ايران
امروز حتي اگر در ظاهر، پتانسيلهاي پرشماري براي قدرت يافتن در عرصه صنعت
داشته باشد، به دليل تهي بودن از پندارها و رفتارهاي
صنعتي (و نيازهاي بيشماري كه
مرتفع نميشوند)، راهي بسيار
صعب و پرچالش را براي حصول به آرمانهاي بلندش پيشرو
دارد. به طور
مثال، ميتوان گفت صنعت نساجي در كشورمان بسيار ديرينه و پرسابقه است
و در حال حاضر مقدار زيادي واحد صنعتي نساجي، پارچهبافي
و پوشاك در كشورمان فعال
است. دولتهاي ايران (به عنوان
پدر و راهنماي اقتصادي كه خود نيز دستي بر آتش
اقتصاد دارند) خاصه
طي سالهاي اخير، همواره بر حمايت از اين صنعت پاي فشردهاند
.
اما در سوي
ديگر اين معادله، به ندرت ميتوان فروشنده يا مصرفكنندهاي را در بازار
يافت كه هنگام فروش يا خريد كالاي نساجي، “ايراني نبودن”
آن را مايه فخر و مباهات
خود ارزيابي نكند. با وجود تمام
ادعاهايمان در عرصه صنعت نساجي و پوشاك، غالب
جوانان ايراني
از تنپوشهاي ساخت غيرايراني استفاده ميكنند. بررسي حقايق و تلاش
براي ريشهيابي پيدايش چنين پديدهاي، حاكي از تبديل شدن
مسأله كيفيت اندك محصولات
نساجي و پوشاك ايراني به يك
عادت مألوف در ذهن مردم جامعه ايران (مصرفكننده و
عرضهكننده) و
نيز القاي رواني “برتري كالاي غيرايراني” از نظر كيفي است كه موجب
شده تا نه بنگاههاي اقتصادي نساجي ايران تلاشي براي
بهبود وضعيت كيفي محصولات خود
انجام دهند و نه مصرفكننده
ايراني تمايل و علاقهاي به مصرف اين محصولات نشان دهد
.
نتيجه بديهي
اين وضعيت، بازارهاي لبالب از كالاي چيني، تايلندي و تركيهاي است كه
ايران هفتاد ميليون نفري را به يك بازار مصرف خوب براي
توليدكنندگان پارچه و پوشاك
اين كشورها بدل كرده است
.