اساساً رعايت اعتدال و ميانه روى در جامعه، آن هم در تمام ابعاد زندگى، سبب مى
شود كه موجبات يك زندگى سالم و پرنشاط فراهم شود و از آن طرف نيز، خروج از اين روش،
موجبات انحطاط و نابودى آن جامعه را فراهم خواهد كرد؛ در نتيجه بزرگ ترين مفسده اى
كه اين گونه اعمال نامتعادل به همراه دارد اين است كه بدبينى و دل زدگى ايجاد مى
كند و افرادى كه به سبب افراط و تفريط دل زده مى شوند، اين طور نيست كه آرام و
متعادل، مثلاً بگويند: اين مذهب، مذهب خوبى نبود، بلكه همانند ظرفِ دربسته اى كه هر
لحظه برفشار هواى درونش افزوده مى شود، زمانى كه از ظرفيتش بگذرد و دريچه اطمينانى
هم نداشته باشد، براى فرار از اين حالت، به انفجار مهيبى تبديل خواهد شد كه علاوه
بر خود، به ديگران نيز آسيب خواهد زد.
نمونه اين مطلب را مى شود در همين آزادى افراطى عقيده، در شرق و غرب، مخصوصاً در
اروپا مشاهده نمود. در واقع هنگامى كه اين جهت علّت يابى مى شود ملاحظه مى شود كه
اين گونه اعمال نتيجه قسمتى از آن عكس العمل جريان و مسائلِ بسيار شديد و تندى بود
كه در اروپا حكمفرما بوده است، مسائلى از قبيل جريان تفتيش عقايد، تجسّس و جست جو
از طرف كليسا، به گونه اى كه اگر بر خلاف نظر كليسا نظرى ابراز مى شد به شدّت و به
بدترين صورت سركوب مى شد، حتّى اگر آن فكر و نظر، فكر و نظر علمى و منطقى و فلسفى و
انظارى از اين قبيل هم بود، فوراً آن را يك جرم بزرگ مى دانستند و به جرم مخالفت با
نظام و حكومت به دادگاه كشيده مى شدند و شديدترين مجازات ها را از نوع زنده زنده
سوزاندن و اعمالى از اين قبيل درباره آنها به كار مى بردند، كه نتيجه اين ارعاب ها
و وحشت ها اين شد كه بعد از آن كه تا حدودى آن ارعاب و وحشت از بين رفت، ديگر از آن
به بعد هر جا اسم دين و مذهب در ميان مى آمد، ابراز مى شد كه مردم در هر نوع عقيده
و نظرى و در هر كار و فعاليّتى، و لو بى بند و بارى و مانند آن، آزادند؛ چرا كه از
مذهب كليسايى جز شرّ و ظلم و زور و بدبختى چيز ديگرى نديده بودند.
تجربه نشان داده است كه كارسازترين وسيله براى از بين بردن يك آيين و مذهب،
مبارزه منفى است، به اين نحو كه شخص يا اشخاصى وارد مذهب و آيينى شده و مدّتى با آن
آيين و طرف داران آن دين همراه شده و حتّى داغ تر و آتشى تر از آنها رفتار كنند تا
اين كه اعتماد آنها را به خود جلب نمايند، آن گاه اندك اندك خرافات و چيزهاى بى
ريشه اى را به نام دين و آيين به آن مذهب وارد كنند، خرافاتى كه به تدريج مورد عمل
و اعتقاد مردم آن مذهب هم قرار گيرد؛ سپس اين اشخاص بعد از آن كه در اين كار خود
موفق شدند و مسائل اساسى و بى اساس را درهم آميختند، شروع كنند يكى يكى آن عقايد بى
اساس را زير سؤال ببرند و در اين صورت مسلّم خواهد بود كه جواب قانع كننده اى وجود
نخواهد داشت كه رفع شبهه كند، زيرا كه اصل قضيه، مطلبى بى اساس بوده است و اگر هم
كسى بخواهد دفاع كند در واقع كار عَبَث و بيهوده اى را انجام داده است، زيرا دفاع
از هيچ و پوچى كرده است كه ديگران طرّاح آن بوده اند و در گوهر آن مذهب نبوده است.
نتيجه چنين حركت شيطانى، اين خواهد شد كه اگر كسى بخواهد به آن دين و مذهب ملتزم
شود بايد به طور كلّى از همه منزوى شود؛ زيرا اين آيين ديگر با هيچ منطق و عقل و
علمى سازگارى ندارد و ديگران نيز با اين مذهب و پيروان آن نمى توانند رابطه اى
داشته باشند و به تدريج از مذهب و پيروان آن كناره خواهند گرفت، چرا كه خيال مى
كنند واقعاً مذهب، يعنى اين گونه خرافات و به اين جهت، حتّى به مرور زمان افرادِ
چنين آيينى نيز كم كم به مذهب خود سست و بى تفاوت و بى احساس و بعضاً گريزان خواهند
شد و يك وقت انسان ها به خود مى آيند كه ديگر كار از كار گذشته است و از آن مسلك و
آيين چيزى باقى نمانده است. از همه بدتر، زمانى كه اعمال گذشته خود را مرور و
ملاحظه مى كنند، مى بينند كه مدّتى از بهترين زمان عمر خود را صرف مسائلى كرده اند
كه گذشته از اين كه نتيجه اى جز يأس و نااميدى و هدر دادن عمر چيزى به همراه نداشته
است، بلكه مسبب مفاسد زياد ديگرى از قبيل بدنامى دين و مسائلى از اين قبيل نيز شده
اند، كه جبران آن بسى دشوار و در بعضى موارد غير ممكن خواهد بود.
به عنوان نمونه، در خانواده هاى مسيحى وقتى از خداوند حرفى به ميان مى آيد
معمولاً خداوند را موجودى به شكل بشر و در قالب معتقدات پوچ ديگر براى اطفال به
تصوير مى كشند و بدين باور، وقتى اطفال به مرحله رشد مى رسند و با علوم آشنايى پيدا
مى كنند، مى بينند كه معتقدات آنها با دلايل و براهين و معلومات سازگارى ندارد، در
نتيجه به مرور زمان، باورها و معتقدات سابق آنها كم كم، كمرنگ مى شود و ترس از اين
كه نكند باورهاى قبلى اشتباه بوده و هم چنين عوامل ديگرى از قبيل افراط و تفريطها و
عوامل روانى ديگر، سبب مى شوند كه از دين و مذهب به طور كلّى روگردان شوند.
دشمنان و معاندان دين با برنامه هاى پيش بينى شده و دقيق، دست به چنين اعمالى مى
زنند و متأسفانه ما نيز ناخواسته با صرف هزينه هاى گزاف و تلف كردن عمر گران مايه،
بدون اين كه حتّى خود توجّه به اين مسأله داشته باشيم، به نقشه هاى آنها جامه عمل
مى پوشانيم.
دشمنان اسلام نيز با اين حربه ها به اسم دين، ضربه هاى جبران ناپذيرى به پيكر
دين وارد كرده و مى كنند و در اين زمينه استفاده ها برده و مى برند. يكى از آشنايان
كه در زمان رژيم ستم شاهى پهلوى سرباز بود، نقل مى كرد كه در سربازخانه اى كه
ايّامِ سربازى خود را مى گذرانديم، به طور خاصّى افراد خاطى و خلاف كار را تنبيه و
مجازات مى كردند، از جمله اين كه درجه دار به سرباز خاطى دستور مى داد كه در جلو
همه سربازان دويست ركعت نماز فى المجلس بخواند. هر كس كه شاهد اين قضيه بود برايش
جاى تعجّب داشت كه در آن زمان، با آن همه تبليغ رژيم عليه نماز و مذهب، چه طور شده
كه افراد را به نماز خواندن تشويق مى كنند، ولى غافل از اين كه وقتى دقيق به مسأله
نگاه كنيم متوجّه خواهيم شد كه با چه نقشه دقيق و زيركانه و مرموزى قصد داشتند ريشه
دين را قطع كنند.
با كمى دقّت درمى يابيم آن كسى هم كه نماز خوان و اهل نماز است از اين شيوه نماز
خواندن دل زده مى شود تا چه رسد به كسى كه يا اصلاً اهل نماز نيست يا نسبت به نماز
ضعيف و سست است، چرا كه فرد مورد تنبيه ممكن است كه فى المجلس تمامِ دويست ركعت
نماز را بخواند، ولى اوّلاً از آن وقت به بعد از هر چه نماز و نمازگزار است دل زده
خواهد شد، زيرا از حالا به بعد به نماز به عنوان يك تنبيه نگاه مى كند، نه يك ارزش
و اين جهت در ذهن او و ديگران باقى خواهد ماند كه هر كس كار نادرست و زشت انجام
دهد، تنبيه او اين است كه بايد نماز بخواند. در واقع از نماز به عنوان يك حربه و يك
شلاّق و يك عامل بازدارنده استفاده مى شود، كه در نتيجه همان گونه كه انسان نفْساً
از تنبيه گريزان و منزجر است، به طبع از نماز و نمازگزار نيز گريزان خواهد شد و
ثانياً بعد از اين همه خم و راست شدن ها اين سؤال برايش پيش مى آيد كه اين حركات
براى چيست، در نتيجه به يك حالت سردى و بى تفاوتى دچار خواهد شد.
خلاصه آن كه اين فرد و افراد ناظر اين جريان از حالا به بعد ديگر بدون آن كه كسى
به آنها بگويد يا اجبار كند كه نماز نخوانيد و... به خودى خود (اتوماتيك وار) از
نماز و نمازگزار و كسى كه چنين قانونى را وضع كرده، بيزار و گريزان خواهند شد و اين
اوّلين و آخرين عمل عبادى آنها خواهد بود و فقط با دقّت به اين مطلب، روشن خواهد شد
كه اين گونه عمل كردن، چه فجايعى را به دنبال خواهد داشت.
در نهايت مى توان گفت علّت: تسلّط بيگانگان و در نتيجه انحطاط و نابودى و عقب
ماندگى و بى فرهنگى و امثال اين امور، به دست خود افراد جامعه فراهم مى شود نه از
سوى دين و گوهر ناب آن، و اين بى عرضگى و تنبلى و سستى و يا افراط و اسراف كردن و
از مرز خارج شدن افراد يك قوم و ملّت است كه طمّاعان را به طمع مى اندازد و الاّ
مردمى كه از ابتداى امر - با تحقيق و تدبّر و زيركى- آيين حقّ را آن گونه كه بايد
باشد دريابند و به آن، برطبق آنچه از آنها خواسته شده، نه كم و نه زياد عمل كنند و
در اين زمينه در اجراى فرمان هاى دين حقّ تلاش و كوشش و جدّيّت نمايند و بر باورهاى
درست و معقول خود سختى و جسارت و از خود گذشتگى نشان دهند، هيچ گاه كشورهاى ديگر
نمى توانند اين گونه افراد را مستعمره خود قرار دهند تا درپى آن، گرفتار فقر
اقتصادى و معنوى و مانند آن شوند؛ ولى متأسفانه در جوامعى كه رنگ اسلامى به خود
گرفته اند اين جهت به گونه اى فراگير و خطرناك ملاحظه مى شود.
مولاى متّقيان اميرالمؤمنين(ع) از جمله نامه هايى كه به معاويه مى نويسد علّت
انحطاط جامعه اسلامى را اين طور به معاويه گوشزد مى فرمايد:
«أرْدَيْتَ جِيلاً من الناس كثيراً خَدَعْتَهم بِغَيِّك، و ألقيتَهم في موجِ
بحرِكَ، تغشاهُم الظلماتُ و تَتَلاطَمُ بهم الشُبُهاتُ، فجازُوا عن وجهتهم و
نَكَصوا على أعقابِهِم، و تَولَّوا على أدبارِهم،... إذْ حَمَلْتَهم على الصَعبِ، و
عَدَلْتَ بهم عن القَصْدِ؛ (1)
گروه بسيارى را به هلاكت انداختى، با گمراهى و ضلالتِ خود آنها را فريب دادى و
در امواج فتنه و فساد انداختى، همان فتنه و فسادى كه تاريكى هايش فراگير است و
امواج شبهاتش همه آنها را در كام خود فرو برده و همين سبب شد كه آنها از حقّ
بازگردند و به جاهليّت و دوران گذشته و قهقرا رو آورند... و اين بدان سبب بود كه تو
آنها را به كار صعب و پر مشقّت واداشتى و از حدّ اعتدال و ميانه روى و صراطِ مستقيم
خارج كردى».
اين در حالى است كه دين اسلام، دينى همه جانبه است، نه اين كه منحصر در يك بُعد
خاص باشد، همان گونه كه قبلاً به آن اشاره شد، لذا پروردگار حكيم مى فرمايد:
«لَّيْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ
وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ ءَامَنَ بِاللَّه وَالْيَوْمِ الْأَخِرِ وَالْمَلئِكَةِ
وَالْكِتَبِ وَالنَّبِيِّينَ وَءَاتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبَى
وَالْيَتَمَى وَالْمَسَكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسَّآئِلِينَ وَفِى الرِّقَابِ
وَأَقَامَ الصَّلَوةَ وَءَاتَى الزَّكَوةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ عَهَدُواْ
وَالصَّبِرِينَ فِى الْبَأْسَآءِ وَالضَّرَّآءِ وَحِينَ الْبَأْسِ أُوْلَئِكَ
الَّذِينَ صَدَقُواْ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ؛ (2)
نيكوكارى به اين نيست كه به طرف مشرق يا مغرب رو كنيد، بلكه نيكوكاركسى است كه
به خداوند و روز قيامت و فرشتگان و كتاب آسمانى و پيمبران ايمان بياورد و ثروت خود
را در راه دوستى پروردگار به خويشاوندان و يتيمان و فقيران و در راه ماندگان و
گدايان و آزاد كردن بندگان صرف كند و نماز را برپا كند و زكات مالش را بدهد و با هر
كه عهد بسته، به عهدش وفا كند و در كارزار و سختى ها و در هنگام رنج و گرفتارى صبور
وشكيبا باشد و كسانى كه به اين اوصاف آراسته اند، حقيقتاً از راستگويان و
پرهيزكاران هستند».
رسول گرامى اسلام(ص) نيز مى فرمايند:
«ألا إنَّ لكلِّ عبادةٍ شِرَةٌ، ثمّ تصيرُ إلى فترةٍ؛ فمَن صارت شِرَةُ عبادتِهِ
سُنَّتي فقد اهتدى، و مَن خالفَ سُنَّتي فقد ضلَّ و كان عمله في تَبابٍ، أمّا إنِّي
أُصلّي و أنامُ، و أصومُ و أفطرُ و أضحكُ و أبكي؛ فمن رغَب عن منهاجي و سنَّتي فليس
منِّي؛ (3)
آگاه باشيد، هر عبادتى را جوش و خروشى است كه سر انجام فروكش مى كند. پس هر كس
جوش و خروش عبادتش به سنّت آرام گيرد هدايت شده و هر كه با سنّت من مخالفت ورزد،
گمراه شده است و عملش بر باد رفته است. بدانيد كه من نماز مى خوانم، مى خوابم، روزه
مى گيرم، افطار مى كنم، مى خندم و گريه مى كنم. پس هر كس به روش و سنّت من پشت كند
از من نيست».
روزه از باب مثال، يكى از ارزش هاى مهمّ به حساب مى آيد، امّا همين ارزش اگر در
مسير تعادل قرار نگيرد و تمام امور تنها در آن منحصر و خلاصه شود، پيش از اين كه
اين ارزش مصلِح باشد، مفسِد خواهد بود و اين گونه طرز تفكّرهاى غلط است كه باعث مى
شود اسلام با آن همه غناى علمى و عَمَلى كه در مورد اصلاح و پيشرفتِ زندگى مادّى و
معنوى بشر در تمام ابعاد دارد، ولى به عنوان يك دين عقب افتاده و ضدّ فرهنگ و... در
جوامع معرفى شود و آثار سوء چنان عملكردى است كه سبب شده در بسيارى از مناطق،
مسلمين در منتهاى فقر (چه مادّى و چه معنوى) به سر ببرند.
فعلاً به همين اندك اكتفا مى شود و اميد است كه إنْ شاء اللَّه با هدايت و عنايت
و لطف و مرحمت ايزد متعال و هم چنين نظر ائمه اطهار(ع) در دفتر بعدى به گونه اى
گسترده تر به اين بحث پرداخته شود- وَ مِن اللَّه التوفيق.