پيش از اين گفتيم كه «ناپايدارى دنيا» 1 و «اجتناب‏ناپذيرى سختى‏ها» 2 از واقعيّت‏هاى دنيايى هستند كه ما در آن زندگى مى‏كنيم ؛ اما انسان ، دنيا را مكان لذّت‏طلبى و كامجويى مى‏خواهد و اين‏جاست كه بار ديگر ، ناهماهنگى ميان واقعيّت دنيا و خواسته انسان پديد مى‏آيد. آيا تاكنون به اين نكته فكر كرده‏ايد كه اين ناهماهنگى چه تأثيرى بر زندگى ما خواهد داشت؟ لذّت‏خواهى از دنياى ناپايدار و سختى‏گريزى ، موجب اضطراب ، اندوه و حسرت مى‏گردد . اضطراب يعنى «نگرانى فردا» ، اندوه يعنى «غم امروز» و حسرت يعنى «افسوس ديروز» . اگر انسان ، لذّت‏طلب شود ، نسبت به آينده ، نگران است و نسبت به مصيبت وارد شده ، غمگين مى‏گردد و نسبت به ديروز خود در آه و افسوس خواهد شد . پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهمى‏فرمايد:

أنا زَعيمٌ بِثَلاثٍ لِمَن أكَبَّ عَلَى الدُّنيا ؛ فَقرٍ لا غَناءَ لَهُ ، وبِشُغُلٍ لا فَراغَ لَهُ ، وبِهَمٍّ وحُزنٍ لاَ انقِطاعَ لَهُ . 3 من سه چيز را براى كسى كه دلبسته دنياست تضمين مى‏كنم : فقرى كه بى‏نيازى ندارد ، و گرفتارى‏اى كه آسودگى ندارد و حزن و اندوهى كه پايان ندارد .

امام على عليه‏السلام نيز درباره عواقب دنيادوستى مى‏فرمايد:

مَنِ استَشعَرَ الشَّغَفَ بِها مَلَأَت ضَميرَهُ أشجانا لَهُنَّ رَقصٌ عَلى سُوَيداءِ قَلبِهِ : هَمٌّ

 

ادامه مطلب

 

طبيعت لذّت ، اين است كه از درد و رنج ، گريزان است. به همين جهت ، اگر لذّت‏جويى ، ركن زندگى انسان گردد، تحمّل سختى‏ها دشوار مى‏شود. سختى‏ها اجتناب‏ناپذيرند و لذا انسان لذّت‏طلب، در برابر آنها زمين‏گير مى‏شود و تنيدگى او مهارناپذير مى‏گردد. ما لذّت را براى راحتى مى‏خواهيم و همين لذّت‏گرايى ، به عاملى جهت افزايش فشارهاى روانى تبديل مى‏شود . دكتر اديت ويكوف جولسون ، استاد روان‏شناسى دانشگاه جورجيا در اين باره مى‏گويد:

فلسفه كنونى ما درباره بهداشت روان ، بر اين پايه استوار است كه مردم بايد شاد و خوش‏حال زندگى كنند و غم و اندوه ، نشانه ناسازگارى و عدم انطباق با زندگى است . اين اعتقاد و نظام ارزش‏ها بايد خود را در برابر كسانى كه درد و رنجى اجتناب‏ناپذير دارند ، مسئول بداند ؛ زيرا اين شيوه انديشه موجب مى‏شود كه افراد دردمند ، به خاطر اين‏كه شاد نيستند ، اندوهناك‏تر نيز بشوند . 1

اكنون بهتر مى‏توان فهميد كه چرا دين ، مركز ثقل آموزه‏هاى زندگى‏ساز خود را لذّت قرار نداده است ؟ لذّت محورى ـ كه ويژگى فرهنگ مادى بخصوص فرهنگ امريكايى است ـ نتيجه‏اى جز اندوه بيشتر ندارد .

 

ادامه مطلب

 

اساساً رعايت اعتدال و ميانه روى در جامعه، آن هم در تمام ابعاد زندگى، سبب مى شود كه موجبات يك زندگى سالم و پرنشاط فراهم شود و از آن طرف نيز، خروج از اين روش، موجبات انحطاط و نابودى آن جامعه را فراهم خواهد كرد؛ در نتيجه بزرگ ترين مفسده اى كه اين گونه اعمال نامتعادل به همراه دارد اين است كه بدبينى و دل زدگى ايجاد مى كند و افرادى كه به سبب افراط و تفريط دل زده مى شوند، اين طور نيست كه آرام و متعادل، مثلاً بگويند: اين مذهب، مذهب خوبى نبود، بلكه همانند ظرفِ دربسته اى كه هر لحظه برفشار هواى درونش افزوده مى شود، زمانى كه از ظرفيتش بگذرد و دريچه اطمينانى هم نداشته باشد، براى فرار از اين حالت، به انفجار مهيبى تبديل خواهد شد كه علاوه بر خود، به ديگران نيز آسيب خواهد زد.

نمونه اين مطلب را مى شود در همين آزادى افراطى عقيده، در شرق و غرب، مخصوصاً در اروپا مشاهده نمود. در واقع هنگامى كه اين جهت علّت يابى مى شود ملاحظه مى شود كه اين گونه اعمال نتيجه قسمتى از آن عكس العمل جريان و مسائلِ بسيار شديد و تندى بود كه در اروپا حكمفرما بوده است، مسائلى از قبيل جريان تفتيش عقايد، تجسّس و جست جو از طرف كليسا، به گونه اى كه اگر بر خلاف نظر كليسا نظرى ابراز مى شد به شدّت و به بدترين صورت سركوب مى شد، حتّى اگر آن فكر و نظر، فكر و نظر علمى و منطقى و فلسفى و انظارى از اين قبيل هم بود، فوراً آن را يك جرم بزرگ مى دانستند و به جرم مخالفت با نظام و حكومت به دادگاه كشيده مى شدند و شديدترين مجازات ها را از نوع زنده زنده سوزاندن و اعمالى از اين قبيل درباره آنها به كار مى بردند، كه نتيجه اين ارعاب ها و وحشت ها اين شد كه بعد از آن كه تا حدودى آن ارعاب و وحشت از بين رفت، ديگر از آن به بعد هر جا اسم دين و مذهب در ميان مى آمد، ابراز مى شد كه مردم در هر نوع عقيده و نظرى و در هر كار و فعاليّتى، و لو بى بند و بارى و مانند آن، آزادند؛ چرا كه از مذهب كليسايى جز شرّ و ظلم و زور و بدبختى چيز ديگرى نديده بودند.

تجربه نشان داده است كه كارسازترين وسيله براى از بين بردن يك آيين و مذهب، مبارزه منفى است، به اين نحو كه شخص يا اشخاصى وارد مذهب و آيينى شده و مدّتى با آن آيين و طرف داران آن دين همراه شده و حتّى داغ تر و آتشى تر از آنها رفتار كنند تا اين كه اعتماد آنها را به خود جلب نمايند، آن گاه اندك اندك خرافات و چيزهاى بى ريشه اى را به نام دين و آيين به آن مذهب وارد كنند، خرافاتى كه به تدريج مورد عمل و اعتقاد مردم آن مذهب هم قرار گيرد؛ سپس اين اشخاص بعد از آن كه در اين كار خود موفق شدند و مسائل اساسى و بى اساس را درهم آميختند، شروع كنند يكى يكى آن عقايد بى اساس را زير سؤال ببرند و در اين صورت مسلّم خواهد بود كه جواب قانع كننده اى وجود نخواهد داشت كه رفع شبهه كند، زيرا كه اصل قضيه، مطلبى بى اساس بوده است و اگر هم كسى بخواهد دفاع كند در واقع كار عَبَث و بيهوده اى را انجام داده است، زيرا دفاع از هيچ و پوچى كرده است كه ديگران طرّاح آن بوده اند و در گوهر آن مذهب نبوده است.

نتيجه چنين حركت شيطانى، اين خواهد شد كه اگر كسى بخواهد به آن دين و مذهب ملتزم شود بايد به طور كلّى از همه منزوى شود؛ زيرا اين آيين ديگر با هيچ منطق و عقل و علمى سازگارى ندارد و ديگران نيز با اين مذهب و پيروان آن نمى توانند رابطه اى داشته باشند و به تدريج از مذهب و پيروان آن كناره خواهند گرفت، چرا كه خيال مى كنند واقعاً مذهب، يعنى اين گونه خرافات و به اين جهت، حتّى به مرور زمان افرادِ چنين آيينى نيز كم كم به مذهب خود سست و بى تفاوت و بى احساس و بعضاً گريزان خواهند شد و يك وقت انسان ها به خود مى آيند كه ديگر كار از كار گذشته است و از آن مسلك و آيين چيزى باقى نمانده است. از همه بدتر، زمانى كه اعمال گذشته خود را مرور و ملاحظه مى كنند، مى بينند كه مدّتى از بهترين زمان عمر خود را صرف مسائلى كرده اند كه گذشته از اين كه نتيجه اى جز يأس و نااميدى و هدر دادن عمر چيزى به همراه نداشته است، بلكه مسبب مفاسد زياد ديگرى از قبيل بدنامى دين و مسائلى از اين قبيل نيز شده اند، كه جبران آن بسى دشوار و در بعضى موارد غير ممكن خواهد بود.

به عنوان نمونه، در خانواده هاى مسيحى وقتى از خداوند حرفى به ميان مى آيد معمولاً خداوند را موجودى به شكل بشر و در قالب معتقدات پوچ ديگر براى اطفال به تصوير مى كشند و بدين باور، وقتى اطفال به مرحله رشد مى رسند و با علوم آشنايى پيدا مى كنند، مى بينند كه معتقدات آنها با دلايل و براهين و معلومات سازگارى ندارد، در نتيجه به مرور زمان، باورها و معتقدات سابق آنها كم كم، كمرنگ مى شود و ترس از اين كه نكند باورهاى قبلى اشتباه بوده و هم چنين عوامل ديگرى از قبيل افراط و تفريطها و عوامل روانى ديگر، سبب مى شوند كه از دين و مذهب به طور كلّى روگردان شوند.

دشمنان و معاندان دين با برنامه هاى پيش بينى شده و دقيق، دست به چنين اعمالى مى زنند و متأسفانه ما نيز ناخواسته با صرف هزينه هاى گزاف و تلف كردن عمر گران مايه، بدون اين كه حتّى خود توجّه به اين مسأله داشته باشيم، به نقشه هاى آنها جامه عمل مى پوشانيم.

دشمنان اسلام نيز با اين حربه ها به اسم دين، ضربه هاى جبران ناپذيرى به پيكر دين وارد كرده و مى كنند و در اين زمينه استفاده ها برده و مى برند. يكى از آشنايان كه در زمان رژيم ستم شاهى پهلوى سرباز بود، نقل مى كرد كه در سربازخانه اى كه ايّامِ سربازى خود را مى گذرانديم، به طور خاصّى افراد خاطى و خلاف كار را تنبيه و مجازات مى كردند، از جمله اين كه درجه دار به سرباز خاطى دستور مى داد كه در جلو همه سربازان دويست ركعت نماز فى المجلس بخواند. هر كس كه شاهد اين قضيه بود برايش جاى تعجّب داشت كه در آن زمان، با آن همه تبليغ رژيم عليه نماز و مذهب، چه طور شده كه افراد را به نماز خواندن تشويق مى كنند، ولى غافل از اين كه وقتى دقيق به مسأله نگاه كنيم متوجّه خواهيم شد كه با چه نقشه دقيق و زيركانه و مرموزى قصد داشتند ريشه دين را قطع كنند.

با كمى دقّت درمى يابيم آن كسى هم كه نماز خوان و اهل نماز است از اين شيوه نماز خواندن دل زده مى شود تا چه رسد به كسى كه يا اصلاً اهل نماز نيست يا نسبت به نماز ضعيف و سست است، چرا كه فرد مورد تنبيه ممكن است كه فى المجلس تمامِ دويست ركعت نماز را بخواند، ولى اوّلاً از آن وقت به بعد از هر چه نماز و نمازگزار است دل زده خواهد شد، زيرا از حالا به بعد به نماز به عنوان يك تنبيه نگاه مى كند، نه يك ارزش و اين جهت در ذهن او و ديگران باقى خواهد ماند كه هر كس كار نادرست و زشت انجام دهد، تنبيه او اين است كه بايد نماز بخواند. در واقع از نماز به عنوان يك حربه و يك شلاّق و يك عامل بازدارنده استفاده مى شود، كه در نتيجه همان گونه كه انسان نفْساً از تنبيه گريزان و منزجر است، به طبع از نماز و نمازگزار نيز گريزان خواهد شد و ثانياً بعد از اين همه خم و راست شدن ها اين سؤال برايش پيش مى آيد كه اين حركات براى چيست، در نتيجه به يك حالت سردى و بى تفاوتى دچار خواهد شد.

خلاصه آن كه اين فرد و افراد ناظر اين جريان از حالا به بعد ديگر بدون آن كه كسى به آنها بگويد يا اجبار كند كه نماز نخوانيد و... به خودى خود (اتوماتيك وار) از نماز و نمازگزار و كسى كه چنين قانونى را وضع كرده، بيزار و گريزان خواهند شد و اين اوّلين و آخرين عمل عبادى آنها خواهد بود و فقط با دقّت به اين مطلب، روشن خواهد شد كه اين گونه عمل كردن، چه فجايعى را به دنبال خواهد داشت.

در نهايت مى توان گفت علّت: تسلّط بيگانگان و در نتيجه انحطاط و نابودى و عقب ماندگى و بى فرهنگى و امثال اين امور، به دست خود افراد جامعه فراهم مى شود نه از سوى دين و گوهر ناب آن، و اين بى عرضگى و تنبلى و سستى و يا افراط و اسراف كردن و از مرز خارج شدن افراد يك قوم و ملّت است كه طمّاعان را به طمع مى اندازد و الاّ مردمى كه از ابتداى امر - با تحقيق و تدبّر و زيركى- آيين حقّ را آن گونه كه بايد باشد دريابند و به آن، برطبق آنچه از آنها خواسته شده، نه كم و نه زياد عمل كنند و در اين زمينه در اجراى فرمان هاى دين حقّ تلاش و كوشش و جدّيّت نمايند و بر باورهاى درست و معقول خود سختى و جسارت و از خود گذشتگى نشان دهند، هيچ گاه كشورهاى ديگر نمى توانند اين گونه افراد را مستعمره خود قرار دهند تا درپى آن، گرفتار فقر اقتصادى و معنوى و مانند آن شوند؛ ولى متأسفانه در جوامعى كه رنگ اسلامى به خود گرفته اند اين جهت به گونه اى فراگير و خطرناك ملاحظه مى شود.

مولاى متّقيان اميرالمؤمنين(ع) از جمله نامه هايى كه به معاويه مى نويسد علّت انحطاط جامعه اسلامى را اين طور به معاويه گوشزد مى فرمايد:

«أرْدَيْتَ جِيلاً من الناس كثيراً خَدَعْتَهم بِغَيِّك، و ألقيتَهم في موجِ بحرِكَ، تغشاهُم الظلماتُ و تَتَلاطَمُ بهم الشُبُهاتُ، فجازُوا عن وجهتهم و نَكَصوا على أعقابِهِم، و تَولَّوا على أدبارِهم،... إذْ حَمَلْتَهم على الصَعبِ، و عَدَلْتَ بهم عن القَصْدِ؛ (1)

گروه بسيارى را به هلاكت انداختى، با گمراهى و ضلالتِ خود آنها را فريب دادى و در امواج فتنه و فساد انداختى، همان فتنه و فسادى كه تاريكى هايش فراگير است و امواج شبهاتش همه آنها را در كام خود فرو برده و همين سبب شد كه آنها از حقّ بازگردند و به جاهليّت و دوران گذشته و قهقرا رو آورند... و اين بدان سبب بود كه تو آنها را به كار صعب و پر مشقّت واداشتى و از حدّ اعتدال و ميانه روى و صراطِ مستقيم خارج كردى».

اين در حالى است كه دين اسلام، دينى همه جانبه است، نه اين كه منحصر در يك بُعد خاص باشد، همان گونه كه قبلاً به آن اشاره شد، لذا پروردگار حكيم مى فرمايد:

«لَّيْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ ءَامَنَ بِاللَّه وَالْيَوْمِ الْأَخِرِ وَالْمَلئِكَةِ وَالْكِتَبِ وَالنَّبِيِّينَ وَءَاتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبَى وَالْيَتَمَى وَالْمَسَكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسَّآئِلِينَ وَفِى الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلَوةَ وَءَاتَى الزَّكَوةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ عَهَدُواْ وَالصَّبِرِينَ فِى الْبَأْسَآءِ وَالضَّرَّآءِ وَحِينَ الْبَأْسِ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ صَدَقُواْ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ؛ (2)

نيكوكارى به اين نيست كه به طرف مشرق يا مغرب رو كنيد، بلكه نيكوكاركسى است كه به خداوند و روز قيامت و فرشتگان و كتاب آسمانى و پيمبران ايمان بياورد و ثروت خود را در راه دوستى پروردگار به خويشاوندان و يتيمان و فقيران و در راه ماندگان و گدايان و آزاد كردن بندگان صرف كند و نماز را برپا كند و زكات مالش را بدهد و با هر كه عهد بسته، به عهدش وفا كند و در كارزار و سختى ها و در هنگام رنج و گرفتارى صبور وشكيبا باشد و كسانى كه به اين اوصاف آراسته اند، حقيقتاً از راستگويان و پرهيزكاران هستند».

رسول گرامى اسلام(ص) نيز مى فرمايند:

«ألا إنَّ لكلِّ عبادةٍ شِرَةٌ، ثمّ تصيرُ إلى فترةٍ؛ فمَن صارت شِرَةُ عبادتِهِ سُنَّتي فقد اهتدى، و مَن خالفَ سُنَّتي فقد ضلَّ و كان عمله في تَبابٍ، أمّا إنِّي أُصلّي و أنامُ، و أصومُ و أفطرُ و أضحكُ و أبكي؛ فمن رغَب عن منهاجي و سنَّتي فليس منِّي؛ (3)

آگاه باشيد، هر عبادتى را جوش و خروشى است كه سر انجام فروكش مى كند. پس هر كس جوش و خروش عبادتش به سنّت آرام گيرد هدايت شده و هر كه با سنّت من مخالفت ورزد، گمراه شده است و عملش بر باد رفته است. بدانيد كه من نماز مى خوانم، مى خوابم، روزه مى گيرم، افطار مى كنم، مى خندم و گريه مى كنم. پس هر كس به روش و سنّت من پشت كند از من نيست».

روزه از باب مثال، يكى از ارزش هاى مهمّ به حساب مى آيد، امّا همين ارزش اگر در مسير تعادل قرار نگيرد و تمام امور تنها در آن منحصر و خلاصه شود، پيش از اين كه اين ارزش مصلِح باشد، مفسِد خواهد بود و اين گونه طرز تفكّرهاى غلط است كه باعث مى شود اسلام با آن همه غناى علمى و عَمَلى كه در مورد اصلاح و پيشرفتِ زندگى مادّى و معنوى بشر در تمام ابعاد دارد، ولى به عنوان يك دين عقب افتاده و ضدّ فرهنگ و... در جوامع معرفى شود و آثار سوء چنان عملكردى است كه سبب شده در بسيارى از مناطق، مسلمين در منتهاى فقر (چه مادّى و چه معنوى) به سر ببرند.

فعلاً به همين اندك اكتفا مى شود و اميد است كه إنْ شاء اللَّه با هدايت و عنايت و لطف و مرحمت ايزد متعال و هم چنين نظر ائمه اطهار(ع) در دفتر بعدى به گونه اى گسترده تر به اين بحث پرداخته شود- وَ مِن اللَّه التوفيق.

 

ادامه مطلب

 

اميرالمؤمنين(ع) در خطبه متّقين (خطبه همّام) در ضمن بيان صفت متّقين مى فرمايد:

«و ملبسُهُم الإقتصادُ؛ (48)

متّقين كسانى هستند كه در نحوه پوشش نيز ميانه روى را روش خود قرارمى دهند».

يعنى نه لباس گران قيمت به تن مى كنند و نه لباس بسيار حقير و ناچيز و مندرس كه اصلاً قابل پوشيدن نباشد، بلكه از جامه اى كه ميان اين دو باشد استفاده مى كنند، چه از لحاظ كمّيّت و چه از لحاظ كيفيّت و به همين جهت است كه نقل شده:

«نهى (النبىُّ(ص)) عن الشُّهرَتَينِ: دِقّةُ الثيابِ و غلظُها، و لينُها و خشونَتُها، و طولُها و قصرُها، و لكن سَدادٌ فيها بين ذلك و اقتصادٌ؛ (49)

پيامبر خدا(ص) از دو شهرت نهى مى فرمودند: شهرت در نازكى و ضخامت لباس، نرمى و زبرى آن و بلندى و كوتاهى آن؛ بلكه بايد حدّ وسط را ميان اين خصوصيّات رعايت كرد».

و در روايت ديگر فرمود:

«إلبِسوُا وَ تَصَدَّقوُا في غَيرِ إسرافٍ؛ (50)

بپوشيد و صدقه بدهيد تا جايى كه از حدّخود خارج نشود».

باز امام صادق(ع) در حديثى ديگر مى فرمايد:

«اِلبَسْ ما لا تُشتهرُ به و لا يُزْري بك؛ (51)

لباس بپوش (به صورتى) كه نه به آن شهرت پيدا كنى و نه باعث خفّت تو شود».

و در جاى ديگر چنين مى فرمايد:

«المالُ مالُ اللَّه يضعه عند الرجلِ ودائعَ، و جوّز لهم... يَلبسوا قصداً؛ (52)

دارايى از آنِ خداست و آنها را نزد مردم به امانت مى سپارد و به آنها تجويز شده است كه... در لباس پوشيدن، ميانه رو باشند».

 

ادامه مطلب

 

خالق يكتا در مورد برنامه خود در باره خوردن و آشاميدن مى فرمايد:

«وَهُوَ الَّذِى أَنشَأَ جَنَّتٍ مَّعْرُوشَتٍ وَغَيْرَ مَعْرُوشَتٍ وَالنَّخْلَ وَالزَّرْعَ مُخْتَلِفًا أُكُلُهُ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَّانَ مُتَشَبِهًا وَغَيْرَ مُتَشَبِهٍ كُلُواْ مِن ثَمَرِهِ إِذَآ أَثْمَرَ وَءَاتُواْ حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ وَلَاتُسْرِفُواْ إِنَّهُ لَايُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ؛ (42)

او آن خدايى است كه براى شما بستان هايى از درختان داربستى (مانند درخت انگور) و درختان آزاد و درختان خرما و زراعت ها كه ميوه و دانه هاى گوناگون آرند و زيتون و انار و ميوه هاى مشابه به يك ديگر (مانند شفتالو و زردالو) و نامشابه (مانند سيب و انار) آفريد، شما هم از آن ميوه هر زمانى كه برسد تناول كنيد و حقّ زكات فقيران را در روزِ درو كردن بدهيد و اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست ندارد».

و در آيه اى ديگر مى فرمايد:

«يَبَنِى ءَادَمَ خُذُواْ زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِ ّ مَسْجِدٍ وَكُلُواْ وَاشْرَبُواْ وَلَاتُسْرِفُواْ إِنَّهُ لَايُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ؛ (43)

اى فرزندان آدم، زيورهاى خود را در هنگام عبادت به خود برگيريد و هم از نعمت هاى خداوند بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد كه خدا مسرفان را (كه اندازه نگه نمى دارند) دوست نمى دارد».

امام صادق(ع) نيز در اين باره مى فرمايد:

«المالُ مالُ اللَّه يضعه عند الرجل ودايع، و جوّز لهم أن يأكلوا قصداً؛ (44)

دارايى از آنِ خداست و آنها را نزد مردم به امانت مى سپارد و به آنها اجازه داده است كه با ميانه روى بخورند».

هم چنين در همين زمينه حكايت شده است:

«و قد حُكي أنَّ الرشيدَ كان له طبيب نصرانيّ ٌ حاذقٌ، فقال ذاتَ يومٍ لعليِّ بن الحسينِ بنِ واقدٍ: ليس في كتابكم من عِلْمِ الطِّبِّ شي ءٌ؟ و العلمُ عِلمانِ: علمُ الأديانِ و علمُ الأبدانِ، فقال له عليٌّ: قد جمعَ اللَّه الطبَّ كلَّه في نصفِ آية من كتابه، و هو قوله: "كُلُواْ وَاشْرَبُواْ وَلَاتُسْرِفُواْ" وجمع نبيُّنا(ص) الطبَّ في قوله: المعدةُ بيتُ الداءِ و الحِمْيَةُ رأسُ كلَ ّ دواءٍ، و أعْطِ كلَّ بدنٍ ما عوَّدْتَه. فقال الطبيب: ما ترك كتابُكُم و لانَبيُّكُم لجالينوسَ طبّاً؛ (45)

هارون الرشيد يك پزشك نصرانى داشت كه طبيب بسيار ماهرى بود، روزى به على بن الحسين بن واقد گفت: آيا در كتاب شما «قرآن» چيزى از طبّ و طبابت وجود دارد، در حالى كه علم دو قسم است: علم اديان و علم ابدان؟ على بن الحسين بن واقد در جواب گفت: خداوند تمام دانش طب را در قسمتى از يك آيه قرآن كريم قرار داده است و آن آيه كريمه اين است كه مى فرمايد: "َكُلُواْ وَاشْرَبُواْ وَلَاتُسْرِفُواْ" و پيامبر ما پزشكى را در اين فرمايش خود آورده است و آن اين كه فرموده است: معده (انسان) خانه درد است و پرهيز آغاز هرنوع درمان است و بدن را به آنچه كه عادت داده اى به آن برسان.

پزشك نصرانى با شنيدن اين سخن گفت: با اين كلام قرآن و پيامبر شما براى جالينوسِ پزشك و حكيم چيزى براى طبابت او باقى نمانده است».

و در روايت ديگر نقل شده است:

«الحميَّةُ هو الإقتصادُ في كلِّ شي ء؛ (46)

پرهيز عبارت است از ميانه روى در همه امور و در همه چيز».

و امام ابوالحسن(ع) مى فرمايد:

«لو أنَّ الناسَ قصدوا في المطعمِ لاستِقامت أبدانُهم؛ (47)

اگر مردم در صرف غذا اعتدال و ميانه روى را رعايت مى كردند هر آينه تَن و بدنى صحيح و سالم مى داشتند».

و تو خود حديث مفصّل بخوان از اين مجمل، كه خداوند حكيم چه رموز و چه حكمت هاى متعاليه اى را براى ادامه حيات و زندگى بشرى تعبيه كرده است، ولى كو ديده بينا و....

 

ادامه مطلب

 

از امورى كه رعايت آن در بهتر شدن و بهتر زندگى كردن نقش مؤثرى دارد رعايت اقتصاد نسبت به هزينه هاى مصرفى روز مرّه است كه در آيين اسلام به آن تأكيد و ترغيب فراوان شده است؛ رسول اللَّه(ص) در همين زمينه مى فرمايد:

«مَنِ اقتصدَ في معيشتِهِ رزقَهُ اللَّهُ؛ (23)

كسى كه در زندگى معيشتى خود اعتدال را رعايت كند، خداوند به او روزى خواهد داد».

پيامبر خدا(ص) در حديثى ديگر مى فرمايد:

«إذا أراد اللَّه بأهلِ بيتٍ خيراً فقّهَهم في الدينِ، و وقّرَ صغيرُهم كبيرَهم، و رزقَهم الرفقَ في معيشتِهم، و القصدَ في نفقاتِهم و بَصَّرَهُم عيوبهم فيتوبوا منها، و إذا أراد بهم غيرَ ذلك تركَهُم هَمَلاً؛ (24)

هر زمانى كه خداوند خوبى خانواده اى را بخواهد، آنان را در دين فقيه مى كند، كوچك آنان، بزرگشان را گرامى و محترم مى شمارد و در معيشتشان رفق و مدارا و در هزينه هاى شان صرفه جويى و ميانه روى را روزى شان مى گرداند و آنان را به عيب هاى شان بينا و آگاه مى گرداند كه در نتيجه از آنها دست بكشند و توبه كنند و اگر براى خانواده اى خوبى را نخواهد آنان را به حال خود وامى گذارد».

امام باقر(ع) نيز مى فرمايد:

«مِن علامات المؤمن ثلاثٌ: حسنُ التقدير في المعيشةِ و الصبرُ على النائبةِ و التفقُّهُ الدينِ - و قال - ما خيرٌ في رجلٍ لا يقتصدُ في معيشتِهِ ما يُصْلِحُ لا لدنياه و لالآخرته؛ (25)

از جمله نشانه هاى انسان مؤمن سه چيز است: (اوّل) محاسبه دقيق در زندگى؛ (دوم) شكيبايى در گرفتارى ها و مصايب؛ (سوم) احكام دين را يادگرفتن. سپس در ادامه مى فرمايند: خيرى نيست در كسى كه اقتصاد و ميانه روى نمى كند در زندگى خود در آن چيزهايى كه نه براى دنياى او و نه براى آخرت او صلاحيت (و سودى) ندارد».

و در روايت ديگرى امام حسنِ مجتبى(ع) مى فرمايد:

«لمّا حضرت أبي الوفاةُ أقبلَ يوصي فقالَ: ... و اقتصِدْ يا بُنيَّ في معيشتِكَ؛ (26)

چون هنگام وفات پدرم رسيد، رو كرد به من و شروع به وصيت كردن نمود... و فرمود: پسر جانم، در زندگانى خود راه اعتدال و ميانه روى را پيش گير».

ديلمىِ همدانى در فردوس الأخبار نقل مى كند:

«مِنْ فِقهِ الرجلِ رِفْقُهُ في المعيشةِ؛ (27)

از نشانه هاى فقه و فهم انسان آن است كه در اِمرار معاش، ملايم و آرام باشد - و اقتصاد را فراموش نكند».

از سويى ديگر، زندگى اى كه در آن ميانه روى و اقتصاد رعايت نشود، زياد دوام نخواهد آورد و طولى نخواهد كشيد كه از هم پاشيده خواهد شد. اميرالمؤمنين، على(ع) در اين باره مى فرمايد:

«مَن لم يُحسِنِ الإقتصادَ أهلَكَهُ الإسرافُ؛ (28)

كسى كه (در زندگى خود) ميانه روى و اعتدال را نيكو نگرداند اسراف و زياده روى او را هلاك و نابود خواهد كرد».

خلاصه اين كه اسلام از سويى، بعد از توكّل به خداوند در كلّيّه امور، انسان ها را به تلاش و كوشش براى كسب درآمد و روزى حلال تشويق مى كند كه امام صادق(ع) در اين جهت مى فرمايد:

«الكادُّ على عياله كالمجاهِدِ في سبيلِ اللَّهِ؛ (29)

كسى كه براى امرار معاش و راحتى خانواده اش تلاش و كوشش كند همانند كسى است كه در راه خداوند مجاهده كند».

و از سويى ديگر، زياده روىِ در آن را عتاب و سرزنش مى كند كه در اين راه بايد از حدّ و حدود خود خارج نشد؛ اين گونه نباشد كه انسان ها براى رفع احتياج و نياز خود حاضر باشند به هر وسيله اى كه شده رفع نياز كنند، اگرچه به از بين رفتن عِرض و آبرو و دين و هستى خود و يا ديگران.

 

ادامه مطلب

 

انسان اصولاً براى ادامه حيات و زندگى خود ناگزير از برآورده كردن نيازهاى خود مى باشد و دستور اسلام در رسيدن به حاجات خود، هم چنان رعايت اصل تعادل است. از اين رو، حضرت على(ع) مى فرمايد:

«كفى بالمرء كيِّساً أنْ يقتصدَ في مآربِهِ، و يجمل في مطالبِهِ؛ (21)

براى انسان زيرك همين كفايت مى كند كه در حاجت هاى خود ميانه روى كند و در به دست آوردن مطالب خود معتدل باشد».

بنابر اين، انسان نبايد براى رفع حوايج خود به هر ننگ و خفّتى دست بزند، آن حضرت در اين باره نيز مى فرمايد:

«لا تسألِ الحوائجَ غيرَ أهلها، و لا تسألْها في غير حينها، و لا تسألْ ما لستَ مستحقّاً، فتكون للحرمانِ مستوجِباً؛ (22)

حاجت هاى خودت را از نااهلان درخواست نكن و آن حاجت ها را در غير از زمان خودش نخواه (تا زمانى كه وقتش نرسيده، سؤال نكن) و از آن چيزى هم كه مستحقّ آن نيستى سؤال مكن (كه اگر چنين كارى را انجام بدهى) پس مستحقّ محروم شدن از آن خواهى شد».

 

ادامه مطلب

 

امام رضا(ع) مى فرمايد:

«اجعلوا لأنفسكم حظّاً من الدنيا بإعطائها ما تشتهي من الحلالِ و ما لم يثلمِ المروةَ و لا سرفَ فيهِ، و استعينوا بذلك على أُمورِ الدنيا؛ فإنَّه نروي: ليس منّا من تركَ دنياه لدينِهِ و دينَهُ لدنياه؛ (17)

براى نفس خودتان بهره اى از دنيا قرار دهيد، به اين كه چيزهاى حلالى را كه مى خواهد در اختيارش بگذاريد، البته تا هنگامى كه به مروّت ضررى نرساند (از حدّ خود خارج نشود) و موجب زياده روى و افراط نشود و در اين كار از امور دنيا كمك بجوييد. پس به درستى كه من مى گويم: از ما نيست كسى كه دنياى خودش را براى دينش و دين خود را براى دنيايش ترك كند - دين را فداى دنياى خود و يا دنيا را فداى دين خود كند».

اميرالمؤمنين(ع) در اين باره مى فرمايد:

«إنَّ المتّقينَ ذهَبُوا بعاجلِ الدنيا و آجل الآخرةِ فَشارَكوا اَهْلَ الدُنيا فى دُنياهُم، ولم يُشارِكُوا أهلَ الدنيا في آخرتِهم؛ سَكَنُوا الدنيا بأفضل ما سُكِنَتْ، و أكلوها بأفضل ما أُكِلَتْ؛ (18)

همانا پرهيزكارانى در دنيا هستند كه هم از نعمت دنيا استفاده كرده اند و هم از نعمت آخرت؛ با اهل دنيا در دنياى شان شركت جستند. در حالى كه اهل دنيا در امر آخرت با آنها شركت نكردند، در دنيا در بهترين مسكن ها نشسته اند و بهترين غذاها را خورده اند و در عين حال به نعمت آخرت هم رسيده اند».

چنان كه اشاره شد آنچه مهمّ است اين است كه انسان دل بسته دنيا نباشد، نه اين كه از نعمت هاى خداوند استفاده نكند، به قول مولاى متّقيان، اميرالمؤمنين(ع) كه به عاصم بن زياد مى فرمايد:

«أتَرى اللَّهَ أحلَّ لك الطيِّباتِ و هو يَكرَهُ أن تأخذَها؟! أنتَ أهونُ على اللَّهِ من ذلك؛ (19)

تو خيال مى كنى خداوند حكيم به ظاهر طيّبات را بر تو حلال كرده، امّا در واقع دوست ندارد كه از آنها استفاده كنى،تو در نزد خداوند بى ارزش تر از آنى كه بدين گونه با تو رفتار كند».

ما بى مقدارتر از آن هستيم كه خداوند با ما به اين صورت رفتار كند كه مثلاً -نعوذ باللّه- همانندِ انسان ها از ما خجالت بكشد و يا ملاحظه بكند و به ما بفرمايد شما از نعمت هاى طيّب و پاك استفاده نكنيد، و يا مسائلى از اين قبيل؛ اين حرف ها در كار نيست، نعمت هاى الهى واقعاً براى استفاده و بهره بردن بندگان قرار داده شده است كه به اين واسطه بتوانند به اهداف الهى برسند، البته با رعايت موازين و رعايت تعادل در بهره ورى از آنها و آنچه در اين زمينه از ما خواسته شده، اين است كه مثل آدم زندگى كنيم و نسبت به واجبات و محرّمات بى تفاوت نباشيم و از موازين الهى تجاوز و تعدّى نكنيم و در نهايت به صورتى باشيم كه وقتى زمان رحيل و كوچ فرارسيد با نفسى آرام و مطمئن آماده رفتن باشيم.

اما آنچه كه در مذمّت از دنيا وارد شده است در مورد دل بستگى افراد به دنياست كه مثل زالو به آن چسبيده اند، به گونه اى كه حاضر به جدا شدن و دست برداشتن از آن نيستند و حتّى براى حفظ يا به دست آوردن آن حاضر هستند هر نوع عملى انجام دهند و از هيچ قبيحى و يا جنايتى چشم نمى پوشند.

نكته قابل توجّه اين است كه وابستگى و دل بستگى تنها به اموال زياد يا منصب هاى آن چنانى اختصاص ندارد، بلكه انسان اگر به يك تسبيح بى ارزش و حتّى پايين تر از آن هم وابسته و دل بسته شد، باز سزاوار آن همه مذمّت خواهد بود و در اين جاست كه مقدار كمش هم زياد است؛ از آن طرف اگر به گونه اى باشد كه به اصطلاح ظرفيّت پيدا كند كه هر لحظه با آغوشى باز آماده اجراى دستورات الهى باشد، آن هم با رعايت موازين و اعتدال، در اين صورت اگر از تمام نعمت هاى الهى هم بهره مند شود باز كم است و نه تنها مورد مذمّت قرار نخواهد گرفت، بلكه بسيار ممدوح و ستايش شده است؛ زيرا از اين نعمت استفاده مى كند براى رسيدن به هدف والايى كه پروردگار حكيم براى آن هدف، او را خلق كرده است. شيخ طوسى(ره) در مصباح المتهجّد، درضمن ادعيه، نقل مى كند:

«اللهمَّ! إنّي أسألك خيرَ المعيشةِ، معيشةً أقوى بها على جميعِ حاجاتي، و أتوسّلُ بها إليك في حياة الدنيا و في آخرتي من غير أنْ تُتْرِفَني فيها فأطغى، أَو تُقِتْرَها عليَ فأشقى، و أوسع عليَّ من حلالِ رزقِكَ، و أفِضْ عليَّ من حيث شئت من فضلك، و انشُرْ عليَّ مِنْ رحمتِكَ، و أنزِلْ عليَّ من بركاتِكَ نعمةً منك سابغةً و عطاءً غيرَممنونٍ، و لا تشغلني عن شكر نعمتِكَ علىَّ بإكثارٍ منها تلهيني عجائبُ بهجَتِهِ وتَفْتِنُني؛ (20)

خداوندا (تا مرا زنده نگاه داشته اى و تا زمانى كه مرگ من فرا نرسيده)، هميشه از تو بهترين معاش را مى خواهم تا با آن بر انجام و رفع نيازمندى هايم نيرو بگيرم و در پرتو آن معاش به تو برسم، بدون اين كه مرا با مال و منال زياد گرفتار كنى كه در نتيجه سر به طغيان بگذارم و يا آن چنان عرصه زندگى و معيشى را بر من تنگ و سخت بگيرى و دستم را خالى بگردانى كه شقى و بدبخت شوم...».

 

ادامه مطلب

 

بزرگان دين فرموده اند: اگر در اجتماع و زندگى روز مرّه به سرزنش نيازشد،بايد از حدّ و اندازه خود خارج نشود؛ چرا كه باعث مى شود طرفِ مورد سرزنش لج كند، كه در اين صورت نه تنها اين نوع نصيحت و سرزنش كردن مفيد نخواهد بود، بلكه زيان بار نيز خواهد شد.

اميرالمؤمنين(ع) مى فرمايد:

«الإفراطُ في الملامةِ يُشِبُّ نارَ اللَّجاجةِ؛ (29)

زياده روى در ملامت و سرزنش كردن، باعث مى شود كه آتشِ لجاجت برافروخته شود».

و اين جهت در خانواده ها زياد ديده مى شود كه اگر فرزندى خلافى را مرتكب شود، قبل از آن كه علّت و انگيزه انجام دادن خلاف را بررسى و ريشه يابى كنند، چنان با شدّت و حدّت با آن برخورد مى كنند كه طرف رميده مى شود و خلافِ خود را نه تنها خلاف و زشت نمى داند، بلكه مطلب را از آنچه بوده بدتر مى كند. لذا يكى از راه هايى كه در اين خصوص توصيه شده است اين است كه با نرمش و رعايت اعتدال تفهيم اتّهام كنند؛ چراكه نرمش با فطرت آدمى سازگارتر است تا شدّت. بنابر اين ، افرادى كه ازاين راه براى اصلاح خطاكاران وارد شده اند، سريع تر و بهتر به نتيجه رسيده اند و به همين جهت، گفته شده است كه اسلام، دين محبّت است. امام صادق(ع) مى فرمايد:

«هل الدينُ إلاَّ الحبُّ؛ (30)

آيا دين چيزى جز محبّت و دوست داشتن است؟».

و در حديثى ديگر، صادق آل محمّد(ص) چنين مى فرمايد:

«إنْ شئتَ أنْ تُكرَمَ فلِنْ، و إنْ شئت أنْ تُهانَ فاخشِنْ، و مَن كَرُمَ أصلُهُ لانَ قلبُهُ، و مَن خَشُنَ عُنْصُرُه غَلُظَ كَبِدُهُ، و مَن فرطَ تورَّطْ؛ (31)

اگر مى خواهى گرامى باشى، نرمش كن (از خودت نرمش به خرج بده) و اگر مى خواهى خوار شوى، درشتى نما. (انسان) پاك طينت، دل نرم است و (كسى كه) ذاتش خراب است سخت دل است و هر كس كه تقصير و كوتاهى كند به پرتگاه مى افتد».

بله، اگر همه راه ها بسته شد آن وقت جاى شدّت است، آن هم با درنظرداشتن حدّ و حدود مقرّر در آن؛ در اين باره امام على(ع) به بعضى از كارگزاران خود چنين سفارش مى فرمايد:

«فاستَعِنْ باللَّهِ على ما أهمَّكَ، و اخلطِ الشدّةَ بضِغْثٍ من اللِّينِ و ارْفُقْ ما كان الرِفقُ أرْفَقَ، واعْتَزم بالشدّةِ حينَ لا يُغني عنكَ إلاَّ الشدّةُ؛ (32)

در مورد امور مهم خود از خداوند كمك بخواه و شدّت و غلظت را با كمى نرمش درهم آميز و در آن جا كه جاى مدارا كردن است مدارا كن و در جايى كه جز با شدّتِ عمل كار از پيش نمى رود شدّت به خرج ده».

مولاى متّقيان حتى در مورد بر خورد با كسانى كه آنها را كافر مى شمارد، رعايت اعتدال را توصيه مى فرمايد و در ضمن نامه اى كه به بعضى از فرماندارانش مى فرستد چنين مرقوم مى فرمايد:

«أمّا بعدُ؛ فإنَّ دَهَاقِينَ أهل بلدكَ شَكَوا منك غِلْظةً و قَسوةً و احتقاراً و جَفْوةً، و نظرتُ فلم أرَهُم أهلاً لأنْ يُدْنَوا لشركِهِم و لا أن يُقْصَوا و يُجْفَوا لعهدِهِم، فالبَسْ لهم جِلْباباً من اللِّيْنِ تَشوبُهُ بطَرَفٍ من الشِّدَّةِ، و دَاوِلْ لهم بين القَسوةِ و الرأفةِ، و امزُج لهم بين التقريبِ والإدناء، و الإبعادِ و الإقصاء إن شاءاللَّه؛ (33)

امّا بعد، دهقانان محل فرماندارى ات از خشونت، قساوت، تحقير و سنگ دلى تو شكايت آورده اند و من در باره آنها انديشيدم، نه آنان را شايسته نزديك شدن يافتم، زيرا كه مشركند و نه سزاوار دورى و جفا، چرا كه با آنان پيمان بسته ام. پس لباسى از نرمش همراه با كمى شدّت بر آنان بپوشان و با رفتارى ميان شدّت و نرمش با آنها معامله كن، اعتدال را در ميان آنها رعايت كن، نه زياد آنها را نزديك كن و نه زياد دور - إنْ شاء اللَّه».

اميرالمؤمنين(ع) در روايتى ديگر چنين ابراز مى فرمايد:

«العاقل لا يفرطُ به عنفٌ، و لا يقعد به ضَعفٌ؛ (34)

عاقل آن است كه اگر كسى با او درشت خويى كرد از حدّ خارج نشود و ضعف و ناتوانى او باعث ترك واجباتش نشود».

در جاى ديگر مى فرمايد:

«ثلاثٌ مَن كُنَّ فيه فقد أكملَ الإيمانَ: العدلُ في الغضبِ...؛ (35)

اگر در انسان سه چيز باشد پس به تحقيق كه دين او كامل است: (و مورد اوّل) اعتدال در هنگام خشم و خشنودى است».

امام صادق(ع) نيز مى فرمايد:

«المؤمنُ إذا غَضِبَ لم يُخرجْهُ غضبُهُ من حقٍّ، و إذا رضي لم يدخله رضاهُ في باطلٍ، و الذي إذا قدر لم يأخذ أكثر ممّا لهُ؛ (36)

مؤمن زمانى كه خشمگين شود خشمش او را از جادّه حقّ بيرون نمى برد و هر گاه خشنود شود، خشنودى اش (از كسى) او را به باطل نمى كشاند و (مؤمن) كسى است كه چون قدرت پيدا كند، بيش تر از آنچه از آن اوست برنمى دارد».

هنگامى كه به انسان حالت خشم دست مى دهد معمولاً بخار مانندى هم چون هلال، عقل را احاطه مى كند كه در اين صورت از قدرت تشخيص عقل كاسته مى شود و آن گاه ممكن است هر نوع عمل خطرناكى را انجام دهد؛ لذا امام على(ع) به عنوان يك عامل بازدارنده، مجدداً سفارش مى فرمايد كه در اين هنگام نكند كه به تعبير ما از كوره خارج شوى، بلكه خودت را كنترل كن و بر اعصاب خود مسلّط شو:

«أبْقِ لرضاكَ من غضبِكَ، و إذا طِرتَ فَقَعْ شَكِيراً؛ (37)

در هنگام خشم جايى براى خشنودى ات نيز باقى بگذار و هر گاه خشم گرفتى مگذار خشمت اوج بگيرد».

 

ادامه مطلب

 

اميرالمؤمنين(ع) مى فرمايد: «الفقيهُ كلُّ الفقيه مَن لمُ يقنِّطِ الناسَ من رحمةِ اللَّهِ، و لم يُؤْيِسْهُمْ من رَوْحِ اللَّه، و لم يُؤمِنْهُمْ من مكرِ اللَّه؛ (25)

فقيه و داناى كامل كسى است كه مردم را از رحمت الهى نااميد و از لطف و رحمت او مأيوس نكند و آنها را (نيز) از كيفر و مكر و مجازات هاى غافلگيرانه خداوند ايمن و آسوده ننمايد».

در شأن نزول آيه شريفه «لَآ إِكْرَاهَ فِى الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِ ّ» (26) ذكر شده كه عدّه اى از انصار (يعنى مردم مدينه و اوس و خزرج) پيش از اين كه پيامبر(ص) به مدينه مشرّف شوند بچّه هاى خود را براى يادگيرى پيش يهودى ها، كه تعدادى از آنها باسواد بودند، مى فرستادند. وقتى اسلام به مدينه آمد بت پرست ها مسلمان شدند، ولى اكثر يهودى ها به دين خود باقى ماندند، مگر تعداد كمى كه مسلمان شدند. اين قضيّه ادامه داشت تا جريان بنى نضير پيش آمد و بنا شد كه به سبب خيانت و نقض پيمانى كه مرتكب شده بودند از وطن خود مهاجرت كنند. بچّه هاى انصار كه با اين يهودى ها محشور شده و حتّى به دين آنها مايل شده بودند، اظهار داشتند كه اگر بنا باشد اينها از شهر خارج شوند ما هم با آنها همراه خواهيم شد. پدرهاى اين بچّه ها گفتند: شما نه تنها حقّ خروج با آنها را نداريد، بلكه بايد مسلمان نيز بشويد. پيامبر فرمود: بايد ندارد، شما اسلام را به آنها عرضه كنيد، اگر پذيرفتند كه پذيرفتند وگرنه اسلام اجبارى هرگز نمى خواهيم: «لَآ إِكْرَاهَ فِى الدِّينِ...»؛ اكنون حقيقت و راه صحيح از ناصحيح روشن شده است، اگر راه ناصحيح را برگزينند مشكل مربوط به خود آنهاست (و در واقع ما حجّت را بر آنها تمام كرده ايم).

نكته اى كه بيان شد بسيار مهم است، چرا كه حتّى در عقيده، و لوآن كه آن عقيده به طور يقين عقيده صحيحى باشد، نبايد مطلب را از حدّ و حدود خود خارج كرد. هر چند ممكن است به حسب ظاهر، خيال شود حتّى با افراط و زياده روى مى توان افرادى را تحت مجموعه اى درآورد، ولى بايد اين نكته را در نظر داشت كه اين فشار به صورت آتش زير خاكستر باقى خواهد ماند و در نزديك ترين فرصت ممكن، درست در نقطه مخالف و آن هم متأسفانه به صورت خيلى شديدتر، و از حدّ خارج شده تر، بروز خواهد كرد.

با توجّه به اين نكته، ملاحظه مى شود كه اين نوع حركاتِ نسنجيده عواقب وخيمى را به همراه خواهد داشت و اين جهت، همان گونه كه اشاره شد، نه به اين سبب است كه در دين و مذهب نقصانى وجود دارد، بلكه نقصان مربوط به مجريان و مبلّغان دين و مذهب است؛ از باب مثال، غذاى مورد علاقه كسى را اگر چند روز پى در پى، هر روز در چند وعده، به او بخورانند، به سه الى چهار روز نمى كشد كه چنان از غذاى مورد طبع و علاقه خود منزجر مى شود كه اگر حتّى اسم آن غذا را هم بشنود ممكن است حالت تهوّع به او دست دهد؛ اين نه به دليل اين است كه غذا مشكل دارد، بلكه نقصان مربوط به نوع تغذيه است.

لذا دشمنان دين و مذهب اين نكته را خوب دريافته اند و در اجراى نقشه هاى خود، به عنوان يك روشِ كارساز، از آن به نحو احسن استفاده مى كنند و متأسفانه افراد متدّين و بى غرضى هم ناخواسته براى چنان افراد سودجويى مَركب مى شوند و حتّى در اين راه متحمّل زحمات زيادى نيز مى شوند و پيش خود تصوّر مى كنند كه كار نيكو و با اجرى انجام داده اند.

امام صادق (ع) در ضمن روايتى اصحاب را به رفق و مدارا با مردم توصيه مى فرمايد و اين كه افراد بايد از افراط و تفريط در امور برحذر باشند و با هركس به فراخور حال او رفتار نمايند؛ آن گاه حكايت زير را براى آنها نقل مى فرمايد:

«و سأضربُ لك مثلاً، إنَّ رجلاً كانَ لهُ جارٌ؛ و كانَ نصرانيّاً، فدعاه إلى الإسلام و زيّنهُ له، فأجابه، فأتاه سحيراً فقرعَ عليهِ البابَ، فقالَ: مَنْ هذا؟ قالَ: أنا فلان، قال: و ما حاجَتُكَ؟ قال: توضّأ و البَسْ ثَوبيْك و مُرَّ بنا إلى الصلاةَ. قال: فتوضّأ و لبسَ ثوبَيهِ و خرجَ معهُ. قال: فصلّيا ما شاء اللَّه ثمّ صلّيا الفجْرَ، ثمّ مكثا حتّى أصبحا، فقام الذي كان نصرانيّاً يريدُ منزلَهُ، فقال الرجلُ: أين تذهب؟ النهارُ قصيرٌ، و الذي بينك و بين الظهر قليلٌ. قال: فجلس معه إلى أن صلّى الظهر، ثمّ قال: و ما بينَ الظهرِ والعصرِ قليلٌ، فاحتبسه حتّى صلّى العصرَ. قال: ثمّ قام و أراد أن ينصرف إلى منزله فقال له: إنَّ هذا آخر النهار، و أقلُّ من أوّله، فاحتبسَهُ حتّى صلّى المغرب، ثمّ أرادَ أنْ ينصرفَ إلى منزله فقال له: إنّما بَقِيَتْ صلاةٌ واحدةٌ، قال: فمكثَ حتّى صلّى العشاء الآخرةَ ثمّ تفرّقا، فلمّا كان سحيراً غدَا عليه فضربَ عليهِ البابَ، فقال: مَن هذا؟ قال: أنَا فلانٌ، قال: و ما حاجَتُكَ؟ قال: توضّأْ والبسْ ثوبيكَ و اخرجْ فصلِّ، قال: اطلُبْ لهذا الدينِ من هو أفرغُ منّي، و أنَا إنسان مسكينٌ و عليَّ عيالٌ. فقال أبو عبد اللَّه(ع): أدخلَهُ في شي ءٍ أخرجه منه، أو قال: أدخَلَهُ من مِثلِ ذِه و أخرجه مِن مِثلِ هذا؛ (27)

شخصى بود كه همسايه اى داشت و همسايه او نصرانى بود، همسايه نصرانى به دعوت همسايه مسلمان، اسلام آورد.به هنگام سحر مرد نصرانى متوجّه شد كه كُوبه در به صدا در آمد. گفت: چه كسى است در مى زند. كوبنده دَر گفت: من هستم (و خودش را معرفى كرد كه من همسايه مسلمان تو هستم كه به دست من اسلام آوردى). مرد نصرانى گفت: چه كار دارى؟ مرد مسلمان گفت: وضو بگير و لباست را بپوش و همراه ما به نماز بيا.(مرد نصرانى همراه مرد مسلمان به مسجد رفت) و مرد مسلمان گفت: هرچه مى خواهى نماز بخوان. (اين جريان ادامه داشت تا اين كه فجر صادق ظاهر شد) و سپس نماز صبح را نيز خواندند و بعد از آن قدرى صبر كردند تا صبح شد (و هوا روشن شد). مرد نصرانى قصد كرد به منزل خود برود كه مرد مسلمان گفت: كجا مى روى؟ ديگر چيزى به ظهر نمانده. مرد نصرانى صبر كرد تا اين كه ظهر شد و نماز ظهر را خواند و باز عزم رفتن كرد كه همسايه اش گفت: كجا مى روى، بين نماز ظهر و عصر چيزى باقى نمانده. لذا او را نگه داشت تا نماز عصر را هم خواند. باز قصد كرد به منزل برود كه مرد مسلمان گفت: ديگر زمان زيادى به نماز مغرب نمانده و مجدداً او را از رفتن باز داشت تا اين كه نماز مغرب را هم خواند و اراده كرد به خانه اش برود كه بار ديگر همسايه اش مانع رفتن او شد و گفت: تا نماز عشا چيزى نمانده و نماز عشا را خواندند و از هم جدا شدند.

براى بار دوم، سحرگاه همان شب، مرد مسلمان به در خانه تازه مسلمان آمد و در را كوبيد. مسيحىِ تازه مسلمان پشت در آمد و از كوبنده در سؤال كرد كه كيستى؟ مرد همسايه خودش را معرفى كرد. گفت: چه كار دارى؟ گفت: وضو بگير و لباست را بپوش و به همراه من براى نماز بيا. مرد مسيحىِ تازه مسلمان شده گفت: براى اين دين، يك آدمى بى كارتر از من پيدا كن، من آدمى بيچاره و عيالمندم.

امام صادق(ع) در ادامه مى فرمايد: او را داخل در چيزى (دين اسلام) كرد و (باز خودش) او را از همان چيز (اسلام) خارج كرد».

از اين روست كه رسول اللَّه(ص) مى فرمايد:

«يَسِّروا و لا تعسِّروا، و سكِّنوا و لا تنفِّروا؛ (28)

آسان بگيريد و سخت مگيريد و رام كنيد و رم ندهيد».

يكى از بزرگ ترين نتايج مخرِّب اين گونه تبليغ كردن اين است كه انسان با تبليغ غلط، از دين چنان تصويرى ارائه مى دهد كه فرد تا عمر دارد نه تنها به هيچ وجه گِرد چنين دينى نخواهد گشت، بلكه از شنيدن اسم آن هم متنفّر خواهد شد. اين مثال نسبت به يك فرد بود و حكايت از همين قرار است اگر كسى خواسته باشد جمعيّتى را اين گونه و به اين روش غلط تبليغ و ارشاد كند.

على رغم آنچه ذكر شد عدّه اى برداشت غلطى از اسلام دارند كه به مرور جزء اعتقادات قطعى آنان گشته است، به گونه اى كه حتّى اگر شارع مقدّس -كه اين افراد، مدّعى طرف دارى و تبليغ آن هستند - بگويد آنچه مى پنداريد مراد و منظور من نيست، اى بسا انكار كنند و بگويند: شما متوجّه نيستيد، بلكه مطلب همان است كه ما انجام مى دهيم و البته نمونه ها در اين خصوص كم نبوده و نيست و نخواهد بود.

به مناسبت يادآورى، اين نكته مفيد است كه مى توان از همان اوان كودكى، متعادل فكر كردن و متعادل بودن و ثمرات آن را به روش هاى مختلف به كودكان فهماند؛ مثلاً در انتخاب اسباب بازى، كه حالت كروى، مكعب، استوانه اى و اشكال مختلف ديگر دارند، حالت تعادل و ثبات و عدم آن را به آنها آموزش داد، در ضمن به آنها گوشزد كرد همان گونه كه اشيا هر چه متشكّل تر مى شوند مهار و تحت كنترل در آوردن آنها نيز آسان تر و كم مؤونه تر خواهد بود، هم چنين انسان در زندگى، هر چه متعادل تر باشد، آسان تر و زودتر به منزل خواهد رسيد و....

 

 

ادامه مطلب

 


صفحات وبلاگ
تعداد صفحات :9   1 2 3 4 5 6 7 8 9