تو بد خویی و من گریان پس چگونه میشود اتفاقمان
طفلی بد خو بود و هیچ به جز گریه و زاری نمیدانست و دایه کم حوصلهای که آرامی او را هیچ حیلهای نمیتوانست. شبی از گریه او سخت بر آشفت و برای اسکات و تسلیت او، دروغی گفت که اگر رام و از فریاد آرام نشوی، نزد گرگت اندازم و طعمه آن سترگت سازم! اتفاقا در پس دیوار گرگی طماع بود، آن مقال را استماع مینمود، در طمع افتاد و در انتظار ایستاد که البته طفل رام نشود و دایه آرام، تا مهمان بنوازد و آن لقمه نظیف را طعمه من سازد. آن شب در انتظار تا به صبح ماند و از وعده او اثری ندید. هنگام طلوع آفتاب، صدای نوازش و بوسیدن طفل به گوشش رسیده ناامید شده گرسنه و نالان سر در بیابان گذاشت و دانست که اعتماد بر قول آشفتگان نمودن نادانی است.
نتیجه
چه بسیار بد عادتی است که اطفال را از ابتدای طفولیت به امثال آن کلمات دروغ بترسانند و یا افسانههای جعلی را در نظر ایشان تجسم نموده، عقل و فکر ایشان را مشوب و مشوش سازند، که نتیجه آن کج فهمی و دروغ گویی و گول خوری و بد دلی طفل خواهد بود. لهذا ما باید با اطفال خود مودب و معقول گفت و گو کنیم، مثل آن که با مرد موقر دانش طلب صحبت میداریم، تا با آن روش عادت گیرند و تربیت پذیرند.
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394
سلامـ .... ... ..

