خود] از پیش چه فرستاده است و [باز] از خدا بترسید. در حقیقت، خدا به آنچه مىكنید آگاه است.» تا آخر سوره .
سید بن طاووس(ره) در کتاب كشف المحجه خود سفارشهایی به فرزند گرامى خود داشتهاند که دانستن آنم برای ما خالی از لطف نیست که فرازی از آن را در اینجا میآوریم.
اى فرزند، اى محمد، و اى كسانى كه از تبار من هستید، و اى دیگر مردمان از اهل من و اى برادران كه این نوشته را خواهید خواند - و امیدوارم خداى جل جلاله هر مراقبتى كه در نهان و آشكار اراده فرماید به شما بیاموزد – بدانیدكه:
در رفت و آمد و مخلوط و قاطی شدن با مردم، بیمارى و دردى سهمگین است، و كارى است سخت كه انسان را از یاد خداى جل جلاله باز مىدارد، و امروز این دشوارى به همانجا رسیده است كه در زمان جاهلى جریان داشت.
در آن روزگار مردم از اشتغال به جلالت الهى غافل بودند، و به بتان مىپرداختند. پس اى فرزند، چندان كه توانى از رفت و آمد بسیار با مردم بپرهیز كه من آزمودهام، و دیدهام كه رفت و آمد بسیار با مردم در دین مایه بیماریهاى خطرناك است، از جمله گرفتاریهاى آن این است كه به امر به معروف و نهى از منكر گرفتار مىآیى. پس اگر از سر راستى و اداى امانت به این كار پردازى به یقین همه دشمن تو گردند، و به جاى آن كه به یاد رب العالمین جل جلاله باشى به دشمنى با مردم مشغول خواهى شد و اگر با آنان به نفاق و مدارا پردازى، پس آنان در مقابل مولاى تو، خدایان و الهه تو خواهند شد، و در پیشگاه الهى رسوا خواهى بود، چرا که او ترا مىبیند، و مىداند كه در حضرت مقدس او به استهزا پرداختهاى و به خلاف آنچه در دل دارى تظاهر مىكنى، و بدینگونه حرمت او را سبك مىشمارى و چنین مىپندارى كه آگاهى مردم به ارزش تو مهمتر است تا آگاهى حق تعالى به تو و اگر شیطان ترا مغرور كرد، و نهاد بهیمى و جاذبه هوا و هوس و دنیا دوستى ترا فریفت، و در دلت انداخت كه تو نمىتوانى با مردم از در انكار و اختلاف در آیى، و با آنان نبرد كنى، به آنان بگوى كه مىتوانى آنچه مىگویند نیرنگ و فریب است، زیرا كسانى كه حرمت پروردگار ترا بشكنند، و حرمت رسول او را كه جد توست را پاس ندارند، و حرمت پیشوایان معظم ترا نپایند، و این بى حرمتى را با انجام كارهاى ناپسندى مرتكب شوند، كه حرمت مالك اولین و آخرین را و حرمت پیمبران و مرسلین را و همه عارفان را كه اولیاى خداى جل و جلاله مىباشند، بشكنند و هتك ناموس دین كنند، همانا حرمت ترا نیز نمىپایند، و حرمت هیچ یك از مردمى را كه تو گرامى مىشمارى پاس نمىدارند.
شاهد مثال بر این نكته این است كه اگر در مجلسى در مقابل مردم دستار از سر تو برگیرند، یا از روى سبك شمردن تو و اهانت به تو چیزى را به زور از تو بستانند، هرگز از آنان غفلت نمىكنى، و چنین بهانه نمىآورى كه قدرت درگیرى با آنان را ندارى، بلكه بسا كه به بهاى جان گرامى و هر چه كه دارى با آنان در افتى و براى انتقام از آنان هر كوششى كه در قول و فعل بتوانى بجاى آورى، و از آنان به هر وسیله كه باشد روى برگردانى، و عمل آنان را ناشایسته شمارى، و از دیگران در مقابله با آنان یارى جویى.
پس با اینكه مىدانى هتك حرمت مولاى تو "فاطر الخلایق و مالك المشارق و المغارب" مانند هتك حرمت تو نیست حرمت تو در مقایسه با حرمت عظیم كبیر حق تعالى هیچ است: پس چگونه رضا مىدهى كه حرم تو از حُرمت او بالاتر باشد، حال آن كه غرق نعمت اویى؟! در قبضه اختیار او مملوكى و ناتوانى؟! آیا در حضرت مقدس او گستاخى چنین اهانتى را دارى؟!
اى فرزند، اى محمد، و اى كسانى كه از تبار من هستید، و اى دیگر مردمان از اهل من و اى برادران كه این نوشته را خواهید خواند - و امیدوارم خداى جل جلاله هر مراقبتى كه در نهان و آشكار اراده فرماید به شما بیاموزد – بدانیدكه:
در رفت و آمد و مخلوط و قاطی شدن با مردم، بیمارى و دردى سهمگین است، و كارى است سخت كه انسان را از یاد خداى جل جلاله باز مىدارد، و امروز این دشوارى به همانجا رسیده است كه در زمان جاهلى جریان داشت.
در آن روزگار مردم از اشتغال به جلالت الهى غافل بودند، و به بتان مىپرداختند. پس اى فرزند، چندان كه توانى از رفت و آمد بسیار با مردم بپرهیز كه من آزمودهام، و دیدهام كه رفت و آمد بسیار با مردم در دین مایه بیماریهاى خطرناك است، از جمله گرفتاریهاى آن این است كه به امر به معروف و نهى از منكر گرفتار مىآیى. پس اگر از سر راستى و اداى امانت به این كار پردازى به یقین همه دشمن تو گردند، و به جاى آن كه به یاد رب العالمین جل جلاله باشى به دشمنى با مردم مشغول خواهى شد و اگر با آنان به نفاق و مدارا پردازى، پس آنان در مقابل مولاى تو، خدایان و الهه تو خواهند شد، و در پیشگاه الهى رسوا خواهى بود، چرا که او ترا مىبیند، و مىداند كه در حضرت مقدس او به استهزا پرداختهاى و به خلاف آنچه در دل دارى تظاهر مىكنى، و بدینگونه حرمت او را سبك مىشمارى و چنین مىپندارى كه آگاهى مردم به ارزش تو مهمتر است تا آگاهى حق تعالى به تو و اگر شیطان ترا مغرور كرد، و نهاد بهیمى و جاذبه هوا و هوس و دنیا دوستى ترا فریفت، و در دلت انداخت كه تو نمىتوانى با مردم از در انكار و اختلاف در آیى، و با آنان نبرد كنى، به آنان بگوى كه مىتوانى آنچه مىگویند نیرنگ و فریب است، زیرا كسانى كه حرمت پروردگار ترا بشكنند، و حرمت رسول او را كه جد توست را پاس ندارند، و حرمت پیشوایان معظم ترا نپایند، و این بى حرمتى را با انجام كارهاى ناپسندى مرتكب شوند، كه حرمت مالك اولین و آخرین را و حرمت پیمبران و مرسلین را و همه عارفان را كه اولیاى خداى جل و جلاله مىباشند، بشكنند و هتك ناموس دین كنند، همانا حرمت ترا نیز نمىپایند، و حرمت هیچ یك از مردمى را كه تو گرامى مىشمارى پاس نمىدارند.
شاهد مثال بر این نكته این است كه اگر در مجلسى در مقابل مردم دستار از سر تو برگیرند، یا از روى سبك شمردن تو و اهانت به تو چیزى را به زور از تو بستانند، هرگز از آنان غفلت نمىكنى، و چنین بهانه نمىآورى كه قدرت درگیرى با آنان را ندارى، بلكه بسا كه به بهاى جان گرامى و هر چه كه دارى با آنان در افتى و براى انتقام از آنان هر كوششى كه در قول و فعل بتوانى بجاى آورى، و از آنان به هر وسیله كه باشد روى برگردانى، و عمل آنان را ناشایسته شمارى، و از دیگران در مقابله با آنان یارى جویى.
پس با اینكه مىدانى هتك حرمت مولاى تو "فاطر الخلایق و مالك المشارق و المغارب" مانند هتك حرمت تو نیست حرمت تو در مقایسه با حرمت عظیم كبیر حق تعالى هیچ است: پس چگونه رضا مىدهى كه حرم تو از حُرمت او بالاتر باشد، حال آن كه غرق نعمت اویى؟! در قبضه اختیار او مملوكى و ناتوانى؟! آیا در حضرت مقدس او گستاخى چنین اهانتى را دارى؟!
َفلْینْظُرِ الْإِنْسَانُ إِلَى طَعَامِهِ
انسان باید به غذای خویش بنگرد! «عبس/24»
راز قتل امام حسین علیه السلام در کریمه یاد شده نهفته است!
خواهید پرسید چرا و چگونه؟
پاسخ را با یک سوال آغاز می کنیم:
چرا خداوند متعال خطاب به ابنای بشر می فرماید: انسان باید به غذای خویش بنگرد؟
در این نگریستن چه رازی نهفته است که حضرت باری تعالی در خطابی امر گونه و به تعبیر اهل اجتهاد نزدیک به وجوب انسان را بدان فرا می خواند؟
ممکن است بگویید غایت خداوند در شریفه یاد شده این است که انسان را به تامل در نحوه پیدایش و چگونگی آفرینش غذا فرا خواند.
ونیز ممکن است همچون اهل طب ظاهر آیه را گرفته بگویید:
نگاه به غذا در حین تناول طعام، موجب ترشح غدّه های بزاقی در سطح دهان و معده شده در نتیجه انسان مبتلا به سوء هاضمه نمیشود چنانکه یافته ای پزشکی نیز موید این مدعاست.
با نگاهی ژرفتر می توان باطن آیه را کاوید و گفت:
طعام کنایه از دانش است و آدمی باید به دانش خود بنگرد و ببیند علمش را وامدار چه کسی است و از که می ستاند.
همه آنچه گفته شد البته در جای خود درست است و قابل اعتنا؛ اما برداشت دیگری نیز وجود دارد که به جهاتی اندکی درستتر می نماید.آن برداشت سوم این است که انسان آنگاه که بر سفره طعام می نشیند می بایست کمی اندیشه کند و بنگرد این غذایی که بر سر سفره گذاشته اند آیا حلال است یا حرام؟
اکنون به پاسخ سوال ابتدایی خود تا حد زیادی نزدیک شدیم. با نگاهی به خطبه امام حسین علیه السلام در روز عاشورا، به خود حق می دهیم که بگوییم: غذای حرام و حتی شبهه ناک بود که امام حسین علیه السلام را کشت.
آری! این ادعا به هیچ روی گزاف نیست چه آنکه در روز عاشورا پس از آن که هر دو سپاه آماده پیکار شدند عمر سعد دستور داد تا لشکریانش پرچمهای خود را برافرازند و بر طبل جنگ بکوبند.
سید الشهدا با دیدن این صحنه از خیمه گاه بیرون آمد و در برابر صفوف دشمن ایستاد؛ آنگاه به قصد موعظه از ایشان خواست تا سکوت اختیار کنند و به سخنان وی گوش فرا دهند؛ ولی آنها با همهمه و هلهله نگذاشتند که صدای امام به لشکریان برسد.
حضرت ناگزیر خطاب به ایشان فرمود : "ویلکم ما علیکم أن تنصتوا إلی فتسمعوا قولی...؛ وای بر شما! چرا گوش فرا نمی دهید تا سخنم را بشنوید که هر کس از من پیروی کند نیکبخت است و هر کس راه عصیان پوید بی شک در جرگه هلاک شدگان فرو خواهد افتاد. و شما که به گفتارم گوش فرا نمی دهید البته عصیانگری بیش نیستید.
در اثر هدایای حرامی که دریافته اید و در نتیجه غذاهای حرام و لقمه های غیرمشروعی که شکم های خود را از آن انباشته اید، اینگونه خداوند بر دل های شما مهر زده است. وای بر شما! ...
آری! اگر نبود "ملئت بطونهم من الحرام" چه کسی این گستاخی را داشت که جگر گوشه پیامبر(ص) را سر بریده آنگاه بر فراز نیزه ها در هر کوی برزن بچرخاند و پیوسته هتک حرمت کند؟!
انسان باید به غذای خویش بنگرد! «عبس/24»
راز قتل امام حسین علیه السلام در کریمه یاد شده نهفته است!
خواهید پرسید چرا و چگونه؟
پاسخ را با یک سوال آغاز می کنیم:
چرا خداوند متعال خطاب به ابنای بشر می فرماید: انسان باید به غذای خویش بنگرد؟
در این نگریستن چه رازی نهفته است که حضرت باری تعالی در خطابی امر گونه و به تعبیر اهل اجتهاد نزدیک به وجوب انسان را بدان فرا می خواند؟
ممکن است بگویید غایت خداوند در شریفه یاد شده این است که انسان را به تامل در نحوه پیدایش و چگونگی آفرینش غذا فرا خواند.
ونیز ممکن است همچون اهل طب ظاهر آیه را گرفته بگویید:
نگاه به غذا در حین تناول طعام، موجب ترشح غدّه های بزاقی در سطح دهان و معده شده در نتیجه انسان مبتلا به سوء هاضمه نمیشود چنانکه یافته ای پزشکی نیز موید این مدعاست.
با نگاهی ژرفتر می توان باطن آیه را کاوید و گفت:
طعام کنایه از دانش است و آدمی باید به دانش خود بنگرد و ببیند علمش را وامدار چه کسی است و از که می ستاند.
همه آنچه گفته شد البته در جای خود درست است و قابل اعتنا؛ اما برداشت دیگری نیز وجود دارد که به جهاتی اندکی درستتر می نماید.آن برداشت سوم این است که انسان آنگاه که بر سفره طعام می نشیند می بایست کمی اندیشه کند و بنگرد این غذایی که بر سر سفره گذاشته اند آیا حلال است یا حرام؟
اکنون به پاسخ سوال ابتدایی خود تا حد زیادی نزدیک شدیم. با نگاهی به خطبه امام حسین علیه السلام در روز عاشورا، به خود حق می دهیم که بگوییم: غذای حرام و حتی شبهه ناک بود که امام حسین علیه السلام را کشت.
آری! این ادعا به هیچ روی گزاف نیست چه آنکه در روز عاشورا پس از آن که هر دو سپاه آماده پیکار شدند عمر سعد دستور داد تا لشکریانش پرچمهای خود را برافرازند و بر طبل جنگ بکوبند.
سید الشهدا با دیدن این صحنه از خیمه گاه بیرون آمد و در برابر صفوف دشمن ایستاد؛ آنگاه به قصد موعظه از ایشان خواست تا سکوت اختیار کنند و به سخنان وی گوش فرا دهند؛ ولی آنها با همهمه و هلهله نگذاشتند که صدای امام به لشکریان برسد.
حضرت ناگزیر خطاب به ایشان فرمود : "ویلکم ما علیکم أن تنصتوا إلی فتسمعوا قولی...؛ وای بر شما! چرا گوش فرا نمی دهید تا سخنم را بشنوید که هر کس از من پیروی کند نیکبخت است و هر کس راه عصیان پوید بی شک در جرگه هلاک شدگان فرو خواهد افتاد. و شما که به گفتارم گوش فرا نمی دهید البته عصیانگری بیش نیستید.
در اثر هدایای حرامی که دریافته اید و در نتیجه غذاهای حرام و لقمه های غیرمشروعی که شکم های خود را از آن انباشته اید، اینگونه خداوند بر دل های شما مهر زده است. وای بر شما! ...
آری! اگر نبود "ملئت بطونهم من الحرام" چه کسی این گستاخی را داشت که جگر گوشه پیامبر(ص) را سر بریده آنگاه بر فراز نیزه ها در هر کوی برزن بچرخاند و پیوسته هتک حرمت کند؟!
در این خطبه حضرت علی علیه السلام به غفلت و بیتوجهی مردم پرداخته است و با بیان شرایط سخت پس از مرگ، انسان را از غفلت برحذر داشته است . حضرت میفرماید:
" فَإنَّكُمْ لَوْ عَایَنْتُمْ مَا قَدْ عَایَنَ مَنْ ماتَ مِنْكُمْ لَجَزِعْتُمْ وَ وَهِلْتُمْ، وَ سَمِعْتُمْ وَ اطَعْتُمْ؛ اگر مىدیدید آنچه را كه مردگانتان پس از مرگ دیدهاند، بیتابى مىنمودید و وحشت و اضطراب بر شما چیره مىشد ."
حتما همه شما در قبرستان، هنگام دفن میتی حضور داشتهاید. در آن حال فردی را نظارهگریم که تا ساعاتی قبل زنده بود و قادر به انجام هر کاری بود ولی اکنون به موجودی بی حرکت و خاموش تبدیل شده است . البته این حالات، ظاهر امر است چرا که در باطن اتفاقاتی در حال رخداد است که ما نمیبینیم و میّت آن وقایع را درک میکند. بر اساس روایات، در این حال آن فرد داد و فریاد هم میکند اما کسی نمیشنود. حضرت علی علیه السلام در این فراز به این نکته اشاره میکنند که شما که زنده هستید متوجه نمیشوید چه بر سر آن مرده میآید و اگر میدیدید به وحشت و اضطراب میافتادید.
حال این سوال پیش میآید که چرا انسان پس از مرگ دچار وحشت و اضطراب میشود؟!
به نظر میرسد که بنا بر آن فرمایش حضرت علی علیه السلام که مردم مردگانند و وقتی میمیرند زنده میشوند؛ انسان پس از مرگ به هوشیاری میرسد و این هوشیاری برای او رنجآور و سخت میباشد. چرا که چیزهایی را که در طول زندگی خود شنیده و خوانده بود و نسبت به آن بیتوجه بوده حال برایش عینیت یافته، ولی افسوس که دستش از دنیا کوتاه شده و زمان کاشتن پایان یافته و دیگر زمان درو کردن است .
از شواهد و منابع اسلامی چنین بر میآید که یکی از شدیدترین شکنجههای روح پس از جدایی از جسم، اینست که چرا در طول زندگی اعمال و فعالیتش اندک بوده است . چرا که چنین کسی، پس از مرگ شاهد تباهی زندگی خود خواهد بود و این حس تهی بودن برای فرد ترس و وحشت ایجاد میکند.
" وَلَكِنْ مَحْجُوبٌ عَنْكُمْ مَا قَدْ عَایَنُوا وَ قَرِیبٌ ما یُطْرَحُ الْحِجَابُ ؛ ولى آنچه مردگانتان پس از مرگ دیدهاند، اكنون از چشم شما پنهان است و به زودى پردهها بالا خواهد رفت."
حضرت در این فراز به کسانی که زنده هستند هشدار میدهند که بدانید آنچه که اکنون مردگانتان دیدهاند و شما نمیبینید به زودی برای شما نیز آشکار میشود. کنایه از این که بیدار باشید چون قرار نیست شما در این دنیا جاودان باشید بلکه نوبت مرگ شما هم میرسد و آنگاه پردهها از مقابل چشمانتان فرو میافتد. اکنون که زنده هستید و فرصت اندوختن توشه دارید تلاش کنید که مسیر، سخت و فرصت کم است. بنا بر فرمایش حضرت علی علیه السلام فرصتها همانند ابر در گذرند. زود باشد که بانگ برآید که باید بروی.
" وَ لَقَدْ بُصِّرْتُمْ إنْ ابْصَرْتُمْ، وَ اسْمِعْتُمْ، إنْ سَمِعْتُمْ، وَ هُدِیتُمْ إنِ اهْتَدَیْتُمْ ؛ آن حقایق را به شما نیز نشان دادند، ولى دیدن نخواستید و به گوش شما رسانیدند، ولى شنیدن نخواستید. راه را به شما نمودند، ولى ره یافتن نخواستید.
بِحَقِّ اقُولُ لَكُمْ: لَقَدْ جَاهَرَتْكُمُ الْعِبَرُ، وَ زُجِرْتُمْ بِمَا فِیهِ مُزْدَجَرٌ، وَ مَا یُبَلِّغُ عَنِ اللَهِ بَعْدَ رُسُلِ السَّمَاءِ إلا الْبَشَرُ ؛
به حق مىگویم كه :
عبرتها و اندرزها بر شما آشكار بود و از آنچه مىباید دورى جویید شما را منع كردند و پس از ملائكه، كه رسولان آسماناند، جز انسان فرمان خداوند را ابلاغ ننماید."
حضرت در این فراز از خطبه به این نکته اشاره میکنند که آن حقایق پشت پرده از طریق پیامبر و امام برای شما گفته شد ولی گوش ندادید و به آن توجه نکردید و به دنبال هوا و هوس و پاسخگویی خواهشهای نفسانی خود بودید.
آیا هیچ فکر کردهاید که چرا رفتن به قبرستان مستحب شمرده شده است؟!
آیا به این سیره رسول اکرم صلی الله علیه و آله توجه کردهاید که چرا در تشییع جنازه و مراسم تدفین، حتما شرکت میکردند؟!
چون این موارد به انسان یادآوری میکند که این دنیا محل گذر است و قرار نیست کسی در این دنیا بماند، و روزی هم نوبت به ما میرسد. اگر در مسئله مرگ تامل داشته باشیم قطعا نسبت به اعمال و رفتارمان دقت خواهیم داشت و شاهد این همه ظلم و ستم و جنایت نخواهیم بود. وقتی انسان به این مورد توجه و یقین داشته باشد که روزی از این دنیا خواهد رفت و باید پاسخگوی اعمالش باشد دیگر از هر راهی به دنبال ثروت اندوزی نمیرود و فقط از راه حلال کسب درآمد میکند.
اگر انسان متوجه مرگ و رفتن باشد برای به دست آوردن جاه و مقام، متوسل به دروغ، تهمت و آبرو ریختن مردم نمیشود. و هزاران گناه دیگر که متاسفانه انسان برای به دست آوردن این دنیای فانی مرتکب آن اعمال ناپسند میشود و خود را گرفتار درد و رنج و عذاب الهی در قبر و قیامت مینماید .
منبع:
نهج البلاغه، خطبه 20، ترجمه عبدالحمید آیتی
" فَإنَّكُمْ لَوْ عَایَنْتُمْ مَا قَدْ عَایَنَ مَنْ ماتَ مِنْكُمْ لَجَزِعْتُمْ وَ وَهِلْتُمْ، وَ سَمِعْتُمْ وَ اطَعْتُمْ؛ اگر مىدیدید آنچه را كه مردگانتان پس از مرگ دیدهاند، بیتابى مىنمودید و وحشت و اضطراب بر شما چیره مىشد ."
حتما همه شما در قبرستان، هنگام دفن میتی حضور داشتهاید. در آن حال فردی را نظارهگریم که تا ساعاتی قبل زنده بود و قادر به انجام هر کاری بود ولی اکنون به موجودی بی حرکت و خاموش تبدیل شده است . البته این حالات، ظاهر امر است چرا که در باطن اتفاقاتی در حال رخداد است که ما نمیبینیم و میّت آن وقایع را درک میکند. بر اساس روایات، در این حال آن فرد داد و فریاد هم میکند اما کسی نمیشنود. حضرت علی علیه السلام در این فراز به این نکته اشاره میکنند که شما که زنده هستید متوجه نمیشوید چه بر سر آن مرده میآید و اگر میدیدید به وحشت و اضطراب میافتادید.
حال این سوال پیش میآید که چرا انسان پس از مرگ دچار وحشت و اضطراب میشود؟!
به نظر میرسد که بنا بر آن فرمایش حضرت علی علیه السلام که مردم مردگانند و وقتی میمیرند زنده میشوند؛ انسان پس از مرگ به هوشیاری میرسد و این هوشیاری برای او رنجآور و سخت میباشد. چرا که چیزهایی را که در طول زندگی خود شنیده و خوانده بود و نسبت به آن بیتوجه بوده حال برایش عینیت یافته، ولی افسوس که دستش از دنیا کوتاه شده و زمان کاشتن پایان یافته و دیگر زمان درو کردن است .
از شواهد و منابع اسلامی چنین بر میآید که یکی از شدیدترین شکنجههای روح پس از جدایی از جسم، اینست که چرا در طول زندگی اعمال و فعالیتش اندک بوده است . چرا که چنین کسی، پس از مرگ شاهد تباهی زندگی خود خواهد بود و این حس تهی بودن برای فرد ترس و وحشت ایجاد میکند.
" وَلَكِنْ مَحْجُوبٌ عَنْكُمْ مَا قَدْ عَایَنُوا وَ قَرِیبٌ ما یُطْرَحُ الْحِجَابُ ؛ ولى آنچه مردگانتان پس از مرگ دیدهاند، اكنون از چشم شما پنهان است و به زودى پردهها بالا خواهد رفت."
حضرت در این فراز به کسانی که زنده هستند هشدار میدهند که بدانید آنچه که اکنون مردگانتان دیدهاند و شما نمیبینید به زودی برای شما نیز آشکار میشود. کنایه از این که بیدار باشید چون قرار نیست شما در این دنیا جاودان باشید بلکه نوبت مرگ شما هم میرسد و آنگاه پردهها از مقابل چشمانتان فرو میافتد. اکنون که زنده هستید و فرصت اندوختن توشه دارید تلاش کنید که مسیر، سخت و فرصت کم است. بنا بر فرمایش حضرت علی علیه السلام فرصتها همانند ابر در گذرند. زود باشد که بانگ برآید که باید بروی.
" وَ لَقَدْ بُصِّرْتُمْ إنْ ابْصَرْتُمْ، وَ اسْمِعْتُمْ، إنْ سَمِعْتُمْ، وَ هُدِیتُمْ إنِ اهْتَدَیْتُمْ ؛ آن حقایق را به شما نیز نشان دادند، ولى دیدن نخواستید و به گوش شما رسانیدند، ولى شنیدن نخواستید. راه را به شما نمودند، ولى ره یافتن نخواستید.
بِحَقِّ اقُولُ لَكُمْ: لَقَدْ جَاهَرَتْكُمُ الْعِبَرُ، وَ زُجِرْتُمْ بِمَا فِیهِ مُزْدَجَرٌ، وَ مَا یُبَلِّغُ عَنِ اللَهِ بَعْدَ رُسُلِ السَّمَاءِ إلا الْبَشَرُ ؛
به حق مىگویم كه :
عبرتها و اندرزها بر شما آشكار بود و از آنچه مىباید دورى جویید شما را منع كردند و پس از ملائكه، كه رسولان آسماناند، جز انسان فرمان خداوند را ابلاغ ننماید."
حضرت در این فراز از خطبه به این نکته اشاره میکنند که آن حقایق پشت پرده از طریق پیامبر و امام برای شما گفته شد ولی گوش ندادید و به آن توجه نکردید و به دنبال هوا و هوس و پاسخگویی خواهشهای نفسانی خود بودید.
آیا هیچ فکر کردهاید که چرا رفتن به قبرستان مستحب شمرده شده است؟!
آیا به این سیره رسول اکرم صلی الله علیه و آله توجه کردهاید که چرا در تشییع جنازه و مراسم تدفین، حتما شرکت میکردند؟!
چون این موارد به انسان یادآوری میکند که این دنیا محل گذر است و قرار نیست کسی در این دنیا بماند، و روزی هم نوبت به ما میرسد. اگر در مسئله مرگ تامل داشته باشیم قطعا نسبت به اعمال و رفتارمان دقت خواهیم داشت و شاهد این همه ظلم و ستم و جنایت نخواهیم بود. وقتی انسان به این مورد توجه و یقین داشته باشد که روزی از این دنیا خواهد رفت و باید پاسخگوی اعمالش باشد دیگر از هر راهی به دنبال ثروت اندوزی نمیرود و فقط از راه حلال کسب درآمد میکند.
اگر انسان متوجه مرگ و رفتن باشد برای به دست آوردن جاه و مقام، متوسل به دروغ، تهمت و آبرو ریختن مردم نمیشود. و هزاران گناه دیگر که متاسفانه انسان برای به دست آوردن این دنیای فانی مرتکب آن اعمال ناپسند میشود و خود را گرفتار درد و رنج و عذاب الهی در قبر و قیامت مینماید .
منبع:
نهج البلاغه، خطبه 20، ترجمه عبدالحمید آیتی
در دو جاى قرآن، فرمان سكونت در بهشت با نهى از نزدیك شدن به درخت ممنوع همراه است:
«وَ قُلنَا یـادمُ اسكُن أنتَ و زوجُكَ الجَنّةَ و كُلاَ مِنها رَغَداً حَیثُ شِئتُما و لاَتَقرَبا هذهِ الشَّجرةَ فَتكونَا مِنَ الظَّـلمینَ = و گفتیم اى آدم! تو و همسرت در بهشت جاى گزینید و بىهیچ زحمتى از هرچه مىخواهید بخورید؛ ولى به این درخت نزدیك نشوید كه از ستمكاران خواهید شد». (بقره/2،35) نیز اعراف/7،19.
در قرآن، به این كه این درخت چه بوده بدان اشارهاى نشده است؛ ولى مفسّران با استناد به روایاتِ تفسیرى، مصادیقى را براى آن ذكر كردهاند: عدّهاى آن را بوته گندم دانسته؛ گروهى انگور و خرما و انجیر و برخى درخت كافور را ذكر كردهاند. بعضى نیز از آن به درخت حسد، درخت دانش، خیر و شرّ یا درخت جوانى و زندگى جاوید تعبیر كردهاند.[1]
به گفته امام رضا(علیه السلام)در پاسخ عبدالسلام هروى كه از ماهیّت آن درخت پرسیده و از اینكه مردم درباره آن، سخنان گوناگونى مىگویند گزارش داده بود، درخت بهشتى انواعى را برمىتابد [=به شكلهاى مختلف درآمده، میوههاى گوناگون مىدهد]. آن درخت گندم بوده و در عین حال انگور داشته؛ زیرا مانند درختان دنیا نبوده است....[2]
برخى این درخت را تمثیل زندگى دنیا براى آدم(علیه السلام)دانستهاند.[3]
برخى مفسّران نیز یادآور شدهاند كه چون خداوند، هیچگونه اشارهاى در قرآن بدان نكرده و علم و جهل بدان سودى ندارد، كنجكاوى درباره آن لازم و شایسته نیست.[4]
در توجیه این نهى چند نظر ابراز شده است:
الف. گروهى این نهى را تنزیهى (كراهتى) دانسته و گفتهاند: آدم با ارتكاب آن، مرتكب ترك اَوْلى شده است؛[5]
ب. برخى نیز آن را نهى تحریمى دانسته، مىگویند: آدم(علیه السلام)از روى فراموشى یا به گمان اینكه نهى حتمى نیست، از آن سرپیچید[6]
ج. عدّهاى نیز بر این باورند كه چون این نهى مولوى نبوده، مخالفت با آن گناه به شمار نمىآید؛ چرا كه حرمتى در كار نبوده و غرض از این نهى، فقط راهنمایى و ارشاد به مصالح و منافع موجود در حكم بوده است؛[7]
د. بعضى نیز گفتهاند: این نهى معنایش امر به كار ندبى (مستحبى) است و به سبب ترغیب در پرهیز از خوردن، با لفظ نهى ایراد شده و ترك تناول از درخت براى آدم، مستحب بوده است،[8] نه واجب.
علاّمه طباطبایى ضمن ترجیح ارشادى بودن این نهى، سه دلیل بر آن اقامه كرده است:
1.خداوند در آیه 35 بقره/2 و 19 اعراف/7 مخالفت با این نهى را ستم شمرده؛ ولى در آیه 117 و 118 طه/20 از آن به تعب، رنج، گرسنگى و برهنگى كه پیامد بیرون رفتن از بهشت است، تعبیر كرده؛ پس معلوم مىشود كه منظور از این تعب و شقاوت، همان مصائب دنیایى است كه لازمه زندگى در زمین به شمار مىرود، ونهى از آنها ارشادى است و مخالفت با چنین نهیى، گناه و نافرمانى شمرده نمىشود. مقصود از ظلم در آیات مزبور نیز همان ستم بر نفس است، نه ظلم نكوهیدهاى كه در پرستش و بندگى غیرخدا مطرح است.
2. چنانچه نهى مزبور، مولوى و توبه آن نیز رجوع از مخالفت نهى مولوى و توبه عبودى بود، مىبایست پس از قبول توبه آدم، دوباره به بهشت برگردانده مىشد؛ ولى چنین بازگشتى براى آدم(علیه السلام)میسور نشد؛ بنابراین، خروج از بهشت، اثر تكوینى تناول از درخت ممنوع بوده است؛ نظیر تأثیر سمّ و آتش در كشتن و سوزاندن؛ چنان كه تمام موارد تكالیف ارشادى نیز از این قبیل است.
آیات 38 و 39 بقره/2 كه چكیده و عصاره تمام احكام و تشریعات خداوند در این دنیا است، دلالت مىكند كه نخستین تشریع در دنیا براى آدم و فرزندانش بعد از هبوط و فرود آمدن آنها در زمین بوده است؛ بنابراین هنگام مخالفت نهى مزبور، هنوز نه دینى تشریع شده و نه تكلیفى مولوى در كار بوده است؛ در این صورت دیگر گناه معنا نداشته و نهى باید از نوع ارشادى بوده باشد.[9]
پی نوشتها______________
[1] التبیان، ج1، ص157؛ جامعالبیان، مج1، ج1، ص332؛ مجمعالبیان، ج1، ص195.
[2] عیون اخبارالرضا، ج1، ص397.
[3] تفسیر ملاصدرا، ج3، ص92 ـ 93؛ الرسائل التوحیدیه، ص186.
[4] جامعالبیان، مج1، ج1، ص333؛ التفسیر الكبیر، ج3، ص5 و 6؛ مراغى، مج1، ج1، ص91.
[5] التفسیر الكبیر، ج3، ص4 و 5؛ تفسیرملاصدرا، ج3، ص90؛ نمونه، ج6، ص124.
[6] التفسیر الكبیر، ج 3، ص 5؛ تفسیرملاصدرا، ج 3، ص 90.
[7] الكاشف، ج1، ص88. نمونه، ج6، ص124.
[8] التبیان، ج1، ص159. تفسیر ملاصدرا، ج3، ص90.
[9] المیزان، ج1، ص137 و ج14، ص222.
«وَ قُلنَا یـادمُ اسكُن أنتَ و زوجُكَ الجَنّةَ و كُلاَ مِنها رَغَداً حَیثُ شِئتُما و لاَتَقرَبا هذهِ الشَّجرةَ فَتكونَا مِنَ الظَّـلمینَ = و گفتیم اى آدم! تو و همسرت در بهشت جاى گزینید و بىهیچ زحمتى از هرچه مىخواهید بخورید؛ ولى به این درخت نزدیك نشوید كه از ستمكاران خواهید شد». (بقره/2،35) نیز اعراف/7،19.
در قرآن، به این كه این درخت چه بوده بدان اشارهاى نشده است؛ ولى مفسّران با استناد به روایاتِ تفسیرى، مصادیقى را براى آن ذكر كردهاند: عدّهاى آن را بوته گندم دانسته؛ گروهى انگور و خرما و انجیر و برخى درخت كافور را ذكر كردهاند. بعضى نیز از آن به درخت حسد، درخت دانش، خیر و شرّ یا درخت جوانى و زندگى جاوید تعبیر كردهاند.[1]
به گفته امام رضا(علیه السلام)در پاسخ عبدالسلام هروى كه از ماهیّت آن درخت پرسیده و از اینكه مردم درباره آن، سخنان گوناگونى مىگویند گزارش داده بود، درخت بهشتى انواعى را برمىتابد [=به شكلهاى مختلف درآمده، میوههاى گوناگون مىدهد]. آن درخت گندم بوده و در عین حال انگور داشته؛ زیرا مانند درختان دنیا نبوده است....[2]
برخى این درخت را تمثیل زندگى دنیا براى آدم(علیه السلام)دانستهاند.[3]
برخى مفسّران نیز یادآور شدهاند كه چون خداوند، هیچگونه اشارهاى در قرآن بدان نكرده و علم و جهل بدان سودى ندارد، كنجكاوى درباره آن لازم و شایسته نیست.[4]
در توجیه این نهى چند نظر ابراز شده است:
الف. گروهى این نهى را تنزیهى (كراهتى) دانسته و گفتهاند: آدم با ارتكاب آن، مرتكب ترك اَوْلى شده است؛[5]
ب. برخى نیز آن را نهى تحریمى دانسته، مىگویند: آدم(علیه السلام)از روى فراموشى یا به گمان اینكه نهى حتمى نیست، از آن سرپیچید[6]
ج. عدّهاى نیز بر این باورند كه چون این نهى مولوى نبوده، مخالفت با آن گناه به شمار نمىآید؛ چرا كه حرمتى در كار نبوده و غرض از این نهى، فقط راهنمایى و ارشاد به مصالح و منافع موجود در حكم بوده است؛[7]
د. بعضى نیز گفتهاند: این نهى معنایش امر به كار ندبى (مستحبى) است و به سبب ترغیب در پرهیز از خوردن، با لفظ نهى ایراد شده و ترك تناول از درخت براى آدم، مستحب بوده است،[8] نه واجب.
علاّمه طباطبایى ضمن ترجیح ارشادى بودن این نهى، سه دلیل بر آن اقامه كرده است:
1.خداوند در آیه 35 بقره/2 و 19 اعراف/7 مخالفت با این نهى را ستم شمرده؛ ولى در آیه 117 و 118 طه/20 از آن به تعب، رنج، گرسنگى و برهنگى كه پیامد بیرون رفتن از بهشت است، تعبیر كرده؛ پس معلوم مىشود كه منظور از این تعب و شقاوت، همان مصائب دنیایى است كه لازمه زندگى در زمین به شمار مىرود، ونهى از آنها ارشادى است و مخالفت با چنین نهیى، گناه و نافرمانى شمرده نمىشود. مقصود از ظلم در آیات مزبور نیز همان ستم بر نفس است، نه ظلم نكوهیدهاى كه در پرستش و بندگى غیرخدا مطرح است.
2. چنانچه نهى مزبور، مولوى و توبه آن نیز رجوع از مخالفت نهى مولوى و توبه عبودى بود، مىبایست پس از قبول توبه آدم، دوباره به بهشت برگردانده مىشد؛ ولى چنین بازگشتى براى آدم(علیه السلام)میسور نشد؛ بنابراین، خروج از بهشت، اثر تكوینى تناول از درخت ممنوع بوده است؛ نظیر تأثیر سمّ و آتش در كشتن و سوزاندن؛ چنان كه تمام موارد تكالیف ارشادى نیز از این قبیل است.
آیات 38 و 39 بقره/2 كه چكیده و عصاره تمام احكام و تشریعات خداوند در این دنیا است، دلالت مىكند كه نخستین تشریع در دنیا براى آدم و فرزندانش بعد از هبوط و فرود آمدن آنها در زمین بوده است؛ بنابراین هنگام مخالفت نهى مزبور، هنوز نه دینى تشریع شده و نه تكلیفى مولوى در كار بوده است؛ در این صورت دیگر گناه معنا نداشته و نهى باید از نوع ارشادى بوده باشد.[9]
پی نوشتها______________
[1] التبیان، ج1، ص157؛ جامعالبیان، مج1، ج1، ص332؛ مجمعالبیان، ج1، ص195.
[2] عیون اخبارالرضا، ج1، ص397.
[3] تفسیر ملاصدرا، ج3، ص92 ـ 93؛ الرسائل التوحیدیه، ص186.
[4] جامعالبیان، مج1، ج1، ص333؛ التفسیر الكبیر، ج3، ص5 و 6؛ مراغى، مج1، ج1، ص91.
[5] التفسیر الكبیر، ج3، ص4 و 5؛ تفسیرملاصدرا، ج3، ص90؛ نمونه، ج6، ص124.
[6] التفسیر الكبیر، ج 3، ص 5؛ تفسیرملاصدرا، ج 3، ص 90.
[7] الكاشف، ج1، ص88. نمونه، ج6، ص124.
[8] التبیان، ج1، ص159. تفسیر ملاصدرا، ج3، ص90.
[9] المیزان، ج1، ص137 و ج14، ص222.
درباره وبلاگ

حال ما برق جهان است دمي پيدا و ديگر دم نهان است
گهي در طارم اعلي نشينم گهي تا پشت پاي خود نبينم
موضوعات
پیوندها
آمار وبلاگ
کل بازدید ها : 461759
تعداد کل پست ها : 141
تعداد کل نظرات : 13
تاریخ آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 21 مهر 1395
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 30 مهر 1388