مرتبط با:همت و کار مضاعف در وقف و امور خیریه
نويسنده:رضا بابايي
چکيده
در بخشي ديگر از نوشتار، درباره آسيبهاي وقف به گزارش شاعران پرداختهايم که زير عنوان «آسيبشناسي وقف در ادب فارسي» آمده است.
کليدواژهها:
وقف، معناي حقيقي، معناي مجازي، ادب فارسي، آسيبشناسي.
مقدمه
در واقع وقف، راهکاري است براي هدايت سرمايهها و همتهاي افراد اجتماع در مسير بهسازي و نوسازي زيرساختهاي جامعه. واگذاري همه امور به نهادهاي حکومتي و تکيه بر اقدامات رسمي، هيچگاه هيچ جامعهاي را در مسير توسعه همهجانبه قرار نميدهد. بدين رو هماره از ديرباز هوشمندان و دلسوزان جامعه ديني، بر اهميت وقف و آثار و پيامدهاي آن اصرار ميورزيدند و آن را نشانه حيات و سرزندگي زيستگاههاي اجتماعي ميدانستند. ملکالشعراي بهار در مدح يکي از بزرگان زمان خودش، آنگاه که نيکيهاي او را ميشمارد، يادآور ميشود که او دائما در حال وقف و موقفهسازي بود و از اين رهگذر سهم شاياني در توسعه مدني جامعه خويش دارد:
گهي از صدق مسجدي ميساخت
گاه حمام وقف ميپرداخت
وقفپژوهي در روزگار ما از موضوعات مهم علمي است که از رهگذر آن ميتوان بسياري از مسائل ريز و درشت تاريخي و فرهنگي اين سرزمين را بررسيد و پرتوي بر آنها افکند. وقف اگرچه يکي از احکام شرعي است، اما به دليل اثرگذاري آن بر بسياري از وقايع فرهنگي و رخدادهاي تاريخي، اهميتي بيش از ماهيت فقهي خود يافته است و بهواقع چشماندازي است براي ديدهباني تاريخ فرهنگي ممالک اسلامي.
وقف و موقوفات، هماره پناهگاهي براي انواع فعاليتهاي علمي و فرهنگي و آموزشي بوده است؛ علاوه بر آن سهم مهمي در بهينهسازي محيطهاي زيستگاهي در کشورهاي اسلامي داشته است. بدين رو وقف را ميتوان از پشتوانههاي مهم فرهنگي در نظام اجتماعي اسلام دانست.
شاعران و گويندگان بزرگ فارسيزبان نيز به فراخور مضامين و موضوعات ادبي و عرفاني و تعليمي، هرازگاه يادي از اين مقوله ديني و اجتماعي کردهاند. آنچه در پي ميآيد، اشارتي کوتاه به برخي از اين يادکردها است.
تا آنجا که نگارنده جستجو کرده است، وقف در ادب فارسي، نماد و موضوع و بهانه سه گونه مضمونپردازي بوده است و همچنان در اين موضوعات به کار خواهد رفت:
1. نماد مفاهيم ارزشي و کاربرد مجازي در معاني مختلف؛
2. در معناي اختصاص و تعلق ابدي؛
3. پاکباختگي؛
4. ميزان و محک تقواي دينداران.
در پي با تفصيل بيشتر درباره اين موضوعات سخن خواهيم گفت؛ اما پيشتر توضيح کوتاهي درباره فرهنگ وقف، خالي از فايده نيست:
فرهنگ وقف
اين نيز گفتني است که وقف، اختصاصي به فرهنگ مسلماني و کشورهاي اسلامي ندارد. زرتشتيان و کليميان و مسيحيان و پيروان ديگر اديان آسماني نيز به گونههايي از وقف باور دارند و حتي بسياري از مراکز و بنيادهاي فرهنگي و تحقيقاتي در دنياي امروز - از جمله نهادهايي مثل جايزه نوبل - از طريق نوعي وقف بهوجود آمدهاند و به فعاليت مشغولاند. بنابراين وقف را ميتوان يک «کمکرساني بزرگ بشري» دانست که مسلمان و مسيحي و کليمي و زرتشتي و حتي ماترياليست و لائيک را در زير چتر خود گردآورده است.
وقف، از چنان جايگاهي در فرهنگ بشري برخوردار است که در غير کشورهاي اسلامي نيز به اشکال مختلف حضور دارد. در کشورهاي اروپايي و آمريکايي تأسيساتي نظير TRUST و ENDOWMENT فعاليت ميکنند که کارکردي شبيه وقف دارند. TRUST يک مؤسسه حقوقي است در انگلستان که مشابه وقف عمل ميکند، و ENDOWMENT هم يک بنياد حقوقي است که مختص وقف پول است.
بزرگترين مدارس علمي جهان اسلام، مانند نظاميههاي نيشابور و بغداد، با تکيه بر موقوفات اداره ميشدند و بسا عالمان و مدرساني که جز درآمدهاي وقفي، راه ديگري براي امرار معاش نداشتند؛ چنانکه سعدي در بوستان خبر ميدهد که «مرا از نظاميه ادرار بود» يعني براي من از مدرسه نظاميه، ماهانه حقوقي ميرسيد که با آن زندگيام را اداره ميکردم. حافظ نيز در مصراع «وظيفه گر برسد مصرفش گل است و نبيذ» اشاره به همين کمکهاي مالي دارد.
وقف در تاريخ تصوف و عرفان اسلامي، تجلي برکت و توسعه بوده است. وقف در فرهنگ عرفاني ما، موهبتي الهي است و در مجموعه اصطلاحات (terminology) صوفيه از زمره فتوح به شمار ميآيد. در سدههاي نخستين اسلام و ادوار آغازين، تصوف با تخصيص موقوفات - به صورتهاي گوناگون- گسترش يافت. صوفيان با استناد به حديث نبوي «رجعنا من جهاد الاصغر الي الجهاد الاکبر» و با اقامت در «رباط»ها (پايگاههاي مرزي بنا شده به منظور حفاظت از مرزهاي قلمرو اسلامي)، نه فقط به نبرد با دشمنان دين ميپرداختند، بلکه جهاد با نفس و تزکيه و تصفيه آن را نيز وظيفه خود ميدانستند. گسترش و افزايش موقوفات و تنوع رقبات موقوفه بهتدريج به شکل گرفتن «خانقاه»ها در نقاط مهم قلمرو اسلامي، از جمله ايران (بهويژه خراسان)، بغداد و مصر و شام و ترکيه منجر گشت که در واقع مکانهاي ثابت تمرکز و اقامت صوفيه بودند. اين تمرکز، نتايج درخشاني براي تصوف بدنبال داشت که تأثير سنت وقف در حوزه تصوف و عرفان اسلامي را نشان ميدهد.
وقف نه فقط به مثابه پشتوانهاي اجتماعي- اقتصادي از طريق فراهم آوردن محيطي مناسب و موقعيتي شايسته براي تعليم و تعلم و نقد علوم عقلي و نقلي اعم از: حديث و تفسير و فلسفه و کلام در مدارس صوفيه، و نيز فراهم آوردن تمهيدات لازم (از جمله کتابخانه ها) در راه تأليف و تحرير آثار و منابع آکادميک تصوف، نقشي اساسي ايفا کرد؛ بلکه موقوفات با کمک به گسترش محيط و فضاي خانقاه و در نتيجه افزايش جمعيت آن- چنانکه وجود چنين محيطي ايجاب ميکرد- صوفيه را ملزم به قاعدهمند ساختن و سامان بخشيدن به اصول و قواعدي عملي ساخت. چنين امري منجر به تکوين قوانيني گشت که نه فقط در رابطه با تزکيه شخص صوفي، بلکه در شيوه ارتباط اجتماعي با ديگر ساکنان خانقاه و افراد اجتماع- که در اصطلاح صوفيه صحبت خوانده مي شود- لازم الاجرا بود. از جنبه اجتماعي، نقش موقوفات در گسترش و تجهيز مراکز ديني و فراهم آوردن توانايي اقتصادي براي دانشمندان بزرگ اسلامي، اين امکان را فراهم آورد تا به عنوان نهادي اجتماعي، نه فقط گرهگشاي مشکلات اقتصادي جامعه اسلامي باشد، بلکه همچنين ميتوان آن را به عنوان ملجأ و پناهگاهي امن براي مردم و پشتوانهاي معنوي در بحرانهاي اجتماعي- نظير فتنه حمله مغول در ايران- شمرد. از جنبه سياسي نيز، تخصيص موقوفات براي صوفيه از سوي خلفا، امرا و سياستمداران و دولتمردان، در ادوار مختلف تاريخ اسلام، مبين تاثير وقف در حوزه تصوف اسلامي در ارتباط با جنبههاي سياسي تاريخ اسلام است. علاوه بر اين بايد به نتيجه تأثير وقف به عنوان محور ارتباط سه سويه تصوف- جامعه- سياست، در قالب ظهور فراز و نشيبهايي تاريخي در تاريخ فرهنگ و تمدن اسلامي اشاره کرد.
بدين رو وقف را ميتوان يکي از مهمترين عوامل رشد فرهنگ و ادب فارسي دانست. اگرچه شاعران و اديبان فارسيزبان هماره به آسيبشناسي وقف نيز توجه کرده و نکات سودمندي را تذکار دادهاند، اما کتمان نميتوان کرد که بخش عظيمي از سرمايههاي ادبي و فرهنگي ايرانيان محصول پشتيبانيهاي واقفان و موقوفات بوده است. به عبارت ديگر، نصيحتها و هشدارهاي گويندگان بزرگ زبان فارسي درباره نحوه استفاده از سرمايههاي وقفي، ناشي از احساس وامداري آنان به وقف بوده است؛ نه اينکه نسبت به اين سنت حسنه و عامل گسترش فرهنگ و دانش، اعتراضي داشته باشند؛ زيرا وقف، عبادتي مفيد و اثرگذار است و بزرگترين واقف عالم، خداوند است:
موقوفه بهشت برين را به نام ما
بنموده وقف، واقف جنت مکان او
نکته آخري که در ذيل فرهنگ وقف، گفتني است، اين است که در وقف بايد بلندهمت و بزرگمنش بود و وقف اموال و املاک مرغوبتر را ترجيح داد. دراينباره پس از اين بيشتر سخن خواهيم گفت، اما در اينجا ميافزاييم که وقف اموال و داراييهاي نامرغوب، همچنانکه سود دنيوي آن براي ديگران کم است، سود و بهره اخروي آن نيز براي واقف اندک است.
گو چو بنيادم مي و معشوق ويران کردهاند
کردهام وقف مي و معشوق، اين ويرانه را
معاني حقيقي و مجازي وقف
خويشتن را وقف کن در کار حق
براي «وقف» دست کم سه گونه معنا ميتوان شمرد: لغوي؛ اصطلاحي، مجازي. معناي لغوي وقف نياز به گفتگو ندارد، اما فرهنگنامهها وقف را در اصطلاح اينگونه معنا کردهاند:
عقدي است که بر طبق آن، شخصي مال معيني از اموالش را جهت استفاده فرد يا افرادي يا مؤسسهاي اختصاص ميدهد و پس از آن مال مذکور از ملکيت واقف خارج شده، قابل نقل و انتقال نخواهد بود.
ناصر خسرو در سفرنامهاش بارها وقف را در معناي اصطلاحي و شرعياش بکار برده است. در جايي مينويسد: «مصانع وقف نيز باشد که به غربا دهند.» همو در گزارش مشاهداتش از بيتالمقدس، خبر ميدهد: «بيت المقدّس را بيمارستاني نيک است و وقف بسيار دارد و خلق بسيار را دارو و شربت دهند و طبيبان باشند که از وقف مرسوم ]=دستمزد[ ستانند.» از گزارشهاي ناصر خسرو چنين برميآيد که در روزگاران گذشته، بسياري از نيازمنديهاي عمومي مردم از اين رهگذر فراهم و آماده خدمترساني ميشده است. وقتي بهترين و نيکترين بيمارستان شهري مانند بيتالمقدس، موقوفه باشد، آشکار ميشود که در آن سالها و قرنها مردم مسلمان اهتمام جدي و نهادينهاي به موضوع وقف داشتهاند. مؤلف تاريخ بخارا هم مينويسد:
...و امير اسماعيل به جوي موليان سرايها و بوستانها ساخت و پيشتر بر مواليان]= غلامانش[ وقف کرد و هنوز وقف است...تا «جوي مواليان» نام شد و عامه مردم «جوي موليان» گويند.
بيهقي نيز بارها وقف را در معناي حقيقي آن به کار برده است، از جمله مينويسد: «ديهي مستغل سبکخراج بر کاروانسراي و بر کاريز وقف کرده...» از اين عبارت بيهقي، چنين برميآيد که در روزگار وي نيز، مردم گاهي درآمد مستغلات خويش را وقف امور عامالمنفعه ميکردند تا مثلا کاروانسراي يا مسجدي مخروبه نگردد يا کاريزي خشک نشود.
از معناي لغوي و اصطلاحي وقف که بگذريم، بيشترين کاربرد اين کلمه شرعي، در متون ادبي بر سبيل مجاز بوده است. مثلا سعدي در مصراع دوم بيت زير، وقف را در معناي مجازي آن به کار برده است:
نديدم چنين گنج و ملک و سرير
که وقف است بر طفل و درويش و پير
وقف به دليل خصوصيات و حضور چشمگيرش در جوامع ديني، بيشترين ظرفيت را براي استعمالات مجازي و کنايي داشته است؛ بهويژه به دليل ريشههاي تنومندي که در ميان مؤمنان داشت و در انتقال معاني مجازي بسيار کارامد بود. در زير برخي نمونههايي که استعمال مجازي وقف را در ادب فارسي آشکارتر ميکند، يادآور ميشويم؛ اما پيشتر ميگوييم که اين استعمالات مبتني بر دو رکن است: نخست معاني شرعي و عرفي و تاريخي وقف و دوم حضور فعال و روزانه اين سنت ديني در همه شهرها و آباديهاي مسلمين.
مولوي در ديوان شمس، خطاب به عاشقي ميگويد تو وقف خراباتي؛ يعني اجازه بيرون آمدن از آن را نداري و مانند هر موقوفه ديگري بايد حضور ابدي و دائمي در آنجا داشته باشي. سپس يادآوري ميکند که چون وقف خراباتي، بايد فقط در خدمت کساني باشي که هشيار نيستند؛ زيرا خرابات جاي هشياران نيست و استفاده آنان از موقوفات خرابات ممنوع است:
تو وقف خراباتي دخلت مي و خرجت مي
زين وقف به هشياران مسپار يکي دانه
عطار نيز در ديوان عزلياتش، با استناد به يکي ديگر از خصوصيات وقف، عشق را قابل خريد و فروش نميداند. وي نخست عشق را به مال موقوفه تشبيه ميکند و سپس يادآور ميشود که چون مال وقفي را نميتوان فروخت، پس عاشقان نيز به هيچروي و به هيچ بهايي عشق خويش را به مزايده يا مناقصه نميگذارند:
عشق وقف است بر دل پر درد
وقف در شرع ما بهايي نيست
به گفته او در شريعت اسلام، براي موقوفه نميتوان قيمتي گذاشت و آن را به بازار معامله برد؛ پس هر چه وقف است، بيرون از قيمت و بها و ارزشگذاري مادي است.
از ديگر نمونههاي استعمال کلمه «وقف» در معاني مجازي آن، عبارتي است که قائممقام فرهاني در منشآت خود آورده است. وي در جايي از کتاب مذکور مينويسد: «خلوتي که جاي ظرفا بود، وقف عرفا گرديد.» گويا مراد قائممقام آن است که خلوتي که پيش از اين در اختيار ديگران و زييارويان بود به اهل دل اختصاص يافت. يعني آنچه پيش از اين از آن استفاده بهينه نميشد و به کار صواب نميآمد، پس از وقف آن به اهل معرفت، فايدهمند شد و به کار نيک آمد.
ناصر خسرو نيز در ديوان قصايدش بارها کلمه «وقف» را در معناي مجازي آن به کار برده است؛ از جمله در قصيدهاي بلند و غرّا ميگويد:
مخرام و مشو خرّم از اقبال زمانه
زيرا که نشد وقف تو اين کرّه غبرا
يعني زمين و زندگي زميني مانند اسب نابالغي است که وقف کسي نيست و هر روز زير ران ديگري است.
سعدي نيز در بيتي در ديوان غزلياتش، وقف را در يکي ديگر از معناي مجازي آن به کار گرفته است:
قناعت است و مروت نشان آزادگي
نخست خانه دل وقف اين دوگانه کند
پيدا است که وقف خانه دل به قناعت و مروت که نشانههاي آزادگياند، استعمال وقف در معناي لغوي آن نيست. در واقع سعدي وقف را در اين بيت، در معناي اختصاص و تعلق ابدي به کار برده است که پس از اين جداگانه به آن خواهيم پرداخت.
وقف کريمانه
هر که هست اندر پي بهبود خويش
دور افتادست از مقصود خويش
سپس در بيت ششم ميگويد:
حلقه معشوق گير و وقف کن
بر در او جان غم فرسود خويش
از اين بيت، چنين برميآيد که در روزگار وي، اين عادت نه چندان پسنديده در ميان مردم بوده است که گاهي اموال کهنه و فرسوده خود را وقف ميکردند، يا پس از وقف مال و ملکي، در تعمير و نگهداري آن نميکوشيدند. عطار ميگويد: «جان فرسوده خود را وقف معشوق کن.» معلوم ميشود که چنين رسمي در آن روزگاران بوده است که مردم گاهي آنچه را که به کارشان نميآمده است، وقف ميکردند. اما عطار از اين رسم که شايد در موضوع وقف، چندان مطلوب نباشد، استفاده ديگري کرده است؛ زيرا به توصيه او، عاشق بايد جان بيارزش و فرسوده خود را که به کارش نميآيد، وقف معشوق کند. چنانکه شاعر ديگري گفته است: «جان متاعي است که هر بيسروپايي دارد.» و حافظ دراين باره ميگويد:
گر نثار قدم يار گرامي نکنم
گوهر جان به چه کار دگرم بازآيد؟
سعدي هم براي دور نيفتادن از قافله ايثار در راه محبوب گفته است:
جان است و از محبت جانان دريغ نيست
اينم که دست ميدهد ايثار ميکنم
عطار پيش از آن بيت توضيح داده است که چرا بايد جان فرسوده خود را وقف معشوق کرد. به گفته وي، اياز هم همين کار را کرد و جاي دل بستن به پوستين کهنه و کمارزشش، دل به محمود بست تا صاحب جامه زربفت و ديگر مواهب مادي و معنوي تقرب به سلطان شود:
تو ايازي پوستين را ياد دار
تا نيفتي دور از محمود خويش
اين بيت، هشدار ميدهد که آدميان تا از تعلقات پست خويش درنگذرند، به مطلوب اعلا نميرسند. اما همو در جايي ديگر ميگويد عاشق در جهان، جز نيمجاني فرسوده ندارد و اگر آن را وقف ميکند، از آن رو است که مال ارزندهتري در اختيارش نيست:
عزم عشق دلستاني داشتم
وقف کردم نيمجاني داشتم
صد هزاران سود کردم در دو کون
گر ز عشق تو زياني داشتم
بنابراين اگر عاشقان کهنهمتاع خويش (جان) را وقف معشوق ميکنند، نه بدانخاطر است که اين متاع فرسوده بهايي دارد، بلکه از آن رو است که آنان متاعي جز اين ندارند. در پايان همان غزل توضيح ميدهد که چرا اين متاع بيارزش را وقف معشوق کرده است:
چون نديدم خويش را در خورد او
اين مصيبت هر زماني داشتم
اما عطار در بيت ديگري از غزلي ديگر، نکته مهمتري را هم يادآوري ميکند که تکيملکننده مضمون بالا است. او ميگويد بر خلاف ديگران که گاهي اموال فرسوده و کهنه خويش را وقف ميکنند، من بهترين مشک و عطري را که دارم وقف عضوي از سيماي محبوب ميکنم. بدين ترتيب عطار که سروکارش با عطر و مشک است، ميگويد من اگر همه مشکهاي جهان را داشتم، بهترين آن را وقف بوي گيسوي معشوق ميکردم:
مشک جهان گر همه عطار داشت
وقف خط غاليهفامت کنم
اين بيت در نسخهاي ديگر ديوان عطار به شکلهاي ديگري نيز آمده است:
چون همه خوبي جهان وقف توست
وقف خط غاليه فامت کنم
خواجوي کرماني نيز ميگويد من ارزندهتر از جان ندارم و آن را نيز وقف تو ميکنم:
دو جان وقف حريم حرم او کرديم
واعتماد از دو جهان بر کرم او کرديم
مراد او از «دو جان» احتمالا حيات دنيايي و اخروي است که ميگويد هر دو را وقف حرم «او» کرديم. از اين بيت نيز چنين برميآيد که در روزگار وي (قرن هشتم) وقف اموال به حرم اولياء مرسوم بوده است.
به هر روي، در سخن شاعران و گويندگان ديگر نيز اين عادت برخي از مردم (وقف اموال نامرغوب) نقل و نقد شده است؛ برخي از شاعران نيز تصريح کردهاند که در وقف بايد بزرگمنش بود و کريمانه رفتار کرد. مثلا اميرخسرو دهلوي در ديوان اشعارش ميگويد: به عاشقي گفتم دلت را از عشق برکن و به سوي زهد ببر. او گفت دلم شاهدخانه (خانه معشوقهها) است؛ چنين جايي را چگونه وقف مسجد (زهد) کنم؟
گفتيم: دل را چرا از عشق ناري سوي زهد؟
وه که شاهدخانه را وقف مسجد چون کنم!
يکي از دلايل اينکه گاهي در گذشته و اکنون نيز مردم اشيا يا املاک و مستغلات کمارزشتر را وقف ميکردند، بيچيزي و فقر آنان بوده است؛ يعني آنان از يکسو آرزو داشتند که ثواب وقف در کارنامه اعمالشان نوشته شود و از سوي ديگر، ملک يا مال ارزشمندي در اختيار نداشتند که وقف کنند. بدين رو گاه مجبور ميشدند آنچه داشتند ـ هرچند کمبها و کمارزش ـ همان را وقف کنند. مثلا اوحدي مراغهاي ميگويد: من چون سيم و زر ندارم کاسه چشمم را وقف معشوق ميکنم:
بر تربت تو وقف ميکنم کاسههاي چشم
زيرا که کيسه زرم از سيم بينواست
بيدل دهلوي نيز از اين عادتِ نهچندان مطلوب برخي از مردم، مضمون زيبايي ساخته است. او به مخاطبش توصيه ميکند که اکنون که پير شدهاي و قامتت خم شده است، آن قد و قامت را وقف طاعت و عبادت کن؛ زيرا قامت خميده، همچون قلاب ماهيگيري است و تو ميتواني با اين قلاب، از درياي رحمت الهي، صيد ماهي کني:
قد خم گشته را تا ميتواني وقف طاعت کن
بدين قلاب صيد ماهي درياي رحمت کن
وقف، نماد
تعلق ابدي
تا زادهام اي شگفت، محبوسم
تا مرگ مگر که وقف زندانم؟
بدين ترتيب وقف را در غير معناي عرفي و رايج آن به کار برده است. گويا وقف در نظر او، عامل وابستگي و جداييناپذيري است. بدين رو وقتي ميخواهد از طولاني شدن زندانش شکوه کند، خود را به شيئي تشبيه ميکند که وقف زندان شده است.
انوري نيز در بيتي که ممدوح خود را ثنا ميگويد، جمال و جاه و عمر وي را موقوفه ميخواند تا بر او حکم مؤبّد زند.
وقف بادا بر جمال و جاه و عمرت روزگار
زانکه در اوقاف احکام مؤبد ميرود
عبارت «زانکه در اوقاف احکام مؤبد ميرود» يعني هر چيز که وقف شد، حکم آن تغيير نميکند. بنابراين جاه و جمال و عمر ممدوح انوري نيز همين حکم را مييابد؛ البته از راه مبالغه و غلو.
مولوي هم در مثنوي به اين نکته توجه کرده، از اصطلاح وقف به عنوان نماد پيوستگي و دوام بيپايان و ناميرا استفاده ميکند.
ماند آن خنده برو وقف ابد
همچو جان و عقل عارف بيکبد
نور مهآلوده کي گردد ابد
گر زند آن نور بر هر نيک و بد
او ز جمله پاک واگردد به ماه
همچو نور عقل و جان سوي اله
وصف پاکي وقف بر نور مهاست
تا بشش گر بر نجاسات رهاست
زان نجاسات ره و آلودگي
نور را حاصل نگردد بدرگي
همين معنا را خاقاني نيز به نظم کشيده و اصطلاح وقف را براي بيان نوعي همبستگي ابدي و بيوقفه بهکار برده است:
چو کردم خانه دل وقف مهرش
خط مهر ابد بر در نويسم
يعني وقتي خانه دلم را وقف مهر او کردم، بر اين خانه بايد بنويسم که اين سرا وقف شده است.
عطار نيز وقتي ميگويد:
عشق وقف است بر دل پر درد
وقف در شرع ما بهايي نيست
مرادش آن است که عشق همواره مهمان دلهاي زنده و دردمند است و از اين سرا به سرايي ديگر نميرود؛ زيرا مال وقفي را از موقوفعليه جدا نميکنند. مولوي هم که عاشق را وقف خرابات ميخواند، به اقامت دائمي و ابدي او در خرابات اشارت داشت:
تو وقف خراباتي دخلت مي و خرجت مي
زين وقف به هشياران مسپار يکي دانه
پاکباختگي
نقد هستي، وقف بر خمخانه و خم ميکنم
پاکباختگي و ايثار مطلق، يکي ديگر از معاني مجازي وقف است. علت توجه مستقل به اين معناي مجازي وقف، کاربرد فراوان آن در ادب فارسي است؛ چنانکه ميتوان وقف را در زبان گويندگان فارسي، تعبيري ديگر از ايثار مطلق دانست. به گفته بيدل دهلوي:
هر چه در دل گذرد وقف زبان دارد شمع
سوختن نيست خيالي که نهان دارد شمع
در شعر و متون فارسي، وقف نماد «پاکباختگي» است. بنابراين وقتي کسي ميگويد من خود را وقف چيزي کردهام، يعني همه وجودم را صرف آن ميکنم و در آن راه از بذل هيچ سرمايهاي دريغ ندارم؛ زيرا آنچه وقف ميشود، تماما از اختيار واقف بيرون ميرود و ديگر اجازه هيچگونه تصرفي در آن ندارد. بدين رو است که خواجوي کرماني گفته است:
باز برافراختيم رايت سلطان عشق
بار دگر تاختيم بر سر ميدان عشق
ملک جهان کردهايم وقف سر کوي يار
گوي دل افکندهايم در خم چوگان عشق
ملک جهان را وقف سر کوي يار کردن، يعني همه هستي خود را به پاي او ريختن؛ چنانکه همو در جايي ديگر از ديوانش ميگويد:
دو جان وقف حريم حرم او کرديم
واعتماد از دو جهان بر کرم او کرديم
سنايي هم در حديقهالحقيقه ميگويد تا کسي جان و مالش را وقف نکند و از آنها درنگذرد، از عالم غيب نصيبي ندارد؛ زيرا آدمي هر چه دارد از او است، پس نبايد در راه او از بذل جان و مال دريغ کند:
جان و اسباب از او عطا داري
پس دريغش از او چرا داري؟
جان و اسباب در رهش درباز
بر ره سيل و رود خانه مساز
وقف کن جسم و جان را بر غيب
تا بوي کليدش اندر جيب
در اين ابيات، سنايي براي وقف دليل هستيشناختي ميآورد. به گفته او چون همه دارايي و هستي انسان از خدا است، پس ميسزد که همه دارايي و هستي خويش را در راه او نثار کند و يکي از راههاي نثار، وقف است که نشانه پاکباختگي و انگيزه الهي و نوعدوستي است.
مولانا جلالالدين رومي، در ابيات زير، وجوه ديگري از پاکباختگي را که علت و انگيزه وقف (در معناي مجازي آن) است، بازگويي ميکند.
هم بدان سو که گهِ درد دوا ميخواهي
وقف کن ديده و دل، روي به هر سوي مکن
وقف کرديم بر اين باده جان کاسه سر
تا حريف سري و شبلي و ذاالنون باشيم
تو وقف کني خود را بر وقف يکي مرده
من وقف کسي باشم کو جان و جهان دارد
دهلوي نيز ميگويد ما نه تنها همهچيز خود را وقف کردهايم، بلکه سهم خود را هم از وقف رها کردهايم:
اگر تو وقف او کردي همه چيز
نصيب خود بحل کرديم ما نيز
خاقاني شرواني، ظرفيت وقف را چنان بالا و فراخ ميبيند که آن را نام ديگر «نهايت از خودگذشتگي» ميداند:
خانه دل به چار حد، وقف غم تو کردهايم
حد وفا همين بود، جور ز حد چه ميبري؟
سعدي نيز با خاقاني موافق است که ميتوان وقف را نام بالاترين ايثارها دانست:
بذل تو کردم تن و هوش و روان
وقف تو کردم دل و چشم و ضمير
چنانکه به گفته سلمان ساوجي، بزرگترين واقف عالم رسول گرامي اسلام (ص) است که هشت بهشت را وقف امت خويش کرد:
ز ديوان الهش هشت جنت
ببخشيدند و کرد او وقف امت
بنابراين حضرت محمد (ص) هر چه را که از خداي خويش دريافت کرده بود، وقف امتش کرد تا آنان نيز از آن موهبتها و تنعمات برخوردار گردند و به همين دليل ديگران را هم ـ از رهگذر وقف و مانند آن ـ در برخورداريهاي خود سهيم کنند.
وقف، محک دينداري
وقف از جهات ديگري نيز ميزان دقيقي است براي ايمانسنجي مردم که در ادب فارسي به آن توجه ويژهاي شده است. وقف و موقفات، از آن جهت که حاکي از وجود مردم خيّر و دينباور است، همچون آينهاي ايمان قلبي آنان را مينماياند؛ اما از آن جهت که چگونه مصرف ميشود و با آن چسان رفتار ميکنند، آيينهوار تقواي مصرفکنندگان را هم به نمايش ميگذارد.
در ادب فارسي، اعتراضات معناداري به کيفيت مصرف اوقاف شده است که هشداردهنده و تأملانگيز است. اعتراض به سوء استفادههاي تاريخي از موقوفات، نوعي اعتراض به بيتقوايي و بيمبالاتي و رياکاري گروهي از حاکمان و دينبازان نيز بوده است. مثلا سعدي در گلستان نقل ميکند که از عالمي پرسيدند که نظرت درباره نان وقفي چيست؟ در پاسخ گفته است: اگر آن نان را براي آن ميستانند که معاششان مختل نگردد و به عبادت خدا مشغول باشند، حلال است؛ اما اگر خدا را عبادت ميکنند که به آنان نان وقفي دهند، حرام است. عين عبارات سعدي اينگونه است:
يکي از علماي راسخ را پرسيدند: چه گويي در نان وقف؟ گفت: اگر نان از بهر جمعيت خاطر ستانند، حلال است، و اگر جمع]= گوشه عبادت[ از بهر نان مي نشينند حرام.
نان از براي کنج عبادت گرفتهاند
صاحبدلان، نه کنج عبادت براي نان
در واقع سعدي، مصرفکنندگان وقف را به دو دسته تقسيم کرده است:
1. آنان که از وقف استفاده ميکنند تا توان و فرصت عبادت خدا را داشته باشند (صاحبدلان).
2. آنان که خدا را عبادت ميکنند تا به آنان نان و آب و زندگي وقفي دهند (رياکاران).
اولي را حلال و دومي را حرام ميداند.
در اسرارالتوحيد هم ميخوانيم:
آوردهاند که در آن وقت که شيخ ما ـ قدّس الله روحه العزيز ـ به نيشابور بود، استاد ِ امام بُلقاسم قشيري را ـ قدّس الله روحه العزيز ـ پيغام داد که ميشنويم که در اوقاف تصرّف ميکني. مي بايد که نيز]= ديگر[ تصرّف نکني. استادِ امام جواب باز فرستاد که اوقاف در دست ما است، در دل ما نيست. شيخ ما جواب باز فرستاد که ما را ميبايد که دست شما چون دل شما باشد.
معناي اين سخن آن است که با مال وقفي بايد در نهايت احتياط و تقوا رفتار کرد و مبالات بسيار داشت و تا ميتوان بايد از وابستگي به آن پرهيز کرد؛ چنانکه هيچ تعلق خاطر و ميل قلبي به آن نباشد.
مجذوب تبريزي در ديوانش، بيتي دارد که مضمون آن، گويا چنين باشد: اگر مالي را وقف جايي کردند و از آن مال، بيش از آنکه مواظبت شود، استفاده گردد، بهتر آن بود که آن مال را وقف ميخانهها ميکردند؛ زيرا اگر از موقوفهاي آنگونه که ميبايست، نگهداري نشود و در راه خير به کار گرفته نشود، نشانه بيتقوايي است و بيتقوايان در ميخانه بيش از مسجد و خانقاهاند:
خانقاهي که به خرجش نکند دخل وفا
صرفهّ وقف در آن است که ميخانه شود
يعني خانقاهي که خرج آن بيش از درآمدهاي وقفي آن است، جايگاه بيتقوايان است و اگر قرار است وقف در چنين مکانهايي مصرف شود، ميکدهها ترجيح دارند.
صائب تبريزي هم از بيمبالاتي در حفظ موقوفات در روزگار خودش خبر ميدهد و رندانه اين بيمبالاتي را دليلي ميآورد براي آنکه خود را وقف معشوق کند تا زودتر خراب و مست شود:
چون هرچه وقف گشت بهزودي شود خراب
کرديم وقف عشق تو ملک وجود خويش
شاعر ديگري نيز گفته است:
به خير خلق مرا گشته دل دو صد پاره
گليم وقف بلي زود مي شود پاره
از ابياتي که پيشتر يادآوري شد و مشابه آنها چنين برميآيد که در قرون گذشته، گاهي در حفظ و نگهداري موقوفات اهتمام لايق و شايستهاي نميشده و پارهاي از موقوفات رو به فرسودگي ميگذاشتند. بنابراين، همين را هم ميتوان نشانهاي از آشفتگي اوضاع و بيتوجهي مردم و حاکمان در آن روزگاران به اموال وقفي قلمداد کرد.
آسيب شناسي وقف در ادب فارسي
نرسد جز تو به کس گوهري از خاطر من
کردهام وقف تو اين بحر لبالب ز زلال
يعني ارزشمندترين وگوهرخيزترين سرمايه خود را وقف کردهام تا براي غير تو سخن نگويم و غير تو را مدح نگويم.
آسيب ديگري که در ادب فارسي به آن توجه بليغي شده است، وقفخواري نالايقان و غير مستحقان است که بسياري از شاعران بزرگ درباره آن سخن گفتهاند. علاوه بر شاعران و گويندگان بزرگ، در فرهنگ عامه نيز ضربالمثلهايي وجود دارد که اشاره به اين آسيب آزاردهنده دارد. مثلا ميگويند: «مال وقف است و تعلق به دعاگو دارد.» يعني به آنکه مستحق آن است و واقفش را دعا ميکند.
همانطور که گفتم شاعران و گويندگان بزرگ نيز در اينباره نکات و هشدارهاي ديدهگشايي دارند. از حافظ شروع ميکنيم که نقد خود را صريحتر از همه گفته است.
خواجه شمسالدين لسانالغيب، حافظ شيرازي، گاه با بياني شفاف و گاه کنايهآميز به يکي از مهمترين آفات و آسيبهاي وقف و وقفخواري در جامعه ديني اشاره کرده و از همه روشنتر و گوياتر و تندتر درباره سوءاستفاده برخي از متوليان وقف از وقف، سخن گفته است. او بهصراحت «ميِ حرام» را بهتر از مال وقفي ميخواند؛ زيرا معتقد است که در روزگار او، از اين فرصتي که مؤمنان در اختيار عالمان قرار دادهاند، بهنيکي استفاده نميشود و به راه صواب به کار نميگيرندش.
فقيه مدرسه دي مست بود و فتوا داد
که مي حرام ولي به ز مال اوقاف است
اين فتوا را کسي داده است که در حال هشياري نبوده است؛ وگرنه برخورداري از اوقاف را بر خود حرامتر از شراب نميشمرد. او ميديد که در جامعه ديني آن روز شيراز، کساني از اوقاف برخوردارند که کمترين سزاواري را دارند و بدين رو از زبان فقيهي ناهشيار، فتوا ميدهد که اين پختهخواريها از شرابخواري نيز ناموجهتر و حرامتر است. به نوشته يکي از شارحان حافظ:
لطف طنز بيت در اين است که فقيه مدرسه مست بوده، سپس در عين مستي فتوا داده و چون گفتهاند «مستي و راستي» پس فتواي او راست و درست هم هست که همانا در مصرع بعد بيان شده است: مي خوردن از خوردن مال وقف بهتر است. در عين حال به گناه ديگر خود که استفاده ]نامشروع[ از مال وقف باشد، اعتراف يا اشاره ضمني کرده است.
اعتراض حافظ، نه بر وقف است و نه بر بهرهوري از آن. او به استفادههاي ناروا و رياکارانه از وقف خرده ميگيرد. در ديوانش يکبار نيز به خود ميبالد که به اندازه درمي از مال وقفي در اموال او نيست:
ز دلبرم که رساند نوازش قلمي
کجاست پيک صبا گر هميکند کرمي
قياس کردم و تدبير عقل در ره عشق
چو شبنمي است که بر بحر ميکشد رقمي
بيا که خرقه من گرچه رهن ميکدههاست
ز مال وقف نبيني به نام من درمي
او بر خود ميبالد و اين را از افتخارات خود ميداند که به اندازه يک درهم در اموال او يافت نميشود. زيرا استفاده از وقف را چنان خطير و ظريف ميداند که پرهيز از آن مهمتر از پرهيز از دادن خرقه به ميکدهها است. رهن خرقه در ميکده، يعني گروگاني ايمان در دست کفر. او ميگويد من اگر مرتکب چنين گناهي هم بشوم، بهتر است تا به ناروا دست به سوي مالي برم که مستحق آن نيستم.
در «آسيبشناسي وقف» بايد به اين نکته توجه بليغ شود و اعتراضهايي مانند نهيبهاي حافظ را جدي گرفت؛ زيرا استفادههاي نابجا و ناروا از اين موهبت (وقف) موجب ميگردد که اندکاندک انگيزههاي مؤمنان نيز در امر وقف، کاستي گيرد و آن رونق شايسته و بايسته وقف رو به سردي گذارد. در واقع سخنان و هشدار کساني مانند حافظ، هم ترغيب بيشتر واقفان است و هم ترهيب وقفخواران بيمبالات. همه انتقاد آنان به نوع مصرف وقف است و اينکه نبايد آن را نابجا و در غير محل آن مصرف کرد. مثلا سعدي ميگويد:
آن را که سيرتي خوش و سرّي است با خداي
بي نان وقف و لقمه دريوزه، زاهد است
يعني تا ضرورت ايجاب نکرده است، نبايد دست به سوي لقمه وقفي دراز کرد، وگرنه خلاف تقوا و زهد است. پس زاهد کسي است که از لقمه وقفي هم کناره ميگيرد؛ اگرچه مستحق آن باشد. به قول عطار نيشابوري:
مخور جز بر ضرورت لقمه وقف
صفا هرگز نيارد لقمه وقف
عطار به خود ميبالد که هرگز عيال موقوفات نبوده است و اين پرهيز را چنان مهم و ارزشمند ميداند که گويي دين يعني همين.
بود مردار مال وقف، پيشم
بود اين مرتبه آيين و کيشم
اين سخن به اين معنا است که کسي که نيازي به بهرهوري از اوقاف ندارد، نبايد از آن بهره گيرد و اگر ناپرهيزگارانه لقمه وقفي در دهان گذاشت در حالي که نيازي به آن نداشت، جانش را تيره و تار کرده است.
از سوي ديگر واقفان نيز بايد در عمل وقف، نيت خير و قصد قربت الي الله داشته باشند تا هم خودشان به سرانجامي نيک برسند و هم ديگران به نان و نوايي. شاعر و عارف خجندي، در بيتي زيبا ميگويد: خيري که در آن ريا باشد، خير نيست و اگر بيريا بود، برکتش چنان است که اگر با آن ميخانه بسازند مفيدتر از پل و کاروانسرا خواهد بود. به عبارت ديگر، کاروانسرايي که با رياکارانه ساخته ميشود، فايدهاش کمتر از ميخانهاي است که بي روي و ريا ساخته شده است:
ميخانه بساز و بکن وقف عاشقان
خيري که بيرياست به از صدپل و رباط
بنابراين نيت واقف مهمتر از چيزي است که وقف ميکند؛ زيرا سودي که واقف از وقفش ميبرد از رهگذر همان ايمان و نيت خالصانه او است. بدين رو است که عارف قزويني نيز ميگويد: من موقوفهام و واقفم خدا است. چنين وقفي و چنان واقفي، ميسزد که سرانجامي نيک داشته باشد؛ نه آنکه به دست ناکسان افتد. پس خوشا روزي که وجود وقفي من به دست ناکسان نيفتد. سپس آرزو ميکند که وقف کساني شود که قدر او را بدانند و سرمايههاي او را هدر ندهند و گرفتار ناکسان نشود:
حقْ واقف است و وقف به چنگال ناکسان
افتاده به دست واقف اسرارم آرزو است
يادآوري نهايي
در معناي مجازي وقف نيز گفتيم که اين کلمه پربسامد، نماد و سمبل پاکباختگي و تعلق ابدي و اهتمام قلبي به امري است. اين معاني بيش از آنکه از قراين فهميده شود، برآمده از ماهيت وقف حقيقي است.
منبع: ميراث جاويدان