• English / العربیة / French  
  •  

     


     

     


     

     


     

     


     

     


       

      صفحه خانگي خود كنید !   ایمیل به مدیر !   اضافه کردن به علاقه مندیها !   سال89،کـــار و همت مضــاعف

       



    درباره ی قیام خونین مسجد گوهرشاد، علیه کشف حجاب

    مرتبط با:همت و کار مضاعف در مبارزه با فقر و فساد





    درباره ی قیام خونین مسجد گوهرشاد، علیه کشف حجاب

    حجاب، نور زن است
    محبوبه زارع

    لباس‏ها فرق کرده است. دشمن، همان دشمن است و حق، همان.
    همان‏ها که روزگاری، مردم را از خاندان هدایت، محروم داشته‏اند، اینک می‏کوشند تا جامعه را از ذات خویش و از طبیعت الهی خود، دور کنند. دشمن این بار می‏خواهد نور زن را از او بگیرد و در پی آن، از اسلام و آیین ارزش وحی.
    اما نظام شیطانی رضاخانی، چه عبث پنداشته و چه موهوم به طراحی فتنه‏ها دل سپرده!

    باور سبز؛ سرانجام سرخ

    بیست و دومین روز تیرماه است و تقویم سال 1314 هجری شمسی را گواهی می‏دهد. اسلام‏زدایی، سیاست مکدری است که محیط وحشت و اختناق پوشش را برای زن مسلمان به ارمغان آورده است. هر چند با برخورد مردم و رهبری چون آیة اللّه‏ بافقی، هشت سال، طرح شیطانی حجاب‏زدایی معطل ماند، اما سرانجام هوای ایران را غبار گرفت؛ غباری از جنس استعمار فرهنگی.
    فریادهای شیخ بهلول، خشم مردم، خاصه زنان مسلمان را شعله‏ور کرده است. سحرگاه 22 تیر است و توپ‏های سنگین، روبه‏روی مسجد گوهرشاد. آیا عجیب نیست که مزار امامی غریب را به توپ ببندند تا مردم سکوت کنند؟! مردم پناهند به آستان ضامن آهو، در خون خویش می‏غلتند تا فریاد باوردیتی‏شان، به گوش همه برسد.
    ... اما آن سو، دستان نوازش‏گر و رئوف امام غریبان، بر سر ایران مظلوم، آرامش را بشارت می‏دهد و ایران به این حمایت، دل می‏سپارد.

    فریاد برای عفت
    فاطره ذبیح‏زاده

    فریاد سرخ شرافت و حمیت، بال در بال کبوترانِ سپیدِ آستان رضا علیه‏السلام ، پر می‏گشاید، تا آسمانِ روشنِ گوهرشاد.
    انگار شور حسینی، در قلب‏های مردمان می‏جوشد و چارقدها و چادرها، به حرمتِ معصومانه یاس، به جنگِ چنگال‏های پلید شیطان می‏روند!
    دیگر در دل‏ها هراسی از صفیر گلوله‏ها و سایه‏ای از اضطراب مرگ نیست.
    گام‏ها از مرزِ هبوط و زمینی ماندن می‏گذرند و پا در حریم امنِ آسمان می‏گذارند.
    ساقه دست‏ها، به غنچه اعتراض، شکوفا می‏شوند، تا یکرنگی و همدلی قلب‏ها را اظهار کنند؛ تا حجاب، نشانِ همیشگی حیا و پاکدامنی زن ایرانی بماند و فرهنگ دینی و ملی، در بازار منفعت‏طلبی اربابان خارجی، به تاراج نرود.

    به کدامین گناه؟

    توپ‏ها و مسلسل‏ها به میدان آمدند تا در ذهن بیدارِ مردمان حک کنند که حجاب، مساوی با عقب‏ماندگی است.
    دین و مذهب، خرافه‏ای است که سوغات آن، جمود و پس‏ماندگی ملّت‏هاست؛ هویت و فرهنگ بومی جز تخیلات عوامانه نیست!
    سنگفرش گوهرشاد، باید از خون مردمانی رنگین می‏شد که در برابر دروازه تمدن غرب، تا کمر خم نمی‏شدند و کوتاه نمی‏آمدند.
    گناهِ زنانی که شیون و ناله‏شان، هنوز در لابه‏لای گلدسته‏های گوهرشاد پرپر می‏زند، آن بود که نخواستند برهنگی و ولنگاری غربی نجابتِ چادرهای سیاه و معصومیت روبندهای سفیدشان را با فرهنگ عوض کنند.
    وقتی آزادی و برابریِ حقوق زن و مرد، به رسم اربابان متمدن بیگانه اهدا می‏شود، وقتی هیاهوی پررنگ و لعاب کالاهای فریبنده‏شان، بر سر کشورهای جهان سومی آوار می‏شود، وقتی ایدئولوژی حقیر غربی، این را افیون حکومت‏ها و ملت‏ها معرفی می‏کند، باید آزادیِ پوشالی را به زور سر نیزه، به مردمان هدیه کرد و فرهنگِ شرم‏آور عریانی را با داغی سرب بر پیکر ملت‏ها نشاند.

    رسالت ما

    هنوز شیون و مویه، از پیکر زخم خورده گوهرشاد لبریز است.
    هنوز ناله جانخراش گلوله، در شبستان‏هایش می‏پیچد و در دالان زمان پیش می‏آید.
    مشهد، سرای جاوید آن دیدگانِ شاهد است؛ دیدگانی که شعله‏های ننگ را از پسِ پرده‏های دریده حجاب دیدند؛ چشمانی که جلوه دروغین تمدن غربی، فریب‏شان نداد؛ همان تمدنی که چون گرگ گرسنه، به فرهنگ و اصالتِ ملت‏ها می‏تازد و قربانی می‏گیرد.
    آن چشم‏ها، تا همیشه شاهد و تا ابد زنده خواهند ماند. ما نیز تا ابد متولد می‏شویم؛ تازه نفس و بکر، با پیکری ایستاده و خاطراتی دست نخورده و ناب. گرچه در صفحات سیاه تاریخ، مردان‏مان را به جرم غیرت و مردانگی و زنان‏مان را به جُرم عفت و نجابت، بی‏رحمانه به تیغ عاصی مرگ سپرده‏اند، ولی ما زنده‏ایم؛ به ایستادگی و دلاوری همان مردمان و گلبرگ‏های حیات‏مان، هر بار شاداب‏تر از پیش خواهند شکفت؛ اگر جان‏های به مسلخ رفته به جرم آزادگی، از یادمان نروند.

    تیرماهِ سال فریاد
    محمدکاظم بدرالدین

    بتازید، ای اسبان رم کردهِ جهالت و جور، بر اندیشه‏های بلند عاشورایی ما؛ که هیچ‏گاه عاقبتی بهتر از یزید نخواهید داشت.
    ضرب و شتم‏های خود را به کار گیرید؛ اما بدانید که فریادهای گوهرشادی ما، بر برگ‏های کاهی تاریخ، همیشه تازه است.
    این ندای سبز حقیقت است که می‏گوید: آفرین بر شیر زنان غیور ما که حسرت لبخند را بر دل رضاخانی‏ها گذاشتند! مرحبا بر تیرماهِ سالِ فریاد که قلب تیره قلدران را هدف گرفت!
    در و دیوار مسجد گوهرشاد شهادت می‏دهد؛ گواهی می‏دهد ذلّت‏ستیزی را.

    چادرهای سیاه، با عملکردی سپید

    روزگاری، پدیده‏ای شوم، ـ رضاخان ـ بر جغرافیای میهن چنگ انداخته بود.

    روزگارِ رضاخان، درس عبرتی است برای زورمداران کج فهم.

    تقویمِ تاریخ، خوب یادش هست که چادرهای سیاه آمدند؛ با عملکردی سپید و پیامی روشن و رضاخان، تازه فهمیده بود با کشف حجاب، تمام قدرتش را برای نابودی خودش به کار گرفته است قیام گوهرشاد خراسان. یعنی دنیا بداند ما نهضت سربداری هستیم که در دقایق لزوم، خود را نشان می‏دهیم؛ می‏ایستیم، می‏میریم و زنده می‏مانیم.
           نورپورتال



    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در دوشنبه 31 خرداد 1389  ساعت2:48 AM   |  

    نکته هایی درباره ی حجاب و حیا

    مرتبط با:همت و کار مضاعف در مبارزه با فقر و فساد



    نکته هایی درباره ی حجاب و حیا

    پوشيدگي زن، همواره خاكريز بزرگي در برابر موج وسوسه‌ها و كج‌روي‌هاست.
    حجاب اسلامي، تجلي زيبايي‌هاي معنوي زن است كه حسن انتخاب او را به منصه ظهور درآورده است.
    حجاب زن، مهد آرامش اوست كه چون حصاري بلند از گلستان زيبايي‌هاي جسم و جانش حفاظت مي‌كند.
    حجاب، حضور حماسي زن در جامعه است كه قلب استعمارگران از هيمنه‌اش در بيم و هراس است.
    اگر دژ استوار حجاب زن مسلمان فتح شود، راه بردگي جامعه اسلامي هموار مي‌گردد.
    حجاب، هنر زن و زن، هنر آفرينش است.
    روگرفتن زن از نامحرم، هنري ديني و تجلي جمال اوست و ناتواني از آن، بي‌هنري آشكار است.
    حيا، نگراني از زشتي و ترك ناپسندي‌هاست.
    حيا، تغيير دروني و عامل بازدارندگي است.
    حيا، نوري است كه به توقف آدمي در مرز گناه كمك مي‌كند.
    حيا، برانگيزاننده حس ترك گناه و بازدارنده از انجام خطاست.
    حيا، رشد آدمي است در مسير پرهيز از اشتباه و دوري از گناه.
    حيا، ملكه‌اي است باوقار و استوار در تعيين راه و نماياندن چاه.
    حيا، وادارنده انسان به كار نيك، سبب همه زيبايي‌ها و مسبب وفاي به عهد است.
    حيا، نظارت آدمي بر خويشتن خويش است.
    وقتي كرامت نفس و بزرگواري نباشد، حيا و عفت نيز جايي ندارد.
    اگر كسي براي خود و آبروي خويش ارزش قائل باشد، حيا در وي نمود پيدا مي‌كند.
    اگر حيا نباشد، ارزش و شخصيت، حرمت و كرامت، مردانگي و غيرت نيز معنا ندارد.

    حكيمه مهديان و سيد محمدحسين حسيني هرندي

           



    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در دوشنبه 31 خرداد 1389  ساعت2:48 AM   |  

    گل حجاب، عطر عفاف

    مرتبط با:همت و کار مضاعف در مبارزه با فقر و فساد


    گل حجاب، عطر عفاف

    هيچ باغباني را سرزش نمي‌كنند كه چرا دور باغ خود حصار و پرچين كشيده است؛ چون باغ بي‌ديوار، از آسيب مصون نيست و ميوه و محصولي براي باغبان نمي‌ماند. هيچ‌كس هم با نام و بهانه آزادي، ديوار خانه خود را برنمي‌دارد و شب‌ها در حياطش را باز نمي‌گذارد؛ چون خطر رخنه دزد، جدي است. هيچ صاحب گنج و گوهري نيز، جواهرات خود را بدون حفاظ، در معرض ديد رهگذران نمي‌گذارد تا بدرخشد، جلوه كند و چشم و دل بربايد؛ چون خود جواهر ربوده مي‌شود. مگر نه اينكه آثار نفيس خطي را در موزه‌ها و ويترين‌ها مي‌گذارند تا با لمس دست‌هاي اين و آن، خراب نشود و از ارزش نيفتد؟! وقتي در خانه را مي‌بندي، پا پشت اتاقت پرده مي‌آويزي، خانه خود را از ورود بيگانه و نگاه‌هاي مزاحم در پناه قرار داده‌اي؛ نه كه خود را در قيد و بند و حصار افكنده باشي.
    قرآن كريم نيز مي‌فرمايد: «اگر سَرِ پروا داريد، پس به ناز سخن مگوييد تا آن‌كه در دلش بيماري است، طمع ورزد.»[43] اينكه «دل بايد پاك باشد»، بهانه‌اي براي گريز جاهلانه از همين مصونيت است و آويختن به شاخه «لاقيدي»؛ وگرنه از دل پاك هم نبايد جز نگاه و رفتار پاك برخيزد. زن، به خاطر ارزش و كرامتي كه دارد، بايد محفوظ بماند و در بازار سوداگران شهوت، خود را به بهاي چند نامه و نگاه و لبخند، نفروشد. زن به خاطر عصمتي كه دارد و ميراث‌دار پاكي مريم(س) و فاطمه(س) است، نبايد بازيچه هوس و آلوده به گناه شود.
    سادگي و خامي است كه كسي خود را در معرض ديد و تماشاي نگاه‌هاي مسموم و چشم‌هاي ناپاك قرار دهد و به دلبري و جلوه‌گري بپردازد، و خيال كند بيماردلان و رهزنان عفاف را به وسوسه مي‌اندازد و از زهر نگاهشان درامان مي‌ماند.
    هر شاخه كه از باغ برون آرد سر
    در ميوه آن طمع كند راهگذر
    تاريخچه اندلس و شكست مسلمانان و سقوط تمدن اسلامي در اسپانيا، مگر جز به خاطر هجوم فساد غربي به كانون عفاف و تقواي مسلمانان بود؟!
    خراب كردن همه ديوارها و برداشتن همه پرده‌ها و بازگذاشتن همه پنجره‌ها، نشانه تيره‌انديشي است، نه روشن‌فكري؛ علامت جاهليت است، نه تمدن.
    مي‌گويي نه؟ به طومار كساني نگاه كن كه پس از رسوايي و بي‌آبرويي، با دو دست پشيماني بر سر غفلت خويش مي‌زنند و بر جهالت خود لعنت مي‌فرستند. كسي كه از «جماعت رسوا» نگريزد، «رسواي جماعت» مي‌شود!
    آن‌كه ايمان را به لقمه‌اي نان مي‌فروشد، آن‌كه «كودك غفلت» را جلو صدها گرگ گرسنه مي‌برد و به تماشا مي‌گذارد، روزي هم «پشت ديوار ندامت»، اشك حسرت بر دامن پشيماني خواهد ريخت. در آخرت هم به آتش بي‌پروايي خود خواهد سوخت.
    ولي... گريه بي‌حاصل است و بي‌ثمر، وقتي شاخه شكست و گل چيده شد

    به كوشش: سميه عزيزي

           



    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در دوشنبه 31 خرداد 1389  ساعت2:48 AM   |  

    خانواده و توسعه فرهنگ حجاب

    مرتبط با:همت و کار مضاعف در مبارزه با فقر و فساد



    خانواده و توسعه فرهنگ حجاب

    لزوم پوشيدگي زن در برابر نامحرم يكي از مسايل مهم اسلامي است و در قرآن كريم در اين خصوص تصريح شده است. به همين دليل در اصل مطلب از جنبه اسلامي نمي توان ترديد كرد. ولي اين كه بعضي از دختران جوان پوشش خود را به طور كامل رعايت نمي كنند، بيشتر به علت ناآگاهي آنان نسبت به فلسفه حجاب برمي گردد. اين گروه غالباً گمان مي كنند حجاب موجب سلب آزادي زنان مي شود و مي پرسند با توجه به اينكه خداوند زن و مرد را آزاد آفريده است، چرا بايد فقط زنان حجاب داشته باشند؟ شهيد مطهري در پاسخ به اين سؤال در كتاب «مسأله حجاب» آورده است: «فرق است بين زنداني كردن زن در خانه و موظف داشتن به اين كه وقتي مي خواهد با مرد نامحرم روبه رو شود پوشيده باشد. در اسلام محبوس ساختن و اسير كردن وجود ندارد. حجاب در اسلام وظيفه اي است كه بر عهده زن نهاده شده تا در معاشرت و برخورد با مرد كيفيت خاصي را در لباس پوشيدن مراعات كند. اين وظيفه نه از ناحيه مرد بر زن تحميل شده و نه چيزي است كه با حيثيت و كرامت او منافات داشته باشد و يا تجاوز به حقوق طبيعي او كه خداوند برايش تعيين فرموده، محسوب شود.
    همچنين گفته است: «شرافت زن اقتضا مي كند هنگامي كه از خانه بيرون مي رود سنگين، متين و باوقار باشد و در طرز لباس پوشيدنش هيچ گونه عمدي كه باعث تحريك و تهييج شود به كار نبرد.»

    توسعه فرهنگ حجاب در جامعه

    زهرا سيدزاده، كارشناس ارشد روانشناسي باليني، مسأله حجاب را از ديدگاه روان شناختي مورد بررسي قرار داده، در اين مورد مي گويد: «براي دستيابي به اهداف تربيت ديني، توسعه فرهنگ تعالي بخش حجاب و عفاف اهميت ويژه اي دارد. در حقيقت پويايي تربيت ديني در شرايط كنوني به پويايي روشها، نگرشها و برنامه هايي وابسته است كه در سطح خانواده، نظامهاي آموزشي و سياستهاي حاكم بر جامعه مطرح مي شود و بايد از حالت كليشه اي و تحميلي خارج شده و با روشهاي علمي و صحيح ارايه شود.»
    وي با بيان اين كه يكي از جلوه هاي رفتاري زن يا مرد مسلمان كه نشانه دينداري و عامل صيانت جامعه از فساد و آسيبهاي رواني- اجتماعي است، حجاب است، تأكيد مي كند؛ داشتن پوشش مناسب نه تنها سبب امنيت خود فرد از آسيبهاي مختلف است، بلكه سبب تحكيم خانواده، آرامش رواني افراد جامعه و افزايش امنيت در جامعه است.
    وي مي افزايد: «براي توسعه فرهنگ حجاب در جامعه و اثربخشي شيوه هاي تربيتي مربوط به حجاب در دل و جان افراد، از يك سو بايد رغبت و نياز دروني نسبت به اين مسأله در آنان ايجاد شود تا انگيزه كافي براي بروز رفتار سالم را داشته باشند و از سوي ديگر بايد روشها و شيوه هاي تربيتي فعال و مناسب جانشين شيوه هاي غلط و منفعل تربيتي گردد.» اين روان شناس در ادامه مي گويد:
    «در حال حاضر بعضي از خانواده ها از وضع پوشش ظاهري نوجوانان و جوانان خود رضايت ندارند و ظهور پديده ها و رفتارهاي نامناسبي در جامعه مانند بدحجابي و نداشتن پوشش مناسب زنان و مردان و يا رفتارهايي كه به دور از حيا و وقار هستند سبب آزردگي خاطر بسياري از افراد جامعه شده و به ثبات و استحكام خانواده ها لطمه وارد كرده است، بنابراين لازم است براي رفع اين معضل تمهيداتي انديشيده شود و از ديدگاههاي گوناگون و توسط نهادهاي مختلف جامعه كه عهده دار اين امر هستند برنامه ها و طرحهاي مؤثري اجرا شود.»
    سيدزاده يادآور مي شود: « از ديدگاه روان شناختي شكل گيري هويت جنسي در كودكان از همان سالهاي اوليه كودكي آغاز مي شود. به همين دليل كودك حتي از دو سالگي بايد لباسهاي مناسب جنس خودش را بپوشد. اگر دختر است لباس و ظاهر دخترانه او حفظ شود و اگر پسر است پوشش و ظاهر پسرانه داشته باشد تا دچار اختلال در هويت جنسي نشود. در مورد مسأله حجاب و ايجاد روحيه عفت و حيا نيز از همان سالهاي اوليه كودكي بايد اين رفتارها با شيوه هاي مناسب آموزش داده شود تا در شخصيت كودك نهادينه شود و عادتهاي مناسب نسبت به حجاب بتدريج در شخصيت او شكل گيرد، در اين صورت در نوجواني و جواني تابع همان ارزشها عمل مي كند و از هنجارها و ارزشهاي سالم جامعه منحرف نخواهد شد.»

    نقش الگوي خانواده

    همين مشاور خانواده با اشاره به اين كه در شكل گيري هر عادت و رفتار مناسب نقش الگوي خانوادگي را نبايد از نظر دور داشت، مي افزايد: «كودكان آينه وار رفتارهاي والدين را تقليد مي كنند و الگوي عملي كه خانواده ارائه مي دهد مانند نحوه پوشش و حجاب مادر يا پدر، تأثير عميقي بر رفتار كودك دارد و در واقع پدر و مادر با ارائه اعمال و رفتار مناسب و به شكل غيركلامي ارزشها و هنجارهاي سالم را از همان ابتدا در شخصيت كودك ايجاد مي كنند.» به عنوان نمونه فريده مصطفوي فرزند حضرت امام خميني(ره) در خاطرات خود مي گويد: «امام(ره) ما را مقيد مي كردند معصيت نكنيم و مؤدب به آداب اسلامي باشيم. بخصوص مقيد بودند ما حجاب شرعي را حفظ كنيم و در منزل حق هيچ گونه گناهي از جمله غيبت، دروغ، بي احترامي به بزرگترها و توهين به مسلمانان را نداشتيم. ما عملاً اين درسها را از امام(ره) آموخته بوديم با اين شيوه و روش بود كه ما ارزشهاي اسلامي را فرا گرفتيم و از نظر تربيتي خود ايشان براي ما الگو بودند، چون وقتي كاري را به ما مي گفتند انجام ندهيد و ما مي ديديم كه خودشان آن كار را انجام نمي دهند، براي خانواده الگوي بسيار خوبي بودند.»
    سيدزاده در پايان خاطرنشان مي كند: «از اصول مهمي كه در تربيت ديني كودكان و نوجوانان بايد مد نظر قرار گيرد، استفاده از شيوه هاي مناسب تغيير رفتار است كه در تشويق يا تنبيه فرزندان بخصوص در مورد حجاب افراط نشود. زيرا گاهي با يك نگاه يا كاهش مقداري از محبت و امتيازاتي كه قبلاً به آنان داده بودند، مي توان رفتار نوجوان را اصلاح كرد و به تذكرات و اصرارهاي مداوم نيازي نيست، زيرا ممكن است ملامت و سرزنش و تذكرات افراطي، لجبازي فرزندان را تحريك كند و در نتيجه رفتارهاي مناسب در آنان شكل نگيرد.

    نويسنده:خجسته ناطق
    منبع: روزنامه قدس

          



    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در دوشنبه 31 خرداد 1389  ساعت2:48 AM   |  

    پوشش در قرآن

    مرتبط با:همت و کار مضاعف در مبارزه با فقر و فساد





    پوشش در قرآن

    چکیده

    واژه لباس مهفوم عامی است که پوشش ها و لباس-های مختلفی را در بر می گیرد. «سندس» به معنای دیباج ظریف، «استبرق» به معنای دیباج ضخیم، «بطائن» به معنای آستر لباس، «نمارق» به معنای بالش ها و «زرابی» به معنای فرش ها و زیراندازها که در وصف بهشتیان آمده است. در مورد پوشش زنان، «جلابیب» به معنای چادرها و «خمر» به معنای مقنعه ها در قرآن آمده است.
    «سابغات» و «سرابیل» نیز به معنای زره است و واژه «قمیص» نیز به معنای پیراهن فقط در داستان حضرت یوسف (ع) آمده است. «مزمل» به معنای پیچیدن لباس به دور خود و «مدثر» به معنای لباس رویین در خطاب به پیامبر (ص) در آغاز بعثت آمده است. در این مقاله به 13 واژه که به معنای پوشش و یا مرتبط با آن است، پرداخته شده است.



    مقدمه

    قرآن کریم کتابی ادیبانه و بلیغ است و نخستین مخاطبان آن نیز از شعر و ادب آگاه بودند، لذا واژه های قرآن نیز دارای معانی دقیق و لطیف ادبی است. یک واژه ممکن است که در سیر زمان دارای معانی مختلفی باشد لذا برای فهم بهتر آیه باید در طول زمان ره سپاریم و معانی مادی و غیر مادی آن را معین سازیم تا شاید به معنای خاص آن در قرآن کریم پی ببریم. با طرح موضوعی لغات قرآن مانند پوشش ها، ظروف، ابزار نگارش، خوراکی ها و ... و بررسی دقیق معانی آن ها به طریق بهتری می توان در فضای آیات الهی قرار گرفت و ترجمه های بهتری از آیات ارائه کرد. پوشش های قرآن نیز از موضوعاتی است که دارای واژه های مادی و غیر مادی در قرآن است، (1) که در این مقاله تنها به بررسی معانی واژه های پوششی و مرتبط با آن در قرآن پرداخته شده است.

    1. لباس

    اولین واژه ای که مورد پوشیدنی ها به ذهن انسان خطور می کند، واژه لباس است. این واژه و مشتقات آن 23 بار در قرآن آمده است. در تعریف این واژه آمده است: «ماوارایت به جسدک» یعنی هر آن چه که با آن بدنت را می-پوشانی. (2) در واقع معنای آن پوشاک و جامه است مانند: یا بنی ادم قد انزلنا علیکم لباسا (اعراف، 7/26)؛ ای فرزندان آدم، در حقیقت ما برای شما لباسی فرو فرستادیم. که در مورد لباس و پوشش عرفی انسان ها در زمان های مختلف بکار می رود. این واژه در مورد لباس بهشتیان نیز آمده است: و لباسهم فیها حریر (فاطر، 35/33) و در آنجا جامه شان پرنیان خواهد بود.
    البته لباس در معنای پوشش خاصی نیز آمده است: و علمناه صنعة لبوس لکم لتحصنکم من بأسکم (انبیاء، 21/80) و به ]داوود[ فن زره ] سازی[ آموختیم تا شما را از ] خطرات[ جنگتان حفظ کند که در این آیه به معنای زره است.
    معنای غیر مادی این واژه و مشتقات آن، به مراتب بیشتر از کاربردهای مادی آن است؛
    مثلا ماده «لبس» به معنای مشتبه شدن امر بارها در قرآن آمده است: و لا تلبسوا الحق بالباطل (بقره، 2/42) و حق را به باطل در نیامیزید، لم تلبسون الحق بالباطل (آل عمران، 3/71) چرا حق را به باطل در می آمیزید، و للبسنا علیهم ما یلبسون (انعام، 6/9) و امر را هم چنان بر آن مشتبه می ساختیم. (3)
    از دیگر معانی غیر مادی لباس حیاست: و لباس التقوی ذلک خیر (اعراف، 7/26) و ]لی[ بهترین جامه ]لباس[ تقوا است. اضافه کردن لباس برای تقوا از این جهت است که همان گونه که لباس، بدن و عورت انسان را کاملا می پوشاند، تقوا و پرهیزگاری هم وجود انسان را در بر می گیرد و آن را از گناهان و عیوب اخلاقی که باعث رسوایی است، دور می کند. (4)
    لباس به معنای همسر نیز در قرآن بکار رفته است: هن لباس لکم و أنتم لباس لهن (بقره، 2/187) آنان برای شما لباسی هستند و شما برای آنان لباسی هستید.
    ارتباط این معنا با واژه لباس در این است که در واقع زن و شوهر، همدیگر را از کشیده شدن به فسق و فجور باز می دارند. پس در حقیقت هر کدام از زن و مرد لباس و ساتر یکدیگرند. (5) حال با توجه به قسمت قبل آیه: أحل لکم لیلة الصیام الرفث الی نسائکم (بقره، 2/187) در شب های روزه همخوابگی با زنانتان بر شما حلال گردیده است. لطافت این معنا بیشتر نمایان می-گردد، چرا که انسان با لباس، عورت خود را از دیگران می پوشاند ولی خود لباس از نظر دیگران پوشیده نیست؛ همسر انسان نیز همینطور است یعنی زن و مرد هر یک، دیگری را از تماس با غیر می-پوشاند ولی نسبت به یکدیگر منعی ندارند و از یکدیگر پوشیده نیستند. احتمالا از وجوه دیگر ارتباط این معنا با واژه لباس، اشاره به معانقه است که زن و مرد همدیگر را مانند لباس در بر می گیرند.
    از تاریکی شب نیز در قرآن، به لباس تعبیر شده است: و جعلنا اللیل لباسا (نبأ، 78/10) و شب را ] برای شما[ پوششی قرار دادیم. در مورد ارتباط این معنا با واژه لباس نیز می-توان گفت که چون شب فرا گیر است و تمام نقاط فرو رفته در تاریکی را به طور یکنواخت می-پوشاند: و من شر غاسق إذا وقب (فلق، 113/3) و از شر تاریکی چون فرا گیرد. از آن تعبیر به لباس شده است.

    2. واژه های پوشش و مرتبط با آن در توصیف بهشتیان

    3. اسندس (Sundus)

    این واژه در قرآن سه بار بکار رفته است (کهف / 31، دخان / 53، انسان /21) و در زبان های سریانی، آرامی و عبری با معانی تقریبا مشابهی بکار رفته است. معنای آن در سریانی حریر نازک، در عبری، آرامی و آکادی به معنای حریر نیکو و در یونانی به معنای لفاف و پوشش کتان است. (6) احتمالا یونانی آن نیز، سندوکس یا سندوقس است که وارد زبان عربی شده است. (7) لذا می توان گفت که در معرب بودن این واژه تردیدی نیست. در معنای آن آمده است: «ضرب من البزیون یتخذ من المرعزی» یعنی نوعی از لباس که از پشم بز گرفته شده است. (8) در کلام مفسران هم به معنای دیباج ظریف آمده است. (9) ضمن آن که بین دانشمندان اهل لغت و گروهی از مفسران، ظریف بودن و نازک بودن آن معنای مشترکی است که به وضوح قابل دریافت است. در بعضی از ترجمه های قرآن نیز به معنای دیبای تنک، جامه های تنک، حریر نازک، جامه ابریشم و دیبای خوش آمده است. (10)
    3-2. استبرق (Istabraq) این واژه 4 بار در قرآن آمده است: بطائنها من إستبرق (الرحمن، 55/54) و سه مورد دیگر آن همراه با سندس است که قبلا به آن اشاره شد. این واژه که تقریبا همه دانشمندان مسلمان در معرب بودن آن اتفاق نظر دارند؛ از فارسی میانه به زبان ارمنی و سریانی رفته است و بی شک از فارسی میانه وارد زبان عربی شده است. (11) زبیدی در تاج العروس اصل فارسی آن را «اسبتره، استروه، استفره، استبره» آورد است که ستبر به معنای مطلق غلیظ است؛ آن گاه به دیباج غلیظ اختصاص یافته است. (12) «ق» در آخر کلمه نیز نمایان گر پسوند پهلوی «ک» است. در مورد ریشه این واژه اختلاف نظر وجود دارد، گروهی «همزه» را به تنهایی و بعضی «همزه، ت، س» ، را زائد می دانند اما در مجموع می توان گفت که از آن جا که تصغیر این کلمه «ابیرق» است و در تصغیر نیز به اصل کلمه برگردانده می-شود، لذا ریشه کلمه از «برق» است. (13)
    معنای این واژه: «ألدیباج الغلیظ و قیل دیباج یعمل بالذهب أو ثیاب حریر صفاق معرب عن استبر و أصل معناه الغلیظ» (14) یعنی ابریشم ضخیم، گفته شده است: ابریشم که از جنس طلاست یا لباس حریر زیر که از استبر معرب شده است و اصل معنای آن ضخیم است. معنای این واژه در سریانی به معنای حریر گل دار است و در فارسی به معنای ستبر، ضخیم و محکم آمده است. (15) در سیره ابن هشام آمده است: «إن جبرئیل علیه السلام أتی رسول الله صلی الله علیه و آله حین قبض سعد بن معاذ من جوف اللیل معتجرا بعمامة من إستبرق» (16) یعنی جبرئیل (ع) هنگام قبض (روح) سعد بن معاذ در دل شب نزد رسول الله (ص) آمده در حالی که پوشیده با عمامه ای از استبرق بود. در مسند ابن حنبل نیز آمده است:
    «... یعوده من وجع و علیه برد إستبرق» (16) یعنی هر دردمندی به او مراجعه می کرد و در حالی که بر او عبای استبرق بود.
    در کلام بعضی از مفسران نیز به معنای دیباج غلیظ آمده است. (17) شاید این سؤال در ذهن آید که ضخیم بودن استبرق چگونه است؟ آیا باعث آزار و اذیت بدن نیست؟ طبرسی در مجمع البیان ذیل آیه 21 سوره انسان گوید:
    «لا یراد الغلظ فی السک إنما یراد به التخانة فی النسج» یعنی ستبر بودن و ضخیم بودن در نخ و جنس آن نیست بلکه منظور محکم بودن در بافت است.
    3-3. نمارق (Namariq) این واژه فقط در یک جای قرآن آمده است: و نمارق مصفوفة (غاشیه، 88/15) و بالش هایی پهلوی هم ]چیده[. جوالیقی و سیوطی، نمارق را در زمره واژه های دخیل ذکر نکرده اند. (18) گروهی نیز مانند کندی این واژه را فارسی و اصل آن را «نرمه» بیان می کنند. ادی شیر این واژه را در بین الفاظ فارسی معرب نقل کرده است و اصل آن را از «نرماک» فارسی می داند. (19) معنای این واژه: «ألوسادة الصغیرة أو الشرة أو الییثرة أو الطنفسة فوق الرخل» (20) یعنی بالش کوچک یا بالشچه که روی زمین می گذارند یا گلیم روی پالان.
    این واژه در شعر عرب نیز آمده است مانند: «نحن بنات الطارق نمشی علی النمارق» (21) یعنی ما دختران طارق هستیم که بر روی فرش های نرم راه می رویم. در شعر رؤبه نیز آمده است: «أعدله أخطالا له و نرمقا» یعنی برای او لباس ستبر و بالش مهیا کرد. این واژه دوبار نیز در نهج البلاغه آمده است. (22) آن جا که حضرت علی (ع) درباره اموات گوید:
    «فاستبدلوا بالقصور المشیدة و النمارق المعهدة الصخور و الأحجار المسندة و القبور اللاطئة الملحدة» (23) یعنی قصرهای بلند و محکم و بساط عیش و بالش های نرم را به سنگ ها و آجرها و قبرهای به هم چسبیده تبدیل کردند.
    هم چنین در حکمت 9 نهج البلاغه آمده است:
    «نحن النمردقة الوسطی بها تلحق التالی و إلیها یرجع العالی» یعنی ما تکیه گاه میانه ایم عقب ماندگان به ما می رسند و پیش تاختگان به ما بازمی گردند.
    محمد عبده در تفسیر آن گوید:
    همان گونه که با بالش و پشتی برای آرامش و راحتی تکیه می کنند، اهل بیت (ع) نیز مانند تکیه گاه هستند که مردم در امور دین به آنها استناد می کنند. «مصفوفة» نیز به معنای در کنار یکدیگر است. (24)
    چنان چه طبرسی نیز گوید:
    بالش هایی که در کنار یکدیگر مانند مجالس پادشاهان در دنیاست. (25)
    3-4. زرابی (Zarabi) این واژه در قرآن فقط یک بار آمده است: وزرابی مبثوثة (غاشیه، 88/16) و فرش های ] زربفت[ گسترده.
    این واژه به دفعات در ادبیات کهن عربی آمده است. بعضی آن را برگرفته شده از زیر پای فارسی بیان کرده اند. (26) در مورد اصل آن گفته شده است که تعریب «زرآب» است و به معنای آب طلا یا آب زرد است و بر هر آنچه که رنگ زرد دارد، اطلاق می شود. (27) معنای آن نیز فرش ها، قالی ها، زیراندازها و یا هر آنچه را که پهن می شود، در بر می گیرد، (28) جوهری آن را مترادف با نمارق می داند اما با توجه به تکرار این دو واژه در کنار هم و دو صفت جداگانه: و نمارق مصفوفة و زرابی مبثوتة (غاشیه /15-16) این معنا صحیح نیست. اگر چه راغب اصفهانی در المفردات، معنای این واژه را نوعی از لباس نگارین و آراسته بیان کرده است، (29) اما معنای غالب و پذیرفته شده برای آن واژه، همان معنای فرش ها و زیراندازهاست. در اصل «زرابی» به گیاهی که دارای رنگ زرد، قرمز و سبز است، اطلاق می شود و به فرش و قالی نیز بخاطر رنگارنگ بودن آن زرابی گفته می شود. (30) در سخنی از ابوهریره منقول است:
    «ویل للعرب من شر قد اقترب ویل للزربیة، قیل: و ما الزربیة؟ قال: الذین یدخلون علی الأمراء فإذا قالوا شرا أو قالوا شیئا قالوا صدق». یعنی وای به عرب از بدی که به آن نزدیک شده است. وای بر زربیه؛ گفته شد که چیست زربیه؟ گفت کسانی که بر حکما وارد می شوند و چه خوب به آنها بگویند و چه بد، گویند صحیح است.
    واضح است که نسبت دادن چنین شخصی به زربیه، بخاطر ملون بودن و رنگ عوض کردن اوست. در کلام بعضی از مفسرین نیز به معنای فرش های عریض و گران بهاست. (31) در ترجمه های قرآن نیز معنای زیلو، فرش ها، نهالین ها (ستبر، تشک) ذکر شده است. (32) «مبثوثة» نیز به معنای پهن شده که متناسب با معنای فرش است.

    4. پوشش زنان

    4-1. خمر این کلمه یک بار در قرآن آمده است: ولیضربن بخمرهن علی جیوبهن (نور، 24/31) خمر که از خمر (Khamr) گرفته شده است، مفرد آن خمار و کلمه ای عربی است که به احتمال زیاد از زبان آرامی به عاریت گرفته شده است و در اشعار جاهلی زیاد بکار رفته است. چرا که بسیاری از مشتقات خمر نیز اصلی آرامی دارند. (33) اصل خمر به معنی پوشاندن است و به چیز پوشیده شده خمار گویند. هم چنین به شراب خمار گفته می شود؛ چرا که قوا و حواس ظاهری انسان را می پوشاند و به باطن نفوذ می کند و عقل را می پوشاند لذا برای هر مسکری که با آن حواس و قوای انسان پوشیده می شود، بکار می رود. (34) در حدیثی از پیامبر (ص) روایت شده است: «خمروا آنیتکم» یعنی ظروف خود را بپوشانید.
    زمانی که یک ظرف شیر به محضرش آورده شد، فرمود: «هلا خمرته ولو بعود تعرضه علیه» (35) یعنی چرا آن را نپوشاندی و اگر چه با یک چوب که بر روی آن قرار دهی. در سیره پیامبر (ص) است که «ان النبی کان یسجد علی الخمرة» یعنی پیامبر (ص) بر روی سجاده سجده می کرد. زجاج در مورد لفظ خمرة در این حدیث گوید: «سمیت خمرة لانها تستر الوجه من الارض» (36) یعنی خمره نامیده شد از آن جهت که سطح زمین را می-پوشاند.
    در مورد پوشش و حجاب، راغب در مفردات گوید خمار در عرف به آن چه که زن با آن سرش را می-پوشاند، اطلاق می شود. محدوده پوشش با خمر نیز سر و گردن و گریبان است. (37) در مورد شأن نزول آیه زمخشری گوید:
    و زنان عرب معمولا پیراهن هایی می پوشند که گریبان هایشان باز بود و دور گردن و سینه را نمی پوشاند و روسری هایی هم که روی سر خود می-انداختند، از پشت سر می آویختند. همین طور که الآن بین مردن عرب متداول است و قهرا گوش ها و بنا گوش ها و گوشواره ها و جلوی سینه و گردن نمایان می شد.
    آنگاه این آیه زنان را به پوشاندن سر و سینه به طور کامل فرا می خواند. تعبیر به «علی جیوبهن» نیز اشاره به احاطه مقنعه و چیرگیس بر گریبانهاست، به گونه ای که جای خالی وجود نداشته باشد. (38) ظاهر تعبیر به «ولیضربن» تأکید بر این مطلب است که مقنعه، سینه و گریبان زن را کاملا بپوشاند و مقنعه از جای خود حرکت نکند تا اینکه این مواضع در دید نامحرم قرار نگیرد. (39) ابوالفتوح رازی نیز در ذیل این آیه گوید: «بگو این زنان را تا این مقنعه ها بر گریبان ها زنند یعنی چنان سازند که گریبان هایشان پوشیده باشد به مقنعه-هایشان تا سینه هایشان پیدا نبود. (40)
    4-2. جلابیب (Jalabib) این واژه در قرآن یک بار آمده است: یا ایها النبی قل لأزواجک و بناتک و نساء المؤمنین یدنین علیهن من جلابیبهن (احزاب، 33/59) ای پیامبر به زنان و دخترانت و به زنان مؤمنان بگو: «پوشش های خود را بر خود فروتر گیرند».
    بعضی آن را مأخوذ از واژه حبشی می دانند و هم چنین یک واژه مرضی قدیمی؛ چرا که در شعر عربی و در شعرهای قدیم کاربرد داشته است. (41)
    اگر چه برای این واژه در معانی پیراهن (42) و ملحفه (43) نیز آمده است، اما معنایی که بیش از همه در کتاب های لغت و تفاسیر ذکر شده است، پوشش خاصی برای زنان است که چادر نامیده می شود. خلیل بن احمد فراهیدی در العین، این واژه را لباس بلندتر از مقنعه و کوتاه تر از رداء که زن با آن سرش را می-پوشاند، می داند. (44) در تاج العروس تعرفی کامل تر از قبل آمده است: «هو ما تغطی به المرأة أو هو ما تغطی به ثیابها من فوق کالملحفة أوهو الخمار» (45) یعنی آن چه که با آن زن خودش را می پوشاند یا هر آنچه که با آن لباسش را از بالا مانند ملحفه می پوشاند یا مقنعه. ابن منظور نیز گوید: «ملاءتها التی تشتمل بها» (46) یعنی چادر زن که او را در بر می گیرد. شأن نزول آیه نیز مربوط به زنانی است که برای رفتن به مسجد از خانه هایشان خارج می شدند و پشت سر رسول خدا (ص) نماز می خواندند و در وقت نماز مغرب و عشاء جوانان در راهشان می نشستند و آنها را مورد آزار و اذیت قرار می-دادند؛ آنگاه این آیه نازل شد و زنان را به پوشش کامل در مقابل نامحرمان دعوت کرد. (47) و در بعضی از تفاسیر نیز در معنای آیه به لفظ چادر در تصریح شده است؛ در کشف الاسرار آمده است: «ای پیامبر! بگو مر زنان خویش و دختران خویش و زنان مؤمن تا تنگ فراز آرند و نزدیک به روی های خویش چادرهای خویش. (48) ابوالفتوح رازی نیز گوید: «وقت خروج نزدیک کنند بر آنها از روی چادرهای خود را» (49) پس تا این جا روش شد که معنای جلباب، پوششی فراگیر برای زنان بر روی لباس هایشان است که چادر نامیده می شود. ظاهرا تعبیر به «یدنین» دلالت بر این دارد که زن ها چادرهایشان را محکم به خود بگیرند و از کنار رفتن آن باعث دیده شدن لباس هایشان می شود، خودداری کنند.
    حضرت علی (ع) در خطبه ی 4، ضمن سخنی به مردم فرمود: «سترنی عنکم جلباب الدین» یعنی تظاهر به دینداری شما پرده ای میان ما کشیده. همچنین در حکمت 112 نهج البلاغه آمده است: «من أحبنا أهل البیت فلیستعد للفقر جلبابا» یعنی هر کس ما اهل بیت پیامبر را دوست بدارد، پس باید فقر را چونان لباس رویین بپذیرد. از این تعابیر استعاره ای حضرت علی (ع) نیز فهمیده می شود که «جلباب» یک پوشش بلند و فراگیر است. در ترجمه های قرآن نیز در معنای این واژه چادرها، بالا پوشش ها ذکر شده است.

    5. زره

    5-1. سابغات این کلمه در قرآن یک بار تکرار شده است. أن اعمل سابغات و قدر فی السرد (سبأ، 34/11) ] که[ زره های فراخ بساز و حلقه ها را درست اندازه گیری کن. در زبان های عبری، آرامی، سریانی و مندانی به معنی پر، فراوان، و سرشار بودن است. (50)
    اصل این کلمه به معنای تمام بودن چیز و کمال شیء است: (51) «سبغ الشیء سبوغا» به معنای «طال إلی الارض» یعنی تا روی زمین آمد. (52) «أسبغ الوضوء» به معنای اینکه وضو را کامل و تمام انجام داد. «شیء سابغ» یعنی «کامل واف». (53) «سبغ» مجازا به معنای فراخی، گشایش و رفاه است مانند «سبغت النعمة: اتسعت» «ألحمدلله علی سبوغ النعمة». منظور از «سابغات» نیز در آیه أن اعمل سابغات (سبأ /11) زره های پهن و بلند، و زره های تمام و کامل است. بلندی این زره نیز تا روی زمین یا روی غوزک پاست. چنانچه به مردی که دارای زره کامل و بلند است، «رجل مسبغ» گفته می شود. مراد از «سرد» نیز در آیه بافت زره است و اندازه بافت نیز به معنای متناسب بودن زنجیره هاست. (54)
    اولین کسی که زره ساخت، حضرت داوود (ع) است که خداوند آهن را برای او نرم کرد و او نیز با ساخت زره و فروختن آن برای خود و خانواده-اش غذا تهیه کرد. (55)
    5-2. سرابیل این کلمه در قرآن دو بار آمده است: و جعل لکم سرابیل تقیکم الحر و سرابیل تقیکم بأسکم (نحل، 16/81) مفرد آن سربال (Sarbal) و از لغات فارسی معرب است. آذرتاش آذرنوش نیز این واژه را در فهرست واژه های فارسی بکار رفته در شعر جاهلی ذکر کرده است.
    این کلمه معرب «شروال» است و اصل آن «سربال» است که از «سر» به معنی بالا و از «بال» به معنی تن تشکیل شده است و در عربی با لغات سروال، سرویل، سراویل و شروال هم خانواده است. از آن افعالی مانند: سرل، تسرول، سربل و تسربل ساخته شده است. سربال لباسی است با جنس های متفاوت که بر نصف بالای تن پوشیده می-شود؛ چنانچه سروال بر قسمت پائین بدن پوشیده می شود.
    در «سرابیل تقیکم الحر» پیراهنی مورد نظر است که از گرما محافظت می کند و جنس آن پنبه ای، کتانی و پشمی است. (56) و مراد از «سرابیل تقیکم بأسکم» زره و لباس جنگی است که از ضربات جلوگیری می کند، لذا می توان نتیجه گرفت که سربال، مفهوم عامی است که انواع پیراهن ها و با جنس های مختلف را شامل می شود، چنانچه زمخشری نیز به این مطلب در تفسیر کشاف اشاره کرده است.
    در نهج البلاغه نیز به معنای پیراهن ها، جامه-ها، پوشش ها و جوشن ها آمده است.

    6. آستر لباس

    6-1. ابطائن این واژه در قرآن یک بار آمده است: متکئین علی فرش بطائنها من إستبرق (الرحمن، 55/ 54) بطائن به معنای آستر لباس است که عکس رویه لباس است. «بطن فلان ثوبه تبطینا» نیز به معنای قرار دادن آستر برای لباس است که در واقع آن قسمت از لباس که پنهان است و مردم نیز عرفا آن را پنهان می کنند. (57)
    در قرآن کریم «بطانه» به معنای همراز و رازدار انسان آمده است: لا تتخذوا بطانة من دونکم (آل عمران، 3/118) از غیر خودتان ] دوست و [ همراز مگیرند. واضح است که موضوع محرمانه، به صورت مخفیانه برای همراز انسان گفته می شود.
    معلوم است که آستر لباس به همراه رویه آن است و آستر بدون رویه معنا ندارد، به همین دلیل در آیه بطائنها من إستبرق تنها به ذکر آستر بسنده شده است. و معمولا آستر لباس کم ارزش تر از رویه آن است و زمانی که آستر لباس از استبرق است، رویه آن به مراتب با ارزش تر است. بعضی از مفسران مانند طبرسی و زمخشری جنس رویه آن را سندس بیان کرده اند و شاید دلیل آنها آیاتی است که سندس و استبرق در کنار هم آمده است. (کهف / 31، دخان/ 53، انسان /21) در بعضی ترجمه های قرآن نیز به معنای آستر اشاره شده است.

    7. قمیص (Qamis)

    این واژه در قرآن 6 بار و تنها در مورد پیراهن حضرت یوسف (ع) آمده است. گروهی این واژه را عربی می دانند اما آنچه مسلم است، این واژه مشتق از ریشه عربی نیست و یک واژه عاریتی قدیمی است که در شعر قدیم عربی بارها به کار رفته است چنانکه سیوطی نیز اصل آن را فارسی بیان کرده است. (58) سخن در مورد معانی این واژه بسیار دشوار است؛ چرا که اکثر کتابهای لغت تفاسیر تنها به معنای پیراهن اکتفا کرده اند. یکی از نوادر معانی گفته شده که تا اندازه ای معنای این واژه را تبیین می کند، سخن زبیدی در تاج العروس است: «إن القمیص ثوب مخیط بکمین غیر مفرج یلبس تحت الثیاب» یعنی لباس دوخته شده ای که آستین دارد و بدون دکمه که زیر لباس پوشیده می شود. جنس آن نیز از پنبه یا از کتان است و بعضی هم گفته اند که اگر از پشم باشد، قمیص به حساب نمی آید. (59)
    در نهج البلاغه، خطبه 13، قمیص در مورد خلافت بکار رفته است: «أما والله لقد تقمصها فلان و إنه لیعلم أن محلی منها محل القطب من الرحا» یعنی آگاه باشید به خدا سوگند ابابکر خلافت را به تن کرد در حالی که می دانست جایگاه من در حکومت اسلامی چون محورهای سنگ های آسیاب است.

    8. پوشش های پیامبر (ص)

    پیامبر (ص) دوبار در قرآن با پوشش خاص مورد خطاب قرار گرفته است و آن به شرح ذیل است
    1-8. مدثر این کلمه در قرآن یک بار در خطاب به پیامبر (ص) در آغاز بعثت آمده است: یا ایها المدثر (مدثر، 74/1) ای کشیده ردای شب بر سر. اصل کلمه مدثر از متدثر است که تاء قلب به دال شده است و دال هم در دال ادغام شده است. ألدثور به معنای زیادی مال است و به افراد ثروتمند هم «أهل دثر» گفته شود.
    در مورد پوشش به لباس رویین گفته می شود که روی لباس زیرین پوشیده می شود. ابن منظور در لسان العرب گوید : «ألدثار: ألثوب الذی یستدفا به من فوق الشعار» یعنی لباسی که برای گرم شدن با آن روی لباس زیرین پوشیده می شود. صاحب التحقیق گوید: «هو ما تضوعف فوق اللباس محیطا به» به معنی چند لباسی که روی لباس زیرین است و آن را دربر می گیرد. در مجمع البحرین نیز آمده است: «ألدثار الذی هو فوق الشعار و الشعار ثوب الذی یلی الجسد» یعنی لباسی که روی لباس زیرین است و شعار آن لباسی است که (پوست) بدن را می پوشاند. با توجه به توضیحات بالا، دثار به لباس یا لباس-هایی گفته می شود که روی لباس زیرین پوشیده می شود و در معرض دید قرار می گیرد و ممکن است به خاطر گرم کردن بدن نیز پوشیده شود، و در معرض دید قرار گیرد و ممکن است که به خاطر گرم کردن بدن نیز پوشیده شود.
    از ماده دثر، به کنایه در مورد هر چیز آشکاری استفاده می شود؛ چنانچه در نهج البلاغه ماده دثر چهار بار آمده است که در همه آنها کنایه از آشکار بودن است. (60) در خطبه 89 در وصف دوره جاهلیت فرماید: «و شعارها الخوف و دثارها السیف» یعنی و در درونش وحشت و اضطراب و بر بیرون شمشیرهای ستم حکومت داشت. حضرت علی (ع) در مورد زاهدان فرماید: «و القرآن شعارا و الناس دثارا»: (حکمت 104) یعنی قرآن را پوشش زیرین و دعا را لباس رویین خود قرار دادند. در خطبه 198 نیز آمده است: «فاجعلوا طاعة الله شعارا دون دثارکم» یعنی پس طاعت خدا را پوشش جان قرار دهید نه پوشش ظاهری.
    در مورد خطاب به پیامبر (ص) نیز اقوال مختلفی نقل شده است؛ مثلا بعضی مراد از پوشش را نبوت یا پنهان شدن از دید بیان کرده اند، اما ظاهرا آنچه صحیح تر است، همان پوشیدن لباس مراد باشد. (61)
    2-8. مزمل: این واژه نیز در قرآن یک بار آمده است که مانند مدثر خطاب به پیامبر (ص) است: یا ایها المزمل (مزمل، 73/1) یعنی ای جامه به خویشتن پیچیده. «زمل» به معنای پیچیدن لباس به دور خود است. (62)
    در حدیث امده است: زملوهم بدمائهم: ای لفوهم متلطخین بدمائهم» که به معنای آغشته بودن در خون است. (63) در این آیه نیز پیامبر (ص) را مزمل خطاب کرده است و ظاهرا حضرت در موقع نزول این سوره، جامه ای را به خود پیچیده بودند، چرا که در مقابل دعوتش مورد استهزاء و اذیت قرار گرفته و اندوهناک بود، لذا برای دفع غم و اندوه جامه ای به دور خود پیچید تا لحظه ای استراحت کند، به او خطاب شد که ای جامه بر خود پیچیده! برخیز و نماز شب بخوان و در برابر آنچه که به تو می گویند، صبر کن و در برابر مصائب صبور باش. (64)

    پي نوشت ها:

    1. از پوشش های غیر مادی مانند أکنه. (انعام / 25، اسراء / 46، کهف / 57، فصلت / 15، غشاوة (بقره /7، جاثیه /23)، غواش (اعراف /41)، غطاء (کهف /101) و...
    2. فراهیدی، کتاب العین، 7/262.
    3. علامه طباطبائی، المیزان، مترجم: سید محمد باقر موسوی همدانی، 7/26.
    4. بهاء الدین خرمشاهی، هفتاد تحقیق قرآنی، 2/1931.
    5. ترجمه المیزان، 2/64.
    6. محمد جواد مشکور، فرهنگ تطبیقی عرب با زبان های سامی ایرانی، 2/413.
    7. عباس مهرین شوشتری، فرهنگ لغات قرآن / 233.
    8. العین، 7/341؛ ابن منظور، لسان العرب، 6/107.
    9. محمد بن جریر طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، 28/137؛ شیخ طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، 10/623.
    10. یاحقی، فرهنگ نامه قرآنی، 2/870.
    11. آرتور جفری، واژه های دخیل در قرآن مجید / 118.
    12. زبیدی، تاج العروس، 25/68.
    13. همان.
    14. ادی شیر، الالفاظ الفارسیه المعربه / 10.
    15. فرهنگ تطبیقی عربی با زبان های سامی ایرانی، 1/19.
    16. المنجد /94.
    17. جامع البیان، 27/137؛ مجمع البیان، 10/623.
    18. واژه های دخیل در قرآن مجید / 403.
    19. المنجد / 264.
    20. فیروز آبادی، قاموس المحیط، 3/414؛ الالفاظ الفارسیه المعربه / 154.
    21. فرهنگ لغات قرآن / 465.
    22. علی اکبر قرشی، مفردات نهج البلاغه، 2/1067.
    23. نهج البلاغه، خ 226.
    24. زمخشری، الکشاف من حقایق غوامض التنزیل... 4/714.
    25. مجمع البیان، 10/272.
    26. واژه های دخیل در قرآن / 233.
    27. الالفاظ الفارسیه العربیه /766.
    28. تاج العروس، 3/12.
    29. راغب اصفهانی، المفردات /379.
    30. تاج العروس، 3/12.
    31. جامع البیان، 30/105؛ الکشاف، 4/744؛ مجمع البیان، 10/727.
    32. فرهنگنامه ی قرآنی، 2/819.
    33. واژه های دخیل در قرآن مجید / 198.
    34. حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن، 3/121.
    35. تاج العروس، 3/121.
    36. لسان العرب، 4/285.
    37. مجمع البیان، 7/217.
    38. التحقیق فی کلمات القرآن، 3/124.
    39. همان.
    40. ابوالفتوح رازی، روح الجنان و روض الجنان، 11/207.
    41. واژه های دخیل در قرآن مجید /169.
    42. ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، 1/469.
    43. جوهری، الصحاح، 1/101.
    44. العین، 6/132.
    45. تاج العروس، 2/175.
    46. لسان العرب، 1/273.
    47. علامه طباطبائی، 16/517.
    48. میبدی، کشف الاسرار، 8/179.
    49. روح البیان، 22/179.
    50. فرهنگ تطبیقی...، 1/355.
    51. الصحاح، 4/321.
    52. تاج العروس، 22/499.
    53. الصحاح، 4/321.
    54. المیزان، 16/546.
    55. مجمع البیان، 8/597.
    56. فیض کاشانی، تفسیر الصافی، 3/148.
    57. لسان العرب، 13/56.
    58. واژه های دخیل در قرآن مجید /352.
    59. تاج العروس، 15/128؛ قاموس المحیط، 2/462.
    60. مفردات نهج البلاغه، 1/357.
    61. المیزان، 20/124.
    62. لسان، العرب، 11/311؛ صحاح، 4/171.
    63. طریحی، مجمع البحرین، 5/389.
    64. المیزان، 20/94.

    نويسنده: مهدی ارجمندفر

          نورپورتال



    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در دوشنبه 31 خرداد 1389  ساعت2:48 AM   |  

    حجاب اسلامي از نگاه بانوي تازه مسلمان شده ژاپني

    مرتبط با:همت و کار مضاعف در مبارزه با فقر و فساد





    حجاب اسلامي از نگاه بانوي تازه مسلمان شده ژاپني

    Nakata Khaula بانوی مسلمان ژاپنی دلایل گرویدن خود به اسلام را چنین بیان کرده است:

    در آن زمان که تازه به اسلام گرویده بودم، بحث‏های جدی درباره دختران محجبه در مدارس فرانسه وجود داشت که هنوز هم وجود دارد. اکثریت بر این نظر بودند که مسئله حجاب، خلاف این اصل را ثابت می‏کرد که مدارس دولتی فرانسه باید نسبت به مذهب دانش‏آموزان بی‏تفاوت باشند و حتی من، به عنوان یک غیرمسلمان، می‏اندیشیدم که چرا باید چنین وسواسی درباره موضوعی کوچک - روسری دانش‏آموزان - وجود داشته باشد.
    این احساس، همچنان در میان غیرمسلمانان به قوت خود باقی است که زنان مسلمان، پوشش اسلامی بر تن می‏کنند؛ تنها به این دلیل که مجبور به اطاعت از سنت‏ها هستند و بنابراین، حجاب، نماد ظلم و ستم است. از این رو، استقلال و آزادی زنان، میسر نخواهد شد؛ مگر با برداشتن حجاب.>>
    چنین درک ناپخته‏ای در میان مسلمانان کم‏اطلاع یا بی‏اطلاع از اسلام هم وجود دارد. این افراد، چنان به التقاط دینی و سکولاریسم خو گرفته‏اند که از درک این مطلب که اسلام دینی جهانی و جاودانی است، ناتوانند. این در حالی است که زنان غیرعرب، در سراسر دنیا، به دین اسلام می‏گروند و حجاب را به عنوان یک شرط مذهبی می‏پذیرند و نه به خاطر برداشتی نادرست از سنت. من هم نمونه‏ای از این زنان هستم. حجاب من، نه بخشی از هویت سنتی یا نژادی من است و نه معنایی سیاسی یا اجتماعی دارد؛ بلکه حجاب من، تنها و تنها، هویت مذهبی من است.
    من پیش از آن‏که در پاریس دین اسلام را برگزینم، حجاب را در حد خودم رعایت می‏کردم. شکل حجاب، بسته به کشوری که فرد در آن زندگی می‏کند و یا میزان آگاهی او از اسلام، متغیر است. در فرانسه، من تنها شالی بر سر می‏گذاشتم که از نظر رنگ، با دیگر لباس‏هایم متناسب بود. این ترکیب، تقریباً مُد به حساب می‏آمد. اکنون که در عربستان سعودی هستم، چادر سیاه سرتاسری بر تن می‏کنم که حتی چشمانم را هم می‏پوشاند. به این ترتیب، من حجاب را از ساده‏ترین شکل تا کامل‏ترین آن، تجربه کرده‏ام. واقعاً معنای حجاب چیست؟ با وجود این‏که کتاب‏ها و مقاله‏های زیادی درباره حجاب نگاشته شده، اما تمام آنها، نگرش افرادی است که از بیرون به این قضیه نگاه می‏کنند. من امیدوارم با در نظر گرفتن این نکته که از داخل به این مسئله می‏نگرم، بتوانم آن را شرح دهم.
    هنگامی که تصمیم گرفتم اسلام خود را ابراز کنم، هرگز فکر نکرده بودم که آیا خواهم توانست روزی پنج نوبت نماز بخوانم یا این‏که آیا قادر خواهم بود حجاب خود را حفظ کنم؟ شاید از این می‏ترسیدم که اگر جدی به این موضوع فکر کنم، به نتیجه منفی برسم و این کار، می‏توانست تصمیمم را مبنی بر مسلمان شدن، تحت تأثیر قرار دهد. تا زمانی که مسجد جامع پاریس را ندیده بودم، هیچ کاری با اسلام نداشتم و با نمازگزاران و حجاب، هیچ آشنایی نداشتم. در واقع، هر دوی آنها برایم غیرقابل تصور بودند؛ اما شوق مسلمان شدن، چنان در من قوی بود که نگران چیزهایی که در آن سوی این تغییر در انتظارم بودند، نبودم
    پس از گوش دادن به یک سخنرانی در مسجد پاریس، محاسن رعایت حجاب بر من روشن شد؛ تا حدی که حتی پس از خروج از مسجد هم روسری را از روی سرم برنداشتم. آن سخنرانی، مرا غرق در نوعی رضایت روحی کرد که هرگز قبلاً نمی‏شناختم؛ آن چنان که اصلاً نمی‏خواستم روسری را از سرم بردارم. در آن وقت، به دلیل سرمای هوا، پوشش حجابم، توجه زیادی را به خود جلب نکرد؛ ولی خودم به شدت احساس می‏کردم که با دیگران تفاوت دارم؛ احساس طهارت و امنیت می‏کردم. احساس می‏کردم که در محضر خداوند هستم. به عنوان یک خارجی در پاریس، از این‏که مردان به من خیره شدند، احساس خوبی نداشتم؛ ولی با پوشش حجاب، از نگاه مردان در امان بودم.
    رعایت حجاب، باعث شادمانی‏ام شد و نیز نشانه فرمان‏برداری من از خداوند و تجلی ایمانم بود. دیگر لازم نبود که اعتقاداتم را با صدای بلند فریاد بزنم؛ حجاب من، آنها را به روشنی برای همگان بیان می‏کرد؛ به ویژه برای دیگر مسلمانان. به این ترتیب، حجاب به تقویت پیوند من با دیگر خواهران مسلمانان کمک می‏کرد. حجاب برای من، خیلی زود، به یک امر طبیعی و کاملاً اختیاری تبدیل شد. هیچ کس نمی‏توانست مرا مجبور به رعایت حجاب کند و اگر هم می‏کرد، من از آن سرپیچی می‏کردم. در اولین کتابی که درباره حجاب خواندم، نویسنده با زبان بسیار ملایمی بیان کرده بود که: «خداوند، حجاب را جداً توصیه می‏کند» و در اسلام، ما باید از خواسته‏های خداوند اطاعت کنیم. از این‏که من هم موفق به انجام وظایف دینی خود، به صورت اختیاری و بدون هیچ مشکلی شدم، خوشحال بودم. الحمدالله.
    حجاب به مردم یادآوری می‏کند که خداوند وجود دارد و همیشه به من یادآور می‏شود که من باید مثل یک مسلمان رفتار کنم؛ درست مانند افسران پلیس، که در لباس خدمت، آگاه‏تر و مراقب‏تر هستند؛ من هم با حجاب، بیشتر احساس مسلمان بودن می‏کنم.
    دو هفته پس از آن‏که به اسلام گرویدم، برای شرکت در یک جشن عروسی خانوادگی، به ژاپن بازگشتم و تصمیم گرفتم که تحصیل در فرانسه را رها کنم. اشتیاق تحصیل در رشته ادبیات فرانسه، جای خود را به شوق تحصیل در ادبیات عرب داده بود. برای تازه مسلمانی چون من، با آگاهی اندک از دین اسلام، زندگی در شهری کوچک در ژاپن که مرا از سایر مسلمانان جدا می‏ساخت، آزمایش بزرگی بود؛ هرچند، این دوری از اجتماع مسلمانان، آگاهی‏های اسلامی‏ام را افزایش داد و دانستم که تنها نیستم؛ زیرا که خداوند با من است. من می‏باید بسیاری از لباس‏هایم را که قبل از مسلمان شدن می‏پوشیدم، کنار می‏گذاشتم. یکی از دوستانم به من کمک کرد تا خیاطی پیدا کنم که برایم تعدادی شلوار گشاد، نظیر آن‏چه پاکستانی‏ها می‏پوشند، بدوزد. در این باره، نگاه متعجب مردم، مرا آزار نمی‏داد.
    پس از شش ماه تحصیل در ژاپن، اشتیاقم به تحصیل زبان عربی به حدی افزایش یافت که تصمیم گرفتم به قاهره بروم. من در آن‏جا دوستی را می‏شناختم؛ اما هیچ کدام از اعضای خانواده میزبان، انگلیسی یا ژاپنی نمی‏دانستند و بانویی که در بدو ورود، مرا به داخل خانه هدایت کرد، از فرق سر تا نوک پا، سیاه‏پوش بود و حتی چهره‏اش را هم پوشانده بود. اگرچه اکنون این نوع پوشش در این‏جا (ریاض) برایم عادی و آشناست، ولی به یاد می‏آورم که در آن زمان، از دیدن چنین ظاهری، سخت شگفت‏زده شده بودم؛ زیرا به یاد حادثه‏ای مشابه در فرانسه افتادم که با دیدن چنین لباسی با خود فکر کرده بودم که «این زنی است که اسیر سنت شده، بدون کوچک‏ترین آگاهی از اسلام واقعی»؛ زیرا به نظر من، پوشاندن صورت، نه یک ضرورت، بلکه سنتی بومی بود.>>
    در قاهره، می‏خواستم به آن خانم بگویم که در پوشش، زیاده‏روی کرده است و این نوع پوشش، غیرعادی و غیرطبیعی بود؛ اما در عوض به من گفته شد که من به عنوان یک مسلمان، پوشش مناسبی برای ظاهر شدن بین مردم ندارم. من با این نظر مخالفت کردم؛ زیرا بر اساس آن‏چه من درک کرده بودم، این نوع پوشش، برای یک زن مسلمان کافی بود؛ اما یک ضرب‏المثل انگلیسی می‏گوید: «هنگامی که در رم هستی، مانند رمی‏ها رفتار کن». از این رو، مقداری پارچه خریدم و لباسی نظیر آن‏چه زنان مصری می‏پوشیدند (Khimar)، برای خودم دوختم؛ لباسی که بازوها و پایین‏تنه را کاملاً می‏پوشاند و حتی آمادگی داشتم که صورتم را هم مانند اقلیت کوچک خواهران مصری که با آنها آشنا شده بودم، بپوشانم.>>
    پیش از مسلمان شدن، لباس‏های سبک مردانه، نظیر شلوار را بر پوشیدن لباس‏های زنانه، نظیر دامن، ترجیح می‏دادم؛ اما نوع پوشش به سبک زنان مصری، برایم خوشایند بود و در این لباس، بیشتر احساس آرامش و وقار می‏کردم.
    از نظر غربی‏ها، سیاه، رنگی مناسب برای لباس‏های شب است؛ چون زیبایی شخص را برجسته‏تر می‏سازد. خواهران جدید من نیز در پوشش سیاهشان، واقعاً زیبا بودند و در چهره‏هایشان، نور قداست می‏درخشید.
    پس از اقامتی کوتاه در عربستان سعودی، مجبور شدم به پاریس برگردم. در آن‏جا متوجه شدم که ظاهر خواهران مصری، بی‏شباهت به راهبه‏های کاتولیک نیست. در راه، با یک راهبه، همسفر بودم؛ در حالی که از شباهت بین لباس‏هایمان لبخند بر لب داشتم. لباس او مانند لباس یک زن مسلمان، نشان‏گر این بود که خود را وقف خداوند کرده است. متعجب شده بودم که مردم درباره روبند راهبه‏های کاتولیک، هیچ سخنی نمی‏گویند؛ ولی از روبند یک زن مسلمان، به شدت انتقاد می‏کنند و آن را نماد تروریسم و ظلم می‏انگارند. برای من مهم نبود که لباس‏های رنگی‏ام، جای خود را به لباس‏های مشکی داده بودند؛ درواقع، پیش از مسلمان شدن، به گونه‏ای آرزوی داشتن زندگی‏ای چون زندگی یک راهبه را داشتم.
    پس از شش ماه اقامت در قاهره، چنان به آن لباس مشکی بلند عادت کرده بودم که فکر می‏کردم پس از بازگشت به ژاپن هم آن را خواهم پوشید؛ اما به چند دست لباس روشن و سفید نیاز داشتم تا زنندگی کمتری نسبت به رنگ سیاه داشته باشند.>
    حق با من بود؛ زیرا ژاپنی‏ها به پوشش سفیدم واکنش نسبتاً خوبی نشان می‏دادند و به نظر می‏رسید که می‏توانستند حدس بزنند که، من پیرو مذهبی خاص هستم. یک بار شنیدم که دختری - با اشاره به من - به دوستش گفت: او یک راهبه بودایی است. چقدر راهبه‏های مسلمان، مسیحی و بودایی، به هم شباهت دارند! یک بار در قطار، مردی که کنارم نشسته بود، از من پرسید: چرا چنین لباس غیرعادی‏ای را پوشیده‏ای؟ وقتی برایش توضیح دادم که من یک زن مسلمان هستم و اسلام به زنان امر کرده است تا اندام خود را بپوشانند؛ تا مردان ضعیف‏النفس به گناه نیفتند، به نظر می‏رسید که او تحت تأثیر قرار گرفته است. هنگامی که می‏خواست قطار را ترک کند، از من تشکر کرد و گفت: دوست داشتم وقت بیشتری باشد تا درباره اسلام با تو صحبت کنم.
    هنگامی که پدرم مرا می‏دید که حتی در روزهای گرم هم با لباس آستین‏بلند و سرپوشیده بیرون می‏رفتم، ابراز نگرانی می‏کرد؛ اما من دریافته بودم که حجاب، مرا از اشعه‏های خورشید هم در امان می‏دارد و در واقع، این من بودم که از دیدن پاهای برهنه خواهرم در شلوار کوتاهش، احساس ناراحتی می‏کردم. من همیشه از دیدن چنین صحنه‏هایی درباره زنان، احساس شرم می‏کردم. بنابراین، مشکل نخواهد بود که فکر کنیم این صحنه‏ها چه تأثیری بر مردان می‏گذارد. در اسلام به زنان و مردان سفارش شده تا موقر (نجیب) لباس بپوشند و برهنه در میان مردم ظاهر نشوند؛ حتی در مکان‏هایی که همگی زن یا مرد هستند.>>
    در اسلام، سعی زن بر این است که برای شوهرش زیبا جلوه کند و شوهر هم می‏کوشد تا برای همسرش زیبا باشد. در اسلام، حتی بین یک زن و شوهر هم حیا وجود دارد و این امر، روابط آنها را زینت می‏دهد.
    این واضح است که حد قابل قبول پوشیدگی اندام، با توجه به تفکر فردی و اجتماعی تعیین می‏شود؛ به عنوان مثال، در ژاپن، 50 سال قبل، اگر زنی با مایو به شنا می‏رفت، زشت محسوب می‏شد؛ اما امروزه مایوی دوتکه، نوعی هنجار است؛ هر چند شنا کردن بدون پوشش بالاتنه، بی‏حیایی محسوب می‏شود؛ در حالی که شنا در سواحل جنوبی فرانسه، بدون پوشش بالاتنه، نوعی هنجار است. در برخی سواحل آمریکا، برهنه‏گرایان، لخت مادرزاد، در ساحل دراز می‏کشند. اگر یک خانم «آزاد» که حجاب را نفی کرده است، مورد سؤال یکی از همین برهنه‏گرایان قرار بگیرد که چرا برجستگی‏های بدنش را می‏پوشاند؛ در حالی‏که این اندام‏ها به اندازه دست‏ها و صورت، طبیعی هستند، چه جواب صادقانه‏ای خواهد داد؟ در این جا، هوا و هوس مردان، تعیین‏کننده حد پوشیدگی زنان محسوب می‏شود؛ اما در اسلام، چنین مشکلی وجود ندارد؛ زیرا خداوند مشخص کرده است که چه بخش‏هایی باید و یا نباید پوشیده بمانند و ما از او اطاعت می‏کنیم.>>
    پرده‏های شرم در میان مردمی که برهنه یا نیمه برهنه در جامعه ظاهر می‏شوند و در مقابل چشمان دیگران، اجابت مزاج یا معاشقه می‏کنند، دریده می‏شود و این رفتار، مقام انسان را تا حد یک حیوان تنزل می‏دهد. زنان ژاپنی، تنها هنگامی که می‏خواهند از منزل خارج شوند، آرایش می‏کنند و برای ظاهر خود در خانه، اهمیت زیادی قائل نمی‏شوند. در اسلام، سعی زن بر این است که برای شوهرش زیبا جلوه کند و شوهر هم می‏کوشد تا برای همسرش زیبا باشد. در اسلام، حتی بین یک زن و شوهر هم حیا وجود دارد و این امر، روابط آنها را زینت می‏دهد.
    مسلمانان به حساسیت بیش از حد درباره بدن متهم می‏شوند؛ ولی آزارهای جنسی رایج در جامعه، پوشش موقر و نجیبانه را توصیه می‏کند. پوشیدن دامن کوتاه، می‏تواند پیامی برای مردان باشد؛ مبنی بر این‏که «من در دسترس هستم»؛ اما حجاب، با صدای بلند اعلام می‏کند که «من برای شما ممنوع شده‏ام».
    پیامبر گرامی اسلام صلی‏اللَّه علیه و آله وسلم از دخترش حضرت فاطمه سلام‏اللَّه علیها پرسید: «بهترین چیز برای یک زن چیست»؟ وی فرمود: «این‏که نه مرد نامحرمی را ببیند و نه در معرض دید نامحرمان باشد». پیامبر صلی‏اللَّه علیه و آله خشنود شد و فرمود: «به درستی که تو دختر منی». این سخنان، نشان می‏دهد که برای زنان بهتر است که در خانه بمانند و تا حد امکان، از نگاه نامحرمان به دور باشند. در خارج خانه، نیز رعایت حجاب، همان اثر را دارد.
    پس از ازدواج، ژاپن را به قصد عربستان سعودی ترک کردم؛ جایی که زنان بنا به رسم، در بیرون از منزل چهره‏هایشان را با نقاب می‏پوشانند. من بی‏صبرانه منتظر بودم تا نقاب را امتحان کنم و بدانم که پوشیدن آن، چه احساسی به من می‏دهد؛ البته زنان غیرمسلمان هم لباس‏هایی به نام شنل می‏پوشند که آزادانه از شانه‏هایشان آویزان است؛ ولی چهرهایشان را نمی‏پوشانند و زنان مسلمان غیرعرب هم کمتر صورت‏هایشان را می‏پوشانند.
    همین که به پوشیدن نقاب عادت کردید، متوجه خواهید شد که اصلاً ناراحت نیستند. در واقع، من با نقاب، احساس کردم که شاهکار و گنجی را پنهان می‏کنم که نه می‏توانی آن را ببینی و نه بشناسی. وقتی یک زن غیرمسلمان، یک زوج مسلمان را در خیابان می‏بیند، به این می‏اندیشد که آنها کاریکاتورهایی هستند که ادای زندگی را در می‏آورند؛ ظالم در کنار مظلوم؛ در حالی که با این نوع پوشش، زن مسلمان، احساس می‏کند ملکه‏ای است که خدمتکارش او را همراهی می‏کند.
    اولین نقابی که پوشیدم، چشمانم را نمی‏پوشاند؛ اما در زمستان از نقابی استفاده می‏کردم که چشم‏هایم را هم دربرمی‏گرفت و به این ترتیب، احساس سنگین چشم در چشم شدن با مردان نامحرم از بین می‏رفت و درست مانند یک عینک آفتابی، از دید بیگانگان جلوگیری می‏کرد. این اشتباه است که فکر کنیم زنان مسلمان خود را می‏پوشانند؛ چون جزء اموال خصوصی شوهرانشان محسوب می‏شوند؛ بلکه در واقع، آنها با این کار، شرافت، متانت و وقار خود را حفظ می‏کنند و از این‏که توسط بیگانگان تصاحب شوند، جلوگیری می‏کنند. باید به حال زنان غیرمسلمان و زنان مسلمان لیبرال تأسف خورد که آن‏چه را باید بپوشانند، در معرض دید عموم قرار می‏دهند.>>
    نگاه به حجاب از بیرون، دیدن حقایق پنهانِ درون آن را غیرممکن می‏سازد. تفاوت موجود در دو زاویه دید، تا حدی می‏تواند خلأ موجود در فهم اسلام را توضیح دهد. کسی که از بیرون به اسلام می‏نگرد، ممکن است آن را عامل محدودکننده مسلمانان بداند؛ اما از درون اسلام، چیزی جز صلح، آزادی و لذت [لذتی که هیچ کس قبلاً آن را تجربه نکرده است‏]، نیست. پیروان اسلام، چه آنها که مسلمان زاده شده‏اند و چه آنها که بعدها به اسلام گرویده‏اند، اسلام را به جای آزادی واهی در یک جامعه سکولار برگزیده‏اند. اگر اسلام به زنان ظلم می‏کند، چرا شمار زیادی از زنان جوان و تحصیل‏کرده در اروپا، آمریکا، ژاپن، استرالیا و...، «آزادی» و «استقلال» خود را رها می‏کنند و به اسلام روی می‏آورند؟>>
    زن آراسته به حجاب، به زیبایی فرشته است؛ پر از وقار، آرامش و اعتماد به نفس؛ اما تعصب که چشم دیگران را کور کرده است، مانع از دیدن این زیبایی می‏شود. «به راستی که این چشم‏ها نیستند که کور می‏شوند؛ بلکه این دل‏های درون سینه‏ها هستند که کور می‏شوند». دیگر چگونه می‏توان بهتر از این، تفاوت میان ما و چنین انسان‏هایی را بر سر فهم و درک حجاب، توضیح داد؟

    مطالب ديگر در ارتباط با همين موضوع:

     آخرین پیام امام خمینی (ره) به مناسبت انتخابات مجلس [۱۳۸۶/۱۲/۲۳] - تعداد بازديد: (587)
     حجاب اسلامي از نگاه Nakata Khaula بانوي تازه مسلمان شده ژاپني [۱۳۸۶/۱۲/۲۰] - تعداد بازديد: (6278)
     حجه الا سلام والمسلمین علی عظیمی شربت شیرین شهادت را نوشید. [۱۳۸۶/۱۲/۱۹] - تعداد بازديد: (167)
     وهابی‌ها يا وهبی‌ها چه کسانی هستند؟ [۱۳۸۶/۱۲/۱۵] - تعداد بازديد: (235)
     راز انكار رحلت پیامبر(ص) [۱۳۸۶/۱۲/۱۴] - تعداد بازديد: ()
     شهادت امام رضا عليه السلام [۱۳۸۶/۱۲/۱۴] - تعداد بازديد: ()
     وهابی‌ها يا وهبی‌ها چه کسانی هستند؟ [۱۳۸۶/۱۲/۱۴] - تعداد بازديد: ()
     وهابی‌ها يا وهبی‌ها چه کسانی هستند؟ [۱۳۸۶/۱۲/۱۴] - تعداد بازديد: ()
     پخش ويروس رايانه اي توسط وهابي ها [۱۳۸۶/۱۲/۱۴] - تعداد بازديد: (142)
     فلسفه اربعين امام حسين(ع)

    منبع :سايت مردميار به نقل از تبیان

          



    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در دوشنبه 31 خرداد 1389  ساعت2:48 AM   |  

    آیا حجاب ریشه در تمایلات فطری زن دارد؟

    مرتبط با:همت و کار مضاعف در مبارزه با فقر و فساد




    آیا حجاب ریشه در تمایلات فطری زن دارد؟

    عللی که قبلا ذکر کردیم کم و بیش مورد استفاده مخالفان پوشیدگی زن قرار گرفته است.به عقیده ما یک علت اساسی در کار است که مورد غفلت واقع شده است. به عقیده ما ریشه اجتماعی پدید آمدن حریم و حائل میان زن و مرد را در میل به ریاضت، یا میل مرد به استثمار زن، یا حسادت مرد، یا عدم امنیت اجتماعی، یا عادت زنانگی نباید جستجو کرد و لااقل باید کمتر در اینها جستجو کرد.ریشه این پدیده را در یک تدبیر ماهرانه غریزی خود زن باید جستجو کرد.
    به طور کلی بحثی است درباره ریشه اخلاق جنسی زن از قبیل حیا و عفاف، و از آن جمله است تمایل به ستر و پوشش خود از مرد.در اینجا نظریاتی ابراز شده است. دقیق‏ترین آنها این است که حیا و عفاف و ستر و پوشش تدبیری است که خود زن با یک نوع الهام برای گرانبها کردن خود و حفظ موقعیت‏خود در برابر مرد به کار برده است. زن، با هوش فطری و با یک حس مخصوص به خود دریافته است که از لحاظ جسمی نمی‏تواند با مرد برابری کند و اگر بخواهد در میدان زندگی با مرد پنجه نرم کند از عهده زور بازوی مرد بر نمی‏آید، و از طرف دیگر نقطه ضعف مرد را در همان نیازی یافته است که خلقت در وجود مرد نهاده است که او را مظهر عشق و طلب و زن را مظهر معشوقیت و مطلوبیت قرار داده است.در طبیعت، جنس نر گیرنده و دنبال کننده آفریده شده است.به قول ویل دورانت:
    «آداب جفتجویی عبارت است از حمله برای تصرف در مردان، و عقب نشینی برای دلبری و فریبندگی در زنان...مرد طبعا جنگی و حیوان شکاری است، عملش مثبت و تهاجمی است.زن برای مرد همچون جایزه‏ای است که باید آن را برباید.» وقتی که زن مقام و موقع خود را در برابر مرد یافت و نقطه ضعف مرد را در برابر خود دانست همان طور که متوسل به زیور و خودآرایی و تجمل شد که از آن راه قلب مرد را تصاحب کند، متوسل به دور نگه داشتن خود از دسترس مرد نیز شد.دانست که نباید خود را رایگان کند بلکه بایست آتش عشق و طلب او را تیزتر کند و در نتیجه مقام و موقع خود را بالا برد.

    ویل دورانت می‏گوید:

    «حیا امر غریزی نیست‏بلکه اکتسابی است.زنان دریافتند که دست و دل بازی مایه طعن و تحقیر است و این امر را به دختران خود یاد دادند.» ویل دورانت می‏گوید:
    «خودداری از انبساط، و امساک در بذل و بخشش بهترین سلاح برای شکار مردان است. اگر اعضای نهانی انسان را در معرض عام تشریح می‏کردند توجه ما به آن جلب می‏شد ولی رغبت و قصد به ندرت تحریک می‏گردید.مرد جوان به دنبال چشمان پر از حیاست و بی‏آنکه بداند حس می‏کند که این خودداری ظریفانه از یک لطف و رقت عالی خبر می‏دهد.» مولوی، عارف نازک اندیش و دوربین خودمان، مثلی بسیار عالی در این زمینه می‏آورد.اول درباره تسلط معنوی زن بر مرد می‏گوید:
    زین للناس حق آراسته است زانچه حق آراست چون تانند رست چون پی یسکن الیهاش آفرید کی تواند آدم از حوا برید رستم زال ار بود وز حمزه بیش هست در فرمان اسیر زال خویش آنکه عالم مست گفتارش بدی کلمینی یا حمیرا می‏زدی
    آنگاه راجع به تاثیر حریم و حائل میان زن و مرد در افزایش قدرت و محبوبیت زن و در بالا بردن مقام او و در گداختن مرد در آتش عشق و سوز، مثلی لطیف می‏آورد: آنها را به آب و آتش تشبیه می‏کند، می‏گوید مثل مرد مثل آب است و مثل زن مثل آتش، اگر حائل از میان آب و آتش برداشته شود آب بر آتش غلبه می‏کند و آن را خاموش می‏سازد، اما اگر حائل و حاجبی میان آندو برقرار گردد مثل اینکه آب را در دیگی قرار دهند و آتش در زیر آن دیگ روشن کنند، آن وقت است که آتش آب را تحت تاثیر خود قرار می‏دهد، اندک اندک او را گرم می‏کند و احیانا جوشش و غلیان در او به وجود می‏آورد، تا آنجا که سراسر وجود او را تبدیل به بخار می‏سازد.می‏گوید:
    آب غالب شد بر آتش از لهیب ز آتش او جوشد چو باشد در «حجیب‏» چونکه دیگی حایل آمد آندو را نیست کرد آن آب را کردش هوا
    مرد برخلاف آنچه ابتدا تصور می‏رود، در عمق روح خویش از ابتذال زن و از تسلیم و رایگانی او متنفر است.مرد همیشه عزت و استغناء و بی‏اعتنایی زن را نسبت‏به خود ستوده است.

    ابن العفیف می‏گوید:

    تبدی النفار دلالا و هی آنسة یا حسن معنی الرضا فی صورة الغضب

    نظامی می‏گوید:

    چه خوش نازی است ناز خوبرویان ز دیده رانده از دیده‏جویان
    به طور کلی رابطه‏ای است میان دست نارسی و فراق از یک طرف و عشق و سوز و گرانبهایی از طرف دیگر، همچنانکه رابطه‏ای است میان عشق و سوز از یک طرف و میان هنر و زیبایی از طرف دیگر; یعنی عشق در زمینه فراقها و دست نارسی‏ها می‏شکفد و هنر و زیبایی در زمینه عشق رشد و نمو می‏یابد.

    برتراند راسل می‏گوید:

    «از لحاظ هنر مایه تاسف است که به آسانی به زنان بتوان دست‏یافت و خیلی بهتر است که وصال زنان دشوار باشد بدون آنکه غیر ممکن گردد.» هم او می‏گوید:
    «در جایی که اخلاقیات کاملا آزاد باشد، انسانی که بالقوه ممکن است عشق شاعرانه‏ای داشته باشد عملا بر اثر موفقیتهای متوالی به واسطه جاذبه شخصی خود، ندرتا نیازی به توسل به عالیترین تخیلات خود خواهد داشت.» ویل دورانت در لذات فلسفه می‏گوید:
    «آنچه بجوییم و نیابیم عزیز و گرانبها می‏گردد.زیبایی به قدرت میل بستگی دارد و میل با اقناع و ارضاء، ضعیف و با منع و جلوگیری قوی می‏گردد.» از همه عجیب‏تر سخنی است که یکی از مجلات زنانه از آلفرد هیچکاک - که به قول آن مجله به حسب فن و شغل فیلمسازی خود درباره زنان تجارب فراوان داردنقل می‏کند.او می‏گوید:
    «من معتقدم که زن هم باید مثل فیلمی پر هیجان و پر آنتریک باشد، بدین معنی که ماهیت‏خود را کمتر نشان دهد و برای کشف خود مرد را به نیروی تخیل و تصور زیادتری وادارد.باید زنان پیوسته بر همین شیوه رفتار کنند یعنی کمتر ماهیت‏خود را نشان دهند و بگذارند مرد برای کشف آنها بیشتر به خود زحمت دهد.» ایضا همان مجله در شماره دیگری از همین شخص چنین نقل می‏کند:
    «زنان شرقی تا چند سال پیش به خاطر حجاب و نقاب و رویبندی که به کار می‏بردند خود به خود جذاب می‏نمودند و همین مساله جاذبه نیرومندی بدانها می‏داد، اما به دریج‏با تلاشی که زنان این کشورها برای برابری با زنان غربی از خود نشان می‏دهند حجاب و پوششی که دیروز بر زن شرقی کشیده شده بود از میان می‏رود و همراه آن از جاذبه جنسی او هم کاسته می‏شود.» می‏گویند: «مشتاقی است مایه مهجوری.» این صحیح است اما عکس آن هم صحیح است که: «مهجوری است مایه مشتاقی‏» .
    امروز یکی از خلاهایی که در دنیای اروپا و امریکا وجود دارد خلا عشق است.
    در کلمات دانشمندان اروپایی زیاد این نکته به چشم می‏خورد که اولین قربانی آزادی و بی‏بند و باری امروز زنان و مردان، عشق و شور و احساسات بسیار شدید و عالی است.در جهان امروز هرگز عشقهایی از نوع عشقهای شرقی از قبیل عشقهای مجنون و لیلی، و خسرو و شیرین رشد و نمو نمی‏کند.
    نمی‏خواهم به جنبه تاریخی قصه مجنون و لیلی، و خسرو و شیرین تکیه کرده باشم، ولی این قصه‏ها بیان کننده واقعیاتی است که در اجتماعات شرقی وجود داشته است.
    از این داستانها می‏توان فهمید که زن بر اثر دور نگه داشتن خود از دسترسی مرد تا کجا پایه خود را بالا برده است و تا چه حد سر نیاز مرد را به آستان خود فرود آورده است!قطعا درک زن این حقیقت را در تمایل او به پوشش بدن خود و مخفی کردن خود به صورت یک راز، تاثیر فراوان داشته است.

    پايگاه شهید مطهری
    منابع مقاله:
    مجموعه آثار جلد 19 ، مطهری، مرتضی؛

          



    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در دوشنبه 31 خرداد 1389  ساعت2:48 AM   |  

    حدّ لباس زن در اسلام

    مرتبط با:همت و کار مضاعف در مبارزه با فقر و فساد





    حدّ لباس زن در اسلام

    شرح كتاب مصباح الشريعة ومفتاح الحقيقة
    لباس زنان
    جايگاه زن قبل از اسلام

    انسان با وجدان وقتى تاريخ رقّت بار جنس مؤنث را مى‏خواند و هنگامى كه تاريخ جناياتى كه بر اين موجود پاك سرشت رفته مطالعه مى‏كند ، از شدت ترس و خجالت بر خود مى‏لرزد !
    ملت‏هاى جدا از مكتب الهى در هيچ زمينه‏اى با جنس مؤنث رفتار درست و صحيح نداشتند و قضاوت آنان نسبت به اين موجود شريف و اعمال و رفتارى كه در برابر او داشتند از حدود آدميت و كرامت و شرف خارج بود !!
    در اين زمينه كتاب‏هاى زيادى در شرق و غرب و به خصوص به وسيله متفكران مسلمان نوشته شده و توضيح وضع زن از حدود اين رساله خارج است ، ولى به تناسب نظر اسلام درباره جنس زن و لباس و زينت او و اين‏كه به چه كسانى محرم است و به چه افرادى نامحرم است و بر او حرام است خود را در معرض تماشاى آنان قرار دهد ، لازم مى‏دانم دورنمايى از زندگى او را در ميان اقوام از حق بى‏خبر در اين جزوه و نوشتار بياورم ، تا بر خوانندگان عزيز معلوم شود كه تنها مكتبى كه شخصيت والاى زن را در تمام شؤون و جهات حيات حفظ كرده و علاقه شديد به تكامل اين جنس در راه الهى دارد ، مكتب حيات‏بخش و سعادت آفرين اسلام است .
    در كتب زيادى كه در اين زمينه نوشته شده[46] مى‏خوانيم :
    ملل بى‏خبر از مكتب وحى درباره زن مى‏گفتند : زن وسيله‏اى است براى اداره زندگى مرد كه هم چون يكى از وسايل در اختيارش گذاشته شده و وظيفه او تهيه كردن اسباب خوشى و هوس رانى مرد و زاييدن فرزند و خدمت در خانواده است !!
    براى اين جنس ، خواندن و نوشتن ، تعليم و تعلم و فهميدن خطرناك است ، از خانه بيرون رفتن او مطلقا موجب فساد است ، براى او جايى بهتر از چهار ديوار خانه نيست ، نبايد هيچ گونه اختيارى داشته باشد ، در برابر مرد ـ كه فعال ما يشاء است ـ بايد موجودى بى‏اراده باشد ! در ممالك مسيحى كار تفريط در نظريه نسبت به جنس زن به جايى رسيده بود كه مى‏گفتند :
    زن را بايد مانند دهان سگ دهنه بند زد و مى‏گفتند : روح زن از روح ملكوتى جداست و بحث داشتند كه آيا روح او بشرى هست يا نه ؟!
    در آفريقا زن ، حكم كالا و ثروت را داشت و براى مرد به منزله گاو و گوسفند بود . هركس زن بيشترى داشت در حقيقت ثروتمندتر بود ، خريد و فروش زن و بكار گرفتن او براى شخم زدن زمين امرى عادى بود !
    در كلده و بابل ، زنان را مانند ساير كالاها مى‏فروختند و هر سال بازارى براى اين كار داشتند كه دختران به سن ازدواج رسيده را بفروشند .
    در ايران تنها معادل بيست من جو براى زن ، حقّ ملكيت بود و از حقّ ديگرى جز بهره كشى مرد برخوردار نبود !
    در هندوستان ، دختر را از سن پنج سالگى شوهر مى‏دادند و براى آن‏ها حقّى قائل نبودند ، حيات زن و هستى او از طفيل حياتِ مرد بود و گاهى او را با جسد شوهرش يك جا مى‏سوزاندند !!
    در چين و تبت ، زن را به جز كارهاى سنگين در خانه حقّى نبود و براى كم كردن قدرت راه رفتن او از ابتدا پايش را در قالب آهنى مى‏گذاشتند كه از رشد و نمو باز بماند !!
    در يونان ، جنس زن وضع بسيار بدى داشت ، در صورت سه بار پشت‏سر هم دختر زاييدن محكوم به اعدام گشته و به چوبه دار سپرده مى‏شد !!
    در عربستان كه بعدا نور اسلام از آن تابيد و بزرگ‏ترين كانون‏هاى دينى شد ، زن پست‏ترين مخلوق بود و اصولاً دختر ننگى بود كه دامن‏گير پدر مى‏شد و بايد با كشتن يا زنده به گور كردن او اين ننگ شسته مى‏شد :
    وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالأُنثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِيمٌ * يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِى التُّرَابِ [47]
    و چون يكى از آنان را به [ ولادت ] دختر مژده دهند [ از شدت خشم ] چهره‏اش سياه گردد و درونش از غصه و اندوه لبريز و آكنده شود ! ! به سبب مژده بدى كه به او داده‏اند ، از قوم و قبيله‏اش [ در جايى كه او را نبينند ]پنهان مى‏شود [ و نسبت به اين پيش‏آمد در انديشه‏اى سخت فرو مى‏رود كه ]آيا آن دختر را با خوارى نگه دارد يا به زور ، زنده به گورش كند ؟ !
    تعدد زوجات بسته به تمكّن و اندازه شهوت رانى مرد بود ، زن از ارث و تمام حقوق محروم بود و چون شوهرش مى‏مرد خود او جزء ماترك ميت به پسر بزرگ مى‏رسيد و او اختيار داشت كه زن پدر را براى خود بگيرد ، يا به هركس ميل دارد ببخشد . مردم عرب براى اين موجود بزرگ ارزشى بيش از اسب و شتر قائل نبودند ، زن در اين قوم يكى از آلات آسايش و وسايل خوش گذرانى و عيش و عشرت مرد بود !!

    جايگاه زن در غرب «عصر جديد »

    اين مسائل ، گوشه‏اى از وضع زن در دنياى قبل از اسلام بود و اما بلايى كه امم و ملل بى‏دين و به قول معروف متمدن از قرن هيجدهم بر سر زن آوردند و اين بلا دامن‏گير تمام ممالك شرقى و غربى شد ، بسيار بدتر از بلاهايى بود كه جوامع قبل از اسلام بر سر زن آوردند .
    زن در قرون اخير فقط و فقط به منظور كالاى شهوت و بهره گرفتن از او براى جاسوسى و پر كردن جيب بى‏غيرتان ملل و ستمگران و زورمندان مورد توجه قرار گرفت ، آزادى بدون قيد و شرط به او داده شد ، از خانه براى ارضاى اهداف شيطانى به كوچه و بازار ، به مدرسه و اداره و به مراكز خوش‏گذرانى و عيش و نوش كشيده شد !! براى انواع بهره كشى‏ها به راديو ، تلويزيون ، تأتر ، پرده سينما كشيده شد ، به عالى ترين برنامه الهى او كه حجاب و پوشيده بودن از نامحرمان بود و در سايه اين حقيقت شرف و غيرت و عفت و حيا و پاكى و ادب و وقار او حفظ مى‏شد ، حمله شديد شد و بى فضيلتان و بى‏غيرتان هم چون خوك و گرگ گرسنه به پرده الهى حجاب او حمله كردند و از اين رهگذر ضربات غير قابل جبران به تمام شؤون آدميت زدند ؛ فساد را از طريق بى‏حجابى و بى عفتى به تمام شؤون حيات كشاندند و نظام عالى حيات را از اين رهگذر دستخوش انواع خطرات قرار دادند ، هجومى كه تمدن جاهلى از طريق بى‏حجابى به انبيا و فرهنگ الهى برد در تمام ادوار تاريخ بى‏سابقه بود ، بسيارى از شكست‏هاى مادى و معنوى بشر معلول بى‏بند و بارى جنس زن شد و اى كاش در تمام جهان اين جنس والاى به پستى كشيده بفهمد كه چه بلاى بزرگى به سر او آمده ؟!
    محمد قطب ـ كه از دانشمندان معروف كشور مصر است و در بسيارى از مسائل اسلامى تأليفات ارزنده‏اى دارد و مردى دنيا ديده و بينا بود ـ در اين زمينه در كتاب پر ارزش «جاهليت قرن بيستم» كه يكى از بهترين نوشته‏هاى اوست مى‏نويسد :
    در اين زمان‏هاى اخير فساد اخلاقى در زمينه مسائل جنسى تا اعماق پى و درون استخوان اجتماع فرانسوى نفوذ كرده و جنگ جهانى دوّم به هنگامى شروع شد كه كشور فرانسه به صورت مركز فحشاى بزرگى در مرداب فساد جنسى غوطه ور شده بود و در نتيجه بروز چنين وضع اسف بار بود كه فرانسه در ظرف چند روز از پا در آمد و اين سقوط و زبونى نه از آن جهت بود كه فرانسه اسلحه و ساز و برگ جنگ نداشت ؛ زيرا در آن تاريخ تازه‏ترين و مؤثرترين سلاح‏هاى جنگى در اختيار آن كشور بود و استحكامات خط «ماژينو» استوارترين سدى بود كه تا آن زمان پديد آمده بود ، آرى ، اين سقوط ارتباطى به ساز و برگ جنگ و استحكامات جنگى نداشت ، بلكه مربوط به فقدان روحيه رزم جويى و ضعف احساس شرف و غيرت و عزت بود ، مربوط به ترس و وحشت از ويران شدن رقاص خانه‏ها و كاباره‏هاى پاريس زير بمب‏هاى نيروى هوايى آلمان بود و به همين جهت در ظرف مدتى كوتاه كه از دو هفته تجاوز نمى‏كرد ، به زانوى خضوع و تسليم درآمد .

    اما آمريكا :

    كندى رئيس جمهور ايالات متحده در تصريح خطير خود ( در سال 1962 م ) خاطر نشان ساخت كه آمريكا در خطر است ؛ زيرا نسل جوان اين سرزمين سست و تنبل و فاسد و مستغرق در غرقابه شهوات است و قدرت تحمل بار مسؤوليتى را كه بر دوش آن نهاده‏اند ندارند و در ميان هر هفت جوانى كه براى سربازى عرضه مى‏شود ، شش تن از آن هفت تن فاقد صلاحيتند ؛ زيرا شهوت ‏رانى لياقت مزاجى و روحى ايشان را تباه كرده است .

    اما انگلستان :

    شايد براى نشان دادن شاخص فساد در اين امپراتورى اشاره به لايحه قانونى شناختن هم جنس بازى و به خطر افكندن اسرار نظامى دولت در برابر كام گرفتن وزير جنگ بريتانيا از زنى روسپى كافى باشد !!

    اما روسيه :

    رئيس جمهور روسيه ( در سال 1962 م ) خاطر نشان ساخت كه آينده روسيه در خطر است و آينده جوانان روس اطمينان‏بخش نيست ؛ زيرا نسل جوان در اين مملكت دستخوش سستى و فساد شده و در منجلاب شهوات غوطه‏ور گشته است .

    اما مترقى‏ترين كشورهاى جهان يعنى دولت‏هاى شمال اروپا :

    در اين كشورها با جوانانى عاصى و بى بند و بار مواجه مى‏شويم كه با استعمال حشيش و افيون قدرت‏هاى خلاقه خود را تباه مى‏سازند و با تشكيل باندهاى خطرناك به منظور دزدى و قتل و هتك ناموس امنيت دولت و خاطر علماى اجتماع را پريشان مى‏كنند .
    اين مفاسد كه نمونه‏هايى از آن را مورد اشاره قرار داديم تنها در يك جنبه از جوانب حيات ، يعنى جنبه جنسى بود ، ولى از اين رهگذر خطرناك اين مفاسد از اين حد و جنبه گذشته و به سائر شؤون حيات هم سرايت كرده است .
    در آمريكا باندهايى از بزرگان و دانشمندان از طبقه وكلاى دادگسترى و پزشكان و نويسندگان و رجال قانون وجود دارند كه كار و برنامه ايشان فراهم ساختن وسايل زنا براى مقاصد و اغراض قانونى است .
    چنان كه مى‏دانيم در استيت‏هاى كاتوليكى آمريكا اقدام به طلاق جز در مورد ارتكاب زنا از طرف زن يا شوهر روا نيست و تنها در اين صورت است كه زن يا شوهر به استناد آن‏كه همسرش مرتكب آن عمل ناروا شده مى‏تواند مطالبه طلاق كند .
    روى همين اصل ، هريك از زوجين كه مايل به ادامه زندگى زناشويى نباشد متوسل به آن باندها مى‏شود تا همسرش را به ارتكاب زنا وادارند و در همان حال او را تسليم پليس كنند و مدارك قانونى طلاق گرفتن را در اختيار او قرار دهند و دستمزد خود را در برابر انجام آن خدمت دريافت نمايند .
    هم چنين در آمريكا باندهايى وجود دارند كه كارشان فروختن دختران است ، فروختن دختران به توانگران و ثروتمندان از اهالى اروپا كه طالب اين متاعند و ثمن مطلوب و مرغوبى در برابر آن مى‏پردازند .
    و اين همه از بركات هجوم به شخصيت والاى زن و دريدن پرده عفت و عصمت و حيا و شرم و حجاب او نصيب بشريت در اين دوره‏ها گشته ، انقلاب صنعتى و آثار و تبعات آن ، از قبيل پاشيده شدن خانواده و نظامات خانوادگى ، هجرت جوانان مجرّد از ده به شهر و از ميان رفتن حدود و قيود سابق و عدم قدرت جوانان بر تشكيل خانواده به علت كمى درآمد و سقوط جوانان در ورطه زنا به علت سهولت اين عمل قبيح و دشوارى ازدواج از عوامل مهمى است كه فساد را توسعه داد و در اين زمينه از جنس زن كمك مهمى گرفته شد !!
    ورود و شركت زن در كارها و كارخانه‏ها و ابتذال اخلاقى و آلودگى زن در راه تحصيل معيشت ضرورى و مبارزه‏اش در راه تأمين مساوات كامل با مرد حتى مساوات در فسق و فجور اين وضع خطرناك را براى بشريت به ارمغان آورد، صهيونيزم بين المللى با فراهم آوردن انواع و به خصوص با كمك‏گيرى از جنس زن چه درعالم نظريات و چه در زندگى واقع بر ابعاد فساد و جنايت افزود !!
    ماركس و فرويد و دركايم كه از اين باند مخوف بودند ، به عنوان ارائه نظريات علمى به فرو كاستن و خوار شمردن اخلاق همت گماشتند و هريك به نوبه خود و از طريق مخصوص به خود زن را به بيرون شدن از حريم حيا و فعاليت جنسى فرا خواندند تا او را به آسانى در دسترس مرد قرار دهند و در منجلاب شهوات حيوانى غوطه‏ور سازند .
    سپس سينما كه خود اساسا صنعتى يهودى است با همكارى تلويزيون و راديو در افزايش انواع بى‏بند و بارى جنسى و سقوط در غرقابه شهوات حيوانى نقش مؤثر را ايفا نمود و سالن‏هاى مد و آرايش و آداب اجتماعى قائم بر اساس اختلاط و آميزش پسران و دختران ، لاابالى گرى و عنان گسيختگى را به منتهاى شدت و حدت خود رهبرى كرد !!
    آمار خودكشى‏ها بر اثر شكست در روابط عشق ، آمار فحشا و منكرات ، آمار زنا ، فرار دختران و پسران از خانه و خانواده ، به هم پاشيدن نظامات خانوادگى ، روابط نامشروع زنان شوهردار با مردان بى‏غيرت ، سقط جنين ، اعتيادهاى خطرناك و بسيارى از مفاسد و بلاهاى خانمان سوز ، نود و نه درصدش معلول وضع غير الهى و غير انسانى زن در ممالك عالم است و اين وضع خطرناكى كه براى زن پيش آمده معلول فرهنگ قرون اخير و بى بند و بارى اين جنس لطيف و شريف در جوامع است .

    جايگاه زن در اسلام

    اسلام ، وضع زن را در دنياى قبل از خودش و اوضاع زن را پس از تمدن قرون اخير به هيچ صورت قبول ندارد ، اسلام برخورد مردان را نسبت به جنس زن به اين صورت خيانت بزرگ مى‏داند و مردان را در اين زمينه گناهكار دانسته و زن را هم به خاطر اين‏كه خود را وسيله هوسرانى قرار داده مجرمى بزرگ و خائنى بى‏نظير مى‏شناسد !!
    اسلام ، زن را نيمى از پيكر انسانيت دانسته و بقاى حيات را از بركت وجود او مى‏داند .
    اسلام ، شخصيت فطرى و وجدانى و انسانى زن را همانند مردان به حساب آورده و ازدواج او را با مرد واجد شرايط به عنوان پيوند الهى ياد كرده است .
    اسلام مى‏گويد :
    مردى كه دختر دارد و در تربيت الهى او بكوشد ، تا آن دختر زنده است ، معادل عمر هر روزش ثواب يك سال عبادت در نامه پدر ضبط مى‏شود .
    اسلام مى‏گويد :
    مادرى كه به دهان فرزند خود پستان مى‏گذارد ، در برابر هر مكيدنى كه از طرف طفل صورت مى‏گيرد ، او معادل ثواب آزاد كردن يك بنده از اولاد اسماعيل در راه خدا دارد !!
    اسلام مى‏گويد :
    دختر به منزله در رحمت الهى است كه به روى يك خانه باز شده . اسلام براى زن حقوقى مقرر فرموده كه مطالعه آن حقوق آدمى را به اعجاب سخت وامى‏دارد .
    اسلام براى ايمان و عمل زن در فرداى قيامت مزد و اجر ثوابى معادل با ثواب ايمان و عمل مرد قرار داده است .
    شخصيت زن در پيشگاه الهى بستگى به ايمان و اسلام و عمل صالح او دارد و در اين زمينه بين زن و مرد فرقى نيست .
    زن در اسلام استعداد يافتن مقام با عظمت عصمت را دارد و اسلام در اين زمينه نمونه‏هاى با عظمتى هم چون مريم كبرى ، فاطمه زهرا و زينب بزرگوار نشان مى‏دهد .
    قسمتى از آيات قرآن و روايات اسلامى نشان دهنده شخصيت زن و تربيت يافتگانى از جنس زن است كه آدمى در دقت كردن در آن آيات و روايات به شخصيت والاى زن و عظمت اين موجود عالى بيش از پيش پى مى‏برد .
    اسلام ، توجه به زن را از هنگام ولادت او تا همسر بودنش در خانه و به هنگام رعايت حق از اخلاق عالى انبيا مى‏داند .
    اسلام ، تجاوز به حقوق زن و شخصيت او را از اعظم گناهان شمرده و بدرفتارى با زن را ظلم فاحش مى‏داند .
    اسلام ، بهشت را زير پاى مادران مى‏داند[48] و عاق مادر و پدر را از رحمت حق محروم معرفى كرده است[49] .
    اسلام براى پاك ماندن محيط پرقيمت خانه و پاك ماندن محيط اجتماع از هر نوع گناه و آلودگى از زن مى‏خواهد كه ادب ، عفت ، وقار ، كرامت ، اصالت ، شرافت و آداب الهى و انسانى خود را حفظ كند و براى اين‏كه بستر فساد و گناه و شهوت گسترده نگردد ، از خودنمايى و عشوه گرى و جلب توجه نامحرمان ، خوددارى كرده و تقواى الهى را مراعات نمايد .
    در اسلام ، ارزش و شخصيت زن به پاكى و تقوا و عفت اوست و حضرت زهرا عليهاالسلام قيمت و اعتبار زن را در اين مى‏دانند كه با نامحرمان در رابطه نباشد !!
    زنان بايد بدانند كه قوانينى كه در مسئله عفت و عصمت و لباس و زينت از طرف مولاى عالم حضرت حق براى آنان وضع شده در درجه اوّل به مصلحت خود آنان و در مرحله بعد به مصلحت خانه و اجتماع بوده و بايد توجه كنند كه گريز از آن قوانين اين همه بلا و مصيبت و ضربه‏هاى غير قابل جبران براى امت اسلامى به بار آورد .
    بر يك زن مسلمان واجب است كه هم چون خديجه و زهرا و زينب كبرى و آسيه ومريم زندگى كرده و در همه شؤون حيات ، حافظ شرف و غيرت و حميت و عفت و تقوا باشد .
    شخصيت زن بستگى به علم و تقوا و سلامت و پاكى او در همه شؤون حيات دارد .
    زن ، زن است ، يعنى انسان و آدم است ، يعنى خليفه خدا در روى زمين است ، يعنى مادر است ، يعنى منبع تربيت بنى‏آدم است ، يعنى مادر انبيا و امامان عليهم‏السلام و رحم پاك او جايگاه رشد حكيمان و عارفان و فيلسوفان و انديشمندان و مؤدبان به آداب الهى است و چه فرق عظيم و بزرگى است بين اين‏گونه زنان و آنان كه عروسك شهوات بى‏غيرتان و بى‏شرف‏هاى روزگارند !!
    قرآن مجيد اجازه نمى‏دهد كه زنان ، لباس و زينت خود را در معرض ديد نامحرمان بگذارند و آن‏گونه با مرد نامحرم حرف بزنند كه دل نامحرم را از حالت طبيعى خارج كنند و آن‏گونه راه بروند كه غريبه‏ها از داشتن زينت آنان آگاه شوند و عطر زده از منزل ، خارج گشته تا جلب توجه مردان غريبه كنند !!
    زن در اسلام موجودى الهى است و در خانه و اجتماع بايد رنگ خدايى او حفظ شود و از دستبرد نامحرمان و صاحبان شهوت و رذايل مصون بماند ، در اين زمينه به آيات قرآن كريم و روايات پرارزش اسلامى مراجعه كنيد .
    زن در اسلام موجودى اصيل و حقيقى است نه وجودى طفيلى و تبعى ، از اين جهت داراى حقوق عالى است و مردان ملزم هستند كه حقوق مالى ، فطرى ، طبيعى ، زناشويى ، ارثى ، اخلاقى و اسلامى زن را به احسن وجه رعايت كنند ؛ نفقه ، لباس ، مسكن ، اداى حق زناشويى واقعيت‏هايى هستند كه بر مرد واجب است نسبت به زن رعايت نمايند .

    حدّ لباس زن در اسلام

    زن ، حقّ پوشيدن لباس زربفت ، حرير ، ابريشم و ... و زينت نمودن به انواع اشياى گرانبها را دارد ، ولى بايد اين امور به طور حتم از راه مشروع به‏دست آمده باشد و روزى مزين به اين زينت‏ها شود كه در جامعه عده‏اى در مضيقه و سختى نباشند و به هيچ عنوان حق ندارد لباس و زينت و زيبايى خود را در معرض ديد آنان كه خدا اجازه نمى‏دهد بگذارد ؛ زن براى اداى احترام به احكام الهى و عمل كردن به دستورهاى حضرت حق چاره‏اى جز حجاب ندارد ، در حقيقت حصار تقواى ابدى اوست و منافع حجاب براى خودش و اهل خانه و به خصوص جامعه قابل شمردن واحصا نيست .
    رعايت حجاب ، يعنى رعايت وحى ، رعايت زحمات صد و بيست و چهار هزار پيامبر ، رعايت كوشش‏هاى امامان و فقيهان و عارفان و حكيمان !!
    رعايت حجاب ، يعنى رعايت عفت ، عصمت ، اخلاق ، شرف ، عظمت ، شخصيت !!
    رعايت حجاب ، يعنى پيش‏گيرى از به هم خوردن نظام خانواده‏ها ، پيش‏گيرى از زنا ، پيش‏گيرى از فحشا و منكرات ، پيشگيرى از روابط نامشروع يعنى جلوگيرى از ازدياد طلاق ، پيشگيرى از تمام امور شيطانى .
    حجاب ، حكم صريح قرآن در آيات متعددى در سوره نور ، حجرات و انعام است و منكر آن به خاطر انكار ضرورى اسلام بدون شك كافر و نجس و خارج از حدود اسلام و ايمان است .
    وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاَّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ وَلاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِى إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِى أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِى الإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلَى عَوْرَاتِ النِّسَاءِ وَلاَ يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ [50] .
    و به زنان باايمان بگو : چشمان خود را از آنچه حرام است فرو بندند ، و شرمگاه خود را حفظ كنند ، و زينت خود را [ مانند لباس‏هاى زيبا ، گوشواره و گردن بند ] مگر مقدارى كه [ طبيعتاً مانند انگشتر و حنا و سرمه ، بر دست و صورت ] پيداست [ در برابر كسى ] آشكار نكنند ، و ]براى پوشاندن گردن و سينه ] مقنعه‏هاى خود را به روى گريبان‏هايشان بيندازند ، و زينت خود را آشكار نكنند مگر براى شوهرانشان ، يا پدرانشان ، يا پدران شوهرانشان ، يا پسرانشان ، يا پسران شوهرانشان ، يا برادرانشان ، يا پسران برادرانشان ، يا پسران خواهرانشان ، يا زنان [ هم كيش خود ] شان ، يا بردگان زر خريدشان ، يا خدمتكارانشان از مردانى كه ساده لوح و كم عقل‏اند و نياز شهوانى حس نمى‏كنند ، يا كودكانى كه [ به سنّ تميز دادن خوب و بد نسبت به اميال جنسى ] نرسيده‏اند . و زنان نبايد پاهايشان را [ هنگام راه رفتن آن گونه ] به زمين بزنند تا آنچه از زينت‏هايشان پنهان مى‏دارند [ به وسيله نامحرمان ] شناخته شود .
    و [ شما ] اى مؤمنان ! همگى به سوى خدا بازگرديد تا رستگار شويد .
    از آنجا كه خاندان رسالت و همسران پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله براى تمام امت معيار هستند ، دستورهايى كه در قرآن به همسران رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله داده شد در حقيقت به تمام زنان داده شد ، در قرآن مجيد به زنان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بزرگ دستور صريح و اكيد نسبت به حجاب مى‏دهد و رعايت وجوب مسئله پوشش در آن حدى كه ناظر و بيننده به طمع نيفتد و نحوه سخن گفتن در كيفيتى كه قلوب مريض حالى به حالى نشوند نسبت به زنان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و تمام زنان امت عموميت دارد و بر زنان مسلمان واجب حتمى است كه از دستورهاى حق نسبت به زنان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در مسئله حجاب و عفت و گفتار و دستورهاى حق نسبت به خودشان پيروى كنند .
    يَا أَيُّهَا الْنَّبِىُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلاَبِيبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنَى أَن يُعْرَفْنَ فَلاَ يُؤْذَيْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً [51]
    اى پيامبر ! به همسرانت و دخترانت و همسران كسانى كه مؤمن هستند بگو :
    چادرهايشان را بر خود فرو پوشند [ تا بدن و آرايش و زيورهايشان در برابر ديد نامحرمان قرار نگيرد . ] اين [ پوشش ] به اين‏كه [ به عفت و پاكدامنى ] شناخته شوند نزديك‏تر است ، و در نتيجه [ از سوى اهل فسق و فجور ] مورد آزار قرار نخواهند گرفت و خدا همواره بسيار آمرزنده و مهربان است .
    اين‏كه در ترجمه آيه بدين‏گونه آورده شد : پوشش‏هاى خود را بر تمام قامت بپوشيد . بر اساس ترجمه لغت جلباب در كتاب لغوى «المنجد» است ، آنجا كه مى‏گويد :
    الجلباب : القميص او الثوب الواسع ؛ جلباب : پيراهن يا پوشش گشاد است و عده‏اى فرموده‏اند : به طور دقيق جلباب پوششى است از روسرى بزرگ‏تر و از عبا كمى كوچك ‏تر .
    در هر صورت زن آنچه از لباس و زينت برايش حلال است مى‏تواند ، به اندازه شأنش بپوشد ، ولى عشوه گرى و طنازى و خودآرايى نكند و بداند خود نشان دادن به ديگران و آن كسانى كه اسلام آنان را محرم نمى‏داند به طور قطع براى او حرام است و در صورت توجه نكردن به دستورهاى سعادت آفرين اسلام مبغوض حق و در قيامت اهل عذاب خواهد بود .
    زن به هنگام خروج از خانه و به وقت روبرو شدن با نامحرمان بايد از جلباب استفاده كرده و در پوشيدن لباس زيباو زينت و بدن و آنچه مرد را به تحريك سوق مى‏دهد حتى در حرف زدن از دستورهاى الهى پيروى كرده و از محرمات خوددارى نمايد و بداند كه تمام احكام الهى و انبيا و امامان و حكيمان و ناصحان و عارفان و اوليا خدا به نفع اوست و آنان جز خير دنيا و آخرت او نظرى ندارند و توجه داشته باشند كه طى راه انسانيت و رسيدن به مدارج كمال و فراهم آوردن زمينه براى شكوفايى استعدادهاى خدادادى جز با طى طريق الهى به كمك انبيا و امامان راهى ندارد .
    بدانند در تمام اعصار و قرون ، خداوند بزرگ در ميان تمام اقوام و ملت‏ها براى همگان در هر شأنى كه هستند حجت و گواه و دليل و راهنما قرار داده و فرداى قيامت در مقابل آنچه جرم داشته‏اند به خصوص در مسئله بى‏بند و بارى و بى حجابى كه ريشه نود درصد از مفاسد خانوادگى و اجتماعى است ، عذر قابل قبولى نخواهد داشت .

    پي نوشتها :

    [46] ـ نظام حقوق زن در اسلام ، مجلات آيين اسلام چاپ 1323 ، حقوق زن در اسلام ، زن و آزادى و ...
    [47] ـ نحل 16 : 58 ـ 59 .
    [48] ـ مستدرك الوسائل 5/180 ، باب 70 ، حديث 17933 .
    [49] ـ الخصال 1/203 ، حديث 18 .
    [50] ـ نور 24 : 31 .
    [51] ـ احزاب 33 : 59 .

    منبع:http://erfan.ir
    نويسنده: استاد حسین انصاریان

          



    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در دوشنبه 31 خرداد 1389  ساعت2:48 AM   |  

    آیا منشاء حجاب حسادت در مردان است؟

    مرتبط با:همت و کار مضاعف در مبارزه با فقر و فساد



    آیا منشاء حجاب حسادت در مردان است؟

    ریشه دیگری که برای پیدا شدن حجاب ذکر کرده‏اند جنبه اخلاقی دارد.در اینجا نیز مانند نظریه سابق علت پدید آمدن حجاب را تسلط مرد و اسارت زن معرفی کرده‏اند، با این فرق که در اینجا برای تسلط جویی مرد به جای ریشه اقتصادی ریشه اخلاقی ذکر شده است; گفته‏اند علت اینکه مرد زن را بدین شکل اسیر نگه می‏دارد حس خودپرستی و حسادت وی نسبت‏به مردان دیگر است.مرد نمی‏خواهد و رشک می‏برد که مردان دیگر و لو با نگاه کردن یا همسخن شدن از زنی که تحت اختیار اوست استفاده کنند.
    به عقیده این دسته، قوانین دینی و مذهبی با اینکه در جاهای دیگر با خودخواهیها و خودپرستیها مبارزه کرده است در اینجا بر عکس عمل کرده روی این خودخواهی مردان صحه گذاشته منظور آنها را تامین کرده است.
    برتراند راسل می‏گوید: بشر توانسته است تا حدی در مورد مال و ثروت بر خودخواهی و بخل غالب گردد ولی در مورد زن نتوانسته است‏بر این خودخواهی تسلط پیدا کند.از نظر راسل «غیرت‏» صفت ممدوحی نیست و ریشه آن نوعی بخل و امساک است.
    مفهوم سخن راسل این است که اگر بذل و بخشش در مورد ثروت خوب است در مورد زن هم خوب است.چرا بخل و امساک و حسادت در مورد مال نکوهیده و در مورد زن ستوده است؟ چرا نان و سفره داشتن و نمک خود را خورانیدن از لحاظ اخلاق اقتصادی مورد تمجید و ستایش است و همین بذالی و گذشت و کام دیگران را شیرین کردن در اخلاق جنسی مذموم است؟ به عقیده امثال راسل این تفاوت علت معقولی ندارد، اخلاق نتوانسته است در مورد امور جنسی بر خودخواهی و تسلط جویی بشر غلبه کند، بر عکس تسلیم خودپرستی شده همان رذیله را به نام «غیرت‏» از طرف مرد و به نام «عفاف‏» و «حجاب‏» از طرف زن تحت عنوان «اخلاق حسنه‏» پذیرفته است.

    بررسی

    از نظر ما در مرد تمایل به عفاف و پاکی زن وجود دارد، یعنی مرد رغبت‏خاصی دارد که همسرش پاک و دست نخورده باشد، همچنانکه در خود زن نیز تمایل خاصی به عفاف وجود دارد. البته در زن تمایل به اینکه شوهر با زن دیگر رابطه و آمیزش نداشته باشد نیز وجود دارد ولی این تمایل به عقیده ما ریشه دیگری دارد مغایر با ریشه تمایل مشابهی که در مرد است.آنچه در مرد وجود دارد غیرت است و یا آمیخته‏ای است از حسادت و غیرت، ولی آنچه در زن وجود دارد صرفا حسادت است.
    ما فعلا درباره لزوم عفاف مرد و ارزشش از نظر خودش و از نظر زن بحث نمی‏کنیم.
    سخن ما فعلا درباره حسی است که در مرد وجود دارد و به نام «غیرت‏» نامیده می‏شود که: اولا آیا غیرت همان حسادت است که تغییر اسم داده است‏یا چیز دیگری است؟ ثانیا آیا ریشه پوشش و حجاب اسلامی احترام به حس غیرت مرد است‏یا جهات دیگری منظور است؟
    اما قسمت اول: ما معتقدیم که حسادت و غیرت دو صفت کاملا متفاوت‏اند و هر کدام ریشه‏ای جداگانه دارد.ریشه حسادت خودخواهی و از غرایز و احساسات شخصی می‏باشد ولی غیرت یک حس اجتماعی و نوعی است و فایده و هدفش متوجه دیگران است.
    غیرت، نوعی پاسبانی است که آفرینش برای مشخص بودن و مختلط نشدن نسلها در وجود بشر نهاده است.سر اینکه مرد حساسیت فوق العاده در جلوگیری از آمیزش همسرش با دیگران دارد این است که خلقت ماموریتی به او داده است تا نسب را در نسل آینده حفظ کند.این احساس مانند احساس علاقه به فرزند است.همه کس می‏داند که فرزند چقدر رنج و زحمت و هزینه برای پدر و مادر دارد.اگر علاقه مفرط بشر به فرزند نبود احدی اقدام به تناسل و حفظ نسل نمی‏کرد.اگر حس غیرت هم در مرد نمی‏بود که محل بذر را همیشه حفاظت و پاسبانی کند.رابطه نسلها با یکدیگر به کلی قطع می‏شد، هیچ پدری فرزند خود را نمی‏شناخت و هیچ فرزندی پدر خود را نمی‏دانست کیست.قطع این رابطه، اساس اجتماعی بودن بشر را متزلزل می‏سازد.
    پیشنهاد اینکه انسان به عنوان مبارزه با خودخواهی غیرت را کنار بگذارد درست مثل این است که پیشنهاد شود غریزه علاقه به فرزند را بلکه به طور کلی مطلق حس ترحم و عاطفه انسانی را به عنوان اینکه یک میل نفسانی است ریشه کن کنیم; در صورتی که این یک میل نفسانی در درجات پایین حیوانی نیست‏بلکه یک احساس عالی بشری است.
    علاقه به حفظ نسل در زن هم وجود دارد، ولی در آنجا احتیاج به پاسبان نیست، زیرا انتساب فرزند به مادر همیشه محفوظ است و اشتباه پذیر نیست.از اینجا می‏توان فهمید که حساسیت زن در منع آمیزش شوهر با دیگران، ریشه‏ای غیر از حساسیت مرد در این مساله دارد.احساس زن را می‏توان ناشی از خودخواهی و انحصار طلبی دانست ولی احساس مرد چنانکه گفتیم جنبه نوعی و اجتماعی دارد.ما منکر حس حسادت و انحصار طلبی مرد نیستیم.ما مدعی هستیم که فرضا مرد حسادت خود را با نیروی اخلاقی از میان ببرد یک نوع حس اجتماعی در او وجود دارد که اجازه نمی‏دهد با آمیزش همسرش با مردان دیگر موافقت کند.ما مدعی هستیم منحصر شناختن علت‏حساسیت مرد به حس حسادت که یک انحراف اخلاقی فردی است اشتباه است.
    در برخی از روایات نیز بدین موضوع اشاره شده است که آنچه در مردان است غیرت است و آنچه در زنان است‏حسادت.
    برای توضیح این مطلب می‏توان یک نکته را افزود و آن این است که زن همیشه می‏خواهد مطلوب و معشوق مرد باشد.جلوه‏گریها، دلبریها و خودنماییهای زن همه برای جلب نظر مرد است.زن آنقدر که می‏خواهد مرد را عاشق دلخسته خویش کند طالب وصال و لذت جنسی نیست.اگر زن نمی‏خواهد که شوهرش با زنان دیگر آمیزش داشته باشد به این جهت است که می‏خواهد مقام معشوق بودن و مطلوب بودن را خاص خود کند.ولی در مرد چنین احساسی وجود ندارد.این گونه انحصار طلبی در سرشت مرد نیست.لهذا اگر مانع آمیزش زنش با مردان دیگر است، ریشه‏اش همان حراست و نگهبانی نسل است.
    زن را با ثروت هم نباید قیاس کرد.ثروت با مصرف کردن از بین می‏رود و لذا مورد تنازع و کشمکش واقع می‏شود و حس انحصار طلبی بشر جلو استفاده دیگران را می‏گیرد. ولی کامجویی جنسی یک نفر مانع استفاده دیگران نیست.در اینجا مساله انبار کردن و احتکار مطرح نیست.
    انسان این حالت را دارد که هر چه بیشتر در گرداب شهوات شخصی فرو رود و عفاف و تقوا و اراده اخلاقی را از کف بدهد احساس «غیرت‏» در وجودش ناتوان می‏گردد. شهوت پرستان از اینکه همسران آنها مورد استفاده‏های دیگران قرار بگیرند رنج نمی‏برند و احیانا لذت می‏برند و از چنین کارهایی دفاع می‏کنند.برعکس، افرادی که با خودخواهیها و شهوات نفسانی مبارزه می‏کنند و ریشه‏های حرص و آز و طمع و ماده‏پرستی را در وجود خود نابود می‏کنند و به تمام معنی «انسان‏» و «انساندوست‏» می‏گردند و خود را وقف خدمت‏به خلق می‏کنند و حس خدمت‏به نوع در آنان بیدار می‏شود، !چنین اشخاصی غیورتر و نسبت‏به همسران خود حساستر می‏گردند.این گونه افراد حتی نسبت‏به ناموس دیگران نیز حساس می‏گردند، یعنی وجدانشان اجازه نمی‏دهد که ناموس اجتماع مورد تجاوز قرار گیرد.ناموس اجتماع ناموس خودشان می‏شود.
    علی علیه السلام جمله عجیبی دارد.می‏فرماید: «ما زنی غیور قط‏» (1) یعنی هرگز یک انسان شریف و غیور زنا نمی‏کند.نفرموده است: انسان حسود زنا نمی‏کند، بلکه فرمود انسان غیور زنا نمی‏کند، چرا؟ برای اینکه غیرت یک شرافت انسانی و یک حساسیت انسانی است نسبت‏به پاکی و طهارت جامعه.انسان غیور همان طور که راضی نمی‏شود دامن ناموس خودش آلوده گردد، راضی نمی‏شود دامن ناموس اجتماع هم آلوده شود; زیرا غیرت غیر از حسادت است; حسادت یک امر شخصی و فردی و ناشی از یک سلسله عقده‏های روحی است، اما غیرت یک احساس و عاطفه نوع بشری است.
    این خود دلیل است که «غیرت‏» از خودپرستی ناشی نمی‏شود، احساس خاصی است که قانون خلقت‏برای تحکیم اساس زندگی خانوادگی که یک زندگی طبیعی است نه قراردادی، ایجاد کرده است.
    و اما اینکه آیا نظر اسلام درباره حجاب و پوشش احترام گزاردن به حس غیرت مرد است‏یا نه؟
    جواب این است که بدون شک اسلام همان فلسفه‏ای که در حس غیرت هست‏یعنی حفاظت پاکی نسل و عدم اختلاط انساب را منظور نظر دارد، ولی علت‏حجاب اسلامی منحصر به این نیست.در بخش بعد که تحت عنوان «فلسفه پوشش و حجاب در اسلام‏» بحث‏خواهیم کرد، این مطلب را توضیح خواهیم داد.

    پايگاه شهید مطهری مجموعه آثار جلد 19 ، مطهری، مرتضی؛

          



    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در دوشنبه 31 خرداد 1389  ساعت2:48 AM   |  

    زنان بهايي زمينه ساز کشف حجاب در ايران

    مرتبط با:همت و کار مضاعف در مبارزه با فقر و فساد



    زنان بهايي زمينه ساز کشف حجاب در ايران

    کشف حجاب از زنان مسلمان و انهدام وجدان مشترک اسلامي، واقعيت ترديد ناپذير تاريخي است که از ديرباز مورد توجه جدي استعمار جهاني بوده است. از سال هاي دور کوشش هاي فراواني شده است تا زمينه هاي رواني، فرهنگي و اجتماعي گريز از ارزش هاي اسلامي ايجاد شود. پيدايش مسلک بابيگري در ايران نيز همين مقصود را تعقيب مي کند. اين نوشتار شخصيت زنان بهايي را که زمينه ساز و مجري توطئه کشف حجاب در ايران بودند، مورد بررسي قرار مي دهد.
    آتش طبع تو عشقي که روان است چو آب
    رخ دوشيزه نگر از چه فکنده است نقاب
    از حجاب است که اين قوم خرابند خراب
    اين خرابي ز حجاب است که نايد به حساب (1)
    اين ادبيات خوش رقصي و چرب زباني شاعران نوگرا و متجددي بود که کام ناصرالدين شاه را شيرين مي کردند. اين ادبيات منظوم در قالب تجددخواهي، زماني به محافل روشنفکري و مطبوعات نفوذ کرد که شاه از سفر روسيه بازگشت. او در اين سفر ضمن ديدار از نقاط تماشايي مسکو به تئاتر کارولين رفت. لباس بالرين هاي اين تئاتر توجه ناصرالدين شاه را جلب کرد. او در بازگشت به ايران، دستور داد زنان حرم، اين مدل لباس جديد را که براي وي بسيار تازگي داشت بپوشند. زنان شاه نيز با عمل به اين دستور، دامن هاي خود را کوتاه کردند . اين دامن هاي کوتاه اولين جرقه هاي کشف حاب در دربار ناصر الدين شاه بود. البته به دليل مقاومت خانواده ها اين پديده به غير از دربار و محافل نزديک شاه رشد چنداني نيافت؛ زيرا اين تغييرات بيش تر در نوع دوخت و مدل هاي ظاهري بود و ربطي به تزلزل بناي اصيل حجاب نداشت. استفاده از حجاب توسط زنان تقريباً به همان صورت تاريخي خود ادامه پيدا کرد. تا زمان کشف حجاب و شروع تغييرات پر دامنه مدرنيسم رضاشاهي، نمونه اي يافت نمي شود که زنان ايراني و حتي بانوان درباري، سر برهنه و بي حجاب در ملأ عام ظاهر شوند مگر يک زن! زني به نام فاطمه زرين تاج که او تا قبل از گرايش به سيد علي محمد باب، به عالمه و فاضله و شاعره بودن مي ستودند. فاطمه در خانواده اي روحاني به دنيا آمد. پدرش از مجتهدان معروف قزوين و برادر ملا محمد تقي برغاني مجتهد مشهور و قدرتمند آن موقع ايران بود. زماني که سخنان محمد باب به مذاق زرين تاج خوش آمد، خود برخلاف حکم شريعت اسلامي، مطلقه و فرزندانش را رها کرد؛ او شاگرد سيد باب شد و تبليغ وسيع مرام بهائيت را آغاز نمود. شاگردان باب نيز پروانه وار گرد او مي گشتند و به خاطر حسن و جمالش او را بدرالدجي و شمس الضحي مي خواندند. سيد باب در مکاتبات خود زرين تاج را قره العين خواند و همين وصف براي وي ماندگار شد. (2)
    او نخستين زني است که در تاريخ معاصر ايران، بر اساس دستورالعمل يک مکتب استعماري پوشش را از روي و تن برگرفت و در اجتماع مسؤولان ظاهر شد. و با اين اقدام گستاخانه و متهورانه، نخستين سنگ بناي بي حجابي را در جامعه اسلامي ايران به جا گذاشت و براي شروع هدف هاي استعماري و بر افروختن جهنم توطئه جرقه نخست را زد.
    قره العين با ارائه رفتاري کاملاً متضاد با دستور دين اسلام و نيز شرايط روحي و اجتماعي آن دوران و با نمايش گذاشتن سيماي برهنه ي خويش، کوشيد اولين کسي باشد که رسوم گذشته را از بين مي برد و زمينه هاي اجتماعي گسترش بي ديني و اباحي گري را فراهم مي کند.
    او از نخستين کساني بود که منسوخ شدن شريعت را پذيرفت. قره العين با سيمايي آراسته بر منبر مي نشست و با صراحت تمام مي گفت: « آن چه اسلام آورده در هنگام ظهور باب ملغي و منسوخ است و چون باب قائم حق دارد که در مذهب تصرف نمايد، پس شريعت اسلام بعد از ظهور قائم، منسوخ است و چون قائم هنوز احکام و تکاليف جديد را مدون و تکميل نکرده است زمان فترت است و کليه تکاليف از گردن مردمان ساقط. تا امروز تبعيت از احکام دين اسلام بر شما واجب بود، ولي از هنگام ظهور باب ديگر بر هيچ مسلماني جايز نيست که از دستورات دين اسلام پيروي نمايد. با لذت کامل زندگي کنيد و از هر قيدي آزاد باشيد.» (3)
    تشکيلات بهائيان و جريان هاي فکري و سياسي مخالف اسلام، از او به عنوان يک نابغه و زني داراي هوش سرشار و ذوقي قوي ياد مي کنند. و هدفشان اثبات اين ادعاست که اگر قره العين از اسلام دوري جست و مروج بابيت شد، ناشي از دانش و استعداد و نبوغ او بوده است.
    خانم کارلا سرنا کهبه شدت طرفدار بابيگري است، اين خيزش را يک حرکت اصلاح گرايانه مي داند. او سيد علي محمد باب را همان لوتري مي خواند که قصد داشته در ايران اصلاحات بنيادين ديني به وجود آورد. کارلاسرنا قره العين را اين گونه مي ستايد : «اولين گردهمايي بابي ها در دشت بدشت با رهبري قره العين تشکيل شد. از بالاي منبري که از تخته درست شده بود و روي آن قالي انداخته بودند، قره العين براي جمعيت حاضر، سخنراني مي کرد. صورت او به خلاف آداب و آيين رايج کشور کاملا باز بود و چون راهبه هاي قديمي، نور و روحانيتي خاص در چهره اش تجلي داشت. بسياري از سخنان او از چنان فصاحت و زيبايي خاصي برخوردار بود که در دل پير و جوان اثر مي کرد و انبوهي از مردم را هوادار آيين جديد مي ساخت.» (4)
    اما تاريخ گواهي مي دهد که جذب قره العين به باب نه از جهت فکري، بلکه به علت شهوت پرستي او بود. او نمي توانست به يک شوهر روحاني اکتفا کند، از طرف ديگر خاندان وي، مظهر زهد و قناعت و عصمت و عفت بودندو در چنين خانداني براي او وسايل عيش و عشرت و آزادي وجود نداشت. به همين سبب تصميم گرفت که يکباره خود را از قيد و بند دين و مذهب آزاد سازد و با حزبي که به هيچ نظم و قاعده اي مقيد نيست همراه شود. بابيان تنها حزبي بودند که داراي مرام اشتراک جنسي بودند. از همين رو قره العين با آنها پيوند خورد و اولين نغمه هاي شوم بي حجابي زنان را سر داد و خود را به عنوان اولين زن بي حجاب تاريخ معاصر مطرح کرد.
    او در خلال تبليغ مرام بهائيت، بدون هيچ واهمه اي عقايد سخيف بابيان را درباره ي اشتراک جنسي وصف مي کرد و به حضار بشارت مي داد که نه تنها از اين پس زنان مي توانند آزاد و رها در اجتماع حضور يابند، بلکه يک زن مي تواند با چندين مرد ارتباط داشته باشد. (5)
    نبود امکانات ارتباطي در آن عصر، ناگزير روحانيت را از گرفتن يک موضع قاطع و همه جانبه دور کرد. اما شبکه ديپلماسي استعمار که از امکانات ارتباطي خوبي برخوردار بود و هدف روشني را دنبال مي کرد، تبليغات را براي گسترش بابيت جهت مي داد. ناآگاهي عمومي مردم نيز در اين ماجرا ناخواسته در خدمت اين تبليغات قرار مي گرفت.
    نمونه ي بارز اين ناآگاهي عمومي در جمله اي که به قره العين نسبت داده اند به خوبي آشکار مي شود: او در يکي از سخنراني هايش گفته بود: «من مظهر فاطمه زهرا (س) هستم، بنابراين به هر چيزي که نظر کنم پاک مي شود.» (6) عده اي از مردم او را واقعاً مطهر مي دانستند؛ به همين سبب وي را طاهره قره العين مي ناميدند.
    قره العين در اول ذيقعده 1268 هجري قمري به دست عزيزخان، سردار سپاه ناصر الدين شاه در باغ ايلخاني اعدام شد. (7) پس از مرگ او، انديشه بي حجابي زنان که يکي از برنامه هاي استعماري براي فرهنگ زدايي ار ملل مسلمان بود، نه تنها از بين نرفت بلکه با مدد انجمن هاي فراماسونري و شيفتگان غرب و منورالفکران تقويت شد. در همين دوران، در کشورهاي اسلامي نيز حرکت هاي گسترده اي آغاز گرديد. در مصر اسماعيل پاشا، در الجزاير نيروهاي اشغالگر فرانسه، در ترکيه مصطفي کمال پاشا (آتاترک) و در افغانستان امان الله خان به تغييرات وسيعي در عرصه ي فرهنگ دست زدند.
    در ايران هم رضاخان به اجراي سياست هاي استعماري متعهد شد. او در مدت کوتاهي پس از تاجگذاري به گسترش کانون ها و انجمن هاي بانوان، همت گمارد. رضاخان به خوبي مي دانست که اين انجمن ها و کانون ها، محل مناسبي براي تبليغ بي حجابي هستند. در سال 1314 کانوني به نام کانون بانوان در تهران تأسيس شد . در اسناد به جاي مانده با صراحت کامل اعلام شده که اين کانون به رياست شمس پهلوي و تحت نظارت وزارت معارف در تاريخ 1314/2/22 براي تحقق رفع حجاب تأسيس شده است. (8)
    رياست بعدي اين کانون به صديقه دولت آبادي، يکي از بهائيان دلباخته ي غرب داده شد. او خواهر يحيي دولت آبادي، مشروطه خواه بابي ازلي معروف و نويسنده کتاب حيات يحيي، بود. دولت آبادي تحصيلاتش را در سوربن به پايان رساند و سال 1306 به ايران بازگشت. او از جمله زناني بود که چند سال قبل از کشف رسمي حجاب، بي حجاب از خانه خارج مي شد و در محافل مردان شرکت مي کرد.
    وي آن چنان بر بي حجابي اصرار داشت که حتي در وصيت نامه اش نوشت: «زناني که با حجاب بر مزارم بيايند، نخواهم بخشيد.» (9) صديقه دولت آبادي ها، زندخت ها، فاطمه سياح ها، ايرج ميرزاها تقي زاده ها همه و همه ادامه دهندگان مسيري بودند که قره العين آغازگر آن بود و رضاشاه کامل کننده ي آن!

    پي نوشت ها:

    1. رسول جعفريان، داستان حجاب در ايران پيش از انقلاب، ص 162.
    2. سينا واحد، قره العين درآمدي بر تاريخ بي حجابي در ايران، ص 13.
    3. همان، ص 17 و 12.
    4. همان، ص 21.
    5. مرکز بررسي اسناد تاريخي، تغيير لباس و کشف حجاب به روايت اسناد، ص 78.
    6. سينا واحد، همان، ص 31.
    7. همان، ص 38.
    8. تغيير لباس و کشف جاب به روايت اسناد، سند شماره ي 189.
    9. رسول جعفريان، همان، ص 29.

    منبع: مجله ي پويا
    نويسنده:زهرا حاجي پور

          



    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در دوشنبه 31 خرداد 1389  ساعت2:48 AM   |  

    آیات حجاب در قرآن کریم

    مرتبط با:همت و کار مضاعف در مبارزه با فقر و فساد



    آیات حجاب در قرآن کریم

    ایات 58 تا 60 سوره نور نیز مربوط به مباحث حجاب و پوشش است. «یا ایها الذین آمنوا لیستأذنکم الذین ملکت ایمانکم و الذین لم‏ یبلغوا الحلم منکم ثلاث مرات من قبل صلاه الفجر و حین تضعون ثیابکم من‏ الظهیره و من بعد صلاه العشاء، ثلاث عورات لکم، لیس علیکم و لاعلیهم‏ جناح بعدهن طوافون علیکم بعضکم علی بعض کذلک یبین الله لکم الایات والله علیم حکیم (58) و اذا بلغ الاطفال منکم الحلم فلیستأذنوا کما استأذن‏ الذین من قبلهم کذلک یبین الله لکم آیاته والله علیم حکیم (59) و القواعد من النساء اللاتی لایرجون نکاحا فلیس علیهن جناح ان یضعن ثیابهن‏ غیر متبرجات بزینة و ان یستعففن خیر لهن و الله سمیع علیم (60)».
    ای کسانی که ایمان آورده اید! بردگان شما و کسانی از شما که به سن بلوغ نرسیده اند، باید در سه وقت از شما اجازه بگیرند: پیش از نماز صبح و هنگام ظهر که لباس از تن بیرون می کنید و بعد از نماز عشا. این سه وقت، خلوت شماست. در غیر این مواقع، نه بر شما و نه بر آنها گناهی نیست که اطراف یکدیگر بچرخید (و با هم معاشرت نمایید). خداوند آیات خود را این گونه برای شما بیان می کند، و خدا دانای حکیم است* و چون کودکان شما به سن بلوغ رسیدند، باید همانند کسانی که پیش از ایشان (در همین شرایط ) اجازه می گرفتند، کسب اجازه کنند. خدا آیات خود را این گونه برای شما بیان می کند، و خدا دانای حکیم است* و بر زنان از کار افتاده ای که امید زناشویی ندارند گناهی نیست که پوشش خود را کنار نهند، در صورتی که زینت نمایی نکنند، و عفت ورزیدن برای آنها بهتر است، و خدا شنوای داناست.
    در این آیات دو استثناء، یکی برای قانون کسب اجازه در وقت ورود در اتاق دیگران، و دیگر برای قانون پوشش زنان، ذکر شده است. آیه اول و دوم راجع به استثناء اول و آیه سوم راجع به استثناء دوم است. قبلا این دستور را شرح دادیم که هر کس می‏خواهد وارد محل خلوت دیگری‏ شود باید اعلام کند و با کسب اجازه وارد شود، و گفتیم این دستور حتی در مورد محارم نزدیک مانند پسر نسبت به مادر، و پدر نسبت به دختر نیز جاری است. در این آیات دو طبقه از این دستور استثناء شده‏اند. برای‏ این دو طبقه اجازه خواستن فقط در سه نوبت لازم شمرده شده است و در اوقات دیگر لازم دانسته نشده است. این دو طبقه عبارتند از:
    1 - «الذین ملکت ایمانکم» - مملوکان شما.
    2 - «الذین لم یبلغوا الحلم منکم» - کودکان نابالغ شما. سه نوبتی که این دو دسته باید اجازه بخواهند عبارتست از: پیش از نماز صبح، و هنگام نیمروز که افراد به خاطر گرما لباس رو را از تن در آورده استراحت می‏کنند، و بعد از نماز عشاء که هنگام رفتن به رختخواب‏ است. در این مواقع معمولا زن یا مرد در لباس غیر عادی هستند و چون تازه از خواب برخاسته‏اند (قبل از نماز صبح) و یا تازه می‏خواهند به خواب روند (بعد از نماز عشاء) و یا در حال استراحتند (وقت ظهر) معمولا با لباس‏ خواب بسر می‏برند. در چنین اوقاتی مملوکان و پسران نابالغ باید با کسب‏ اجازه وارد اتاق شوند ولی در مواقع دیگر به علت احتیاج به رفت و آمدهای‏ مکرر «طوافون علیکم بعضکم علی بعض» استیذان لازم نیست. در این‏ آیات سه نکته جلب توجه می‏کند:
    1 - اینکه: «الذین ملکت ایمانکم» با موصولی که برای جمع مذکر است‏ (الذین) ذکر شده است و حتما شامل غلامان می‏باشد چنانکه در تفاسیر و روایات نیز تصریح شده است. از آن جمله روایتی است در کافی از حضرت صادق علیه السلام: «قال: هی خاصة فی الرجال دون النساء. قیل: فالنساء یستأذن فی هذه الثلاث ساعات؟ قال: لا و لکن یدخلن و یخرجن» یعنی‏ این دستور (اجازه خواستن در سه نوبت) مخصوص مردان است (کافی جلد 5، صفحه 529). سؤال شد که آیا زنان باید اجازه بگیرند؟ فرمود: نه، همینطور می‏آیند و می‏روند. اینکه غلامان در غیر این سه نوبت حق دارند بدون اجازه وارد اتاق زن‏ شوند خود دلیل بر اینست که غلامان نیز وضع استثنائی دارند و این خود شاهدی قوی می‏باشد بر اینکه در آیه پوشش هم که قبلا تفسیر کردیم، جمله‏ «ما ملکت ایمانهن» شامل غلامان نیز می‏باشد. حتی در آیه‏ای که فعلا مورد بحث است تعبیر به «ملکت ایمانکم» شده است با ضمیر مذکر یعنی لازم نیست که برده، مملوک خود زن باشد. در اینجا نباید اعتراض کرد که اکنون رسم بردگی منسوخ شده است و برده‏ای وجود ندارد و پافشاری در این بحثها بی ثمر است، زیرا اولا روشن‏ شدن نظر اسلام در این مسائل، ما را به هدف کلی این قوانین که برخی از آنها مورد ابتلاء نیز می‏باشد بهتر واقف می‏سازد و ثانیا اگر فقیه متهوری‏ جرأت کند، چه بسا حکم غلامان را از راه ملاک و مناط، به موارد مشابه آن‏ از قبیل خدمتکاران بتواند تعمیم دهد.
    2 - از جمله «طوافون علیکم بعضکم علی بعض» فهمیده می‏شود: رمز اینکه در مورد غلامان و پسران نابالغ اجازه خواستن واجب نیست، اینست‏ که وجوب استیذان اینها به واسطه تکرر آمد و شد، موجب حرج و واقع شدن‏ در مضیقه است. در حقیقت اباحه در این موارد نیز از این باب است که تکلیف موجب‏ دشواری می شده است نه از این جهت که تکلیف ملاک ندارد. ما معتقدیم که سایر استثناهای باب پوشش، مثلا استثناء وجه و کفین، و همچنین استثناء محارم نیز از همین قبیل است. قبلا در این باره بحثی شد. به زودی دوباره مشروحتر بحث خواهیم کرد.
    3 - اطفالی که در این آیه مکلف شده‏اند که مانند مردان بزرگ در سه‏ نوبت اجازه بگیرند اطفالی هستند که به حد بلوغ نرسیده‏اند. بنابراین‏ اطفال نابالغ ولو ممیز و نزدیک به بلوغ، در غیر سه وقتی که در آیه‏ تعیین شده است می‏توانند بدون کسب اجازه وارد خلوتگاه شوند. این آیه علی الظاهر می‏تواند قرینه باشد که مقصود از جمله: «او الطفل الذین لم یظهروا علی عورات النساء» که در آیه پوشش آمده است (آیه 31 /نور) و قبلا دو احتمال در معنی آن دادیم، اطفال نابالغ است نه اطفال غیر ممیز.
          

    نورپورتال




    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در دوشنبه 31 خرداد 1389  ساعت2:48 AM   |  

    حجاب و استحكام خانواده

    مرتبط با:همت و کار مضاعف در مبارزه با فقر و فساد





    حجاب و استحكام خانواده

    بسم الله الرحمن الرحيم حجاب از زواياي متعدد و مختلفي قابل طرح و بررسي است. حجاب از احكام فرعي دين است؛ يعني جزء دستورالعمل‌ها و قوانيني است كه در دين اسلام طراحي شده است. اهداف و كاركردها و فوايدي براي حجاب يا به عبارت ديگر، مصالحي براي آن وجود دارد. در خصوص بحث ارتباط حجاب و استحكام خانواده، ضرورت دارد مقدماتي را در ابتدا توضيح دهم. نخست، بايد خانواده را تعريف كنم. تعريف خانواده از اين جهت داراي اهميت است كه علي‌رغم وجودي كه خانواده به عنوان مجموعه از نظر مفهومي و مصداقي براي ما يعني كشورهاي شرقي يا كشورهايي با بافت سنتي يا كشورهايي با بافت اسلامي دارد، امروزه در سطح مطالعات دانشگاهي و آكادميك و در سطح آن اتفاقي كه در روزمرة زندگي انسان‌ها، به خصوص در دنياي غرب، اتفاق افتاده مفهوم خانواده وضوح و روشني خود را از دست داده و مصداق خانواده دچار يك خطا شده است. مشكلاتي اتفاق افتاده كه در خانواده تأثير اساسي گذاشته است. منظور ما از اتفاق چيست؟ تعبيرهاي متعددي دربارة اين اتفاق وجود دارد. دانشمندان و جامعه‌شناسان غربي تعابير مختلفي از اين اتفاق دارند. اوين تافلر مي‌گويد: اتفاقي افتاده به نام «جبر تكنولوژي» دنيا به مرحله‌اي از صنعتي شدن رسيده كه اين صنعتي شدن خانواده را در موقعيتي قرار داده كه ما ناچاريم آن را بپذيريم. خانوادة داراي تعريف از نظر مفهومي و داراي مصداقي كه در سال‌هاي پيش از دوران صنعتي شدن داشت، ديگر نخواهد بود. منظورش از جبر تكنولوژيك اين است كه صنعتي شدن پديده‌اي است كه در سطح فرهنگ جامعه، روابط اجتماعي و برنامه‌هاي متعدد تأثيرگذار بوده است. فقط زندگي ماشيني نشده، يعني فقط سخت‌افزار به زندگي‌هاي ما انسان‌ها وارد نشده؛ بلكه اين سخت‌افزار و ماشينيزم، فرهنگي را وارد كرده است. اين صنعتي شدن در روابط انسان‌ها با يكديگر تأثير گذاشته است. ما ناچاريم به خاطر وجود اين پديده، سطحي از تغيير را در مفاهيم اساسي زندگي خودمان بپذيريم. تافلر مي‌گويد ما الآن وارد دنياي الكترونيك شديم، وارد دنياي مجازي اينترنت و كامپيوتر شديم. كلبة الكترونيك باعث مي‌شود سطح روابط انسان‌ها از آن روابط ساده و بسيط وارد برنامه‌هاي پيچيده‌تري شود. از آثار مهم صنعتي شدن، كند كردن يا بي‌رنگ كردن يا بي‌محتوا كردن روابط عاطفي در خانواده، علاقه‌مندي و آزمندي شديد زنان و مردان در كسب ثروت و ورود به بازار اشتغال است. يكي از لوازم بزرگ صنعتي شدن كه در زندگي زنان نقش دارد پديدة ارضاي غرايز بدون داشتن فرزند است. اكنون زنان مي‌خواهند در پديدة كنترل مواليد، خودشان كنترل كامل داشته باشند و بدون اين‌كه مادر بشوند بتوانند زندگي متأهلي داشته باشند؛ مي‌خواهند روابط جنسي آزاد داشته باشند. اين اتفاق افتاد. اين صنعتي شدن آثارش در بلوك غرب و شرق فرق مي‌كند؛ يعني در كشورهايي كه حكومتش ليبراليستي است با كشورهايي كه حكومتش سوسياليستي است دقيقاً دوگونه اثر متفاوت در زندگي زنان داشته است. در حال حاضر، اين شرايط را اگر روي هم انباشته و انبار كنيم به وضعيتي مي‌رسيم كه خواه ناخواه در خانواده اثر جدي و مؤثري خواهد گذاشت. يكي از آن اثرها اين است كه انسان‌ها به گونه‌هاي مختلف برقراري ارتباط روي آوردند. اين رابطه‌ها ممكن است رابطه‌هاي غريزي باشد؛ يعني محور اين رابطه، غريزه باشد. ممكن است محور اين رابطه، عاطفه باشد. از اين رو، خانواده‌هاي متعددي شكل مي‌گيرند؛ خانواده‌هايي تك والد كه فقط شخص مي‌خواهد رابطة عاطفي خودش را حفظ بكند و به دنبال ارضاي غرايز نيست. پس صبر مي‌كند به گونه‌اي كه در زحمت و دردسر نيفتد صاحب فرزند بشود. ممكن است اين رابطه خيلي منحصر به فرد باشد؛ مثل رابطة دو همجنس. امروز در كشورهاي اروپايي و آمريكايي به طور روشن از روابطي صحبت مي‌كنند كه بين دو همجنس برقرار مي‌شود. در نتيجه، تصميم گرفته شد براساس تغييراتي كه در فرايند زندگي فرهنگي، سياسي، اجتماعي و اقتصادي بشر رخ داد، گونه‌هاي مختلف خانواده را تعريف كنند؛ يعني روابط را تعريف كنند. آن وقت طبيعي است كه ما بايد يك سري حواشي و مسائل جانبي را تغيير بدهيم تا كل سيستم با گونه‌هاي مختلف خانواده جور در بيايد. بعضي از جامعه‌شناسان غربي اعتقادشان اين است كه تغييراتي كه در سطح خانواده رخ داد به مراتب سريع‌تر بود نسبت به تغييراتي كه در هنجارها و اصول اخلاقي پذيرفته شده جوامع رخ داد؛ يعني به آن سرعتي كه خانواده‌ها تغيير مسير دادند به همان سرعت اصول اخلاقي خانواده‌ها تغيير نكرد، اصول اخلاقي جوامع تغيير نكرد. در قديم، رابطة بين دو همجنس يا رابطة خارج از روابط مشروع در بسياري از فرهنگ‌ها به عنوان ناهنجار اخلاقي شمرده مي‌شد. از اين رو، سي – چهل سال پيش، جامعه‌شناسان غربي پيشنهاد دادند براي اين‌كه اين گونه‌هاي مختلف خانواده احساس سرشكستگي و گناه نكنند و رابطة خودشان را رابطة غلط ندانند يا مثلاً اگر يك مادر براي پيشرفت شغلي سقط جنين مي‌كند، خودش را مجرم نداند، هنجارها و اصول اخلاقي خودمان را تغيير بدهيم تا اين افراد در اين جوامع احساس ناراحتي نكنند. يعني به اين فكر نمي‌كنند كه خانواده‌اي با يك تعريف روشن و ثابت و يك سري خواست‌ها و اهداف معين به نام خانوادة طبيعي وجود دارد كه در آن رابطة بين يك مرد و يك زن به پشتوانة قانون يا شريعت‌ها برقرار بشود و به عنوان تنها هستة پذيرفته شدة قانوني حق حيات داشته باشد. اصلاً به اين مسائل فكر نمي‌كنند. آنان معتقدند گونه‌هاي مختلف روابط در خانواده را بايد بپذيريم. اين بدين معنا حتماً خوب بوده كه اتفاق افتاده. ممكن است بعضي‌ها هم مثل اوين تافلر معتقد باشند كه اصلاً خوب نيست. برخي در كتاب‌هاي خودشان تصريح كرده‌اند كه خانوادة سنتي خوب بود اما اكنون جواب نمي‌دهد؛ چون افراد ناچارند به ازدواج‌هاي پياپي و طلاق‌هاي پياپي بيانديشند، ناچارند به انواع رابطه‌هاي متعدد بيانديشند. در نتيجه، اتفاقي كه خواهد افتاد اين است كه بايد اخلاق و قوانين متناسب با اين گونه‌هاي مختلف خانواده تغيير بكند. بنابراين، در حال حاضر، خانواده در دنيا از نظر تعريف و مصداق، در يك حالت سيّاليت و عدم ثبات به سر مي‌برد كه تقريباً مرزهاي شناخت آن در دنيا مشكل مي‌شود. از اين رو، در اسناد بين‌المللي به جاي تعبير خانواده سعي مي‌كنند از تعبير چهار ديواري كه در آن زندگي مي‌كنند استفاده بكنند كه مي‌تواند شامل گونه‌هاي مختلف برقراري ارتباط باشد. در الميزان مرحوم علامه طباطبايي آمده كه هدف اصلي و منحصر به فرد ازدواج، ابقاي نسل است. اين مسئله در دنيا دچار چالش است. مي‌گويند نه، ما به شما نمونه مي‌دهيم از ميليون‌ها افرادي كه خانواده تشكيل مي‌دهند كه از اول به هم تعهد مي‌دهند كه هيچ‌وقت بچه‌دار نشوند؛ يعني ابقاي نسل اصلاً هدف آنان نيست. مسائل به آن صراحت و سادگي كه ما در اين شرايط در موضوعات مختلف الآن داريم فكر مي‌كنيم در دنيا نيست. بنابراين، وقتي داريم راجع به خانواده بحث مي‌كنيم، ابتدا بايد به يك تعريف اجمالي و متفق العمل راجع به خانواده برسيم. سپس رابطة بحث خانواده را با مفاهيم مختلف، از جمله بحث حجاب، تعيين بكنيم. ما تصميم مي‌گيريم كه خانواده را داراي بافت طبيعي بدانيم نه يك بافت تاريخي كه به مرور زمان بر حسب شرايط ممكن است مدل‌هاي مختلف را بپذيرد. در حال حاضر، اين اتفاق افتاده؛ يعني انسان‌ها به گونه‌هاي مختلف و به اغراض مختلف تشكيل يك چهار ديواري مي‌دهند و اسمش را مي‌گذارند خانواده و كل سيستم‌هاي موجود اطلاع‌رساني و خبر سازي مثلاً فرهنگي هم در راستاي ترويج همين تفكر است؛ اما ما اعتقادمان اين است چيزي كه اهداف اساسي و تكويني را - كه در نهاد خلقت وجود دارد - تأمين مي‌كند، همان خانوادة طبيعي با بافت معيّن خودش است. شايد به همين دليل است كه ما مي‌بينيم با وجود همة تغييراتي كه در سطح فرهنگ جوامع رخ داد، با وجود تمام تحولاتي كه در سطح زندگي زنان رخ داد، ‌با وجود پيدايش گونه‌هاي مختلف خانواده در دنيا، هنوز خانوادة سنتي؛ يعني خانواده متشكل از پدر، مادر و فرزند، خانواده‌اي است كه مادر خانواده، خانه‌دار است و هنوز خانوادة سنتي به عنوان يكي از اقسام موجود و پذيرفته شده در تمام جوامع غربي و شرقي، حيات دارد؛ يعني با وجود اين‌كه تمام شرايط مساعد تحول در گونه‌هاي مختلف خانواده هست باز هم خانوادة سنتي وجود دارد. ويليام گردر در گزارش خود از وضعيت خانواده مي‌گويد: بسياري از مردم تصور مي‌كنند در نظام‌هاي ليبراليستي خانواده با تهديد بيش‌تري موجه است، ولي قضيه برعكس است؛ يعني در كشورهايي با نظام سوسياليستي، خانواده‌ها مورد تهديد بيش‌تري هستند؛ چون نظام سوسياليستي گرچه جمع‌گراست، ولي منظورش از جمع‌گرايي، جامعه‌گرايي است، نه هر تجمعي مثل تجمع خانواده. يعني هر كدام از افراد خانواده به عنوان يك مهرة توليد در عرصه و چرخة كار براي دولت شناخته مي‌شوند. از ابتدا كه بچه‌اي در خانواده به دنيا مي‌آيد به خانواده و آن بچه تفهيم مي‌شود كه قبل از اين‌كه اين بچه، بچة شما باشد فردي از اجتماع كلي است كه براي آن اجتماع كلي كار مي‌كند. طبيعتاً چيزي به نام خانواده كه بخواهد از اقتدار خودش، از قدرت دورانديشي خودش استفاده كند، اعضاي خودش را تحت پوشش بگيرد و از آنان در مقابل اجتماع محافظت بكند، جانبداري بكند، آنان را احياناً تهديد يا تشويق كند، اين چنين اقتداري براي خانواده در نظام سوسياليستي وجود ندارد. ايشان مي‌گويد در سوئد، بالاترين تهديدها به سمت خانواده‌هاست. در خانوادة سنتي، يعني خانواده هايي كه دو نفر به عنوان پدر و مادر حاضرند ولي نان آور خانواده فقط يك نفر است، يعني فقط پدر، علي رغم تصوري كه در مورد نظام‌هاي ليبراليستي اين‌گونه است كه هركسي كه شاغل باشد بايد ماليات بر درآمد بدهد، يعني دو نفر شاغل را كنار هم بگذاريم كه وقتي ازدواج كردند به جاي اين‌كه ثروتشان بيش‌تر بشود كم‌تر مي‌شود، به خاطر اين‌كه بايد در اين شرايط جديد ماليات‌هاي بيش‌تري بپردازند، اما در كشورهاي سوسياليستي براي خانواده‌اي كه يك نان‌آور دارد مشكلات بيش‌تري ايجاد مي‌شود يعني خانه‌اي كه در آن خانه فقط پدر نان‌اور و شاغل است و در آن خانواده حضور دارد و مادر خانه‌دار است به جرم اين‌كه اين خانواده بافت سنتي دارد بايد بيش‌تر به دولت بها بپردازد؛ مثل اين‌كه يك عنصر انگل در آن خانواده است يا عنصر مضرّ براي اجتماع در آن خانواده است. علي‌رغم اين‌كه آمار نشان مي‌دهد كه در سوئد در بيش‌تر فاكتورهاي مربوط به خانواده و ارزش‌ها و اصول، از همة كشورها وضعيت وخيم‌تري دارد و تمام شمشيرها براي خانواده به رو بسته شده، اما در همان بافت هم درصد قابل توجهي خانوادة سنتي وجود دارد. اين نيست مگر به خاطر اين‌كه ريشة خانوادة قديمي در طبيعت بشر است و اگر بشر به سمتي برود كه از اين نهاد فاصله بگيرد به دليل شرايط مختلف محيطي باز به اين سمت برمي‌گردد. وقتي مي‌خواهيم رابطة حجاب را با بحث خانواده مشخص كنيم بايد تعيين كنيم كه راجع به چه خانواده‌اي صحبت مي‌كنيم و براي ما خانواده چه مفهوم يا مصداقي دارد. مطلب بعد اين است كه ما به چيزي به نام پايداري خانواده مي‌انديشيم يا نه؟ بحث حجاب طبيعتاً كم كم داخل اين فضا معنا پيدا مي‌كند. اصول ليبراليسم، خواه ناخواه وارد زندگي ما مي‌شود. در يكي از سفرهايم به آمريكا، يكي از ايرانيان از من پرسيد: ما چه كار كنيم كه در اين فضا فرزندانمان آن زمينه‌هاي اساسي و آن عرق شرقي و ديني خودشان را از دست ندهند. در آن محيط، حفظ هويت خيلي مشكل است، چون سيستم ليبراليستي است. در اين سيستم، همه چيز طراحي شده؛ اخلاق، فرهنگ، سياست، حتي دينداري، همه چيز سكولار است. يعني اگر كسي بخواهد ديندار باشد بايد فضاي ديانت را از زندگي خودش جدا كند. خيلي مشكل است كه انسان بخواهد براساس يك انديشة ثابت و پايداري زندگي بكند. به آن شخص عرض كردم شما وقتي وارد خانه خود مي‌شويد توقع داريد براساس اصول ليبراليسم، كسي مزاحمت ايجاد نكند، كسي آزادي ديگري را مورد مخاطره قرار ندهد، چيزي به نام سلسله مراتب وجود ندارد، هركس كه داخل خانه شد، داخل اتاق خصوصي خودش مي‌رود در آن‌جا همه چيز هست؛ يعني كم‌تر بهانه‌اي براي بيرون آمدن و سؤال كردن از پدر و مادر و خواهر و برادر پيدا مي‌كند. اين فضا در واقع خانه نيست؛ يك چهار ديواري متشكل از سوئيت‌هاي مختلف است. هركس وارد سوئيت خودش مي‌شود. غذاها آماده است. آن سفرة متمركز كه براساس سليقه‌هاي مادرانه شكل مي‌گيرد و افراد خانواده بنا به بهانه‌اي دور هم جمع مي‌شوند در آن سيستم وجود ندارد. طبيعي است اگر در آن سيستم هضم بشويم خود به خود در آن فرهنگ غرق مي‌شويم. اصول تفكر ليبراليسم، عدم مزاحمت افراد براي همديگر است، اصالت عدم درد است، اصالت عدم رنج است، اصالت لذت است. ما در خانواده‌ها و زندگي‌هاي شرقي و اسلامي خودمان هم اگر مبتلا به چنين وضعيتي هستيم، زندگي ليبراليستي داريم. يكي از بحث‌هايي كه در اصول ليبراليسم است اين است كه انسان براساس مفهوم اصالت لذت، دليلي براي رنج كشيدن ندارد. اين مفهوم در همه جا در زندگي‌هاي انسان غربي حاضر است. انسان‌ها دليلي ندارند كه چيزي به نام كمال و حلم و بردباري را تجربه كنند. براي چه چيزي بردبار باشند؟ انسان وقتي بردبار مي‌شود كه به اصول اخلاقي جمعي پايبند باشد كه او را وا دارد كه به خاطر ديگري سكوت كند. يا گذشت كند، يا به خاطر پايداري نهاد خانواده از حقوق فردي خودش بگذرد. اين‌ها اساساً در فرهنگ ليبراليستي پذيرفته نيست. تحمل و صبر و گذشت و اصول اخلاقي جمعي به اين معنا كه افراد به اوج فداكاري برسند، چون مادرند به اوج محبت برسند، چون پدرند به اوج گذشت و خدمت برسند، بي‌معناست. پس دليلي براي پايداري وجود ندارد. ما بايد مشخص كنيم موضعمان در مورد خانواده چيست؟ ما به پايداري مي‌انديشيم يا نه؟ در آن فضا بچه‌ها اجازه دارند يا اصلاً بايد به خاطر انجام تجارب شخصي بعد از هيجده سالگي از خانواده‌هايشان جدا بشوند. در اسلام، قانون حضانت هم اين را مي‌گويد. در اسلام، طبق قانون حضانت، دختر بعد از نُه سال و پسر بعد از هيجده سال مسئوليتي را متوجه والدين از نظر قانوني نمي‌كند كه حتماً به بچه رسيدگي كنند. طبق قانون حضانت اسلامي، بچه‌ها بعد از تمام شدن سن بلوغ، تكليفي را از نظر قانوني متوجه والدينشان نمي‌دانند كه از آنان مراقبت كنند ولي اخلاق اسلامي به ما نشان مي‌دهد، قانون رحم بر صغار، بحث عشيره، بحث صلة رحم، همه نشان مي‌دهد كه گرچه قانون براي ما يك خط‌كشي مي‌گذارد كه ما مي‌توانيم به استناد قانون بگوييم به ما چه، به شما چه، به ديگري چه، ‌ولي اخلاق و تديّن و دينداري به ما مي‌گويد كه ما بايد براي همديگر و به خاطر همديگر و براي حفظ نهاد اجتماعي عمل كنيم. پس ما راجع به خانواده‌اي با تعريف روشن كه بر مبناي اصل پايداري شكل گرفته مي‌خواهيم صحبت كنيم، اما رابطه بحث حجاب با اين مسئله چيست؟ انسان در مراحل مختلف رشد، ظرفيت‌هاي دروني‌اش شكوفا مي‌شود. مثلاً در يك سني عواطفش بروز مي‌كند و در يك سني غرايزش بيدار مي‌شود. در يك سني دستگاه خلقت و عقلانيتش شكوفا مي‌شود. طبيعي است كه به مناسبت اين مراحل، زمينه‌هاي مختلفي براي اين‌كه خوب باشد يا بد باشد، پيدا مي‌كند. در هر مقطعي از اين مراحل، انسان مي‌تواند تحت هر شرايطي و به هر دليلي، موجودي به شدت قانون‌گريز يا موجودي به شدت قانون‌پذير و مطيع باشد. انسان اين طوري است. هيچ وقتي نشنيده‌ايم و نخواهيم شنيد كه روزي مثلاً در يك جهش ژنتيكي فرض كنيد زنبورهاي عسل تصميم بگيرند چيزي كه تعريف زنبور عسل به او بسته است كه توليد عسل است از آن دست بكشند؛ ولي انسان موجودي است قانون‌گريز يا قانون‌پذير، يعني گاهي وقت‌ها مي‌تواند آن قدر قانون‌پذير باشد كه در زندگي‌اش حتي مرتكب يك مكروه هم نشود يا اين‌كه آن قدر قانون‌گريز باشد كه در تمام زندگي‌اش يك واجب را انجام ندهد و يك حرام را ترك نكند يا تمام قوانين اجتماعي را زير پا بگذارد. استحكام خانواده به عناصر مختلفي مرتبط است. يكي از اين عناصر بحث پوشش و حجاب است. در بحث پوشش و حجاب، موضوعات متعددي مطرح است. از مهم‌ترين موضوعات، فلسفة پوشش و حجاب. برخي مي‌گويند: «الانسانُ حريص علي ما مُنِع»، انسان‌ها نسبت به آن‌چه كه ممنوع مي‌شوند حريصانه‌تر و آزمندانه‌تر دنبالش مي‌روند و علاقه‌مندتر هستند. بسياري از مدافعان حجاب اين مسئله را رد مي‌كنند و مي‌گويند جوامع غربي كه خيلي فضا آزاد است هنوز اين آزمندي وجود دارد. من مي‌خواهم بگويم اين قاعده درست است، يعني الانسان حريص ما منع. اين جزء برنامه‌هاي فطري يا غريزي خداوند است كه انسان اين حالت را داشته باشد كه براي آن چيزي كه منع مي‌شود حرص و آزمندي داشته باشد. اگر انسان از آن چيزي كه او را به يك حركت و يك واكنش سوق مي‌دهد خالي باشد اين انسان با يك تكه سنگ هيچ تفاوتي ندارد. شما تصور كنيد انساني را كه از نظر ذهني دچار مشكل است، يعني عقب مانده است يا از نظر مغزي دچار مشكل است، مراكز مهم مغز كه او را نسبت به كنش‌هاو عوامل بيروني محرك‌ها حسّاس مي‌كند و عكس‌العمل نشان مي‌دهد، از تمام آن كنش‌ها خالي است؛ مثلاً كسي به او توهين مي‌كند، درك نمي‌كند كه به او توهين شده و واكنش نشان نمي‌دهد. به او مي‌گويند تو ديشب وارث يك ميليارد تومان پول شدي، اصلاً عكس‌العملي نشان نمي‌دهد. طمع و حرص و مال خواهي در وجود او نيست. نسبت به اين كنش، هيچ واكنشي ندارد. شما اين انسان را تأييد نمي‌كنيد. انسان‌ها بايد در درونشان عواملي باشد، زمينه‌هايي باشد، فعاليت‌ها يا انفعال‌هايي باشد كه آنان را نسبت به محرك‌هاي بيروني فعال كند. انسان‌ها به يكديگر جذب مي‌شوند، چون ميل غريزي و جنسي دارند. انسان‌ها نسبت به آن چيزي كه منع مي‌شوند حريص هستند. آيا اينها بد است؟ خوب است. لذات دو بخش‌اند: لذات معنوي و لذات مادي. به ما نگفتند اگر در نماز، حالت معنوي به شما دست داد، اشك شما سرازير شد، ديگر بس است، ضرر دارد، ديگر نمي‌خواهد در نماز اين حالت به شما دست بدهد. اگر مثلاً در ماه مبارك رمضان يك شب احيا گرفتيد، احساس بهجت معنوي كرديد، ديگر بس است و نمي‌خواهد ماه رمضان سال بعد چنين حالتي به شما دست بدهد؛ اما در لذات مادي، ايستگاه داريم، آستانه داريم. دستورالعمل‌هاي ديني آمدند اين آستانه را نگه دارند؛ يعني براي ما يك سوپاپ گذاشتند. اين سوپاپ، سوپاپ اطمينان است. به ما گفته‌اند اگر كسي مي‌خواهد غرايز خود را تأمين كند، بايد غرايز خود را در يك برنامة انحصاري تأمين كند؛ يعني در خانواده. در روابط، يك جور هنجار و اخلاق جنسي داريم كه متأسفانه بسياري از افراد از آن با خبر نيستند. دستورالعمل‌ها، مستحبات و واجباتي‌اند كه دربارة مسائل جنسي وارد شده‌اند. زن و شوهرها بايد به اين مسائل آگاه باشند و آن‌ها را رعايت كنند. به ما دستور داده شده چگونه عمل كنيم تا همواره احساس لذت و رضايت كنيم. اگر انسان‌ها اين آستانه را نگه ندارند، چيزي به عنوان لذت ديگر وجود نخواهد داشت؛ چون ذائقة آن‌ها دچار مشكل مي‌شود و ذائقة آن‌ها چيزي به نام لذت را نمي‌فهمد. انسان‌ها بدون پاي بندي به چهارچوب ازدواج، چيزي به نام عشق را تجربه نمي‌كنند، غريزه را تجربه مي‌كنند، عنصر معنوي خانواده كه عشق است را تجربه نمي‌كنند، فقط با هم هستند تا غرايز خود را تأمين كنند. هرگونه رابطة عشقي و غريزي هم كه به وجود مي‌آيد، به قول روانشناسان يك دورة‌ به شدت رمانتيك دارد. بسياري از ارتباطات يك سال عمر دارد. يك سال اول كه آتش علاقه فروكش كرد و آن جبنة رمانتيك كه تمام شدند، نيازي به خانواده نخواهند داشت. بنابراين، حدي براي آستانة اين رضامندي وجود دارد. دو بچه را با هم مقايسه مي‌كنيم. بچة اول كه از خانوادة معمولي است، گاهي براي او يك عروسك به قيمت 500 تومان مي‌خرند. اين بچه ساعت‌ها و روزها با اين اسباب‌بازي مشغول است. او را مقايسه كنيم با بچه‌اي كه همه چيز در اختيار اوست و همه نوع عروسك در اطرافش هست ولي احساس لذت نمي‌كند. بعضي پدرها و مادرها سعي مي‌كنند همه چيز را براي فرزندان تأمين كنند. با اين كار ذائقة آنان را از بين مي‌برند و فرزندان احساس لذت نمي‌كنند، چون آستانة رضامندي آنان را بالا مي‌برند. اين مثال را براي اين زدم كه حجاب باعث مي‌شود سطح آزمندي انسان‌ها تا سرحد بي‌نهايت تأمين نشود؛ يعني حد مي‌گذارند. همة مردها و زن‌ها حرص دارند كه از يكديگر بهره‌مند شوند، برايش حد مي‌گذاريم. زن‌ها دوست دارند از نظر عاطفي بهره‌مند شوند، برايش حد مي‌گذاريم. مردها دوست دارند با ديدن كسي لذت ببرند، برايش حد مي‌گذاريم. بايد نگاهش را كنترل كند. بايد اين حجاب و چادر زنان را در سطح اجتماعي بپذيرد. رابطة زن‌ و شوهر در محدودة رابطة خانواده، جنسي است، براي يكديگر موضوع جنسي هستند، اما در فضاي اجتماعي، اين چنين نيست. حجاب به استحكام خانواده كمك مي‌كند. شهيد مطهري بحثي دارد كه هر چه زمان مي‌گذرد بحث ايشان كهنه نمي‌شود. ايشان در كتاب مسئله حجاب مي‌فرمايد شما دو جامعه را در نظر بگيريد كه در يكي از اين دو جامعه رابطه به شدت آزاد است و افراد تا مي‌آيند به سني برسند كه تصميم بگيرند در آن سن ازدواج كنند گونه هاي مختلف از مردان و زنان را تجربه مي‌كنند و با آنان رابطه دارند. اين جامعه را مقايسه بكنيد با جامعه‌اي كه افراد آن جامعه همواره در تب و تاب ازدواج هستند، چون در آن روابط محدود است و استفاده‌هاي غريزي ممنوع است. بايد توجه داشت که حجاب، يكي از عوامل پايبندي خانواده است. ما خانواده‌هايي را سراغ داريم كه در آن‌ها زن حجاب دارد اما پايبندي در آن خانواده نيست. حجاب يكي از مسائلي است كه مي‌تواند استحكام خانواده را تأمين كند. عوامل متعدد ديگري هم وجود دارد؛ مثل پايبندي و حياي مردان. پس: 1. اگر گونه هاي مختلف خانواده در جامعه‌مان رواج پيدا كند فقط به خانواده مشروع مي‌انديشيم؛ فقط به خانواده طبيعي مي‌انديشيم؛ 2. به پايداري خانواده ها مي انديشيم؛ يعني برايمان مهم است که خانواده به هر وسيلة ممكن و مشروع حفظ بشود و ثابت بماند؛ 3. معتقد هستيم كه دستورالعمل‌هاي مشروع ديني در حفظ پايبندي خانواده مؤثر است، از جمله پوشش. بايد بدانيم كه نقش حجاب در جامعه باعث مي شود آستانة رضامندي افراد پايين نگه داشته بشود؛ يعني در يك جامعه‌اي كه حجاب در آن جامعه يك عرف است، يك هنجار است، روشن است كه كنار رفتن كمي روسري و كنار رفتن آن پوشش و حجاب لذت مي‌آورد، بهجت و علاقه مندي مي‌آورد؛ ولي در جامعه‌ايي كه پوشش وجود ندارد هيچ چيز در آن جامعه لذت آفرين نيست؛ لذت و ارضاي غرايز يكي از زمينه هاي مهمي است كه انسانها به خاطرش ازدواج مي كنند و تشكيل خانواده مي دهند و همواره اين علاقه‌مندي در آنها است. اگر انسان‌ها به خاطر ارضاي غرايز و تامين عواطف ازدواج مي كنند و اگر اين مسئله با مسئله پوشش و حجاب ارتباط مستقيم دارد قطعا ًحجاب در استحكام خانواده مؤثر است . خانم توني گِرِد در كتاب «زن بودن» مي‌نويسد: مخاطبان شبكة راديويي‌ام اكثراً جوان هستند. آنان هميشه از من سؤال مي‌كنند ما نمي‌دانيم چرا بعد از اين‌كه رابطه‌اي با كسي برقرار كرديم هرچه منتظر مي‌مانيم آن شخص از ما درخواست ازدواج نمي‌كند و ما اگر اين ريسك را بكنيم و درخواست ازدواج بكنيم با پذيرش او مواجه نمي‌شويم. من در پاسخ مي‌گويم روشن است كه پيشنهاد شما را براي ازدواج نمي‌پذيرد. در هيچ زماني همجنسان ما يعني زنان به قدر امروز بدبخت‌تر و از حقوق بيگانه‌تر نبودند؛ چون نهايي‌ترين رابطه را برقرار مي‌كنند كه طرف مقابل آن‌ها يعني مردانشان كم‌ترين تعهدي را به آن‌ها نپرداختند و روشن است كه اگر يك شخص بتواند از نهايي‌ترين رابطه بين زن و مرد، بدون پرداختن تعهدي به طرف مقابل استفاده كند دليلي براي ازدواج كردن و پرداختن ماليات به دولت و پرداخت نفقه به خانواده و تحمل مشقات براي نگهداري فرزند ندارد. پرسش و پاسخ پرسش: آيا روابط نامشروع در خانوادة سنتي پيدا نمي‌شود؟ پاسخ: منظور ما از خانوادة سنتي، خانواده‌اي متعادل و سالم است. ما از اين خانواده دفاع مي‌كنيم. مشكل اصلي هم اين است كه ما فكر مي‌كنيم ضوابط و خط‌كشي‌هاي قانوني مي‌توانند مشكلات ما را حل بكنند. به هيچ‌وجه اين طور نيست. قانون در برخي از سيستم‌هاي خيلي پيشرفتة دنيا كه به شدت قانون‌گرا هستند نقض ذاتي دارد، يعني قانون نمي‌تواند سعادت را سامان بدهد. مشكل اين‌جاست كه ما نهاد دين را به عنوان يك ضرورت در زندگي خودمان و فرزندانمان دروني نمي‌كنيم. دين‌داري اگر دروني نشود يعني از حد شعائر و ظواهر احكام به باطن اعتقاد و باورهاي افراد نفوذ نكند روشن است كه اين نتيجه و اين ثمر را براي افراد نخواهد داشت. پرسش: آيا آرايش خفيف و كم‌رنگِ تقريباً نامعلوم مشكلي در حجاب ما ايجاد مي‌كند؟ پاسخ: آرايشي كه نامعلوم است براي چه صورت مي‌گيرد؟ زنان آرايش مي‌كنند كه ديده بشود. پس اگر اين فايده را نداشته باشد آرايش كردن معقول نيست. آرايش بر طبق فتواي مراجع، ممنوع است. پرسش: آيا پوشيدن لباس‌ها و مانتوهاي رنگي و تنگ در زير چادر اشكال دارد؟ پاسخ: چند مسئله اين‌جا وجود دارد. يكي از مسائل مهم اين است كه بين لباس و حجاب بايد تفكيك قائل شويم. انسان لباس را براي اغراض گوناگون مي‌پوشد؛ لباس را براي محافظت از سرما و گرما مي‌پوشد، براي اين مي‌پوشد كه زيباتر شود. خيلي از افراد لباس مي‌پوشند براي اين‌كه لباس براي آنان يك آرايه است. لباس گاهي اوقات با شخصيت فرد مرتبط است؛ مثلاً ديپلمات‌ها لباس مخصوص مي‌پوشند. حجاب، فقط يك فلسفه بيش‌تر ندارد؛ پوشاندن زيبايي‌ها و كم كردن عناصر و كنش‌هاي تحريك جنسي. از اين رو، هرگونه تلاش در راستاي جذاب‌سازي حجاب، مخالفِ فلسفة آن غلط است. هرگونه تلاش در جهت رهاسازي پوشش مغاير فلسفه پوشش است. مطلب ديگر اين‌كه بايد بين بحث حجاب، مد و لباس تفكيك كرد. اگر هم افراد اجتماع تابع مد باشند روشن است كه كسي به برنامه‌ريزي اجتماعي، طراحي و هدف‌گيري اجتماعي نمي‌انديشد؛ چون به شدت گرفتار است. به قول نويسنده‌اي سه گروه از زنان خيلي بهره مي‌برند: 1. كساني كه اين بدن‌ها را به تيغ جراحي مي سپارند (جراحان زيبايي)؛ 2. كساني كه اين بدن‌ها را مي آرايند (صاحبان صنعت وسايل آرايشي )؛ 3. كساني كه به اين بدن‌ها لباس مي پوشانند (صاحبان مد). اينها بهرة خودشان را از اين زنان مي برند. مي‌گويند از اول خلقت، مد گرايي وجود داشته است. من نفهميدم كه اين طنز است يا واقعي است. انسان‌ها معمولاً با برگ درخت بلوط براي خود تن‌پوش درست مي كردند و كسي پيدا شد و مثلاً با برگ درخت چنار براي خود تن پوش درست كرد. حالا اين اگر طنز است يا راست، به هر حال يك چيزي را نشان مي دهد كه هميشه مد گرايي بوده است. انسان اگر تابع مد باشد، به مسائل متعالي كمتر مي انديشد. محيط تحصيلي بايد از ساير فضاهاي ديگر تفكيك بشود. شما اگر در محيط تحصيلي پروندة سادگي را مختومه اعلام كنيد، به همان مقدار افت پيشرفت تحصيلي خواهيد داشت. در اسلام راجع به لباس زياد حرف زده شده است. همة اين حرف‌ها راجع به حجاب نيست. مثلاً ما چيزي داريم به نام « لباس شهرت » كه ممنوع است. چيزي كه انسان را متمايز و خاص مي‌كند و او را به نوعي در واقع، نورم شكن نمايش مي دهد، ممنوع است. لباس‌هاي زنانه براي مردان و لباس‌هاي مردانه براي زنان جايز نيست؛ چون لباس با آن شاكلة دروني انسان ارتباط دارد. شما در نظر بگيريد در خانواده‌اي كه مقيد است حتماً تن دختر بچه‌اش از كودكي لباس اسپورت و پسرانه باشد، شما مي‌بينيد به طور خيلي واضحي اختلاف جنسي در آن دختر شكل مي گيرد و وقتي كه بزرگ مي‌شود نمي‌تواند آن طنازي‌هايي كه لازم است به عنوان جنس مونث نشان بدهد انجام بدهد. لباس با شأن ما هم ارتباط دارد. انسان بايد بپذيرد که بين شأنش يا شغل و صنفش با لباسش رابطه‌اي داشته باشد. مجموع اينها را كه روي همديگر مي‌گذاريم نشان مي‌دهد كه به هر حال يك مركز آموزشي يك سري دستورالعمل‌ها بايد داشته باشد؛ البته بعضي از محدوديت‌ها معقول نيست. بعضي اوقات ممكن است محدوديت هايي اعمال بشود كه روا نباشد . پرسش: چه كنيم كه زندگي ما شرقي‌ها مثل غربي‌ها نباشد و فرزندانمان از خانواده جدا نشوند ويا ما آنها را دور نكنيم و يا جوانان ما كه هيجده سال مي شوند از خانواده جدا نشوند ؟ پاسخ: خلاصه عرض مي‌كنم؛ ما از ابتدا از نيمه راه شروع نمي كنيم؛ يعني ما زماني كه شخص دلايل مختلف دروني و بيروني براي عدم مطابقت را از ما پذيرفته ، چيزي به نام مقولة تربيت ديني را شروع مي‌كنيم؛ در حالي که اين اشتباه است. زماني تربيت ديني را شروع مي‌كنيم که چيزي را به نام سنت‌ها و آداب به آنها تلقين كرده‌ايم و آنها در موقعيتي سني و رشدي قرار گرفته‌اند و مي‌گويند نه، اين اشتباه است. متأسفانه، نمي‌خواهم بگويم که راهش بسته است، ولي خيلي مشكل است. بهترين سن براي اين‌كه ما اين اصول رفتاري معين و دلخواه را در فرزندانمان نهادينه كنيم سني است كه اصلاً فكرش را نمي‌كنيم، و آن سن، سن شعور است. يعني زير هفت سال. يك حديثي را بعضي‌ها اشتباه متوجه شده‌اند كه پيامبر مراحل سن را تقسيم كردند، بعد فرمودند: بچه‌ها هفت سال اول سرور هستند، كارشان نداشته باشيد. اين طور نيست. ما مهم‌ترين و بزرگ‌ترين سن را كه در آن سن، بچه قابليت پذيرش را دارد، از دست مي‌دهيم. بچه، بازي مي‌كند و مشغول بازي است و ما هم مشغول كارهاي خودمان هستيم. بعد در سنيني كه بچه - به تعبير اميرالمومنين (ع) - در درونش آرام آرام قسي مي شود، يعني زمينه پذيرش در آن از بين رفته و محيط او را بيشتر مي‌ربايد در آن سن شروع مي‌كنيم، در حالي كه در سن زير هفت سال دورة بلاغت و زود باوري بچّه است؛ شما هر چه بگوييد باور مي‌كند؛ به همان سرعت كه غول و ديو و تاريكي را باور مي‌كند و مي‌ترسد، به همان سرعت خدا، انبيا و پيامبران را هم باور مي‌كند و سنيني است كه گروه مرتبط با بچه، جز پدر و مادر شخص ديگري نيست. ما رها مي‌كنيم، بعد دچار مشكل مي‌شويم . پرسش: اگر زن و شوهر فرزند نخواهند و براي مقاصد ديگري ازدواج كند،‌مثل عشق به يكديگر و بهتر درس خواندن و به خدا رسيدن، اين خانواده تا چه قدر استحكام دارد؟ پاسخ: خانواده كاركردهاي مختلف مي‌تواند داشته باشد. افراد براي اين‌كه در كنار هم احساس ايمني كنند يا براي اين‌كه غرايزشان تأمين بشود ازدواج مي‌كنند. تأمين غريزه، هدف نهايي ازدواج نيست. دليلش هم خيلي روشن است. غرايز به دلايل و عوامل مختلف بستگي دارد. زندگي هرچه جلو مي‌رود غريزه فوران بيش‌تر نمي‌كند، بلكه افول مي‌كند. انسان‌ها وقتي در يك رابطة صحيح نسبت به همديگر وظيفه‌شان را انجام مي‌دهند و راضي مي‌شوند به طور طبيعي اين جريان رو به قوت نيست، بلكه رو به ضعف است ولي وجود دارد. زن و شوهرهايي كه بچه نمي‌خواهند خيلي زود احساس مي‌كنند كه خلائي در زندگي دارند؛ مخصوصاً زنان كه به طور طبيعي با فرزند دار شدن رابطه‌شان با حيات و زندگي و پويايي و سرّ زندگي تشديد مي‌شود. اين مسئله از نظر بحث روانكاوي هم كاملاً ثابت شده است. بنابراين استحكام خانواده بدون فرزند كمتر است. پرسش: حجاب كامل كدام است؟ پاسخ: در حجاب، يك سقف داريم و يك كف. كف حجاب در قرآن مشخص شده است. در سورة مؤمنون آمده است: «اي پيامبر، به اين زن‌ها بگوييد كه اين مقنعه‌ها را در جلو ببندند». حجاب در تمام اديان وجود داشته است. زنان مي‌خواستند در نماز عشاي پيامبر (ص) شركت كنند، عده‌اي از جوانان مزاحم آنان مي‌شدند. زنان خدمت پيامبر (ص) آمدند و عرض كردند: يا رسول الله ما علاقه داريم در نماز عشاي شما شركت كنيم اما عده‌اي مزاحم ما مي‌شوند. پيامبر منتظر وحي شد. آيه نازل شد كه اي رسول ما، بگو به زنان با ايمان، به همسران خودت، كه اگر مي‌خواهند به حيا و عفت معروف‌تر و شناخته شده‌تر باشند، جلباب بپوشند؛ تن پوش كاملي كه كل بدن را مي‌پوشاند. يعني اگر دنبال ايمني بيش‌تري هستند اين حجاب كامل را انتخاب كنند. بنابراين، مدل حجاب در قرآن آمده است. پس هر لباسي كه تمام بدن را بپوشاند، محرك نباشد و مفسده‌آور نباشد، حجاب كامل است. البته يك حد اكثري هم برايش گذاشتند كه همان بحث جلباب است؛ ضوابط ديگري هم گفته شده؛ مثلاً خداوند فرموده است طوري صحبت نكنيد كه به شما طمع بكنند، درست است آن كسي كه به شما طمع مي كند، مريض است اما براي اينكه شما در معرض آسيب قرار نگيريد يا وقتي كه طمع مي كند ممكن است كه شما را در معرض انواع خشونت هاي جنسي قرار بدهد شما حجابتان را حفظ کنيد. يك حجاب كامل وجود دارد كه اين حجاب كامل، حجاب شخصيت مطهر حضرت صديقه طاهره (س) است. حضرت زينب(س) مي‌فرمايند كه وقتي مادرم وارد مسجد شد و مي‌خواست خطبه فدك را بيان کند، مقنعه سر كرد، جلباب بست و در ميان دختران بني هاشم رخت بست .اگر كسي علاقه مند است كه در بحث حجاب ارتقاء پيدا كند - البته به سقف حجاب هم مي شود رسيد - آن وقت در كشور‌هاي مختلف مي تواند متفاوت باشد. در اصل اين قضيه، شرايط مي تواند تاثير گذار باشد؛ يعني ممكن است كسي كه در آن شرايط زندگي مي كند مثلاً با يك محدوديت شديد نسبت به چادر مواجه باشد. البته بعضي از اينها تعارف است؛ من خودم به كشورهاي زيادي رفتم، درنيويورک آمريكا با چادر مشكي رفتم خيلي از دوستان در آنجا اصرار داشتند چادرتان را در بياوريد؛ مثلاً در كاليفرنيا و در مركز شهر لوس‌آنجلس كه مركز تجمع منافقين است مي گفتند شما آنجا چادر سر نكنيد ممكن است اذيتتان كنند ولي هيچ اتفاقي نيافتاد. يعني اگر از جهت سياسي نخواهند ممانعت کنند، به اين‌كه اين حجاب از نظر سياسي مسجد متحرك است، اقتضاي پلوراليسم اين است كه به حجاب ما بي اعتنا باشند. شخصي در اتريش به من گفت وقتي شما با اين چادر مشكي مي آييد افراد مي ترسند، من هم گفتم كه شما كه اين قدر برهنه هستيد، ما هم مي‌بينيم، مي ترسيم از اين‌كه اين قدر برهنه هستيد؛ يعني انسان نبايد اين قدر منفعل باشد.

    www.miu.ac.ir
    خانم دكتر علاسوند

          



    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در دوشنبه 31 خرداد 1389  ساعت2:48 AM   |  

    حجاب عقلانی و عقلانیت حجاب قسمت اول

    مرتبط با:همت و کار مضاعف در مبارزه با فقر و فساد



    حجاب عقلانی و عقلانیت حجاب

    قسمت اول

    اشاره:

    محسوس ترین نوع ارزیابی یک عقلانیت، اثبات کارآمدی عملی آن است، البته برای ارزیابی نظری یک عقلانیت، معمولاً یک یا چند متغیّر محدود و قابل مقایسه را با فرض ثابت بودن دیگر شرایط مورد بررسی قرار می دهند. اگر با فرض ثابت و طبیعی بودن سایر شرایط، بجز متغیّر «حجاب اسلامی»، بخواهیم عقلانیت اسلامی را در یک قلمرو مشخص مثل دانشگاه ارزیابی کنیم، باید نسبت به دو رویکرد قانونی بودن و قانونی نبودن حجاب اسلامی در دانشگاه اتخاذ موضع کنیم. این نوشتار در صدد است تا ضمن بررسی ادله موافقین و مخالفین قانونی بودن حجاب اسلامی در دانشگاه به ارزیابی کارآمدی عقلانیت اسلامی از قِبَل یکی از آموزه های آن بپردازد.

    تئوری های مخالفان حجاب قانونی

    حجاب یکی از آموزه های اسلامی درباره نحوه حضور اجتماعی زن می باشد. در تاریخ ایران اسلامی هم چنان که در دیگر کشورهای اسلامی هم مردم و هم حاکمان اسلامی همواره پاس داشت این آموزه را بر خود فرض دانسته و از آن حمایت می کردند. در قرن اخیر، پس از ورود و هجوم اندیشه های غرب گرا به درون کشورهای اسلامی بسیاری از آموزه های اسلامی به چالش کشیده شد. به دنبال همین چالش فراگیر و نیز پس از روی کار آمدن دست نشانده های غربی در برخی از کشورهای اسلامی از جمله ترکیه (مصطفی کمال آتاتورک) و ایران (رضاشاه)، حجاب اسلامی به عنوان یکی از آموزه های محسوس و فراگیر اسلامی ابتدا فرض و واجب بودن آن ملغی اعلام شد و سپس به حکمی کاملاً متضاد خود تبدیل شد تا جایی که «کشف حجاب» قانون و خود «حجاب اسلامی» امر ناهنجار و خلاف قانون تلقی شد. با رفتن رضاشاه و روی کار آمدن پسرش محمدرضا، به دنبال مقاومت عموم مردم متدین و نیز فشارهای عالمان دینی به دستگاه سیاسی مبنی بر لغو حکم کشف اجباری حجاب، اگرچه قانونی بودن کشف حجاب ملغی شد، اما تا پایان حکومت پهلوی، حیث فرضی و وجوبی آن مورد توجه قرار نگرفت و می توان گفت که برخی (و شاید هم بسیاری) از زنان هم چنان مکشوف الحجاب باقی ماندند.
    با پیروزی انقلاب اسلامی و تثبیت نسبی اولیه آن، این مسأله ابتدا توسط رهبران مذهبی انقلاب مطرح شد که آیا سرنوشت حجاب اسلامی باید در تداوم همان قانون پیشین مبنی بر اختیاری بودن آن دنبال شود یا این که مثل شرایط قبل از روی کار آمدن رضاشاه باید تبدیل به یک قانون نوشته یا نانوشته اسلامی شود. بسیاری از لیبرال مسلکان و البته برخی از رهبران دینی در آن زمان بر این باور بودند که حجاب اسلامی نباید تبدیل به یک قانون اجباری شود، بلکه مردم باید در پذیرش و عدم پذیرش آن مختار باشند. این در حالی بود که عموم مردم مسلمان و اکثریت عالمان دینی بر این باور بودند که انقلاب اسلامی به منظور پاسداری از احکام اسلامی صورت گرفته و از این رو، حجاب اسلامی باید تبدیل به یک قانون شود. شور اسلامی انقلابی ناشی از پیروزی انقلاب اسلامی به ضمیمه خواست اکثریت مردم و عالمان دینی مبنی بر قانونی شدن حجاب اسلامی، روند کار در خصوص این مسأله را به سویی برد که نهایتاً حجاب اسلامی تبدیل به یک قانون حکومتی شد و سه دهه است که مبنای عمل اجتماعی زنان ایرانی قرار گرفته است. بر این ایده حجاب اسلامی قانونی (حکومتی) و تجربه سه دهه اجرای آن نقدها و ملاحظات ذیل وارد است:

    الف) «من جرّب المجرب، حلّت به الندامه» (تجربه تاریخی)

    دقیقاً سه دهه است که از انقلاب اسلامی می گذرد و این انقلاب در حال گام گذاشتن به دهه چهارم خود می باشد. تجربه سه دهه حاکمیت اسلامی به روشنی می تواند معیار و میزانی برای ارزیابی عقلانیت آن در خصوص مسأله حجاب اسلامی باشد. اما این تجربه برخلاف آن چه طرفداران حجاب قانونی در ابتدای انقلاب می پنداشتند، تجربه خوشایندی نیست. با سفری کوتاه به شهرهای مختلف ایران و تأملی اندک در وضع اماکن عمومی اعم از خیابان ها، پارک ها، مدارس، ادارات، دانشگاه ها و... به وضوح درمی یابیم که مسأله حجاب قانونی تا چه اندازه ناکارآمد بوده است. حتی روند شکل گیری وضعیت موجود به گونه ای است که طرفداران حجاب قانونی هرگز نمی توانند به تغییر آن در آینده در جهت مطلوب خودشان امیدوار باشند، بلکه برعکس، شواهد و قرائنی وجود دارد که نشان می دهد سرعت فاصله گیری نسل های آینده از حجاب اسلامی به مراتب بیش تر از نسل موجود و نسل های قبلی است. مکرر مشاهده می شود که حتی درون یک خانواده، نسل لاحق نسبت به نسل سابق نگاه بسیار متفاوت تری به مسأله حجاب اسلامی دارند تا جایی که حتی می توان از یک «گسست اعتقادی رفتاری» میان آن دو نام برد.
    شاید بتوان تا حدودی حق را به نسل های لاحق داد؛ چرا که به لحاظ روان شناختی، انسان ها همواره نسبت به آن چه از آن منع می شوند، حریص هستند: الانسانُ حریصٌ علی ما مُنِع. شاید به همین علت است که امروزه روان شناسان تأکید می کنند شایسته است باید و نبایدها به صورت غیرمستقیم از افراد خواسته شود تا مبادا احساس حرمان و منع به امور یا احساس امر به آن ها، افراد را به عکس آن چیزی که مطلوب است تحریص کند. این قاعده در مورد احکام و آموزه های دینی نیز صادق است؛ هم بایدها و هم نبایدهای دینی بهتر است به صورت غیرمستقیم به مکلفین القاء شود تا حساسیت آور نباشد. تأمل در روش تبیین و تبلیغ احکام دینی توسط قرآن و سیره معصومین (ع) نیز به روشنی گواه همین مطلب است: زبان عفیف و نرم قرآن به ضمیمه دعوت مکرر آن به تأمل و تفکر از سویی، و تبلیغ عملی دین توسط ائمه اطهار (مثل تعلیم و تبلیغ وضوی صحیح توسط امام مجتبی به پیرمرد ناآگاه) و دعوت آن ها به قاعده «کونوا دُعاة الناس بغیر السنتکم» از سوی دیگر، موءید این است که در تبلیغ دین لازم نیست ضرورتاً به زمختی قانون و خشونت مضمر و پنهان در آن تمسک جست. بر این اساس، به نظر می رسد قانونی کردن حجاب در سه دهه گذشته در انقلاب اسلامی رویکردی کارشناسی نشده بوده و تجربه عملی آن نیز نه تنها نتایج مطلوبی به دست نیاورده، بلکه متأسفانه می توان گفت تلخ بوده است!

    ب) گذار از اسلام سنتی به اسلام نواندیش (نفی اکراه در دین)

    حجاب اسلامی یکی از آموزه های دینی است و ماهیت دین به گونه ای است که اساساً اکراه بردار و اجباربردار نیست. در قانونی کردن آموزه های دینی نوعی اجبار و اکراه مضمر و پنهانی وجود دارد. از آن جا که اصل در دین، ایمان است و ایمان، امری قلبی است، نمی توان برای حصول و کسب آن به روش هایی متوسل شد که متضمن نوعی زور و اکراه هست. توصیه های قرآن کریم به پیامبر اسلام درباره تبلیغ دین نیز موءید همین مطلب است. آیاتی از قبیل: «لا اکراه فی الدین»، «لکم دینکم و لی دین»، «انما علیک البلاغ»، «لست علیهم بمصیطر» و... همه بیان گر آن است که در تبلیغ دین نباید متمسک به زور و خشونت شد. توجه به سیره پیامبر و ائمه اطهار(ع) و نیز عالمان وارسته دینی نیز نشان می دهد که آن ها هرگز در مقام تبلیغ و اجرای دین متمسک به خشونت نشدند.
    تمسک به قانون و اجبار برای هماهنگ شدن با احکام دینی اگرچه به شکل گسترده و بلندمدت در تاریخ اسلام چندان مورد و مصداق ندارد، اما تجربه تاریخی خشونت مسیحی در قرون وسطای غربی می تواند درس آموزنده ای برای مبلغان دینی حتی در عالم اسلام باشد. نتیجه ای که این تجربه عاید مسیحیت کرد، انزوای تاریخی آن برای همیشه بود. اصرار در قانونی کردن احکام دینی از جمله حجاب اسلامی در ایران نیز می تواند عاقبتی تا این اندازه خطرناک داشته باشد.
    ایده قانونی (حکومتی) کردن آموزه های اسلامی بیش تر با آن نوع قرائت از اسلام سازگاری دارد که امروزه از آن به عنوان «اسلام سنتی» یاد می شود و در مقابل آن، «اسلام نواندیش» قرار دارد. بر اساس اسلام نواندیش، «در جامعه ای که اکثر آن را مسلمانان تشکیل می دهند، هر حکم شرعی که بخواهد در کسوت قانون درآید چاره ای ندارد که از صافی رضایت عمومی عبور کند. تا زمانی که افکار عمومی از آن حکم حمایت کردند، از اعتبار قانونی برخوردار است و به مجردی که به هر دلیلی آن را نپسندیدند و به تغییر یا رفع آن رأی دادند، آن حکم فاقد اعتبار قانونی خواهد شد، اگرچه حقانیت دینی آن، چه قبل از وضع و چه بعد از رفع قانونی به جای خود باقی است. اسلام نواندیش بر این باور است که هیچ حکم شرعی را با زور نمی توان به عنوان قانون بر جامعه تحمیل کرد. مهم این است که زمینه فرهنگی لازم برای پذیرش توأم با اختیار و آزادی تعالیم دینی فراهم شود. به جای توسل به زور می باید ریشه یابی کرد چرا مردم به تغییر قانون مبتنی بر برخی احکام شرعی رأی می دهند»؟

    ج) گذار از کنترل بیرونی به کنترل درونی (نفی ایمان نفاقی)

    قانونی کردن و به تعبیری اجباری کردن حجاب اسلامی هرچند ممکن است آن گاه که قدرت در دست مجریان و طرفداران این ایده باشد، تا اندازه ای جلوه مثبت داشته باشد، اما این دولت، مستعجل است و بسیار زود جای خود را به عکس آن چه آن ها اراده می کنند، می دهد. به عنوان مثال؛ در برخی مراکز، از جمله در بسیاری از واحدهای دانشگاه آزاد سراسر کشور که استفاده از چادر را قانونی (اجباری) کرده اند، ظاهراً همه دانش جویان چادری هستند، اما یقیناً همه آن ها «محجبه» تا چه رسد به «مقنعه» نیستند و این معنا را از مقایسه رفتارهای متفاوت آن ها در بیرون و داخل دانشگاه به راحتی می توان فهمید: آن ها در بیرون از دانشگاه پوشش خود را به گونه ای انتخاب می کنند که خود می خواهند و در درون دانشگاه آن را به گونه ای انتخاب می کنند که مسوءولین دانشگاه می خواهند!
    اساساً باید دید که چه شکلی از تربیت، مطلوب اسلام است؟ آیا هدف اعلای تربیت اسلامی، «کنترل ظاهری و بیرونی» انسان می باشد یا «کنترل درونی و باطنی» آن؟ به نظر می رسد، تربیت مطلوب اسلام، کنترل درونی و باطنی انسان است. البته تردیدی نیست که اگر یک مکتب بتواند پیروان خود را به لحاظ درونی و باطنی کنترل کند، حتماً می تواند آن ها را کنترل بیرونی نیز بنماید. به عبارت بهتر، کنترل درونی و باطنی اعم از کنترل بیرونی و ظاهری است؛ بدین معنی که اگر حاصل شود، خودبه خود متضمن کنترل بیرونی و ظاهری نیز خواهد بود؛ چرا که «چون صد آمد، نود هم پیش ماست». این در حالی است که این گونه نیست که هر کنترل بیرونی و ظاهری ضرورتاً به کنترل درونی و باطنی نیز ختم شده باشد. به لحاظ تاریخی نیز می توان شواهدی اقامه کرد که فرد یا افرادی به لحاظ ظاهری و بیرونی به خوبی کنترل شده اند، اما رفتارهای درونی و باطنی آن ها دقیقاً خلاف غایات کنترل ظاهری و بیرونی آن ها بوده است. اساساً شاید اگر تربیت تنها معطوف به کنترل ظاهری و بیرونی می بود، نیازی به ظهور ادیان نبود. تجربه تاریخی نشان می دهد که تمدن های مادی در راستای اهداف خودشان به لحاظ ظاهری و بیرونی تا حدّ قابل قبولی موفق به کنترل افراد بوده اند. در عصر ما، تمدن غرب نمونه ای از یک تمدن مادی است که به لحاظ ظاهری و بیرونی در کنترل شهروندان خود نسبتاً موفق است.
    از نظر دینی، روح بر بدن و باطن بر ظاهر اولویت دارد؛ از همین رو، تربیت دینی نیز معطوف به روح و باطن انسان هاست. این در حالی است که قانونی (اجباری) کردن آموزه های دینی برای روح انسانی خشن است. احکام دینی را باید به گونه ای طرح کرد که مردم با میل و رغبت خود به آن ها گردن نهند. اساساً «اعتبار قانون به رضایت مردم است. این اعتبار با حقانیت تفاوت دارد. ممکن است قانونی با ضوابط اخلاقی، معنوی یا دینی موافق یا معارض باشد. حقانیت اخلاقی یک قانون به انطباق آن بر مبانی و اصول اخلاقی وابسته است و حقانیت دینی آن به سازگاری با ضوابط و ارزش های دینی متوقف است. رضایت مردم نه دلیل حقانیت است، نه اماره عدم حقانیت. اقبال و ادبار مردم تأثیری در انطباق قانون بر ارزش های اخلاقی یا ضوابط دینی ندارد. اما رضایت یا کراهت آنان تأثیر تعیین کننده دراعتبار قانون (واجد یا فاقد حقانیت) دارد. بی اعتنایی به این اعتبار مبتنی بر رضایت عمومی خوش آمدگویی به زور و اجبار و استبداد است. اگر موءمنان، قانونی را بر خلاف ارزش های متعالی دین و احکام شرع ارزیابی می کنند، می باید به شیوه منطقی با نقد آن قانون افکار عمومی را قانع کنند که معایب آن بیش تر از منافع آن است، تا به رفع و تغییر و اصلاح آن رأی دهند. هم چنان که اگر افکار عمومی از الزام قانونی موردی که به صلاح آن هاست غفلت کرده باشند، می باید با فعالیت فرهنگی آن را گوش زد کرد تا جامه قانون به تن کند. سیره پیامبران نیز همین گونه بوده (تبلیغ خیر)، تا مردم با درک خیر به آن میل کنند و معروف و قسط را برپا دارند. اسلام به انسان خوش بین است، و معقتد است اگر درست راهنمایی شود، اکثر مردم درست انتخاب می کنند. به هرحال ضابطه اعتبار قانون (چه قانون حق چه قانون باطل) رضایت مردم است». این در حالی است که مردم نسبت به قانون هایی که خود آن ها را وضع نکرده اند، طبعاً ناراضی هستند.
    از طرف دیگر، باید این مسأله را نیز مورد توجه قرار داد که آیا در تبلیغ دینی، «اسکات مخاطب» مهم است یا «اقناع مخاطب»؟ در جدل، اسکات خصم اولویت دارد، اما در برهان، اقناع آن. پس در حقیقت، پاسخ این مسأله که «آیا در تبلیغ دینی، اسکات مخاطب مهم است یا اقناع آن» به این برمی گردد که آیا روح دین با جدل هماهنگ است یا برهان. بی شک، از سه حوزه فهم، تبیین و تبلیغ دین، جدل در دو حوزه تبیین و تبلیغ آن می تواند به کار آید. به رغم این، اساس دین را نمی توان بر جدل استوار کرد. دین به ویژه در مقام تبیین برون پارادایمی خود (آن گاه که در مقام برتری جویی نسبت به رقیب است) ناگزیر از برهانی شدن هست. به عبارت دیگر؛ جهت تبلیغ دین برای کسانی که از قبل بدان معتقد نیستند، تنها روش صحیح، روش برهانی خواهد بود؛ در این مقام، روش جدلی، حداکثر می تواند به عنوان مقدمه روانی برای شروع یک برهان کارآیی داشته باشد. در مقام تبیین درون پارادایمی دین نیز روش برهانی از روش جدلی کارآتر و بادوام تر است. نتیجه برهان، در صورت پذیرش و مقبول افتادن، یقین است که امری قلبی و درونی است. پس اگر تبیین و تبلیغ دین غالباً بر روش برهانی استوار باشد، ناگزیر نتیجه آن باید یقینی و درونی باشد نه ظاهری و بیرونی.

    د) گذار از روش تأدیبی به روش تربیتی (تنوع به جای تکرار)

    به لحاظ روانی انسان ها حتی در اموری که خود آن ها را انتخاب کرده و پسندیده اند، نیاز به انعطاف دارند. شاید نتوان خیلی دلیل محکمی برای این روحیه انسان ها ذکر کرد، اما تجربه به خوبی موءید این مطلب است که انسان ها نوعاً از تکرار خسته شده و به دنبال امور و رفتارهای جدیدتر هستند. شاید بسیاری از کسانی که گرفتار مُد هستند، به لحاظ عقلی و نظری به خوبی می دانند که «نه هر چیز نو، بهتر از هر چیز قدیمی است»؛ به رغم این، زندگی فقط عقل نیست. به عبارت دیگر؛ عقلانیت زندگی بیش از داده های عقلی است؛ در این عقلانیت، نفس و روان نیز سهم داشته و به نوبه خود بر رفتارهای انسانی تأثیر می گذارند. از همین روست که انسان ها طالب تنوع و امور مستحدث هستند.
    تأکید مستمر بر حجاب قانونی که متضمن اجباری پنهان نیز می باشد، بی شک زمینه های روانی تنفر از آن را موجب می شود. چنین روشی هرچند ممکن است در کوتاه مدت پاسخ گو باشد، اما مطمئناً در درازمدت جواب گو نیست. دلیل این امر این است که این روش بیش از آن که روشی تربیتی باشد، روشی تأدیبی است. تربیت امری درازمدت و تأثیرگذار است، این در حالی است که تأدیب امری موقتی و زودگذر است و حجاب به مثابه یک ارزش اسلامی نمی تواند بر روشی متکی باشد که موقتی و زودگذر است.
    بدترین نتیجه در امر حجاب تأدیبی این است که اجبار به رعایت حجاب در یک زمان و مکان مشخص باعث می شود تا در خارج از آن زمان و مکان، نگاه به حجاب دقیقاً به ضد خود تبدیل شود. این مسأله زمانی پیچیده تر می شود که معتقد باشیم روابط آموزه های اسلامی به گونه ای است که یک دیگر را پشتیبانی و حمایت می کنند. به عبارت دیگر؛ آموزه های اسلامی به گونه ای چیده شده اند که رفتارهای ناشی از آن ها با یک دیگر تناسب دارند. در این صورت، اگر برای یک انسان نسبت به یکی از آموزه های اسلامی انکار، تنفر و انزجار ایجاد شود، به نوبه خود باعث عدم هماهنگی با دیگر آموزه ها و نیز رفتارهای ناشی از آن ها می شود.
    نتیجه این که اگر از روش حجاب تأدیبی (حجاب قانونی) برای ترویج حجاب استفاده کنیم، به احتمال زیاد در درازمدت نه تنها شاهد انزجار و تنفر از آن توسط افراد خواهیم بود، بلکه به نوبه خود باعث تنفر از مجموعه آموزه های اسلامی یا آن دسته از آموزه های اسلامی که از ارتباط وثیق تری با مسأله حجاب برخوردارند، می شود. به عبارت دیگر؛ اصرار بر حجاب قانونی در نهایت به نوعی تنفر از ایمان می انجامد و دقیقاً به عکس آن چیزی می انجامد که تحققش مد نظر بوده است.

    ه) دین برای انسان نه انسان برای دین (نفی توتالیتاریسم)

    قانونی و اجباری کردن حجاب اسلامی به مثابه یک ایده و نظر، مسبوق به منطق و فلسفه ای است که قطعاً منحصر به قلمرو حجاب اسلامی نمی باشد. به عبارت دیگر؛ همان منطقی که به اجباری شدن حجاب اسلامی تأکید می کند، لاجرم به اجباری شدن بسیاری از دیگر احکام اسلامی و بلکه همه آن ها حکم می کند. در این صورت، پرسش اساسی این نخواهد بود که آیا اجباری کردن (شدن) حجاب اسلامی منجر به تقویت آن خواهد شد یا خیر؟ بلکه پرسش این خواهد بود که آیا اجباری کردن احکام اسلامی به تقویت اسلام یا برعکس به تضعیف آن خواهد انجامید؟ دلیل این امر این است که حجاب اسلامی نسبت به سایر احکام اجتماعی در اسلام، از موضوعیت خاصی به گونه ای که مقام اجرا ی آن مبتنی بر فلسفه و منطقی جدای از فلسفه عمومی احکام اسلام بوده و نیز مستلزم به کارگیری شیوه ای منحصر به فرد بوده باشد برخوردار نمی باشد. پس موازینی که ناظر به شیوه اجرایی شدن حجاب می باشد، باید همان موازینی باشد که ناظر به شیوه اجرایی شدن دیگر احکام اجتماعی اسلام می باشد. از این رو، اگر به ضرورت قانونی (اجباری) شدن حجاب اسلامی در یک بازه زمانی مکانی حکم کنیم، ناگزیر باید به اجباری شدن دیگر احکام اسلامی در بازه های مشابه نیز حکم کنیم.
    توتالیتاریسم نوعی از حکومت است که آموزه ها واحکام خود را با قوه قهریه و زور جلو می برد. این واژه توسط موسولینی ابداع شده و طبق تعریف وی، نظامی است که همه چیز در آن به خاطر دولت وجود دارد و هیچ چیز خارج از دولت و علیه آن نیست. اگر حکومتی که اسلام به دنبال آن است به گونه ای باشد که چنین تصور رود که افراد انسانی در آن به خودی خود موضوعیت نداشته و تنها از آن حیث حایز اهمیت اند که در خدمت حکومت هستند، در این صورت، حکومت اسلامی به حکومتی توتالیتر می ماند که نه فقط آموزه اسلامی حجاب، بلکه دیگر آموزه های اسلامی را نیز قانونی کرده و برای خود می خواهد. توجه به این مسأله به نوبه خود باعث این پرسش می شود که آیا دین باید در خدمت انسان باشد یا انسان در خدمت دین؟ اگر در تعریف دین گفته می شود که مجموعه هست ها و بایدهایی است که اعتقاد و عمل بدان ها مایه سعادت بشر در دنیا و آخرت می شود، باید بپذیریم که پس دین نزول کرده تا در خدمت انسان باشد و نه برعکس. مسلماً این خدمت نمی تواند همراه با زور و اکراه باشد، پس شایسته و بایسته است که روشی برای اجرا و تحقق آموزه های دینی باید به کار گرفت که متدینین آن را با طیب خاطر و در کمال رضایت پذیرا شوند.

    و) تدریجی بودن مقوله تعلیم و تربیت (نفی تربیت جهشی)

    مقوله تعلیم و تربیت، مقوله ای تدریجی و فرایندی است. بدین معنا که نه می توان و نه باید آن را به شکل دفعی و جهشی محقق کرد. به لحاظ روان شناختی زیست شناختی ، انسان دارای طبیعت و روانی است که یک دفعه نمی تواند پذیرای همه آن چیزهایی باشد که بالقوه می تواند واجد آن ها شود. اگر به این خصلت انسانی توجه نشود و هم چنان بر اجباری کردن آموزه های تربیتی (اعم از احکام عرفی و دینی) اصرار شود، در اکثر موارد، احتمال نتیجه معکوس می رود و انسان تحت تعلیم، یک باره به انکار و ردّ مطلق می رسد.
    سیره تربیتی بزرگان دین نیز بر تدریجی بودن تعلیم و تربیت است. به عنوان مثال؛ نقل است که «مردی چوپانی را دید که نماز را در غیر شرایطش (سکون، رو به قبله بودن، توجه و...) به جای می آورد. به او اعتراض کرد و سپس نماز را با همه شرایطش به وی تعلیم کرد. چوپان گفت: اگر نماز این است که شما می گویید، من به دلیل شغلم نمی توانم آن را به جای آورم. آن مرد گفت: اگر نماز این است که شما می خوانی، بهتر همان که نخوانی، اصلاً چه کسی به شما نماز را چنین آموخته است؟ چوپان گفت: خواجه نصیر. آن مرد، مدتی بعد خدمت خواجه رسید و وی را به چنان تعلیمش سرزنش کرد. خواجه گفت: شما به او چگونه نماز را تعلیم دادی؟ آن مرد گفت: آن گونه که باید باشد. خواجه گفت: وقتی نماز را آن گونه که باید باشد به وی تعلیم دادی، چوپان چه گفت؟ آن مرد گفت: چوپان گفت که اگر نماز این است که شما می گویی، من نمی توانم آن را به جای آورم. خواجه گفت: بی هنر من شخصی را که با خدایش بیگانه بود، آشتی داده بودم و به او قبولانده بودم که باید در شبانه روز پنج بار به عیادت و عبادتش رود. تو اگر باهنر بودی، یک گام بعد از آن چه من از او اصلاح کرده بودم، انجام می دادی. به عنوان مثال؛ تو باید رویش را به قبله می کردی، شخص پس از تو کفش هایش را درمی آورد و شخص پس از او نیز قرائتش را تصحیح می کرد و...». آن چنان که از این نقل به روشنی پیداست، از نظر خواجه نصیر روش اجباری کردن قوانین و احکام اسلامی، روشی ناپسند و ناموجه است و روش صحیح اسلامی برای تربیت، روش تدریجی است.
    به نظر می رسد، اجباری کردن حجاب اسلامی نه تنها به تقویت و تشدید این آموزه نمی انجامد، بلکه به انکار و ردّ آن ختم می شود، به ویژه این که عمده متمردان از این آموزه، جوانان هستند که از پتانسیل بالایی برای انکار برخوردارند. به لحاظ روشی باید به گونه ای عمل کرد که خود جوانان مشتاق انجام و امتثال آموزه های دینی بشوند نه این که احساس کنند در سایه نوعی قانونیت و آمریت قرار دارند.

    تئوری های موافقان حجاب قانونی

    الف) کارویژه حکومت اسلامی؛ مهیا کردن بستر تحقق احکام اسلامی در مقیاس اجتماعی

    هر دینی معطوف به امتثال و تحقق عینی نازل شده است. از همین رو، پیروان ادیان مکلف به عینیت بخشیدن به احکام آن ها هستند. از آن جا که انسان ها موجودات اجتماعی هستند و ادیان نیز برای هدایت همین انسان ها آمده اند، ناگزیر علاوه بر دستورات فردی، مشتمل بر دستورات اجتماعی نیز هستند. امتثال آموزه های ادیان و تحقق عینی آن ها امری تشکیکی بوده و دارای سطوح متفاوتی می باشد:
    1) نازل ترین سطح امتثال آموزه های ادیان و تحقق عینی آن ها مربوط به عصر حاکمیت محارب (عصر تقیه و خفقان) می باشد که چه بسا افراد مجبور باشند بسیاری از احکام دینی را تعطیل کنند و یا حداقل به گونه ای امتثال کنند که خود آن را باطل می پندارند. نمونه تاریخی این عصر، دوره حاکمیت پهلوی ها به ویژه دوره پهلوی اول می باشد. مشخصاً حسب آموزه های اسلامی، حتی در این شرایط نیز، برخی از دستورات اسلامی هستند که هرگز نباید تعطیل شوند. به عنوان مثال؛ شدت حرمت قتل نفس به اندازه ای است که حتی شرایط شدید تقیه نیز نمی تواند حکم آن را تعطیل یا تغییر دهد و انسان مسلمان حتی به بهای نجات دادن جانش نباید جان دیگری را به خطر اندازد و اگر هم چنین کند، قصاص می شود.
    2) مرتبه پس از شرایط تقیه، مربوط به عصر حاکمیت غیرمحارب است که در آن، امتثال احکام دینی در سطح فردی چندان مشکلی ندارد، اگرچه امتثال آن ها در سطح مناسبات اجتماعی به ویژه از آن حیث که مربوط به امور حکومتی می شود، چندان میسور نیست. اگر بخواهیم نمونه تاریخی برای این عصر ذکر کنیم، عصر قاجاریه نمونه مناسبی هست.
    3) نهایی ترین مرتبه، مربوط به عصر حاکمیت دینی است که در آن، امتثال احکام دینی در هر دو سطح فردی و اجتماعی امکان تحقق دارد. نمونه تاریخی این عصر، دوره جمهوری اسلامی می باشد. حکومت اسلامی در این سطح قابل تحلیل است. در چنین سطحی، مهم ترین رسالت و کارویژه حکومت، مهیا کردن بستر مناسب برای تحقق احکام اسلامی و توسعه آن ها می باشد. مناسب بودن در این خصوص به امکان هرچه بیش تر تحقق احکام اسلامی در سطح اجتماع تعریف می شود تا جایی که بهترین شرایط، زمانی رخ می دهد که اقامه حق (تحقق آموزه های دینی) در تمام سطوح بدون هرگونه مانع جدّی ممکن می شود. به لحاظ درون مذهبی بر این باور هستیم که این شرایط، مربوط به عصر حاکمیت حضرت مهدی (عج) می باشد. برخلاف آن چه تصور می رود، در عصر حکومت حضرت مهدی (عج) نیز باطل حضور دارد، اما در آن عصر، بستر اجتماعی برای تحقق احکام اسلامی به گونه ای مهیا و آماده است که باطل را یارای ایجاد ممانعت در برابر آن ها نیست. حکومت اسلامی در عرصه اجتماعی باید به گونه ای عمل کند که احکام اسلامی برای تحقق شان با کم ترین ممانعت روبه رو باشند.
    یکی از آموزه ها و ضروریات اسلامی، آموزه حجاب می باشد. قوانین و مقررات حکومت اسلامی باید به گونه ای باشد که نه تنها اهل حجاب احساس تنهایی و غربت نکنند، بلکه فضای اجتماعی نیز به خودی خود مشوّق آن ها باشد و بلکه لازم است فضای اجتماعی به گونه ای باشد که نقش یک دستگاه نظارتی شامل را ایفاء کند. قانونی شدن حجاب اسلامی یکی از روش هایی است که فضای اجتماعی را با خواست درونی اهل حجاب، هماهنگ می کند، حتی اگر عملاً بدحجاب ها بیش تر از محجبه ها باشند. از همین روست که به عنوان مثال؛ در شهری که قانون رانندگی در آن، استفاده از کمربند ایمنی را ایجاب می کند، اما عرف آن شهر به عدم استفاده از آن تمایل دارد، اگر شخصی بخواهد از کمربند ایمنی استفاده کند، به دلیل پشتوانه حمایتی قانونی، هیچ احساس تنهایی، غربت و خجلت نمی کند. یکی از آسیب های جدّی جمهوری اسلامی این است که به رغم دین مدار بودن اکثریت مردم آن، برخی فضاهای عمومی آن به گونه ای تعبیه شده اند که تناسب آن ها با مناسبات ایمانی کم تر از مناسبات غیر و ضد ایمانی هست. به عنوان مثال؛ فضای عمومی دانشگاه های ما به رغم دین مدار بودن اکثریت دانش جویان به گونه ای است که اهل دین در آن ها احساس غربت و تنهایی می کنند. این مسأله به نوبه خود باعث می شود که بسیاری از دانش جویان برای فرار از غربت و تنهایی، تلاش می کنند خود را با شرایط فضا که تناسب با مناسبات غیر و ضد ایمانی دارد هماهنگ کنند. این در حالی است که دقیقاً می توان شرایط را بر عکس کرد، به گونه ای که حتی آن هایی که چندان اهل دین هم نیستند، در شرایطی قرار گیرند که ترجیح دهند با جریان دینی هماهنگ شوند. یکی از اقداماتی که می توان برای برقرار کردن چنین شرایطی انجام داد، قانونی کردن آموزه های دینی(اسلامی ) است. البته در این خصوص، باید به دو نکته توجه کرد:
    1) بی شک، قانونی و اجباری کردن آموزه های دینی نسبت به برخی از افراد وازدگی نسبت به اصل دین ایجاد خواهد کرد، اما برای ارزیابی این ایده، نباید فقط «ریزش ها» را دید، بلکه هم چنان باید به «رویش ها» نیز توجه کرد. صلابت، نظم و نیز هماهنگی نظر و عمل از جمله نتایج تحقق این نظریه می باشد که هر یک از این ویژگی ها به نوبه خود می توانند باعث جذب و دعوت افراد بیش تری به سوی دین شوند. بسیاری از وازدگی های بیرونی (اولیه) نسبت به دین به دلیل احساس عدم هماهنگی میان نظر و عمل در میان پیروان آن است. به عنوان مثال؛ اگر قرار باشد یک شخص مسیحی با مطالعه موردی یک آموزه دینی مثل حجاب اسلامی در یکی از مراکز علمی ما مثل دانشگاه تهران به اسلام گرایش پیدا کند، توجه یافتن وی به فاصله ای که میان نظر و عمل دانش جویان درباره حجاب اسلامی وجود دارد، خود به خود مانع از گرایش وی به اسلام خواهد شد. این در حالی است که در فرض مذکور، در صورت هماهنگی میان نظر و عمل دانش جویان درباره حجاب اسلامی، بی شک زمینه مناسب تری برای گرایش وی به اسلام ایجاد خواهد شد. این مسأله نه تنها درباره مطالعه بیرونی دین، بلکه درباره مطالعه درونی آن نیز صدق می کند. بدین معنا که مسلمانان، خود، اگر صلابت و شکوه عملی آموزه های دینی شان را به صورت مستمر تجربه کنند، در تداوم بخشیدن به آن ها از انگیزه بالاتری برخوردار خواهند شد. به عبارت دیگر؛ قانونی و اجباری شدن حجاب اسلامی نه تنها برای کسانی که از بیرون می خواهند با اسلام آشنا شوند، از وازدگی اولیه جلوگیری می کند، بلکه حتی برای برخی مسلمانانی که به شکل پیشینی با آن آشنا شده اند، نیز از وازدگی ثانوی جلوگیری می کند. بر این اساس، قانونی کردن حجاب اسلامی اگرچه ممکن است موجب وازدگی ثانوی برخی افراد نسبت به اصل دین شود، در عین حال به همان میزان و بلکه بیش تر موجب جذب بیرونی و نیز تداوم درونی منطق آن خواهد شد.
    2) توجه به این نکته لازم است که نباید گمان کرد بر اساس این تئوری، از آن جا که هر قانونی متضمن اجبار هست، اگر آموزه های اسلامی قانونی (متضمن اجبار) شوند، بدین معنی خواهد بود که پس می توان و بلکه باید دین را با اجبار و خشونت تبلیغ کرد؛ چرا که اولاً «اجبار» با «خشونت» فرق می کند و هر اجباری از جنس خشونت نیست. به عنوان مثال؛ رانندگان مجبور هستند که در پشت چراغ قرمز توقف کنند، اما آن ها هرگز از این اجبار، مفهوم خشونت را حس نمی کنند. احکام دینی نیز اگر قانونی شوند، به رغم این که متضمن نوعی اجبار نرم و پنهان خواهند بود، به معنای خشونت نخواهند بود. ثانیاً اگرچه همه ادیان بیش از آن که نذیر و منذر باشند، بشیر و مبشر هستند، به رغم این، انبیاء الهی برای تحقق و تثبیت برخی از آموزه های دینی در شرایط خاص نه به عنوان قاعده، بلکه به عنوان مصداق و مورد ناگزیر از به کارگیری خشونت بوده اند. البته باید توجه داشت که در ادیان آسمانی غیرتحریفی مثل اسلام، حتی احکام به ظاهر خشونت آمیز مثل ابواب حدود و دیات از فلسفه روشن و بیّن برخوردارند و با تأمل در آن ها درمی یابیم که در حقیقت همان احکام هم عین رحمت و شفقت هستند و اساساً با توجه به این که صفات الهی عین ذات الهی هستند و از این رو، غضب الهی عین رحمت اوست، در شرایع الهی این طبیعی است که احکام به ظاهر خشونت آمیز آن ها نیز عین رحمت و لطف الهی باشد.
    ادامه دارد

    پگاه حوزه :: 30 آبان 1388 - شماره 267

          



    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در دوشنبه 31 خرداد 1389  ساعت2:48 AM   |  

    حجاب عقلانی و عقلانیت حجاب قسمت دوم

    مرتبط با:همت و کار مضاعف در مبارزه با فقر و فساد




    حجاب عقلانی و عقلانیت حجاب

    قسمت دوم

    ب) کارویژه حکومت اسلامی؛ شرح صدر ایمانی (ایمان حداکثری نه حداقلی)

    دین، کامل و دین داری مستکمل است؛ از همین رو، میان دین داری حداقلی و دین داری حداکثری فاصله زیادی هست. هر مرتبه از دین ورزی، اقتضائات و استلزامات و نیز نتایج و پیامدهایی دارد. دلیل مراتب داشتن دین داری، تشکیکی بودن و مراتب داشتن شرک است. دین برای نفی شرک آمده است؛ اگر خود شرک مراتبی داشته باشد، دین ورزی نیز باید مراتبی داشته باشد تا نفی هر مرتبه شرک، الزام و پیامد یک مرتبه خاص از دین ورزی باشد.
    بی شک، برپایی و اقامه حکومت اسلامی مرتبه ای از مراتب دین ورزی اجتماعی است که بالاتر از مراتب دین ورزی فردی است. حکومت اسلامی برای مبارزه با مرتبه ای از مراتب شرک اقامه می شود که دین ورزی های صرفاً فردی حتی در بالاترین مدارج خود قادر به نفی آن مرتبه نیست. خود حکومت اسلامی تشکیکی است و هر مرتبه از تحقق آن تنها قادر به نفی مرتبه ای خاص از شرک می باشد. در این صورت، پرسش اساسی در خصوص حکومت اسلامی این است که غایت کمالی آن چیست و تا چه مرتبه ای باید بسط یابد؟ در پاسخ به این پرسش، توجه به کارکرد دو مرتبه از مراتب تحقق حکومت اسلامی به شرح ذیل لازم است:
    1) حکومت حداقلی: در فقه اسلامی، پنج نوع حکم دینی لحاظ شده است: واجب، مستحب، حرام، مکروه و مباح. در حکومت حداقلی، به حداقل های دینی (واجبات و محرمات) اکتفا می شود. در این نوع حکومت، ساختار به گونه ای تعبیه نمی شود که منجر به تشویق و تقویت انجام مستحبات و ترک مکروهات شود. به عبارت دیگر؛ در این نوع حکومت، مستحبات، مکروهات و مباحات هر سه در حکم مباحات می باشند. مهم ترین نقص این نوع حکومت در این است که بدون انجام مستمر و مداوم مستحبات و ترک مکروهات، انجام و ترک برخی واجبات و محرمات چندان سهل نخواهد بود. به عبارت دیگر؛ برای این که انسان بتواند یک واجب الهی را درست امتثال کند، لازم است قبل از آن بر بسیاری از مستحبات و مکروهات مواظبت داشته باشد. به عنوان مثال؛ جهاد اصغر یکی از واجبات کفایی است که حضور در آن، مستلزم گذشتن از جان می باشد. آیا کسی که نفس خود را از طریق انجام مستحبات و ترک مکروهات، مستعد گام برداشتن برای امتثال اوامر و نواهی الهی نکرده، به یکباره قادر خواهد بود آن ها را امتثال کند؟ خلاصه این که: در این نوع حکومت، نوعی ساده انگاری در خصوص امتثال اوامر و نواهی الهی صورت گرفته است.
    2) حکومت حداکثری: در این نوع حکومت، منظومه معارف اسلامی به مثابه یک کل و سیستم مورد نظر قرار می گیرد؛ بدین معنی که ساختار حکومت به گونه ای چیده می شود که چرخش آن مستلزم عمل به هر پنج نوع احکام اسلامی می باشد. به عبارت دیگر؛ در این نوع حکومت، مراتب احکام، متناظر مراتب ساختار قرار می گیرد به گونه ای که شدت و ضعف در امتثال احکام، مستقیماً در شدت و ضعف کارآمدی ساختار تأثیر می گذارد (کارآمدی ساختار تابع متغیری از امتثال احکام اسلامی می شود).
    ساختار حکومت اسلامی اگر به گونه ای تنظیم شده باشد که چرخش آن منوط به اجرای مجموعه احکام اسلامی باشد، در این صورت، افراد و جامعه از نوعی شرح صدر ایمانی حداکثری برخوردار می گردد. به هر میزان که امکان تخطی از این قاعده بالاتر رود، نتیجه در جهت تحقق نوعی شرح صدر در کفر میل پیدا می کند. شرح صدر در کفر یعنی تقویت ظرفیت افراد و جامعه برای تحمل مظاهر عصیان؛ یعنی خو گرفتن با عصیان و... متقابلاً شرح صدر در ایمان یعنی تشدید ظرفیت افراد و جامعه برای تحمل مناسک ایمانی . تردیدی نیست که هر دو نوع شرح صدر به طرق مختلف تقویت می شوند که برخی از مهم ترین آن ها عبارتند از:
    1) ایجاد و تکثیر نمادها: نمادها اگرچه به شکل پسینی خلق می شوند؛ بدین معنی که باید ابتدا چیزی باشد که سپس چیز دیگری نماد آن معرفی شود، به رغم این می توانند به شکل دیالکتیکی عامل تقویت چیزی شوند که نماد آن قرار گرفته اند. به عنوان مثال؛ ابتدا باید فرهنگ اسلامی وجود داشته باشد تا به تبع آن مساجد ساخته شوند، اما آن گاه که مساجد ساخته شدند، بی شک در تقویت فرهنگ اسلامی تأثیرگذار خواهند بود. کثرت نمادها به معنی کثرت مفاهیم، رفتارها و نتایج است. از همین روست که هر یک از دو جبهه ایمان و کفر همواره در صدد تکثیر و افزایش کمّی و کیفی نمادهای خود هستند. مسلماً تأثیری که یک یا چند نماد محدود در انتقال پیام دارد، با تأثیری که همان نماد به همراه انبوهی مشابه خود در این خصوص دارد، قابل مقایسه نیست. از همین روست که گفته اند: «با یک گل [و حتی چند گل]، بهار نمی شود»، اما وقتی یک یا چند گل تبدیل به هزاران گل شوند، بی شک پیام آور بهار خواهند بود. نمادهای ایمان و کفر آن گاه که تکثیر شوند، نوعی فضای ویژه ایجاد می کنند که از آن به شرح صدر در ایمان و کفر یاد می شود.
    2) ایجاد و تکثیر برنامه ها: برنامه ها نیز اگرچه مسبوق به اندیشه ها هستند و به همین علت، نسبت به اندیشه ها پسینی اند، به رغم این، به شکل دیالکتیکی بر اندیشه ها تأثیر می گذارند. برنامه ها می توانند اندیشه های موجود را به دلیل جلوگیری از به حاشیه رفتن شان شتاب دهند و یا این که باعث کارآمدی آن ها شوند. هم چنان که می توانند باعث ایجاد اندیشه های جدید هم سو شوند و مهم تر این که می توانند از طریق ترکیب شدن و پشتیبانی از یک دیگر به کارآمدی های مضاعفی برسند که بدون ترکیب شدن، امکان حصول به آن ها نیست. مناسک و آیین های ایمانی و الحادی، نمونه های بارز برنامه هایی هستند که به شرح صدر در ایمان و کفر کمک می کنند. به عنوان مثال؛ حکومت اسلامی آن گاه که در صدد شرح صدر در ایمان است، ناگزیر از به پا داشتن بسیار یا همه مراسم مذهبی اعم از واجب و مستحب است. اگر حکومت اسلامی بخواهد شرح صدر در ایمان ایجاد کند، باید به تشدید و تکثیر برنامه هایی از قبیل: اعتکاف، مراسم عزاداری، زیارت اماکن متبرکه، ایجاد حلقه های معرفتی و... بپردازد. حکومت اسلامی نمی تواند این امور را فردی تلقی کرده و به حال خود رها کند. هم چنان که حکومت الحادی نیز اگر بخواهد شرح صدر در کفر ایجاد کند، نمی تواند نسبت به صورت بندی اماکن عمومی، نظام آموزشی، ساختار سیاسی و... بی توجه باشد.
    3) جذب و تربیت نیروی انسانی: دین برای هدایت انسان ها نازل شده است و جریان الحاد در برابر این هدایت قرار می گیرد. نمادها و برنامه های هر دو جریان همه معطوف به تأثیرگذاری بر انسان ها هستند. این انسان ها هستند که حاملان اندیشه ها و طراحان و مجریان برنامه ها هستند. از همین رو، برای هر دو جریان ایمان و الحاد، علاوه بر کیفیت، کمّیّت نیز مهم است. رابطه کیفیت و کمیت مثل رابطه ظاهر و باطن رابطه ای دوسویه است؛ بدین معنی که در بسیاری از موارد، کیفیت بر کمیت و کمیت بر کیفیت تأثیر می گذارند. به عنوان مثال؛ به هنگام قابل ملاحظه بودن کمیت انسانی، ضریب امکان تحقق برخی احکام دینی از جمله امر به معروف و نهی از منکر، جهاد، برائت از مشرکین، خدمات تعاونی اجتماعی و... بالا می رود. همین بالا بودن کمیت انسانی به نوبه خود باعث می شود تا به دلیل وجود متقاضیان بیش تر برای تحقق و امتثال یک حکم دینی، امکان رقابت بیش تر برای امتثال کیفی تر آن مهیا باشد.
    حکومت اسلامی با قانونی کردن حجاب اسلامی و تبدیل حجاب اسلامی به یک برنامه عملی اجتماعی، باعث افزایش شرح صدر ایمانی شهروندان خود می شود و متعاقباً به شکل پسینی، از طریق افزایش شرح صدر ایمانی آن ها، باعث می شود تا در آن ها تحمل اجبار مضمَر در قانونیت حجاب اسلامی بالاتر رود. تجربه عملی برخی برنامه های دینی در جمهوری اسلامی به خوبی موءید این نظریه است. به عنوان مثال؛ از زمانی که پخش دعای ندبه در صبح های جمعه از تلویزیون جمهوی اسلامی به صورت یک الزام درون سازمانی درآمده است، نه فقط تلویزیون باعث شده تا بسیاری از مردم توفیق استماع دعای ندبه و یا شرکت فیزیکی در جلسات آن را داشته باشند، بلکه نیز باعث شده تا همین مردم درباره پخش مناسب تر و کیفی تر آن نیز به تلویزیون طرح و برنامه ارایه کنند. این قاعده می تواند درباره همه احکام و آموزه های اسلامی صدق کند.

    ج) کارویژه حکومت اسلامی؛ گذار انسان ها از غریزه به فطرت

    انسان ها دارای سه ساحت وجودی هستند: ساحت طبیعت، ساحت غریزه و ساحت فطرت که ساحت طبیعت، مشترک میان آن ها و جمادات و نباتات، ساحت غریزه مشترک میان آن ها و حیوانات و ساحت فطرت، مختص خود آن هاست. دین آمده تا انسان ها را از ساحت طبیعت تا ساحت فطرت بالا ببرد. به عبارت دیگر؛ دین آمده تا انسان ها را در ساحت و جایگاه مخصوص خود آن ها قرار دهد و دین ورزی چیزی نیست جز پیمودن فاصله طبیعت تا فطرت و تبدیل کردن فطرت به حیات.
    سیر از طبیعت به فطرت چندان سهل و آسان نیست. این سیر، سیر از نقصان به کمال و از بی وجودی به وجود است و عقلاً نمی تواند بدون زحمت وکلفت باشد. اگر بخواهیم این سیر را به چیزی تشبیه کنیم، شبیه سیر از درّه تا قله می باشد. چنین سیری نمی تواند بدون قاعده و قانون صورت بگیرد، هم چنان که نمی تواند با قواعد و قوانینی صورت بگیرد که از قوت و انسجام لازم برخوردار نیستند. دین مجموعه قواعد و قوانینی است که برای این سیر جعل شده است. این بدین معنی است که اگر فرد یا جامعه ای بخواهد فاصله طبیعت تا فطرت را طی کند، ناگزیر است که تن به قوانین دینی بدهد و البته قوانین دینی مثل همه قوانین دیگر، متضمن اجبار و فشار خواهد بود. نکته این جاست که بدانیم مجموعه قوانین دینی به مثابه یک کروکی برای رسیدن به یک مقصد است و به هر میزان که از مسیر آن ها خارج شویم، به همان میزان از مسیر اصلی کروکی دور شده و یا در یک نقطه از این مسیر توقف کرده و در هر دو صورت، امکان نیل به مقصد را مشکل تر کرده ایم.
    نه رسیدن به ساحت فطرت و نه ماندن در آن، سهل و آسان حاصل می شود. دلیل این امر این است که فطرت مهم ترین گنج و گنجینه بشری برای هدایت و سعادت است. نباید انتظار داشت که چنین گنجی را بتوان بدون رنج به دست آورد، بلکه حتی باید بر این باور بود که هرچه اعتبار گنج بالاتر باشد، رنج تحصیل آن منطقاً باید سنگین تر باشد. مسلّماً نتایج دین ورزی صادقانه (قرب الهی، رضوان الهی، آرامش باطنی، هم نشینی با اولیاء و...) گنج های والایی هستند، بلکه مهم ترین گنج ها هستند، پس تحصیل آن ها نیز باید مستلزم سنگین ترین رنج ها باشد. تحمل این رنج ها به اندازه ای دشوار است که حتی کسی مثل پیامبر اسلام (ص) که از بالاترین ظرفیت وجودی در میان مخلوقات برخوردار است، درباره آیه شریفه «فأستقم کما اُمرت» آیه ای که او را مأمور به استقامت در برابر این رنج ها می کرد می فرماید: «شیّبتنی سوره هود». حال، چگونه ممکن است حکومت اسلامی و یا تک تک مسلمانان برای اقامه و امتثال احکام اسلامی حاضر به تحمل کم ترین رنج و فشار ناشی از قانونی شدن احکام اسلامی نباشند و در عین حال، به مقامات والای دینی دست یابند؟
    به عبارت دیگر؛ اگر در قانونی شدن احکام اسلامی از جمله حکم حجاب، فشار و اجباری هم وجود داشته باشد، برای نیل به مقاصد والا، ناگزیر از تحمل آن خواهیم بود. نظریه ای که برای مواجه نشدن با این فشار و اجبار و تنها به این دلیل، اصل قانونی شدن احکام اسلامی را زیر سوءال می برد و نفی می کند اگر میان تحصیل گنج و بردن رنج، تلازمی وجود داشته باشد منطقاً نمی تواند برای تکامل بشر طرح و برنامه ای داشته باشد. چنین نظریه ای بشر را تنها در سطوح پایین نظری عملی دینی می تواند نگه دارد. این در حالی است که یکی از مهم ترین رسالت های حکومت اسلامی هم چنان که گذشت ایجاد شرح صدر ایمانی است که بدون تردید مستلزم گذار از مراحل پایین تر به مراحل بالاتر دینی است؛ امری که نمی تواند بدون زحمت و رنج حاصل شود. پس شاید بتوان گفت: یکی از مهم ترین رسالت های حکومت اسلامی، ایجاد رنج و زحمت برای افراد جامعه در راستای تکامل و رشد آن ها، التبه متناسب با ظرفیت شان می باشد. بر این اساس، قانونی کردن حجاب اسلامی به منظور ارتقای ظرفیت ایمانی افراد امری موجه می باشد.

    د) ارجحیت نفاق اجتماعی نسبت به فشار معکوس اجتماعی

    هرچند به لحاظ هنجاری و ارزشی، نفاق از شرک بدتر است؛ چرا که مشرک از روبه رو و مقابل و به شکلی واضح به جریان دین ضربه می زند، این در حالی است که منافق از پشت و درون سیستم و به شکل نامحسوس خیانت می کند و ضربه می زند و طبیعی است که این دومی، ضربه ای مهلک تر و خطرناک تر از اولی باشد. به رغم این، نباید پنداشت که به لحاظ جامعه شناختی نیز منافق به ویژه منافقی که تا حدودی ماهیتش بر دیگران آشکار گشته از مشرک بدتر است؛ چرا که منافق به دلیل نفاقش ناگزیر است در مقام ظاهر، با جریان دین همراهی تاکتیکی داشته باشد و این همراهی هرچند ظاهری و تاکتیکی بوده باشد به نوبه خود فرصتی است برای اهل دین که برنامه های خود را به جلو برده و تحقق بخشند. به عنوان مثال؛ شخص منافقی که در رأس یک دانشگاه قرار می گیرد، ناگزیر است حداقل در برخی موارد با برپایی برنامه های مذهبی از قبیل همایش های قرآنی، نمایشگاه های دینی، مراسمات مذهبی و... همراهی کند و این همراهی باعث می شود تا محتوای آن برنامه ها فرصت فرهنگ سازی داشته باشد و هرچه بیش تر از این برنامه ها اجرا شود، حصه فرهنگ دینی، سنگین و سنگین تر می شود تا جایی که دیگر آن شخص منافق حتی در موارد محدود هم نخواهد توانست با عناصر و جریان های دینی مخالفت کند.
    به عبارت دیگر؛ از آن جا که منافق در مقام ظاهر مجبور به همراهی با جریان دینی است و بلکه در مواردی خودش مجبور است مباشرتاً مجری برخی از آموزه های دینی باشد، این همراهی باعث تکثیر و تورم مفاهیم، عناصر و مناسک دینی می شود و به میزان این تورم و تکثیر، انسان های دین دار تقویت می شوند. تقویت ظاهری اهل دین به نوبه خود باعث تشدید انگیزه های دینی آن ها می شود و تشدید انگیزه های دینی، موجب رفتارهای دینی جدید و جدیدتری می شود و به هر میزانی که این رفتارهای دینی بیش تر شود، اضطرار همراهی منافق با جریان دینی بیش تر می شود تا جایی که نهایتاً یا باید در همه امور با جریان دینی هماهنگ شود و یا باید از جبهه نفاق به در آید و رسماً لباس مشرک و دشمن آشکار را بپوشد. این در حالی است که اگر فرایند همراهی تاکتیکی اولیه منافق با جریان دینی تا همراهی اضطراری ثانویه وی با این جریان به اندازه ای طول کشیده باشد که رفتارهای منافق برای وی نوعی هویت و شخصیت اجتماعی را در پی داشته باشد، تحقق فرض دوم (از جبهه نفاق درآمدن و لباس دشمن آشکار پوشیدن) تا حدّ زیادی منتفی خواهد بود و احتمالاً وی نهایتاً در جریان دینی حل خواهد شد.
    با تأمل در تاریخ انبیاء الهی و سیر تحولی که در جوامع عصر خود به وجود آورده اند، به وضوح می بینیم که جریان هدایت نبوتی همواره سیری از شرک به توحید یا از الحاد و کفر به ایمان نداشته است. بدین معنی که کسانی که به انبیاء الهی ایمان آورده اند، ضرورتاً مستقیم از ساحت شرک وارد ساحت توحید نشده اند، بلکه گاهی اوقات فاصله شرک و توحید را با واسطه نفاق طی کرده اند؛ بدین صورت که برخی از مشرکین تحت شرایط ویژه اجتماعی که با مدیریت حجت الهی ایجاد شده ناگزیر به ایمان نفاقی شده اند، اما در ادامه همه آن ها یک سیر را طی نکرده اند، بلکه برخی از این افراد در ادامه تحت تأثیر اندیشه ها و رفتارهای جریان دینی قرار می گرفتند و ایمان واقعی می آوردند و برخی دیگر تا آخر عمرشان هم چنان ایمان نفاقی خود را حفظ کردند، اما حتی این گروه دوم نیز بی آن که بخواهند به گونه ای مصادره جریان حق شده اند؛ بدین صورت که اگرچه خود آن ها هرگز ایمان نیاورده اند، اما به دلیل ایمان نفاقی که داشته اند نتوانسته اند مانع ایمان واقعی دیگران حتی فرزندان خود شوند. به عنوان مثال؛ ایمان ابوسفیان در جریان فتح مکه، به رغم این که وی تا آخر عمرش بر ایمان نفاقی خود باقی ماند، اما ایمان نفاقی وی مانع از این نشده که دخترش، ام ایمن ایمان واقعی بیاورد و توفیق همسری پیامبر اسلام (ص) را بیابد. هم چنان که اشعث بن قیس پدر جعده همسر امام حسن مجتبی(ع) نیز ایمان نفاقی داشت، اما ایمان نفاقی وی مانع از این نشده که از تبار وی نیز، ابن سکیت در جایگاه یکی از بهترین صحابه امام ششم تا امام یازدهم (ع) قرار گیرد.
    در ابتدای انقلاب اسلامی نیز تحت مدیریت حضرت امام (ره) فضایی به وجود آمد که بسیاری از کسانی که انقلاب اسلامی را قبول نداشتند و حتی در زمره معاندان آن بودند، ناگزیر از همراهی با جریان کلی انقلاب اسلامی بودند. اگرچه برخی و حتی شاید بسیاری از این افراد هرگز به جریان واقعی انقلاب اسلامی نپیوستند، اما همراهی اضطراری آن ها با جریان انقلاب باعث شده تا نیروهای تحت امر آن ها (اعم از سربازان، دانش جویان، کارمندان و...) که واقعاً در جریان انقلاب اسلامی قرار داشتند، به راحتی بتوانند از پتانسیل امکانات انقلاب اسلامی برای تقویت و تکامل راه آن استفاده کنند.
    با توجه به این مقدمه، این مسأله که در صورت قانونی کردن حجاب اسلامی، نوعی ایمان نفاقی به وجود می آید و برای فرار از این محظور نباید حجاب اسلامی را قانونی کرد، غیرموجه می نماید. می توان به گونه ای دیگر نیز غیرموجه بودن این استدلال را نشان داد؛ بدین صورت که مسأله حجاب را در یک مرکز خاص دولتی مثل دانشگاه به مثابه یک پدیده عینی مورد تحلیل قرار دهیم. اینک، به رغم این که رعایت حجاب اسلامی در ادارات دولتی یک قانون است، اما هم چنان که گذشت به دلیل عرف شدن عدم پای بندی به آن، این قانون عملاً لغو و عبث است و این مسأله به نوبه خود باعث شده تا حتی آن دسته از دانش جویانی که معتقد به رعایت حجاب اسلامی بوده و عملاً نیز بر آن پای بند هستند، کم کم تحت تأثیر فشار اجتماعی ناشی از عرف شدن عدم پای بندی به رعایت حجاب اسلامی از صورت های ایده آل و الگویی حجاب اسلامی خود دست بکشند. بدترین نتیجه این فرایند این است که همان افراد پای بند به حجاب اسلامی در نهایت امر، خود غیرمحجبه شوند. در این صورت، استدلال مخالفان حجاب قانونی کاملاً به نتیجه ای، عکس آن چه پنداشته می شد ختم می شود؛ چه، آنان بر این باور بودند که قانونی کردن حجاب اسلامی منجر به نوعی ایمان نفاقی می شود و برای فرار از این نتیجه و نیز برای ایجاد کشش و جذابیت به سوی حجاب اسلامی باید از قانونی کردن حجاب اسلامی پرهیز کرد. اما حسب تحلیلی که ذکر شد، قانونی نکردن حجاب اسلامی نه تنها زمینه را برای جذابیت بیش تر آن فراهم نمی کند، بلکه همان تعدادی هم که از قبل اهل حجاب اسلامی بوده اند، در شرایط انزوا و غربت و نهایتاً انفعال قرار می دهد و این دقیقاً عکس آن چیزی بود که انتظار می رفت.

    ه) رابطه لباس (پوشش ظاهری) با هویت (رابطه ظاهر و باطن در دین)

    در معارف اسلامی بسیاری از احکام مربوط به ظاهر می باشد تا جایی که نمی توان نسبت به آن بی تفاوت بود. دلیل این امر این است که ظاهر آیینه باطن است؛ بدین معنی که ظاهر، ساحت بازتاب باطن در عالم عین و محسوس است. از همین روست که هرگاه باطن انسان تغییر یافت، ظاهر آن تغییر می یابد. به عنوان مثال؛ آن گاه که دل مجنون در گرو دل لیلی قرار می گیرد، زبان (گویش) و لباس (پوشش) وی ترجمان دلش می شود به گونه ای که هم چنان که دل (باطن) مجنون بوی لیلی می دهد، ظاهر وی نیز رنگ لیلی به خود می گیرد.
    عمیق ترین بازتاب باطن در ظاهر از طریق «زبان»، اما ملموس ترین و محسوس ترین آن از طریق «لباس» صورت می گیرد. از همین روست که انسان ها آن گاه که شخصی را که باشخصیتش می پندارند، با لباس ژنده پوش یا در حال تکلمی سبک سرانه ببینند، تعجب می کنند. هم چنان که اگر شخصی را که با شخصیتش نمی پندارند با لباسی آراسته و سخنانی حکمت آمیز ببینند نیز تعجب آن ها برانگیخته می شود. دلیل این امر این است که آن ها به طور ناخودآگاه میان باطن و ظاهر ارتباطی وثیق می بینند. اساساً بر این باور هستیم که از «کوزه همان برون تراود که در اوست». بر این اساس، صحت و سلامت ظاهری رفتار انسان ها را می توان نشان از صحت و سلامت باطن آن ها دانست. البته عکس این رابطه به شکل منطقی نمی تواند ضرورتاً درست باشد و در این صورت، قاعده ارتباط میان ظاهر و باطن را باید این گونه تعریف کرد که: هرگاه باطن انسان ها درست شد، بی شک ظاهر آن ها نیز تحت تأثیر باطن قرار گرفته و درست می شود، اما این گونه نیست که هرگاه ظاهر انسان درست شد، ضرورتاً باطن آن نیز درست شده باشد. اما در هر حال، برای نشان گرفتن از باطنی درست و پاک ناگزیر از ظاهری آراسته و درست هستیم.
    البته از این نکته نباید غفلت کرد که در نظام تربیتی اسلام، اصالت با «تغییر باطن» است و از همین روست که انبیاء الهی تمام تلاش شان را مصروف تغییر در باطن انسان ها می کردند. آن ها بر این باور بوده اند که تغییر در «امکان» باید تابع تغییر در «انسان» باشد. به رغم این، نباید غفلت کرد که تغییر باطن برای (و معطوف به) تغییر ظاهر صورت می گیرد. نوع حیاتی که ادیان برای بشر به ارمغان آورده اند، حیاتی است که ظاهرش زیبا، منظم و منطقی است. اما مسأله این جاست که دغدغه مهم ادیان این بوده که این ویژگی ها را دائمی کنند و برای نیل به این مقصود، ناگزیر بوده اند آن ها را درونی و باطنی کنند. اساساً انسانی که تنها باطنش خوب است و ظاهرش بداخلاق، بدرفتار، نامنظم و... است، هرگز نمی تواند انسان مطلوب دین باشد. به عبارت دیگر؛ دین و ایمانی که نتواند ظاهر زندگی انسان ها را سامان دهد، مسلماً از ساماندهی باطن آن نیز عاجز خواهد بود. بر این اساس، حتی می توان توان مندی ادیان در ساماندهی ظاهری زندگی انسان ها را عیار سنجش و محک عینی (کارآمدی) آن ها قرار داد. پس در مجموع، در خصوص ظواهر انسانی به چند اصل توجه داشته و معتقد باشیم:
    1) هرچند اصالت در تغییر معطوف به تکامل برای انسان مربوط به تغییر باطن است، اما از آن جا که اگر باطن انسانی تغییر یافت، لاجرم ظاهرش را نیز متأثر می کند، باید ظاهرهای ناآراسته را نشان از باطن های ناپاک دانست.
    2) تأثیر پیشینی باطن بر ظاهر نباید ما را از این نکته غافل کند که ظاهر نیز می تواند به شکل پسینی و دیالکتیکی بر باطن تأثیر بگذارد. بر این اساس، می توان امیدوار بود که حتی با محافظت یک طرفه از ظاهر می توان بر باطن تأثیر گذاشت.
    حجاب اسلامی امری است که مستقیماً مربوط به ظاهر انسان مسلمان می شود. محافظت بر آن به شکل مستمر بی شک به طور پسینی بر باطن انسانِ عامل به آن تأثیر می گذارد. اساساً رعایت مستمر حجاب اسلامی نوعی از شخصیت و فرهنگ را برای انسان به وجود می آورد که تنها با باطن خاصی تناسب پیدا می کند. دلیل این امر این است که نه از هر باطنی، هر ظاهری زاده می شود و نه هر ظاهری می تواند ظاهر هر باطنی شود؛ بدین معنی که هر باطنی تنها در ساحت ظاهری متناسب با خود امکان ظهور می یابد و نیز هر ظاهری تنها ظاهر باطن متناسب با خود می تواند باشد. پس اگر پوشش ظاهری انسان استمرار یابد، از انسان شخصیت و فرهنگی ارایه می دهد که نمی تواند با هر باطنی هماهنگ باشد. به صورت واضح تر، اگر انسانی ظاهراً به گونه ای زندگی کند که صفات رذیله ای چون دروغ، ریا، تهمت، پوشش های سبُک، جلف و زننده و... نداشته باشد، حتی اگر از ترک این صفات، قصد دیانت ورزی هم نداشته باشد، باطنی متناسب با همین صفات پیدا می کند.
    از طرف دیگر؛ روان شناسان بر این باورند که لباس (پوشش ظاهری) حامل فرهنگ است. از همین روست که استعمارگران در روش استعمار کلاسیک (کهنه) به هنگام اشغال یک سرزمین و تبدیل آن به مستعمره، یکی از اولین اقداماتی که انجام می دادند تلاش برای تغییر «زبان» و «لباس» کشور مستعمره بود؛ چرا که توجه داشتند که این دو (زبان و لباس) بهترین محمل های فرهنگ شان می توانند باشند. در هر حال، لباس ها خنثی نیستند، بلکه آن ها سخن گویان خاموش فرهنگ هستند. نمودهای بارزتر پوشش ظاهری از قبیل یونیفرم پلیس، پرستاران، روحانیان، خدام امکان متبرکه و... می باشند که به وضوح بیان گر فرهنگ خاصی هستند. حجاب اسلامی پوششی عام است که با یونیفرم های صنفی نیز قابل جمع است، اما از فلسفه و ملاک هایی برخوردار است که به راحتی میان پوشش عفتی و پوشش غیرعفتی تمایز می گذارد و همین قابلیت تمایزگذاری است که بیان گر آن است که لباس سخن گوی خاموش فرهنگ است.
    مهم ترین مسأله در خصوص رابطه لباس و فرهنگ مربوط به دوره ای از حیات انسان می شود که از بیش ترین پتانسیل برای ساختن هویت اجتماعی آن ها را دارد. دوران کودکی از بیش ترین پتانسیل برای ساختن هویت فردی انسان ها و دوران نوجوانی و جوانی از بیش ترین پتانسیل برای ساختن هویت اجتماعی انسان ها برخوردار هستند. با این حساب، اگر بتوانیم از طریق قانونی کردن حجاب اسلامی، پوششی اسلامی را برای نوجوانان و جوانان ارایه دهیم و به گونه ای برنامه ریزی کنیم که این نوع پوشش تمام دوره نوجوانی و جوانی آن ها را شامل شود، نظر به ارتباط وثیقی که میان لباس و فرهنگ از سویی و میان این دوره و ساخته شدن هویت اجتماعی از سوی دیگر است، قطعاً گام بزرگی در نهادینه کردن هویت دینی آنان برداشته ایم. نباید فراموش کرد که بیش ترین ناهنجاری های هویتی مربوط به پوشش اسلامی متعلق به همین دوره نوجوانی و جوانی می باشد. قبل از نوجوانی به دلیل فقدان درک عمیق مسایل مربوط به پوشش، و بعد از جوانی به دلیل پختگی نسبی افراد از سویی و گرفتار شدن آن ها در پیچ وخم های زندگی خانوادگی از سوی دیگر، کم تر با بحران های هویتی ناشی از پوشش غیراسلامی روبه رو هستیم. از همین رو، قانونی شدن حجاب اسلامی به ویژه در مدارس آموزش و پرورش (سطوح راهنمایی و دبیرستان) و دانشگاه ها به دلیل اشتمال آن ها بر دوره نوجوانی و جوانی از ضرورت و اهمیت بیش تری برخوردار می باشد.
    این نکته نیز حایز اهمیت است که بیش تر انسان ها در دوره جوانی دوستان زندگی اجتماعی خود را انتخاب می کنند. و اکثر این دوستان ناخواسته با گرایشات فرهنگی شان انتخاب می شوند. از این رو، اگر بتوانیم فرهنگ حاکم بر رفتار ظاهری یک نسل را در این دوره مدیریت کرده و با ملاک های اسلامی هماهنگ کنیم، در حقیقت، نه فقط این دوره، بلکه دوره های پس از آن تا پایان حیات اجتماعی شان را نیز کنترل و مدیریت کرده ایم.

    و) رابطه قانون و زور با فرهنگ سازی

    بیش تر اهل فرهنگ بر این باور هستند که به مدد قانون و بخش نامه و نیز با بهره گیری از زور و خشونت نمی توان فرهنگ سازی کرد. این نظریه، اگر منظور این باشد که یک فرهنگ را تنها و صرفاً از طریق قانون و زور نمی توان ایجاد کرد و به تکامل رساند، موجه است، اما اگر منظور این باشد که با قانون و بخش نامه و نیز زور و خشونت اساساً هیچ گامی برای تقویت یک فرهنگ یا کم رنگ کردن آن نمی توان برداشت، سخنی ناموجه است. در خصوص ایجاد یا محو کردن یک فرهنگ، توجه به نکات ذیل حایز اهمیت است:
    1) تجربه تاریخی نشان داده است که یک فرهنگ پایدار را نمی توان با صرف «قانون و بخش نامه» یا «زور و خشونت» ایجاد کرد. فرهنگ ها در صورتی ایجاد می شوند که با ریشه های تاریخی یک قوم سنخیت و هماهنگی داشته باشند. اساساً مبادی فرهنگ ها، «تاریخ» و «فطرت» می باشند. قانون و زور در صورتی می تواند منجر به فرهنگ پایدار شود که حداقل در یکی از این دو ریشه داشته باشد. یکی از اشتباهات اساسی جریان روشن فکری در ایران، غفلت از همین نکته است؛ آن ها با تقلید از آن چه در جریان پروتستانتیزم مسیحی آموخته بودند، می خواستند در ایران نیز نسخه ای دیگر از آن را اجرا کنند. غافل از این که دین در این جا هم تاریخ و هم به این دلیل که تحریف نشده نبود برآمده از فطرت مردم بود و هرگونه ستیز با آن یا هرگونه قانون گذاری در جهت خلاف آن، در حقیقت شنا کردن در خلاف جهت تاریخ و فطرت این مرز و بوم بود و نمی توانست به ثمر بنشیند. در جبهه مقابل جریان روشن فکری، روش فرهنگ سازی عالمان دینی بوده است که حتی آن گاه که به جنگ خرافات می رفتند، از سنت های تاریخی درست این مرز و بوم یا مستقیماً از داده های فطرت آن ها استفاده می کردند. عالمان دینی برخلاف روشن فکران که می خواستند تاریخ این مرز و بوم را نادیده گرفته و به آن صورت تاریخ غرب را بزنند، تلاش می کردند تا موءلفه های همین تاریخ را ترمیم و تعمیر کرده و رشد دهند.
    2) تجربه تاریخی نشان داده است که اگرچه یک فرهنگ را صرفاً با قانون و زور نمی توان ایجاد کرد، اما می توان آن را با قانون و زور «محدود» کرد و حتی مانع بالندگی آن شد. توجه به این نکته مهم است که موءلفه ها و عناصر یک فرهنگ را تنها با موءلفه ها و عناصر فرهنگی می توان از بین برد؛ بدین معنی که امواج اقتصادی یا سیاسی به تنهایی قادر به از بین بردن امواج فرهنگی نخواهند بود. با این حساب، وقتی سخن از قانون و زور و نقش آن دو در ایجاد و رفع یک فرهنگ به میان می آید، منظور این است که قانون یا زور پشتوانه اجرایی یک یا چند موءلفه فرهنگی به منظور کم رنگ یا محو کردن موءلفه های فرهنگ موجود شوند. به عنوان مثال؛ قانون و زور رضاشاهی آن گاه که پشتوانه «کشف حجاب» به مثابه یک رفتار فرهنگی مذهبی قرار گرفت، هرچند با زحمت، توانست موءلفه «حجاب اسلامی» به مثابه یک ارزش فرهنگی مذهبی از قبل موجود را به چالش بکشد. قانون کشف حجاب رضاشاهی اگرچه موفق به پایه ریزی یک فرهنگ پایدار و جامع نشد، اما توانست لایه اجتماعی جدیدی در برابر لایه اجتماعی منسجم و پایدار از قبل موجود ایجاد کند که به نوبه خود توانست ارزش حجاب اسلامی را تا حدودی به محاق بَرَد تا جایی که حتی آن گاه که پس از تبعید رضاشاه، قانون اجباری بودن کشف حجاب برداشته شد، عده ای هم چنان بر کشف حجاب خود باقی ماندند.
    به نظر می رسد حتی قانون هایی که برخلاف فطرت انسانی هستند، در صورت استمرار می توانند فرهنگ سازی کنند. این مسأله به بُعد تربیت پذیری اجتماعی انسان مربوط است. در همه کشورهای دنیا، حاکمان تلاش می کنند ذواق و سلایق و نیز افکار و اندیشه های مردم کشورشان را در راستای آن چه درست و مفید می پندارند، جهت دهند. آن ها این مهم را با ابزار و روش های مختلف انجام می دهند که تبلیغات و قانون گذاری دو ابزار و روش شایع آن هستند. هر دو روش تبلیغات و قانون گذاری در عصر ما به بهترین نحو از طریق رسانه های جمعی امکان انفاذ و اجرا پیدا می کنند تا جایی که امروزه از رسانه به عنوان خانه یا مدرسه دوم یاد می شود. هم چنان که نظام تعلیم و تربیت خانواده و مدرسه می تواند در ساختن شخصیت انسان ها بدان ها کمک کند، رسانه نیز چه بسا بیش تر از آن ها از این قابلیت برخوردار است.
    اگر انسان از طریق تبلیغات و قانون گذاری قابلیت تربیت پذیری اجتماعی دارد، چرا نتوان با این شیوه ها آن ها را نسبت به رعایت حجاب اسلامی تربیت پذیر کرد؟ بسیاری از قواعد فرهنگی، اجتماعی و سیاسی موجود در جامعه در نتیجه اجرای قانون تثبیت گشته اند. در کشور ما مشخصاً می توان به استفاده از کمربند ایمنی به هنگام رانندگی اشاره کرد. بی تردید، فرهنگ استفاده از کمربند ایمنی در کشور ما بیش از هر عاملی مرهون جعل قانون (با ضمانت اجرای جریمه و...) و تبلیغات (آگاهی بخشیدن) درباره فواید آن بوده است. چرا مشابه این کار را نتوان برای محقق و تثبیت شدن یک آموزه اسلامی مثل حجاب اسلامی انجام داد؟
    به نظر می رسد ادبیات متورم شکل گرفته علیه قانونی شدن حجاب اسلامی به ویژه به ضمیمه اشتمال قانون بر اجبار و سپس یکی دانستن اجبار و خشونت، نوعی زمینه روانی اجتماعی برای عدم پذیرش حجاب قانونی ایجاد شده است. به عبارت دیگر؛ دلیل موفق نبودن قانونی بودن حجاب اسلامی تا کنون، اشتباه بودن قانونی کردن حجاب اسلامی نبوده، بلکه حاشیه روانی خاصی بوده که حتی مانع از اجرای اولیه این قانون می شده است و اگر این حاشیه روانی سنگین ایجاد نشده بود، چه بسا تجربه اجرای نسبی قانونی شدن حجاب اسلامی امروز، مفاهیم، ساختارها، راهبردها و حتی آسیب شناسی های قابل توجهی در اختیار ما می گذاشت که مجموعه آن ها به تقویت و عملی تر شدن هرچه بیش تر حجاب اسلامی کمک می کرد. به عبارت دیگر؛ قانونی شدن حجاب اسلامی به نوبه خود باعث به وجود آمدن مفاهیم و شکل گیری ادبیات جدید و گسترده تری نسبت به این موضوع می شود که اگرچه ممکن است موجب برخی پرسش ها و شبهات جدید نیز بشود، اما در مجموع قابلیت اقناع کنندگی آموزه حجاب اسلامی را برای مستشکلین بالاتر می برد. در خصوص نقش قانون و زور نیز در فرهنگ سازی توجه به چند نکته ذیل حایز اهمیت است:
    1) اگرچه طبع اولیه انسانی میل به گذار از قوانین و هنجارها دارد، اما از آن جا که این گذار نوعاً مستلزم تهدید، تحقیر و فشار می باشد، انسان ها عادتاً از آن پرهیز می کنند و از آن جا که عادات، هنجارساز هستند، پس از مدتی خود این عادت تبدیل به قانون می شود. انسان ها غالباً به قوانین تن می دهند و به لحاظ روانی آمادگی شان برای پذیرفتن قوانین بیش تر از شکستن آن هاست. به عبارت دیگر؛ اکثر انسان ها محافظه کار و خواهان حفظ وضع موجود می باشند، تنها نخبگان و رهبران توده ها هستند که معمولاً در صدد به هم زدن وضع موجود هستند. اگر به این مسأله توجه داشته باشیم که بخش قابل توجهی از وضع موجود در هر جامعه ای زاده قوانین آن جامعه هست، به وضوح می پذیریم که اکثر انسان ها خواهان هماهنگ شدن با قانون هستند، حتی آن گاه که با قوانین مشکل دارند، اکثر آن ها وانمود می کنند که قانون شکن نیستند.
    2) اگر زور به شکل قانونی و بر جمع (نه فرد یا طبقه خاص) وارد شود، فشار روانی ناشی از آن به میزان زیادی کاهش می یابد. اساساً همه مشکلات جامعه بشری چنین هستند؛ اگر مشکلی تنها برای یک نفر به وجود آید (مثلاً در اثر سیل تنها خانه یک نفر خراب شود) فشار ناشی از آن به مراتب دردناک تر از موردی است که همان مشکل برای تعدادی زیاد یا همه افراد به وجود آمده باشد (مثلاً خانه اکثریت یا همه افراد بر اثر سیل فرو ریزد). فشار ناشی از قانون حجاب اسلامی نیز اگر اولاً در قالب «قانون» و ثانیاً به صورت «جمعی» وارد شود، میزان نارضایتی از آن را به شدت کاهش می دهد.
    در خصوص قانونی کردن حجاب اسلامی و فشار ناشی آن نیز توجه به دو نکته حایز اهمیت است:
    1) اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران، مسلمان هستند و به شکل پیشینی و حداقل به طور نظری بر این باور هستند که حجاب یکی از آموزه های دین آن هاست. در چنین شرایطی، قانونی و اجباری کردن حجاب اسلامی به دلیل هماهنگی آن با جریان اعتقاد دینی جامعه، نه تنها فشار روانی ایجاد نمی کند، بلکه به دلیل هماهنگی عمل و نظر، منجر به آرامش روانی افراد نیز می شود.
    2) از آن جا که احکام اسلامی با مصالح عالیه و فطرت انسانی هم ساز و هماهنگ هستند و نیز از آن جا که مجاری منحرف از آموزه های اسلامی با فطرت و مصالح عالیه انسانی ناهم ساز و ناهماهنگ هستند، در نهایت، مسلمانان عامل به آموزه های اسلامی به رغم وجود فشار مضمر در آن ها، از امتثال آن ها راضی و خشنود خواهند بود. این در حالی است که مسلمانان غیرعامل به آموزه های اسلامی به دلیل خروج از فطرت و مصالح عالیه شان، در نهایت و در اعماق وجودشان نوعی نارضایتی را احساس خواهند کرد که این نارضایتی خود بر فشار مضمر در قانونی بودن آموزه های اسلامی خواهد افزود.

    ز) ضرورت ابزار شدن دین در حکومت دینی

    معمولاً به هنگام استفاده از مفاهیم، نمادها و روش های دینی برای پیش برد امور اجرایی در یک کشور دینی، بلافاصله پرسش از درستی یا نادرستی استفاده ابزاری از دین مطرح می شود. گو این که هرگونه استفاده از مفاهیم و نمادهای دینی برای توجیه و حتی تبیین امور اجرایی به معنی استفاده ابزاری و بلکه به معنی سوء استفاده از دین تلقی می شود. به نظر می رسد، چنین تلقی ای ناشی از مهجوریت تاریخی ما در برپایی حکومت دینی باشد. این کاملاً طبیعی به نظر می رسد که در شرایطی که حکومت جاری، غیردینی یا اساساً ضد دینی است، استفاده از مفاهیم و نمادهای دینی برای توجیه امور جاری امری ناپسند و غیردینی و بلکه ضد دینی تلقی شود، اما آیا چنین تلقی ای در فرض حاکمیت دینی هم صدق می کند یا خیر؟
    مهجوریت تاریخی یک قوم نسبت به یک مسأله مثل برپایی حکومت، عادت هایی را ایجاد می کند که به نوبه خود هنجارساز می شوند. امور وقتی تبدیل به عادت شدند، عقلانیت آن ها کم تر مورد پرسش و سوءال قرار می گیرد به گونه ای که تصور می شود در زمره بدیهیات عقلی هستند. این در حالی است که در بسیاری از موارد می توان چرایی آن ها را مورد پرسش قرار داد و مسلماً در برخی موارد، عقلانیت آن ها غیرقابل دفاع خواهد بود.
    این مسأله که «نباید از دین استفاده ابزاری کرد» از آن دسته مسایلی است که در فضای عادت ناشی از مهجوریت تاریخی ما نسبت به برپایی حکومت دینی، تبدیل به هنجار شده است و آن چنان خود را بدیهی می نمایاند که کم تر کسی جرأت می کند درباره آن پرسش کند. این در حالی است که به نظر می رسد در شرایط برقراری حکومت دینی یعنی در شرایطی که مبناها، روش ها، اصول ها و غایت ها همه دینی هستند استفاده ابزاری از دین اشکالی نداشته باشد. به عبارت دیگر؛ چه اشکال دارد در شرایطی که دین، مبنا، روش و غایت است، ابزار هم باشد؟ ابزار شدن دین آن گاه می تواند مضرّ و بلکه مهلک باشد که مبنا، روش و غایت، غیردینی هستند، اما در شرایطی که این هر سه از دین تغذیه می شوند، چه اشکالی دارد که دین، ابزار هم بشود؟ ابزارها نمی توانند در خارج از محدوده ای که مبناها، غایات و روش ها برای آن ها تعیین کرده اند حرکت کنند. به همین علت است که در شرایطی که حکومت غیردینی برقرار است، نباید دین ابزار شود، چون این ابزار نمی تواند خارج از مبنا و غایت موجود که حسب فرض، غیردینی است عمل کند. و نیز به همین دلیل است که در فرض برقراری حکومت دینی، می توان از ابزار غیردینی، اما دقیقاً در درون ساختار و منظومه اجرایی دینی استفاده کرد. اساساً کشورهای اسلامی و از جمله کشور ما در شرایط فعلی با همین گونه استدلال هاست که در برنامه های توسعه خود به کارگیری و استفاده از ابزار غربی را البته در راستای اهداف طرح و برنامه خود تجویز می کنند. سه شکل استفاده از دین را می توان تصور کرد:
    1) دین به مثابه مجموعه ای از الفاظ: این نوع به کارگیری دین بدترین نوع استفاده از آن می باشد و نه تنها فاقد هرگونه کارآمدی مثبت در جهت تعالی و تکامل جامعه انسانی است، بلکه از آن جا که دین در غیر موضعش به کار می رود، دارای نتایج منفی می شود.
    2) دین به مثابه مجموعه ای از آموزه ها: این نوع به کارگیری دین، استفاده حداقلی از آن است و مانع از بروز نتایج دین در عرصه حیات عینی بشری حتی در سطح فرد می باشد. حداکثر نتایج این نوع دین ورزی برخی تأثیرات در عرصه حیات نظری بشری در سطح فرد است.
    3) دین به مثابه فرهنگ و حیات: این نوع به کارگیری دین، استفاده حداکثری از آن است و باعث بروز نتایج دین در عرصه حیات عینی بشری در سطح فرد، اجتماع و تاریخ می شود. آموزه های دینی آن گاه که به منصه عمل می رسند، تبدیل به فرهنگ و سپس حیات می شوند. غایت دین، حضور در سطح حیات بشر است که معلول عمل بدان می باشد.
    ابزاری شدن دین به معنی نوع اول امری باطل و ممنوع و به معنی نوع سوم نه تنها مذموم، بلکه امری بایسته است. دین وقتی تبدیل به فرهنگ و حیات بشری شد، همه مناسبات مربوط به خود از جمله ابزار و روش ها را به رنگ خودش درمی آورد و این نه تنها عیب، بلکه کمال است. به نظر می رسد در ارتکاز عمومی مسلمانان، ابزاری شدن دین انصراف به استفاده از دین به معنی نخست آن دارد و به همین علت هم با آن مخالفت می کنند. البته دلیل این که استفاده ابزاری از دین به استفاده از نوع نخست آن انصراف دارد، تجربه تاریخی حضور دین در جوامع اسلامی می باشد. ظاهراً و بلکه تحقیقاً دین نه در جوامع سنّی و نه در جوامع شیعی امکان حضور حداکثری (به مثابه فرهنگ و حیات) و به شکل مطلوب را نداشته است و به عبارت دیگر؛ مسلمانان تجربه روشنی از حضور دین به مثابه فرهنگ و حیات ندارند و به همین علت هم نمی توانند از ابزار شدن دین تصور مثبتی داشته باشند. ادعا این است که اگر دین به مثابه فرهنگ و حیات عرضه شود که البته از یک حکومت دینی انتظار تحقق عینی چنین دینی می رود در آن شرایط، ابزاری شدن دین نه تنها مذموم، بلکه ممدوح خواهد بود. البته این بدان معنی نیست که هرگاه دین به تمامه و به شکل کاملاً مطلوب تبدیل به فرهنگ و حیات شد، از آن پس می توان و بلکه باید دین ابزار هم بشود، بلکه بدین معنی است به میزان میل به فرهنگ و حیات شدن دین، ابزاری شدن آن نیز باید تحقق یابد.

    ح) انسجام منظومه معارف دینی

    مجموعه معارف اسلامی به گونه ای چیده شده و انتظام یافته اند که اگر شخصی به عنوان مثال؛ بخواهد از یکی از آموزه های آن از جمله حجاب اسلامی صرفاً به مثابه ابزار استفاده کند، ناگزیر می شود بسیاری دیگر از آموزه های اسلامی را نیز به کار بندد. به عبارت دیگر؛ از آن جا که آموزه های اسلامی به شکل شبکه ای و نه بخشی و جزیره ای چیده شده اند، عمل به یکی از آن ها به ویژه آن گاه که استمرار داشته باشد مستلزم عمل به برخی دیگر از آن ها خواهد بود یا به طور طبیعی عمل به برخی دیگر از آن ها را در پی خواهد داشت و در هر دو صورت، آن آموزه های دیگر نیز به نوبه خود، آموزه های دیگری را در پی خواهند داشت و... البته باید توجه داشت که این خصیصه منحصراً مربوط به سیستم معارف اسلامی نیست، بلکه همه سیستم ها و شبکه ها این گونه هستند. سیستم ها به میزانی که از انسجام درونی برخوردار باشند، به همان میزان اجزای درونی آن ها یک دیگر را پشتیبانی می کنند و نمی توان یکی را بدون در نظر گرفتن کیف ارتباطش با دیگر عناصر محقق کرد و در عین حال، نتیجه بهینه نیز گرفت.
    با توجه به سیستمی بودن معارف اسلامی، بی توجهی به یکی از آموزه های آن مثل حجاب در حقیقت بی توجهی به کل سیستم و قانونی کردن حجاب اسلامی نیز به معنی تأکید بر اجرا و تحقق کل سیستم خواهد بود. به عبارت دیگر؛ اقتضای سیستمی بودن معارف اسلامی این است که به عنوان مثال؛ بی توجهی به امر حجاب اسلامی به نوبه خود بی توجهی به امر حیای اسلامی و بی توجهی به حیا، بی توجهی به مسأله امنیت جنسی را در پی خواهد داشت. ضمن این که همه این موارد به تعطیل شدن بخش قابل توجهی از «حدود» اسلامی منجر خواهد شد.
    اگرچه سیستم ها دارای عناصر محوری و جزئی هستند و در یک سیستم Box)) اعتبار عنصر Fact)) به سهمی است که در خروجی Input)) آن دارد؛ به رغم این، اگر سیستم به معنی ریاضی آن در نظر گرفته شود، حتی اگر روابط جزء غیرمحوری آن به هم بخورد، سیستم از کار خواهد افتاد. در منظومه احکام اسلامی هرچند سیستم هایی وجود دارند که کارکرد آن ها مشابه سیستم های ریاضی است (مثل نماز که به عنوان مثال؛ اگر همه اجزای آن هم درست خوانده شود، اما «سلام» آن قرائت نشود، با این که «سلام» از ارکان نماز هم نیست، نماز باطل نه ناقص خواهد بود)، به رغم این، کارکرد سیستم نهایی معارف اسلامی مشابه سیستم های ریاضی نیست. اما این نکته به معنی نادیده گرفتن سهم عناصر جزئی در نتایج (راندمان) سیستم دینی نیست.
    در زبان حِکمی ما ضرب المثل هایی وجود دارند که بیان گر تأثیر مقدمات بر نتایج و نیز تأثیر اجزای خُرد بر خروجی نهایی هستند؛ از قبیل: «پول، پول می آورد»، «قطره قطره جمع شود، وانگهی دریا شود» و... در ادبیات دینی نیز برخی آموزه ها وجود دارند که بیان گر این معنی هستند که گناه، گناه می آورد یا کار خیر، کار خیر می آورد. به عنوان مثال؛ کسی که دروغ می گوید، از آن جا که دروغ مناسبتی با نظام هماهنگ هستی ندارد و به همین علت بسیاری از روابط عادی را به هم می زند، مجبور می شود برای نشان دادن هماهنگی صوری، چندین دروغ دیگر نیز بگوید. به عبارت دیگر؛ دروغ، دروغ می آورد و اگر چنین است، چه بُعدی دارد که بگوییم: بدحجابی، بی حجابی می آورد.
    از طرف دیگر؛ نفس انسانی به گونه ای ساخته شده است که چه در امور خیر و چه در امور شرّ، یک دفعه نمی تواند جهش داشته باشد. اگر نفسی تربیت ویژه نشده باشد، محال است که یک دفعه آمادگی لازم برای انجام یک عملیات استشهادی (عمل خیر) یا کشتن یک بی گناه را داشته باشد (عمل شرّ). از همین رو گفته اند: «تخم مرغ دزد، شتردزد می شود». نفس انسانی در جهت خیر و شرّ قابل تربیت است و در این صورت، اگر از ابتدا در مسیر تربیت دینی قرار نگیرد، در انتها، انتظار عمل دینی از آن داشتن، غیرمنطقی و غیرمعقول خواهد بود. توجه به این نکته، حیثیت دیگری از ارتباط سیستمی معارف اسلامی را نشان می دهد؛ بدین معنی که آموزه های دینی دارای مراتب هستند و برای نیل به مراتب بالاتر، ضرورتاً باید مراتب پایین تر طی شود. اقامه نماز، حیا، عفت و... مستلزم رعایت دقیق حجاب اسلامی به مدت طولانی می باشد. هرگز از دامان زنانی که به صورت نیم بند حجاب اسلامی را رعایت می کنند، مردان به معراج نمی روند. میان مربی و متربّی نسبت و تناسبی معقول است، هرگز با ایمانی حداقلی ، مدارج حداکثری طی نخواهد شد.
    می توان از زاویه ای دیگر نیز برای انسجام آموزه های اسلامی استدلال کرد. بدین صورت که قوایی که خداوند متعال در انسان قرار داده هیچ کدام شان عبث خلق نشده اند و به کارگیری درست و به موقع آن ها نه تنها منعی ندارد، بلکه به این دلیل که پشتیبان دیگر قوای کمال بخش انسانی قرار می گیرد، قطعاً موجب کمال و تعالی بشر می شود. یکی از این قوا، قوه غضبیه است که مهم ترین کارویژه آن، فعال شدنش به هنگام مواجه شدن با شرایطی است که یک پدیده را از حالت تعادل (صراط مستقیم) اخراج می کند. این پدیده که باطناً متعلق به ساحت غیرحق است یا حداقل با آن زاویه دارد (چون حق همواره در شرایط تعادل است) می تواند به حسب ظاهر در جبهه باطل باشد و در این صورت، فعال شدن قوه غضبیه به معنی سطحی از جنگ (جهاد اصغر) تلقی خواهد شد و نیز می تواند به حسب ظاهر در جبهه حق باشد و در این صورت، فعال شدن قوه غضبیه به معنی مرحله ای اضطراری از تربیت خود یا غیر باشد. در نتیجه به کارگیری این قوه، پدیده ماهیت باطل یا از بین می رود و یا تبدیل به حق می شود. استفاده از قوه قهریه در اجرا و امتثال مراتبی از احکام و آموزه های اسلامی نیز چنین است. اگر این استفاده به جا و به موقع باشد، یا به محو اشکال باطل و ناقص اجرای احکام اسلامی و یا به تعدیل و تصحیح آن ها ختم می شود. در مورد موارد معدودی که ممکن است به هیچ کدام از این صورت ختم نشوند و مثلاً در نتیجه به کارگیری قوه قهریه در اجرا و امتثال یک حکم اسلامی مثل حجاب، قوه قهریه، خود مغلوب شود و حجاب هم به ضد خود تبدیل شود، توجه به دو نکته حایز اهمیت است:
    1) فارغ از این که چرا ممکن است، پافشاری قانونی (استفاده از قوه قهریه) برای اجرای احکام اسلامی به ضد آن چیزی که مقصود است منجر شود، نباید از این نکته غفلت کرد که ارتقاء و تکامل چه در مقیاس فردی و چه در مقیاس جمعی همواره تاوان دارد و نباید انتظار داشت بدون پرداخت هزینه تکامل، بتوان بدان دست یازید. به عبارت دیگر؛ اگر ثابت شود که با قانونی شدن حجاب اسلامی، از سویی، بسیاری از افراد بدحجاب و یا بی حجاب در یک پروژه طولانی مدت باحجاب می شوند و نیز از سویی، بسیار و بلکه همه اهل حجاب اسلامی در تداوم امتثال این آموزه ثابت قدم تر از گذشته می شوند، در این صورت، حتی اگر هم تعدادی به دلیل قانونی شدن حجاب اسلامی، از آموزه حجاب اسلامی و نهایتاً از خود اسلام متنفر شوند، باید آن ها را ریزش هایی در قبال رویش ها دانست. حسب مَثَل قدیمی ایرانی، «در مسجد را به خاطر یک بی نماز نمی بندند». قانون رشد و تکامل اسلامی را به خاطر برخی ریزش ها تعطیل نمی کنند. اگر پیامبر اسلام می خواست از یک زرتشتی، سلمان و از یک رومی، صهیب و از یک عرب بدوی، ابوذر و... بسازد، منطقاً باید هزینه می پرداخت و هزینه این تکامل، ریزش کسانی چون ابولهب (عموی پیامبر)، عایشه (همسر پیامبر) و... شد.
    2) نتیجه منفی ناشی از اجرای یک قانون ضرورتاً به معنی باطل یا ناقص بودن آن قانون نیست. چه بسا استدلال هایی که حق و مفیدند و حتی به روش های صحیح و درستی هم پیاده شده اند، اما برای برخی از افراد نتیجه معکوس داشته اند. به عنوان مثال؛ قرآن کریم هم مشتمل بر استدلال های متقن می باشد و هم استدلال هایش را به شیوه های درستی مطرح کرده و چنان در این راه موفق بوده که حتی مخالفینش هم به درستی اش علم پیدا کرده اند. به رغم این، به دلیل این که برخی از آن ها مصداق «فی قلوبهم مرض»، «علی بصره غشاوه»، «علی قلوبهم اکنّه»، «قست قلوبهم»، «صرف الله قلوبهم»، «طبع الله علی قلوبهم»، و... هستند، هرگز بهره ای از آن استدلال ها و روش های صحیح نبرده اند. پس نباید بر این باور شد که چون برخی از افراد تن به قانونی شدن حجاب اسلامی نمی دهند و بلکه موضع منفی و ضد می گیرند، اصل این قانون باید منتفی شود.

    ط) این همانیِ مقدمات و فرایند دین داری

    بسیار و بلکه همه پدیده های اجتماعی آن گاه که به شکل پسینی مورد مطالعه قرار می گیرند یا شبیه سازی می شوند، به شکل غیرمنطقی ای تجزیه می شوند. روش تجزیه و تفریق میان مقدمات و فرایند شکل گیری یک پدیده هرچند شایع و رایج است، اما در بسیاری از موارد رهزن می شود و انسان را از درک حقیقت پدیده دور می کند. به عنوان مثال؛ اگر بخواهیم انقلاب اسلامی را به روش تجزیه و تفریق ادراک کنیم، باید نهضت 42، تحصن های کارگران، چهلم های شهدای شهرستان ها و... را به عنوان مقدمات و مناسبات بهمن 57 و مدتی پس از آن را فرایند انقلاب تلقی کنیم. این در حالی است که نهضت 42 و دیگر مواردی که به عنوان مقدمات ذکر شدند، نه مقدمات، بلکه فرایند شدن و شکل گیری انقلاب اسلامی هستند. یا به عنوان مثال؛ اگر مسأله توسعه غربی را بخواهیم به روش تجزیه و تفریق ادراک کنیم، نهضت پروتستانتیزم، انقلاب کبیر فرانسه و... را باید به عنوان مقدمات و اکتشافات و اختراعات جدید و نیز اندیشه های فلسفی، کلامی، ادبی و... قرن هیجدهم و پس از آن را فرایند تجدد و توسعه بدانیم. این در حالی است که آن چه را که به عنوان مقدمات توسعه ذکر شده، نه فقط مقدمات، بلکه عین فرایند آن باید دانست
    در مسأله دین داری و دین ورزی نیز برخی و شاید بسیاری به این مسأله توجه ندارند و گمان می کنند که دین ورزی مسبوق به یک سری مقدماتی است که انگار خود آن مقدمات، مصداق دین ورزی نیستند. به عنوان مثال؛ لقمه حلال خوردن، به نامحرم نگاه نکردن، اهل مسجد بودن، حجاب اسلامی را رعایت کردن و... نه فقط مقدمه دین ورزی، بلکه علاوه بر آن، عین آن هستند. البته باید توجه داشت از آن جا که دین، کامل و دین داری، مستکمل است، بسیاری از آن چه که خود عین دین ورزی هستند، در عین حال، مقدمه برای مرحله و مرتبه بالاتر دین ورزی هستند. به عبارت دیگر؛ مقدمه دین ورزی بودن یک عمل، منافاتی با عین دین بودن آن ندارد.
    عده ای که با قانونی بودن حجاب اسلامی مخالفت می کنند بر این باورند که باید ابتدا مقدماتی را انجام داد و سپس از جوانان، دین ورزی خواست. تردیدی نیست که هر کاری مسبوق به مقدماتی هست، اما از این نکته نباید غفلت کرد که آن مقدمات، ماقبل دین ورزی نیستند، بلکه عین آن هستند. به همین علت، هر گونه عملی که برای امتثال حکم حجاب اسلامی صورت بگیرد، نه فقط مقدمه، بلکه جزئی از فرایند تحقق هرچه بیش تر و کیفی تر حجاب اسلامی می باشد. با این حساب، برای امتثال حجاب اسلامی به واقع، نه نیازمند «مقدمات»، بلکه نیازمند «عمل» هستیم. سه دهه است که از پیروزی انقلاب اسلامی می گذرد و انگار هنوز مقدمات امتثال یک حکم ضروری اسلامی آن هم در حدّ امکان قانونی کردن امتثال آن انجام نشده است! اساساً با توجه به قرائن و شواهد موجود، آیا می توان امیدی داشت که حتی تا سال ها پس از این، آن چه را که مقدمات امتثال اجتماعی این امر تلقی می شود، انجام شود؟ آیا نباید در صحت روشی که برای عملیاتی و کاربردی کردن این حکم اسلامی تاکنون به کار گرفته ایم، تردید کنیم؟ به نظر می رسد باید به قانونی کردن آموزه حجاب اسلامی تن دهیم و در طول عمل، اگر هم با مشکلات روشی و نتایج سوء و پیامدهای منفی روبه رو شدیم، در ضمن عمل آن ها را اصلاح و تکامل ببخشیم.

    نتیجه گیری: ضرورت مفروض گرفتن همه متغیرها به جز قانونی بودن حجاب اسلامی

    با امعان نظر به ادله موافق و مخالف قانونی شدن حجاب اسلامی، به وضوح درمی یابیم که ادله مخالفان، تاب مقاومت در برابر ادله و پاسخ های طرفداران را ندارد و حکومت اسلامی حسب رسالت ذاتی و اولی خود، ناگزیر از تکامل دادن به سطح ایمانی مردم می باشد و مسلماً یکی از مهم ترین و در عین حال موءثرترین روش ها برای این منظور، قانونی کردن امتثال احکام اسلامی می باشد. البته در این خصوص، توجه به نکات ذیل حایز اهمیت است:
    1) قانونی شدن یک مسأله را نباید نخستین گام برای اجرایی کردن آن دانست. قانونی شدن یک پدیده، یعنی ضرورت یافتن آن. یک مسأله وقتی در سطح اجتماع، ضرورت می یابد که اولاً شیوع یافته باشد؛ ثانیاً با حیات و فرهنگ مردم گره خورده باشد؛ ثالثاً فقدان آن در تداوم حیات اجتماعی خدشه وارد نماید. حجاب اسلامی برای مردم مسلمان، یک بایدِ مستحب اخلاقی نیست، بلکه یک بایدِ واجب فقهی است و اعتقاد فراگیر نظری به وجوب آن، خود به خود می تواند ضرورت قانونی شدن را در مورد آن تمام کند. به ویژه این که عدم اجرایی شدن آن هم چنان که گذشت به نوبه خود می تواند بسیاری از دیگر ارزش های اسلامی را در جامعه اسلامی به خطر اندازد و این به معنی خدشه در امکان تداوم سالم حیات اجتماعی است.
    2) ارزیابی کارآمدی قانونی شدن احکام اسلامی را باید در فرض ثابت بودن همه شرایط دیگر در نظر گرفت. به عنوان مثال؛ موءلفه هایی از قبیل اخلاق حسنه، برخوردهای شایسته عاطفی، تطابق عمل و نظر، دعوت عملی به دین (کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم) و... همه باید مفروض تلقی شوند. به عبارت دیگر؛ سخن در این است که از دو رویکرد برای اقامه حکم حجاب اسلامی که در هر دوی آن ها، همه این موءلفه های ذکر شده به یک اندازه اعتبار شده و به کار گرفته شده اند، اما در یکی از آن دو، علاوه بر این ها، قانونی شدن حجاب اسلامی نیز اضافه شده است، کدام یک کارآمدتر است؟
    3) مسأله قانونی شدن احکام اسلامی را نباید تک فاکتوری فهم کرد و ارزیابی نمود. این مسأله را از یک سو باید با توجه به الزامات مقدماتی تحقق آن و از یک سو باید با توجه به پیامدهای منطقی و ضروری آن درک کرد و سنجید. بدین معنی که به عنوان مثال؛ قانونی کردن حجاب اسلامی مستلزم تغییر و تحولاتی پیشینی و پسینی در بسیاری از قوانین، ساختارها، رویکردها و حتی اهداف می باشد. کسی که می خواهد مسأله قانونی شدن حجاب اسلامی را ارزیابی کند، باید همه این تغییر و تحولات را در سنجش خود ملاحظه کند. به عنوان مثال؛ در یک دانشگاهی که 100 استاد در حال تدریس هستند، اگر تنها یک یا چند نفر محدود، دانش جویان خود را به رعایت حجاب اسلامی در کلاس درس خود ملزم کنند، تردیدی نیست که این عمل آن ها اثر سوء و منفی دارد. اما باید دقت کرد که این نتیجه، پیامد نفس عمل الزام از سوی استاد نمی باشد، بلکه بیش از همه معلول عدم الزام به رعایت حجاب اسلامی توسط دیگر اساتید می باشد.

    پگاه حوزه :: 14 آذر 1388 - شماره 268

          



    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در دوشنبه 31 خرداد 1389  ساعت2:48 AM   |  

    حجاب در قرآن

    مرتبط با:همت و کار مضاعف در مبارزه با فقر و فساد




    حجاب در قرآن

    كندوكاو در آيات حجاب, آن هم يك جا و همه سونگرانه, براى اهل نظر و فقه پژوهان, مى تواند ره گشا و پرفايده باشد و آنان را در دستيابى به زواياى گوناگون اين گزاره مهم اجتماعى, رهنمون سازد.
    كنار هم گذاردن آيات حجاب و درنگ بر روى آنها و توجه به آغاز و پايان نشانه هاى پيوسته و ناپيوسته هر يك از آيات, بسيار روشن گر خواهد بود و ره گشا,كه در ضمن بحث,به اين نكته اشاره خواهد شد.
    نكته شايان توجه اين كه:در كنار هم و به ترتيب نزول آوردن آيات و دقت و درنگ روى آنها, نشان خواهد داد كه حكم حجاب,يك باره اعلام نشده,بلكه كم كم و با گذشت زمان و آماده شدن زمينه و… بر قلب مبارك پيامبر(ص) نازل شده است.
    ابتدا, در روزهاى پايانى سال پنجم هجرى, در جريان وليمه ازدواج پيامبر(ص) با زينب بنت جحش(همسر طلاق داده شده زيدابن حارثه) آيه حجاب همسران پيامبر(ص) بر آن حضرت نازل شد.
    همه مردان برابر دستور اين آيه شريفه مى بايست از پس پرده با همسران پيامبر(ص) سخن بگويند.
    در مرحله دوم, خويشاوندان نسبى از دايره اين حكم بيرون شدند و آنان اجازه يافتند با همسران پيامبر(ص) بى آن كه پرده اى در بين باشد, سخن بگويند.
    در مرحله سوم, جلباب (چادر) به عنوان حقى براى همسران و دختران پيامبر(ص) و زنان مؤمن قرار داده شد.
    در مرحله چهارم, آيات سوره نور احكام حجاب بانوان را روشن ساخت.
    در مرحله پنجم, اجازه گرفتن براى ورود به محل استراحت بانوان محرم, مطرح شد.

    چند نكته از اين بررسى به دست مى آيد:

    1.در نگاه به بانوان مَحْرَم و اندازه پوشش آنان در برابر مَحْرَمان, بين خويشاوندان نسبى و سببى فرق است;يعنى هيچ گاه پوشش مادر نزد فرزند, همانند پوشش مادرزن در نزد داماد نيست.
    2. اين كه گفته مى شود محرمان, چه سببى و چه نسبى, مى توانند به همه جاى بدن يكديگر نظر بيفكنند, به جز عورت و شرمگاه, سخنى است بى دليل.اين بخش از بحث مقدارى به درازا كشيد كه چاره اى نبود;زيرا فقيهان روزگار ما, آن گونه كه از حاشيه هاى عروةالوثقى بر مى آيد, ه مه,برخلاف اين نظر دارند;از اين روى بايسته بود كه دليلهاى اين مسأله بيش تر به بوته بررسى گذاشته شود.
    3.روايات رسيده از معصومان در اين موضوع,سخن جديدى,غير از آنچه از آيه هاى حجاب فهميده مى شود, بيان نكرده اند.
    4.از ملاكها و معيارهاى به دست آمده از بحث و كندوكاو در آيات شريف, در گزاره هاى جديد و مسائل نوپيدا بهره برديم و آنها را به گونه استدلالى, شرح داديم.در مثل فرق بين عكس و صاحب عكس و فيلم شخص و خود شخص بيان شده است.

    ترتيب نزول آيات حجاب
    نخستين مرحله:

    تا پيش از سال پنجم هجرى, بر زنان مسلمان, واجب نشده بود كه حجاب داشته باشند.آنان با همان لباس معمول و مرسوم آن زمان, در جامعه حاضر مى شدند,با مردان سخن مى گفتند و حتى با آنان بر سر يك سفره مى نشستند و از يك ظرف غذا مى خوردند;تا اين كه در سال پنجم هجرى, پس از ازدواج پيامبر(ص) با زينب بنت جحش,خداوند حجاب را بر زنان حضرت قرار داد و به مؤمنان دستور داد, هرگاه از همسران پيامبر(ص) چيزى خواستيد, از پشت پرده بخواهيد:
    (واذا سألتموهن متاعاً فاسئلوهن من وراء حجاب.)
    سپس دليل اين دستور را چنين بيان مى فرمايد:
    (ذلكم اطهر لقلوبكم و قلوبهن.)1
    نكته: پيش از نازل شدن آيه حجاب,در همين سوره شريف, آيات ديگرى نازل شده كه در آنها, شأن همسران پيامبر(ص) در صورت نگهداشت تقواى الهى, از شأن ديگر زنان برتر دانسته شده است و به همسران پيامبر(ص) دستور داده شده كه از حجره ها,مگر براى كارهاى ضرورى,خارج نشوند و با ناز و كرشمه,با مردان سخن نگويند و بسان دوران جاهليت نخستين, خود را نيارايند:
    (يا نساء النبى لستن كاحد من النساء ان اتّقيتنّ فلا تخضعن بالقول فيطمع الّذى فى قلبه مرض وقلن قولاً معروفا. وقرن فى بيوتكن ولا تبّرجن تبّرج الجاهلية الاولى.)2

    دومين مرحله:

    در پى نازل شدن حكم حجاب درباره همسران رسول خدا(ص) و بازداشته شدن مردان از مستقيم سخن گفتن با آنان و دستور به نگاه نكردن به ايشان, كه گويا اين حكم,همه, حتى پدران, برادران و خويشان همسران رسول خدا را در بر مى گرفت, اين پرسشها مطرح شد:
    آيا پدران همسران رسول خدا(ص) از ديدن دختر خود بازداشته شده اند؟
    آيا برادران همسران رسول خدا(ص) حق ديدن خواهران خود را ندارند؟
    آيا پسران همسران پيامبر(ص) كه از شوى پيشين خود داشتند, ديگر اجازه ندارند مادران خود را ببينند؟
    آيا زنان مؤمن,بسان مردان مؤمن بايد از پس پرده با همسران پيامبر(ص) سخن بگويند؟3
    ييعنى آيا همان گونه كه (يا ايها الذين آمنوا) زنان و مردان با ايمان را در بر مى گيرد و تنها از بابِ (تغليب)ضميرها مذكر آمده است, در (اذا سألتموهن)ضمير مخاطب از باب (تغليب)به صورت مذكر آمده است;ولى در واقع زنان را هم در بر مى گيرد و برابر اين حكم زنان مؤمن نيز بايد از پَس پرده با همسران رسول خدا(ص) سخن بگويند; يا خير, اين حكم ويژه مردان است؟
    در پى اين پرسشهاى گوناگون و شبهه ها, اين آيه شريفه بر قلب مبارك رسول خدا(ص) فرود آمد:
    (لاجناح عليهنّ فى آبائهنّ ولاابنائهن ّولااخوانهنّ ولاابناء اخوانهنّ ولاابناءاخواتهنّ ولانسائهنّ ولاماملكت ايمانهنّ واتقين اللّه انّ اللّه كان على كلّ شىء شهيدا.)4

    چند نكته

    الف.پنج گروه نخست از گروههاى نامبرده شده, همانانى هستند كه به محرمان نسبى نامبردارند.بنابراين, حكم حجاب براى زنان پيامبر(ص) بدين منظور نبوده كه آنان خود را از تيررس چشم محرمان نسبى به دور نگهدارند.و به ديگر سخن, همسران رسول خدا وظيفه ندارند كه با محرمان نسبى خود نيز از پس پرده سخن بگويند.آنان, همان گونه كه پيش از اين اجازه داشته اند و بر آنان روا بوده بدون حجاب و پرده با محرمان نسبى خود سخن بگويند, اكنون كه به همسرى پيامبر(ص) درآمده اند نيز مى توانند, با محرمان نسبى بى پرده سخن بگويند.
    ب. تكليف در پَسِ پرده قرار گرفتن, متوجه همسران رسول خداست, نه مردان. و به ديگر سخن, همسران آن حضرت بايد خود را در پَسِ پرده نگه بدارند, نه اين كه مردان وظيفه داشته باشند نگاه نكنند; از اين روى, به جاى (لاجناح على آبائهن) كه كوتاه تر و آسان تر بود, عبارتِ : (لاجناح عليهنّ فى آبائهنّ) آمد, تا نشان دهد آن گاه كه گناهى هست, آن گناه بر زنان است.
    در جمله آخر, خداوند خطاب به زنان فرمود: (واتقين اللّه) شما زنان بايد تقواى الهى را پيشه كنيد و خود را در پس پرده قرار دهيد. و نفرمود: (واتقوا اللّه) شما مردان, يا شما مردان و زنان, بايد تقواى الهى را پيشه كنيد و چشم ندوزيد.
    بنابراين, روايتهايى كه برابر آنها رسول خدا(ص) به همسران خود فرمود: از ابن مكتوم نابينا روى بگيرند و خود را در پَسِ پرده حجاب نگهدارند, از همين باب است. نه اين كه از آن احاديث بتوان تنقيح مناط كرد و دستور كلى به واجب, يا مستحب براى تمامى زنان استفاده كرد; زيرا تنقيح مناط در جايى است كه احتمال ويژگى براى مورد وجود نداشته باشد, در حالى كه اين جا, احتمال ويژه بودن مورد, بسيار قوى است.
    اكنون براى روشن تر شدن بحث, روايات واقعه ديدار ابن مكتوم را از پيامبر(ص) بازگو مى كنيم:
    (استأذن ابن مكتوم على النبى(ص) و عنده عائشة وحفصة.
    فقال لهما: قوما فادخلا البيت.
    فقالتا: أنّه اعمى.
    فقال: ان لم يَرَكما فانّكما تَريانه.)5
    ابن مكتوم از محضر پيامبر(ص) اجازه ورود گرفت. اين در حالى بود كه عائشه و حفصه نزد پيامبر بودند. پيامبر(ص) به آن دو فرمود: برخيزيد و داخل اتاق شويد.
    آن دو گفتند: او نابيناست.
    حضرت فرمود: اگر او شما را نمى بيند, شما او را مى بينيد.
    از ام سلمه روايت شده كه گفته است:
    (كنتُ عند رسول اللّه(ص) و عنده ميمونة. فاقبل ابن ام مكتوم.
    وذلك بعد ان امر بالحجاب.
    فقال: احتجبا.
    فقلنا: يارسول اللّه اليس اعمى لايبصرنا؟
    قال: افعميا وان انتما الستما تبصرانه؟)6
    من و ميمونه نزد رسول خدا(ص) بوديم كه ابن مكتوم وارد شد. اين حادثه پس از دستور به حجاب بود. پيامبر(ص) فرمود: در پَسِ پرده حجاب رويد.
    گفتيم: اى رسول خدا! آيا او نابينايى كه ما را نبيند, نيست؟
    فرمود: آيا شما نيز نابيناييد؟ آيا شما او را نمى بينيد؟
    همان گونه كه پيش از اين يادآور شديم, اين روايات, ويژه همسران پيامبر(ص) است و به هيچ روى ديگر زنان مسلمان را در برنمى گيرد و تنقيح مناط و سريان دادن حكم به تمامى زنان مسلمان, دليل مى خواهد.
    ج. در مراد از (نسائهن) اختلاف است. در مجمع البيان, دو قول نقل شده است:
    1. مراد زنان هم كيش; يعنى زنان مؤمن است, نه زنان يهودى و نصارى; زيرا آنان زنان مؤمن را مى بينند و براى شوهران خود وصف مى كنند: اين قول از ابن عباس است.
    2. مراد, همه زنان است.7
    از روح المعانى نيز دو قول به دست مى آيد:
    1. قول ابن عباس; يعنى زنان هم كيش.
    2. زنان خويشاوند و وابستگان و پيوسته هاى به آنان:
    (وفى البحر: دخل فى (نسائهنّ) (الامهات و الاخوات و ساير القربات و من يتصل بهن من المتصرفات لهن و القائمات بخدمتهنّ.)8
    مادران, خواهران و ديگر خويشاوندان و زنانى كه براى آنان كار مى كنند و به خدمت آنان و خدمتگزار آنان هستند, داخل در (نسائهن) اند.

    سومين مرحله:

    (يا ايها النبى قل لازواجك و بناتك ونساء المؤمنين يدنين عليهنّ من جلابيبهن, ذلك ادنى ان يعرفن فلايؤذين وكان اللّه غفوراً رحيماً.)9
    اى پيامبر! به همسران و دختران خود و زنان مؤمن بگو: چادرهاى خود را بردوش گيرند. اين نزديك تر است, براى اين كه شناخته و مورد آزار و اذيت قرار نگيرند و خدا آمرزنده مهربان است.
    تاكنون روشن شد كه همسران پيامبر مى بايد خود را در پَسِ پرده نگه دارند و تنها با خويشان نسبى و زنان مؤمن و بردگان مى توانند بدون پرده روبه رو شوند.
    از ديگر سو, اين وظيفه, شرافت ويژه اى نيز بود كه شامل زنان پيامبر(ص) شده بود; همان گونه كه پيش از اين نيز شرافتها و وظيفه هاى ديگرى نيز پيدا كرده بودند, از جمله:
    ام المؤمنين: (وازواجه امهاتهم)10 و مساوى نبودن با ديگر زنان مسلمان در كيفر و پاداش, البته به شرط داشتن تقوا: (يا نساء النبى لستن كأحد من النساء ان اتّقيتنّ.)11 و از جمله وظيفه هايى كه بر همسران پيامبر مقرر شده, به ناز و كرشمه سخن نگفتن با مردان و پسنديده سخن گفتن: (فلاتخضعن بالقول… وقلن قولا معروفاً) و خارج نشدن از خانه: (قرن فى بيوتكن) به گونه دوران جاهلى خود را نياراستن: (لاتبّرجن تبّرج الجاهلية الاولى.) به هر حال, بخشيدن شرافت, بدون قرار دادن وظيفه و تكليف ويژه نبوده است.
    حال پس از فرا خواندن (امهات المؤمنين) به حجاب كه هم شرافت و امتيازى بوده و هم تكليف و وظيفه اى, همين وظيفه را و امتياز را به ديگر زنان مؤمن نيز بخشيده است; تا آنان از شرافت بهره مند شوند و قدر و منزلت آنان شناخته شود و جوانان و ولگردان, با آنان برخورد به دور از ادب, و آزار دهنده نداشته باشند و دريابند كه اينان زنان با شخصيت و از خاندان شريف و پاك هستند و نبايد به هيچ روى, آزرده و اذيت شوند.
    از اين روى حجاب, جايگاه ويژه اى دارد و شرافتى به شمار مى آيد براى زنان مؤمن. چنين بود كه زنان مدينه از اين دستور خداوند استقبال كردند و به سرعت مقنعه ها و چادرهاى سياه تهيه كردند و با آنها خود را پوشاندند.
    ام سلمه مى گويد:
    (لما نزلت هذه الآيه: (يدنين عليهن من جلابيبهنّ) خرج نساء الانصار كأنّ على رؤسهن الغربان من اكسية سود يلبسنها.)12
    وقتى كه آيه شريفه: (خود را با چادرها فروپوشانيد) نازل شد, زنان انصار از خانه ها خارج شدند, به گونه اى كه گويا كلاغهاى سياه بر روى سر آنان نشسته اند; به خاطر لباسهاى سياهى كه پوشيده بودند.
    بمانند همين سخن از عائشه نيز روايت شده است.13
    بى گمان جنبه شرافتى و حق بودن حجاب از جنبه تكليفى آن بيش تر بوده است; از اين روى, در پى اعلام حكم حجاب, وعده بهشت براى پيروى كنندگان از اين دستور و وعده عذاب براى مخالفان آن, مطرح نشد, بلكه دليل عقل پسند و عرف پسند آورد:
    (ذلك ادنى ان يعرفن فلايؤذين.)
    براى شناخته شدن و اذيت نشدن, اين بهتر است.
    و به همين خاطر كه جنبه شرافتى و حق بودن آن بيش تر مورد نظر بوده, زنان مدينه, براى جلوه گر شدن ابهت و حشمت خود, چادر سياه بر سر افكنده اند; با اين كه پيامبر(ص) نفرموده بود چادر سياه بر سر افكنند. بويژه اين كه پارچه سياه و پوشش سياه به سبب جذب حرارت خورشيد , براى سرزمينى چون شبه جزيره عربستان, مناسب نيست. بنابراين تنها توجيهى كه براى اين گونه لباس وجود دارد, همان ابهت و حشمت پيدا كردن و استفاده كامل از اين حق است.
    تا بدان جا حق و شرافت بودن حجاب و چادر, بر تكليف بودن آن برترى داشته كه حتى عمر بن خطاب, خليفه دوم مسلمانان, فكر مى كرد: چادر حق است, نه تكليف; از اين روى به كنيزكان اجازه پوشيدن چادر را نمى داد:
    (كان عمر بن الخطاب, لايَدَع فى خلافته أَمة تقنع ويقول انما القناع للحرائر لكيلا يؤذين.)14
    عمر بن خطاب, در زمان زمامداريش, به هيچ روى اجازه نمى داد كه كنيز ان مقنعه بپوشند و مى گفت: مقنعه, ويژه زنان آزاد است; تا شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند.
    انس مى گويد:
    (رأى عمر جارية مقنّعة فضربها بدرته وقال القى القناع لاتشبهين بالحرائر.)15
    عمر كنيزى را ديد كه مقنعه بر سر كرده بود, با تازيانه بر سر او زد و گفت: مقنعه را بر دار و خود را به زنان آزاد همانند نساز.
    در اين فكر, عمر تنها نيست و ديگران نيز اين چنين برداشتى را از حكم حجاب داشته اند. در مثل از ابن شهاب پرسيده شد: آيا كنيز ازدواج مى كند و سرخود را مى پوشاند. وى در پاسخ, آيه شريفه: (يا ايها النبى قل لازواجك…) را تلاوت كرد و گفت:
    (فنهى اللّه الاماء ان يتشبّهن بالحرائر.)16
    خداوند كنيزان را از اين كه خود را همانند زنان آزاد درآورند, بازداشته است.
    نكته: از پرسش و پاسخ روشن مى شود كه پرسش كننده مى دانسته است: كنيز تا شوهر نكرده, حق ندارد چادر سر كند; از اين روى حكم كنيز شوهر كرده را مى پرسد كه آيا كنيز, با ازدواج كردن, به شرف پوشيدن چادر نايل مى شود؟ ابن شهاب, پاسخ مى دهد: كنيزكان, چه ازدواج كنند و چه ازدواج نكنند, از اين حق, بهره اى نخواهند داشت.
    نكته مهم: ما اكنون بر آن نيستيم كار عمر را موجّه جلوه بدهيم, يا به بوته نقد بگذاريم. همچنين, بر آن نيستيم از روايى و ناروايى برده دارى و شبهه هايى كه در اين باب وجود دارد, سخن بگوييم.
    اكنون سخن در اين است: آيا حجابى كه بر همسران رسول اكرم(ص) و دختران آن بزرگوار و زنان مؤمن قرار داده شده, تنها يك تكليف و اجبار تعبدى و شرعى بوده, يا تنها حق و شرافت بوده و الزامى در آن راه نداشته است و يا اين كه حق و تكليف, همراه هم بوده است؟
    روشن شد كه بنابر نگرش عمر بن خطاب و ابن شهاب, چادر و حجاب حق و شرافت ويژه زنان آزاد است و كنيزان از آن بهره اى ندارند.
    به ديگر سخن, عمر بن خطاب و ديگر همفكرهاى وى, پوشيدن چادر را مانند (آزادى) و لازمه آن مى دانسته اند و مى پنداشته اند: همان گونه كه كنيز از آزادى محروم است, از پوشيدن چادر و مقنعه نيز محروم است. يا همان گونه كه كنيز از داشتن مال و مالك شدن محروم است, از دا شتن حجاب و پوشيدن چادر نيز محروم است.
    امّا در برابر اين قول, احتمالهاى ديگر و ديدگاههاى ديگر وجود دارد; در مثل چه بسا حجاب حق همراه با تكليف باشد; همان گونه كه آزادى حق همراه با تكليف است. آن جا كه شخص مى خواهد خود را بنده ديگران قرار دهد و با دست خود, ريسمان بردگى را برگردن خود بيندازد, خطاب:
    (ولاتكن عبد غيرك قد جعلك الله حرّا.)17
    برده غير نباش خداوند تو را آزاد قرار داده است.
    وى را مكلّف به برخوردارى از آزادى و زدودن بند بردگى مى كند و آزاد بودن را بر او تكليف مى كند.
    ولى آن جا كه جايگاه آزادى شناخته شده است و كسان ارزش آن را مى دانند, به هر قيمتى از آن پاسدارى مى شود و انسانها براى آزاد زيستن, از همه چيز خود در مى گذرند و حتى به اين پندار و گمان كه پس از چند نسل فرزندانشان آزاد بزيند و آزادانه سرنوشت خود را رقم بزنند , حاضرند خود را به كشتن بدهند و از اساسى ترين حق, كه حق حيات است, خود را محروم سازند, تا شايد نسيمى از آزادى به فرزندان و نسلهاى بعدى بدمد, جاى تكليف نيست و كسى به آزاد زيستن تكليف نمى كند.
    نتيجه: حجاب و چادر مى تواند هم حق بشرى باشد و هم حق الهى. يعنى اگر كسى خواست از آن حق بهره ببرد و به اين پايه از رشد و عقل رسيد كه پوشش را مصونيت دانست, نه محدوديت, شرافت دانست, نه پستى و… از حق خود كه همان استفاده از چادر است, به خوبى بهره مى برد نيازى به امر و نهى ندارد, بلكه حجاب را سرمايه خود مى داند و از آن دفاع مى كند. ولى اگر كسى به اين پايه نرسيده است, شرع به عنوان دوستار و خيرخواه او, او را به داشتن حجاب وا مى دارد.
    مثال روشن و فقهى مورد پذيرش همگان, مسأله حق الحضانة است كه به باور مشهور نگهدارى كودكان, تا دو سالگى بر عهده مادر است و پس از دو سال حق نگهدارى دختر تا هفت سال با مادر و آن گاه با پدر است و حق نگهدارى پسر, پس از دو سال, مطلقا, با پدر است.
    اگر به پرونده هاى اختلافى دادگسترى در اين باب نگريسته شود, روشن مى شود كه بيش تر وقتها, مادر خواهان افزايش زمان نگهدارى است و حاضر است براى اين خواست خود و رسيدن به آن, بهاى سنگينى را بر عهده گيرد. در اين صورت, هيچ سخنى از تكليف به ميان نمى آيد و همه بحث ها درباره مصالحه و راضى كردن پدر براى واگذارى اين حق به مادر است و سخن از جايز بودن و نبودن دريافت وجه در برابر اين واگذارى حق است.
    حال اگر موردى پيدا شد كه نه پدر و نه مادر حاضر است كودك را سرپرستى و نگهدارى كند, در اين صورت, مسأله تكليف مطرح مى شود و شرع و قانون, پدر, يا مادر و يا هر دو را وا مى دارد كه مصالح كودك را رعايت كنند.
    بنابراين حجاب, بسان حق نگهدارى كودك, مى تواند هم حق باشد و هم تكليف. باز جاى اين پرسش است كه آيا اين حق و تكليف, در محدوده زنان آزاد است و كنيزكان را در بر نمى گيرد, يا چرا آنان را هم در بر مى گيرد؟
    آيا اين حق, بمانند حق نفس كشيدن و حق بقاى حيات است كه همگانى است, يا مانند حق نگهدارى كودك است كه شخصى و تنها براى پدر و مادر است؟
    حال, براى روشن شدن بهتر معناى آيه شريفه, به بررسى شأن نزولها و يكايك واژگان آيه مى پردازيم.

    1. تفسير على بن ابراهيم:

    (فانه كان سبب نزولها أنّ النساءكن يخرجن الى المسجد ويصلّين خلف رسول اللّه(ص) و اذا كان بالليل خرجن الى صلاة المغرب والعشاء الآخر والغداة يقعد الشباب لهن فى طريقهن فيؤذونهن ويتعرّضون لهن فأنزل اللّه: يا ايها النبي… وكان اللّه غفوراً رحيما.)18
    سبب نزول آيه اين بود كه: زنان براى گزاردن نماز, پشت سر رسول خدا(ص) از منزل خارج مى شدند و شب هنگام كه براى گزاردن نماز مغرب و عشاء و صبح, به سوى مسجد روان مى شدند, جوانان بر سر راه آنان مى نشستند و به آزار و اذيت زنان نمازگزار مى پرداختند. در اين هنگام ا ين آيه شريفه را نازل فرمود.

    2. تفسير روح المعانى:

    (روى عن غير واحد انّه كانت الحرّة والأمة تخرجان ليلاً لقضاء الحاجة فى الغيطان وبين النخل من غير امتياز بين الحرائر والاماء وكان فى المدينه, فسّاق يتعرضون للاماء و ربما تعرضوا للحرائر. فاذا قيل لهم, يقولون حسبنا هن اماءً فامرت الحرائر يخالفن الاماء بالزّى والتستر, ليحتشمن و يهبتن فلا يطمع فيهن.)19
    از كسان بسيار نقل شده كه زنان آزاد و كنيز, شباهنگام براى دست شويى به گودالها و بين درختان خرما مى رفتند و فرقى بين زنان آزاد و كنيز نبود. در مدينه فاسقانى بودند كه به آزار و اذيت كنيزكان مى پرداختند و چه بسا زنان آزاد را نيز آزار مى دادند.
    هنگامى كه به آنان گفته شد: [اين زن آزاد بوده و چرا با او به ناشايست برخورد كرده ايد] مى گفتند: گمان كرديم كه كنيز است. از اين روى به زنان, آزاد دستور داده شد: پوشش و شكل لباس خود را تغيير دهند كه از كنيزكان باز شناخته شوند و با حشمت و ابهت جلوه كنند, تا كسى بر آنان طمع نورزد.

    3. تفسير الدر المنثور:

    (زنان پيامبر(ص) شباهنگام براى برآوردن نيازهاى خود از منزل خارج مى شدند, گروهى از منافقان به آزار و اذيت آنان مى پرداختند. به منافقان اعتراض شد, آنان جواب دادند: ما تنها متعرّض كنيزكان مى شويم. آن گاه اين آيه نازل شد.)20

    چند نكته:

    1. اين شأن نزولها, ناسازگارى با يكديگر ندارند. زنان, هم براى گزاردن نماز در مسجد از منزل بيرون مى رفته اند و هم براى كارها و برآوردن نيازهاى ديگر.
    2. از شأن نزولها به دست مى آيد, آيه شريفه زنان را از بيرون رفتن از منزل باز نداشته است; حتى زنان پيامبر(ص) كه فرمان: (قرن فى بيوتكن) را داشته اند, براى نيازها از منزل بيرون مى رفته اند. هيچ كس زنان پيامبر(ص) و ديگر زنان مؤمن را از اين كه نماز جماعت چون م ستحب است, باز نداشته; بلكه به خاطر رفتار ناشايست بى بند وباران و آزار و اذيت نمازگزاران, راه سومى را ارائه داده است; كه همانا بيرون رفتن با چادر باشد.
    3. كنيزان از پوشيدن چادر و پوشاندن سر با مقنعه, بخشوده شده اند; حتى در حال گزاردن نماز كه عبادت فردى است.
    چون در شأن نزول دوم آمده بود: زنان آزاد و كنيزكان يك گونه لباس بر تن داشته اند, به دست مى آيد زنان تا آن زمان با سرهاى برهنه و باز و با همان پوشش مرسوم زمان خود, از منزل بيرون مى رفته اند.
    4. پوشيدن چادر يك تكليف و يك تحميل نبوده, بلكه براى شناخته شدن شخصيت زن بوده و نمايانگر آزادى و پاكدامنى او و نشان امتياز و آزادگى.

    حال مناست است واژگان اصلى آيه شرح داده شود:
    جلباب

    براى جلباب معناها و نمونه هاى گوناگون در كتابهاى لغت و تفسير ذكر شده است.
    در روح المعانى چند معنى براى جلباب آورده شده است:
    1. آنچه از بالا تا به پايين بپوشاند, مانند چادر.
    2. مقنعه.
    3. ملحفه.
    4. هر لباسى كه زن آن را روى لباسهايش بپوشد, مانند روپوش و….
    5. هر آنچه با آن پوشش انجام بگيرد, چه عبا باشد و چه غير آن.
    6. لباسى گشادتر از سرپوش و كوچك تر از رداء.21

    تفسير مجمع البيان:

    (الجلباب: خمار المرأة الذى يغطّى رأسها و وجهها اذا خرجت لحاجة.)22
    جلباب, ردايى كه سر و روى زن را مى پوشاند, وقتى كه براى كارى از منزل خارج مى شود.

    الميزان:

    (هو ثوب تشتمل به المرأة فيغطّى جميع بدنها, او الخمار الذى تغطّى به رأسها ووجهها.)23
    لباسى كه تمامى بدن زن را در بر مى گيرد و مى پوشاند, يا سرپوشى كه با آن, سر و روى را مى پوشاند.

    التفسير الكاشف:

    (وفى معناه اقوال: منها انّه رداء يغطّى المرأة من رأسها الى قدميها ومنها انّه الخمار الذى يغطّى رأسها و وجهها.)24

    در معناى جلباب اقوالى است, از جمله:

    1. ردايى كه از سر تا پاى زن را بپوشاند.
    2.سرپوشى كه سر و روى زن را بپوشاند.

    قاموس قرآن:

    (جلابيب) جمع جلباب و در معناى آن اختلاف است:
    راغب, آن را پيراهن و روسرى گفته (قميص و خمار)
    مجمع البيان در لغت فرموده: روسرى زن كه وقت خارج شدن از منزل, سر و صورتش را با آن مى پوشاند.
    صحاح, آن را ملحفه (چادر مانند) گفته.
    ابن اثير, در نهايه آن را چادر و رداء معنى كرده و مى گويد: گفته شده.
    مانند چارقد و مانند ملحف است.
    در قاموس آمده: پيراهن و لباس گشاد, كوچك تر از ملحفه, يا چيزى است مثل ملحفه كه زن لباس خود را با آن مى پوشاند.
    در نهج البلاغه, حضرت مى فرمايد:
    (سترنى عَنْكُم جِلبابُ الدين.)
    و مى فرمايد:
    (مَنْ أَحبَّنا اهل البيت فليستعدَّ للفقر جلباباً.)
    هر كه ما اهل بيت را دوست دارد, براى فقر لباسى آماده كند.
    و نيز, به بعضى از كارگزارانش مى نويسد:
    (فالبس لهم جلباباً من اللين.)
    براى مردم لباسى از نرمى بپوش.
    با اين قرائن و آنچه از نهايه و صحاح و قاموس نقل شده مى شود گفت: جلباب ملحفه و لباس بالايى و چادر مانند است, نه فقط روسرى و خمار.25
    از لغت نامه ها و تفسيرهاى قرآن استفاده مى شود: براى جِلباب, دو معنى ياد شده است, كه براى روشن شدن زواياى بحث, نگاهى مى افكنيم به رواياتى كه واژه جلباب در آنها آمده است.
    در بحارالأنوار, 60 بار جلباب, جلباباً, جلبابها, جلبابك و… به كار رفته است كه 23 بار جلباب و 30 بار جلباباً. در مجموع, از اين واژه, دو معنى اراده شده است:

    1. پرده:

    (قال سلمان فكأنها البسنا جلباب المذله.)26
    (سترنى عنكم جلباب الدين.)27
    (جلباب الليل.)28
    (من القى جلباب الحياء عن وجهه فلاغيبة له.)29
    (البخل جلباب المسكنة.)30
    روايتهايى كه واژه (جلباباً) در آنها آمده بيش تر اين گونه اند: (فليتخذ للفقر جلباباً), يا (للفاقة جلباباً) كه در تمامى موردها, مى توان جلباب را به معناى پرده گرفت: پرده فقر, پرده ذلت, پرده شب, پرده حياء. پرده هم تمامى بدن را مى پوشاند. با اين معنى براى (ج لباب) روايتها جايگاه خود را از لحاظ معنى, خوب پيدا مى كنند.
    2. رواياتى نيز وجود دارد كه (جلباب) بى گمان در آنها به معناى لباس سرتاسرى نيست; در مَثَل راوى مى گويد به حضرت امام صادق(ع) وارد شدم و از نزد همسران خود پيش ما آمد (و ليس عليه جلباب). 31
    روشن است كه در اين جا, مراد لباس سرتاسرى و چادر نبوده, بلكه شايد مراد عبا باشد و دشداشه(پيراهن عربى).
    در روايت ديگرى آمده كه حضرت صادق(ع) در وصف عذاب گروهى فرمود:
    (ليقطع لهنّ جلباب من نار ودرع من نار.)32
    به قرينه درع, (جلباب) نمى تواند لباس سرتاسرى باشد وگرنه واژه (درع) بى فايده مى شد. نكته شايان توجه اين كه رواياتى كه در آنها (جلباب) به معناى پرده و لباس سرتاسرى است, به طور معمول, از رسول خدا(ص) و على(ع) روايت شده; ولى رواياتى كه در آنها (جلباب), به معن اى دشداشه, يا لباس كوتاه است, از امام صادق(ع) روايت شده است.
    بنابراين مى توان گفت: مراد از (جلباب) در آيه شريفه, چادر و لباس سرتاسرى است; ولى در زمانهاى بعدى, به لباس گشادى كه بيش تر بدن را در خود مى گيرد و مى پوشاند نيز, جلباب مى گفته اند و كم كم به هر دو معنى گسترش يافته است.
    خلاصه: واژه جلباب, به معناى چادر و همانند آن است, نه به معناى روسرى و پوشيه. در اين جا بايد به اين نكته توجه داشت كه چادر, به طور معمول, جلو بسته نيست. بنابراين, چادر سر كردن, با بازبودن و آشكار بودن جلوى سر و صورت و گوشها, منافاتى نداشته است.
    به قرينه اين كه سوره حشر, پيش از سوره نور نازل شده, معلوم مى شود كه اين آيه در صدد تحديد حجاب و نماياندن حد و مرز براى آن نبوده است; بلكه بر آن بوده نشانه اى براى زنان آزاده و پاكدامن برنهد و مى خواسته با اين امتياز و امتياز قلمداد كردن آن, كارى كند كه ب انوان با شوق, پذيراى حجاب شوند.
    و شايد اين گونه نشانه گذارى و جداسازى صف پاكدامنان از ناپاك دامنان و يا آزادگان از كنيزكان, باخواست خود زنان صورت گرفته باشد.
    به اين بيان, چون مورد اذيت و آزار اراذل و اوباش قرار مى گرفتند, گاه و بى گاه, به پيامبر(ص) شكوه مى كرده و خواستار راه چاره اى بوده اند كه خداوند اين راه چاره را براى آنان مطرح كرده است.
    شاهد بر اين, آيه بعدى است كه با لحن شديدى منافقان و آزاردهندگان به زنان پاكدامن را تهديد مى كند و مى فرمايد:
    (لئن لم ينته المنافقون والذين فى قلوبهم مرض والمرجفون فى المدينة لنغرينّك بهم ثم لايجاورنك فيها الاّ قليلا.)33
    [پس از اين] اگر منافقان و آنان كه در دلهاشان مرض و ناپاكى است و هم آنان كه شايعه مى افكنند [دست از اين زشت كارى برندارند] تو را عليه آنان برانگيزيم; تا پس از اندك زمانى در مدينه در جوار تو, زيست نتوانند كرد.
    روشن است كه منافقان و بيمار دلان كارشكنيهاى گوناگون مى كردند. گاهى به آزار و اذيت زنان مى پرداختند, گاهى شايعه هايى درباره شكست مسلمانان, در بين مردم مى پراكندند. هر زمان براى كار خود بهانه و عذر مى آوردند; در مثل هنگامى كه به آزار زنان دست مى يازيدند, م ى گفتند: فكر كرديم كنيز است و…
    خداوند, در مرحله نخست, نشانه اى براى بازشناسى كنيز از آزاد, نهاد و سپس به منافقان هشدار داد: پس از قرار دادن نشانه, ديگر هيچ توجيهى براى آزار آزاد زن مسلمانان ندارند.

    ييدنين

    (يدنين) از (ادناء) به معناى نزديك كردن, گرفته شده است; ولى در اين آيه شريفه, به معناى آويختن است. التفسير الكاشف, (يدنين) را به معناى (يسدلن)34 =آويزان مى كنند و الميزان, آن را به معناى (يتسترن)35=مى پوشانند, گرفته است.
    در تفسير روح المعانى آمده است:
    (الادناء التقريب يقال ادنانى اى قرّبنى وضمن معنى الارخاء, او السدل ولذا عدّى بعلى.)36
    ادناء, به معناى نزديك كردن است. گفته مى شود: ادنانى; يعنى مرا نزديك كرد و معناى آويزان و رها كردن را هم در بر دارد; از اين روى با (على) آمده است.
    سپس در ادامه معناى ديگرى براى (يدنين) آورده شده است; ولى به نظر مى رسد اختلاف در معناى (يدنين) ناشى از اختلاف در معناى (جلباب) باشد.
    به هر حال, اگر (جلباب) به معناى چادر باشد, (يدنين) به معناى آويختن و رها كردن است. (مِن) در (من جلابيبهن) تبعيض است و زمخشرى در كشاف, دو احتمال در اين باره يادآور شده است:
    1. هرگاه از منزل بيرون مى روند, بعضى از چادرهاى خود را بر سر بيندازند; يعنى در هر نوبت, يكى از چادرهاى خود را برسر كنند و از منزل خارج شوند.
    2. هرگاه از منزل بيرون مى روند, بخشى از چادرشان را بر سر بيندازند.37
    به نظر مى رسد احتمال دوم درست باشد; يعنى هر زن, قسمتى از چادر خود را بر سر بيندازد و اين معنى, با همانندهاى آن در قرآن نيز سازگار است: (وليأخذوا اسلحتهم) هركس اسلحه خود را برگيرد. (فاغسلوا وجوهكم) هركس صورت خود را بشويد.
    و نيز با واقعيت تاريخى آن زمان كه مردم در فقر و تنگدستى به سر مى بردند, بيش تر سازگار است; زيرا دور مى نماند كه در آن زمانها كه اصحاب صفه, در فقر شديدى مى زيستند و لباس و مسكن نداشتند, زنان مسلمان, چادرهاى گوناگون داشته باشند و آيه شريفه ضمن تأييد بفرماي د: يكى از چادرها را بر سر كنيد.
    از آنچه گفته شد و ترتب نزولها و شأن نزولها, به دست مى آيد كه سوره احزاب, پيش از سوره نور نازل شده است.
    و نكته ديگرى كه روشن مى شود, اين كه بخش نخست آيه, مقدمه اى است براى بخش دوم; يعنى پوشيدن چادر, مقدمه اى است براى شناخته شدن; تا آزار نبينند و ولگردان بر گرد آنان نگردند. نه اين كه تكليفى الزامى و شرعى براى زنان باشد; زيرا آن تكليف, سپسها و در برهه اى ديگ ر, هنگام نازل شدن سوره نور (آيه30) بيان شده است و در نتيجه مى توان گفت: جلباب مطرح شده در اين آيه حقى است كه خداوند براى زنانى كه نمى خواهند مورد آزار و اذيت ولگردان قرار بگيرند, قرار داده است; نه اين كه وادار كردنى در كار باشد. براى روشن شدن بيش تر مسأل ه مثالى مى زنيم: هرگاه, شخصى, چه زن و چه مرد, در منزل خود باشد, منزل, مكان امن و پناهگاه اوست و كسى حق هيچ گونه دست اندازى به حقوق او را ندارد و كسى حق ندارد به جاى امن و پناهگاه وى تجاوز كند.
    اگر كسى از پشت بام, بالاى درخت, يا روزنه اى و… به داخل منزل كسى بنگرد و يا شنود و دوربين مخفى بگذارد, به حريم خانه دست انداخته و صاحب خانه, حق دارد با او برخورد كند و حتى چشمان او را نابينا سازد و يا به قتل برساند. در احاديث گوناگون وارد شده است:
    (ايما رجل اطلع على قوم فى دارهم لينظر الى عوراتهم فرموه ففقؤوه عينيه, او جرحوه فلا دية له.)38
    هر آن كه بر خانه گروهى بنگرد و از اسرار آنان آگاه شود و آنان به سوى وى تيراندازى كردند و نابينا شد و يا بر وى زخمى وارد كردند, ديه اى برايش نيست.
    در حديث ديگر آمده است:
    (شخصى از سوراخهاى حجره هاى رسول خدا(ص) به درون آن مى نگريست. پيامبر اكرم(ص) با تيرى كه در دست داشت به سوى او آمد, تا چشمانش را كوركند مرد فرار كرد. پيامبر(ص) فرمود: اى خبيث! سوگند به خدا اگر ايستاده بودى چشمانت را كور مى كردم.)39
    ولى اگر در خانه اى گشوده بود و زنى برهنه در برابر در نشسته بود و ديگران به او نگاه كردند, چشمهايشان نابينا نمى شود و بيننده را تجاوزگر به حريم ديگران نمى دانند (گرچه تماشا كننده, كار حرامى انجام داشته است); زيرا آن زن, با گشودن دَر, و نشستن روبه روى آن, خود, حريم خانه خود را شكسته است.
    حال از اين آيه روشن مى شود كه خداوند به زنان صالح و مؤمن, ارفاق كرده و به آنان امتياز داده كه اجازه داده است كه حريم خود را به همراه خود ببرند. يعنى اگر (جلباب) و پرده اى بين خود و محيط خارج پديد آورند, اين پرده, حريم آنان خواهد بود و كسى حق ندارد به اين حريم دست يازد و با كسى كه اين حركت زشت را انجام داد, مى توان, برخورد كرد. ولى اگر كسى چنين حريمى را براى خود قرار نداد و مورد اذيت و آزار ديگران قرار گرفت و نگاه ها به او دوخته شد و سخنان ناشايستى درباره او به كار گرفته شد, نمى تواند ادعاى دست اندازى به حريم خود را مطرح كند; زيرا خود, حريمى براى خود قرار نداده است.

    مرحله چهارم:

    (قل للمؤمنات يغضضن من ابصارهنّ ويحفظن فروجهنّ ولايُبدين زينتهنّ الا ما ظهر منها وليضربنّ بخمرهنَّ على جيوبهنّ ولايبدين زينتهنّ الاّ لبعولتهنّ او آبائهنّ او آباء بعولتهنّ او ابنائهنّ او ابناء بعولتهنّ او إخوانهنّ او بنى اخوانهنّ او بنى أخواتهنّ او نسائهنّ او ما ملكت ايمانهنّ أو التابعين غير اولى الاربة من الرجال او الطفل الّذين لم يظهروا على عورات النساء ولايضربن بارجلهنّ ليعلم مايخفين من زينتهنّ وتوبوا الى اللّه جميعاً ايّها المؤمنون لعلّكم تفلحون.)
    خداوند در اين مرحله, به زنان پارسا و مؤمن فرمان مى دهد: چشمان خود را از نگاههاى ناروا فرو گيرند, اندام خود را بپوشانند, زينت و آرايش خود را به جز آن جا كه ناگزير آشكار مى شود, بر بيگانه آشكار نسازند, سينه و دوش خود را به مقنعه بپوشانند, زينت و جمال را نن مايانند, جز براى محرمهاى سببى و نسبى و يا زنان و كنيزكان و كودكان ناآگاه بر عورت زنان, چنان پا به زمين نكوبند كه خلخال و زيورشان بيرون آيد و آشكار شود.
    اين مرحله از پوشش, بى گمان, پس از آيات سوره احزاب نازل شده است; به چند دليل:
    1. برابر ترتيب نزول سوره ها, سوره احزاب, هشتاد و هشتمين, يا هشتاد و نهمين و يا نودمين سوره نازل شده بر رسول خداست;40 ولى سوره نور نودوششمين تا يك صدودومين سوره نازل شده بر رسول خداست.
    2. شأن نزولها, يا اسباب النزولهايى كه براى سوره ها, يا پاره اى از آيات بيان شده نيز, بيانگر همين نكته اند; در مثل در سوره احزاب, پيش از نازل شدن آيات حجاب, سخن از جنگ احزاب و داستان زيد و زينب و غزوه بنى قريظه بود كه همگى در سال پنجم هجرى و آغاز سال ششم رخ داده است. ولى در سوره نور, سخن از داستان افك به ميان آمده كه مربوط به غزوه بنى المصطلق و پس از نازل شدن آيه حجاب بوده است.
    عايشه مى گويد:
    (رسول خدا, بين زنان خود قرعه كشيد و قرعه به نام من در آمد و مرا دنبال خود برد و اين رخداد, پس از نزول حجاب بود.)42
    بنابراين آيه 31 سوره نور, بيان چهارمين مرحله از حجاب را بر عهده دارد و چون اين مرحله از حجاب, مهم ترين مرحله است و افزون بر حجاب زنان, امور گوناگون ديگرى نيز بيان كرده, ما به شرح درباره اين آيه بحث مى كنيم; تا زواياى مسأله به خوبى روشن شود.
    بنابراين آيه شريفه, با توجه به واژگان و شأن نزول و لباس معمول زمان نزول و روايتهايى كه درباره بخشهاى گوناگون آيه به ما رسيده است, مورد بررسى قرار مى گيرد.
    در اين بررسى, بيش تر, سعى بر اين است كه واژگان آيه مورد دقت قرار گيرند و از روايتها و شأن نزولها, تنها به عنوان يارى دهنده استفاده شود.
    نكته هايى كه از اين دو آيه شريفه: (30 و 31 سوره نور) مى شود فهميد:
    1. واژه (غضّ), به معناى كاستى است: (واغضض من صوتك) يعنى صداى خود را فرو بكاه. (انّ الذين يغضّون اصواتهم عند رسول اللّه) يعنى آنان نزد رسول خدا صداى خود را پايين بياورند.
    بنابراين (يغضّون من ابصارهم), يعنى از نگاههاى خود مى كاهند.
    در آيه شريفه: (آيه 30 سوره نور) كه خداوند مى فرمايد: (قل للمؤمنين يغضّوا من ابصارهم) فعل (يغضوا) مجزوم است; زيرا جمله شرطى در تقدير است:
    (قل للمؤمنين: غضوا من ابصارهم فانك ان تقل لهم, يغضوا.)
    به مؤمنان بگو: ديدگان خود را فرو نهند كه اگر تو به آنان بگويى ديدگان خود را فرو خواهند كاست.
    (يغضضن) در آيه شريفه 31 سوره نور نيز مجزوم است; زيرا عطف شده بر (يغضوا) و در آن نيز فعل امر در تقدير است.
    2. حذف جمله شرط در (يغضوا) و (يغضضن) دلالت مى كند كه مردان مؤمن و زنان مؤمنه, همين كه از دستورهاى خداوند آگاهى يافتند, بى درنگ به آنها جامه عمل در مى پوشانند و در برابر دستورهاى رسول خدا, بى چون و چرا گردن مى نهند. به گونه اى كه كلام نيازى به آوردن جمله شرط ندارد.
    بنابراين, بايد جمله شرطى در تقدير گرفت, تا توجيه نحوى براى حذف (نون) در (يغضوا) باشد. ذكر نشدن جمله شرط نيز, بى گمان, دليلى داشته كه همان سربه فرمان بودن مردم در برابر امر خدا و رسول خدا باشد.
    3. متعلق فعل (يغضوا) و (يغضضن) محذوف است و در آيه از آن نشانه و اثرى نيست. بنابراين, از آيه روشن نمى شود كه ديدگان را از چه چيز بايد فرو كاست. شايد حذف متعلق به جهت روشنى آن باشد. يعنى چشم را از آنچه نظر كردن به آن حرام است, فرو بنديد. امّا چه چيزهايى نگ اه كردن به آنها حرام است و ناروا, روشن نيست و آيه در اين باب, بيانى ندارد.
    4. جمع آمدن (مؤمنين), (يغضوا), (ابصارهم) و همچنين (مؤمنات), (يغضضن) و (ابصارهن) بيانگر اين نكته است كه هركس بايد چشم خود را فرو كاهد مانند: (خذوا اسلحتكم) هر كس اسلحه خود را بردارد و (فاغسلوا وجوهكم) هر كسى صورت خود را بشويد.
    بنابراين, آيه شريفه در مقام بيان حكم تك تك اشخاص و افراد جامعه است و درصدد بيانِ حكم مسؤولان و سرپرستان جامعه و امر به معروف كنندگان جامعه نيست. حال اگر كسى وظيفه شخصى خود را انجام نداد, چه بايد كرد؟ از اين آيه, حكمش روشن نيست.
    5. در شأن نزول آيه نخست از قول امام باقر(ع) آمده است:
    (استقبل شاب من الانصار امرأة بالمدينه و كان النساء يتقنّعن خلف آذانهنّ فنظر اليها وهى مقبلة فلما جازت نظر اليها ودخل فى زقاق قد سمّاه ببنى فلان فجعل ينظر خلفها واعترض عظم فى الحائط او زجاجة فشق وجهه فلمّا مضت المرأة نظر فاذا الدِّماء تسيل على صدره وثوبه فقال واللّه لآتين رسول اللّه(ص) ولأخبرنّه قال: فأتاه. فلمّا رآه رسول اللّه(ص) قال له: ما هذا؟ فاخبره فهبط جبرئيل(ع) بهذا الآيت: قل للمؤمنين يغضّوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم انّ اللّه خبيرٌ بما يصنعون.)43
    در مدينه, جوانى از انصار, با خانمى روبه رو شد. زنان در آن زمان, مقنعه ها را پشت گوشها مى انداختند. جوان نگاه را به آن خانم دوخت و او همچنان به راه خود ادامه مى داد. هنگامى كه زن از برابر وى رد شد, باز به زن نگاه مى كرد و را ه خود را ادامه مى داد. تا داخل كوچه اى شد ـ كه حضرت نام كوچه را ذكر كرد ـ و همچنان كه به پشت سر نگاه مى كرد, استخوان, يا شيشه اى كه در ديوار بود, صورت وى را دريد. هنگامى كه زن از جلو چشمش ناپديد شد, به خود آمد, ديد خون بر لباس و سينه اش, جريان دارد.
    پيش خود گفت: به خدا سوگند, نزد رسول خدا(ص) مى روم و او را از واقعه مى آگاهانم. هنگامى كه نزد پيامبر(ص) آمد و حضرت او را به آن حالت ديد, فرمود: اين چه حالتى است؟
    جوان داستان را براى حضرت باز گفت: آن گاه جبرئيل(ع) بر پيامبر نازل شد با اين آيه شريفه: اى رسول ما, به مؤمنان بگو: چشمهاى خود را فرو نهند و عورتهاى خود را حفظ كنند. آن براى ايشان بهتر است. همانا, خداوند به آنچه انجام مى دهند, آگاه است.
    6. از شأن نزول و همچنين از آيه (قل للمؤمنات) بر مى آيد كه زنان مدينه سر و بدن خويش را مى پوشانده اند, ولى بخشهايى از سروسينه خود را نمى پوشانده اند. بنابراين, آيه, درباره آن قسمتهايى كه پوشيده نمى شده, دستورهايى داده است.
    7. آمدن واژگانى چون: (المؤمنين) و (المؤمنات) به جاى (الذين آمنوا) نشانگر اين است كه اين احكام براى كسانى است كه به حمل شايع, مصداق مؤمن هستند. بنابراين, روى سخن با غير مسلمانان و مسلمانان ناپاى بند نيست. شأن نزول نيز, اين نكته را تأييد مى كند; زيرا جوان انصارى, همين كه نگاهش به زن افتاد و دل در گرو وى گذاشت و در اثر آن صورتش مجروح شد, با همان سرو روى خونين, خود را به پيامبر(ص) رساند و آن حضرت را از واقعه با خبر ساخت. اگر او فرد منحرف و ناپاى بند و هوسباز و آلوده چشم مى بود, بايد كار نارواى خود را ادامه مى داد, تا ديگران پيامبر(ص) را با خبر سازند.
    شايد بتوان نتيجه گرفت كه غير مسلمانان و مسلمانان شناسنامه اى و ناپاى بند, كه در روايات نگاه به سر و روى آنها بى اشكال دانسته شده است, از همان ابتدا, مكلف به پاره اى از دستورها نيستند و اين دستورها براى رسيدن انسان خواستار كمال, به كمال انسانيت و دور شدن از حيوان صفتى است.
    8. تكرار كردن (قل) و جداسازى بين دو آيه, آوردن واژگان: (المؤمنين) و (المؤمنات) با دو صيغه مذكر و مؤنث و همچنين واژگان: (يغضوا), (يغضضن) و… نشان مى دهد كه زن و مرد هر يك احكام ويژه به خود را دارند و از حكم يكى, نمى توان حكم ديگرى را فهميد.
    9. پيش تر اعلام كردن حكم نگاه و پوشش مردان, شايد افزون بر تغليب, كه هميشه در زبان عرب, مذكر را بر مؤنث پيش مى دارند, به اين جهت باشد كه حكم مردان كوتاه است و در يكى ـ دو جمله در خور بيان است, ولى حكم پوشش و حجاب زنان, نياز به شرح فراوان داشته است; به گون ه اى كه حجم ظاهر آيه حجاب زنان, كم وبيش, پنج برابر حجم آيه پوشش مردان است.
    10. آمدن حرف (مِن) تبعيضيه در جمله (يغضوا من ابصارهم) و (يغضضن من ابصارهن) و نيامدن آن در جمله (يحفظوا فروجهم) و… شايد بيانگر اين نكته باشد كه (فرج) هيچ محدوده مجازى ندارد كه در آن حفظ واجب نباشد; ولى براى ديدن و نگاه, محدوده مجاز نيز وجود دارد.
    11. على بن ابراهيم در تفسير خود, روايتى از محمد بن مسلم, از حضرت صادق(ع) نقل مى كند كه فرمود:
    (كل آيت فى القرآن فى ذكر الفروج فهى من الزنا الاّ هذه الآيه فانّها من النظر فلايحل لرجل مؤمن ان ينظر الى فرج اخيه ولايحل للمرأة ان تنظر الى فرج اختها.)44
    هر جا در قرآن بحث فرج مطرح شده است, مراد حفظ از زناست, مگر اين آيه, كه مراد حفظ از نگاه است. پس بر مرد مؤمن حلال نيست نگاه به فرج برادر خود و بر زن حلال نيست كه نگاه كند به فرج خواهر خود.
    در تفسير روح المعانى, همين مطلب به ابن زيد و ابى العاليه, نسبت داده شده است; ولى صاحب روح المعانى, اين برداشت را نمى پذيرد و حفظ فرج را در تمامى آيات, به يك معنى مى داند و يادآور مى شود: اين گونه تفصيل, دليلى ندارد.
    صاحب تفسير روح المعانى, اگر به جمله هاى پيشين و پسين آيه و به شأن نزول توجه مى كرد, بر وى روشن مى شد كه آن تفصيل, تفصيل درستى است. وقتى صدر آيه, درباره چشم پوشى از نگاه باشد, و ذيل آيه, درباره نمايان نساختن زينت و از سويى, شأن نزول درباره نگاه باشد, مى ت وان حفظ فرج را در آيه ويژه حفظ از نگاه دانست.
    بنابراين در تفسير آيات و روايات و بيان واژگان آنها, نبايد تنها به اشتراكهاى واژگانى تكيه كرد, بلكه سياق آيه نيز بسيار اهميت دارد.
    روشن است كه پيدا كردن واژگان همانند از معجم المفهرس و مانند آن و تلاش براى هم معنى جلوه دادن آيات نازل شده در شرايط گوناگون و… كارى است غير محققانه.
    12. نگاه كردن به زنان, گرچه رفتارى است كه نفس انسان, بدان سوى گرايش دارد آن را به مصلحت خود مى داند, ولى پاك دامنى و پاك چشمى براى انسان, مصلحت بيش ترى دارد; از اين روى, قرآن مى فرمايد: (ذلك ازكى لهم).
    13. گاهى, انسانها, دچار خودفريبى مى شوند و با توجيه ها و به بهانه هايى, گناه را براى خود روا, يا واجب مى شمارند. از اين روى, خداوند در قرآن, با جمله: (ان اللّه خبير بما يصنعون) به همگان هشدار مى دهد كه خداوند, رفتارها و كردارها را, همان گونه كه هست مى بي ند و به آنها آگاهى دارد.
    14. نخستين جمله اى كه حكم ويژه اى را براى خانمها بيان مى كند (لايبدين زينتهن الاّ ماظهر منها) است كه براى روشن شدن آن, بايد به چند نكته توجه كرد:
    الف. مراد از زينت, نمى تواند دستبند, گردنبند, النگو و… باشد; زيرا نمايان آنها وقتى كه از بدن جدا باشند, هيچ اشكالى ندارد. در مثل, زن وقت وضو دستبند خود را در آورد و جايى بگذارد كه مردان آن را ببينند, يا طلاى خود را براى تعمير به طلاساز بدهد و… هيچ گناهى انجام نداده است. بنابراين, به احتمال قوى, مراد از واژه (زينت) در آيه شريفه, جاى زينت است; يعنى گردن, دست, گوش و مانند اينها.
    ب. گفتن (زينت) و اراده كردن مكان زينت, مجاز است و به علاقه حال و محلّ, چنين مجازگويى, مجاز شمرده شده است. فلسفه آوردن مجاز به جاى حقيقت, افزون بر تخفيف لفظ, مبالغه و تأكيد است.
    ج. شايد سربسته گفتن: (الاّ ما ظهر) و روشن نكردن حد و مرز آن, براى واگذار كردن اين امور به عرف باشد. در مثل (ماظهر) براى خانمى كه هيزم جمع مى كند و از صحرا مى آورد, با (ماظهر) براى خانمى كه لب جوى به شستن لباس مشغول است, يا خانمى كه پشت ميز اداره به رتق و فتق امور و پاسخ گويى مشغول است, يا خانمى كه در آزمايشگاه, به ساماeدهى وسايل مى پردازد, فرق دارد. دو گروه نخست, بايد مقدارى آستين را بالا بزنند, ولى دو گروه دوم, به بيش از انگشتان دست, نياز ندارند. به هر حال, بخشهايى از دست, پا و صورت كه عرف حكم به پوشيد ن آنها نمى كند, يا ضرورت اقتضا مى كند كه پوشيده نشود, از استثناءها به شمار مى روند. برابر حديثى كه از عايشه نقل شده, پيامبر(ص) به اندازه يك قبضه (در حدود 8 سانتى متر) بالاتر از كف دست را استثناء كرده است.46
    ولى همان گونه كه گذشت اين حدّ معين كردن نمى تواند براى همگان باشد, اين حدّ بر فرض صحيح بودن سند براى زن رخت شوى و مانند اوست.
    د. فعل (لايبدين) صيغه ششم از فعل مضارع (يبدى) (= ظاهر مى كند. نمايان مى سازد) است و در حال رفع, نصب و جزم در ظاهر فرقى نمى كند. بنابراين مى تواند, نهى, نفى, يا عطف به (يغضضن) و در پاسخ شرط مقدر باشد.
    به هر حال, آيه شريفه, يا از نماياندن زينت باز مى دارد, يا روش زنان مؤمن را در ننماياندن زينت, بيان مى كند, يا تسليم بى چون و چراى پيامبر(ص) بودن را يادآور مى شود.
    در هر صورت, اگر در موردى قسمتى از بدن, يا زينت, شك شد كه آيا از استثناست, يا مستثنى منه; در مثل دو عرف با هم ناسازگارى كردند و يا ضرورت و عرف با هم نساختند, يا در درستى خبرى كه دال بر گستره استثناء است, شك شد, استثنا بودن آن قسمت از بدن, ثابت نيست. بنابر اين, از ذيل (الاّ ما ظهر) خارج مى شود و (لايبدين) آن را در بر مى گيرد.
    خلاصه اين كه: در جايى كه شك مى كنيم آيا از استثناهاست, تا پوشش آن لازم نباشد, يا از استثناها نيست, اصل اين است كه از استثناها نيست و پوشش آن لازم. اين اصل در جاهايى كه شك را مى يابد, كاربرد بسيار دارد.
    هـ. واژه (زينتهن) براى بيان اين نكته نيست كه اگر خانمى زينت ندارد, تا آن را نمايان سازد مجاز است سروگردن و دست وپا و… را براى نامحرمان نمايان سازد. بلكه بيان گر محدوده حجاب است; ولى حد ومرز آن را به گونه اى باز مى شناساند كه در خود داراى انعطاف باشد. هما ن گونه كه روش قرآن و دين, در روشن كردن حدّ و مرز گزاره ها و احكام, چنين است كه بازشناسى موضوع را به عرف, و يا خود مكلف وا مى گذارد.
    و در اين گونه موردها, راه را بر سخت گيريها مى بندد در مثل مى گويد: بيمار روزه خود را بگشايد; امّا بيمار كيست؟ ساكت است.
    و. روايات در بيان مراد (ماظهر) گوناگونند: دسته اى (وجه و كفين) (صورت و دو دست تا مچ) را مى گويند و دسته اى (قدمين دو كف پا, تا مچ) را نيز مى افزايند.47
    شايد آنچه را كه روايات بيان كرده اند, قدر متيقن باشد; زيرا آيه قرآن از بيان (وجه و كفين) ناتوان نبوده است. بيان مستثنى و مستثنى منه, به صورتى كلى, براى بيان مطلبى عام تر و مفيد تر بوده است. از اين روى در پاره اى از روايات, جاى النگو نيز افزوده شده است.48 روايت نقل شده از عائشه49 نيز, مى تواند مؤيد استثناى جاى النگو باشد.
    شايد روا بودن نگاه به سر زنان اهل تهامه, اهل سواد, علوج, زن ديوانه و… در همين راستا باشد.
    ز. شمارى از مفسران, گفته اند: زينت بر دو گونه است: ظاهرى و باطنى. جمله (الا ما ظهر منها) در صدد بيان زينتهاى ظاهرى است. اينان, سپس در مصداقها و نمونه هاى آن اختلاف كرده اند. ابن مسعود, زينت ظاهرى را لباس و زينت باطنى را گوشواره, النگو و خلخال دانسته است. ابن عباس گفته است:
    زينت ظاهرى, سورمه, انگشتر, گونه ها و حناى دست است.
    قتاده, تنها سورمه, النگو و انگشتر را گفته و شمارى ديگر, زينت ظاهرى را وجه و كفين دانسته و شمارى صورت و سرانگشتان و گروهى ديگر كف دست و سرانگشتان را گفته اند.50
    اين ديدگاههاى گوناگون و پراكنده بيان گر اين نكته است كه شارع مرز روشنى را بيان نكرده و هيچ يك از ديدگاهها براى انسان لزوم پيروى نمى آورد. و نمى توان گفت: بى گمان حداقل استثنا شده است. زيرا حداقل, همان قول ابن مسعود است كه زينت ظاهرى را لباس دانسته است. د ر حالى كه بى گمان, زنان, پيش از نازل شدن اين آيه پوشيه نمى زده و دستكش به دست نمى كرده اند و پس از نازل شدن آيه هم, چنين بوده است. پس, بى گمان آشكار بودن دستها تا مچ و چهره, اشكالى نداشته و پوشيدن كف پاها تا مچ نيز, رسم نبوده است.
    بنابراين, برابر اين ديدگاهها نيز, بايد (الا ماظهرمنها) را به عرف واگذاريم و سخن اينان را بر فهم آنان از عرف زمان خودشان حمل كنيم.
    15. دومين جمله اى كه حكم ويژه اى را براى بانوان بيان مى كند: (وليضربنَ بخمرهنّ على جيوبهنّ.)
    از اين جمله كه مى فرمايد: روسريهاى خود را برگريبان خود بيندازيد, ظاهر مى شود كه پيش از نازل شدن آيه شريفه, روسريها را زيرگلو گره نمى زده اند و گريبان و سينه هاى آنان, پيدا بوده است.
    روايتى كه پيش از اين در شأن نزول آيه, بيان شد51, تأييد كننده همين نكته است. بنابراين, وقتى كه پيش از نازل شدن آيه, زيرگلو, گوشها و مقدارى از سينه, پيدا بوده است, بى گمان, دستها, پاها و چهره ظاهر بوده زيرا هيچ مرسوم نيست كه در جامعه اى و در سرزمينى زنان د ستها و پاها را بپوشانند; ولى سينه و گردن را باز بگذارند.
    16. اين جمله از آيه شريفه, تأييد كننده نكته اى است كه از جمله پيش استفاده كرديم و آن اين كه: بايد لباس عرفِ آن زمان را وا رسيد و آن را معيار قرار داد, سپس شارع هر جا را درست نمى داند, اعلام كند و حكم و نظر جديد خود را بيان بفرمايد. اگر نادرستى موردى را ا علام نكرد, بايد از عرف پيروى كرد.
    17. از اين بخش از آيه شريفه, واجب بودن پوشاندن زير چانه, درخور استفاده نيست; زيرا نه از آيه اين مطلب بر مى آيد و نه انداختن روسرى بر روى سينه و گره زدن در زير گلو, تمامى زيرچانه را فرا مى گيرد.
    پيش از اين بيان شد كه استثناى كف و وجهين, مصداقى از ماظهر است, نه تمام آن, بنابراين, نبايد بحث كرد كه آيا زيرچانه از صورت است, يا نيست و نبايد بحث كرد كه (وجه) زير چانه را در بر مى گيرد يا خير؟ بلكه بايد بررسى كرد آيا شارع كه خواسته عرف را رد كند و بر نپ وشاندن گريبان, بر زنان خرده گيردو يا خواسته به پوشاندن گريبان و سينه امر كند, آيا امرش شامل زيرچانه مى شود, يا خير؟ اگر امر شارع, زيرچانه را در برگرفت, پيروى واجب است و اگر در بر نگرفت, زيرچانه, به همان اباحه اوّلى, كه عرف مردم مدينه داشته اند, باقى مى م اند; مگر اين كه دليل ديگرى وجود داشته باشد كه بعد بحث مى كنيم.
    18. در بخش ديگر آيه شريفه كه مى فرمايد: (لايبدين زينتهنّ الاّ لبعولتهنّ او آبائهنّ… او نسائهنّ, او ما ملكت…) نكته اى كه به چشم مى خورد, وجه تكرار (ولايبدين زينتهن) است كه يادآور شده اند: يادآورى آن درباره نخست, براى بيان رخصتها به اعتبار منظور بوده و درب اره دوم, براى بيان ناظر بوده است.52 يعنى دربار نخست بر آن است كه اين نكته را بيان كند: زن, وظيفه دارد, زينت خود را بپوشاند, مگر آنچه كه از باب ضرورت, كه عرف آن را بايسته مى داند, بيرون مى ماند; مانند: دست و چهره. امّا دربار دوم (لايبدين زينتهن) در صدد بي ان اين است كه شمارى از مردان, مى توانند به زينتهاى زن بنگرند و لازم نيست كه زن, زينتهاى خود را از آنان بپوشاند. پيش از اين, يادآور شديم كه مراد از زينت, جاهاى زينت است كه دست بالا, دستها تا نصف آرنج, پاها تا مچ, گردن و گلو, گوشها, گريبان و شايد موهاى سر را دربر بگيرد امّا بى گمان, كمر, شكم, سينه و رانها, از جاهاى زينت به شمار نمى روند. اين اعضا بر همان حال نخستين خود مى مانند كه زنان به طور معمول, اينها را مى پوشانده اند. بنابراين, زن بايد آنها را بپوشاند و خويشاوند مَحْرَم حق نگاه به آن اعضاء را ندارند.
    بنابراين آنچه كه از اين جا و آن جا شنيده مى شود: به غير از عورت, مردان مَحْرَم به هر جاى زن مى توانند بنگرند سخنى است نادرست و بى بنياد و ناسازگار با آيه شريفه مورد بحث. البته اين پندار از فتواى فقيهان سرچشمه گرفته كه در اين باره سخن خواهيم گفت.
    19. اين كه بر شوهر رواست كه به همه جاى زن خويش بنگرد و زن هم چنين حقى را درباره شوهر خود دارد و… مطلبى است كه از آيات ديگرى استفاده مى شود, مانند:
    (نساءكم حرث لكم فاتوا حرثكم انّى شئتم.)
    همسران شما, كشتزارهاى شمايند, هر جا كه خواستيد بر كشتزار خود درآييد.

    ييا

    (قد افلح المؤمنون الذين… والّذين لفروجهم حافظون الاّ على ازواجهم او ما ملكت ايمانهم, فانّهم غير ملومين.)53
    مؤمنان, رستگار شدند آنان كه… و آنان كه فرجهاى خود را نگاهبانى مى كنند, مگر بر همسران يا كنيزان ملكى كه هيچ نكوهشى بر آنان نيست.
    بنابراين, اين كه شمارى پنداشته اند چون: در آيه شريفه از شوهر نام برده شده (الاّ لبعولتهن) و شوهر مى تواند به تمامى بدن همسر خود نگاه كند, سپس دسته هاى يازده گانه ديگرى را بر شوهر عطف كرده, چنين استفاده مى شود كه اين يازده گروه هم مى توانند به همه جاى بدن خانمى كه با آنها مَحْرَم است, نگاه كنند, مگر اين كه دليلى بر خلاف اقامه شود, مانند: حرام بودن نگريستن به عورت غير و حرام بودن نگاه شهوت آلود و… پندارى بيش نيست و سخنى است بى مبنا و بى دليل كه با كم ترين درنگ, نادرستى آن روشن مى شود.
    20. كسانى كه در اين آيه استثنا شده اند و لازم نيست زنان در برابر آنان جاهاى زينت خود را بپوشانند, عبارتند از: شوهر, پدر, پدر شوهر, پسر, پسر شوهر, برادر, پسر برادر, پسر خواهر, زنان هم كيش, ملك يمين (كنيز زرخريد و به قولى عبد) پيروانى كه نياز جنسى ندارند, كودكانى كه بر عورت زنان چيره نشده اند.
    21. در اين كه پيروانى كه نياز جنسى ندارند چه كسانى هستند, اختلاف است. در مجمع البيان پنج قول نقل شده است:
    الف. آنان كه به خاطر نياز غذايى همراه انسان مى آيند و نياز جنسى ندارند, مانند: ابله.
    ب. عنين (ناتوان از آميزش).
    ج. خصى (آلت بريده)
    د. پيرى كه گرايشى به زنان ندارد.
    هـ. برده صغير.54
    به نظر مى رسد از اين چند ديدگاه, ديدگاه نخست, بهتر باشد و پذيرفته تر; زيرا گروه دوم و سوم شهوت دارند, ولى نمى توانند به كار برند. بنابراين به (غير اولى الاربه) غير نيازمند گفته نمى شود و همچنين پيرمرد. دسته پنجم, به خاطر نابالغى, قوه شهوانيه آنان برانگيخ ته نشده و اينان نيازمند بالقوه اند كه با فراز(او الطفل الذي…) استثنا شده است.
    بنابراين, مصداق تام و تمام اين فقره, دسته اول است, گرچه آيه ويژه و منحصر به آن مصداق نيست و مى توان كسانى را كه پيش تر شهوت جنسى داشته اند, ولى اكنون به خاطر مريضى, يا پيرى, يا رياضت, شهوتى ندارند نيز, از مصداقهاى آن به شمار آورد.
    22. در اين كه مراد از كودكانى كه بر عورتها چيره نشده اند, چه كسانى هستند, اختلاف است.
    الف. كودكانى كه عورتها و اسرار زنان را نمى شناسند و به خاطر نداشتن شهوت, بر آن نيرو و قوت پيدا نكرده اند.
    ب. كودكانى كه قدرت آميزش با زنان را ندارند. بنابراين, اگر به حدّ شهوت رسيدند, حكم مردان را دارند.55
    به نظر مى رسد از دو ديدگاه, ديدگاه نخست بهتر است; زيرا اگر كودكانى اسرار زنان را بشناسند و از امور جنسى آگاه باشند, ولى اكنون ناتوان از آميزش, اين آگاهى سبب مى شود, كودكان به انحراف كشيده شوند و آن كارهايى را كه شارع نمى خواسته انجام بگيرد, انجام بگيرد. 23. آخرين فقره در آيه شريفه, درباره حجاب زنان, اين فقره است:
    (لايضربن بارجلهن ليعلم مايخفين من زينتهنّ.)
    زنان مؤمن, نبايد پاى بر زمين بكوبند, تا زينتهايى كه پنهان داشته اند معلوم شود.
    نخستين نكته اى كه از اين فقره آيه شريفه به دست مى آيد اين كه: نه تنها نماياندن جاى زينت, بر زنان مؤمن روانيست كه شنواندن صداى زينت به نامحرم نيز, روا نيست.
    24. از فقره (لايضربن…) و از فقره (لايبدين زينتهنّ) برداشت مى شود كه نماياندن هرگونه زيبايى براى برانگيختن شهوت مرد, با استفاده از هر يك از حواس, نارواست.
    در قرآن گوش و چشم, دو شاخص اصلى از حواس انسانى به شمار مى روند. از اين روى, زن نبايد نازك و دلپذير با مرد نامَحْرَم سخن بگويد. همان گونه كه اين مطلب در, دستور خداوند به زنان پيامبر(ص) آمده است:
    (فلا تخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض.)56
    پس در گفتار نرمى نشان ندهيد, تا اميد نبرد, آن كه در قلبش بيمارى است.
    25. از جمله زينتهاى نهانى كه زن نبايد با پاى كوبى بر زمين آشكار سازد, خلخال است. از آن جا كه خلخال را به پا مى بسته اند و قرآن آن را زينت نهان مى داند, روشن مى شود كه عرف و آنچه شناخته شده و رسم بوده, زنان شلوارهاى بلند مى پوشيده اند, كه خلخال را نيز مى پوشانده است.
    بنابراين, پوشاندن پا تا پايين, در زمانهاى گذشته, رسم بوده و پس از نازل شدن آيه شريفه, واجب بودن آن, روشن شده است; زيرا اين آيه در صدد محدود كردن بودند, گستراندن. حال اگر روشن شد كه در آن زمان, شلوار و لباس بيرون منزل و داخل منزل, يكى بوده, مى توان گفت: پوشاندن پا تا پايين, در داخل منزل و در پيش محرمهاى دوازده گانه, شناخته شده و مرسوم بوده و سپس واجب شده است. مگر نزد شوهر, كه با آيات ديگر استثنا شده است. اگر نشانه اى بر يكسان بودن لباس زن در خانه و بيرون از خانه, پيدا نشد, لباس درون خانه, پيرو عرف است. 26. نكته ديگر اين كه پاى بر زمين كوبيدن, جز بايسته هاى راه رفتن نيست; يعنى زن مى تواند بدون پاى كوبى بر زمين به گونه شناخته شده و معمول, راه رود. بنابراين, با توجه به اين كه در چند فقره قبل, فرمود: (لايبدين زينتهنّ الا ما ظهر منها.) و در اين فقره از زدن پا به زمين جلوگيرى كرد, روشن مى شود كه خانمها بايد بيش ترين رعايت را در هر زمينه اى داشته باشند و باندازه ضرورت, بسنده كنند.
    27. در آخرين بخش از آيه مى فرمايد:
    (وتوبوا الى اللّه جميعاً ايّها المؤمنون لعلكم تفلحون.)
    اى مؤمنان, همگى به سوى خدا برگرديد, شايد رستگار شويد.
    گويا مراد از (ايها المؤمنون) مردان مؤمن است; زيرا اين دو آيه, حكم هر يك از مردان و زنان مؤمن را جداگانه بيان كرد. از اين روى, روشن مى شود كه مردان گناهانى را انجام مى داده اند كه نياز به توبه و بازگشت بوده است. در مثل, با نگاه هاى شهوت آلود, سبب جعل احكا مى براى بانوان شده اند كه شأن نزول, تأييد كننده اين مطلب است. پس سخت گيرى خداوند در لباس و چگونگى پوشش زنان, به عنوان نقصان وارد كردن و به بند كشيدن آنان نبوده, بلكه راهى بوده كه آنان را از چشمان آلوده مردان شهوت ران حفظ كند. بنابراين, حجاب, براى آنان سن گرى است نگهدارنده و بازدارنده از نگاههاى آلوده به شهوت, نه براى محروم كردن آنان از حقوق خود در جامعه.
    28. فرمان پوشش به زنان و فرمان چشم فروكاستن به مردان, به تنهايى براى جلوگيرى از گناه و چشم چرانى مردان, كافى نيست; بلكه آنان نيرويى درونى, مانند تصميم بر توبه و بازگشت به سوى خدا و گردن نهادن به دستورهاى او, نياز دارند; تا آنان را از آنچه كه خداوند حرام كرده, بازدارند و بدون آن نيروى درونى, تمهيدات بيرونى, كافى نيست.
    29. آنچه در تفسير على بن ابراهيم, به عنوان روايت ابى الجارود نقل شده, بسيار همانند آن چيزى است كه از ظاهر آيه شريفه, برداشت مى شود:
    ابى الجارود از امام باقر(ع) روايت مى كند:
    (فى قوله (لايبدين زينتهن الاّ ما ظهر منها) فهى الثياب والكُحل والخاتم وخضاب الكف والسوار. والزينة ثلاث: زينة للناس وزينة للمحرم وزينة للزوج. فامّا زينة الناس, فقد ذكرناه وامّا زينة المحرم فموضع القلادة فما فوقها والدملج ومادونه والخلخال وما اسفل منه وامّ ا زينة للزوج فالجسد كلّه.)57
    امام باقر(ع) درباره فرموده خداوند متعال: (و آشكار نسازند زينت خود را مگر آنچه آشكاراست) فرمود: آن زينت, عبارت است از: لباس, سورمه, انگشتر, حناى دست و النگو.
    زينت, سه قسم است: زينتى براى مردم, زينتى براى مَحْرَم و زينتى براى شوهر.
    زينت براى مردم را يادآور شديم. زينت مَحْرَم, جاى گردنبند و بالاتر از آن و جاى دستبند و پايين تر از آن و جاى خلخال و پايين تر از آن و زينت شوهر تمامى بدن زن است.
    اگر چه در سند روايت مناقشه است و در اين كه چه بخش از آنچه از قول امام باقر(ع) نقل شد, روايت است و كدام بخش از آن, سخنان صاحب تفسير, احتمالهايى وجود دارد. ولى آنچه مهم است, روايت همان را مى گويد كه ظاهر آيه با توجه به عرف بيان مى كند.
    و بنابراين, روايت جنبه تأييدى دارد; از اين روى سند نداشتن آن, زيانى به بحث نمى رساند.

    مرحله پنجم:

    از آياتى كه پيش از اين, از آنها سخن گفته شد, روشن شد كه زنان قسمتهايى از بدن خود را كه پيش از نازل شدن آيه حجاب نمى پوشانده اند, لازم نيست آنها را در برابر خويشاوندان دوازده گانه مطرح شده در آيه 30 سوره نور, بپوشانند. ولى از آيات به دست نيامد كه حكم آن جاهايى را كه پيش از آيه حجاب مى پوشانده اند, اكنون چيست و در برابر اين دوازده گروه چه بايد بكنند؟
    در مثل, آيا مادر مى تواند تمامى بدن غير از عورت را در برابر فرزند بالغ خود نمايان كند؟
    آياخواهر مى تواند تمامى بدن, غير از عورت را در برابر برادر بالغ خود نمايان كند؟
    از آيات مورد بحث, روا بودن آشكار ساختن سينه, شكم, كمر, ساق پا و رانها و مانند آن در برابر مَحْرَمْها به دست نيامد.
    اكنون مى خواهيم بگوييم: از ظاهر قرآن مجيد, به دست مى آيد كه حاضر شدن زن, با لباس نامناسب و نماياندن, شكم, سينه, ران و… در برابر خويشان نسبى, بى چون و چرا, حرام است. خداوند در آيه 58 ـ 59 سوره نور مسأله را مطرح فرموده و حتى ورود بدون اجازه به اتاق پدر و م ادر را, ممنوع فرموده است:
    (يا ايها الذين آمنوا ليستأذنكم الذين ملكت ايمانكم والذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلث مرّات من قبل صلوة الفجر وحين تضعون ثيابكم من الظهيرة ومن بعد صلوة العشاء ثلث عوراتٍ لكم ليس عليكم ولاعليهم جناح بعدهنَّ طَوّافون عليكم بعضكم على بعض كذلك يبيّن اللّه لكم ال آيات واللّه عليكم حكيم.)
    اى آنان كه ايمان آورده ايد, غلامان و كنيزان زر خريد شما و كودكان نابالغ, [براى وارد شدن به اتاق شما] بايد سه وقت از شما اجازه بگيرند: پيش از نماز صبح, هنگامى كه لباسهاى خود را هنگام ظهر در مى آوريد و پس از نماز عشا. اين سه وقت, عورت است از براى شما. برشم ا و بر آنان, غير از اين سه وقت, گناهى نيست. شمارى از شما بر شمارى ديگر وارد شونده و گردش كننده اند اين چنين خداوند آيات خود را براى شما بيان مى كند و خداوند, داناى حكيم است.
    (واذا بلغ الاطفال منكم الحُلُم فليستأذنوا كما استأذن الذين من قبلهم كذلك يبيّن اللّه لكم آياته واللّه عليم حكيم.)
    هنگامى كه كودكان شما به سن بلوغ رسيدند, بايد از شما اجازه بگيرند, همان گونه كه پيشينيان آنان اجازه مى گرفتند. اين چنين خداوند آيات خود را براى شما, بيان مى كند. خداوند داناى حكيم است.
    آيه مى فرمايد كودكان نابالغ, در سه نوبت, براى ورود به اتاق پدر و مادر اجازه بگيرند. حال, كودكان بالغ چطور؟ اينان, بايد در هر حال, اجازه بگيرند, چه در اين سه نوبت و چه در وقتهاى ديگر.
    با اين كه در وقتهاى ديگر, احتمال برهنگى و… مادر يا به كلى وجود ندارد, يا بسيار كم پيش مى آيد, چرا كودك بالغ براى ورود به اتاق پدر و مادر, بايد اجازه بگيرد؟ اين بدان جهت است كه در ديگر وقتها نيز احتمال دارد جاهايى از مادر كه عورتين نيست, ولى از زينتهاى نه ان به شمار مى روند, پيدا باشند كه تنها براى همسر ديدن آنها رواست و براى غيرهمسر ناروا.
    بنابراين, مفهوم آيه 58 و صريح آيه 59, كه واجب بودن اجازه را براى فرزند بالغ بيان مى كنند, با ملازمه عرفى, به حرام بودن نظر به زينتهاى باطنى مادر و حرام بودن نماياندن زينتهاى پنهان بر مادر, دلالت دارد.
    اگر كسى بگويد احتمال دارد كه عورتين مادر در آن سه وقت ديگر نيز آشكار باشد; از اين روى بايد كودكان بالغ وارد نشوند!
    مى گوييم: احتمال نمايان بودن عورتين مادر در غير سه نوبت ياد شده, با جايز بودن ورود كودكان نابالغ, بدون اجازه, سازگار, نيست.
    بله اگر دليل قوى از روايات به جايز بودن ظاهر شدن مادر با لباس زير, در بين فرزندان پيدا كرديم, كه بسان نص بود, آن گاه, چاره اى نيست, بايد واجب بودن اجازه را براى امور ديگر بدانيم. ولى در بحث روايات خواهد آمد, كه چنين دليل قوى و روشنى وجود ندارد.
    نكته: خداوند در آيه 31 سوره نور, دوازده گروه را استثناء كرد و نتيجه اين شد كه بر زن لازم نيست خود را در برابر اين گروهها بپوشاند; امّا در آيه 58 همان سوره, تنها بر دو دسته واجب كرد كه در سه وقت ياد شده, اجازه بگيرند و در ديگر وقتها, همگان بايد اجازه بگير ند. از اين روى, اين پرسش به ذهن مى آيد:
    دليل استثناهاى دوازده گانه در آن جا و دوگانه در اين جا چيست؟
    پاسخ: در اين جا دو گروه را استثناء كرد:
    1. ملك يمين. اين خود, بحث دارد كه آيا غلام و كنيز را در بر مى گيرد, يا نه, تنها كنيز را در بر مى گيرد؟ آيا بالغان را در بر مى گيرد, يا نابالغان را نيز در بر مى گيرد؟ از آن جا كه هيچ كدام از انواع برده در زمان ما وجود خارجى ندارند, از بحث درباره آن, خوددا رى مى شود.
    2. كودكان غيربالغ خود انسان, نه هر كودك غيربالغ.
    اين گروه مى تواند به تمامى بدن مادر, غير از عورت نگاه كند و پوشاندن بدن, به غير از عورت, در برابر اينان, واجب نيست; از اين روى مى توانند بدون اجازه, مگر در سه نوبت ياد شده, به اتاق پدر و مادر, وارد شوند.
    ولى همين گروه و همين كودكان نابالغ, وقتى به سن بلوغ رسيدند, بايد براى وارد شدن به اتاق پدر و مادر, در همه گاه اجازه بگيرند, چون چه بسا, ران و سينه و پاهاى مادر عريان باشد.
    در اين جا, معناى يك قيد و كلمه اى كه در آيه ذكر شده و مفسران به طور معمول آن را معنى نكرده و از آن گذشته اند, روشن مى شود.
    آيه 60 سوره نور چنين بود:
    (واذا بلغ الاطفال منكم الحلم, فليستأذنوا كما استأذن الذين من قبلهم.)
    (من قبلهم) در آيه شريفه به چه كسانى اشاره دارد؟ از كلام مفسران, مطلب روشنى به دست نمى آيد, ولى با توجه به آيه 31 همين سوره كه دوازده گروه استثنا شدهو, دوازدهمين كودكى بود كه بر عورتهاى زنان آگاهى نداشت, روشن مى شود, كودكان در آيه 58, از گرفتن اجازه بخشود ه شدند, مگر زمانى كه به سن بلوغ برسند كه در اين صورت, بايد اجازه بگيرند, همان گونه كه (الذين من قبلهم); يعنى يازده گروه قبلى, اجازه مى گرفتند. بنابراين, روشن مى شود كه مراد از (من قبلهم) گروههاى يازده گانه قبلى است.
    البته استثنا بودن زوج و زوجه از اجازه گرفتن و نگاه كردن, به خاطر آيات سوره مؤمن و معارج است و اشكالى به كليت بحث ما, وارد نمى سازد.

    روايات:

    حال كه بحث از آيه 58 و 59 شد و زواياى گوناگون آن دوروشن گرديد, رواياتى را به عنوان تأييد كننده كه در ذيل دو آيه, 58 و 59 آورده شده, يادآور مى شويم:
    1.امام صادق(ع) مى فرمايد:
    (يستأذن الذين ملكت ايمانهم والذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلاث مرّات.كما امركم اللّه عزّوجلّ ومن بلغ الحلم فلا يلج على امّه و لاعلى اخته ولا على خالته ولا على ماسوى ذلك الاّ باذن فلا يأذنوا حتى يسلموا و السّلام طاعة اللّه عزّوجلّ.)58
    ملك يمين هاى شما و فرزندان نابالغ شما,همان گونه كه خداوند امر فرموده به شما, در سه نوبت اجازه مى گيرند.هركس به سن بلوغ رسيد,به هيچ روى,بر مادر,دختر, خاله و غير اينان, بدون اجازه وارد نمى شود.و اجازه نمى دهند, تا سلام كند;زيرا سلام, پيروى از خداوند است. 2.روايتى ديگر,همانند اين روايت,از امام باقر(ع) رسيده است.59
    3.در الدرالمنثور روايتهاى, بسيارى در اين باب نقل شده, از جمله:
    (راوى از پيامبر(ص) مى پرسد:آيا براى وارد شدن بر مادرم,بايد اجازه بگيرم؟
    حضرت مى فرمايد:بله.
    راوى مى پرسد:با مادرم در يك اتاق زندگى مى كنم, آيا براى وارد شدن بر ايشان, بايد اجازه بگيرم؟
    پيامبر(ص) مى فرمايد: اجازه لازم است.
    راوى مى گويد: من خدمتگزار مادرم هستم, آيا هر گاه وارد مى شوم, بايد اجازه بگيرم؟
    حضرت فرمود: آيا دوست دارى وى را برهنه ببينى؟
    گفت: نه.
    فرمود: پس اجازه بگير و وارد شو.)60
    اين روايت, با دو سند: (ابن جرير عن زيد بن اسلم, انّ رجلاً سأل النبى) و (ابن جرير و بيهقى عن عطاء بن يسار: انّ رجلا قال يا رسول اللّه.) نقل شده است.
    روايت نشان مى دهد كه اجازه گرفتن براى اين است كه مادر, برهنه ديده نشود. عريان در اين جا, اعم است از برهنگى كامل كه حتى عورتين او ديده شود, يا نيمه برهنگى كه سينه, شكم, ران و… ديده شود. ولى به قرينه رواياتى كه از ابن مسعود و حذيفه, نقل شد: (ان لم تفعل راي ت منها ما تكره) يا (ما على كل احيانها تحب ان تراها) معلوم مى شود كه مراد از برهنگى در حديث نبوى, برهنگى كامل نيست و روايات, تاييد كننده همان چيزى است كه از آيه برداشت شده.

    خلاصه بحث:

    1. حكم حجاب, كم كم و به مرور زمان, نازل شد و از خانه پيامبر اسلام(ص) شروع شد و سپس به ديگر خانه ها و خانواده ها سريان يافت.
    2. حجاب براى سالم ماندن روح انسانها قرار داده شده است: (ذلكم اطهر لقلوبكم وقلوبهنّ).
    3. جلباب (= چادر) افزون بر تكليف, حقى بوده براى خانمهاى پاكدامن كه در ابتداء, جنبه حق بودن آن برترى داشته است.
    4. پيش از آمدن حكم حجاب, زنان , غير از سروگردن, گريبان و دستها را تا حدود آرنج, باقى بدن خود را مى پوشانده اند. ظاهر بودن كمر, سينه, رانها و… رايج نبوده است. بنابراين, گروههاى استثناء شده, همان جاهايى كه به طور معمول نمى پوشانده اند مجاز هستند كه نگاه كن ند و جايز بودن نگاه كردن به رانها, سينه, ساقهاى پا و… از آيه به دست نمى آيد.
    5. حكم حجاب, حكم فراگير است و گروههاى استثناء شده به خاطر ضرورت و… بوده است.
    6. اصل در مسأله حجاب, جداسازى كامل محيط مرد و زن از يكديگر است, به گونه اى كه هر دو بتوانند در جامعه به كار و تلاش بپردازند و تماسها و برخوردها دراندازه بسيار كمى باشد.
    7. حجاب و پوشش, مسأله اى شخصى است و بازشناسى (ماظهر) و ضرورتها به عهده خود افراد است و از اين آيات حكم و وظيفه اى براى مسؤولان امر و متوليان امور روشن نشد.
    8 . در اين آيات هيچ بحثى درباره (مادر همسر) مطرح نشد و از هيچ يك از واژگان آيات روشن نشد كه داماد مى تواند به مادر همسر خود نگاه كند.
    بله, از آيه 23 سوره بقره روشن مى شود: ازدواج با مادر همسر حرام است, همان گونه كه ازدواج با مادر, خواهر, دختر, عمه, خاله, دختر برادر و دختر خواهر حرام است, ولى ملازمه اى بين حرام بودن ازدواج با حلال بودن نگاه كردن وجود ندارد.

    پى نوشتها:

    1. سوره (احزاب), آيه 53.
    2. همان, آيه 32 ـ 33.
    3. تفسير (مجمع البيان), امين الاسلام طبرسى, ج7 ـ 368/8.
    4. سوره (احزاب), آيه 55.
    5. (وسائل الشيعه), ج14, باب 129, از ابواب مقدمات النكاح, ج171/1 ـ 172.
    6. همان, ح4.
    7. تفسير (مجمع البيان), ج7 ـ 368/8.
    8. تفسير (روح المعانى), آلوسى بغدادى, ج107/12, دار احياء التراث العربى, بيروت.
    9. سوره (احزاب), آيه 59.
    10. همان, آيه 6.
    11. همان, آيه 32.
    12. تفسير (الدر المنثور), سيوطى, ج221/5.
    13. همان.
    14. همان.
    15. همان.
    16. همان.
    17. (نهج البلاغه), صبحى صالح, نامه 31, آخر نامه.
    18. تفسير على بن ابراهيم قمى, ج196/2.
    19. تفسير (روح المعانى), ج127/12.
    20. تفسير (الدرالمنثور), ج221/5.
    21. تفسير (روح المعانى), ج127/12.
    22. تفسير (مجمع البيان), ج7 ـ 369/8.
    23. تفسير (الميزان), علامه طباطبايى, ج339/16.
    24. تفسير (الكاشف), محمد جواد مغنيه, ج239/6.
    25. (قاموس قرآن), سيد على اكبر قرشى, ماده جلباب, دار الكتب الاسلاميه.
    26. (بحارالانوار), علامه مجلسى, ج55/10, ح2.
    27. همان, ج32,تحقيق محمد باقر محمودى,237,ح190 وزارت ارشاد.
    28. همان, ج227/41, ح37.
    29. همان, ج233/75, ح1.
    30. همان, ج11/78, ح70.
    31. همان, ج35/68, ح74.
    32. همان, ج76/79, ح5.
    33. سوره (احزاب), آيه 60.
    34. تفسير (الكاشف), محمد جواد مغنيه, ج239/6.
    35. تفسير (الميزان), ج339/16.
    36. تفسير (روح المعانى), ج127/12.
    37. تفسير (الكشاف), ج560/3.
    38. (فروع الكافى), ج290/7, ح1, دارالتعارف للمطبوعات, بيروت.
    39. همان291/, ح5.
    40. (تاريخ قرآن), دكتر محمد راميار674/, اميركبير.
    41. همان672/.
    42. تفسير (مجمع البيان), ج7 ـ 130/8.
    43. تفسير (نورالثقلين), ج588/3; (كافى), ج521/5, ح5.
    44. تفسير على بن ابراهيم قمى, ج101/2.
    45. تفسير (روح المعانى), ج204/10, دارالفكر, بيروت.
    46. (الدر المنثور), ج42/5.
    47. تفسير (نورالثقلين), ج589/3, ج590/95, ح105.
    48. همان590/, ح103.
    49. تفسير (الدرالمنثور), ج42/5.
    50. تفسير (مجمع البيان), و ديگر تفسيرها, ذيل آيه.
    51. تفسير (نورالثقلين), ج588/3, ح93.
    52. تفسير (روح المعانى), ج209/10.
    53. سوره (مؤمنون), آيه 1 ـ 6.
    54. تفسير (مجمع البيان), ج7 ـ 138/8.
    55. همان.
    56. سوره (احزاب), آيه 32.
    57. تفسير (على بن ابراهيم قمى), ج101/2; تفسير (نورالثقلين), ج592/3, ح119.
    58. تفسير (نورالثقلين), ج621/3, ح229.
    59. همان622/, ح231.
    60. تفسير (الدر المنثور), ج75/5.

    معارف قرآن

          



    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در دوشنبه 31 خرداد 1389  ساعت2:48 AM   |  

    تعداد صفحات :17   1   2   3   4   5   6   7   8   9   10   >