• English / العربیة / French  
  •  

     


     

     


     

     


     

     


     

     


       

      صفحه خانگي خود كنید !   ایمیل به مدیر !   اضافه کردن به علاقه مندیها !   سال89،کـــار و همت مضــاعف

       



    همت مضاعف علامه حسن زاده آملي

    همت مضاعف علامه حسن زاده آملي به نقل از شاگردشان استاد صمدي آملي:

    بايد اهل همت بود ، استاد عظيم الشأن ما ( علامه حسن زاده آملي ) مي فرمود :

    آن زمان كه در تهران بودم ، به دليل مشكلاتي ماهها در انباري كوچكي از پشت بام خانه اي ، با زن و فرزندانم به اجاره نشسته بودم اما در آن مدت حتي يك ساعت از درس هيئتم را تعطيل نكردم ....

    علامه حسن زاده آملي

    در جاي ديگر مي فرمودند :

    13 سال ، هر روز بعد از نماز صبح ( بين الطلوعين ) براي درس خدمت علامه شعراني مي رسيدم ، بعد از طلوع آفتاب هم كلاس دوم شروع مي شد ، عده اي مي رفتند و عده اي ديگر مي آمدند ، اما من مي نشستم و تا اذان ظهر ، حدود هفت ساعت خدمتشان بودم و كسب معارف مي كردم ، اما باز دلم آرام نمي گرفت و به همراه ايشان به مسجد مي رفتم و نماز مي خواندم و دوباره تا دم خانه با ايشان مي آمدم تا شايد بتوانم در راه هم كُد و رمزي از ايشان بگيرم.

    بعد مي فرمودند :

    براي اين كه مبادا از صبح تا ظهر ، نيازي به رفع حاجت پيدا كنم و مبادا ناچار شوم – مثلا – به آقايم بگويم : « دستشويي منزل شما كجاست؟ » در اين 13 سال نه شب شام خوردم و نه صبح صبحانه !


    http://chaei.blogfa.com:منبع





    ادامه مطلب


    نظرات (10) نويسنده:وحید صباغی - در سه شنبه 24 فروردین 1389  ساعت12:54 AM   |  

    علو همت در بيان آيت الله بهاءالديني

    بركات‌ خدا زیاد است‌. در این‌ جهان‌ همه‌ چیز هست‌ و هركس‌ به‌ حسب‌ همّت‌ خودش‌ از آن‌ استفاده‌ می‌كند. یكی‌ به‌ اقتصاد می‌رسد و می‌گوید: كار درست‌ است‌، بعضی‌ به‌ مقداری‌ معلومات‌ می‌رسند، می‌گویند: كار تمام‌ است‌ و ما از رفقا جلوتر هستیم‌. و این‌ اشتباه‌ انسان‌ است‌. اگر می‌خواهید مقایسه‌ كنید؛ با تمام‌ بشر مقایسه‌ كنید كه‌ نسبت‌ به‌ آنها صفر هستید.

    آيت الله بهاءالديني

    همّت‌ عالی‌ برای‌ انسان‌ مؤثر است‌ و انسان‌ را به‌ چیزهای‌ كم‌ و علم‌ ناچیز قانع‌ نمی‌كند و موقعیت‌ بلندی‌ در دنیا و آخرت‌ نصیب‌ او می‌شود. این‌ دنیا كه‌ تمام‌ شد، تازه‌ اول‌ كار انسان‌ است‌. او را رها نمی‌كنند. انسان‌ وقتی‌ از دنیا می‌رود یا ظلمت‌ محض‌ است‌ و یا موجود نورانی‌. اگر انسان‌ نورانی‌ باشد من‌ احتمال‌ می‌دهم‌ یكی‌ از سَترهای‌ بشر در آن‌ نشئه‌ نور است‌. نور به‌ طوری‌ او را احاطه‌ می‌كند كه‌ خود نور، ساتر معایب‌ او باشد. و اگر موجود ظلمانی‌ باشد، عریان‌ است‌ و خودش‌ خجالت‌ می‌كشد.

    http://chaei.blogfa.com:منبع






    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در سه شنبه 24 فروردین 1389  ساعت12:48 AM   |  

    همت عالي از ديدگاه قرآن و معصومين
    در اخبار و احاديثي كه از معصومين سلام‌ الله عليهم اجمعين رسيده ، از همت عالي مدح و ستايش زيادي شده و فرموده‌اند : همچنان كه مرغ با بال و پر خويش پرواز مي‌كند ، انسان هم با صفت حميده بلند همتي مي‌تواند به مقاصد عاليه خود دست يابد.
    در حديثي كه زينت بخش اين بحث شد، امام صادق عليه السلام مي‌فرمايد :
    ارزش هر كس به مقدار نظر بلند و علوّ همت اوست شخصي از حضرت پيغمبر اكرم(ص) سؤال كرد يا رسول الله دو كبوتري كه در هوا در حال پرواز هستند ، كداميك از آنها نزد شما محبوب تر است؟
    فرمودند آنكه بالاتر رفته و خود را به اوج زيادتر رسانده است.
    در قرآن هم كه كلام خداست به اسبان تندرويي كه از كثرت سرعت از زير سم آنها موقعي كه به سنگ برخورد مي‌كنند برق جستن مي‌كند قسم ياد فرموده :
    والعاديات ضجاً فالموريات قدحاً يعني قسم به اسبان تندرويي كه در اثر سرعت و شتاب صداي نفس و شكم هاي آنها از دور شنيده مي‌شود، و هرگاه سم اسبان به سنگي برسد در اثر سرعت از زير سم آنها برق مي‌جهد، و در آيه ديگر مي‌فرمايد:
    فالسابقات سبقاً يعني به آن اسباني كه در ميدان مسابقه جلو مي‌روند ، وقتي كه حيواني تندرو و چالاك اينقدر مورد علاقه حضرت احدييت است كه باو قسم مي‌خورد، پس مؤمن متقي كه گل سر سبد عالم وجود است هرگاه داراي جاني گرم و همتي عالي گرديد به چه سرحدي از سعادت قدم خواهد گذاشت و نيز علي عليه‌السلام مي‌فرمايد :
    براي حيات شما قيمتي نمي‌شود فرض كرد، پس او را ارزان از دست ندهيد جز با قيمت بهشت .
    ابوريجان بيروني در پي‌گيري علم شهرت خاصي دارد، مي‌گويند در لحظات آخر عمرش يكي از فقها به عيادتش آمد با اينكه رشته تخصصي او فلسفه و رياضيات و جامعه شناسي بوده و منجم خوبي هم بود، از فقيه مسئله‌اي در باره ارث پرسيد.
    فقيه گفت الآن چه وقت اين مسئله است، گفت اين را هم بدانم و بميرم بهتر است؟
    يا ندانم و بميرم ؟ 1
    قال علي عليه‌السلام :
    الفخر بالهمم العاليه لا بالرممم الباليه يعني سربلندي و افتخار به همت و فكر بلند است نه به استخوان پوسيده گذشتگان .
    سعدالدين تفتازاني از علماء و پايه گذاران فن بلاغت است، از پسرش پرسيد ميل داري به چه مقامي برسي؟
    گفت به مقام علمي شما، پدر گفت همتت كوتاه است، من تصميم گرفتم به مقام علمي امام صادق عليه السلام برسم ، با تلاش و كوشش به اينجا رسيده‌ام ، تو به كجا خواهي رسيد.2
    باز هم خاطره‌اي از مؤلف :
    موقعي كه وزارت فرهنگ و آموزش عالي مي‌رفتم با اينكه شغلم آموزش معارف اسلامي بود كه هر روز در يكي از ساختمانهاي آن وزارتخانه به پرسنل آموزش معارف اسلامي مي‌دادم، ولي همه روزه نماز را در ساختمان مركزي به جماعت مي‌خواندم طرز سلوك و رفتارم با اشخاص بقدري حسنه بود كه از شخص وزير گرفته تا طبقات پايين همه نسبت به من محبت داشتند، زيرا مردم دار بودم.
    روزي اطلاع حاصل شد كه مادر يكي از كارمندان فوت كرده است به رفقا گفتم بيائيد دسته جمعي به منزلش برويم و اظهار همدردي نمائيم، اتوبوسي از پاركنيگ خواستم دسته جمعي به منزل او كه در جنوب شهر بود رفتيم، من كه در رديف جلو سوار شده بودم زودتر پياده شدم، ديدم اين بنده خدا در خانه محقر و كوچكي زندگي مي‌كند كه ظرفيت سرپا ايستادن ما را هم ندارد، به آن دوستمان گفتم اعلاميه مجلس ترحيم ‌تان را بدهيد ، تا روز معين در مجلس ختم‌تان شركت كنيم، اعلاميه را گرفتيم و برگشتيم و روز معين در مسجد و مجلس ختم شركت كرديم، و بعد از شب هفت چند نفر فرستاديم او را سركار آوردند.
    ايشان به اطاق من آمد و گفت شما مرا در محل خيلي سرافراز كرديد، من در محل آدم گمنامي بودم، آمدن شما با آن تشريفات باعث سربلندي من شد، گفتم روز اول كه آمديم من در حقت دعا كردم، از خدا خواستم كه خانه بزرگتري به شما بدهد.
    لبخندي زد و گفت آقا خودم مقصرم، چند سال پيش براي اولين بار مشهد رفتم، عرض كردم آقا امام رضا من از مستأجري در تهران خسته شده‌ام، از خدا بخواه به من خانه‌اي كرامت كند ولو اينكه جاي يكدست رختخواب داشته باشد، گفتم بنده خدا چرا همتت كوتاه بوده، حالا كه شخصيتي مانند حضرت امام رضا عليه‌السلام را در خانه خدا واسطه كرده‌اي چرا خانه بزرگتري نخواسته‌اي؟
    من خودم هميشه نظر و همت بلندي داشته و دارم هميشه عرض كرده‌ام خدا، ميخواهم خوب بخورم، خوب بپوشم، ماشين خوب داشته باشم، خانه خوب داشته باشم، بچه خوب داشته باشم، همسر خوب داشته باشم، همينطور هم عطا فرموده، من خدا را بد عادت نكرده‌ام ، معتقدم هر طوري بخواهي همانطور مي‌دهد، خوب دقت كنيد، وقتي كه خدا را قادر مطلق مي‌دانم و خدا را بخيل و تنگ نظر نمي‌دانم، من چرا همتم كوتاه باشد؟
    بعضي‌ها ميگويند خدا نان زير برفي بدهد، بهار كه شد دستم كار مي‌كند و دهانم مي‌خورد، همانطور هم به او مي‌دهد.
    توصيه مي‌كنم كه هميشه همتي بلند داشته باشيد، خداوند هم بلندنظرها را دوست دارد.
    بعضي‌ها مي‌گويند خدا آخرتمان را خوب كند، دنيا مي‌گذرد ، من اينطور نمي‌گويم، من مي‌گويم خدا هم اين دنيايم را خوب كن و هم آن دنيايم را، ربنا آتنا في‌الدنيا حسنه و في‌الآخره حسنه خدا كه صفت بد ندارد (بخيل و تنگ نظر نيست) بلكه كرمش حد و حصر ندارد و با ظرف بزرگ درخانه‌اش به گدائي مي‌روم.
    همت بلند دار كه مردان روزگار     از همت بلند به جايي رسيده‌اند
    مردي بلند همت :
    سپاهيان اسكندر ، شهري را فتح كردند و پرچم حكومت اسكندر را بر فراز خانه‌هاي آنها برافراشتند پس از مدتي اسكندر وارد آن شهر شد و پرسيد :
    آيا از شاهزادگان قبلي كسي در اين شهر باقي مانده ؟
    جواب دادند تنها يك مرد باقي مانده و او نيز همواره در قبرستان بسر مي‌برد، و كنار قبرها را محل سكونت خود قرار داده است.
    اسكندر دستور احضارش را داد ، او را مخاطب قرار داد و گفت چرا كنار قبرها را محل سكونت خود قراردادي؟
    شاهزاده گفت دوست داشتم بين استخوانهاي شاهان و نوكرانشان را در گورستان مشخص كنم و از همديگر متمايز سازم، ولي به اين كار موفق نشدم، زيرا ديدم استخوانهاي همه (شاه و گدا) يكسانند.
    اسكندر گفت اگر از من متابعت و پيروي كني و همتي بلند داشته باشي ، تو را به پادشاهي همين جا منصوب مي‌كنم تا شكوه و عظمت گذشته تان را بازيابي ، شاهزاده گفت همت من بلندتر از اينها است كه گفتي ، من بدنبال زندگي‌اي هستم كه مرگ نداشته باشد، بدنبال جواني‌اي هستم كه پيري نداشته باشد، بدنبال ثروتي هستم كه فقر و نداري از پي او نباشد، من بدنبال شادماني‌اي هستم كه اندوه از پي‌آن نباشد .
    اسكندر گفت چنين اموري كه همت تو خواهان آنست در نزد من پيدا نمي‌شود، شاهزاده گفت پس مرا به حال خود بگذار تا بروم سراغ كسي كه (خدائي) كه اين امور (زندگي جاويد) در نزد اوست.
    1- صفحه 415 اسلام و مقتضيات زمان استاد مطهري .
    2- صفحه 65 رمز پيروزي مردان بزرگ نوشته استاد جعفر سبحاني چاپ هشتم.

    نوشته : حاج سيد غلامرضا موسوي بروجردي  

    http://chaei.blogfa.com:منبع



    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در سه شنبه 24 فروردین 1389  ساعت12:48 AM   |  

    بلند همتی
    داغ بلندان طلب ای هوشمند

    تا شوی از داغ بلندان بلند


    (نظامی گنجه ای)

    بلندهمتی و سودای همپایی با بزرگان، زمینه ساز بلند بالایی مقام انسان است. بدون بلندهمتی، رویش و جوشش درونی رخ نخواهد داد، و انسان به تحفه های نوبه نو و روحی شکوفا دست نخواهد یافت.

    از بایزید بسطامی نقل است که گفت: «اگر صفوت آدم و قدس ـ جبرئیل و خُلّت ابراهیم و شوق موسی و طهارت عیسی و محبت محمد صل الله علیه و آله و سلم به تو دهند زینهار راضی نشوی و ماورای آن طلب کنی. صاحب همت باش و به هیچ فرو میا که به هر چه فرو آیی بدان محجوب شوی. کسانی که پیش از ما بوده اند هر کسی به چیزی فرو آمده اند، ما به هیچ فرو نیامدیم».

    صائب تبریزی درباره بلندهمتی چنین سروده است:

    قانع به ریزه چینی انجم نیم چو ماه

    از خوان آفتاب، لب نانم آرزوست


    چون مور اگرچه نیست مرا اعتبار خاک

    مسند ز روی دست سلیمانم آرزوست


    دربانی بهشت به رضوان حلال باد

    آینه¬داری رخ جانانم آرزوست


    عطار نیشابوری در داستانی نمادین، از پشه¬ای سخن می¬گوید که بر لب دریایی نشسته بود و در سر سودای تصاحب همه دریا را داشت؛ چرا که همتی بلند داشت و بر اساس آن، خواسته¬هایی بزرگ:

    گویند پشّه بر لب دریا نشسته بود

    در فکر سرفکنده به صد عجز و صد عنا


    گفتند: چیست حاجتت ای پشه ضعیف

    گفت آنکه آب این همه دریا بود مرا


    گفتند: حوصله چو نداری مگوی این

    گفتا به ناامیدی از او چون دهم رضا


    منگر به ناتوانی شخص ضعیف من

    بنگر که این طلب ز کجا خاست و این هوا


    عین القضاة نیز گفته است:

    «ای دوست! هرگز این کلمه نشنیده¬ای که «قیمةُ الْمَرْءِ عَلی قَدْرِ هِمَّتِهِ.» پس بدانی که همت تو تا کجاست؛ آنجا که همت توست، خود چه قدر دارد. پس ببین که چون قیمت و درجت در مقابله و ضمن همت است، درجات چگونه متفاوت باشد.»

    «حق¬تعالی گفت: شما دانید که من چرا سه تن را از میان بندگان برگزیدم؟ ابراهیم خلیل را به خُلّت [دوستی] از بهر آن مزیّن کردم که در میان ارواح، هیچ روح، چنان با سخا و بخشش ندیدم که روح ابراهیم را بود. پس به موسی نگاه کردیم؛ در میان ارواح، هیچ روح متواضع¬تر و گردن نهاده¬تر از روح موسی علیه السلام ندیدم؛ پس او را به کلام خود مخصوص کردیم. پس به روح مصطفی نظر کردیم؛ در میان ارواح، هیچ روح مشتاق¬تر از روح او ندیدیم، پس او را به رؤیت خود برگزیدیم، و اختیار کردیم.

    این همه، بیان همت می¬کند. همت، بالا گرفته است بر همه چیز. آن است که هر که عالی همت¬تر، کار او رفیع¬تر».

    همچنین از عطار نیشابوری است که:

    گفت مغناطیس عشاق اَلَست

    همت عالی است کشف هر چه هست


    هر که را شد همت عالی پدید

    هر چه جست آن چیز حالی شد پدید


    هر که را یک ذره همت داد است

    کرد او خورشید را زان ذرّه پست


    همت آمد همچو مرغی تیز پر

    هر زمان در سیر خود سرتیزتر


    سیر او ز آفاق گیتی برتر است

    کو ز هشیاری و مستی برتر است


    نقطه ملک جهان¬ها همت است

    بال و پرّ مرغ جان¬ها همت است


    هر دلی کو همت عالی بیافت

    مُلکت بی¬منتها حالی بیافت


    چشم همت چون شود خورشیدبین

    کی شود با ذرّه هرگز همنشین


    همت حقیقی در راه پیشرفت و شکوفایی چنان باید باشد که تمام وجود فرد را فرا گیرد و جز رسیدن به هدف چیز دیگری به ذهن او نیاید چنان که گفته¬اند:

    «و همت آن بوَد که اندیشه به یافت چیزی مرهمگی دل را بگیرد و چون همگی دل را بگیرد بیش .... او را اندیشه یافتِ آنچه ضد آن چیز بود، نبود یعنی آرام نگیرد و اگر وقتی پدید آمد باز زود برود».

    ***

    تفسیر همت خویشتن¬داری بود و پردلی. همت بزرگ آن بُوَد که خویشتن را بشناسند و عزیز دارند و هرگز مردم به نزدیک مردم عزیز نشود تا خویشتن را عزیز ندارد و کس او را مقدار ندارد تا وی قدر خویشتن ندارد.

    ***

    این ملکه فاضله، صفتی نیست که هر کسی به آن تواند رسید، و سراپرده¬ای نیست که هر شخصی گرد آن تواند گردید بلکه میدانی است که به جز یکه¬سواران معرکه مردانگی در آن جولان نکنند و راهی است که به جز نامداران وادی شیردلی قدم در آن ننهند. و علامت آن، آن است که آدمی تحمل کند آنچه را که بر او وارد می¬شود، و مانند گیاه ضعیف، با هر بادی متزلزل نگردد، بلکه چون کوه پا بر جای که چون بادهای مخالف بر او وزد، التفات نکند، و چون شیر قوی¬پنجه از حمله دلاوران رو نگرداند.

    معنای عزت نفس (نکته)
    عزیز داشتنِ خویش آن بود که با ناکسان نیامیزد و کاری که کند چون اندر خور وی نَبُوَد نکند، و چیزی نگوید که کردم او را بدان عیب کنند.

    عُلّو همت و طلب¬کارهای بزرگ (نکته)
    علوّ همت عبارت است از «سعی نمودن در مراتب عالیه و مناصب متعالیه، و طلب کردن کارهای بزرگ. کسی که همت او عالی باشد به امور جزئیه سر فرود نیاورد. صاحب این صفت، چون قدم در راه طلب نهاد و درصدد تحصیل مقصود برآمد نه او را بیم جان است و نه پروای سر، دامن طلب بر میان می¬زند و کمر همت می¬بندد تا خود را به مراتب بلند رساند و خداوند عالم در جوهر انسان و جبلت آن، چنین قرار داده است که به هر کاری کمر بندد، و به هر امری که پیشنهاد خود سازد و در آن سعی و اجتهاد کند از پیش بر می¬دارد و به مطلوب خود می¬رسد، «من طلب شیئاً وَجَدَّ وَجَدَ؛ هر که در طلب چیزی برآمد و کمر اجتهاد در آن بر میان بست البته آن را می¬یابد».

    همت؛ قیمت مرد (نکته)
    همت بلند در راه پیشرفت ستوده شده و توصیه به آن راهی برای حرکت دادن فرد فرض شده است تا در یک مرحله نماند و دچار آفات رکود نشود.

    «ای دوست هرگز این کلمه نشنیده¬ای که «قِیمَةُ المَرء علی قَدرِ هِمَّتِهِ»؟ پس بدانی که همت تو تا کجاست؛ آنجا که همت توست، خود چه قدر دارد. پس ببین که چون قیمت و درجت در مقابله و ضمن همت است، درجات چگونه متفاوت باشد! ...».

    ***

    هر کسی زیر همت خویش پنهان است، و قیمت هر کسی همت اوست، و مقدار همت او در مقدار دوستان اوست.

    فضیلت بلندهمتی (حکمت)
    از حضرت امام باقر علیه السلام مروی است که «خدا به مؤمن سه خصلت کرامت فرموده است: عزت در دنیا و آخرت، ظفر (پیروزی) در رستگاری دنیا و آخرت و مهابت در دل ظالمان و اهل معصیت.» که سرآمد بیشتر صفات و افضل اکثر ملکات [نیک] است.

    حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند که «اگر همه عالم، شمشیرها کشند و پشت به پشت یکدیگر داده رو به من آیند، سر مویی تفاوت در حال من هم نمی¬رسد».

    زمان خود گویای روشنی و حق¬نمایی کلام معصومین علیه السلام است که می¬بینیم مهابت و عزت روزافزون ایرانیان در عرصه¬های جهانی در سایه عزت¬خواهی آنان رخ¬نمایی می¬کند و قلب¬های حق¬طلبان را به سوی خود جلب می¬نماید.

    نشان همت بلند (نکته)
    «نشان همت آن است که هرگز در حاصل و حاضر نگاه نکند، بل همه نظر او مقصور بود بر آنچه ندارد».

    ارتباط آرزو و همت بلند (نکته)
    «همت و نهمت هر دو هم شکلند و هر کسی را از این دو بهره است: یکی را به سخاوت و نان دادن، و یکی را به شجاعت، و یکی را به علم و عبادت، و یکی را به زهد و به ترک دنیا گفتن. و یکی را به طلب افزونی دنیا».

    خسیس¬همتی (پند و اندرز)
    بنگر تا خسیس¬همت نباشی که من چیزی ندیدم مرد را از پای افکنده¬تر از دون همتی.

    همراهی همت و بخت عالی (نکته)
    باید دانست که همت عالی یکی از عوامل موفقیت است. در راه موفقیت نباید غافل از عواملی بود که تحت سلطه ما نیست.

    «همت بی¬آلت از سبکساری بود و همت با بخت زیبنده بود؛ زیرا که مردی که او را همت بود و از بخت یاری نبُوَد به جز نگوساری نبود. که همت باید و بخت عالی».

    ***

    «گفته¬اند که همت¬تازان باید و بخت¬گزاران، و چنان باید که همت تا بغداد بود و نفقه تا دو فرسنگی».

    ثمره بلندهمتی (حکایت)
    «احمد بن عبدالله الخجستانی را پرسیدند که تو مردی خربنده بودی، به امیری خراسان چون افتادی؟ گفت: به باد غیس در خجستان روزی دیوان حنظله باد غیسی همی خواندم، بدین دو بیت رسیدم:

    مهتری گر به کام شیر در است

    شو خطر کن ز کام شیر بجوی


    یا بزرگیّ و عزّ و نعمت و جاه

    یا چو مردانتْ مرگ رویاروی


    داعیه¬ای در باطن من پدید آمد که به هیچ وجه در آن حالت که اندر بودم راضی نتوانستم بود. خران را بفروختم و اسب خریدم و از وطن خویش رحلت کردم و به خدمت علی بن اللّیث شدم برادر یعقوب بن اللّیث و عمرو بن اللّث، و بازِ دولت صفاریان در ذروة اوج علّیّین پرواز همی کرد، و علی برادر کهین و یعقوب و عمرو را بر او اقبالی تمام بود، و چون یعقوب از خراسان به غزنین شد از راه جبال، علی بن اللّیث مرا از رباط سنگین باز گردانید و به خراسان به شحنگی اقطاعات فرمود، و من از آن لشکر سواری صد بر راه کرده بودم و سواری بیست از خود داشتم و از اقطاعات علی بن اللّیث یکی کروخ هری بود و دوم خواف نشابور. چون به کروخ رسیدم فرمان عرضه کردم، آنچه به من رسید تفرقه لشکر کردم و به لشکر دادم. سوار من سیصد شد. چون به خواف رسیدم و فرمان عرضه کردم، خواجگان خواف تمکین نکردند و گفتند: ما را شحنه¬ای باید با ده تن. رای من بر آن جمله قرار گرفت که دست از طاعت صفاریان باز داشتم و خواف را غارت کردم و به روستای بُشت بیرون شدم و به بیهق درآمدم، دو هزار سوار بر من جمع شد. بیامدم و نشابور بگرفتم، و کار من بالا گرفت و ترقی همی کرد تا جمله خراسان خویشتن را مستخلص گردانیدم. اصل و سبب این دو بیت شعر بود. و سلّامی اندر تاریخ خویش همی آرد که کار احمد بن عبدالله به درجه¬ای رسید که به نشابور یک شب سیصد هزار دینار و پانصد سر اسب و هزار تا جامه ببخشید. و امروز در تاریخ از ملوک قاهره یکی اوست.

    علوِّ همت (نکته)
    «و هر که را همت او طعمه است در زمره بهایم معدود گردد، چون سگ گرسنه که به استخوانی شاد شود و به پاره¬ای نان خشنود گردد، و شیر باز اگر در میان شکار خرگوش، گوری بیند دست از خرگوش بدارد و روی به گور آرد».

    با همت باز باش و با رای پلنگ

    زیبا به گه شکار، پیروز به جنگ

     

    عزت¬نفس و خوداتکایی (حکمت)

    از بزرگ¬ترین زمینه¬سازهای شکوفایی خوداتکایی و خودبسندگی است. خوداتکایی را می¬توان شاخه¬ای از عزت¬نفس به حساب آورد:

    «از جعفر صادق علیه السلام پرسیدند که کار خویش را بر چه بنا کردی؟ گفتا ... بدانستم که کار من جز من کسی نکند، به کار خود مشغول شدم ...».

    خودباوری

    تاریخ به خاطر ندارد که انسان خود کم¬بین و کسی که توانایی¬های خود را باور ندارد، شگفتی، نوآوری و کاری قابل توجه به ثبت رسیده باشد. خودباوری به منزله فعال نمودن چشمه¬های درونی است، تا بدین¬گونه نخستین و مهم¬ترین گام در راه شکوفایی برداشته شود.

    عزیزالدین نسفی در این باره می¬نویسد:

    «علم و معرفت و کشف اسرار و ظهور و انوار، جمله در ذات آدمی موجودند، صحبت دانا و تربیت و پرورش می¬باید که تا تمام، ظاهر شوند. ای درویش! علم اولین و آخرین در ذات تو مکنون است، هرچه می¬خواهی در خود طلب کن!

    ای درویش! آدمی مراتب دارد و صفات و اخلاق آدمی که در ذات آدمی مکنون¬اند؛ و در هر مرتبه چیزی ظاهر می¬¬گردند. چون مراتب آدمی، تمام ظاهر شوند، صفات و اخلاق آدمی هم تمام ظاهر گردند و عالم صغیر تمام شود. و این روند که عالم صغیر را تمام کرد، در عالم کبیر نائب وظیفه خدا شد؛ گفتِ وی گفتِ خدا باشد، و کردِ وی کرد خدای بود، و این تجلّی اعظم است، از جهت آن که ظهور اخلاق اینجاست، و ظهور علم اینجاست».

    شیخ محمود شبستری نیز با اعتراض به انسان¬های خود کم¬بین و کسانی که از توانایی¬های درونی خویش بی¬خبرند، این گونه روح خودباوری را در آنان می¬دمد:

    چه می¬گویم حدیث عالم دل

    تو را ای سر به شیب و پای در گِل


    جهان، آن تو و تو مانده عاجز

    ز تو محروم¬تر کس دید هرگز


    تو مغز عالمی زان در میانی

    بدان خود را که تو جان جهانی


    جهان عقل و جان سرمایه توست

    زمین و آسمان پیرایه توست


    تویی تو نسخه نقش الهی

    بجو از خویش هر چیزی که خواهی


    ظهور قدرت و علم و ارادت

    به توست ای بنده صاحب سعادت


    طبیعی قوّت تو ده هزار است

    ارادی برتر از حصر و شمار است


    همچنین مولانا می¬گوید:

    خویشتن نشناخت مسکین آدمی

    از فزونی آمد و شد در کمی


    خویشتن را آدمی ارزان فروخت

    بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت


    صد هزاران مار و کُه حیران اوست

    او چرا حیران شُده¬ست و مار دوست

     

    خودباوری و درک توانایی¬های خود

    خویشتن¬یابی (نکته)
    «مرد خویشتن را آنجا یابد که نهد. یعنی اگر خود را عزیز دارد بلند شود، و اگر خوار دارد خوار شود».

    پرداختن به انجام کاری که تضادی با ویژگی¬های شخصیتی فرد ندارد (حکمت)

    هر کس بخواهد در مسیر زندگی خود موفق شود باید آن فعالیت¬هایی را انتخاب نماید که با ویژگی¬های شخصیتی¬اش منافات نداشته باشد:

    «یکی از صحانه گفت: یا رسول الله، چه بینی این کاری که همی کنیم بر چیزی است که از وی فارغ گشته¬اند یا از خویشتن همی آغاز کنیم. پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم گفت: بر کاری که از آن کار فارغ گشته¬اند، و گفت بر آن تکیه نکنیم و کار به جای مانیم؟ گفت: کار کنید که بر هر کسی آن آسان کنند که ورا از بهر وی آفریده باشند».

    درک قابلیت¬های اصلی خود (نکته)
    «چون شرف و عزّ و بزرگی گوهر دل آدمی از این جمله بدانستی، بدان که این گوهر عزیز را به تو داده¬اند، و آن¬گاه وی را بر تو پوشیده¬اند: چون طلب وی نکنی و وی را ضایع نکنی و از وی غافل باشی، غبنی و خسرانی عظیم بود. جهد آن کن که دل خود را بازجویی ... و وی را به کمال خویش برسانی».

    هدر ندادن زمان (حکایت)
    بازرگانی جواهر بسیار داشت و مردی را به صد دینار در روزی مزدور گرفت برای سفته کردن آن.

    مزدور چندان¬ که در خانه بازرگان بنشست چنگی دید، بهتر سوی آن نگریست. بازرگان پرسید که: دانی زد؟

    گفت: دانم؛ و در آن مهارتی داشت.

    فرمود که بسرای.

    برگرفت و سماعِ خوش آغاز کرد. بازرگان در آن نشاط مشغول شد و سَفَطِ جواهر گشاده بگذاشت. چون روز به آخِر رسید اجرت بخواست. هر چند بازرگان گفت که: جواهر برقرار است، کار ناکرده مزد نیاید، مفید نبود. در لجاج آمد و گفت: مزدورِ تو بودم و تا آخِر روز آنچه فرمودی بکردم.

    بازرگان از عهده بیرون آمد و متحیر بماند: روزگار ضایع و مال هدر و جواهر پریشان و مئونت باقی.


    پشتکار و مداومت در انجام امور

    محبوب¬ترین عمل؛ عمل مداوم (نکته)
    یکی از مهم¬ترین عوامل موفقیت در مسیر پیشرفت و شکوفایی مداومت داشتن در مسیر انتخاب شد و پشتکار نشان دادن در انجام اعمال است:

    «از آثار و علامت عقل، خصلت و فضیلت و مداومت نمودن بر خیر است که ناشی و منشعب از خصلت رزانت می¬گردد. و آن عبارت است از ملکه استمرار یافتن نفس بر امری از امور خیر به نحوی که عادت و طبیعت مکتسبه ثانیه او گردد، خواه آن که مداومت بر تمام خیرات یا بر بعضی از آنها باشد؛ چون که مراد نه احاطه نمودن است بر تمام خیرات و نه استکثار نمودن از آنها است، بلکه مراد، مداومت فرمودن است هر چند که با قلّت عمل باشد، چنان که فرموده جناب امام محمد باقر است که «اَحَبُّ الاَعمالِ اِلی الله عزّوجلّ ما داوَمَ عَلیْه العَبْدُ و اِنْ قَل؛ محبوب¬ترین اعمال به سوی خداوند عزّوجلّ، عملی است که بنده مداومت بر آن بنماید، هر چند که آن عمل قلیل باشد.» و ایضاً فرمودند که «ما مِنْ شیءٍ اَحَبُّ اِلی الله عَزَّوَجَلّ مِنْ عَمَلٍ یُد اوِمُ عَلیه وَ اِنْ قلّ؛ نیست هیچ چیز محبوب¬تر به سوی خداوند عزّوجلّ از عملی که مداومت نموده شود بر آن، هر چند که قلیل باشد».

    پشتکار و جدیّت (اشعار و جملات نغز)
    گرم رو باش اندرین ره کاهلی از سر بنه

    تا نمانی ناگهان انگشت حیرت در دهن


    ***

    آنها که به صبر پیش بردند

    مقصود ز جمله بیش بردند


    ***

    «طلب جستن و کوشیدن است».


    http://chaei.blogfa.com:منبع
     



    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در سه شنبه 24 فروردین 1389  ساعت12:47 AM   |  

    بزرگى و بزرگوارى روح
    اين سخنرانى در 17 آبان 1349 شمسى مطابق 7 شوال 1390 قمرى در حسينيه ارشاد ايراد شده است
    بسم الله الرحمن الرحيم

    الحمد الله رب العالمين بارى الخلائق اجمعين و الصلاة و السلام على عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه، سيدنا و نبينا و مولانا ابى القاسم محمد صلّى الله عليه وآله وسلّم و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين، اعوذ بالله من الشيطان الرجيم:

    يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى (146)

    در جلسه اى كه به مناسبت تولد وجود مقدس اباعبدالله الحسين در اينجا منعقد بود بحثى درباره اين مطلب كردم كه اگر كسى روح بزرگ بشود، خواه ناخواه تن او به زحمت و رنج مى افتد. تنها آن تن ها و بدنهايى كه آسايش كامل و احيانا عمر دراز، خوابهاى بسيار راحت، خوراكهاى بسيار لذيذ و اين گونه چيزها بهرمند مى شوند كه داراى روح هاى حقير و كوچكند، اما افرادى كه روح بزرگ دارند، همين بزرگى روح آنها سبب رنج تن آنها و احيانا كوتاهى عمر آنها مى شود، سبب بيماريهاى تن آنها مى شود. درباره اين مطلب مقدارى بحث كردم، مخصوصا شعر متنبى را خواندم كه مى گويد:

    اذا كانت النفوس كبارا

    تعبت فى مرادها الاجسام
    امشب مى خواهم بحثى درباره بزرگى و بزرگوارى روح بكنم و فرق ميان اين دو را ذكر نمايم كه بزرگى روح يك مطلب است و بزرگوارى روح مطلب عاليترى است؛ يعنى هر بزرگى روح، بزرگوارى نيست. هر بزرگوارى ، بزرگى هست اما هر بزرگى، بزرگوارى نيست. حال توضيح مطلب:

    مسلما همت بزرگ نشانه روح بزرگ است و همت كوچك نشانه روح كوچك است.

    همت بلند دار كه مردان روزگار

    از همت بلند به جايى رسيده اند
    ديگرى مى گويد:

    بلبل به باغ و جغد به ويرانه تاخته است

    هر كس به قدر همت خود خانه ساخته است
    و اين در هر مسيرى كه انسان قرار بگيرد صادق است.
    همت بزرگ در راه دانش
    مثلا در مسير علم همتها فرق مى كند، يكى قانع است كه ديپلمى بگيرد و در حد يك ديپلمه معلومات داشته باشد كه بى سواد نباشد. ولى ديگرى را مى بينيد كه اساسا به هيچ حدى از علم قانع نيست، همتش اين است كه حداكثر استفاده از عمر خودش بكند و تا آخرين لحظه عمرش از جذب و جلب و كشف مسائل علمى كوتاهى نكند. داستان معروف ابوريحان بيرونى را شنيده ايد، مردى كه محققين اعتراف دارند كه هنوز مجهول القدر است. اين مرد حكيم، رياضيدان، جامعه شناس و مورخ، مرد فوق العاده اى است بعضى او را بر بوعلى سينا ترجيح مى دهند. البته اگر بعضى از قسمتها و نواحى را در نظر بگيريم مسلم ابوريحان بر بوعلى سينا ترجيح دارد، همين طور كه در بعضى قسمتهاى ديگر بوعلى بر ابوريحان ترجيح دارد. اين دو معاصر يكديگر هم هستند. اين مرد شيفته دانش و تحقيق و كشف جديد است. سلطان محمود بالاجبار او را احضار مى كند، مى رود ولى مانند هر مرد باهمتى از هر فرصتى استفاده مى كند. سلطان محمود هندوستان را فتح مى كند. به همراه سلطان محمود به هند مى رود. مى بيند در آنجا گنجينه اى از اطلاعات و علوم است ولى زبان سانسكريت را نمى داند. اين زبان را در پيرى به حد اعلى ياد مى گيرد. سالهاى زيادى در آنجا مطالعه مى كند، اثرى به وجود مى آورد به نام تحقيق ما للهند من مقولة مر ذولة فى العقل او مقلولة كه اين كتاب امروز يكى از منابع بسيار با ارزش هند شناسان دنياست.

    در وقتى كه اين آدم در مرض موت و در حال احتضار بود، يكى از فقها - كه همسايه اش بود - اطلاع پيدا كرد كه ابوريحان در چنين حالى است. رفت به عيادتش. هوشش بجا بود تا چشمش به فقيه افتاد يك مساله فقهى (147) از باب ارث يا جاى ديگرى از او سؤال كرد. فقيه تعجب كرد و اعتراض نمود كه تو در اين وقت كه دارى مى ميرى. از من مساله مى پرسى ابوريحان جواب داد من از تو سوالى مى كنم: آيا اگر من بميرم (نه اينكه من خودم مى دانم عن قريب مى ميرم) و بدانم بهتر است يا بميرم و ندانم گفت: بميرى و بدانى. گفت: به همين دليل مى پرسم. فقيه مى گويد بعدى از اينكه من به خانه ام رسيدم، طولى نكشيد كه فرياد بلند شد كه ابوريحان مرد! صداى گريه بچه هايش را شنيدم. اين را مى گويند يك مرد بزرگ كه داراى يك همت بزرگ در راه دانش است.
    همت بزرگ در جمع كردن ثروت
    ديگرى بزرگ است مثلا در جمع كردن ثروت. مگر همتها در گردآوردن ثروت ها متساوى است بعضى اساسا هيچ همتى در جمع كردن ثروت ندارند، هدفشان فقط اين است كه شكمشان سير بشود؛ نانى به دست بياورند ولو از راه نوكرى باشد، ولوا از راه دريوزگى باشد، ولوا راه راه تن به ذلت دادن باشد. ولى يكى مى خواهد داشته باشد، مى خواهد گرد بياورد. حال آنهايى كه همت جمع كردن ثروت را دارند، با هم مساوى هستند؟ ابدا.

    برخى اساسا يك داعيه جمع كردن ثروت در وجودشان هست كه به كم قانع نيستند. اين نكته را هم عرض كنم كه گاهى بعضى از افراد بى همت به دليل اينكه عرضه ندارند، به دليل اينكه همت ندارند، به دليل اينكه مرد نيستند وقتى آدمى را مى بينند كه دنبال جمع كردن ثروت مى رود، تحقيرش مى كنند، به او مى خندند، آيات زهد را مى خوانند، دم از تقوا و زهد مى زنند، مى خواهند مغالطه كنند نه آقا! او كه دنبال جمع كردن ثروت مى رود، با همان حرص و حالت دنيا پرستى هم مى رود، او از تو ضعيف همت و دون همت گداصفت بالاتر است. مذموم است. يك زاهد واقعى مى تواند او را مذمت كند كه مرد همت است مثل على؛ مرد كار است، مرد پيدا كردن ثروت است اما آزمند نيست، حريص نيست، براى خودش نگه نمى دارد، خودش را به آن پول نمى بندد. پول را به دست مى آورد ولى براى چه براى خرج كردن، براى كمك كردن، اوست كه حق دارد اين را مذمت كند و بگويد: اى آزمند! اى حريص! اى كسى كه همت دارى، عزيمت دارى، تصميم دارى، تصميم دارى، شور در وجودت هست، نيرو در وجودت هست، چرا نيرويت را در راه جمع كردن ثروت مصرف مى كنى چرا ثروت براى تو هدف شده است ثروت بايد براى تو وسيله باشد. اما من دون همت پست نظر كه همان مال و ثروت را با نكبت و دريوزگى از دست ديگرى مى گيرم (دست او را مى بوسم، پاى او را مى بوسم كه يك هزارم، يك ميليونيم ثروتش را به من بدهد) حق ندارم از او انتقاد كنم.
    همت بلند در مسير جاه طلبى و مقام
    يكى ديگر در مسير جاه طلبى و بزرگى و مقام مى رود. مگر در اين جهت مردم متساوى هستند؟ نه در اينكه اسكندر مرد بلند همتى بوده است نمى شود شك كرد. مردى بود كه اين داعيه در سرش پيدا شد كه تمام دنيا را در زير مهميز و فرمان خودش قرار بدهد. اسكندر از يك آدم نوكر صفتى كه اساسا حس سيادت و آقايى در او وجود ندارد، حس برترى طلبى در او وجود ندارد، همت در وجودش نيست، خيلى بالاتر است. نادرشاه و امثال او هم همينطور. اينها را بايد گفت روحهاى بزرگ، ولى نمى شود گفت روحهاى بزرگوار، اسكندر يك جاه طلبى بزرگ است، يك روح بزرگ است، يك روح بزرگ است اما روح بزرگى كه در او چه چيز رشد كرده است شاخه اى كه در اين روح رشد كرده چيست وقتى مى رويم در وجودش، مى بينيم اين روح، بزرگ شده است اما آن شاخه اى كه در او بزرگ شده است جاه طلبى است، شهرت است، نفوذ است؛ مى خواهد بزرگترين قدرتهاى جهان باشد، مى خواهد مشهورترين كشورگشايان جهان باشد، مى خواهد مسلطترين مرد جهان باشد. چنين روحى كه بزرگ است ولى در ناحيه جاه طلبى، تن او هم راحتى نمي بيند. مگر تن اسكندر در دنيا راحتى ديد؟ مگر اسكندر مى توانست اسكندر باشد و تنش راحتى ببيند؟

    مگر نادر همان نادر ستمگر، همان نادرى كه از كله ها مناره ها مى ساخت، همان نادرى كه چشمها را در مى آورد، همان نادرى كه يك جاه طلبى ديوانه بزرگ بود، مي توانست نادر باشد و تنش آسايش داشته باشد؟ گاهى كفشش ده روز از پايش در نمى آمد، اصلا فرصت درآوردن نمى كرد.

    نقل مى كنند كه يك شب نادر از همين دهنه زيدر از جلوى يك كاروان سرا عبور مى كرد. زمستان سختى بود. آن كاروانسرا دار مى گويد نيمه هاى شب بود كه يك وقت ديدم در كاروانسرا محكم مى زنند. تا در را باز كردم، يك آدم قوى هيكل سوار بر اسب بسيار قوى هيكلى آمد تو فورا گفت: غذا چه دارى من چيزى غير از تخم مرغ نداشتم. گفت مقدار زيادى تخم مرغ آماده كن. من برايش آماده كردم، پختم. گفت: نان بياور، براى اسبم هم جو بياور. همه اينها را به او دادم بعد اسبش را تيمار كرد، دست به دستها و پاها و تن او كشيد. دو ساعتى آنجا بود و يك چرتى هم زد. وقتى خواست برود، دست بر جيبش برد و يك مشت اشرفى بيرون آورد. گفت: دامنت را بگير. دامنم را گرفتم. دامنم را گرفتم. آنها را ريخت؛ دامنم. بعد گفت الان طولى نمى كشد كه يك فوج پشت سر من مى آيد. وقتى آمد، بگو نادر گفت من رفتم فلان جا، فورا پشت سر من بياييد. مى گويد تا شنيدم نادر دستم را تكان خورد، دامن از دستم افتاد. گفت: مى روى بالاى پشت بام مى ايستى، وقتى آمدند بگو توقف نكنند. پشت سر من بيايند. (خودش در آن دل شب، دو ساعت قبل از فوجش حركت مى كرد) فوج شاه آمدند، من از بالا فرياد زدم: نادر فرمان داد كه اطراق بايد در فلان نقطه باشد، آنها غرغر مى كردند ولى يك نفر جرات نكرد نرود، همه رفتند.

    آدم بخواهد نادر باشد ديگر نمي تواند در رختخواب پرقو هم بخوابد، نمى تواند عاليترين غذاها را بخورد؛ بخواهد يك سيادت طلب، يك جاه طلب، يك رياست طلب بزرگ ولو يك ستمگر بزرگ هم باشد، تنش نمى تواند آسايش ببيند، بالاخره هم كشته مى شود و هر كس در هر رشته اى بخواهد همت بزرگ داشته باشد، روح بزرگ داشته باشد. بالاخره آسايش تن ندارد. اما هيچ يك از افرادى كه عرض كردم، بزرگوارى روح نداشتند، روحشان بزرگ بود ولى بزرگوار نبودند.

    فرق بين بزرگى و بزرگوارى چيست فرض كنيم شخصى يك عالم بزرگ باشد و فضيلت ديگرى غير از علم نداشته باشد، يعنى كسى باشد كه فقط مى خواهد يك كشف جديد كند، تحقيق جديد كند، اين يك فكر و انديشه بزرگ است، يعنى يك اراده بزرگ و يك همت بزرگ در راه علم است. آن ديگرى يك افزون طلب بزرگ است كه هميشه دنبال ثروت مى رود و ثروت براى او هدف است، يك شهوت بزرگ است، يك حرص بزرگ است. ديگرى يك رقابت بزرگ است، ديگرى يك كينه توزى بزرگ است، ديگرى يك حسادت بزرگ است، ديگرى يك جاه طلبى بزرگ است. تمام اينها خودپرستى هاى بزرگ هستند. هيچ يك از اينها را نمى شود بزرگوارى گفت؛ بزرگى هست ولى بزرگوارى نيست.


    http://chaei.blogfa.com:منبع




    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در سه شنبه 24 فروردین 1389  ساعت12:44 AM   |  

    خودشناسی درون مایه وجدان کاری

    منابع مقاله:

    فصلنامه معرفت،شماره 17، بخشی، علی اکبر؛


    مقدمه

    فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لایعلمون «حق گرایانه روی خود را به سوی دین کن، همان که سرشت خدایی است،که مردم را به آن سرشته است که هیچ تغییری در خلقت خدا نیست. این است آیین استوار حق ولکن اکثر مردم از این حقیقت آگاه نیستند.»(روم:30)

    چرا بسیاری از کارکنان و مدیران سازمانها، در عین برخورداری از صفات پسندیده فراوان، خوب کار نمی کنند و گاه مشکل می آفرینند؟ چرا از انبوه سرمایه ها، امکانات، نیروها، استعدادها و عمر خود به گونه ای نامنظم و غیر مؤثر بهره برداری می کنند؟ چرا پایبندی به وظیفه و نقش سازمانی نزد آنها مفهوم نداشته، در عین تراکم نیروی کار، بسیاری از کارها زمین می ماند؟ و خلاصه، چرا روحیه و نشاط، هدفداری و مسئولیت، اطمینان و لذت، امنیت و رضایت، کیفیت و معنویت و جدیت و موفقیت; جای خود را به بیحالی و کسالت، ناامیدی و سرخوردگی، سرگردانی و غفلت، دو دلی و اضطراب، فشار و ملامت و شعار و مادیت می دهد؟

    این مساله چه علل یا عواملی دارد؟ محیطی، سازمانی، انسانی یا شغلی؟

    آیا این عوامل بصورت سلسله مراتبی آشکار می شوند یا همه در عرض یکدیگر و به یک اندازه امکان بروز دارند؟ با فرض تشخیص علت مساله، چگونه می توان وضعیت مطلوب را در سازمان و افراد به گونه ای تحکیم بخشید که از پویایی، زایندگی و اثر بخشی در درازمدت برخوردار بوده، پشتوانه ای نیرومند برای نیل به اهداف گردد؟

    در این مقاله، به آن سلسله مراتب و ویژگیهای آن و یا چگونگی طراحی فرایند شکل گیری و دخالت عوامل متعدد، پرداخته نمی شود. بلکه نخست مفاهیم، موضوعات و مفروضاتی که مبانی نگرشی و اصول اساسی پیام مقاله و تحلیل مساله را تشکیل می دهد، تبیین می گردد و سپس بانگاهی به نقطه عطف و مرکزثقل فرایند مذکور، بحثی بنیادی ارائه می شود و از آنجا برای یافتن راه حل نهایی مساله و پاسخ به پرسش اساسی تلاش می گردد.

    در اینجا توجه به این نکته ضروری می نماید که ماهیت موضوع مورد بررسی ما، با مسائل انسان شناسی، فلسفه اخلاق، روانشناسی، روانشناسی اجتماعی، روان درمانی، جامعه شناسی و اقتصاد، ارتباطی نزدیک دارد. از اینرو، یافتن راههای عملی حاکمیت و اشاعه فرهنگ وجدان کاری و انضباط اجتماعی، مستلزم مطالعات ریشه ای و همه جانبه و همکاریهای گسترده است وبر پژوهشگران، مؤلفان و مجامع علمی است که به حرکتی که در این راستا آغاز کرده اند شتاب بخشند و همواره در این اندیشه باشند که چگونه می توان پاسخی در خور به این خطاب رسای رهبر معظم انقلاب تقدیم نمود: «دست اندرکاران امور فرهنگی، برنامه ریزان، مبلغین و نویسندگان باید در ترویج این دو اصل مهم در جامعه تلاش کنند. » (1)

    انسان

    انسان در بعد ادراک و کشف خود و جهان، از نیروی "عقل و وجدان" و در بعد انگیزه ها، از "جاذبه های معنوی" نیز برخوردار است.

    وجدان (ضمیر) (2)

    وجدان،امری فطری ویکی از مراتب روح یا بعدملکوتی انسان است. این مفهوم خوددارای مراتبی بوده، برحسب هرمرتبه، بصورت مطلق یا اضافه بکار می رود. (3) وجدان، که از آن به وجدان روانشناسی، وجدان عقلایی، وجدان نوعی، وجدان فطری، خود انسان یا من ملکوتی نیز تعبیرمی گردد،عبارت است از "استعداد آدمی نسبت به تمییز خیر و شر".

    ایدئولوژی عام و انسانی مانند ایدئولوژی اسلامی، نوعی شناخت از انسان دارد که از آن به فطرت تعبیر می شود. از نظر اسلام; انسان در جریان خلقت، مقدم بر تاثیر عوامل تاریخی و عوامل اجتماعی، دارای بعد وجودی خاص شده و استعدادهای والا که او را از حیوان متمایز می کند و به او هویت می بخشد، به او داده شده است. طبق این نظر انسان در متن خلقت از نوعی "شعور و وجدان نوعی" که در همه انسانها وجود دارد بهره مند شده و همان "وجدان فطری" به او تعین نوعی و صلاحیت دعوت، مخاطب واقع شدن، حرکت و جنبش داده است. این ایدئولوژی ها با تکیه به وجدان فطری مشخص نوع انسان، دعوت خود را آغاز می کنند و حرکت می آفرینند. (4)

    انسان در مرتبه ای از وجود، دارای "من طبیعی" و "ملکی" است و در مرتبه ای دیگر دارای "من ملکوتی"; یعنی همان که در قرآن از آن به «نفخت فیه من روحی(حجر:29)» تعبیر شده است. وجدان عمومی همین "خود" است که از آن به خود ملکوتی تعبیر می شود و درست در مقابل آن، خود شخصی (فردی، نفسانی) قرار دارد. اسلام در مبانی و اصول تربیتی و اخلاقی خود "وجدان عمومی" را اصل شمرده و با "خود نفسانی" مبارزه می کند. منظور از وجدان عمومی فقط دوست داشتن همه انسانها نیست بلکه بالاتر از آن، دوست داشتن همه اشیاء و در عین حال، برداشتن موانع در عمل و در مسیر تکامل است. (5)

    قرآن "ضمیر" انسانی را به عنوان یک منبع معرفت ویژه نام می برد. از نظر قرآن، سراسر خلقت، آیات الهی و علائم و نشانه هایی برای کشف حقیقت است. قرآن از جهان خارج انسان، به "آفاق" و از جهان درون انسان، به "انفس" تعبیر می کند(فصلت:53) و از این راه اهمیت ویژه ضمیر انسانی را گوشزد می نماید. اصطلاح آفاق و انفس در ادبیات اسلامی از همین جا پدید آمده است.

    جاذبه های معنوی

    از نظر اسلام، انسان موجودی است که میل دارد آزاد و رها باشد و هر کاری که می خواهد انجام دهد;(قیامت:5) ولی از سوی دیگر، جاذبه های معنوی به انسان این امکان را می دهد که دایره فعالیتش را از حدود مادیات توسعه دهد و تا افق عالی معنویات بکشاند. اصول انگیزه های معنوی عبارت است از: علم طلبی، خیر اخلاقی، زیبایی دوستی و خداجویی (خداپرستی). (6)

    ازنظرقرآن،انسان از آن جهت که انسان است، جز یک کشش درونی ویژه برای حرکت در مسیر فطری خویش ندارد و آن انگیزه خداجویی و حرکت دائمی بسوی اوست: «انا لله و اناالیه راجعون » (بقره:156) و همین جاذبه است که آدمی را به مقام لقاء الهی می رساند: «یاایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه.» (7) براساس این نگرش گونه های مختلف انگیزه های والای بشری از قبیل عدالت، حق، صدق، کرامت،زیبایی وجاودانگی و نفرت داشتن از ظلم، باطل، کذب، پستی، زشتی و نیستی، همه در راستای انگیزه "خدا دوستی" دیده می شود. (8)

    ارزشها و ضد ارزشها

    از نظر قرآن، انسان موجودی است برگزیده از طرف خداوند;(طه: 122) خلیفه و جانشین او در زمین;(بقره: 30) نیمه ملکوتی و نیمه مادی; (انعام:165) دارای فطرتی خدا آشنا;(سجده:9)آزاد، مستقل، امانتدار خدا و مسئول خویشتن و جهان;(اعراف:172) مسلط بر طبیعت و زمین و آسمان;(احزاب:73)ملهم به خیر و شر;(شمس:7)وجودش از ضعف و ناتوانی آغاز می شود و به سوی قوت و کمال سیر می کند و بالا می رود، اما جز در بارگاه الهی و جز با یاد او آرام نمی گیرد;(رعد:28) ظرفیت علمی و عملیش نامحدود است;(بقره:31) از شرافت و کرامت ذاتی برخوردار است;(اسراء:7) احیانا انگیزه هایش هیچگونه رنگ مادی و طبیعی ندارد;(فجر:28)حق بهره گیری مشروع از نعمتهای خدا به او داده شده است، ولی در برابر خدای خودش وظیفه دار است. او برای عبادت آفریده شده،(ذاریات:56)فقط با یاد و پرستش او خود را می یابد و اگر خدای خویش را فراموش کند، خود را فراموش می کند و نمی داند که کیست، برای چیست و چه باید بکند و کجا باید برود.(حشر:18) او همینکه از این جهان برود و پرده تن که حجاب چهره جان است دور افکنده شود، بسی حقایق پوشیده بر وی آشکار می گردد.(ق: 22)

    در عین حال، همین موجود، در قرآن، مورد بزرگترین نکوهشها و ملامتها قرار گرفته است: «او بسیار ستمگر و بسیار نادان است.»،«او نسبت به پروردگارش بسیار ناسپاس است »، «او آنگاه که خود را مستغنی می بیند طغیان می کند.»،«او عجول و شتابگر است.»،«او تنگ چشم و ممسک است.» ، «او مجادله گرترین مخلوق است.»،«او حریص آفریده شده است.» ، «اگر بدی به او رسد، جزع کننده است و اگر نعمت به او رسد، بخل کننده است.»(احزاب:72)

    از نظر قرآن، انسان ممدوح، انسان با ایمان و انسان مذموم، انسان فاقد ایمان است. (9) (اعراف:179)

    وجدان اخلاقی

    وجدان اخلاقی همان وجدان عقلائی است ولی در مرتبه ای بالاتر; یعنی علاوه بر تمییز خیر و شر و نظارت بر اعمال، دارای ویژگی "گرایش به خوبی" و "نفرت از بدی" است. [به عبارت دیگر، وجدان (حس) اخلاقی، استعداد آدمی است نسبت به تمییز خیر و شر و گرایش طبیعی او به سوی خیر و گریز از شر] این صفت فطری در مرحله معینی از رشد و تحول بروز می کند و در واقع از عقل و سایر قوای نفسانی متمایز و مستقل نیست و احکام آن همان ادراکات و احکام عملی عقل است که آن نیز مستقل از ادراکات و احکام نظری عقل نیست. (10)

    استاد شهید مرتضی مطهری، [پس از نقد نظر دورکیم - مبنی بر اینکه انسان دو "من" مستقل و جدا از هم به نامهای " وجدان جمعی" و "وجدان فردی" دارد -] مراتب وجدان را اینگونه توضیح می دهد: قرآن می گوید: "نفس اماره" ، "نفس لوامه" ، "نفس مطمئنه". فلاسفه این مورد را می گویند: "وحدت در کثرت، کثرت در وحدت"; یعنی اینگونه نیست که انسان چند "خود" داشته باشد و هر کدام کاری خاص کند، بلکه نفس انسان اگر در حد پایین پایین کار کند، آنجا که تحت فرمان عقل نیست، "نفس اماره" نامیده می شود. همین نفس در درجه بالاتر و با هوشیاری بیشتر، "نفس لوامه" که خودش خودش را ملامت می کند. در آن واحد، خودش هم قاضی می شود، هم مدعی و هم مدعی علیه و علیه خودش حکم صادر می کند. محاسبة النفس معنایش همین است: «لااقسم بیوم القیامة و لا اقسم بالنفس اللوامة »(قیامت:1 و 2) و در درجه بالاتر، "نفس مطمئنه" نام می گیرد: «یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی »(فجر:27). اینکه نفس در کدام مرتبه باشد، مربوط به این است که در چه درجه ای از توجه و آگاهی و تذکر و صفا و نبودن حجابها و داشتن ایمان و یقین بیشتر باشد. (11) وجدان، هرچه در مرتبه نیرومندتری باشد به همان نسبت صاحب خود را از شخصیت والاتر و نفوذ عمیقتر و پایدارتر برخوردار می سازد.

    کنت بلانکارد می گوید: «در اندرون هر یک از ما، دنیای ساکت و آرامی هست که خود واقعی ما در آن زندگی می کند و صلاح ما را بخوبی تشخصی می دهد. در سکوت و آرامش این دنیاست که می توانیم شاهد رفتار خود باشیم; خود را ارزیابی کنیم و به طرح برنامه های آتی خود بنشینیم. اگر چنین فرصتهایی را از کف بدهیم، در جهتی گام برداشته ایم که ما را از اهداف، ارزشها و رسالتمان در زندگی دور می کند. (12)

    از اینجا نقش شگرف "وجدان اخلاقی" در شکل گیری و تحول شخصیت آدمی به خوبی روشن می گردد; به گونه ای که گفته شده: «شخصیت بدون وجدان به هیچ پایه و اساس منطقی متکی نمی باشد.» (13) و از اینروست که بزرگان دین گفته اند: «آن کس که در قلب خود واعظی برای خود ندارد، موعظه موعظه کنندگان، فایده ای به حالش نمی بخشد.» (14)

    آلبرسوئر نیز می گوید: «اگر در نهاد انسان میل به کمال وجود نداشت و گرایش نسبت به حیاتی سرشارتر و والاتر در کار نبود; به عبارت موجزتر، اگر ما دارای غریزه اخلاقی نبودیم، این احساسات اخلاقی (اجزاء و عوامل عاطفی) و این تصورات اخلاقی (اجزاء و عوامل عقلانی) توجیه ناشدنی بود. پس ریشه و اساس اخلاقیت را در همین میل به "کمال" و نیاز عمیق و شگرف انسان به سوی "تعالی" باید جستجو کرد.» (15)

    خودشناسی ریشه الهامات اخلاقی (16)

    وقتی می خواهند انسان را به اخلاق حسنه (ارزشهای عالی انسانی) سوق دهند، او را به یک نوع درون نگری متوجه می کنند که خودت را، آن خود عقلانی را، آن حقیقت وجودی خودت را با درون نگری کشف کن، آنگاه احساس می کنی که شرافت خودت را دریافته ای ... یعنی احساس می کند که پستی و دنائت، دروغگویی، نفاق و فحشاء با این جوهر عالی سازگار نیست. این است که انسان با توجه به نفس، الهامات اخلاقی را دریافت می کند و همان درک "خود" کافی است برای این دستور که انسان این کار را باید بکند و آن کار را نباید بکند. و این است معنی «و نفس و ماسویها، فالهمها فجورها و تقویها، قد افلح من زکیها و قدخاب من دسیها.» (17)

    بنابراین خودشناسی یعنی اینکه انسان به مقام واقعی خویش در عالم وجود پی برده، نیروها و ارزشهای فراوان خود را - که به آنها اشاره شد - به خوبی درک کند. در همین راستا، قرآن کوشا است که انسان خود را کشف کند. این «خود»، همان چیزی است که "روح الهی"(سجده:9) نامیده می شود. با شناختن خود است که احساس تعالی می کند و خویشتن را از تن دادن به پستیها برتر می شمارد; به قداست خویش پی می برد; مقدسات اخلاقی و اجتماعی برایش معنی و ارزش پیدا می کند. انسان با شناختن خود و نیروها و انگیزه های درونی خویش است که درک می کند هر اندازه تسلیم امیال ست خود شود، به حالت زبونی در آمده، سرنوشتش در دست نیروهای خارجی قرار می گیرد و اگر از دو نیروی درونی (عقل و اراده)، استفاده کند، می تواند بر همه میلها حکومت کند و با تسلط بر خود مالک خویشتن می شود و شخصیتش استحکام یافته و به ارزشمندترین نوع آزادی یعنی "آزادی معنوی" که هدف اصلی تربیت اسلامی است، دست می یابد. در اینجا، نقش "اراده" به عنوان اساسی ترین عامل تاثیرگذار در شخصیت انسان این است که با در اختیار گرفتن همه میلها، ضد میلها و خوف و ترسها، به عقل می گوید: محاسبه کن، ببین در مجموع، سعادت و مصلحت چه اقتضا می کند، هر چه را که مصلحت اقتضا می کند بگو، اجرایش با من. "تکلیف" و "انتخاب" نیز از همینجا ناشی می شود; به علاوه که انسان به حکم برگزیده شدن از سوی ذی صلاحیت ترین مقام هستی، مانند هر برگزیده دیگر از طرف او رسالت دارد و در پیشگاه او مسئولیت.(احزاب:72)

    اینکه اسلام عنایت خاصی دارد که انسان خود را بشناسد، برای این است که به مقام والایی که شایسته اوست برسد. "علم" و "ایمان" دو نیرویی هستند که در این راه، انسان را یاری می کنند; ولی از دو جهت، متفاوت عمل می کنند: نخست آنکه علم، انسان را توانمند می کند که هر گونه "بخواهد" آینده را همانگونه بسازد; ولی ایمان انسان را به سوی اینکه خود و آینده را "چگونه" بسازد که برای خویش و جامعه بهتر باشد، می کشاند; به عبارت دیگر، به خواست انسان جهت داده، معنویات را نیز جزء خواستها قرار می دهد.

    و دوم آنکه: گرچه علم سعی دارد مانند ایمان، انسان را به خودآگاهی برساند، اما خودآگاهی هایی که علم می دهد، مرده و بی جان است و شور در دلها نمی افکند و نیروهای خفته انسان را بیدار نمی کند; در حالیکه خودآگاهی ایمانی، "خودواقعی" انسان را به یادش می آورد; غفلت را از او می زداید; آتش به جانش می افکند و سراسر وجودش را مشتعل ساخته، او را دردمند و دردآشنا می سازد. دعوت به خودآگاهی و اینکه: «خود را بشناس تا خدای خویش را بشناسی » (18) و «خدای خویش را فراموش مکن که خودت را فراموش می کنی »،(حشر:19)سرلوحه تعلیمات مذهب است و اصولا تمام تاسیسات تربیتی، مکتبهای اخلاقی و تعلیمات دینی و مذهبی، برای راهنمایی انسان است که آینده خودش را "چگونه" شکل بدهد: «انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا.»(دهر:3)

    ضمانت اجرای احکام وجدان اخلاقی

    چنانچه اشاره شد، آگاهی، تذکر، صفای باطن، ایمان و یقین; ضامن اجرای احکام و قوانین وجدان اخلاقی است و هر چه شخص درجه بالاتری از این صفات متعالی را دارا باشد، تعهد بالاتری در انجام احکام وجدان اخلاقی از خود نشان می دهد. مجازات و مکافاتهای خود وجدان نیز، نقش مهمی ایفا می کند; یعنی با مجازات و مکافاتهای درونی، پشتیبان محکمی برای رعایت احکامش می باشد و چون خود مرتبه ای از روح است و روح، بعد اصلی انسان محسوب می شود، مجازات و مکافاتهای آن نیز نسبت به پاداش و تنبیه های بدنی و اجتماعی، از امتیاز ویژه ای برخوردار است; و آن ویژگی، درونی و واقعی بودن، در مقابل خارجی و غیر واقعی بودن است.

    جلوه های مهم مجازاتها و مکافاتهای درونی وجدان اخلاقی عبارت است از: ندامت و سرزنش،(قیامت:1و2) سرور باطنی و رضای خاطر(فجر:27)و آرامش ضمیر.(قیامت:1و2)

    کار از نظر اسلام

    و وظیفه ای اجتماعی (20) شمرده می شود; وظیفه اجتماعی است از این نظر که فرد با انجام کار در واقع بخشی از حقی که اجتماع بر گردن او دارد ادا می نماید; و امر مقدس است از این جهت که خداوند آن را دوست داشته، در تربیت انسان تاثیر بسزایی دارد، به گونه ای که نقش آن در سازندگی از هر عامل دیگری اگر بیشتر نباشد کمتر نیست. کار مثبت علاوه بر اینکه مانع انفجار عملی انسان توسط گناه می شود، مانع افکار و وساوس و خیالات شیطانی نیز می گردد. انسان با کارکردن رابطه علت و معلولی بین پدیده ها و قوانین هستی را لمس کرده، فکری منظم و منطقی می یابد; همچنین با کار تجربه کسب کرده، به دانش خود نیز می افزاید. کار به روح، صفا و به دل نرمی و خشوع می دهد و جلوی قساوت قلب را می گیرد. انسان در اثر کار، بویژه اگر مقرون به ابتکار و برآوردن نیاز دیگران باشد، احساس شخصیت می کند. انسان به موجب کار اعتماد به نفس و آزاد زندگی کردن و زیربار منت کسی نرفتن را می آموزد. در مجموع، کار در عین اینکه معلول فکر و روح و خیال و دل و جسم آدمی است; سازنده خیال، سازنده عقل و فکر، سازنده دل و قلب و بطور کلی سازنده و تربیت کننده انسان است. (21) حضرت علی(ع) می فرماید: «العمل العمل، ثم النهایة النهایة والاستقامة الاستقامة ثم الصبر الصبر والورع الورع »: «کار کنید کار کنید، پس آن را بپایان برسانید بپایان برسانید و ثابت قدم و استوار باشید، استوار باشید، پس شکیبایی گزینید شکیبایی گزینید، بپرهیزید بپرهیزید».

    از جهت دیگر، از نظر اسلام هر کسی در گرو کارهای خویش است و با هر عملی که انجام می دهد اندوخته ای برای خود تهیه کرده، حال و آینده خود را می سازد. قرآن کریم می فرماید: «من عمل صالحا فلا نفسهم یمهدون ». «کل امری ء بما کسب رهین »، «کل نفس بما کسبت رهینة »، «و ان لیس للانسان الا ما سعی »، «فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره »، «الذی خلق الموت والحیاة لیبلوکم ایکم احسن عملا» (روم:44). نیز پیامبراکرم(ص) می فرماید:

    «والعمل کنز والدنیا معدن »،(بحار: ج 77، ص 185) «لاینال ما عندالله الا بالعمل »،(همان، ج 2، ص 29)، و امام حسن مجتبی(ع) می فرماید: «اعمل لدنیاک کانک تعیش ابدا و اعمل لاخرتک کانک تموت غدا». (همان، ج 44، ص 139)

    از نظر اسلام، کار آنگاه ارزش می یابد که با "نیت" انجام پذیرد و در نیت که اساس عبادت شمرده می شود، دو رکن وجود دارد: اول اینکه عمل با قصد و آگاهی و حالت توجه به هدف انجام پذیرد و دوم داشتن انگیزه الهی.

    پیامبر اکرم(ص) می فرماید: «لا قول ولا عمل الابنیة »، «نیة المؤمن خیر من عمله و نیة الکافر شر من عمله و کل یعمل علی نیته »،نیز قرآن کریم می فرماید: «قل کل یعمل علی شاکلته » (22) .

    انضباط کاری

    انضباط در فرهنگ لغت، مترادف با مفهومهایی نظیر: نظم، انتظام، ترتیب، درستی، کنترل، عدم هرج و مرج، خوب نگه داشته شدن، سامان پذیری، آراستگی، پیروی از دستورات نظامی و پیروی از مقررات مدرسه، آورده شده است.

    واضح است که منظور از انضباط در اینجا، نوع منفی آن، که از طریق اعمال شدید کنترل و تنبیه بوجود می آید و آن را حکومت کردن از راه ایجاد ترس نیز نامیده اند، نیست، بلکه از بیانات مقام معظم رهبری پیرامون شاخصهای انضباط اجتماعی (23) و از آنچه در علوم رفتاری برای ایجاد حس انضباط در کارکنان به کمک خودشان ارائه گردیده و نیز مفاهیمی که نخست ذکر شد، می توان نیتجه گرفت که انضباط کاری عبارت است از ویژگی رفتاری که باعث بوجود آمدن و استمرار نظم و انجام درست نقش و وظیفه سازمانی افراد طبق معیارهای از پیش تعیین شده گردد; بگونه ای که افراد از تخلف پرهیز کرده، به آداب و عادتهای صحیح خو گرفته و به رعایت قوانین و مقررات و حدود الهی عشق بورزند. در پاسخ به این پرسش که چگونه می توان به این هدف دست یافت، گفته شده است باید «با تربیت صحیح و ایجاد ارزشهای خاص اخلاقی، وجدان کار و حس انجام وظیفه را در کارکنان بوجود آورد. طبعا زمانی که این حس در وجود انسان پیدا شود، قوانین و مقررات، به دلخواه دنبال می شود.» (24)

    بنابراین، گرچه تدوین مقررات و آیین نامه های انضباطی توسط بخش پرسنلی ونظارت وبرقراری آن توسط مدیران و سرپرستان اجرایی و امور پرسنلی، انجام می گیرد، ولی راه اصلی ایجاد انضباط کاری و ضمانت اجرای آیین نامه های مذکور، عبور از مرز حاکمیت وجدان کاری است. از اینجا ارتباط بین انضباط کاری و وجدان کاری و علت اینکه در این مقاله بطور گسترده فقط به وجدان کاری پرداخته شده، نیز روشن می گردد. بنابراین، در راستای تحقق وجدان کاری، برقراری یک سیستم انضباطی مثبت با ویژگیهای زیر نیز لازم به نظر می رسد:

    1- مدیران و سرپرستان خود در درک و رعایت ضوابط و مقررات الگو و نمونه باشند.

    2- در سالم سازی و بهسازی محیط کاری و فراهم کردن زمینه رعایت مقررات و ایجاد عوامل بازدارنده از تخلف، هایت سعی خود را بنمایند.

    3- با ایجاد شبکه های ارتباطی مناسب از طریق برقراری سیستم صحیح ارتباطات، حیطه وظایف، استانداردها، انتظارات مدیریت و مفهوم مقررات مربوطه را به کارکنان آموزش داده، آنها را توجیه نمایند.

    4- واحد پرسنلی سازمان برای تهیه و تنظیم آیین نامه های انضباطی سازمان، از متخصصین امور پرسنلی، جامعه شناسی و روانشناسی کمک بگیرد.

    5- در انجام این امر، ویژگیهای کارکنان، محیط و کار را در نظر گرفته، از استفاده نابجا و عجولانه از مدلهای خارجی پرهیز نمایند.

    6- سرپرستان برای برقراری انضباط مؤثر از موضوعات زیر غفلت نکنند:

    روشن ساختن خط مشی کلی خود; صادرکردن دستورات صحیح و منطقی; اعلام خواسته ها از طریق ارتباط; اجرای قدرتمندانه مقررات انضباطی و تداوم آن; برداشت مثبت از کارکنان; مد نظر قراردادن شرایط خطا و خطاکار; هدف قراردادن اصلاح و تربیت نه تنبیه; عدم دخالت در زندگی خصوصی دیگران و... . (25)

    وجدان کاری

    بر اساس آنچه گذشت، می توان گفت: وجدان کاری عبارت است از حس اخلاقی که کار خوب و تمام را از کار ناپسند و ناقص تمییز داده، به انجام آن گرایش داشته و از انجام این پرهیز می کند. به بیان دیگر: وجدان کاری آن مربی درونی است که نقش خود را از لحظه شروع کار تا پایان آن با انجام نه وظیفه به صورت زیر ایفا می کند: (26)

    1- آگاهانه کار خوب را تشخیص داده، آن را معرفی می کند. 2- قصد از انجام آن را پاکیزه می سازد،3- فرد را به انجام آن بر می انگیزد. 4- برای انجام درست آن با خود پیمان می بندد. 5- بر کار نظارت داشته، با مراقبت، آن را کنترل می نماید(قیامت:14).6- با بازرسی کار انجام شده، نقش حسابرس خبره را ایفا می کند (26) .7- در این صحنه، قدرتمندانه به قضاوت و داوری نشسته، قاطعانه حکم نهایی را صادر می کند. 8- در صورت مشاهده اشتباه خود را ملامت و در صورت تخلف شدید خود را تنبیه کرده و در صورت درستی کار به خودش پاداش می دهد.9- در تمامی مراحل، خود را از گزند دشمن داخلی (خودنفسانی) در امان نگه می دارد.

    اگر بخواهیم این مفهوم را در حیطه وظایف سازمانی معنا کنیم، می گوئیم: "وجدان کاری" در سازمان عبارت است از حس اخلاقی درست و تمام انجام دادن وظیفه سازمانی. از اینجا تفاوت مفهوم "وجدان کاری" با مفاهیم متداولی از قبیل " اخلاق کار" و "اخلاق حرفه ای" روشن می شود; یعنی نمی توان گفت: رعایت اصول و ضوابط و قوانین کار، سخت کوشی و تلاش مداوم (27) و حتی تعهد داشتن نسبت به انجام وظیفه سازمانی، چنانچه به قیمت نادیده گرفتن برخی حقایق و پایمال کردن ارزشهای واقعی باشد، نشان دهنده وجود وجدان کاری در سازمان است. بلکه اگر فرد، حقوق کار و افراد ذی ربط را به طور طبیعی و به حکم وجدانی - و نه به خاطر الزامات قانونی و نظارت اجتماعی و پاداش و تنبیه های خارجی - رعایت کرد گفته می شود: شخص دارای وجدان کاری است. بنابراین، "انضباط و وجدان کاری" در ارتباط با مفاهیم ارزشی، جهان بینی و فرهنگ اسلامی ملاحظه می شود و تنها در این صورت است که هم "کار" ارزش می یابد و هم انجام دهنده آن از رشد و تعالی برخوردار می گردد.

    ایجاد انگیزه

    اگر در جستجوی راهی برتر برای بالابردن سطح موفقیت و پیشرفت و نیل به اهداف سازمانی هستیم و بررسی روشهای ایجاد انضباط و وجدان کاری را به عنوان راهی برای نیل به آن هدف انتخاب کرده ایم، نخست باید بدانیم که کشف روشهای بهینه، مؤثر و بادوام، در گرو پی بردن به ریشه ها و سررشته های اساسی مساله است.

    در مقدمه، عوامل عمده ای که ممکن است بطور مستقیم یا غیر مستقیم در عملکرد ضعیف کارکنان نقش داشته باشد، یادآور شدیم. در اینجا، با مروری بر آن عوامل فراخوانده، تمهیداتی برای پاسخ به پرسشهای مطرح شده، فراهم می کنیم.

    به طور کلی، به حسب شرائط و موارد، ممکن است یک یا مجموعه ای از عوامل مذکور، در عملکرد نامناسب فرد نقش داشته باشد; اما مشاهده می شود که در بیشترین و شاید در تمامی موارد، سطح نسبتا مطلوبی از عوامل برای انجام خوب کار، وجود دارد و فقط شخص انگیزه لازم برای انجام کار را ندارد.

    در این مرحله برای به حرکت درآورد فرد "بی انگیزه"، دو راه وجود دارد:

    1- علل فقدان انگیزه (موانع) شناسایی شود تا با رفع آنها شخص حرکت کند.

    2- انگیزه لازم برای حرکت در فرد ایجاد گردد.

    در روش اول گفته می شود: انگیزه نداشتن برای انجام وظیفه، ریشه در ضعف بنیانهای ارزشی، نگرشی، تربیتی، سطح آگاهی، رشد شخصیتی و عوامل محیطی دارد و راه مقابله با این موانع، ارتقاء سطح علمی، اخلاقی، عقیدتی و فرهنگی فرد و ایجاد محیط مناسب است. ولی هزینه ها و موانع هر طرح و مکانیسمی که بخواهد از این راه مشکل را حل کند، به مراتب بیش از مکانیسمهایی است که بوسیله روش دوم ارائه می شود. از اینرو، در اینجا بطور مستقیم به این روش نمی پردازیم و فقط برای تقویت و تجهیز نتایج روش دوم، از آن سود می جوییم و لذا مباحث خود را پیرامون روش دوم متمرکز می کنیم.

    روشها

    در علوم رفتاری نظریات متعددی پیرامون انگیزه ها و علل رفتار و روشهای مختلفی برای ایجاد انگیزه ارائه شده، که بعدا به تعدادی از آنها اشاره خواهیم کرد.

    بطور کلی، روشهای نوع دوم به سه دسته تقسیم می شوند:

    1- روشهایی که در آنها سعی می شود با افزایش دانش مدیران و کارکنان و تاثیر در سیستم شناختی آنها نسبت به کار انگیزه خوب کارکردن را در آنان بوجود آورد.

    2- روشهایی که در آنها سعی می شود با تحت تاثیر قراردادن مستقیم رفتار و عملکرد شخص، انگیزه برای کار در او ایجاد گردد.

    3- روشهایی که مستقیما به انگیزش مدیران و کارکنان برای انجام مطلوب کار می پردازد.

    روشهای دسته سوم خود به دو نوع تقسیم می شوند:

    1- راههایی که صرفا با تکیه بر دانش بشری ارائه شده است; گرچه برخی از این روشها توسط اندیشمندان بزرگی ارائه گردیده که به سهم خود به دانش بشری کمک شایانی کرده اند; ولی از آنجا که در آنها، به مسائل ارزشی واقعی و ویژگیهای روانی منحصر به فرد انسان توجه نشده، راههایی ناپایدار، گاهی متناقض، نامشروع و یا ناسازگار با فطرت آدمی بنظر می رسند.

    2- راههایی که می توان با توجه به مبانی ارزشی اسلام و دیدگاه آن نسبت به انسان، ارائه داد.

    گرچه هر یک از راههای مذکور می تواند برای ایجاد انضباط و وجدان کاری بگونه ای تاثیر داشته باشند اما بزرگترین و بنیادی ترین روشهای مؤثر در ایجاد وجدان کاری به مفهوم واقعی آن، فقط قسم اخیر است; به عبارت دیگر واقعیتهای ملموس و روزمره سازمانی نشان می دهد که سهم دخالت عامل "عدم انگیزه" در عملکرد نامطلوب کارکنان و مدیران، بمراتب بیشتر از سهم دیگر عوامل فردی و عوامل مدیریتی، سازمانی، شغلی و محیطی است; و از اینرو شرط تاثیر و ضمانت اجرای روشهایی که در دو دسته اول و دوم به آنها پرداخته می شود، وجود انگیزه در مدیران و کارکنان برای رعایت و پذیرش آنهاست.

    بنابراین سررشته روشهای مؤثر در حل مشکلات انسان سازمانی، "ایجاد انگیزه" لازم و مناسب جهت انجام درست کارها است; یعنی منبع مشکل آفرین در سازمان، درون خود افراد است نه خارج از آن.

    شبهه

    موضوعی که در دهه های اخیر رایج گردیده و در برخی نظریات به آن تکیه می شود و در وهله اول به ذهن القاء می کند که فرهنگ غرب راه حل مشکلات اجتماعی و سازمانی و ایجاد انگیزش درونی را پیدا کرده، بگونه ای که هم به ارزشها اعتبار می بخشد و هم حس نوعدوستی انسانها را تقویت می کند. این است که گفته می شود در اجتماعات سازمان یافته کنونی به شناخت ارزشهای حاکم بر جامعه و رفتار مطلوب اجتماعی تکیه شده و سعی می شود رضایت فردی با ارزشهای اجتماعی منطبق گردد بگونه ای که افراد داوطلبانه بخش اعظم تلاش خود را در راههایی صرف می کنند که برای خود آنها و نیز دیگران مفید است.

    ولی، با دقت در این موضوع روشن می شود که اولا: ملاک و معیار حل واقعی مشکلات بشری اعتبار بخشیدن و ملاک قراردادن ارزشهای حاکم بر جوامع نیست بلکه راه نجات در گرو ملاک و معیار قراردادن ارزشهای واقعی انسانی و الهی است و ثانیا: این تلاش بظاهر نوعدوستانه در جوامع پیشرفته، در نتیجه آراسته شدن به صفات انسانی و اخلاقی یست بلکه به این علت است که احساسات و تمایلات آنان تحت تاثیر اجتماعی که در آن زندگی می کنند، آنها را به اتخاذ این روش بظاهر بشردوستانه وادار می سازد.

    از این روست، که ما می گوئیم تا زمانی که سیستمهای خود کنترلی، خود تنظیمی و خودکار سازی و خویشتن کاری در راستای اعتبار بخشیدن به ارزشهای واقعی انسانی و مکتبی نباشند، نمی توانند مشکلات پیچیده اجتماعی و سازمانی را به گونه مطلوب حل کنند و در واقع از ضمانت اجرا و انجام بی بهره اند.

    از مطالب بالا روشن می گردد که همواره در مطالعات مربوط به وجدان کاری و بلکه هر طرح و تجویزی پیرامون انسان باید با موشکافی برخورد کرد و از فروافتادن در دام الگوها و نظریات و روشهایی که با مبانی اصیل اسلامی سازگار نیست در امان ماند.

    اینکه مقام معظم رهبری با اشاره به امکان وجود نظریات و تحلیلهای گوناگون نسبت به علل مسائل و معضلات جامعه، تصریح کردند که راه حل مشکلات را باید در وجدان کار و انضباط اجتماعی جستجو کرد، دقیقا این پیام را با خود دارد که نباید ما نیز نهایت تلاش علمی خود را صرف مطالعه، بررسی و یا اجرای شیوه ها و قالبهای تکراری، غیر اصیل و وارداتی کنیم بلکه باید تدابیری اندیشید که جامعه را بگونه ای متحول می سازد که در آن «افراد کار را عملی صالح، وظیفه ای حقیقی و مسئولیتی اجتماعی و سیاسی و یک عبادت می دانند.» (28)

    دیدگاهها

    چنانچه اشاره شد، از قرنها پیش تاکنون، دانشمندان بسیاری به مطالعه پیرامون علل رفتار آدمی; شیوه های کنترل رفتار و تغییر آن; نیازها و انگیزه های انسان و چگونگی ارضای آنها; عوامل موفقیت، کامیابی، سعادت، کمال و پیشرفت، پرداخته اند و در این زمینه ها نظریه های گوناگونی ابراز کرده و تالیفات بسیاری به جامعه بشری عرضه کرده اند. مرور این نظریات به بررسی جامع مساله مورد نظر، کمک کرده، نیز ضرورت و اهمیت مطالعات بنیادی را روشن می سازد. از این رو، بطور فهرست وار و هر چند پراکنده، به برخی دیدگاههای نظریه پردازان و اندیشمندان و گزیده هایی از افکار آنان می پردازیم:

    - صدها سال پیش عقیده بر این بود که انسان، آزاد، صاحب اختیار، هوشمند و خردگراست و رفتار او را، انتخاب و تصمیم خودش شکل می دهد. (خردگرایی)- در قرن هفدهم، "هابز"، نظریه لذت گرایی را مطرح کرد و گفت: علت اصلی رفتار، تمایل به کسب لذت و اجتناب از درد است.

    - در قرن هفدهم و هجدهم، دیدگاه ماشین گرا پدید آمد، مبنی بر اینکه اعمال انسان از نیروهای درونی و بیرونی ناشی می شود که آدمی کنترلی بر آنها ندارد.

    - دیدگاه ماشین گرا در بعد افراطی خود، بصورت نظریه غریزه و درست در مقابل نظریه خردگرایی درآمد. بر طبق این نظریه، انسان زیر فرمان نیروهای فطری است که رفتارش را تعیین می کنند.

    - در دهه 1920، این اندیشه شکل گرفت که نیازهای زیستی منشا رفتار آدمی اند و انسان با رفتار خود سائق را کاهش داده، نیاز خود را ارضا می نماید و به تعادل زیستی دست می یابد. (نظریه سائقها)

    - در دهه 1950، با روشن شدن عدم توانایی نظریه سائقها در تبیین انگیزه تمام رفتارها، به محرکها و شرائط، بعنوان منبع خارجی توجه شد، از آن جمله اند نظریه پردازان یادگیری اجتماعی که به نقش سرمشقها در انتقال رفتارهای خاص تاکید می کنند (نظریه مشوقها). در یادگیری اجتماعی گفته می شود رفتارها از طریق کنش متقابل با محیط و مشاهده محیط، آموخته می شوند. مساله خود تنظیمی و نظارت بر رفتار خود، از راه تقویت یا تنبیه خود، نیز مورد تاکید نظریه یادگیری اجتماعی است. (29)

    - در نظریه روانکاوی فروید گفت: انسان در رفتارش مجبور نیروهای فطری است. او همه عواطفی را که از نظر وجدان اخلاقی و اجتماع، پسندیده شمرده می شوند نیز به عاطفه جنسی برمی گرداند و می گفت: وجدان ضوابط اخلاقی را به فرد تحمیل می کند.

    - روانشناسانی که به نقش انگیزش در رفتار تاکید کردند، نظریات متعددی ارائه دادند: برخی به ایجاد انگیزه از راه دخالت در شناخت فرد تاکید کردند و برخی از راه دخالت در رفتار فرد بدین ترتیب که رفتار پاداش داده شده تکرار می شود. در نظریه نیازهای فردی به برانگیختگی از درون تاکید می شود و اینکه در شرائط عادی سازمان، بیشتر کارکنان، از طریق نیازهایی نظیر تعلق، احترام به خویشتن، و تحقق توانایی های بالقوه خود برانگیخته می شوند. (30)

    - در نظریه برابری گفته می شود: باید نظام پاداش عادلانه باشد تا موجب برانگیختن افراد به کار شود. چون افراد غالبا طی مقایسه با همکارانشان برای ایفای نقش خود برانگیخته می شوند.

    - گفته شده است که بالاترین حرف در مباحث انگیزش این است که اولا: باید آن انگیزش سطح بالایی از شدت را داشته باشد و ثانیا: در راستای اهداف سازمان باشد نه شخصی.

    - برخی برای فراهم کردن اسباب خود کنترلی سعی کرده اند عامل انگیزشی را از بیرون به درون بکشند.

    - برخی انگیزه های درونی را حاصل یادگیری دانسته اند و گفته اند در دوره های بعدی رشد ظاهر می شود.

    - راجرز در نظریه پدیدار شناختی معتقد است: اساسی ترین عامل انگیزش عبارت از گرایش فطری به خود شکوفایی است. وی، علت نفی کوشش پیگیر در کار را، خرده فرهنگهایی می داند که به مفهوم "خیر محدود" اعتقاد داشتند و باور کرده بودند که تلاش بیشتر موجب برداشتن سهم دیگران می شود و این طلب حریصانه روزی محسوب شده، امری ناپسند است.

    ماکس وبر، با نفی وجود "وجدان جمعی"، ریشه های حاکمیت اخلاق کار را در اخلاق پروتستان مبنی بر سخت کوشی مداوم و پرهیز از انباشت سرمایه می بیند.

    - امیل دورکیم، اخلاق کار مورد نظر وبر را، اموری کلی و قواعدی صرفا دستوری، نابهنگام، ضعیف و بدون ضمانت اجرا و تاثیر مشخص می شمرد و با تلاش برای اثبات "وجدان جمعی" جدای از "وجدان فردی"، بدنبال راهی جامعه شناسانه برای ایجاد و تقویت اخلاق حرفه ای بادوام می گردد.

    - مک کله لند، برای خوب کارکردن، روش مبتلا کردن افراد به ویروس ذهنی"انگیزش به پیشرفت (NACH) راپیشنهاد می کند. وی با تاکیدبرانسان توسعه یافته،آن راازطریق جامعه پذیری افراد جستجومی کند.

    - مزلو بر این عقیده بود که افراد سازمان، دنیا را از دریچه نیازهای تامین نشده خود می بینند و بنابراین، مدیر باید ببیند افراد در کدام طبقه از سلسله مراتب نیازها قرار دارند، همان را برای آنها انگیزه قرار دهد.

    - نظریه های انتظار، بر اساس رفع اشکالات نظریه های قبل، از جمله مزلو - که با مشکل اثر موقت شیوه انگیزشی خود روبرو بودند - مطرح شد. از آن جمله است تئوری لالر و پرتر. آنها در مدل مسیر - هدف که ارائه داده اند، حرکت را به عهده فرد گذاشته اند و از حق انتخاب او برای تلاش یا عدم تلاش، به خود انگیزشی یاد کرده اند.

    - برخی بر این تاکید کرده اند که بزرگترین مانع موفقیت سازمانهای امروزی، عدم سازگاری بین رفتار مطلوب و رفتاری است که به آن پاداش داده می شود. برای اینکه افراد خوب کار کنند باید سعی نمود رابطه مناسب بین عملکرد و پاداش برقرار کرد و برای این منظور مواردی را که مدیران باید (یا نباید) پاداش دهند و روشهای اعطای پاداش را مشخص نموده، از مجموع آنها به عنوان برنامه مدیر 10/ 10 یاد کرده اند. (31)

    - برخی به عوامل مؤثر در بالارفتن رضایت شغلی تاکید کرده اند: چالشی بودن کار، پاداش عادلانه، شرایط کاری حمایت کننده، همکاران حامی و مشوق و متناسب بودن نوع شغل با شخصیت فرد.

    - برخی به تغییر نگرشها، با تبلیغات و اسوه قراردادن شخصیتها، اشاره کرده اند و گفته اند چون صرف نگرش به رفتار منجر نمی شود، باید با استفاده از عناصر ارزشی، جوی ایجاد کرد که نوعی رابطه علی برای انجام کار بوجود آید.

    - برخی تلاش کاری را تابعی از فرهنگ و روابط اجتماعی و برخی دیگر تابعی از فرهنگ و نظام تربیتی آموزشی جامعه دانسته اند.

    - برخی گفته اند با شکستن و کوچکتر کردن سازمان است که می توان فضای سالمتر روحی و در نتیجه، بهتر کارکردن افراد را فراهم آورد.

    - برخی به نقش انعطاف سازمانی، اخلاقیات سازمانی، انسان مداری به جای سازمان مداری تاکید کرده اند.

    - کارل گوستا ویونگ، بی اعتنایی به حکمت و فرزانگی (ضمیر ناخودآگاه جمعی) و غرق شدن در عملگرایی سوداگرایانه را علت شکست تمدن غرب می داند و صحبت از مقابله با "از خود بیگانگی" و بازگشت به فردیت و هویت خویش، از راه پیوستن به ریشه های فرهنگی، و به تعبیر روانکاوانه اش "روان نژندی همگانی عصر ما" می کند. (32)

    - ویلیام جیمز می گوید: «هر قدر انگیزه و محرک میلهای ما از این عالم سرچشمه گرفته باشد، غالب میلها و آرزوهای ما از عالم ماوراء طبیعت سرچشمه گرفته; چرا که غالب آنها با حسابهای مادی جور در نمی آید.» وی نیز می گوید: «دنیایی که یک فکر مذهبی به ما عرضه می کند نه تنها همان دنیای مادی است که قیافه آن عوض شده بلکه در ساختمان آن عالم چیزهای بیشتری است از آنچه یک نفر مادی می تواند داشته باشد.» (33)

    - آنتونی رابینز، در زمینه کسب موفقیت افراد در کار خود، "فرمول موفقیت نهایی" را ارائه می دهد. او در اندیشه کشف اعماق روان فرد و تغییر شرائط جسمی و روانی او با فن N.L.P. یعنی برنامه ریزی عصبی کلامی و علم تاثیر زبان شفاهی و غیر شفاهی از قبیل حرکات بدن، حالت چهره، چگونگی نفس کشیدن و آهنگ کلام، بر دستگاه عصبی و در پی آن است که افراد را قادر بسازد تا از توانایی های جسمی و روانی خود برای دستیابی به کمال استفاده کنند. وی می گوید: «تنها کسی که ما را از پیوند با خود واقعی باز می دارد، خودمان هستیم در حقیقت مسائل و مشکلاتی که در طول روز با آنها روبروییم، به اصطلاح آشی است که خود برای خود پخته ایم و سرچشمه اش در ارزشها و اعتقادات خود ما است.» (34)

    - "کنت بلانکارد" با الهام از افکار دانشمندان برجسته ای چون: "وین دایر"، "نورمن وینست پیل"، "اسپنسر جانسون"، "رابی کوشنز"، "استیوکاوی"، "ریچاردبال" و ... بویژه "آنتونی رابینز"، به این باور رسیده اند که انسانهای متمدن در غرب، گرچه از مظاهر حیات مادی کاملا بهره مندند، ولی بخاطر عدم رضایت از زندگی خانوادگی و اجتماعی و از همه مهمتر از رابطه با خویش، پیوسته در فشار جانکاه روانی و احساس کمبودی بزرگ بسر برده و هرگز به موفقیت و خوشبختی دست نمی یابند. او چاره را در این یافته که همگان باید برای کنترل اوضاع و احوال زندگی خود، نظام باورهایشان را اصلاح کنند و به ژرفای وجود خویش سفر کرده، در آنجا به کندوکاو در احوال خود بپردازند و با شناسایی رسالت، ارزشها و اهداف خود، راه دسترسی به "کمال فردی" را هموار سازند. وی همه تلاش خود را متمرکز می کند تا راه رسیدن به خوشبختی و خشنودی درونی را کشف کند. وی برای ساختن یک زندگی کامیاب می گوید: «باید به بازسازی کامل شخصیت و افزایش توان روحی پرداخت و آن را بر پایه ای محکم و استوار بنا کرد.» و شرط دستیابی به این هدف را، ایجاد پیوندی محکم بین عرصه پیشرفت ظاهری و رابطه با خود، خانواده، مردم و پروردگار می شمرد و شعارش را درس "خودسازی" قرار می دهد. (35)

    - لوری هاکینز می گوید: «ما در پنجاه سال گذشته به ارزیابی روند زندگی افراد مختلف جامعه پرداخته ایم و آنچه نصیبمان شده یافتن این حقیقت است که کارکردن بدون رعایت اصول اخلاقی به فساد و تباهی منجر می شود، هدف بدون رسالت، ما را به جایگاه رفیعی در زندگی نمی رساند و زیستن بدون رفتاری که بر پایه ارزشها باشد، بی ارزش است. بسیاری از نابسامانیهای اجتماع این واقعیت را می نمایاند که صرفا موفقیت در تحصیل، کار و کسب و غیره، ما را به کامیابی نمی رساند. بلکه برای کسب رضای باطنی باید بین پیشرفت در کار و روابط خود با خانواده، جامعه و پروردگار، توازنی ایجاد کنیم تا به معنای رسیدن به کمال دست یابیم." (36)

    - بیل های بیلز در کتاب "صداقت در برابر خدا" می کوشد تا بین آنچه هستیم و آنچه می توانیم باشیم مقایسه ای به عمل آورد. وی می گوید: «ما نه تنها با خدا صادق نیستیم بلکه در رابطه با دیگران و حتی خود نیز صادق و بی ریا نبوده ایم. برای اینکه ظاهر و باطن خود را یک دست کنیم، باید کلاهمان را قاضی کنیم و به تمام زمینه های زندگی خود بنگریم و دو رنگیها و نابرابری ها را بشناسیم، تا بین رفتار خود و آنچه ادعایش را داریم، صادقانه داوری کنیم.» (37)

    دانشمندان علوم رفتاری سعی کرده اند، در سازمان، بین شغل و شاغل آشتی برقرار کنند و برای این منظور از ترفندهای روانشناسانه برای هماهنگ کردن فرد با شغل سود جسته اند ولی تلاش آنها به دلیل عدم توجه به صالت شخصیت انسانی افراد در سازمان عقیم مانده است. (38)

    - گروهی از نظریه پردازان سازمانی برای ایجاد این هماهنگی و انگیزش افراد، گفته اند: باید در کنار "شخصیت فردی" کارکنان، یک "شخصیت سازمانی" نیز ایجاد کرد و عده ای دیگر این نظریه را رد کرده و گفته اند این با ماهیت روح آدمی منافات دارد. (39)

    - نظریه پردازان مدیریت ارزشی و فرهنگی، استراتژی اصلی را، بالا بودن سطح فرهنگ ودارابودن ارزشهای سازنده وسالم، قرار داده اند.

    - نظریه جدید "خویشتن کاری"، با شالوده فکری جدید و شعار "زندگی در حد کفایت و تعادل" سعی کرده است، " خودکنترلی" را هر چند به قیمت تجدید نظر در معنای کار (برای دیگران) و ایجاد تغییرات عمده در نظرگاههای اقتصادی و جامعه شناسی و مدیریتی، برای سازمانها به ارمغان آورد.

    - در ظرف پنجاه سال [قبل از 1960]، روانشناسی دوباره به نقطه آغاز خود بازگشته است. روانشناسانی که تجربه هوشیار رابه عنوان موضوع نامناسبی برای پژوهش علمی، طرد کرده و به مطالعه رفتار روی آورده بودند، اینک بار دیگر درباره " ذهن" نظریه پردازی می کنند. (40)

    - نظریه های بسیاری برای تبیین انگیزش آدمی پیشنهاد شده اند، اما تاکنون توافق در این باره، اندک بوده است. (41)

    نکته

    ملاحظه می شود هر چه از مدیریت مقرراتی، هدفمداری و کیفی می گذرد، اهمیت منابع انسانی روز بروز بیشتر درک می گردد و در برخی نظریات به صراحت از نقش ارزشها، دین، عقیده و ایمان و اخلاق، در انگیزه ها، سخن به میان می آید. هر ذهن کنجکاوی در بررسی این پدیده نوظهور اجتماعی، که مربوط به جامعه جهانی است، پس از تحسین بر این همه تلاش و مطالعه، از خود می پرسد که چه شده است. بشریت به اصطلاح متمدن غرب، پس از سالیان دراز بررسی، پژوهش، تجربه و آزمون و گردآوری انبوه بی شماری از حاصل مطالعات خود، پیرامون زوایای مختلف زندگی این جهانی، اینک اندکی از لاک جمود سربرآورده و اشعه ای از آفتاب دانش راستین را بر قامت خمیده و رنجورش خریدار گردیده است! چرا پس از این همه، تازه به نکاتی دست می یابد که اسلام چهارده قرن پیش به گونه ای کامل، واقعی و نظام مند به بشریت عرضه داشته است. شما نیز با دقت در نظرات آنها که شمه ای از آن در صفحات پیشین بازگو شد، به این مطلب گواهی خواهید داد. در اینجا به دو نمونه اشاره می شود:

    آنتونی رابینز، برای دورشدن از مشکلات و مسائل زندگی، به عنوان یک راه بدیع می گوید: «کافی است آن را از ذهن خود دور کنید.» در جای دیگر می گوید: «تنها راه بوجود آوردن تغییرات مستمر در زندگی، داشتن یک هدف درازمدت است.» (42)

    نسبت به موضوع اول، خداوند متعال، در آیات فراوانی از قرآن کریم به این مطلب تصریح می کند و انسانها را برای نیل به خوشبختی و رهایی از مشکلات، به ذکر، امید، صبر، توکل، استعاذه و ... دعوت می کند و خطر بزرگ و لزوم دوری از وسوسه های نفسانی را گوشزد می کند. از آن جمله است: سوره ناس (43) و آیه «قل رب اعوذبک من همزات الشیاطین. »(مؤمنون:97) و در رابطه با موضوع دوم در جهان بینی اسلام، انسان مسلمان، با داشتن نه تنها هدف درازمدت بلکه هدف بی نهایت و بازگشت به سوی او، پرشکوهترین و بادوام ترین تغییر را به نمایش می گذارد و آن توبه است. «توبوا الی الله توبة نصوحا»(تحریم:8)

    این همه حکایت از آن دارد که انسان متمدن کنونی، پس از قرنها، سرگردانی، سرخوردگی و شکست واقعی، با تکانه ای که اینک به لطف پروردگار، بر وجدان خفته اش وارد گردیده، اندکی به حقیقت نزدیکتر شده است. او با اعتراف به برخی نیروها و استعدادهای انسانی، اندکی از غرور "خویشتن گریزی" خود را کنار نهاده و به این واقعیت، هر چند بطور کلی و گنگ رسیده است که برای حل مشکلات بشری باید به انسانیت انسان و شناخت "خود" بپردازد، ولی با غفلت از تعالیم وحی، از روشهای اصیل و والای خودشناسی بی بهره مانده، در همان آغاز راه به نقضی حقیقی دچار شده که خود می داند اما باور نداشته، پیرامون آن نمی اندیشد. به عبارت دیگر راز شکست تمدن غرب در این جمله خودشان نهفته است: «برداشتن نقاب و نگریستن دقیق به چهره واقعی، شجاعت و تهور عظیم می خواهد، اما معقول جلوه دادن نادرستیها و دو رنگیها و ریاکاریها امری بسیار ساده است.» (44)

    از دیدگاه اسلام، چنین انسانی تا زمانی که آن شجاعت را به دست نیاورد و اندیشه "خودیابی" را در قالب "خود انفسی" نه " خودآفاقی" (45) به همراه "ایمان" به حقایق انفکاک ناپذیر "خدامحوری" و "آخرت گرایی" به گونه ای نظام مند و کامل، باور نکند و متعهدانه به آن عمل ننماید، همچنان در سرگشتگی و انحرافی از نوع نوین آن بسر خواهد برد.

    فراانگیزه

    در اینجا به پاسخ یکی دیگر از پرسشهای مهم مقاله نزدیک شده ایم و آن اینکه راه حل نهایی و برای حل عمومی مساله و تحریک فرد به سوی کار، شکوفا ساختن عظیم ترین، والاترین و پرشورترین انگیزه اوست; انگیزه ای که از نظر اشباع نشدن، منحصر به فرد است و برخلاف امیال پست انسانی، نه تنها در مرحله ارضای آن مشکلی وجود ندارد، بلکه خود به خود سرشار از موفقیت، پیشرفت، کمال و سعادت است و راز و رمز تحلیل صحیح مساله نیز در همین نکته نهفته است.

    به عبارت دیگر ما معتقدیم: اگر سیر نظریات مربوط به انگیزه ها و رفتار انسان در روندی رو به واقعیت نمایی از نگرش مادی صرف، به دقت در زوایایی از روان آدمی کشیده شده است.

    - و اگر قبول داریم که سازمان، مدیر، سرپرست، افراد و محیط هر کدام بطور محدود و فقط در جهات مشخص و مشروط می توانند به انگیزش افراد کمک کنند، ولی هیچکدام خلاهای ذهنی و عاطفی آنان، که سرمنشا همه رفتارهای آنهاست، را نمی توانند اشباع کنند.

    - و اگر با استفاده از انگیزه "توفیق طلبی" در کارها (تلاش برای پیشرفت) و انگیزه "خودیابی" می توان افراد را بکار وادار کرد (مفاد برخی نظریات انگیزشی);

    - و اگر انگیزه موفقیت و پیشرفت برای رسیدن به کمال بالاتر است و بالاترین کمال انسان در گرو شکوفایی انگیزه خداجویی اوست;

    - و اگر ایده اساسی یک مسلمان حرکت دائمی بسوی کمال مطلق است و انگیزه خداجویی او والاترین و قوی ترین انگیزه معنوی او و تنها انگیزه اشباع نشدنی و تغییر ناپذیر است;

    - و اگر از نظریات انگیزشی این نتیجه بدست می آید که ارضای نیازهای مراتب بالاتر باعث ایجاد نتایج ذهنی مطلوبتر می شود و در نتیجه، احساس خوشبختی فرد و آرامش او بیشتر می گردد و احساس فرد نسبت به حیات درونی غنی تر شده و سرانجام روند عمومی جسم و روح او بسوی سلامت و رضایت و اطمینان افزونتر است;

    - و اگر بدون بهادادن به نقش اساسی سلامت ذهنی و روحی، از حاکمیت وجدان نمی توان سخن گفت.

    در مجموع، به این نتیجه می رسیم که باید برای حل بنیادی مسائل انگیزشی در رفتار انسان، کلیه توصیه ها، روشها و تکنیکهای پیشنهادی علوم رفتاری، در زمینه ایجاد انگیزه، را با استراتژی اصلی خود و شاخص و الگوی ذکر شده ارزیابی کنیم. یعنی اگر جرات آن را به خود نمی دهیم که در جستجوی کشف روشهای عملی و ملموس برای شکوفا کردن این فراانگیزه مقدس و حل یکباره مسائل انگیزشی و رفتاری باشیم، حداقل این را باید بپذیریم که برای رهایی از سرگردانی در حل ریشه ای و بادوام این معضل اجتماعی، باید سوگیری و هدف غایی هر نظریه ای در این زمینه، رشد و شکوفایی بالاترین انگیزه درونی انسان یعنی کمال مطلق طلبی او باشد.

    شاخص

    بر این اساس، تمام روشهای ایجاد انگیزه در افراد را باید در راستا و بر اساس مقتضیات این "فراانگیزه" بنا نهاد و کاخ شخصیت انسان را پی ریزی نمود. فرانگیزه ای که در صورت شکوفا شدن، در درون افراد شعله افکنده، تمام انگیزه های فرد را تحت اختیار و تسلط او قرارداده، آنها را در فضای ملکوتی خویش هدایت می کند و فرد را آگاهانه و عاشقانه به خوب کارکردن بلکه بهترین کارها را انجام دادن سوق می دهد. در این صورت است که روشهایی که به کار خواهیم برد با قوانین خلقت و فطرت منطقبق بوده، از اثر مثبت و شدید و بادوام برخوردار خواهد بود و چون اسلوب برنامه ها و شیوه ها از منبع وحی اخذ می شود، از انحراف و اشتباه نیز مصون می باشد.

    بنابراین، هر نظریه ای بر حسب اینکه چقدر از این دیدگاه فاصله گرفته باشد، از نتایج مطلوب، مؤثر و مستمر بی بهره خواهد بود و پس از چندی نظریه ای جدید جای آن را خواهد گرفت و این گردونه همچنان سرگردان خواهد چرخید.

    البته، اگر ما شتاب رشد و پیشرفت روزافزون دانش و تکنولوژی را در این بررسی خود دخالت دهیم، تایید دیگری بر ایده مذکور خواهیم یافت. زیرا در دورانی که جوامع از این رشد و توسعه برخوردار نبودند، این مشکلات پدید آمد و همچنان لاینحل باقی ماند; چه رسد به زمان حاضر که از نظر پیچیدگی های چندجانبه و انبوه اطلاعات سرسام آور و عدم امکان پردازش جامع آن، با دورانهای پیشین و حتی دهه های قبل قابل مقایسه نیست. از این رو، باید بدنبال مقیاسی همسنگ با این شتاب و وسعت باشیم و آن جز مقیاس مذکور نمی تواند باشد.

    این همه نشانگر این است که ما باید الگوی منحصر به فردی را که خالق متعال در درون ما به ودیعه نهاده و با سرشتی از روح خود و جوهری ناگسستنی آن را آراسته، در تمامی شؤون زندگی این جهانی آدمی، پیش روی خود نهیم و به عنوان راهنمای هدایت و معیار سنجش صحت نظریات و راه حلهای مسائل فردی و اجتماعی از آن پیروی کنیم. به نوبه خود در سازمانها نیز باید بر طبق همین الگو و ملاک، در هدف گذاری، برنامه ریزی، ارائه روش و راه حل مسائل سازمانی در همه مکانها، زمانها، شرائط، سازمانها، سطوح و نسبت به همه مسائل شناختی، انگیزش و رفتاری عمل نمائیم. براساس این اندیشه نیز باید به اصلاح سیستمهای آموزشی، تربیتی و ... که در ایفای نقش هدایت، محافظت، مراقبت و درمان عاجز مانده اند، بپردازیم. باید بدنبال تهیه مکانیزمهایی برای بکارگیری قوای عقلانی و عاطفی افراد از سنین کودکی تا بزرگسالی به شیوه صحیح، باشیم تا بتوانند بطور طبیعی در تمامی دوران زندگی، از نیروهای درونی و انگیزه های متعالی خود بگونه ای منظم و مؤثر بهره مند گردند. و در این راستا بدنبال تکنیکهای عملی و روشهای قابل انتقال تقویت ایمان،اراده، صفات پسندیده و ارزشهای والای انسانی باشیم و برای مسائلی از قبیل، محاسبه نفس، ذکر، حسن ظن، و... حتی در سازمانهای خود مدلها و برنامه های عملی، ابداع و تدوین کرده، به اجرا گذاریم.

    اینکه هر وقت بحث از راه حل برای مشکلات جامعه می شود، برخی می گویند «از این مطالب و توصیه های تکراری بسیار شنیده ایم و از آن خسته شده ایم » حقیقتی انکارناپذیر است چراکه از گنجینه گرانبهای وحی و معارف بی بدیل قرآنی که در سایه لطف خداوندی نصیبمان شده، تنها به گوهری بسنده کرده ایم و نیز از انبوه امکانات، شگردها و تکنیکهایی که پیشرفت دانش بشری برای ما به ارمغان آورده، در این جهت سود نجسته ایم. از اینروست که در درون دادهای اندیشه پاکمان غوطه ور گشته، از انبوه آن خسته و در اعماق آن وامانده ایم و در همین حال انتظار برون داد داریم; غافل از آنکه تا فرایند و پردازش را طی نکنیم، به ستاده های واقعی - که وجدان بیدارمان با تماشای شورانگیزآنها،امکان تحققشان را اثبات می کند - دست نخواهیم یافت و شجره طیبه حیات اسلامی ثمراتش را به ما ارزانی نخواهد کرد.

    این مطلب شاید بتواند تبیین این فراز از کلام مقام معظم رهبری باشد که فرمودند:«بر زبدگان ملت است که در همه برنامه ریزی ها، به نقش بنیانی ارزش های اسلام و انقلاب تکیه ای حقیقی - و نه زبانی و ظاهری - نشان دهند.»

    نتیجه گیری

    سزاوار است در آغاز رستاخیز بزرگ سازندگی ایران اسلامی، قدری به خود بیندیشیم و توانایی هایمان را برای نیل به هدف بزرگی که داریم، ارزیابی و سازماندهی نماییم و این دستور خداوند که می فرماید: «در وجود خود شما (نیز نشانه هایی است) پس آیا به چشم بصیرت نمی نگرید» را فرا روی خود نهیم و بین آنچه هستیم و آنچه باید باشیم مقایسه کنیم; خود را دست کم نگیریم و به روشهای غیر اصیل رو نیاوریم و ایمان راسخ داشته باشیم که هم امکانات و هم توانایی پی ریزی طراحی جدید سازمانی را داریم. باور کنیم که اگر قصد داریم از الگوهای سازمانی فرهنگهای بیگانه تقلید نکنیم و می خواهیم پا را از کنترلهای رسمی سازمانی و یا برنامه های شعاری غیرمؤثر، فراتر نهیم و به سیستمهای کنترلی تضمین شده و با اثری پایدار و گسترده، دست یابیم; باید فلسفه ای سازمانی برای خود تبیین کرده، استوانه های آن را بر پایه ارزشها، اعتقادات و تعالیم وحی و متناسب با سازمان فطری انسان بنا نهیم. آنگاه بر اساس آن، به طراحی اداره نیروی انسانی، تحول و تکامل سیستمهای عملیاتی، شیوه های عملکرد سازمانی، مناسبات رفتاری و رویه های ارتباطی بپردازیم.

    از پیام مقاله روشن شد که در این مسیر، نخستین گام آن است که، اندیشمندان، پژوهشگران و کارشناسان، در پرتو اصول ثابت و جهان شمول قرآنی و درون دادهای مکتب اصیل اسلام، با چشمهای مسلح به ابزارهای فوق الکترونیک و از زاویه دیدی دیگر، و نگاهی برتر و دقیقتر،تمامی تاسیسات و تجهیزات موجود در پناهگاههای بیکران وجود آدمی را زیر نظر گرفته، حرکت آرام امواج درونی وی را به دقت پیگیری نمایند. آنگاه به طراحی فرایندهای جامع و بدیع از چگونگی انگیزش، رفتار و عملکرد فردی و اجتماعی (واقعی و ایده آل) افراد (مسلمان و غیر مسلمان)، با در نظرگرفتن همه عناصر و عوامل زمان، مکان، شرایط، ویژگیهای جسمی و روحی، محیط انسانی و... بپردازند و در این راستا در عصر تکامل سریع سخت افزارها و نرم افزارهای توانمند، با استفاده صحیح و کارآمد از تکنیکهای پیشرفته، برای بازیابی زیربنای انگیزشی افراد طرحی جامع تهیه نموده و بر اساس آن نظریه پردازی کنند.

    در این صورت است که می توانیم از پیشرفتهای دانش بشری، در عین حفظ ارزشهای مکتبی، به گونه ای معقول و مؤثر استفاده کرده، گره های کور دانش بشری و مسائل و مشکلات سازمانی را، که حل نشدنی پنداشته می شود، را بگشاییم و سرانجام این همه فراز و نشیب، گریز و جمود، و خروش و سکوت در نظریه پردازیهای متداول را به تعادلی پویا، در مسیری مطمئن و تضمین شده، تبدیل نماییم.

    مسلما تا زمانی که فقط به دست آوردهای دانش بشری چشم بدوزیم و خود را به ابزار جولان در تعالیم آسمانی مجهز نسازیم و از آن رو بگردانیم، نمی توانیم چنین حرکت پرشکوهی را آغاز کنیم.

    پی نوشتها:

    1- رهبر معظم انقلاب اسلامی، پیام نوروزی سال 1374.

    2- ضمیر، نفس، من، خود، خودآگاه، شعور و... Conscience

    3- از جمله اصطلاحات ترکبیی این واژه در فرهنگ اسلامی عبارت است از: وجدان حیوانی، طبیعی، ملکی; وجدان شخصی، فردی، نفسانی; وجدان خانوادگی، زوجی، قبیله ای،قومی، نژادی، ملی، انسانی، مذهبی; وجدان روانشناسی، عقلایی، فطری، ملکوتی، نوعی، عمومی; وجدان اخلاقی و وجدان کاری.

    4- مرتضی مطهری،انسان و ایمان،(قم:انتشارات صدرا، چاپ امیر،1357)،ص 74.

    5- ر.ک: مرتضی مطهری، تعلیم و تربیت دراسلام، (قم: صدرا،1370)، چاپ هجدهم، ص 244 - 260 (اقتباس).

    6- ر ک: مرتضی مطهری، انسان در قرآن،(تهران: صدرا، چاپ سپهر)، ص 24-30.

    7- «ای انسان تو تلاشگر بسوی خدا هستی و او را ملاقات خواهی کرد.»

    8- ر.ک: علی اصغراحمدی، فطرت، بنیان روانشانسی اسلامی،(تهران:امیرکبیر،1362) چاپ اول،ص 81.

    9- مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 2، ص 268-274.

    10- ر.ک: محمدتقی مصباح، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن،(تهران: سازمان تبلیغات اسلامی،1368)، ص 181- 185.

    11- مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 3، ص 595 (تلخیص).

    12- کنت بلانکارد، سیری در کمال فردی، ترجمه محمد رضا آل یاسین، چاپ اول، منفرد 1374، ص 157

    13- محمدتقی جعفری، وجدان، ص 6

    14- «من لم یجعل الله له من نفسه واعظا فان مواعظ الناس لن تغنی عنه شیئا.» روضه بحار ج 2 ص 106

    15- ژکس. فلسفه اخلاق (حکمت عملی)، ترجمه ابوالقاسم پورحسینی،(تهران: امیرکبیر،1362)، ص 24 به نقل از: :Albert-sueur ص 242 رساله نوینی در فلسفه 1778-1712

    16- تلخیص و اقتباس از تعلیم و تربیت، ص 237 و انسان در قرآن ص 30-70 (مجموعه آثار ج 3، 280-305)

    17- «سوگند به نفس و اعتدال آن که پاکی ها و ناپاکی ها را به او الهام کرد; پس هر که آن را پاکیزه داشت، رستگاروهرکه آن رابفریفت زیانکارشد.»(شمس:7-10)

    18- رسول اکرم(ص) فرمود: «من عرف نفسه فقد عرف ربه ». حضرت علی(ع) فرمود: «معرفة النفس انفع المعارف ». نیزفرمود:«عجبت لمن ینشد ضالته کیف لاینشد نفسه.»

    19- «ان الله یحب المحترف الامین »;وسائل الشیعه ج 12، ص 13; «الکاد علی عیاله کالمجاهد فی سبیل الله »

    20- «ملعون من القی کله علی الناس »; کافی، ج 5، ص 72، حدیث 7.

    21- ر ک: تعلیم و تربیت، همان کتاب ص 410- 424.

    22- به ترتیب: کافی ج 1، ص 70; ج 2 ص 84; اسراء: 84 (امام صادق(ع)"شاکله" را "نیت " تفسیر می کند، کافی ج 5، ص 88.

    23- خوگرفتن حقیقی مردم با عادات و آداب صحیح اجتماعی، کاهش تخلفات اجتماعی، جرم و جنایت و قانون شکنی وافزایش غشق و اعتقاد به قانون و رعایت دقیق حد صحیح اجتماعی بر اساس آنچه که قانون، مقررات و حدد الهی معین کرده است.(پیام نوروزی سال 74، مقام معظم رهبری)

    24 و 25- ناصر میرسپاسی، مدیریت منابع انسانی و روابط کار (نگرشی نظام گرا)، چ دوازدهم،1372، ص 437-441 به نقل از: کتاب مدیریت پرسنلی شرمن و شرادن، ص 430.

    26- «خودتان از خودتان حساب بکشید پیش از آنکه حساب کشیده شوید; خودتان خود را بسنجید و به سود و زیان خود برسید قبل از آنکه شما را وزن کنند و بسنجند.»(نهج البلاغه:خطبه 89).

    27- اگر چه الگوی سخت کوشی و تلاش مداوم در فرهنگ ژاپنی زبانزد شده است اما باید توجه داشت که این روش در صورتی که باعث خستگی و رنجش بیش از حد شده و انسان را از انجام وظایف خود باز دارد، پسندیده نیست; چنانکه هم اکنون در ژاپن این پدیده مورد دقت قرار گرفته و در اندیشه تخصیص اوقات معینی برای استراحت و تفریح نسل جدید ژاپنی هستند.

    28- ر.ک: پیام نورزی مقام معظم رهبری سال 73 و1374.

    29- محمود ساعتچی، روانشناسی در کار، سازمان و مدیریت، ناشر مرکز آموزش مدیریت دولتی، چاپ اول، پیک ایران 1369،صفحه 431.

    30- ر.ک: لوبوف، مایکل، بزرگترین اصل مدیریت در دنیا، ترجمه مهدی ایران نژاد پاریزی ،1372، ص 27 و...

    31- کارل گوستاویونگ، روانشناسی ضمیر ناخودآگاه، ترجمه محمد علی امیری، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چاپ اول.

    32- انسان و ایمان،پیشین، ص 44 و 45.

    33- آنتونی رابینز، توان بی پایان رمز و راز موفقیت در زندگی، مترجم محمد رضا آل یاسین، انتشارات یگانه، چاپ اول، 1372، مقدمه ص 14 و 10.

    34- کنت بلانکارد، پیشین، مقدمه و ص 131 و17.

    35 و36- همان، ص 158،و109.

    37 و 38- ساعتچی، پیشین، ص 197.

    39- ریتا ل. اتکینسون و ریچارد سن. اتکینسون و ارنست ر. هیلگارد، زمینه روانشناسی، ج 2، ترجمه جمعی از مترجمان، (تهران:انتشارات رشد،1371)، چاپ چهارم،ص 438.

    40- همان، ج 1، چاپ ششم،1371، ص 567

    41- آنتونی رابینز،پیشین، ص 60-69

    42- «قل اعوذ برب الناس ملک الناس اله الناس من شر الوسواس الخناس الذی یوسوس فی صدور الناس من الجنة والناس.»

    43- کنت بلانکارد،پیشین، ص 109.

    44- ر. ک: ص 4.

    45- پیام مقام معظم رهبری، به پنجمین دوره مجلس شورای اسلامی، کیهان 12 خرداد 75.




    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در سه شنبه 24 فروردین 1389  ساعت12:36 AM   |  

    فعالیت اقتصادی زنان از دیدگاه قرآن

    منابع مقاله:

    مجله معرفت، شماره 83، طاهری نیا، احمد؛


    مقدّمه

    فعالیت اقتصادی و کار و تلاش، همواره قرین زندگی زنان بوده است. زنان در طول تاریخ، علاوه بر انجام کارهای خانه، همیشه همگام با مردان به فعالیت هایی مثل کشاورزی و دام داری اشتغال داشته و از این طریق، بخشی از هزینه خانواده را بر دوش کشیده و به اقتصاد خانواده کمک می کرده اند. اما در زمان های گذشته، فعالیت های یاد شده نظیر سایر کارهایی که زنان در خانه انجام می دادند، کارِ خانه به شمار می رفته و در مقابل آن مزدی به زن پرداخت نمی شده است.

    با حرکت جوامع به سوی دستاوردهای تمدن جدید و تبدیل کارگاه های خانگی و کوچک به کارخانه و جای گزینی ماشین به جای نیروی انسانی، اشتغال زنان به فعالیت های اقتصادیِ بیرون از خانه، طی چند دهه اخیر، اهمیت ویژه ای یافته است؛ به گونه ای که در حال حاضر مشارکت اقتصادی و اشتغال زنان به فعالیت اقتصادی در بیرون خانه، یکی از مسائل مهم و مطرح زنان در جامعه امروز ماست. نظر به اهمیت موضوع و شبهات و اشکالاتی که در زمینه کارِ زنان در مراکز عمومی مطرح شده و آراء و دیدگاه های مختلفی را پدید آورده است، این نوشتار به بررسی این مسئله از دیدگاه آیات پرداخته و از چند شاهد روایی نیز مدد جسته است.

    واژگان محوری

    کار: «کار» در لغت، به معنای تلاش و کوشش و فعالیت، و در اصطلاح اقتصادی، یکی از عوامل تولید است. دانشمندان علم اقتصاد در تعریف کار گفته اند: «نیروی کار یکی از عوامل عمده تولید و متشکّل است از اعمال قوّه فکری یا دستی که در برابر آن مزد، حقوق، معاش، یا حق الزحمه کار و کسب گرفته می شود.»(1) بر اساس این تعریف، فعالیتی که در برابر آن مزد پرداخت نشود کار محسوب نمی شود. به همین سبب، کاری که زنان در خانه انجام می دهند فعالیت اقتصادی به شمار نمی آید و زنان خانه دار در جمعیت غیر فعّال و بیکار قرار می گیرند.(2)

    اشتغال: در فرهنگ نامه های اقتصادی، «اشتغال» به معنای مشغول بودن به کار تعریف شده است.(3) بنابراین تعریف، هرگونه فعالیتی که انسان، اعم از زن یا مرد، در خانه یا بیرون از خانه انجام دهد اشتغال است. اما برخی از اقتصاددانان قید مزد و پاداش را نیز بر تعریف اشتغال افزوده و بیان داشته اند: اشتغال مشغول بودن به کاری است که پاداش و مزد در برابر آن وجود داشته باشد. بر اساس این تعریف، مفهوم «اشتغال» محدودتر شده و فقط شامل کارها و فعالیت هایی می شود که در قبال آن دستمزدی پرداخت شود. اما تلاش هایی که مجانی صورت می گیرند مثل برخی از کارهای زنان در خانه، مشمول اشتغال نخواهند بود. مقصود از اشتغالِ زنان در اصطلاح رایج، همین معناست.

    محل بحث

    کار زنان در دو عرصه مطرح است: یکی در عرصه خصوصی و فعالیت هایی که زنان برای سامان دهی منزل در داخل خانه انجام می دهند؛ مانند پخت و پز، شست وشو، رفت و روب و رسیدگی به همسر و فرزندان که از دیرباز به عنوان کارِ خانه شناخته شده اند؛ دوم کار در عرصه عمومی و اجتماعی که از آن به «کار بیرون» تعبیر می شود. چنانچه گفته شد، واژه های «کار» و «اشتغال»، در اصطلاح رایج کنونی، شامل فعالیت هایی که زنان در خانه انجام می دهند نمی شود.(4) در نتیجه، تلاشی که زنان در خانه برای سامان دهی کانون خانواده انجام می دهند مثل بچه داری زن در داخل خانه، فعالیت اقتصادی به حساب نمی آید.(5) بحث ما در این مقاله بیشتر در ارتباط با نوع دوم از کار است؛ زیرا آنچه امروزه به عنوان یک مسئله مطرح است و موافق و مخالف در ارتباط با آن در کتاب ها و مقالات به بحث و بررسی می پردازند، اشتغال زنان به کار و فعالیت در مراکز تولیدی و خدماتی و اداری در بیرون از خانه است.

    سؤال اصلی این است که آیا زنان می توانند همانند مردان در عرصه اجتماعی، فعالیت اقتصادی داشته باشند، یا تلاش در عرصه اجتماعی، و کار و تولید و تجارت و بازرگانی و ارائه خدمات عمومی، ویژه مردان است؟ در پاسخ به این پرسش، دیدگاه های متفاوتی ارائه شده اند. این نوشته به بررسی این مسئله از دیدگاه وحی می پردازد.

    شواهد قرآنی بر جواز فعالیت های اقتصادی زنان

    واژه های «فعل»، «عمل» و «کسب» در قرآن به معنای کار و تلاش هستند، اما معمولاً به معنای اقتصادی آن که خصوص فعالیتی است که برای تحصیل درآمد انجام می گیرد و در برابر آن مزدی پرداخت می شود به کار نمی رود؛ برای مثال، واژه «فعل» و مشتقّات آن قریب 108 بار در قرآن به کار رفته اند که در هیچ یک از آن ها مراد از «فعل» کار اقتصادی و تلاش مادی نیست. واژه «عمل» و مشتقّات آن قریب 360 مورد در آیات آمده اند که بیشتر آن ها به معنای تلاش اخروی است. تنها در برخی از آیات به معنای تلاش مادی به کار رفته اند؛ مثل:

    «أَمَّاالسَّفِینَةُ فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ»(کهف: 79)؛ اما آن کشتی مال گروهی از مستمندان بود که با آن در دریا کار می کردند.

    «وَ مِنَ الشَّیَاطِینِ مَن یَغُوصُونَ لَهُ وَ یَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذَلِکَ»(انبیاء: 82)؛ و گروهی از شیاطین برای او (حضرت سلیمان) غوّاصی می کردند و کارهایی غیر از این نیز برای او انجام می دادند.

    «وَ مِنَ الْجِنِّ مَن یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ» (سبأ: 11)؛ و گروهی از جن پیش روی او (حضرت سلیمان) به اذن پرودگارش کار می کردند.

    واژه «کسب» نیز 67 بار در قرآن به کار رفته، ولی معمولاً به معنای کار اقتصادی نیست. تنها در یک مورد در آیه «للرِّجَالِ نَصِیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبُواْ وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ ممّا اکْتَسَبْنَ» (نساء: 32) (مردان را نصیبی است از آنچه به دست می آورند و زنان را نصیبی) به معنای تلاش مادی و کسب درآمد استعمال شده است که می توان برای اثبات مشروعیت فعالیت اقتصادی زنان به آن استناد کرد؛ زیرا اگر کار کردن برای آنان مجاز نبود، آیه شریف آنان را مالک دست رنج خود قرار نمی داد. بنابراین، واژه های «فعل»، «عمل» و «کسب» در این آیات غالبا به معنای کار مادی نیستند و در آیاتی هم که به معنای تلاش مادی آمده اند معمولاً نمی توانند در این موضوع، مشکلی را از میان بردارند. در نتیجه، هرچند معنای لغوی این واژه ها «کار» است، به ویژه لفظ «عمل» که در کتاب های عربی امروز به معنای تلاش اقتصادی به کار می رود، اما در بحث قرآنی نمی توانیم برای اثبات یا رد اشتغال زنان، به این آیات استناد کنیم.

    آیات دیگری که در این موضوع می توانند ما را یاری دهند آیاتی هستند که واژه های به کار رفته در آن ها به صراحت، به معنای کار نیست، اما به دلالت التزامی، معنای کار و تلاش مادی از آن ها استفاده می شود. این آیات را می توان در چهار گروه بررسی کرد:

    نخست، آیاتی که انسان ها را به وفای به عقد موظف کرده است؛

    دوم، آیاتی که کار و تلاش مادی را برای انسان ها مجاز دانسته است. در این آیات، بیشتر از واژه ترکیبی «ابتغاء فضل» استفاده شده است؛

    سوم، آیاتی که برخی از معاملات را حلال و برخی را حرام کرده است؛

    چهارم، آیاتی که می توان از آن ها برخی از اشتغالات خاص را استفاده کرد.

    گروه اول: آیات وفای به عقد

    «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ» (مائده: 1)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، به پیمان ها و قراردادها وفا کنید. «وَفی» و«اَوْفی» هر دو به معنای تمام کردن و کامل کردن است.(6) «عقود» جمع «عقد» به معنای بستن و گره زدن چیزی به چیز دیگر است.(7) این واژه گرچه در اصل، برای امور محسوس وضع شده، اما در انواع معاملات و پیمان های غیر محسوس، که نوعی از بستن و گره زدن در آن ها لحاظ شده است، به کار می رود.(8)

    جمله «اوفوا بالعقود» امر است و انسان ها را به وفا کردن به هر چیزی که به آن «عقد» گفته شود، امر کرده است. این آیه از دو جهت فراگیر است: نخست از جهت مصداقِ عقد؛ زیرا در آن عقد خاصی ذکر نشده است. بنابراین، هر گونه معامله و پیمانی را که شرعیت آن از سوی شارع رسیده باشد، شامل می شود، خواه از عقود لازم باشد مثل بیع و اجاره و مزارعه و مساقات یا از عقود جایز مثل قرض و ودیعه. دوم از جهت مخاطب که زن و مرد را شامل می شود. نه در این آیه و نه در هیچ آیه دیگری حکم وفای به عقد به گروه یا صنف خاصی منحصر نشده است. بنابراین، بر زن و مرد واجب است که به پیمان ها و قراردادهای خود از هر نوعی که باشند وفا کنند. استفاده مشترک زن و مرد در وجوب وفای به عقود شرعی، به اندازه ای روشن بوده است که فقیهان در سراسر فقه، برای لزوم وفای به عقد به این آیه استدلال کرده و در هیچ موردی از دخالت جنسیت در الزام آیه شریفه، بحثی نکرده اند. دیده نشد که فقیهی تردید کرده باشد در اینکه اگر زنی عقد اجاره یا بیع یا مضاربه و یا هر عقد مشروعی با دیگری امضا کرد لازم الوفا است و باید به آن پایبند باشد. این سخن بدان معناست که حکمی که در آیه بیان شده میان مرد و زن مشترک است. لازمه این دستور مشترک آن است که همچنان که مردان می توانند پیمان تجاری و بازرگانی داشته باشند یا با کسی عقد اجاره ببندند و خود را اجیر کنند، زنان نیز می توانند. اگر زن نمی توانست در هیچ قرارداد تجاری و بازرگانی شرکت کند یا مثل صغار، هیچ گونه معامله ای برای او جایز نبود، وجوب وفای به عقد به طور مطلق، برایش معنا نداشت. در حقیقت، از او عقدی محقق نمی شد تا لازم الوفا باشد. بنابراین، لزوم وفای به عقود و اشتراکِ زن مرد در این خطاب، دلیل بر جواز مشارکت زنان در فعالیت های اقتصادی و تحصیل درآمد از طریق اجاره یا تجارت وبازرگانی و عقود شرعی دیگر است.

    بلی، «اوفوا» صیغه مذکر است، اما دلیل بر اختصاص این حکم به مردان نیست؛ زیرا روش قرآن در بیان احکام مشترک میان مرد و زن، بر خطابِ مذکر است. برای مثال، شکی نداریم که اقامه نماز و پرداخت زکات که با خطاب مذکر در آیه «وَأَقِیمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّکَاةَ» در موارد متعددی از سوره بقره(9) به طور مکرّر و در برخی از سوره های دیگر، آمده و وجوب روزه ماه رمضان که در آیه «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»(بقره: 183) بیان شده، برای زنان و مردان است. آیا می توان معتقد شد در این آیات، به دلیل آنکه خطاب در «اقیموا» و «آتوا» و «الذین آمنوا» و «علیکم» به صیغه مذکر است، وجوب نماز و زکات و روزه به مردان اختصاص دارد؟

    گروه دوم: آیات تحلیل و تحریم برخی از معاملات

    آیه «أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْع» (بقره: 275) (خدا بیع را حلال کرد) خرید و فروش را، که نوعی کسب و تلاش اقتصادی است، حلال کرده. آیات «حَرَّمَ الرِّبَا»(بقره: 275) (ربا را حرام کرد.)؛ «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَأْکُلُواْ الرِّبَا أَضْعَافا مُّضَاعَفَةً» (آل عمران: 130) (ای کسانی که ایمان آورده اید، ربا را چند برابر نخورید.) و آیات فراوان دیگر(10) با تعبیرهای گوناگون؛ به مبارزه با ربا برخاسته و ربا خواری را، که راهی برای تحصیل درآمد و افزایش سرمایه است، ناروا دانسته اند.

    آیات مزبور، به طور مطلق، جنس بیع را حلال، و جنس ربا را حرام کرده اند. از سوی دیگر، آیه یا روایتی که بر دخالت جنسیت در این حکم دلالت داشته باشد، نداریم. بنابراین، حکمی که برای بیع و ربا بیان شده، از احکام مشترک میان زن و مرد است؛ چنان که مرد مجاز است با دیگران قرارداد خرید و فروش امضا کند و از این طریق، تجارت کند و سودی ببرد، برای زن نیز چنین است.

    همچنین در برخی از آیات آمده است: «وَلاَ تَأْکُلُواْ أَمْوَالَکُم بَیْنَکُم بِالْبَاطِل» (بقره: 188) (اموال یکدیگر را به باطل در میان خود نخورید)؛ «وَلاَ تَأْکُلُواْ أَمْوَالَکُم بَیْنَکُم بِالْبَاطِل إِلاَّ أَن تَکُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ مِّنکُمْ» (نساء: 29) (ای کسانی که ایمان آورده اید، اموال یکدیگر را به باطل نخورید، مگر اینکه تجارتی با رضایت شما انجام گیرد.) در این آیات، هرگونه تحصیل سرمایه از راه های غیرمشروع «اکل مال به باطل» دانسته و ممنوع اعلام شده است. مقصود از «اکل» در اینجا، هرگونه تصرف در اموال و نقل و انتقال غیر مجاز است.(11) مصادیق «اکل مال به باطل» نیز در برخی از روایات، زراندوزی از طریق قمار و قسم دروغ دانسته شده است.(12) مفسّران نیز در تفسیر آیه، به دست آوردن مال از طریقِ لهو و لعب، غصب و ظلم را «اکل مال به باطل» دانسته اند. ربا نیز، که مورد نهی آیات می باشد، از مصادیق اکل مال به باطل است.(13) جمله استثنائیه «إِلاَّ أَن تَکُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ» اشاره است به اینکه تصرّف در اموال، باید از یکی از راه های مجاز و شرعی انجام شود که همان تجارت با رضایت طرفین است.(14)

    در این آیات، ملاکِ ممنوعیت یا مشروعیت فعالیت اقتصادی، صادق بودن عنوان «اکل مال به باطل» یا «تجارة عن تراض» قرار داده شده است. تمام کارهایی که در عنوان «اکل مال به باطل» داخل باشند ممنوع، و کارهایی که مشمول «تجارة عن تراض» باشند مشروع خواهند بود. مصادیق «اکل مال به باطل» نیز در آیات و روایات بیان شده، ولی در هیچ یک از آن ها، فعالیت های اقتصادی زن در بیرون از خانه مصداق «اکل مال به باطل» دانسته نشده است. بنابراین، مشمول «تجارة عن تراض» و مشروع و مجاز خواهد بود.

    گروه سوم: آیات امر به کار و تلاش مادی

    دسته ای دیگر از آیات به رغم اینکه مشتمل بر واژگان رایج در اقتصاد و فقه نیستند، اما می توان از آن ها جواز فعالیت اقتصادی و اشتراک میان زن و مرد را نتیجه گرفت؛ مانند آیات ذیل:

    «وَ هُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُواْ مِنْهُ لَحْما طَرِیّا وَ تَسْتَخْرِجُواْ مِنْهُ حِلْیَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَی الْفُلْکَ مَوَاخِرَ فِیهِ وَلِتَبْتَغُواْ مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ»(نحل: 14)؛ او کسی است که دریا را مسخّر [شما [ساخت تا از گوشت آن بخورید و زیوری برای پوشیدن از آن استخراج کنید و کشتی ها را می بینی که سینه دریا را می شکافند تا شما [به تجارت بپردازید و [از فضل خدا بهره گیرید؛ شاید شکر نعمت های او را بجا آورید.

    «رَّبُّکُمُ الَّذِی یُزْجِی لَکُمُ الْفُلْکَ فِی الْبَحْرِ لِتَبْتَغُواْ مِن فَضْلِهِ إِنَّهُ کَانَ بِکُمْ رَحِیما» (اسراء: 66)؛ پروردگار شما کسی است که کشتی را در دریا برای شما به حرکت در می آورد تا از نعمت او بهره مند شوید. او نسبت به شما مهربان است.

    «وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَجَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُواْ فَضْلاً مِّن رَّبِّکُمْ»(اسراء: 12)؛ ما شب و روز را دو نشانه قرار دادیم، سپس نشانه شب را محو کردیم و نشانه روز را روشنی بخش ساختیم تا فضل پروردگارتان را بطلبید (و به تلاش زندگی برخیزید.)

    «وَمِن رَّحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» (قصص: 73)؛ و از رحمت اوست که برای شما شب و روز را قرار داد تا هم در آن آرامش داشته باشید و هم برای بهره گیری از فضل خدا تلاش کنید و شاید شکر نعمت او را بجا آورید.

    «فَإِذَا قُضِیَتِ الصَّلاَةُ فَانتَشِرُوا فِی الأَرْضِ وَابْتَغُوا مِن فَضْلِ اللَّهِ وَاذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرا لَّعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» (جمعه: 10)؛ و هنگامی که نماز پایان گرفت در زمین پراکنده شوید و از فضل خدا بطلبید و خدا را بسیار یاد کنید، شاید رستگار شوید.

    «لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَن تَبْتَغُواْ فَضْلاً مِّن رَّبِّکُمْ»(بقره: 198)؛ گناهی بر شما نیست که از فضل پروردگارتان طلب کنید.

    مفسّران «ابتغاء فضل» را در جملاتِ «لتبتغوا من فضله»، «لِتبتَغوا فضلاً مِن رَبّکم» و «وابتغوا من فضله» به تجارت و کسب و تلاش اقتصادی تفسیر کرده اند.(15) از سوی دیگر، آیات یاد شده از جهت مخاطب اطلاق دارند بر این معنا که مخاطب در فعل «تبتغوا» و «ابتغوا» خصوص صنف مردان نیست، بلکه نظیر سایر خطاباتی که در قرآن شریف آمده اند، میان زن و مرد مشترکند، مگر در جایی دلیلی بر اختصاص آن به مردان داشته باشیم. همچنین از حیث نوع اشتغال نیز آیه در مقام بیان شغل خاصی نبوده است. از این رو، می توان گفت: با توجه به ترغیب و تشویق عمومی، که از سوی خدا برای طلب فضل صادر شده است، هرگونه تلاش اقتصادی، که مشروع و مصداق «تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ» باشد، برای زن و مرد مجاز است. بدین روی، بر اساس این آیه، اصل اوّلی جواز انواع تصرّفات زن در طبیعت و معاملات و تجارات است، مگر آنچه به دلیل قطعی خارج شده است.

    «هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأَرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فِی مَنَاکِبِهَا وَکُلُوا مِن رِّزْقِهِ» (ملک: 15)؛ او کسی است که زمین را برای شما رام کرد، بر شانه های آن راه بروید و از روزی های خداوند بخورید. این آیه نیز از آیات مطلق است و انسان ها را به تصرف در طبیعت و فعالیت و تلاش اقتصادی امر می کند. تعبیر «کلوا مِن رزقه» در این آیه، به گفته علّامه طباطبایی به معنای انواع طلب و تصرّف در زمین است.(16) پس خوردن در اینجا به معنای جویدن و بلعیدن نیست، بلکه نظیر آیه «لا تأکلوا اَموالَکم بَینکم بالباطِل» (بقره: 188) به معنای تصرّف کردن است. بر اساس این تفسیر، آیه شریفه، به انسان ها گوشزد می کند که ما زمین را به گونه ای آفریدیم که شما بتوانید با انواع تصرف در آن زندگی مادی خود را تأمین کنید و سپس به وسیله امر با واژه «کلوا» انسان ها را به انواع کار و تلاش اقتصادی مثل صیادی، کشاورزی، دام داری و انواع تصرفات در زمین برای بهره وری از نعمت های الهی و استفاده از ارزاق آن ترغیب و تشویق کرده است. از سوی دیگر، امر به «کلوا» اختصاص به صنف خاصی ندارد؛ استفاده از نعمت های الهی و تصرف در زمین و بهره گرفتن از آب ها و درختان و جنگل ها و حیوانات برای همه انسان هاست. نه در این آیه و نه در آیات دیگر و نه در روایات، دلیلی بر تخصیص آیه به مردان نیست. بلی، لفظ «کلوا» جمع مذکر است، ولی پیش از این گفته شد که روش قرآن چنین است که معمولاً احکام مشترک مرد و زن را با خطاب مذکر بیان می کند.

    گروه چهارم: اشتغالات خاص

    گروه دیگر آیاتی است که می توان از آن ها جواز اشتغال زنان به برخی از حرفه های خاص را اصطیاد کرد. تأکید بر این نکته ضروری است که آیاتی که از آن ها یاد خواهد شد، در مقام بیان حرفه یا شغلی برای انسان ها نیست، بلکه در این دسته از آیات، انجام برخی از کارها مجاز اعلام شده است؛ کارهایی که اشتغال به آن ها در میان مردم عصر نزول رایج بوده و هم اکنون هم انسان هایی به آن کارها اشتغال دارند. با توجه به مجوّزی که قرآن برای انجام آن کارها به انسان ها داده و این اجازه را به گروه یا صنف ویژه ای اختصاص نداده است، می توان جواز اشتغال زنان به آن کار را از دیدگاه قران استفاده کرد. این کارها عبارتند از:

    1. صیادی: «وَ إِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُواْ» (مائده: 2) در آغاز سوره مائده، خداوند صید چهارپایان و خوردن گوشت آن ها را حلال کرده و فرموده است: «أُحِلَّتْ لَکُم بَهِیمَةُ الاَنْعَامِ.»سپس در آیه بعد، با جمله «غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَ أَنتُمْ حُرُمٌ»، کسانی را که مشغول مناسک حج و در حال احرام هستند از شکار حیوانات منع کرده است. همچنین در آیات «لاَ تَقْتُلُواْ الصَّیْدَ وَأَنتُمْ حُرُمٌ» (مائده: 95) و «حُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدُ الْبَرِّ مَا دُمْتُمْ حُرُما» (مائده: 96) ممنوعیت شکار در حال احرام را بیان کرده است. از خطاب آیات استفاده می شود که این حکم، میان زن و مرد مشترک است. از این رو، شکار کردن برای زنان و مردانِ محرم، حرام است. در آیه دوم خطاب به همان کسانی که شکار برایشان حرام بود، فرموده است: «وَ إِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُواْ»؛ پس از خروج از احرام شکار کنید. امر در این آیه، به قرینه اینکه پس از دستور منع از شکار صادر شده است، فقط بر جواز این عمل دلالت دارد، نه بر بیش از آن و چون ممنوعان از این عمل زن و مرد بودند، پس این جواز نیز شامل هر دو دسته می شود.

    ممنوعیت شکار برای زائران در خصوص حالت احرام و جواز این عمل پس از آن، نشانه آن است که شکار و صید حیوانات فی نفسه مبغوض و مورد نهی نیست. اگر صید حیوانات ذاتا کار غیر مشروعی بود، از سوی قرآن برای این عمل در هیچ شرایطی مجوّز صادر نمی شد. از سوی دیگر، توجه قرآن به مسئله صید و تحریم آن برای زائران در حال احرام در آیات متعددی از این سوره،(17) نشانه اهمیت این موضوع است و می فهماند که این کار مورد ابتلای جمع کثیری از حاجیان بوده است؛ شکار حیوانات، گوشت مورد نیاز آنان را تأمین می کرده و نوعی فعالیت و تلاش اقتصادی و تولید بوده است، نه یک کار تفریحی. بعید است به قرآنی که با شیوه ایجاز، تنها به تبیین مسائل ضروری و مورد نیاز انسان ها می پردازد چنین نسبتی داده و گفته شود در تمام آن آیات، به مسئله ای که برای تعداد انگشت شماری، به عنوان سرگرمی مطرح بوده توجه کرده و حرمت آن را در آیات متعدد تکرار کرده است. بنابراین، آنچه به طور یقین از آیه به دست می آید این است که شکار کردن پس از خروج از احرام جایز است. اکنون می پرسیم: برای چه کسی؟ جواب آن است که آیه اطلاق دارد. پس حکمی که در آن آمده است برای همه است؛ زن باشد یا مرد. چگونه شکاری جایز است: شکار تفریحی یا شکاری که شغل و راه درآمد باشد؟ باز هم آیه اطلاق دارد. بنابراین، می توان گفت: شکار کردن کاری است که هر یک از زن مرد می تواند انجام دهند. قرآن نه تنها از این کار منعی نکرده، بلکه جواز آن را نیز به صراحت اعلام کرده و در این خصوص میان دو صنف زن و مرد تفاوتی قایل نشده است.

    2و3. ماهی گیری و غوّاصی: «وَ هُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُواْ مِنْهُ لَحْما طَرِیّا وَ تَسْتَخْرِجُواْ مِنْهُ حِلْیَةً تَلْبَسُونَهَا»(نحل: 14)؛ او کسی است که دریا را مسخّر ساخت تا از آن گوشت تازه بخورید و زیوری برای پوشیدن از آن استخراج کنید. در این آیه، خداوند متعال با برشمردن برخی نعمت ها به دو نوع اشتغال اشاره کرده است: نخست ماهی گیری؛ زیرا مقصود از خوردن گوشت تازه از دریا، گوشت ماهی است که متوقف بر صید آن است. بنابراین، تقدیر آیه چنین است: «... لتصطادوا و تأکلوا.» دوم غوّاصی و استخراج زیور آلاتی مانند لؤلؤ و مرجان از دریا. خطاب در این آیه نیز ناظر به گروه خاصی نیست. هر کسی، چه زن و چه مرد، می تواند از دریا ماهی صید کند. نه در آیات و نه در روایات، کار شیلات به صنف مردان اختصاص داده نشده است. همچنین دلیلی بر اختصاص غوّاصی و پیدا کردن لؤلؤ و مرجان به مردان نداریم. از این رو، این عمل نیز به عنوان یک فعالیت اقتصادی به مردان اختصاص ندارد.

    4. دایگی: «فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَکُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُن» (طلاق: 6) در این آیه، به مردانی که زن خود را طلاق داده اند و کودک شیرخوار دارند و مادر کودک حاضر است به آن شیر دهد، امر کرده که اگر زنان به فرزندان شما شیر دادند، مزد آنان را بدهید. سپس در دنباله آیه می فرماید: «... وَإِن تَعَاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرَی»؛ و اگر به توافق نرسیدید، زن دیگری شیر دادن او را به عهده می گیرد. مفسّران در معنای آیه گفته اند: اگر زن و مرد در شیر دادن به کودک با هم به توافق نرسیدند، به این صورت که یا زن حاضر نیست به کودک شیر بدهد و یا اجرتی بیش ازمعمول می خواهد، در این صورت، بر پدر کودک لازم است برای تغذیه کودک، دایه بگیرد تا طفل آسیب نبیند.(18)

    دایگی و شیر دادن به کودکانی که مادرانشان شیر نداشتند یا از دنیا رفته بودند در زمان های گذشته، میان زنان معمول بوده؛ چنان که حلیمه سعدیه و چند تن از زنان دیگر، برای همین کار به مکّه آمدند.(19) دایه ها در برابر خدمتی که ارائه می کردند و به کودک شیر می دادند مزد دریافت می کردند. قرآن نه تنها از این کار نهی نکرده و مزدی را که در مقابل این عمل گرفته می شود اکل مال به باطل ندانسته، بلکه خود به پدران بچه ها امر کرده است: در صورتی که برای شیر دادن با مادر کودک به توافق نرسیدید، دایه بگیرید. بنابراین، دایگی نیز می تواند به عنوان یکی از اشتغالاتی باشد که ویژه زنان است و قرآن به آن اشاره کرده است.

    5. دام داری: «وَلَمَّا وَرَدَ مَاء مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ یَسْقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأتَیْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُکُمَا قَالَتَا لَا نَسْقِی حَتَّی یُصْدِرَ الرِّعَاء وَأَبُونَا شَیْخٌ کَبِیر»(قصص: 23)؛ و هنگامی که به چاه آب مدین رسید، گروهی از مردم را در آنجا دید که چهارپایان خود را سیراب می کنند و در کنار آنان دو زن را دید که مراقب گوسفندان خویشند. به آن دو گفت: کار شما چیست؟ گفتند: ما آن ها را آب نمی دهیم تا چوپانان همگی خارج شوند و پدر ما پیرمرد کهنسالی است. از این آیه، چند نکته استفاده می شود:

    نخست اینکه از تعبیر «لا نَسقی»، که فعل مضارع است و بر استمرار دلالت دارد، فهمیده می شود آب دادن به گوسفندان کار روزمره و همیشگی آنان بوده است. جمله «و ابونا شیخ کبیر» نیز مؤیّد همین مطلب است؛ زیرا کنایه از آن است که فرد دیگری را برای این انجام این کار نداریم. بنابراین، کار سیراب کردن گوسفندان را خود انجام می دهیم.

    دوم اینکه گرچه در آیه سخنی از چوپانی دختران حضرت شعیب علیه السلام نیست، اما از اینکه گفتند: «لاَ نَسْقِی حَتَّی یُصْدِرَ الرِّعَاء وَ أَبُونَا شَیْخٌ کَبِیر»، می توان به دست آورد که همه کارهای گوسفندان، که یکی از آن ها آب دادن بوده و یکی هم به چرا بردن بوده، به عهده دختران بوده است؛ زیرا اگر دختران شعیب می گویند پدر ما پیر سال خورده است، کنایه است از اینکه کسی را برای آب دادن نداریم. پس حتما کسی را برای چرانیدن و علوفه دادن هم نداشته اند. از این رو، بعید است بگوییم کار دختران فقط آب دادن بوده است. اینکه حضرت شعیب علیه السلام ، به حضرت موسی علیه السلام گفت: می خواهم یکی از این دو دخترم را به همسری تو درآورم، به این شرط که هشت سال برای من کار کنی و اگر تا ده سال افزایش دهی محبتی از ناحیه توست(20)... برخی از مفسّران گفته اند: او را برای چوپانی اجیر کرد.(21) این امر نیز شاهدی است بر اینکه پیش از موسی، کار چوپانی گوسفندان را دختران انجام می دادند.

    البته ممکن است گفته شود عمل دختران شعیب علیه السلام نمی تواند مستند جواز این گونه کارها برای زنان باشد؛ زیرا دختران حضرت شعیب علیه السلام از باب ضرورت و نبود فرد دیگری دست به این عمل می زدند. بنابراین، وقتی حضرت موسی علیه السلام از آنان می پرسد: برای چه اینجا ایستاده اید، آنان مقصود خود را گفتند و با این جمله که «پدر ما پیر سال خورده است»، عذر خود را نسبت به انجام این کار ذکر کردند و آن را به عنوان یک ضرورت برای خود بیان نمودند. بنابراین، کار کردن دختران حضرت شعیب علیه السلام در بیرون از خانه به سبب شرایط ویژه خانه آنان بود، نه اینکه در شرایط عادی، آنان این کار را انتخاب کرده باشند.

    شواهد روایی بر جواز فعالیت های اقتصادی زنان

    زنان فراوانی در صدر اسلام در زمان پیامبر گرامی و ائمّه اطهار علیهم السلام به فعالیت های اقتصادی اشتغال داشتند(22) و ائمّه اطهار علیهم السلام نه تنها آنان را از کار و تلاش نهی نمی کردند، بلکه در برخی موارد، لحن سخن یا طرز برخورد پیامبر یا امام با زنان شاغل به گونه ای بود که تشویق به ادامه کار نیز از آن استفاده می شود. این کارها عبارتند از:

    1. بافندگی: ام حسن نخیعه می گوید: حضرت علی علیه السلام در راه به من برخورد کرد و فرمود: ام حسن، به چه کاری مشغولی؟ گفتم: بافندگی می کنم. امام به من فرمود: بدان که حلال ترین کسب است.(23) بنابراین نقل، امام با دیدن ام حسن در ابتدا، از شغل او سؤال کرد که حاکی از مشروعیت اشتغال برای زنان است، و دیگر آنکه وقتی ام حسن در جواب امام عرض کرد: به بافندگی اشتغال دارم و از این راه ارتزاق می کنم، امام نه تنها او را از این حرفه منع نکرد، بلکه با این جمله که «حلال ترین کسب است»، او را بر این ادامه اشتغال به این حرفه تشویق کرد. بنابراین، اشتغال زنان به حرفه هایی که از نظر اسلام حلال شمرده شده، مجاز بلکه مطلوب است.

    2. نوحه خوانی: حنان بن سدیر گوید: در محله ما زنی بود که کنیزی نوحه خوان داشت. این زن از طریق نوحه خوانی کنیزش، زندگی خود را اداره می کرد. وی نزد پدرم آمد و گفت: تو می دانی که زندگی من از جانب خدا و به وسیله نوحه خوانی این جاریه تأمین می شود. دوست دارم از امام صادق علیه السلام بپرسی که اگر این کار حلال است، ادامه بدهم، و گر نه کنیز را بفروشم و از بهای آن زندگی کنم تا خدا فرجی برساند. پدرم گفت: پرسش این مسئله از امام برای من سخت است. او اضافه می کند: وقتی خدمت امام رسیدیم، خودم از امام درباره مسئله آن زن پرسش کردم. امام فرمود: آیا برای اجرت شرط می کند یا نه؟ گفتم: به خدا قسم، نمی دانم شرط می کند یا نه. حضرت فرمود: به آن زن بگو: شرط نکن و هر چه دادند قبول کن.(24) در این روایت نیز نوحه خوانی زن مورد تأیید امام قرار گرفته است. اگر اشتغال زن به نوحه خوانی غیر مجاز بود، آن حضرت وی را از این کار نهی می فرمود.

    لازم به ذکر است اینکه امام در جواب پرسش کننده گفتند: برای کارش اجرتی تعیین نکند و هر چه دادند قبول کند، دلیل بر حرمت این کار و تحصیل درآمد از این طریق نیست؛ زیرا اگر چنین بود، امام مستقیما او را از ادامه آن کار برحذر می داشت. اگر به صورت استلزام نهی ای از کلمات امام فهمیده شود، مربوط به تعیین اجرت است به اصل عمل. عدم تعیین مزد نیز به احتمال قوی به سبب ویژگی کار است، نه خصوصیت نوحه خوان و جنسیت وی که زن است یا مرد.

    آرایشگری: ابن ابی عمیر با واسطه، از امام صادق علیه السلام نقل می کند: یکی از زنانی که به آرایشگریی بانوان اشتغال داشت، بر پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله وارد شد. پیامبر اکرم به وی فرمود: آیا شغلت را رها کرده ای یا بر آن باقی هستی؟ زن گفت: ای رسول گرامی، بر شغلم باقی هستم و ادامه می دهم، مگر آنکه مرا از آن نهی کنی تا کنار بگذارم. حضرت نه تنها او را از آن کار منع نکرد، بلکه اجازه فرمود به کارش ادامه دهد و او را به برخی از آداب این کار نیز راهنمایی فرمود.(25)

    عطر فروشی: حسین بن زید هاشمی از امام صادق علیه السلام روایت کرده است که زنی به نام زینب عطاره نزد زنان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمد. پیامبر وارد خانه شد و او را نزد همسرانش دید. به وی فرمود: منزل ما را خوشبو کردی. زینب عرض کرد: منزل به بوی شما معطّرتر است. پس از این سخنان، پیامبر صلی الله علیه و آله برخی از آداب و احکام خرید و فروش را برای وی بیان فرمودند.(26) چنان که از این روایت استفاده می شود، نه تنها پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با اشتغال زینب به عطر فروشی مخالفتی نکرد، بلکه با حسن رفتار خود با وی و با بیان برخی از آداب معامله،(27) او را نسبت به ادامه آن کار تشویق کرد.

    نتیجه

    از آیات و شواهد روایی یاد شده می توان استفاده کرد که اسلام نسبت به اشتغال زنان دید منفی ندارد و کار و تلاش اقتصادی را در خانه یا در بیرون از خانه برای زن ممنوع نکرده است. اگر آیه شریفه «لاَ تأکلوا اموالکُم بینکُم بِالباطلِ» از برخی از معاملات نهی کرده و آن را باطل دانسته، برای همه است و تفاوتی میان زن و مرد نیست. جنسیت در هیچ یک از انواع معاملات و تجارات، دخالت ندارد. این گونه نیست که زن به دلیل جنسیت، از برخی از معاملات ممنوع، و مرد مجاز باشد. به همین سبب می بینیم در کتاب های فقهی، زنان از تجارت یا قرادادی استثنا نشده یا از اختیار شغل خاصی منع نگردیده اند. بلی، کارهایی همچون قضاوت، ولایت و رهبری و امامتِ جماعت(28) برای زن ممنوع است، اما این ها تخصصا از موضوع بحث خارج هستند؛ زیرا در فرهنگ اسلامی، به هیچ یک از این امور به عنوان شغل نگاه نمی شود تا گفته شود در اسلام برخی از شغل ها ویژه مردان است و زنان را در آن راهی نیست.

    تذکر این نکته نیز ضروری است که آنچه به عنوان دیدگاه قرآن، در ارتباط با اشتغال زنان بیان شد مربوط به نفس کار و تلاش اقتصادی و بیان جواز این عمل برای زنان است. اما اینکه زنان برای حضور در محل کار چه شرایطی را باید رعایت کنند، چه شغلی برای زن شایسته تر است، کدام کار با حالت روحی و جسمی زن متناسب است، حق تقدّم با کارِ خانه است یا بیرون، در صورت تزاحم میان رسیدگی به فرزندان و همسر و اشتغال به کار بیرونی، ترجیح با کدام است، این پرسش ها و ده ها پرسش دیگر، که بیان آن ها در این مختصر نمی گنجد، باید در جای خود به طور جداگانه بحث شود. اما اجمالاً تذکر داده می شود، که بر اساس آموزه های دینی، خانواده در اسلام اصلی بنیادین بوده و حفظ و حراست از آن لازم است. زن رکن خانواده و مظهر خالقیت خدا و وظیفه تولید نسل و پرورش و تربیت آن را بر عهده دارد. حق اشتغال زن، نباید سبب از هم پاشیدن خانواده یا کنار گذاشتن وظیفه پرورش نسل سالم شود. بنابراین، در مواقع تزاحم بین کار و ازدواج، یا کار و رسیدگی به وظایف همسری و پرورش کودک، و عدم امکان جمع بین آن ها، خانواده مهم تر است و بر اساس اصل تقدیم اهم بر مهم، در امور متزاحم باید اشتغال زن فدای حفظ خانواده شود.

    پی نوشت ها

    1 منوچهر فرهنگ، فرهنگ بزرگ اقتصادی، تهران، البرز، 1371.

    2 مرتضی قره باغیان، فرهنگ اقتصادی و بازرگانی، چ دوم، رسا، 1376.

    3 دکتر سیاوش مریدی و علی رضا نوروزی، فرهنگ اقتصادی.

    4و5 محمدولی کیانمهر، «تأثیر اشتغال زنان بر خانواده»، مجله کار و جامعه، ش 23 (آذر و دی 1378).

    6 ابن منظور، لسان العرب، بیروت / فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، چ دوم، تهران، ناصر خسرو، ج 3، ص 258.

    7 فضل بن حسن طبرسی، پیشین، ج 3، ص 258.

    8 سید محمدحسین طباطبائی، المیزان، قم، انتشارات اسلامی، ج 5، ص 152.

    9 بقره: 43،45،83،110.

    10 «وَمَا آتَیْتُم مِّن رِّبا لِّیَرْبُوَ فِی أَمْوَالِ النَّاسِ فَلاَ یَرْبُو عِندَ اللَّه» (روم: 39) «یَمْحَقُ اللّهُ الْرِّبَا وَیُرْبِی الصَّدَقَاتِ» (بقره: 276) «الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لاَ یَقُومُونَ إِلاَّ کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسّ» (بقره: 272) «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِیَ مِنَ الرِّبَا إِن کُنتُم مُؤْمِنِینَ» (بقره: 278) «یَمْحَقُ اللّهُ الْرِّبَا وَیُرْبِی الصَّدَقَاتِ» (بقره: 276).

    11 ر.ک: سید محمدحسین طباطبائی، پیشین، ج 2، ص 51.

    12 ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، پیشین، ج 2، ص 24 / محقق اردبیلی، زبدة البیان، تحقیق محمدباقر بهبودی، مکتبة المرتضویة، ص 427 / محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، تهران، اسلامیه، 1350، ج 5، ص 122.

    13 ر.ک: علی بن ابراهیم قمی، تفسیر قمی، چ سوم، قم، دارالکتب، ج 1، ص 136.

    14 ر.ک: محقق اردبیلی، پیشین، ص 427.

    15 ابن کثیر القرشی، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دارالمعرفه، 1412 ق، ج 3، ص 54 / محمدبن احمد قرطبی، الجامع الاحکام القرآن، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1415 ق، ج 10، ص 290 / ابن جوزی، زاد المسیر، ج 5، 44 / راغب اصفهانی، مفردات فی غریب القرآن، تهران، نشر کتاب، 1404 ق، ص 381 / محمد بن جریر طبری، جامع البیان عن تأویل أی القرآن، بیروت، دارالفکر، 1415 ق، ج 15، ص 153 / سید محمدحسین طباطبائی، پیشین، ج 13، ص 152 / مولی محسن فیض کاشانی، تفسیر صافی، تحقیق حسین اعلمی، چ دوم،قم، الهادی، 1416 ق، ج 3، ص 181.

    16 مرحوم علامه طباطبائی در تفسیر آیه گفته است: «والمعنی هو الذی جعل الارض مطاوعة منقادة لکم یمکنکم ان تستقرّوا علی ظهورها و تمشوا فیها تأکلون من رزقه الّذی قدّره لکم بانواع الطلب و التصرّف فیها.» (سید محمدحسین طباطبائی، پیشین، ج 20، ص 13.)

    17 «غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَ أَنتُمْ حُرُمٌ» (مائده: 1)، «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَقْتُلُواْ الصَّیْدَ وَأَنتُمْ حُرُمٌ» (مائده: 95)، «حُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدُ الْبَرِّ مَا دُمْتُمْ حُرُما» (مائده: 96).

    18 فضل بن حسن طبرسی، پیشین، ج 10، ص 48 / سید محمدحسین طباطبائی، پیشین، ج 19، ص 317 / ابن جوزی، پیشین، ج 8، ص 45 / محمدبن احمد قرطبی، پیشین، ج 18، ص 169 / محمدبن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی، مکتب الاعلام الاسلامی، 1409 ق، ج 10، ص 37.

    19 ر.ک: محمدهادی یوسفی غروی، تاریخ تحقیقی اسلام، ترجمه حسین علی عربی، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، 1382، ج 1، ص 222.

    20 «قَالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنکِحَکَ إِحْدَی ابْنَتَیَّ هَاتَیْنِ عَلَی أَن تَأْجُرَنِی ثَمَانِیَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرا فَمِنْ عِندِکَ» (قصص: 27).

    21 ر.ک: محمدبن حسن طوسی، پیشین، ج 8، ص 145 / محمد شیخعلی شریف لاهیجی، تفسیر شریف لاهیجی، تهران، علمی،1363، ج 3، ص 68.

    22 احمد بن حنبل، مسند احمد، ج 3، ص 503 / محمدبن یعقوب کلینی، پیشین، ج 5، ص 86 و 119.

    23و24 محمدبن یعقوب کلینی، پیشین، ج 5، ص 151 / ج 5، ص 86.

    25 «فقال لها: افعلی فإذا مشطت فلا تجلی الوجه بالخرق فإنها تذهب بماء الوجه ولا تصلّی الشعر بالشعر.» (همان، ص 119.)

    26 همان، ص 151.

    27 فقال لها رسول الله صلی الله علیه و آله : إذا بعتِ فأحسنی ولا تغشّی فإنّه أتقی لله وأبقی للمال.» (همان، ص 151).

    28 البته اگر مأموم زن باشد، امامت زن به فتوای برخی مراجع مجاز است.




    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در سه شنبه 24 فروردین 1389  ساعت12:34 AM   |  

    تعداد صفحات :6   1   2   3   4   5   6