برخى مفسران و فقيهانى كه در باره اين آيه شريفه به تفصيل سخن گفته اند, پاره اى مباحث فقهى را نيز در باره آيه مطرح كرده اند كه چاره اى جز فرو گذاشتن آنها نيست به ويژه كه اينك براى برخى از آن نكات, ثمره بيرونى وجود ندارد. مثل آنچه در باره بردگان كه در آيه ذكرشان رفته, گفته اند. ولى از آن ميان شايسته است به يك پرسش, كه ثمره عملى و بيرونى دارد پرداخته شود. پرسش اين است آيا مردى كه مى داند توان هزينه زندگى و تإمين مخارج همسر خود را ندارد, آيا جايز است اقدام به ازدواج كند و آيا داشتن امكانات گذران زندگى در صحت ازدواج شرط است و آيا اگر زن پس از عقد از عدم توان شوهر در پرداخت نفقه وى آگاه شود حق به هم زدن عقد ازدواج را بدون طلاق دارد؟ اينها پرسش هايى است كه به همراه روايات متناسب با اين فراز آيه, در قسمت بعد خواهد آمد. ان شإالله.

 

ادامه مطلب

 

يك نتيجه گيرى كلى كه مى توان از آيه مورد بحث در سوره ((نور)) و آيات ياد شده در سوره ((نسإ)) گرفت اين است كه مدار زندگى و ملاك تصميم گيرى و معيار ارزش گذارى و بايد و نبايدهاى زندگى را نبايد فقط امور مادى و مالى دانست. خداى حكيم, براى كار و مال و ثروت نيز نقش قائل شده و در نظام احسن خويش براى آن جايگاهى قرار داده است اما همه امور زندگى و نيازهاى آن را بر كاكل ماديات و محور مال و ثروت به گردش نياورده است. كما اينكه تإمين معاش و گذران زندگى را به يك راه و روزنه محدود نساخته است. راه فقر و غنا در بينش توحيدى و مكتب قرآنى به آنچه نگاه محدود و مادىگراى آدمى پيش روى خود مى بيند محدود نمى شود و عامل بى نيازى و تنگدستى زندگى ها, فقط در آنچه در نگاه مردمان منطقى مى نمايد و در بينش قاصر ماده گرايى شكل گرفته و مقبول افتاده منحصر نمى شود. در وراى اين راهها و عوامل و بر فراز ملاك ها و ابزار مادى, خداوندى است كه نظام آفرينش خود را بر آنچه در نگاه محدود بشر جلوه مى كند, محصور نساخته است, هر چند همه از او است ولى ((همه)) فقط آن نيست كه آدمى مى انگارد و عقل حسابگر او با منطق مادى و محدود خويش پيش پاى آدمى مى گذارد.

در اين بينش, نه چنين است كه همواره ((ازدواج)) مايه فقر و نادارى بيشتر باشد و نه چنين است كه ((جدايى)) در شرايط خاص و ناگزيرى خودش, مايه بدبختى و تنگدستى. چه اينكه در اين بينش, نه بى همسرى و تنها زيستن همواره مايه فزونى ثروت و گردآورى اموال مى شود و نه با هم زيستن و زندگى مشترك همواره بهترين شرايط را فراهم مى سازد. بسيارى موارد, ازدواج, فقر موجود را از ميان مى برد و ثروت كنونى را فزونى مى بخشد, و گاه, طلاق, راه را براى برخوردارى از زندگى بهتر هموار مى سازد.

اين قلم هيچ گاه تا كنون به جدايى و رفتن به سوى طلاق توصيه نكرده است و همواره نيز از آن پرهيز خواهد كرد اما از اين واقعيت بيرونى و حقيقت قرآنى نيز نمى توان طفره رفت, كه گاه زندگى به جهنم يا شبه جهنمى تبديل مى شود كه چاره اى جز به هم زدن آن و خاموش كردن آتش آن از راه جدايى, باقى نمى ماند تا مايه گناه و عذاب بيشتر نباشد. زندگى در چنين شرايطى كه به هيچ وجه امكان سازش وجود ندارد, ارزش چندانى نخواهد داشت كه براى ادامه آن دل سوزاند و درست از همين نقطه است كه اسلام با تدبيرى حكيمانه طلاق را مجاز شمرده و بر آن صحه گذاشته است; اگر اشكالى هست, در فرهنگ جامعه و شرايط و معضلات اجتماعى از يك سو و به شرايط پس از جدايى از سوى ديگر مى باشد. اشكال اصلى آنجا است كه از يك سو زمينه هاى اجتماعى و خانوادگى طلاق گسترش يابد و از سوى ديگر شرايط براى ازدواج دوباره اين دسته از زنان و مردان بسيار دشوار گردد. در حالى كه تلاش جامعه, و متوليان فرهنگ و اقتصاد جامعه بايد در جهت كاهش زمينه طلاق و از هم پاشيدن خانواده و گسترش ازدواج دوباره ولى سالم اين دسته از مردان به ويژه زنان باشد.

آيا براى قرآن حكيم, در شرايطى كه برخى از خانواده ها به هر دليل چاره اى جز جدايى نمى بينند و راه سازش و اصلاح را به روى خود بسته مى بينند, راهى جز اين مى ماند كه جلو نااميدى كامل اين دسته از مردان و زنان را بگيرد و آنان را به فضل و وسع خداوند اميدوار سازد, تا اگر در اين تجربه مشترك خود را شكست خورده مى بينند, باز اميدوار باشند كه در تجربه مجدد خود موفق خواهند شد و مى توانند شرايط مناسب ترى را به لطف الهى براى خود فراهم سازند.

بنابراين قرآن كريم ـ آن گونه كه به ذهن قاصر نگارنده مى رسد ـ نمى خواهد تشويق به جدايى كند, بلكه مى خواهد براى آن مرحله اى كه به هر حال ممكن است براى آن زن و مرد پيش آيد, چاره انديشى كند و آن دو را اميدوار به آينده اى بهتر سازد و در صورت تصميم قطعى بر جدايى, اين امر, راحت تر و با آفت و درگيرى كمتر صورت گيرد و هيچ يك, ديگرى را عامل بدبختى و تيره روزى خود نداند. و دل را از تاريكى و كدورت گذشته به روشنايى و آسايش آينده اميدوار سازد و زمينه آن همه قتل و خودشكى كاهش يابد.

اگر طلاق در جامعه اى, آن همه آفات را بر جاى مى گذارد كه تنها يك قلم آن, انحرافات اخلاقى بسيارى است كه دامن بخشى از زنان مطلقه و بى سرپرست را مى گيرد, به گونه اى كه چه بسا در نگاه نخست, ((مايه شگفتى)) مى شود كه چگونه قرآن كريم, زنان و مردان را به بى نيازى پس از جدايى نيز اميدوار كرده است, از يك سو ناشى از مناسبات غلط فرهنگى و معضلات اجتماعى و اقتصادى است كه به گسترش مشكلات خانواده ها و درگيرىها و ناسازگارىها مى انجامد و از سوى ديگر ـ چنانكه اشاره شد ـ باز به فرهنگ ناصواب جامعه و روابط نادرست اجتماعى برمى گردد كه تعريف درستى از ازدواج و زندگى زناشويى در آن حاكم نيست, و بسيارى منافع و مصالح اجتماعى فداى برخى خواسته هاى زودگذر و برداشت هاى نادرست از زندگى شده است. اين است كه در چنين فضايى و در چنين جامعه اى اين دسته افراد نمى توانند چندان خود را مشمول وعده فضل و بى نيازى الهى شمرند. خداوند همان گونه كه در ازدواج, وعده اى براى رفع فقر خودساخته و احساس كاذب تنگدستى نداده است, ضامن آينده بهتر براى زنان و مردانى كه برخاسته از چنين فضا و شرايطى رو به سوى طلاق مىآورند نيست. و اين چنين است كه بسيارى از زنان و مردانى كه از هم جدا مى شوند, نه تنها در وضعيت مناسب ترى قرار نمى گيرند بلكه در بسيارى موارد به زندگى و سرنوشت به مراتب ناگوارترى دچار مى شوند. جامعه اى كه مقصر است چگونه مى تواند انتظار شمول فضل و عنايت خداوندى را داشته باشد.

آنچه گذشت را مى توان در سه جمله جمع بندى كرد كه اولا نبايد دختران و پسران و اولياى آنان, تنها ملاكشان براى ازدواج, وضع كنونى مالى باشد, بايد به فضل خداوند اميدوار باشند و خداوند از خزانه كرم و فضلش آنان را بى نياز مى كند و اين امر حتى در امر طلاق نيز جارى است, و ثانيا علاوه بر اقتضاى حكمت و مصلحت خداوندى, در صورت تقصير شخص يا جامعه, جايى براى توقع تحقق وعده الهى وجود ندارد. و ثالثا در جامعه اى كه عوامل جدايى و زمينه هاى طلاق گسترش يافته, بايد حتى الامكان همه تلاش خود را بر از ميان بردن زمينه هاى طلاق معطوف داشت و نه تبليغ جدايى و توصيه به طلاق با اميدوار ساختن به آينده بهتر پس از طلاق به خاطر برداشت ناصواب از آيه شريفه.

 

ادامه مطلب

 

چنانكه ديديد آيه مورد بحث, بى همسران را به ازدواج فرا مى خواند و در اين زمينه مسئوليتى را هر چند به گونه استحبابى متوجه اوليايشان مى كند كه در صدد ازدواج آنان باشند. و از بابت فقر و تنگدستى نگرانى به خود راه ندهند چرا كه خداوند وعده كرده از فضل خويش آنان را بى نياز سازد, البته منافات ندارد كه اين وعده الهى بر اساس حكمت خداوند, مشروط به مصلحت و شرط يا شروطى باشد. كه شرح آن گذشت. در اين ميان آنچه جلب توجه مى كند وحتى در نگاه نخست مى تواند مايه شگفتى شود مفاد آيه مشابهى در سوره نسإ است كه در نقطه مقابل اين آيه, وعده گشايش و بى نيازى را براى پس از طلاق مى دهد و نگرانى زن و مرد را از دشوارى پس از جدايى مى كاهد. و اين على رغم نكوهشى است كه در اسلام از طلاق شده است, هر چند ترديدى در جواز آن نيز نيست. شرح مبسوط آيه ياد شده را بايد در تفسير سوره نسإ پى گرفت اما توضيح اجمالى آن مى تواند ما را در يك نتيجه گيرى كلى كمك كند.

آيه ياد شده كه متن آن را در ادامه خواهيم آورد, پس از دو آيه اى است كه در باره مصالحه ميان زن و شوهر نازل شده است. مفاد دو آيه اين است كه اگر زنى بيم سركشى يا رويگردانى شوهر خود را داشته باشد, مانعى ندارد كه ميان خودشان سازش كنند و از برخى حقوق خود صرف نظر نمايند و صلح و سازش بهتر است هر چند طبع انسانها اين است كه در اين موارد بخل مى ورزند. و شما مردان اگر نيكى كنيد و تقوا پيشه سازيد خداوند به آنچه مى كنيد آگاه است. شما هرگز نمى توانيد ميان زنانتان, هر چند كوشش كنيد, عدالت كامل برقرار سازيد ولى كاملا نيز به يك سو تمايل پيدا نكنيد و همسر ديگرتان را همانند زنى بى شوهر رها نسازيد. و اگر صلح كنيد و پرهيزكارى پيشه نماييد خداوند آمرزنده مهربان است:

((و ان امرإه خافت من بعلها نشوزا او اعراضا فلا جناح عليهما إن يصلحا بينهما صلحا و الصلح خير و احضرت الانفس الشح و ان تحسنوا و تتقوا فان الله كان بما تعملون خبيرا و لن تستطيعوا إن تعدلوا بين النسإ و لو حرصتم فلا تميلوا كل الميل فتذروها كالمعلقه و ان تصلحوا و تتقوا فان الله كان غفورا رحيما)). (16)

اگر زن مشاهده مى كند كه نشانه هاى نشوز و بى توجهى به او در رفتار شوهرش بروز كرده و بيم جدايى مى رود, اين آيات براى پرهيز از ضايع شدن حقوق كامل و كشيده شدن به جدايى و طلاق, اين راه را پيش پاى آنان مى گذارد كه به يك نوع صلح ميان خود تن دهند و زن و مرد با ناديده گرفتن برخى از حقوق خود, بپذيرند كه همچنان به زندگى با هم ادامه دهند و كارشان به جدايى كامل نينجامد. اين پيشنهاد كه با تعبير ((و الصلح خير)) در واقع, يك توصيه قرآنى به آن دو است, و با مخاطب ساختن شوهران با جمله ((و ان تصلحوا)) آنان را بخصوص, دعوت به اين صلح كرده است, در حقيقت راهى است براى كاهش طلاق و باقى گذاشتن فرصت و زمينه بازگشت به شرايط عادى و اوليه زندگى; فرصتى كه با يكسره كردن كار با طلاق, نوعا از ميان مى رود. ولى اين سازش علاوه بر اينكه حداقلى از زندگى مشترك را حفظ مى كند, اين فرصت را نيز همچنان باقى مى گذارد كه دوباره به شرايط اوليه زندگى خود برگردند. و به تعبير قرآن, كه پس از اعلام ضرورت سكونت زنان مطلقه در خانه شوهران خود در دوران عده طلاق, مى فرمايد: ((لعل الله يحدث بعد ذلك امرا; شايد خداوند پس از آن, وضع تازه اى فراهم كند.))(17)

طلاق هر چند, كارى مجاز است اما به تعبير روايات شريف, مبغوض ترين حلال پيش خداوند است(18) و از اين رو در مواردى كه در زندگى زناشويى, زمينه وقوع آن پديد مىآيد, قرآن كريم, هم موضوع حكميت ميان زن و شوهر توسط خيرخواهان دو طرف را پيش رو گذاشته و به آن فرا خوانده(19) و هم در اين آيات, تن دادن به مصالحه و سازش با گذشت از برخى حقوق اوليه زناشويى را توصيه كرده است. چه اينكه هر چند در جايى تإكيد جسته كه اگر نمى توانيد ميان همسرانتان به عدالت رفتار كنيد, يك همسر بيشتر نگيريد, اما در اينجا بر اين واقعيت انگشت مى گذارد كه شما هرچند هم تلاش كنيد و بخواهيد كه ميان زنان از جمله در محبت قلبى, به عدالت رفتار كنيد نخواهيد توانست و اين شدنى نيست, لذا از اين رو جاى خرده گيرى بر كار و رفتار شما نيست; آنچه هست اين است كه نبايد به گونه اى رفتار كنيد كه همسرتان در عين حال كه شوهر دارد, اما همانند زنان بى همسر و شوهر از دست داده باشد. و اين نيز خود بيان واقعيتى است كه مى تواند از برخى جدايى ها جلوگيرى كند, چرا كه عدالت ورزى لازم در ميان همسران را امرى ممكن و دست يافتنى مى شمارد و متذكر مى شود كه عدالت زناشويى به معناى رفتار كاملا يكسان حتى از نظر محبت قلبى ميان همسران, نه واجب است و نه شدنى; از اين رو نه مردان چنين وظيفه اى دارند و نه زنان مى توانند چنين توقعى داشته باشند, پس بهتر كه با همين شرايط بسازند و از جدايى بپرهيزند; شرايطى كه چه بسا مرد علاقه بيشترى به يك همسر خود داشته باشد و يا يكى از همسران محبت و علاقه بيشترى به شوهر خود داشته باشد. حتى با فرض بيم از نشوز و رويگردانى و جدايى توسط شوهر, چه در شرايط تك همسرى و چه در صورت چندهمسرى, چنانكه ديديد, توصيه شده است با پذيرش صلح و گذشت از برخى حقوق, اين زندگى مشترك يكباره از هم نپاشد.

حال در اين شرايط كه از يك سو, زن, نگران رفتار شوهر و ضايع شدن حقوق زناشويى خود و در نتيجه جدايى كامل است, و از سوى ديگر, حاضر به گذشت از برخى حقوق خود براى پذيرش صلح توسط شوهر نيست و يا شوهر نيز به هر دليل علاقه اى به ادامه زندگى با وى ندارد و حاضر به گذشت از برخى حقوق و خواسته هاى خود و تن دادن به سازش نمى باشد, و راهى جز ادامه زندگى بى ثمر يا جدايى نمانده است, در چنين شرايطى, آيه سوم مى فرمايد: ((اگر اين دو از هم جدا شوند, خداوند هر كدام را با كرم و روزى خود بى نياز مى كند و خداوند گشايشگر (داراى رزق بى كران) و حكيم است)):

((و ان يتفرقا يغن الله كلا من سعته و كان الله واسعا حكيما)).(20)

و در ادامه نيز تإكيد كرده است كه ((براى خداوند است آنچه در آسمان ها و زمين است)) لذا مى تواند هر كس را بخواهد بى نياز كند:

((و لله ما فى السموات و ما فى الارض ...)).(21)

يعنى اين دو, چندان نگران پس از جدايى نباشند. وقتى در چنين شرايطى قرار گرفته اند و راهى براى اصلاح نيافته اند, و چاره اى جز ماندن در آن وضع ناگوار يا جدايى بر ايشان نمانده است و از اين رو به جاى تن دادن به سازش, به جدايى دل سپرده اند, نبايد نااميد شوند; خداوند كريم در آن شرايط نيز به فضل و كرم خويش, هر يك از آنان را بى نياز خواهد ساخت.

برخى ((بى نيازى)) در اينجا را مربوط به ازدواج مجدد و يافتن همسر مناسب شمرده اند. يعنى اگر هم از يكديگر جدا شوند تا از وضع ناگوار كنونى رها گردند, از فضل و لطف خداوند است كه همسرى مناسب را نصيب آنان كند و از فقر بى همسرى به بى نيازى تإهل در آورد و زندگى گوارايى را روزىشان سازد.(22)

برخى نيز آن را بى نيازى در مال گرفته اند. يعنى خداوند, پس از طلاق, با فضل و رزق گسترده خويش هر يك از آن دو را بى نياز از ديگرى مى سازد; زن گذران زندگى خود را خواهد داشت و مرد نيز به همين سان.(23)

ولى همان گونه كه مفسر بزرگوار, علامه طباطبايى نيز بر آن تإكيد جسته, بى نياز كردن در آيه, به قرينه مقام, امرى عام و مطلق است و شامل هر آنچه مربوط به ازدواج و زندگى مشترك زناشويى آن دو است مى شود, چه انس و الفت و نيازهاى عاطفى و جنسى و چه هزينه و خرجى زندگى. خداوند, يكى را براى ديگرى و به طفيلى وجود او نيافريده تا اگر كار به طلاق انجاميد, ديگر در طول زندگى اش همسرى نيابد يا از گرسنگى و ندارى بميرد. آنچه هست اين است كه خداوند افراد انسان را به گونه اى آفريده و سنت آفرينش او به گونه اى مقرر شده كه هر كس به حسب فطرت و غريزه اوليه خودش به ازدواج با جنس مقابل كشش و علاقه دارد.(24)

 

ادامه مطلب

 

يك بحث كه مورد توجه برخى مفسران نيز قرار گرفته و در اين وعده الهى به عنوان يك پرسش مطرح است, اين است كه آيا اين وعده عموميت و كليت دارد; اگر چنين است پس چرا شاهد هستيم كه كسانى با ازدواج كردن, نه تنها از فقر نجات نمى يابند بلكه تنگدستى آنان شدت مى گيرد و زندگى بر آنان دشوارتر مى شود و حتى گاه على رغم غنا و بى نيازى, پس از ازدواج دچار فقر مى شوند؟ همين پرسش در باره آيه ديگر قرآن كه تقوا و پرهيزكارى را مايه جلب رزق و روزى الهى شمرده نيز مطرح است; آنجا كه فرموده است: ((هر كس تقواى الهى پيشه كند, خداوند گشايشى براى او فراهم ساخته و از جايى كه گمان نمى كند او را روزى دهد))(4).

پرداختن تفصيلى به اين پرسش به ويژه پيش كشيدن مسئله وسعت رزق, از حوصله بحث بيرون است; به مقدارى كه به اجمال گستره وعده الهى در اين آيه را بيان كند و پرسش يادشده را با توجه به چند نگاهى كه وجود دارد, پاسخ گويد, بسنده مى كنيم.

1ـ ظاهر برخى روايات شريف, چنانكه در قسمت بعد خواهيد خواند, اين است كه آيه عموميت دارد و وعده الهى شامل همه افراد مى شود. وقتى حضرت فردى را كه به خاطر ترس از تنگدستى تن به ازدواج نمى دهد, نكوهش مى كند با اين بيان كه او به خداى عز و جل بدگمان است, چرا كه خداوند مى فرمايد: ((ان يكونوا فقرإ يغنهم الله من فضله)), برمىآيد كه آيه عموميت دارد. بنابراين فقر نبايد مانع ازدواج شود چرا كه مايه بى نيازى است نه دشوارى و تنگدستى.(5)

2ـ برخى اين جمله شرطيه ((اگر تنگدست باشند خداوند از فضل خودش بى نيازشان مى كند)) را به اصطلاح اهل منطق ((قضيه مهمله)) شمرده اند كه در حكم يك ((قضيه جزئيه)) است و از اين رو كليت و عموميت ندارد. بر اساس اين گفته, معناى آيه اين خواهد شد كه ((گاه چنين است كه اگر فقير باشند, خداوند از فضل خويش آنان را بى نياز مى سازد)) نه اينكه هر گاه فقير باشند بى نيازشان كند. مويد اين سخن, آيه بعدى است كه به كسانى كه امكان ازدواج ندارند, فرمان پاكدامنى مى دهد و مى پذيرد كه برخى به خاطر فقرشان نمى توانند ازدواج كنند.(6)

با اين معنا, آيه نمى تواند اطمينان به رفع فقر به خاطر ازدواج را بدهد ولى بايد گفت همين مقدار اميدى كه مىآفريند, مى تواند تا اندازه زيادى مايه آرامش خاطر و تن دادن به ازدواج شود.

3ـ برخى چون زمخشرى در پاسخ به پرسش يادشده و رفع اشكال, اين وعده الهى را مشروط به ((مشيت)) و خواست الهى شمرده اند; و مشيت خداوند نيز تابع ((مصلحت)) و برخاسته از حكمت است, بنابراين در صورتى اين وعده تحقق خواهد يافت كه مصلحتى در آن باشد و خداوند طبق آن مصلحت, بخواهد وسعت روزى دهد; از اين رو عموميت ندارد و طبعا اشكال يادشده خود به خود منتفى مى گردد. اين مشيت نيز همان است كه در آيه اى مشابه اين آيه, به صراحت به عنوان شرط تحقق وعده الهى شمرده شده است; آنجا كه در سال نهم هجرى و به دنبال اعلان سوره برائت توسط اميرالمومنين على(ع) به دستور پيامبر اكرم(ص), مسلمانان موظف مى شوند پس از آن سال, از ورود و نزديك شدن مشركان به مسجدالحرام جلوگيرى كنند, چرا كه آنها نجسند و نبايد به حرم پاك پاى بگذارند. اين تحريم طبعا مشكلات اقتصادى چندى را متوجه مسلمانان مى كرد و از رونق تجارت و درآمد آنان در ايام حج مى كاست. آيه شريفه بلافاصله پس از دستور تحريم, رفع نگرانى مى كند كه اگر از اين بابت ترس فقر و كسادى اقتصاد نيز داريد, خداوند ((اگر بخواهد)) از فضل خودش شما را بى نياز خواهد ساخت; خداوند داناى حكيم است:

((يا ايها الذين آمنوا انما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا و ان خفتم عيله فسوف يغنيكم الله من فضله ان شإ ان الله عليم حكيم)).(7)

در اين آيه با جمله ((ان شإ; اگر خدا بخواهد)) وعده الهى مشروط به خواست خداوند شده است. در آيه مورد بحث نيز هر چند تصريح به اين شرط نشده ولى چاره اى جز منظور ساختن آن نيست و الا واقعيت غير از آن خواهد بود. در واقع اين آيه مطلق است ولى مقيد به شرط يادشده مى شود كه در آن آيه آمده است.(8)

زمخشرى كه جزء معتزليان به شمار مى رود, چنانكه ملاحظه كرديد, آيه شريفه را مقيد و مشروط به قيد ((مصلحت)) كرده است. كسان ديگرى از اشاعره كه تحليل افعال الهى را بر مبناى فهم عقل و ديدگاه معتزله نپذيرفته اند, وعده الهى در آيه را فقط منوط به ((مشيت)) الهى كرده و بر مثل زمخشرى خرده گرفته اند كه چرا پاى مصلحت سنجى را به ميان كشيده است.(9)

صرف نظر از اختلاف و دعواى ميان معتزليان و اشاعره در موضوع تحليل فعل خداوند و احكام الهى, بر مبناى مذهب شيعه و آنچه اهل بيت عصمت و طهارت(ع) به ما آموخته اند, ترديد نيست كه افعال خداوندى و احكام شريعت بر اساس مصالح و مفاسدى است كه در متن واقع وجود دارد, هر چند فهم ما از درك آن عاجز باشد و تعلق اراده حكيمانه خداوند به فعلى از افعال و جعل حكم بر همان اساس است. بنابراين, اين شرط هر چند حذف شده ولى بايد آن را در نظر گرفت; همانند وعده اجابت دعا در آيه ((ادعونى استجب لكم))(10) كه مشروط به مصلحت و مشيت الهى است هر چند ذكر نشده است.(11)

4ـ برخى از اشاعره كه غالب قريب به اتفاق اهل سنت اند و اين گفته زمخشرى را پذيرفته ولى آن را بر مبناى اشعرىگرى خود محصور در ((مشيت)) الهى كرده اند, در پاسخ به اين سوال كه مشيت الهى اختصاص به بعد از ازدواج ندارد, پيش از آن نيز اگر خدا بخواهد شخص از فقر رهايى مى يابد, چه اينكه بعد از ازدواج نيز ممكن است به مشيت الهى, در فقر بماند يا حتى از غنا به حالت فقر افتد, به شرح رابطه غنا و ازدواج پرداخته و به گونه اى روان شناسانه تحليل كرده و گفته اند كه بشر در قالب طبيعى خود نوعا به اسباب و علل مادى رزق و معيشت توجه دارد و از سبب ساز حقيقى كه خداوند است غافل است تا جايى كه حتى عقل نيز گرفتار اين توهم مى شود كه كثرت نان خور, قطعا موجب فقر مى شود و كمى عيال, حتما موجب ثروت و وفور مال و بى نيازى. خداوند با اين آيه مى خواهد توجه به اين حقيقت بدهد كه همه امور به دست او است و لذا ممكن است عكس اين امر اتفاق افتد. از اين رو انسان عاقل و آگاه, به خاطر نگرانى از فقر, دست از ازدواج نمى شويد, چون آن را سبب واقعى فقر نمى داند, بلكه كار به دست خداوند است و فقر و غناى او, چه ازدواج بكند و چه ازدواج نكند, به ((مشيت الهى)) برمى گردد. بنابراين, نگاه آدمى, در دستيابى به غنا و ثروت, بايد در واقع به خواست خداوند باشد و نه امورى چون ازدواج.

بر اساس اين گفته, جمله ((ان يكونوا فقرإ يغنهم الله من فضله)) هر چند به صورت ((موجبه)) آمده ولى مراد از آن, جمله ((سالبه)) است. در واقع آيه مى خواهد بگويد ازدواج ((مانع)) بى نيازى به واسطه فضل الهى نيست ولى با اين تعبير بيان كرده كه ازدواج ((موجب)) بى نيازى مى شود. يعنى نفى ((مانع)) (= نكاح) را با ((وجود)) ممنوع (= غنا) رسانده است. و اين خود يك نوع مبالغه و تإكيد بر عدم مانعيت ازدواج در بى نيازى و غنا مى باشد.(12)

اصل اين گفته هر چند در نگاه نخست, ممكن است به صواب آيد ولى بايد توجه كرد كه برخاسته از ديدگاه اشاعره در تبيين فعل خداوند تعالى بر مبناى جبر است كه با منطق شيعه كه با مبناى ((لا جبر و لا تفويض, بل امر بين الامرين)) دست رد به سينه ((جبر)) اشاعره, و ((تفويض)) معتزله مى زند, سازگارى ندارد. البته اين سخن كه همه زندگى و معيشت و فقر و غنا را نبايد بر مبناى كمى و زيادى عيال و نان خور تحليل كرد و بايد عوامل ديگر را نيز در نظر آورد به ويژه لطف و عنايت خداوندى كه چه بسيار تنگدستانى را پس از ازدواج بى نياز ساخته و چه بى نيازانى را كه به نان شب نيز نيازمند كرده, در جاى خود بايد پذيرفت.

5ـ در اين ميان و با بهره جستن از برخى نكات پيش گفته, به اجمال مى توان گفت وعده خداوند, چه در اين آيه و چه در آيات ديگر, تخلف ناپذير است و خداوند همان گونه كه خود فرموده(13) در وعده خويش صادق است و تخلف از آن براى او معنا ندارد ولى ترديدى نيز نيست كه بسيارى از مصالح بندگان و جامعه از ديد محدود آدمى پنهان است و در سعه آگاهى وى قرار نمى گيرد. ((عسى ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم و عسى ان تحبوا شيئا و هو شر لكم))(14) و نيز ((فعسى إن تكرهوا شيئا و يجعل الله فيه خيرا كثيرا));(15) از سوى ديگر بسيارى از وعده هاى الهى شروط و مقدماتى دارد كه چه بسا شخص از آنها غافل است و يا به آنها جامه عمل نپوشانده است و طبعا نتيجه مورد نظر را نخواهد گرفت. چه اينكه وعده الهى را نبايد جايگزين تلاش و كوشش شمرد و از راههاى معمول در تإمين هزينه و توشه زندگى دست شست و منتظر بود كه خداوند مستقيما از خزانه غيب خود, غنا و ثروت را نصيب آدمى كند. آنچه بر عهده بنده است اين است كه به وعده الهى ايمان آورد و به آن دل ببندد و از ترس فقر بيشتر, از امر پسنديده اى چون ازدواج دست نكشد و به اميد فضل الهى و با توكل بر لطف او, مسئوليت زندگى و مديريت آن را بپذيرد و تلاش درخور خويش را در كسب روزى حلال از يك سو, و صرفه جويى و قناعت از سوى ديگر, به كار بندد. اين كارى است كه بر عهده او است و از آن به بعد از عهده او بيرون است. اگر هم آنچه مورد انتظار او بود و به آن اميد بسته بود حاصل نشد و گشايشى در زندگى و درآمد وى پديد نيامد, آن را مايه بدگمانى به وعده الهى قرار ندهد; شايد مصلحت مهم ترى در ميان است و شايد مانعى در كار است; آدمى كه به همه اسرار خلقت و رموز آفرينش آگاهى ندارد.

همان گونه كه عدم استجابت اكثر دعاهاى ما, مايه قطع اميد به خداوند متعال نمى شود و همچنان اميد به اجابت دعاها داريم. همين اميد ما را به درگاه حق نزديك مى كند و تلاش مى كنيم شرايط اجابت دعاها را بيشتر فراهم سازيم; گشايش در زندگى پس از ازدواج نيز به همين سان است و تجربه نشان داده است كه بسيارى از جوانان, تنها پس از ازدواج توانسته اند به وضع معيشت و درآمد و زندگى خود سر و سامان بدهند و از فقر رهايى يابند. همه امور زندگى را چنانكه تإكيد كرديم, نبايد محصور در علل و اسباب مادى كه در چشم اين و آن مىآيد جستجو كرد.

 

ادامه مطلب

 

((و إنكحوا الايامى منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم ان يكونوا فقرإ يغنهم الله من فضله و الله واسع عليم وليستعفف الذين لا يجدون نكاحا حتى يغنيهم الله من فضله و الذين يبتغون الكتاب مما ملكت إيمانكم فكاتبوهم ان علمتم فيهم خيرا و آتوهم من مال الله الذى آتاكم و لا تكرهوا فتياتكم على البغإ ان اردن تحصنا لتبتغوا عرض الحياه الدنيا و من يكرههن فان الله من بعد اكراههن غفور رحيم و لقد إنزلنا اليكم آيات مبينات و مثلا من الذين خلوا من قبلكم و موعظه للمتقين)). ((آيات 34 ـ 32))

چنانكه در شرح كلى آيات مورد بحث, در شماره گذشته آورديم, ازدواج, به عنوان نقطه عطف در زندگى هر فردى و يكى از مهم ترين مسائل اجتماعى, عنايت ويژه اسلام را به خود معطوف داشته است. علاوه بر آن همه روايات كه در شرح احكام و مسائل اجتماعى و اخلاقى اين مهم وارد شده, در آيات متعددى نيز به ابعاد مختلف آن پرداخته شده است. در اينجا در آيات مورد بحث, نخست به مسئوليت جامعه اسلامى و مسلمانان در برابر ازدواج زنان و مردان مجرد توجه داده مى شود و سپس به كسانى كه به هر دليل اينك امكان ازدواج ندارند, مسئوليت پاكدامنى را يادآورى مى كند. علاوه, آيه دوم, برخى مسائل مرتبط با همين موضوع در خصوص بردگان را بازگو مى كند. آيه سوم يادكردى است از عنايت خداوند در فرو فرستادن آيات كه مايه پند پرهيزكاران است.

در قسمت قبل, پس از شرح نكات ادبى, به تفصيل به تفسير فراز نخست آيه اول پرداختيم و طى آن روشن كرديم كه مخاطب آيه كيانند و منظور از صالحين چيست و در پايان نيز به تفصيل به ضرورت حفظ شئون انسانى و اجتماعى و حفظ آبرو و شخصيت جوانانى كه به كمك ديگران, از جمله برخى نهادهاى اجتماعى, ازدواج مى كنند, فرا خوانديم. شرح فراز دوم آيه را به اين قسمت واگذار كرديم. وعده كرديم گزيده روايات اين موضوع را نيز در همين قسمت بياوريم, اما با به درازا كشيدن بحث, مجالى براى بازگويى آنها وجود ندارد. يك سوال اساسى به تناسب فراز ياد شده از آيه نيز مانده است و بايد منتظر شماره آينده ماند.

ان يكونوا فقرإ يغنهم الله من فضله و الله واسع عليم.

عمده ترين مشكل و مانعى كه نوعا براى ازدواج جوانان و بى همسران وجود دارد, فقر مالى و ناتوانى اقتصادى است. اين مانع عمده, آنگاه گسترش بيشترى يافته و قوت مى گيرد كه موانع فرهنگى و آداب و رسوم اجتماعى نادرست نيز آن را همراهى كند و به فقر كاذب دامن زند. يعنى نادارى كاذبى كه تنها برخاسته از خواسته ها و برداشت هاى نادرست از زندگى و ازدواج و رفاه و گذران معيشت است. تلقى ناصواب از شيوه زندگى و مديريت آن و مقايسه هاى ناقصى كه ميان زندگى ها به ويژه با گسترش امر ارتباطات, صورت مى گيرد و خواسته ها و توقعاتى كه به سرعت رشد مى كند, تا جايى كه به بخشى از فرهنگ عمومى جامعه و خانواده ها تبديل مى گردد, به احساس نادارى و فقرى در جامعه دامن مى زند كه در واقع وجود ندارد و لااقل براى برپايى يك زندگى ساده و بىآلايش كه حداقل هايى از امكانات براى شكل گيرى يك خانواده را داشته باشد, مانعى به شمار نمى رود.

بررسى پديده فقر و عوامل و زمينه هاى گسترش آن و نوع برخوردى كه اسلام با آن دارد و مسئوليتى كه جامعه اسلامى و حكومت مبتنى بر اسلام در مقابل آن دارد, بيرون از حوصله و خواست اين بحث است اما تا آنجا كه به شرح اين فراز از آيه شريفه برمى گردد, ترديدى نداريم كه فقر و تنگدستى مانعى اساسى بلكه عمده ترين مانع در راه شكل گيرى خانواده و پيوند ارزشمند ازدواج است ولى باز ترديدى نداريم بخش عمده اى از اين پديده منفى و تإثيرگذار, برخاسته از نوع تلقى و فرهنگى است كه در جامعه و بر خانواده ها حاكم است. زياده طلبى ها و خودنمايى ها و تصورات نادرست و راحت طلبى و رفاه زدگى در شكل گيرى اين تلقى و فرهنگ ناصواب نقش دارد و در واقع در بسيارى موارد, اين فقر واقعى نيست كه مانع ازدواج است, بلكه اين فقر كاذب و خودساخته و احساس فقر است كه جوانان و خانواده ها را در آرزوى زندگى مطلوب به انتظار شرايط مناسب نگه مى دارد و ازدواج را چون كوهى دست نيافتنى در برابر ديدگان منتظر جوانان نشان مى دهد. اين سخن, روشن است كه به معناى بازداشتن از تلاش بيشتر براى بهبودى بيشتر و ارتقاى سطح زندگى نيست. نيز به معناى محدود ساختن موانع ازدواج و عوامل افزايش سن ازدواج, به موضوع يادشده نيست. چه اينكه به معناى ناديده گرفتن كامل, توانايى مالى در فراهم ساختن حداقل هاى زندگى و تإمين معيشت نمى باشد. فقط تإكيد بر اين واقعيت انكارناپذير است كه بخش عمده اى از مانع اساسى ازدواج, احساس فقر و نادارى خودساخته اى است كه تنها در ذهن و خيال و در داورى و نگاه جامعه وجود دارد. نه در واقعيت امر لذا على رغم ارتقاى سطح زندگى, در مقايسه با گذشته اى نه چندان دور, شاهديم كه موانع پيوند ازدواج و شكل گيرى خانواده فزونى يافته و از يك سو نرخ ازدواج كاسته شده و سن آن بالا رفته و از سوى ديگر طلاق افزايش يافته است.

به هر روى, نتيجه تنگدستى و نادارى از يك سو, و خواست بالا و توقع زياد جامعه و خانواده ها از سوى ديگر, چيزى نيست جز احساس ناتوانى افراد بى همسر در تشكيل خانواده و نگرانى و اضطراب در تن دادن به ازدواج. بخش وسيعى از دختران و پسران جوانى كه نيازمند ازدواج و قرار گرفتن در مإمن خانواده جديد هستند, براى اقدام به ازدواج دچار نگرانى مى شوند و بر اين باورند كه توان گذران زندگى را ندارند; پسر, نگران مديريت و تإمين معاش خود و همسر و فرزندانش است و دختر, از ترس تنگدستى شوهر و سختى زندگى و نداشتن رفاه و آسايش مادى, به سختى تن به ازدواج و رفتن به خانه بخت مى دهد, چرا كه آن را خانه ((بدبختى)) مى داند و نه ((خوشبختى)).

اين واقعيت, جوانانى را كه از اراده قوى و شجاعت لازم برخوردار نيستند بيشتر رنج مى دهد و طبعا ديرتر مسئوليت زندگى مشترك را مى پذيرند. بسيارى از پسران به اين عذر پيش قدم ازدواج نمى شوند و بسيارى از دختران به همين عذر, به خواستگاران خود, پاسخ منفى مى دهند.

البته چنانكه اشاره شد, اين نگرانى, در همه موارد ناشى از فقر كاذب و تنگدستى خودساخته و احساس صرف نيست. در بسيارى از جاها جوانان, از تإمين حداقل شرايط تشكيل خانواده و گذران زندگى عاجزند و به درستى در توان خويش نمى بينند كه ازدواج كنند به ويژه پسران و مردان كه با اين پيوند مسئوليت اداره زندگى و تإمين مخارج آن را از آغاز بر عهده مى گيرند. خانواده ها نيز در رنج فقر و مشكل مالى به سر مى برند و از عهده فراهم ساختن حداقل امكانات براى ازدواج فرزندان خود برنمىآيند.

اين فراز از آيه شريفه, به زيبايى تمام, به اين نگرانى و ترس پاسخ گفته و به آن براى كسانى كه به آيات الهى و قرارهاى خداوندى ايمان دارند, اجمالا پايان داده است. منطق كلى قرآن كريم در اينجا اين است كه اينان كه شرح حالشان در فراز اول آيه گذشت, ازدواج كنند ((اگر هم فقير و تنگدست باشند, خداوند از فضل خويش آنان را بى نياز مى سازد, چرا كه خداوند, هم گشايش دهنده است (رزق او بى كران است و پايان ناپذير) و هم دانا.))

در فراز نخست, ديديم كه خداوند فرمان مى دهد بى همسران را همسر دهيد, حتى غلامان و كنيزان صالح را نيز همسر دهيد, حال تإكيد مى ورزد كسى تنگدستى آنان را عذر نداند و بهانه نسازد و خود آنان نيز به اين عذر از ازدواج دورى نكنند چرا كه خداوند, اگر تنگدست هم باشند, آنان را بى نياز مى كند تا بتوانند گذران معيشت كنند. اگر در نگاه معمول جامعه و در نگاه فرد, با وجود فقر و بى چيزى, تن دادن به ازدواج, مايه فقر بيشتر و بدبختى فزون تر است, اما در نگاه توحيدى و بر اساس بينش قرآنى, ازدواج نه تنها لزوما افزايش فقر را در پى ندارد, بلكه زمينه كاستن از آن و بى نيازى را فراهم مى سازد. منطق كلى قرآن اين نيست كه وقتى ندارى يا ندارد ازدواج نكن, بلكه تإكيد مى كند اگر ندارى يا ندارد, ازدواج كن تا دارا شوى و از تنگناى معيشت كنونى ات بيرون آيى. و لااقل اينكه ((چه بسا)) از وضعيت كنونى نجات يابى و بى نياز شوى. درست همانند آن دسته از رواياتى كه در تإكيد بر صدقه دادن, فرمان مى دهد اگر تنگدست هم هستى صدقه بده تا از آن رهايى يابى. يعنى صدقه دادن توسط شخص فقير را نه تنها مايه فقر بيشتر او نمى داند بلكه راهى براى نجات از فقر مى شمارد.(1)

در اينجا نيز آيه شريفه در صدد رفع نگرانى از جامعه و مديران آن, و خانواده ها و جوانان بى همسر است كه مبادا نگرانى فقر و دل مشغولى نادارى آنان را از تن دادن به زندگى مشترك باز دارد و يا خانواده ها و اولياى آنان و مسلمانانى كه مخاطب دستور قرآنى ((انكحوا)) هستند, به عذر فقر پيش قدم ازدواج آنان نباشند. خداوندى كه هم گشايش دهنده و روزىدهنده است و خزانه كرم و نعمت او كاستى نمى گيرد, و هم داناى به وضع و نيت و نگاه افراد است و آگاه به راه بى نيازسازى, آنان را از خزانه فضل و نگاه لطف و تدبير حكيمانه خويش كه همه جهان را بر آن استوار ساخته و چرخ عالم خويش را بر آن روان داشته, بى نياز مى گرداند, و زمينه هاى گشايش روزى را فراهم مىآورد و درهاى توشه گذران زندگى را به روى آنان مى گشايد.

البته فقر خودساخته و خودخواسته كه ناشى از تقصير و كوتاهى فرد و خواست و اراده سوء او مى باشد, حسابى ديگر دارد و طبعا نبايد توقع چندانى در رفع آن داشت. اگر كسى يا جامعه اى به خواست خود, خود تن به كار و تلاش و توليد و تجارت صحيح نمى دهد و يا به خواست خود, خود را دچار فقر كاذب كرده و احساس فقر او بيش از فقر واقعى او است, چندان نمى تواند توقع فضل الهى و نگاه مرحمت خداوندى داشته باشد. در اين صورت بايد او را مشمول اين اصل قرآنى دانست كه ((ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بإنفسهم))(2) و نيز ((ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمه إنعمها على قوم حتى يغيروا ما بإنفسهم)).(3) خداوند متعال تا جامعه اى و تا مردمى در صدد تغيير وضع خود نباشند و به آن تن ندهند, آنان را تغيير نخواهد داد. كما اينكه خداوند تغييردهنده نعمتى كه به جامعه اى داده نيست, تا اينكه خودشان آن را تغيير دهند و مايه زوال آن شوند. ولى همه مى دانيم كه بخش عمده اى از فقر و تنگدستى, پديده اى تحميلى بر جوانان و خانواده ها است كه آنان را نگران وضع آينده خويش ساخته است. اينان بايد به اين وعده الهى دل بسپارند و مطمئن باشند و يا لااقل اين اميد را داشته باشند كه اگر زندگى را به قناعت و صرفه جويى بگذرانند, كه اين نيز خواسته خداوند و اولياى دين است, خداى متعال آنان و زندگى شان را به فضل و مرحمت خويش بى نياز مى سازد. حتى آنانى كه به تقصير خود, در تنگناى مالى و معيشت قرار گرفته اند نيز آنگاه كه خود را در فضاى مسئوليتآور زندگى مشترك ببينند احساس مسئوليت بيشترى براى رفع فقر و تإمين هزينه زندگى خواهند داشت.

در اين وعده ها و قرارهاى الهى نبايد ترديد كرد; اگر مايه اى براى ترديد باشد, بيشتر ناشى از آگاهى ناقص ما از اصول صحيح زندگى و قواعد درست رفتار اجتماعى و سلوك ناصواب ما در زندگى و هزينه كردن و روابط اجتماعى و خانوادگى است.

آرامش روحى و امنيت خاطرى كه اين آيه شريفه به دست مى دهد, آن مقدار هست كه خانواده ها را به خاطر تنگناى مالى, از ازدواج جوانانشان باز ندارد و لااقل آنان را و نيز جوانان را به علت نگرانى از آينده, از تشكيل خانواده دور نسازد, و اين بستگى مستقيم به مراتب ايمان و اعتقادى دارد كه افراد به اين وعده الهى دارند; وعده اى كه تنها احتمال تحقق آن در باره آدمى, آرامش خاطر لازم را براى تشكيل خانواده به دست مى دهد. ترديدى نيست كه خداوند وسعت دهنده است و فضلش همه هستى را در بر گرفته است و داناى به همه امور آشكار و پنهان است و اساسا هر چه هست در پيش او پيداست, از فقر و غناى آدميان آگاه است و انگيزه آنان را در ازدواج مى داند و روزى همه موجودات و از جمله, انسان ها به دست او است. البته وعده و قرار الهى و تحقق آن, بر خواست او كه تنها بر اساس حكمت و مصلحت دانى خود او مى باشد استوار است.

 

ادامه مطلب

 

هنگامي كه يك پژوهشگر به بررسي آيات و روايات دربار? فقر و غنا پرداخته و ديدگاه اسلام را در اين زمينه جويا مي‌شود، بسا در بادي امر به نوعي ناهماهنگي و ناهمخواني برخورد نمايد؛ چرا كه وي ملاحظه مي‌كند در پاره‌اي موارد، از فقر ستايش و در مواردي ديگر از آن مذمّت شده است. ما در اين مقاله سعي خواهيم داشت به نحو فشرده اين مساله را مورد بررسي قرار دهيم.

فقر مورد بحث:

در آيات و روايات فقر در معاني مختلفي به كار رفته است؛ مثلاً در آي?: «يا ايّها الناس انتم الفقراء الي الله والله هو الغني؛ اي مردم شما فقير و محتاج خداييد و خداوند غني است و بي‌نياز» واضح است كه فقر مورد نظر در اين آيه فقر مادي و ناداري نيست چرا كه حتي ثروتمنداني كه از حيث مالي بي‌نياز هستند نيز به اين معني فقيرند و محتاج خدا. و اساساً نه تنها انسان بلكه هر يك از ممكنات و مخلوقات از آن نظر كه معلول حقند محتاجند و نيازمند؛ نه اينكه «چيزي» باشند به اضافه نياز، بلكه وجودشان عين نياز به ذات حق است و بدون آن چيزي نيستند. هدف ما در اين مقاله بررسي اين نوع از فقر نيست؛ بلكه منظور بحث از فقر به معناي ناداري و عدم تمكّن است. ما به كسي كه از ضروريات زندگي بي‌بهره است فقير ميگوييم و به فرد برخوردار از ثروت و مكنت، ثروتمند.

در نگاه اوليه به آيات و روايات مي‌بينيم:

الف: گاهي از اين فقر تعريف و تمجيد شده است. پيامبر اكرم مي‌فرمايد: الفقر فخري و به افتخر علي سائر الانبياء؛ فقر افتخار من است و به آن بر ساير انبياء افتخار مي‌ورزم.»يا: الفقر راحة و الغني عقوبة؛ فقر راحتي است و غني عقوبت است و عذاب.»

ب: گاهي از ثروت و ثروتمند بدگويي شده است پيامبر اكرم (ص) مي‌فرمايد: «و دخول جملٍ في سمِّ الخِباطِ اَيسَرُ مِن دُخُولِ غِنيً اَلجَنّة؛ رد شدن شتري از سوراخ سوزن آسان‌تر از داخل شدن غني در بهشت است.»

همچنين مي‌فرمايد: «من پس از خود بر امتم از سه ويژگي در هراسم: يكي از آن سه اينكه: … او يظهر فيهم المال حتي يطغوا او يبطروا؛ مال و ثروت بر ايشان حاصل شود و اين موجب طغيان و سرمستي آنان گردد.»

قرآن مي­فرمايد: « و ما اموالكم و لا اولادكم بالتي تقربكم عندنا زلفي؛ اموال و اولاد شما چيزي نيستند كه شما را به ما نزديك سازند.»و در مقابل: گاهي از ثروت و ثروتمند ستايش شده است و از مال به عناويني چون نعمت الهي، فضل، رحمة، طيبات و … ياده شده و از مردم خواسته شده تا از اين نعمتها بهره‌مند گردند. در قرآن آمده: «قل من حرّم زينة الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق؛ بگو اي پيامبر چه كسي زينتهاي الهي را كه براي بندگانش آفريده و نيز روزيهاي پاكيزه را تحريم كرده است؟»

امام صادق (ع) در مورد درهم و دينار مي‌فرمايد: «هي خواتيم الله في ارضه جعلها الله مصلحة لخلقه و بها تستقيم شئونهم و مطالبهم؛ خداوند دينار و درهم را جهت مصالح خلق قرار داده كه به وسيل? آن، امور و خواستهايشان برآورده گردد»

در بعضي موارد، از فقر و ناداري نكوهش به عمل آمده است و فقر در زمر? كفر قلمداد گشته است؛ پيامبر اكرم مي‌فرمايد: «كاد الفقر ان يكون كفرا؛ فقر در قلمرو كفر است.»«اللهم اين اعوذبك من الكفر و الفقر. فقال رجل: ايعدلان؟ قال نعم؛ خدايا من از فقر و كفر به تو پناه مي‌برم. كسي پرسيد: آيا اين دو، همطرازند؟ حضرت فرمود: بلي.»

پس جستجو‌گر با اين اشكال مواجه مي‌گردد كه بالاخره از ديدگاه اين مكتب، فقر و غني چه حكمي دارد آيا فقر پسنديده است و غني ناپسند و يا به عكس؟

ثروت همچون يك ابزار و وسيله?

از نظر اسلام مال و ثروت يك وسيله است و با توجه به چگونگي استفاده از آن، گاهي مورد مذمّت قرار گرفته و گاهي مدح شده است. اسلام دين رهبانيت و گوشه‌گيري و ترك دنيا نيست؛ هرگز سفارش نكرده كه لذايذ مادي را ترك نماييد؛ اينها نعمت‌هاي الهي است و براي آن خلق شده كه افراد از آن بهره‌ گيرند. اهداف اصلي اسلام زماني تحقق يافته و در طريق رشد و کمال قدم مي‌گذارد که آن جامعه از ثبات و آرامش برخوردار باشد و افراد، دغدغ? خاطر و آشفتگي فكري نداشته باشند؛ و اين وقتي است كه افراد در آن جامعه از نظر معيشت در حدي معقول و مقبول قرار داشته و از يك زندگي آبرومندانه برخوردار باشند. آرامش و اطمينان خاطر با فقر ناسازگار است؛ فقر و ناداري جان را فلج و از نظر رواني باعث آشفتگي خاطر افراد مي‌شود؛ بدنِ نحيف و ناتوان و نا برخوردار از نعم الهي را توان آن نيست كه به نحو شايسته، در راه تحقق اهداف الهي قدم بردارد. منظور اين نيست كه افراد به محض تمتع و برخورداري از ثروت، حتماً در اين مسير گام بر خواهند داشت، بلكه اين فقط يك مقدّمه است. رفع فقر، رفع مانع و ايجاد آرامش روحي و رواني است؛ تا افرادي كه مقتضي لازم را دارند بتوانند در صراط مستقيم به حركت خويش ادامه دهند.

بنابراين، از ديد اسلام، «ثروت» ناپسند و مذموم نيست. ثروت كه همان عطايا و مواهب الهي و به عبارت ديگر «هر چيزي است كه يكي از حوايج طبيعي، ضروري و يا تجملي بشر را برآورد.»ثروت بيهوده خلق نشده؛ هدف آن بوده كه انسانها از آن برخوردار شوند. خداوند هرگز نخواسته كه بندگانش در فقر و مسكنت زندگي كنند و با رنج و تعب ناشي از آن، دست به گريبان باشند؛ به عكس، نعمتهاي خود را يادآور مي‌شود، از آن به عنوان «طيبات» ياد مي‌كند و از مردم مي‌خواهد از آن بهره گرفته و بي‌جهت آن را بر خود تحريم نكنند. قرآن مي‌فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا لاتحرموا طيبات ما احل الله لكم؛ اي مؤمنين روزيهاي پاكيزه‌اي را كه خداوند براي شما حلال قرار داده بر خود حرام نكنيد.»

قرآن كساني را كه در جاهليت از ترس گرسنگي و يا به اين بهانه فرزندانشان را مي‌كشند، سخت مورد عتاب و ملامت قرار مي‌دهد و مي‌فرمايد: «ولا تقتلوا اولادكم خشية املاق نحن رزقناكم و اياهم؛ از ترس گرسنگي، فرزندان خود را نكشيد؛ ما شما و آنان را روزي مي‌دهيم.» شايد كسي كه قائل به فقر است و خود از نعمت‌هاي الهي كنار گرفته و ديگران راه به كناره‌گيري سفارش مي‌كند، به نوعي. در مورد قدرت خداوند بر روزي دادن به بندگان خويش مشكوك است؛ همان‌گونه كه «مالتوس» (اقتصاددان انگليسي) اينگونه فكر مي‌كرد و مي‌پنداشت طبيعت امكاناتش محدود است و گنجايش ميهمانان تازه‌ وارد را ندارد و در مورد اين ميهمانان جديد كه به زور سر سفر? طبيعت حاضر شده‌اند، طبيعت حكم خود را صادر مي‌نمايد (نابودي آنان). اما ديدگاه اسلام جز اين است، در روايت آمده: كسي كه از ترس فقر، ترك ازدواج كند نسبت به خدا بدگمان شده است»

پس اينگونه نيست كه اسلام، افراد را از طلب مال و ثروت پرهيز دهد و بنده را نا برخوردار بپسندد و بخواهد. اگر نيّت شخص، آن باشد كه در حدّ معقول كسب ثروتي كند و خود و خانواده‌اش از نعمت‌هاي الهي بهره‌مند گردند، و يا با بخشيدن آن به ديگران از ثواب انفاق و ايثار بهره‌مند شود، اين تلاش و كوشش او نه تنها ناپسند نيست بلكه نوعي عبادت است و از ديدگاه روايات سعي و تلاش به اين انگيزه، دنيا پرستي و مال‌طلبي محسوب نمي‌شود.

شخصي به امام صادق (ع) عرض مي‌كند: «به خدا سوگند، ما طالب دنيا هستيم و دوست مي‌داريم كه ثروت به ما داده شود.» حضرت فرمود: «دوست داري با آن چه كني؟» گفت: «به خود و خانواده‌ام برسم و صله و صدقه داده و حج و عمره به جاي آورم». امام فرمود: «اين طلب دنيا نيست، طلب آخرت است.» با اينكه اين شخص غرض خويش را از تحصيل ثروت، سه نوع كار ذكر مي‌كند: 1ـ عبادت: حج و عمره 2ـ شركت در نوعي فعاليت اجتماعي و توجه به همنوع: صله و صدقه 3ـ برآوردن نيازهاي خود و خانواده، امّا حضرت آن را تفكيك نكرده و تنها قسم اول و يا قسم اول و دوّم را ستايش نمي‌كند، بلكه با همه به يك نحو برخورد كرده و آن را طلب آخرت مي‌داند.

عاصم بن‌زياد حارثي، زن و فرزند و دينار را رها كرده و در گوشه‌گيري، انزوا و رهبانيت پيشه كرده بود. خبر به اميرالمؤمنين (ع) رسيد. حضرت وي را فراخواند. و با عتاب، خطاب به او فرمود: «آيا از خانواده‌ات شرم نداري؟ آيا به فرزندانت رحم نمي‌كني؟ گمان داري با اينكه خداوند اشياء پاكيزه را بر تو حلال كرده، دوست ندارد تو از آن بهره‌مند شوي؟ تو در مقابل خداوند پست‌تر از آن هستي كه چيزي را بر تو حلال كند و نخواهد از آن استفاده كني! آيا خداوند نمي‌فرمايد زمين را براي مردم قرار داده و در آن ميوه و خرماي داراي پوشش است؟ آيا خدا نمي‌گويد دو دريا را كنار هم قرار داد … از آن دو دريا لؤلؤ و مرجان بيرون مي‌آيد. به خدا سوگند به كارگيري و بهره‌مندي از نعمت‌هاي خدا در عمل، نزد او مطلوبتر است از استفاده از آنها در سخن؛ و حال آنكه خداوند عزوجل مي‌فرمايد: «نعمتهاي پروردگارت را بازگو كن.»

آيات و روايات به اين حد بسنده نكرده‌اند؛ بلكه در نقطه مقابل، از فقر و ناداري مذمت و بدگويي كرده‌اند. ديديم كه پيامبر اكرم در جايي فقر را در آستانه كفر دانست و در جاي ديگر از آن فراتر رفته و آن دو را عدل و همطراز يكديگر معرفي نمود و فرمود: «خدايا من از كفر و فقر به تو پناه مي‌برم. سؤال شد آيا اين دو همطرازند فرمود: آري.»حال علّت چيست و چگونه فقر مي‌توان به كفر بينجامد؟ جواب اين است كه انسان‌ فطرتاً داراي يك سلسله حوايج و نيازهاست و اين نيازها بايد برآورده گردد. فشار نامعقول به جسم و سركوب اين خواستها براي هميشه، عملي است خلاف مقتضاي خلقت و حركتي است در خلاف مسير آب. گرچه ممكن است معدود افرادي پيدا شوند كه حتي سخت‌تر از اينگونه فشارهاي نامعقول را تحمل نمايند، اما نمي‌توان اين را به عنوان يك حكم فراگير و وظيفه‌اي عمومي مطرح كرد و از هم? افراد خواست كه به عنوان يك حكم اجتماعي به فقر گردن نهند.

فقر و ناداري موجب تشويش خاطر، اضطراب، ضعف روحي، بدبيني و بدگويي به همه چيز و همه كس و حتي خداوند و مقدسات مي‌شود و سرانجام، به تعبير پيامبر (ص)، به كفر و رويگرداني از دين مي‌انجامد. پيامبر اكرم (ص) مي‌فرمايد: «اللهم بارك لنا في الخبز ولا تفرق بيننا و بينه فلولا الخبر ما صلبنا و لا صمنا و لا اَدَّينا فرائض ربّنا؛ بار خدايا در نان ما بركت ده و ميان ما و آن جدايي ميفكن كه اگر نان نبود نه نماز خوانده، نه روزه گرفته و نه ديگر واجبات را انجام مي‌داديم.»مي‌بينيم كه پيامبر اكرم به صراحت مي‌گويد: نبود نان و گرسنگي، انسان را به طغيان و عصيان و سرپيچي از دستورات خداوند مي‌كشاند. با گرسنگي، آرامش و سكين? لازم براي جامعه فراهم نمي‌گردد و بدينسان اگر جامع? اسلامي از حيث اقتصادي آنگونه كه خداوند خواسته است تأمين نگردد، اين خطر هست كه ايمان و اسلام افراد در معرض تهديد قرار گيرد. اميرالمؤمنين (ع) به فرزندش محمد حنفيه مي‌فرمايد: «يا بنيّ اني اخاف عليك الفقر فاستعذ بالله منه فان الفقر منقصه للدين، مدهشة للعقل، داعيِةَ للِمَقتِ؛ فرزندم! من از فقر بر تو مي‌ترسم، از آن به خدا پناه ببر. فقر مايه نقصان دين، سرگرداني عقل و دلزدگي است.»در اين جا امام سه پيامد سوء و ناخوشايند براي فقر ذكر مي‌نمايد: 1ـ در دين شخص اثر گذاشته و علت نقص و كاهش ايمان او مي‌شود. 2ـ از سويي با تأثير در فكر و انديشه، موجب تحيّر و سرگرداني خود و آشفتگي ذهن مي‌شود. 3ـ ديگر اثر فقر، اثر رواني است و آن، يأس و دلمردگي است؛ فقر نشاط و سر زندگي را از جامعه مي‌ربايد و به جاي آن دلمردگي و افسردگي مي‌آورد. طبيعي است كه آثار منفي فقر در حيط? زندگي شخص باقي نمي‌ماند بلكه براي جامعه، داراي اثر تخريبي است. جامع? دلمرده و افسرده و وامانده از نشاط، در صحن? رقابت از ديگر جوامع، عقب مي‌ماند؛ آنان هر چند كافر، گوي سبقت را از اين جامعه مي‌ربايند و اين جامعه هر چند يك جامع? مكتبي و ايماني باشد، نيازمند باقي مي‌ماند و استقلال اقتصادي و به دنبال آن، استقلال سياسي‌اش در معرض خطر قرار مي‌گيرد.

دلايل تمجيد از فقر

حال اين سؤال مطرح مي‌گردد كه چرا برخي از روايات از فقر تمجيد گرديده و به دوري جستن و كناره‌گيري از دنيا سفارش شده است و از مال و ثروت نكوهش شده؟ مواردي كه از فقر تمجيد شده مي‌تواند به يكي از اين دلايل باشد:

الف: پرهيز از دنيا براي زعيم در هر جامعه اسلامي پسنديده است و باعث مي‌شود كه امام و زعيم جامعه، درد و رنج فقرا را از نزديك لمس نمايد و مجدّانه جهت حلّ مسائل آنان تلاش كند. و همچنين باعث مي‌شود فقر فقرا براي آنان تحمل ناپذير نشوند و گران نيايد.

قبلاً ديديم كه حضرت علي (ع) به عاصم بن زياد كه رفتار زاهدانه‌اي پيشه كرده بود با تندي اعتراض كرده و او را مورد ملامت قرار داد. عاصم در جواب گفت: «شما چرا خود خوراك و پوشاك زاهدانه‌اي داريد؟» حضرت فرمود: «ان الله فرض علي ائمة العدل ان يقدّروا انفسهم بِضَعَفَه الناس؛ خداوند بر امامان عادل واجب فرموده كه زندگي خود را با فقيرترين مردم تطبيق دهند تا تنگدستي، فقير را در فشار درد قرار ندهد.» پس اينگونه پرهيز از دنيا يك حكم عام و كلي نيست؛ براي اشخاصي است كه در مقام تصدي مسئوليت جامعه هستند و لذا مي‌بينيم امام صادق(ع) در مقام رهبري و مسئوليت ادار? جامعه قرار نگرفته بود، لباس فاخري پوشيد؛ اما اميرالمؤمنين علي عليه‌السلام بسيار ساده مي‌زيست. امام رضا (ع) مي‌فرمايد: «قسم به خدا اگر خلافت و حكومت را به دست گيرم غذاي نامرغوب خواهم خورد پس از آنكه از غذاهاي مطلوب خورده‌ام و لباس خشن خواهم پوشيد پس از آنكه نرم پوشيده‌ام و خويش را به سختي و زحمت خواهم افكند پس از آنكه در راحتي بوده‌ام.»

ب: اينكه پيامبر مي‌فرمايند «الفقر فخري» برخي در تفسير آن گفته‌اند منظور فقر الي الله است؛ نيازمندي و افتقار به خداوند با اين نيز سازگار است كه فرد از نظر مادّي برخوردار باشد؛ به اين شرط كه مال و ثروت، چشمش را پر نكند، غرور او را نگيرد و از خداوند دورش نسازد؛ بلكه در هر حال خود را فقير و نيازمند به خداوند بداند.

ج: حضرت علي (ع)‌ در توضيح فقر انبيا و اوليا مي‌فرمايد: «آنان را فقير قرار داد تا نيّت گروندگان، خالص باشد نه از سر ميل و رغبت به ثروت.»منظور حضرت اين است كه اگر پيامبران ثروتمند بودند، بسياري از افراد نه از سر ايمان و خلوص بلكه به خاطر جاذبه مال و ثروت آنها، پيرامونشان گرد مي‌آمدند.

د: گاهي فقر در قياس با يك ضايع? بزرگتر، مطلوب است؛ مثلاً امام صادق (ع) مي‌فرمايند: « الفقر معنا خير من الغني مع غيرنا؛ فقر فقيري كه با ماست بر غناي آن غني كه در صف ديگران است ترجيح دارد.» يعني با اينكه در قياس بين فقير و غني، غني پسنديده و فقر مذموم است اما اين، حكمي مطلق و به هر قيمت نيست. اگر بنا باشد انسان به خاطر كسب ثروت، ارزشهاي الهي را زير پا گذارد و به ظلمه و غاصبين روي آورد، صد البته كه فقر بر چنين ثروتي ترجيح دارد (البته توجه داريد كه حضرت نمي‌فرمايد در صف ضدّ ما، مي‌فرمايد در صف غير ما؛ يعني هر چند شخص در صف معاندين نباشد اما قرار داشتن در صفي غير از صف ائمه اطهار موجب مي‌شود مال و ثروت، بي‌ارزش و پوچ باشد چرا كه در اين صورت رهگشاي او نيست؛ آنان در مسير حق نيستند كه مالشان جهت قرب هر چه بيشتر آنها به حق، مفيد افتد.) پس در اين موارد مي‌بينيم كه فقر ذاتاً ممدوح و مورد ستايش نيست بلكه به اين علت است كه با شرايط و موقعيتهاي ويژه‌اي توأم گشته كه آنها ممدوح و پسنديده هستند و به خاطر آن چنين فقري مورد ستايش قرار گرفته است.

دلايل بدگويي از ثروت

در آيات و روايات، در موارد متعدّد و به دلايل گوناگون، از ثروت و ثروتمند مذمّت شده است؛ از جمله:

الف: در مواردي كه مال و ثروت هدف تلقي شود و خود يك ارزش مستقل به شمار آيد؛ به گونه‌اي كه فرد حاضر باشد جهت تحصيل آن، ساير ارزشها را فدا كند. چنين ثروتي نه تنها فاقد ارزش است بلكه سخت مورد نفرت اسلام است. خداوند در سور? منافقون مي‌فرمايد، «اي كساني كه ايمان آورده‌ايد اموال و اولادتان شما را از ياد خدا غافل نسازد. كساني كه چنين كنند زيانكارانند.» در اين آيه، مالي كه سبب غفلت انسان از خداوند گردد نامطلوب به شمار آمده است.

ب: جايي كه ثروت، اين غرور و فريب را در شخص ايجاد كند «من اين ثروت فراوان را با علم و تدبير خود به دست آورده‌ام.» و بدينسان خود را از خداوند، مستقل و بي‌نياز احساس نمايد. و اين احساس كه او فردي فاني است و ثروت نمي‌تواند جلو زوالش را بگيرد در او گم شود. خداوند در مورد قارون مي‌فرمايد: «آيا نمي‌داند كه خداوند پيش از او افرادي را كه از او قويتر و داراي اموال انباشت? بيشتري بودند هلاك كرده است!»؟

ج: مواردي كه مال و ثروت موجب تفاخر و امتياز فروشي و مباحات بر ديگران شود؛ صفتي كه بيشتر ثروتمندان از آن برخوردارند. قرآن در حمله به چنين ثروت و ثروتمندي مي‌فرمايد: «و قالوا نحن اكثر اموالاً و اولادا و ما نحن بمعذبين؛ كفار گفتند ما داراي اموال و اولاد بيشتري هستيم بنابراين ما عذاب نمي‌شويم.»

امام صادق (ع) مي‌فرمايد: «خداوند ثروت را به عنوان امتياز و كرامت به كسي نداده است بلكه مال خداست كه در نزد اشخاص به امانت گذارده شده.»حضرت علي (ع) مي‌فرمايد: «اگر كسي ثروتمندي را به خاطر ثروتش تواضع كند دو سوّم دين خود را از دست داده است.»

د: در بعضي موارد، آثار سوئي كه معمولاً با ثروت و مال قرين و ملازم است مثل طغيان و سرمستي موجب شده از ثروتمندي نكوهش شود؛ علي (ع) مي‌فرمايد: «از مستي ثروت به خدا پناه ببريد زيرا مستي آن دير ذايل مي‌شود.»

ه‍: گاهي از ثروت نكوهش شده كه چون داشتن مال و ثروت، مسؤوليتهاي سنگيني بر دوش انسان مي‌گذارد طبعاً كسي كه فقير است عهده‌دار اين مسؤوليتهاي سنگين نيست.

خلاصه بحث

خلاص? كلام اينكه در هيچ يك از اين موارد از اصل ثروت و مال بدگويي و مذمّت نشده است؛ بلكه از آن جا كه ثروت معمولاً با يكي از لوازم سوء و ناپسند همراه است، مورد حمله قرار گرفته است. در واقع، هدف اسلام اين بوده كه با اين پيامدها و آثار سوء ثروت مبارزه نمايد پس ثروت به خودي خود، امر مذمومي نيست و اگر از اين پيامدهاي منفي پيراسته شود و شخص مراقب باشد آثار منفي مال دامنگير او نگردد، ثروت امري مي‌شود قابل ستايش. در اسلام، به كار و كوشش، كسب مال، و بهره‌گيري از نعم الهي و لذايذ مادي عنايت فراوان شده و در عين حال، حركت اسلام به نحوي بوده كه هيچ‌گاه ثروت، مطلق نشده و هدف اصلي به شمار نيايد و ديگر ارزشها در راه تحصيل آن فدا نگردد. اگر هدف شخص از مال و ثروت تقويت اهداف الهي و تأمين رضاي او باشد، بكوشد با تمكن خود خلع‌هاي موجود در جامعه را پر كند، از ديگران دستگيري نمايد، به تقويت اسلام همت گمارد و يا حداقل براي خود و خانواده‌اش زندگي متوسط و معقول فراهم آورد. در اين صورت نه چنين ثروتي نكوهيده است و نه چنين ثروتمندي مغضوب.

در اينجا لازم است به اين نكته نيز اشاره كنيم كه اسلام چار چوبه‌ها و مقررات خاصي وضع كرده كه به فرد امكان آن را نمي‌دهد ثروتش را بيش از حدّ گسترش دهد. در اسلام به معناي ميليارد نداريم و مقررات به گونه‌اي تنظيم شده كه در جامعه، فاصل? طبقاتي ايجاد نگردد و جامعه به دو گروه فقير و برخوردار تقسيم نگردد. اين مسأله در جاي خود بايد به تفصيل مورد بحث قرار گيرد و هدف ما در اين مقاله توضيح اين مسأله بود كه در اسلام، گوشه‌گيري و اعراض از دنيا تبليغ نشده بلكه از افراد خواسته شده با تحرك و نشاط به فعاليت پردازند، علوم و صنايع را رونق و توسعه دهند؛ خود و خانواده خود را تأمين نمايند و اگر توانستند بيش از مايحتاج خويش مالي به دست آورند آن را در راه خدا انفاق نمايند و به امور خيريه بپردازند.

پي‌نوشتها:

. پايان ص 15.

. پايان ص 16.

. پايان ص 17.

. پايان ص 18.

. پايان ص 19.

. پايان ص 20.

. پايان ص 21.

. پايان ص 22.

. پايان ص 23.

. فاطر (35) آيه 15.

. مجلسي، بحارالانوار، ج72، ص49.

. علاء­الدين متقي هندي، كنزُالعُمّال، خبر شماره 44144.

. مجلسي، همان كتاب، ج72، ص55.

. همان كتاب، ج72، ص63.

. سباء (34) آيه 37.

. اعراف (7) آيه 32.

. ميزان الحكمة، ج9، ص285.

. مجلسي، همان كتاب، ج72، ص52.

. علاء­الدين متقي هندي، همان كتاب، ج87، ص166.

. استاد شهيد مرتضي مطهري (ره)، بررسي مباني اقتصاد اسلامي، ص131.

. مائده (5) آيه 87.

. اسراء (17) آيه 31؛ وسائل الشيعه، ج14، ص24.

. والله انا لنطلب الدنيا و تحبّ ان نؤتاها. فقال تحب ان تصنع بها ماذا؟ قال اعودبها علي نفسي و عيالي و اصل بها و اتصدق بها و احجّ واعتمر، فقال ابوعبدالله (ع) ليس هذا طلب الدنيا هذا طلب الآخره، «وسائل الشيعه، ج12، ص19.»

. كليني، اصول كافي، ج1، ص410.

. علاء­الدين متقي هندي، همان كتاب، ج87، ص166.

. وسائل­الشيعه، ج12، ص17.

. نهج‌البلاغه، حكمت 319.

. همان، خطبه 209، ص324 .

. مصباحي، مباني اقتصاد اسلامي، ص135.

. نهج‌البلاغه، خطب? 192.

. مجلسي، همان كتاب، ج72، ص44.

. يا ايها الذين آمنوا لاتلهكم اموالكم ولا اولادكم عن ذكر الله و من يفعل ذلك فاولئك هم الخاسرون، منافقون (63) آيه 9.

. سخن قارون در جواب كساني كه از وي مي‌خواستند از مال خويش در راه خدا انفاق نمايد.

. قصص (28) آيه 78.

. سباء (34) آيه 35.

. تفسير الميزان، ج8، ص93.

. من اتي غنياً فتواضع له لغناه ذهب ثلثا دينه. نهج‌البلاغه، حكمت 228.

. استعيذوا بالله من سكرة الغني فان له سكرة بعيدة الافاقه. مصطفي درايتي، تصنيف غرر الحكم، حديث شماره 8366 .

 

ادامه مطلب

 

پيدايش و گسترش فقر در هم جامعه­اي به مثابه پيدايش و گسترش غده سرطاني در بدن انسان است آنچنانکه روز به روز و به سرعت به همه نقاط جامعه سرايت و مرزهاي خانمانسوز خود را توسعه مي­بخشد. حال آيا درمان کامل و ريشه­کن کردن اين بيماري مهلک اجتماعي با نسخه­هاي گوناگون -بطوريکه ديگر فقيري باقي­نماند- تا چه حد امکان­پذير است، سؤالي است که پاسخگويي به آن دشوار مي­نمايد، چرا که درمان کامل فقر حداقل با 2 مانع مهم روبروست، نخست: اميال و خواسته­هاي ذاتي انسان: زياد­خواهي، برتري­جويي و قدرت،و... و ديگري وجود توانائيها، استعدادهاي متفاوت و محدوديتهاي طبيعي که بصورت ضعيف و قوي از برخي انسانها قابل مشاهده است.

 

بنابراين درمان کامل فقر و يا ريشه­کن شدن آن همواره مانند دست­يابي به مدينه فاضله از آرزوهاي دوردست، اما دوست داشتني انسانها به شمار مي­رود. لذا بعضاً چاره­اي جز تجويز مسکّن­هاي مختلف براي کم کردن اثرات فردي و اجتماعي فقر و گسترش آن باقي بنظر نمي­رسد. مثلاً در دين اسلام پرداخت خمس يا زکات از مهمترين مسکّن­هايي هستند که در جامعه اسلامي مي­توان از آن بهره جست و يا تامين­اجتماعي در جوامع امروزي، که از توسعه بيماري فقر در جامعه مي­کاهد. تحقيق درباره ماهيت و عوامل فقروکشف راهکارهايي براي پيشگيري و درمان نسبي فقر يکي از مشغوليتهاي مهم اقتصادهاي دنيا مي­باشد. در اين ميان از ديرباز اديان توجه و عنايت ويژه­اي به اين مساله داشته و هريک مباحثي را در اين زمينه مطرح ساخته­اند که شايد در ميان آنها نظرات دين اسلام راهگشا بنمايد. دين اسلام فقر را نه تنها يک بيماري بزرگ اجتماعي مي داند بلکه آنرا مانعي بزرگ براي شکوفايي و رشد ايمان و پايبندي انسانها به شرايع و اخلاق مي­شمرد. لذا با ارائه يک نظام اقتصادي عادلانه و پويا همت خود را مصروف پيشگيري و درمان نسبي فقر مي­نمايد.

 

امروزه رشد فرهنگ اقتصادي ليبراليسم در جوامع مختلف و حتي جوامع خودمان و شتابزدگي در توسعه ناموزن اقتصادي با الگوبرداري از جوامع غربي، بيش از پيش به گسترش بي­عدالتي و در نتيجه توسعه اين معضل دامن زده است. لذا ضرورت دارد با توجه خاص به مساله فقر در اسلام با بکارگيري فنون علمي براي مقابله با اين معضل خانمانسوز چاره انديشي شود. بديهي است راهکارهاي اسلامي در اين خصوص در صورت طراحي و اجراي نظام اقتصادي اسلام عملي مي­نمايد والا توجه به راهکاري اقتصادي اسلام نسبت به فقر بدون در نظر گرفتن راهکارها و نظرات اسلام درباره ساير موضوعات اقتصادي ما را از دست يابي به يک نتيجه قابل قبول ناکام مي­کند.

 

کتابي که پيش روي ماست اثر فکري و قلمي فاضل گرامي جناب آقاي­دکتر­شاکر است که از نظر قرآن و حديث به مساله مهم فقر و غنا پرداخته است. اين کتاب بجز مقدمه، حاوي سه فصل عمده مي­باشد که عبارتند از: فصل اول: اصول و کليات روش استنباط از قرآن و حديث در پديده­هاي اجتماعي، فصل دوم: فقر و غنا در قرآن کريم و فصل سوم: فقر و غنا در روايات.

 

مقدمه اين کتاب شامل مباحثي چون: اهميت مال و ثروت در اسلام، مالکيت دراسلام،نحوه و صدور مالکيت خصوصي در اسلام، اهتمام اسلام به رفع محروميت از جامعه و مسئولين اصلي فقر مي­باشد. به بيان مؤلف محترم در مقدمه بطور کلي به اين بحث پرداخته شده که برنامه­هاي اقتصادي و مالي اسلام، در کسب و انتقال ثروت، به صورتي است که نه فقر در جامعه بوجود آيد نه تکاثر ثروت، و اگر در جامعه­اي فقر يا تکاثر وجود دارد، نشان عدم اجراي برنامه­هاي اسلام است.

 

فصل اول اين اثر شامل مباحثي درباره روش استنباط از قرآن و حديث در پديده­هاي اجتماعي مي­باشد. در اين فصل مؤلف در صدد است تا اصول و کلياتي در روش استنباط از قرآن و حديث در پديده­هاي اجتماعي و به ويژه فقر و غنا را مطرح نمايد. به بيان مؤلف، ضرورت چنين بحثي، اين است که بررسي اين گونه موضوعات و استنباط مسائل آنها از قرآن و حديث، غير از روش بررسي مسايل عبادي مانند نماز و روزه و ... است. در بررسي پديده­هاي اجتماعي چون فقر و غنا، مسائلي نظير نقش زمان و مکان، احکام حکومتي، محور بودن اصل عدالت و توازن و قسط و حاکم بودن آنها بر همه اصول و فروع ديگر اسلامي و ... دخالت دارند. لذا بدون در نظر گرفتن اين اصول و معيارها نمي­توان برداشت درست و جامعي از نظرات قرآن و حديث و اينگونه مباحث ارائه داد.

 

فصل دوم اين کتاب، حاوي مطالبي است که مهمترين آنها عبارتند از: فقر و غنا در قرآن کريم، فقر و غنا در وضع و استعمال لغوي، کاربرد واژه­هاي مربوط به فقر و غنا و مشتقات آن در قرآن کريم، الفاظ هم خانواده با فقر و غنا يا فقير و غني درقرآن، اصول و نتايج مستخرج از آيات مربوط به فقر و غنا، درباره اين فصل نيز بيان مؤلف اشاره مي­کنيم که: ابتدا معاني و اصطلاحي فقر و غنا و فقير و غني ارائه شده و سپس نحوه کاربرد اين دو واژه و مشتقات آنها در قرآن، بيان گرديده، در ادامه آياتي که در آنها الفاظ فقر و غنا يا فقير و غني و يا الفاظ مترادف اين کلمات بکار رفته، يک به يک مورد بررسي قرار گرفته و درباره هر يک مختصر، در حدي که بيان کننده مواد آيه باشد، داده شده است. در قسمت نهايي اين فصل، اصول و نتايج کلي حاصل از آيات مذکور، بيان گرديده است که تعدادي از اين اصول عبارتند از:

 

1- قرآن ديد منفي به فقر دارد و در هيچ آيه اي، فقر به خداوند نسبت داده نشده؛ در حالي که در آياتي چند، غنا و بي نيازي در زندگي مادي انساني ، از فضل خدا شمرده شده است.

 

2- جمع و کنزمال و تکاثر ثروت از نظر قرآن مردود بوده و به شدت با آن برخورد شده است.

 

3- فقر يک امر اضطراري است که بر جامعه عارض مي­شود و بايد به فوريت بر طرف گردد و نيازمندان جامعه را بايد تا سر حد غنا و بي نيازي مساعدت نمود.

 

4- جامعه اسلامي نبايد آرمان­هايش را فداي رفاه مادي نمايد.

 

5- سرمايه­هاي عمومي که در اختيار دولت اسلامي است، بايد در جهت محروميت زدايي و ارتقاء سطح زندگي قشرهاي کم درآمد مورد استفاده و بهره برداري قرار گيرد. همچنين نبايد گذاشت صاحبان سرمايه­هاي کلان براين منابع و سرمايه­هاي عمومي نيز سلطه پيدا کرده، شريان امور اقتصادي مردم را بدست گيرند که نتيجه آن فقر توده­ها و تکاثر سرمايه­ها در دست عده اي معدود است....

 

6- ناسازگاري فقر با فطرت انساني

 

7- مصدايق فقير در قرآن

 

8- علت تمجيد قرآن از فقراء و عناوين و موضوعات ديگر

 

و اما فصل سوم و آخر اين کتاب شامل مباحث زير است: معناي فقر و غنا در روايات، کاربرد فقر و غنا در امور غير مادي، کاربرد فقر و غنا در امور مادي، چهره فقر در روايات (توصيف آثار و عوامل فقر و...) چهره غنا در روايات (الف: احاديثي با مضمون مثبت بودن فقر ب: احاديثي با مضمون مذموم بودن غنا)

 

فصل سوم حاوي رواياتي است که به توصيف فقر و غنا پرداخته و عوامل و آثار و نتايج هر يک را بيان مي­دارد، که در دو بخش به آن پرداخته شده. بخش اول: رواياتي که فقر را امري مذموم و مضر و غنا را امري ممدوح و مفيد مي­داند و بخش دوم رواياتي که عکس اين معنا از آنها فهميده مي­شود. بعد از ذکر اين روايات مؤلف آنها را مورد تجزيه و تحليل قرار داده و راجع به تعارض ظاهري بين اين دو دسته از روايات نکاتي را ذکر مي­نمايد.

 

ادامه مطلب

 

آلودگی هوا در تهران

بر اساس آمارهای موجود، ایران با تولید سالیانه  433,571 تن در متر مربع بعد از کشورهای آمریکا، چین، روسیه، هند، ژاپن، آلمان، کانادا، انگلستان، کره جنوبی، ایتالیا، مکزیک و آفریقای جنوبی در رده سیزدهمین کشور تولید کننده گاز دی اکسید کربن قرار دارد.

دی‌اکسید کربن با (فرمول شیمیایی CO۲)٬ از گازهاییست که در اتمسفر زمین یافت می شود. این گاز از سوختن مواد آلی ایجاد می‌شود و گازیست بی‌رنگ و بی‌بو. اکنون میزان دی اکسید کربن موجود در جو بیش از حد استاندارد است. در طبیعت توازنی طبیعی میان تولید و مصرف این گاز وجود دارد که بشر با تولید بی رویه دی اکسید کربن توازن طبیعت  را بر هم زده است.

به نظر می رسد تنها یک دلیل عمده وجود دارد که چرا ما سیزدهمین کشور تولید کننده دی اکسید کربن در دنیا هستیم: استفاده غیر بهینه و اسراف در انرژی.

 

دی اکسید کربن در اتمسفر زمین در نقش یک سپر حرارتی برای زمین کار می‌کند و با اثر گلخانه‌ای خود٬ باعث افزایش دمای زمین و آب شدن یخهای قطب شده است. همچنین این گاز به عنوان مهمترین آلاینده شهرهای بزرگ باعث افزایش میزان ابتلا به بیماری های تنفسی و قلبی در ساکنان این شهرها شده است. همچنین نباید تاثیر مخرب این گاز بر بسیاری از جانداران و گیاهان زمین را نادیده گرفت. بخش عمده از این گاز ناشی از دود کارخانه ها و اگزوزهای خودروهاست.

دود اگزوز خوردرو

اما چرا ایران سیزدهمین کشور است؟

1- جمعیت: شاید به دلیل اینکه ایران کشور پرجمعیتی است و به همین دلیل این حجم از دی اکسید کربن را تولید می کند. اما ایران از نظر جمعیت 19مین کشوردنیاست. پس ما بیش از جمعیتمان دود تولید می کنیم.

2- اقتصاد: شاید علت این امر بزرگی اقتصاد ایران باشد اما ایران از نظر تولید ناخالص داخلی در رتبه ای در حدود 29 قرار دارد پس تولید دی اکسید کربن در ازای حجم اقتصاد بیشتر است.

تنها 0.7 درصد از صاردات جهان در ایران تولید می شود در حالی که 1.6 درصد از دی اکسید کربن دنیا را تولید می کنیم.

3- رشد اقتصادی: شاید ایران کشوری است که به دلیل رشد سریع اقتصادی این حجم از دی اکسید کربن را تولید می کند. اما ایران از نظر رشد اقتصادی در رتبه ای در حدود 88 دنیا قرار دارد. پس میزان تولید دی اکسید کربن بیش از رشد اقتصادی است.

4- رشد تولیدات صنعتی: شاید رشد تولیدات صنعتی در ایران زیاد است. اما ایران از نظر رشد تولیدات صنعتی در رتبه ای در حدود 84 قرار دارد.

5- صادرات: شاید حجم صادرات ایران بالاست، اما ایران از نظر صادرات رتبه ای در حدود 35 در جهان دارد و تنها 0.7 درصد از صاردات جهان در ایران تولید می شود در حالی که 1.6 درصد از دی اکسید کربن دنیا را تولید می کنیم.

به نظر می رسد تنها یک دلیل عمده وجود دارد که چرا ما سیزدهمین کشور تولید کننده دی اکسید کربن در دنیا هستیم: استفاده غیر بهینه و اسراف در انرژی.

رتبه بندی ها از سایت ویکی پدیا گردآوری شده است.

 

ادامه مطلب

 

 

 

بگو: «اى بندگان من كه بر نفس خویش اسراف (و ستم) كرده‏اید! از رحمت خداوند مأیوس نشوید، همانا خداوند همه‏ى گناهان را مى‏بخشد، زیرا كه او بسیار آمرزنده و مهربان است. (سوره زمر؛ آیه 53)

 

اگر فکرمی کنید زبانم لال! دامن خود را به گناهانی آلوده و پالوده اید که دیگر در دستگاه خداوند مثقالی آبرو برایتان نمانده است، از همین الان بگویم که سخت در اشتباهید.

گناه شما هر چقدر هم که بزرگ باشد از رحمت خداوند که بزرگتر نیست؟ دامنه رحمت خداوند آنقدر فراگیر است که حتی مشرکان و کفار را هم در بر می گیرد.

شما که بحمد الله مسلمانید و نگین پرافتخار شیعه بر پیشانیتان می درخشد.

باری!

امروز کلید و آدرس آیه ای را به دستتان خواهم سپرد که به تعبیر کثیری از مفسران، امیدبخش ترین آیه قران کریم است.

آیه ای که در پیشانی قاب این پنجره نشسته و بر آبشار نگاهتان همچنان جاری است، شاید تنها آیه ای است که با هر کلمه اش روزنه ای از رحمت، مهر و امید گشوده شده است.

البته کلام الهی سراسر نور و رحمت است اما آیه یاد شده به دلایلی که ذیلا خواهم آورد یکی از غرر آیات رحمت ربانی است:

1. کلمه "قل ...": شگفت نیست که پیام بشارت خداوند را کسی اعلام می کند که به تعبیر قرآن «رحمة للعالمین» است.(انبیاء/107) 

2.حرف ندای "یا": در این آیه، انسان این بها و منزلت را یافته که طرف خطاب مستقیم خداوند رحمن قرار بگیرد.

3. تعبیر"عبادی": در خطاب فوق همه انسانها اعم از مومن و کافر، مسلمان و مشرک، با وصف شرافت آفرین «عبادی" مخاطب اند.

4. "اسرفوا":اسراف به معنای خروج از جاده اعتدال و تجاوز از حد هر چیزاست هرچنداغلب درخرج کردن اموال کاربرد یافته است. تعبیر به اسراف به جای ظلم، جنایت و گناه، نشان از لطف دیگر الهی است.

5. "علی انفسهم": آوردن این عبارت به این معناست که گرد هیچ از یک از گناهان انسان بر دامن خدا نخواهد نشست، به عبارت دقیقتر، معصیت آدمی ضرر و زیانی به شأن و منزلت خداوندی نمی زند، بلکه دود آن به چشم خود انسان خواهد رفت. حق تعالی با این عبارت نصیحت آمیز، نگرانه و دلسوزانه آدمی را از سقوط در دره تباهی و گناه هشدار می دهد.

5. "لا تقنطوا": قنوط در اصل به معنای یأس از خیر است. در آیه مورد بحث ناامیدی از رحمت خدا با عبارت"لا تقنطوا" مؤکّدا نهی شده است.

6."رحمة الله": اسم "الله"جامع جمیع صفات و اسمای حسنای الهی است؛ اضافه شدن جامعترین اسم خدا به "رحمة" او  بر گستره فراگیر رحمت حق تعالی دلالتی چند باره دارد.

7. "انّ": با کلمه "اِن" که دلالت بر قطعیت می کند، اطمینان خاطر بندگان را نسبت به حتمی بودن رحمت خداوند فراهم می آورد.

8."یغفر": کلمه"یغفر" فعل مضارع است و چنانکه علمای علم نحو گفته اند.این فعل در جایی کاربرد می یابد که عملی به استمرار انجام شود، بر مبنای آیه شریفه، بخشش و مغفرت الهی امروز و فردا ندارد بلکه دائمی و همیشگی است.

9."الذنوب": کلمه ذنوب جمع ذنب به معنای گناه است. از طرفی الف و لام استغراق نیز بر سر آن آمده است و این هر دو دلالت دارد بر اینکه هر گناهی حتی شرک و ...نیز اگر با شرایط خاص مغفرت همراه باشد بخشیده می شود، شرط آن نیز چنانکه در آیات سپس تر آمده است توبه و پشیمانی است.

10."جمیعا": علاوه بردو مورد پیشین که در بند 9گفته شد، آورددن کلمه"جمیعا" به منزله تاکید دوباره ای است بر بخشش همه گناهان.

11. عبارت پایانی آیه یاد شده مشتمل بر دو صفت از اسماء حسنای الهی است که نشان از رحمت و غفران حضرت باریتعالی دارد؛ آری  «انه هو الغفور الرحیم».

 

اکنون آیا با وجود چنین خدای رحمت گستر مهربانی باز شایسته است که کسی به بهانه ارتکاب معاصی کبیره روی از خالق خود برگیرد و به آفتاب هستی بخش بنده پذیر پشت کند؟!!

 

ادامه مطلب

 

اسراف

«اِنَّ المُبَذّرینَ كانوا إخوانَ الشَیاطین وَ كانَ الشَیطانُ لِرَّبِهِ كَفُوراً؛

همانا اسرافكاران برادران شیاطینند وشیطان نسبت به پروردگارش بسیارناسپاس بود». (سوره اعراف، آیه 27)

نكته‌ها:

كلمه «اخ» در عربی‌هم به معنای برادر آمده است، و هم به معنای ملازم و همراه. مثل «اخوالسفر» به كسی كه پیوسته در سفر است، «اخوالكرم» كه به انسان كریم گفته می‌‌شود. «اخوان الشیاطین» یعنی كسانی كه در مسیر شیطان و همراه اویند.

قرآن پیوسته از وسوسه و ولایت شیطان بر افراد، سخن به میان آورده است؛ اما تنها موردی كه «اخوان الشیطان» آمده، این آیه است؛ یعنی اسراف كاران همكار شیطانند، نه تحت امر او.

پس كار از وسوسه شدن و پیروی گذشته و به مرحله همكاری و معاونت رسیده است. چنانكه در جای دیگر می‌خوانیم: (نُقَیض لَهُ شَیطاناً فَهُوَلَهُ قَرین)1

گرچه تبذیر بیشتر در مسائل مالی است؛ ولی در مورد نعمتهای دیگر نیز وجود دارد، مانند صرف بیهودی عمر و جوانی، به كار گرفتن فكر، چشم، گوش و زبان در راه ناصحیح، سپردن مسؤولیت‌ها به افراد ناصالح، پذیرش مسؤولیت بدون لیاقت و بیش از حد توان و ظرفیت، آموزش و آموختن مطالب غیر ضروری و غیر مفید و امثال اینها.2

پیام‌ها:

1. مصرف مال و دارایی در غیر مورد آن، كاری شیطانی و نوعی ناسپاسی است. (المبذرین… اخوان الشیاطین)

2. مبذّر و اهل ریخت و پاش باید مانند شیطان تحقیر شود. (اخوان الشیاطین)

3. مؤمن بامؤمن برادر است. (انما المومنون اخوة) و اسراف كار با شیطان. (انّ المبذرین… اخوان الشیاطین)

4.برادری گاهی نسبی است، گاهی مسلكی ومرامی؛ اسراف كاران برادران مرامی شیطانند.

5. تبذیر، نشانه كفران و ناسپاسی است، نه نشانه سخاوت و بخشندگی. (المبذّرین… لربّه كفوراً)3

------------------

1. زخرف، 36‌. 2.

2. تفسیر اطیب‌البیان و فرقان. 3. حجرات، 10‌.

3. بشارت، شماره 20

 

ادامه مطلب

 


صفحات وبلاگ
تعداد صفحات :9   1 2 3 4 5 6 7 8 9