تسبیح
یک شنبه 12 مهر 1388 12:46 AM
زنجیر پاره روی زمین افتاده بود و
صلوات مردم هم بلند شده بود و رفته بود بالاتر از همه ی ستاره ها دنبال خدا می
گشت.
پهلوان دور گود می چرخید و منتظر
شنیدن صدای برخورد سکه ها با کف کاسه بود. امّا حلقه های مردم خیلی راحت تر از
حلقه های زنجیر از هم از هم باز می شدند.
این وسط هیچ کس به فکر حلقه های
زنجیر نبود که تنها به جرم با هم بودن از
هم جدا افتاده بودند.
حلقه، حلقه، حلقه، حلقه، حلقه، حلقه،
حلقه . . . آنقدر بگو تا برسی به همان حلقه ی اول.
این می شود دور و هر دوری باطل است.
شاید دلخوشی حلقه ها این باشد که اگر
دور هم نزنند باز هم با همند . اولی با چندین واسطه دستش در گردن آخریست و آخری با
چندین واسطه همان اولی ست .
کجایی پهلوان !؟
بگرد تا بگردیم ... بچرخ تا بچرخیم
... آنقدر بگرد و بگرد و بگرد ... آنقدر بچرخ و بچرخ و بچرخ .. تا .... تا برسی به
آن تسبیح روی تاقچه .
هر دوری باطل است ، دانه های تسبیح
هم دور می زنند ، پس تسبیح هم ...
یک قضیه ی ساده : هر دوری باطل است
.... راستی هر دوری باطل است !؟ هر دوری باطل است !؟ هر دوری ... !؟
بالهای هلکوپتر دور می زنند و دور می
زنند و دور می زنند . نگاه ! چه باطل شگفت انگیزی ! چه باطل خوبی ! چه باطل حقی !
آنقدر حق که با همین دور باطل از زمین می کندت و بالایت می برد ... بالا ... بالا
... بالا .... هر دوری ...
گفت :
بگرد تا بگردیم ... بچرخ تا بچرخیم
... آنقدر گرداند و گرداند و گرداند ... آنقدر چرخاند و چرخاند و چرخاند .... تا
.... تا رشته پاره پاره پاره شد ... آنقدر ....
هر ذکر .... هر دور .... هر روز ....
می چرخاند و می گرداند و بی خود شده از خویش تیز تر و تیز ترشان می کرد تا .... تا
آخر رشته ها را پاره کرد ... پاره .... پاره ... پاره ....
واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا
تفرقوا ...
به رشته چنگ نزد که هیچ ، آنقدر تیزی
دانه های تسبیح را روی آن کشید که رشته را پاره کرد و همه را متفرق ... تفرقوا ...
تفرقوا .... تفرقوا ....
جور دیگر هم می شود دید ، پاکی آن
روزها را به یاد بیاور :
چرخ چرخ عباسی
خدا منو نندازی
اگه می خوای بندازی
بغل خودت بندازی
سبحان الله ... سبحان الله ... سبحان
الله
دور ... دور ... دور ...
چرخ ... چرخ ... چرخ ...
چرخ چرخ عباسی
آهای ! حضرت عباسی بغل خدا ما را از
یاد نبری ... بغل خدا ... بغل ِ ... سبحان الله ....