يك نتيجه گيرى كلى كه مى توان از آيه مورد بحث در سوره ((نور)) و آيات ياد شده
در سوره ((نسإ)) گرفت اين است كه مدار زندگى و ملاك تصميم گيرى و معيار ارزش گذارى
و بايد و نبايدهاى زندگى را نبايد فقط امور مادى و مالى دانست. خداى حكيم, براى كار
و مال و ثروت نيز نقش قائل شده و در نظام احسن خويش براى آن جايگاهى قرار داده است
اما همه امور زندگى و نيازهاى آن را بر كاكل ماديات و محور مال و ثروت به گردش
نياورده است. كما اينكه تإمين معاش و گذران زندگى را به يك راه و روزنه محدود
نساخته است. راه فقر و غنا در بينش توحيدى و مكتب قرآنى به آنچه نگاه محدود و
مادىگراى آدمى پيش روى خود مى بيند محدود نمى شود و عامل بى نيازى و تنگدستى زندگى
ها, فقط در آنچه در نگاه مردمان منطقى مى نمايد و در بينش قاصر ماده گرايى شكل
گرفته و مقبول افتاده منحصر نمى شود. در وراى اين راهها و عوامل و بر فراز ملاك ها
و ابزار مادى, خداوندى است كه نظام آفرينش خود را بر آنچه در نگاه محدود بشر جلوه
مى كند, محصور نساخته است, هر چند همه از او است ولى ((همه)) فقط آن نيست كه آدمى
مى انگارد و عقل حسابگر او با منطق مادى و محدود خويش پيش پاى آدمى مى گذارد.
در اين بينش, نه چنين است كه همواره ((ازدواج)) مايه فقر و نادارى بيشتر باشد و
نه چنين است كه ((جدايى)) در شرايط خاص و ناگزيرى خودش, مايه بدبختى و تنگدستى. چه
اينكه در اين بينش, نه بى همسرى و تنها زيستن همواره مايه فزونى ثروت و گردآورى
اموال مى شود و نه با هم زيستن و زندگى مشترك همواره بهترين شرايط را فراهم مى
سازد. بسيارى موارد, ازدواج, فقر موجود را از ميان مى برد و ثروت كنونى را فزونى مى
بخشد, و گاه, طلاق, راه را براى برخوردارى از زندگى بهتر هموار مى سازد.
اين قلم هيچ گاه تا كنون به جدايى و رفتن به سوى طلاق توصيه نكرده است و همواره
نيز از آن پرهيز خواهد كرد اما از اين واقعيت بيرونى و حقيقت قرآنى نيز نمى توان
طفره رفت, كه گاه زندگى به جهنم يا شبه جهنمى تبديل مى شود كه چاره اى جز به هم زدن
آن و خاموش كردن آتش آن از راه جدايى, باقى نمى ماند تا مايه گناه و عذاب بيشتر
نباشد. زندگى در چنين شرايطى كه به هيچ وجه امكان سازش وجود ندارد, ارزش چندانى
نخواهد داشت كه براى ادامه آن دل سوزاند و درست از همين نقطه است كه اسلام با
تدبيرى حكيمانه طلاق را مجاز شمرده و بر آن صحه گذاشته است; اگر اشكالى هست, در
فرهنگ جامعه و شرايط و معضلات اجتماعى از يك سو و به شرايط پس از جدايى از سوى ديگر
مى باشد. اشكال اصلى آنجا است كه از يك سو زمينه هاى اجتماعى و خانوادگى طلاق گسترش
يابد و از سوى ديگر شرايط براى ازدواج دوباره اين دسته از زنان و مردان بسيار دشوار
گردد. در حالى كه تلاش جامعه, و متوليان فرهنگ و اقتصاد جامعه بايد در جهت كاهش
زمينه طلاق و از هم پاشيدن خانواده و گسترش ازدواج دوباره ولى سالم اين دسته از
مردان به ويژه زنان باشد.
آيا براى قرآن حكيم, در شرايطى كه برخى از خانواده ها به هر دليل چاره اى جز
جدايى نمى بينند و راه سازش و اصلاح را به روى خود بسته مى بينند, راهى جز اين مى
ماند كه جلو نااميدى كامل اين دسته از مردان و زنان را بگيرد و آنان را به فضل و
وسع خداوند اميدوار سازد, تا اگر در اين تجربه مشترك خود را شكست خورده مى بينند,
باز اميدوار باشند كه در تجربه مجدد خود موفق خواهند شد و مى توانند شرايط مناسب
ترى را به لطف الهى براى خود فراهم سازند.
بنابراين قرآن كريم ـ آن گونه كه به ذهن قاصر نگارنده مى رسد ـ نمى خواهد تشويق
به جدايى كند, بلكه مى خواهد براى آن مرحله اى كه به هر حال ممكن است براى آن زن و
مرد پيش آيد, چاره انديشى كند و آن دو را اميدوار به آينده اى بهتر سازد و در صورت
تصميم قطعى بر جدايى, اين امر, راحت تر و با آفت و درگيرى كمتر صورت گيرد و هيچ يك,
ديگرى را عامل بدبختى و تيره روزى خود نداند. و دل را از تاريكى و كدورت گذشته به
روشنايى و آسايش آينده اميدوار سازد و زمينه آن همه قتل و خودشكى كاهش يابد.
اگر طلاق در جامعه اى, آن همه آفات را بر جاى مى گذارد كه تنها يك قلم آن,
انحرافات اخلاقى بسيارى است كه دامن بخشى از زنان مطلقه و بى سرپرست را مى گيرد, به
گونه اى كه چه بسا در نگاه نخست, ((مايه شگفتى)) مى شود كه چگونه قرآن كريم, زنان و
مردان را به بى نيازى پس از جدايى نيز اميدوار كرده است, از يك سو ناشى از مناسبات
غلط فرهنگى و معضلات اجتماعى و اقتصادى است كه به گسترش مشكلات خانواده ها و
درگيرىها و ناسازگارىها مى انجامد و از سوى ديگر ـ چنانكه اشاره شد ـ باز به فرهنگ
ناصواب جامعه و روابط نادرست اجتماعى برمى گردد كه تعريف درستى از ازدواج و زندگى
زناشويى در آن حاكم نيست, و بسيارى منافع و مصالح اجتماعى فداى برخى خواسته هاى
زودگذر و برداشت هاى نادرست از زندگى شده است. اين است كه در چنين فضايى و در چنين
جامعه اى اين دسته افراد نمى توانند چندان خود را مشمول وعده فضل و بى نيازى الهى
شمرند. خداوند همان گونه كه در ازدواج, وعده اى براى رفع فقر خودساخته و احساس كاذب
تنگدستى نداده است, ضامن آينده بهتر براى زنان و مردانى كه برخاسته از چنين فضا و
شرايطى رو به سوى طلاق مىآورند نيست. و اين چنين است كه بسيارى از زنان و مردانى كه
از هم جدا مى شوند, نه تنها در وضعيت مناسب ترى قرار نمى گيرند بلكه در بسيارى
موارد به زندگى و سرنوشت به مراتب ناگوارترى دچار مى شوند. جامعه اى كه مقصر است
چگونه مى تواند انتظار شمول فضل و عنايت خداوندى را داشته باشد.
آنچه گذشت را مى توان در سه جمله جمع بندى كرد كه اولا نبايد دختران و پسران و
اولياى آنان, تنها ملاكشان براى ازدواج, وضع كنونى مالى باشد, بايد به فضل خداوند
اميدوار باشند و خداوند از خزانه كرم و فضلش آنان را بى نياز مى كند و اين امر حتى
در امر طلاق نيز جارى است, و ثانيا علاوه بر اقتضاى حكمت و مصلحت خداوندى, در صورت
تقصير شخص يا جامعه, جايى براى توقع تحقق وعده الهى وجود ندارد. و ثالثا در جامعه
اى كه عوامل جدايى و زمينه هاى طلاق گسترش يافته, بايد حتى الامكان همه تلاش خود را
بر از ميان بردن زمينه هاى طلاق معطوف داشت و نه تبليغ جدايى و توصيه به طلاق با
اميدوار ساختن به آينده بهتر پس از طلاق به خاطر برداشت ناصواب از آيه شريفه.