استقلال اقتصادى هر كشورى پيش از هر عرصه اى در عرصه فرهنگى، اعتقادى و اخلاقى مردم شكل مى گيرد و روابط اقتصادى جامعه بر پايه منش و روش انسانها، جهت گيرى تكاملى يا انحطاطى خواهد يافت. ملتى كه به خودباورى دست يافته و سعى در خود اتكايى و كسب استقلال همه جانبه دارد، زندگى فردى و جمعى خود را به دور از هر گونه اسراف و تبذير سامان مى بخشد; زيرا تجربه تلخ دوران وابستگى اقتصادى و سياسى را كه به تحقير فرهنگى و ملى اش انجاميده است، هنوز از ياد نبرده است.

بدون ترديد، غرب زدگى و مصرف گرايى و گريز از انديشه و كوشش براى توليد، به تدريج روحيه ستم پذيرى و وابستگى به قطبهاى اقتصادى و سياسى جهان صنعتى و استعمارگر را پديد مى آورد و رقابت در مصرف كالاهاى گوناگون ـ كه اقلام قابل توجهى از آن مورد نياز خانواده ها نيست ـ جايگزين رقابت در عرصه ابتكار و خلاقيت و توليد مى گردد.

زمينه ساز اصلىِ وابستگى اقتصادى به بازار و سرمايه و سلطه غرب، همان اسراف و تبذير است كه بسا زشتى و زيانمندى آن بسادگى به چشم نمى آيد. هر كس قدرت خريد و مصرفش را نشانه خوشبختى و مديريت دريافتن راههاى درآمد سرشار دانسته و آن همه را به حساب عقل و تدبير اقتصادى اش مى گذارد. اما در نگاهى فراتر از محاسبه هاى فردى كه در آن، مصالح كلان جامعه و كشور مطرح مى شود، به روشنى مى توان اسراف و مصرف گرايىِ بى حدّ را بستر سلطه پذيرى و وابستگى اقتصادى نگريست.