وقتي مي
خواهي خريد كني وسوسه اي به جانت مي افتد كه گريز از آن به آساني امكان پذير نيست.
اين حس مصرف انبوه نشانه آشكاري بر گرايش به مصرف گرايي در بين عده اي از افراد
جامعه است.در اين وضعيت خريد تنها تابع مصرف نيست. يعني تنها به منظور رفع نياز
هاي انسان صورت نمي گيرد. لذت بخش بودن خريد نيز خود به عنوان يك تنوع در زندگي
روزمره پاسخگوي برخي ديگر از اميال ما مي شود . اينجاست كه فرد خريد را به عنوان
يك سرگرمي يا تنوع وارد معادلات زندگي خود كرده و صرفاً به رفع نياز هاي اوليه
خويش فكر نمي كند. سويه منفي اين تفكر آنجا آشكار مي شود كه نحوه استفاده درست از
وسايل و نيازمندي ها از بين رفته و خريد انبوه بدون هيچ استفاده درستي جايگزين آن
مي شود. اين خريد انبوه يا گرايش به آن تنها در رابطه ما با اشيا نمود پيدا نمي
كند. كمي كه مي گذرد نحوه مصرف ما نيز به امري غير ارادي تبديل شده چارچوب پذيري
خود را از دست مي دهد. ما مصرف مي كنيم نه از آن رو كه قرار است به نياز خاصي پاسخ
بگوييم. مصرف مي كنيم چون راهي ديگر برايمان باقي نمانده است. شايد از اين روست كه
مصرف درست يا ترويج اين ايده به امري دشوار تبديل مي شود. اين در حالي است كه
استفاده از اين روش در زندگي روزمره قاعده اي فرهنگي است تا با استفاده از آن خود
آگاهي خويش را در برابر اشياي اطراف حفظ كرده هم به صيانت نفس خود كمك كنيم و هم كمي
آگاهانه تر با دنياي مصرف گراي خود برخورد كنيم.
مصرف درست در ذهن يك عده از افراد به هيچ وجه جا نيفتاده
است. آنجا كه قرار است مثلاً براي خريد يك چيز ساده مغازه اي را انتخاب كند ، با
ورود به آن مكان حد و حدود مورد نياز را فراموش مي كند. او در آن مغازه خريد را
آغاز مي كند. اين خريد مي تواند خريد ميوه باشد، خريد لباس باشد، خريد گوشت و
خوراك و ديگر مايحتاج موردنياز باشد. فرقي نمي كند. خريد بيشتر در چنين مواقعي مي
تواند نشانه آگاهانه اي باشد كه از سوي خريدار بر جاي نهاده مي شود، به اين معني
كه او با اين انتخاب، ديگران را به هويتي ارجاع مي دهد كه تنها بر مبناي ثروت
بيشتر پايه گذاري شده است.اين ثروت آنجا كه عيان مي شود هويت تازه فرد مرفه را مي
سازد. اينجاست كه او هنگام ساده ترين خريد، دست و دلبازي خود را آگاهانه با خريد
اقلامي بيش از نياز روزمره به رخ ديگران مي كشد.از زاويه ديگر هم مي توان به چنين
موضوعي نگاه كرد، اين زاويه را مي توان تحت عنوان فرهنگي نام گذاري كرد و در آن بر
نداشتن الگوي درست مصرف در جامعه تأكيد كرد.
* الگوي گمشده مصرف
هميشه نمي توان با استفاده از مفاهيمي طبقاتي به تحليل
رابطه انسانها با خريد و مصرف ناشي از آن پرداخت. به نظر مي رسد اصرار ما به خريد
بيشتر و نداشتن آگاهي كافي به چگونگي مصرف اين كالاها بيش از آن كه مفهومي طبقاتي
و ناشي از رفاه بيشتر و در نتيجه چشم و هم چشمي متأثر از آن باشد، موضوعي است ناظر
به شناخت ناكافي ما از الگوي مصرف. اين شناخت ناكافي را در محيط اطراف خودمان مي
توانيم ببينيم. بخشي از اين نا آگاهي به بي توجهي ما به توصيه هاي پزشكي در هنگام
مصرف برخي كالاها و بخشي ديگر نيز به ناتواني ما از درك رابطه بين صرفه جويي و
مصرف باز مي گردد. فردي را به ياد بياوريد كه به توصيه هاي پزشك خود مبني بر
استفاده متناوب و به اندازه دارو توجه نكرده از مبناي مورد علاقه خود تبعيت مي
كند. مثلاً با خوردن شربت در يك يا دو وعده به خود اطمينان كاذب مي دهد كه با
استفاده از اين روش به تسريع در درمان خود كمك مي كند. فرد ديگري را هم به ياد
بياوريد كه هنگام مراجعه به ميوه فروشي سرگذر بدون توجه به ميزان مورد نياز مصرف
خود كيسه ها را چند كيلو چند كيلو پر كرده و روانه منزل مي شود.نصف آن ميوه ها
مصرف مي شود و نصف ديگر روانه سطل زباله شده تا ميوه تازه دوباره به خانه راه پيدا
كند. اين وضعيت درباره گرايش به خريد كالاهاي بزرگ تر در زندگي عده اي رنگ ديگري
به خود مي گيرد. گرايش عجيب و غريب عده اي بر تغيير مكرر دكوراسيون منزل، وسايل آن
و خريد و فروش مكرر كالاها و وسايلي مثل اتومبيل چيزي جز اشتباه در الگوي مصرف
نيست. علي ياسري كارشناس مسائل اقتصادي با تعريف الگوي مصرف به شرح و توضيح آن بر
مبناي اصول توسعه پرداخته، مي گويد: «الگوي مصرف در ايران بايد متناسب با شرايط
اقتصادي و ميزان توسعه كشور تغيير كند.» وي مي ا فزايد: « از جمله عوامل مؤثر در
تعيين الگوي مصرف هر كشور، سطح درآمد مردم آن است. خانوارهاي پردرآمد عمدتاً گرايش
به پس انداز و سرمايه گذاري دارند و كمتر مصرف مي كنند ولي در كشورهاي با درآمد
پائين (مبتني بر معيارهاي جهاني)، مصرف در اين گونه كشورها بيشتر و سرمايه گذاري و
پس انداز در آنها كمتر مي شود.» به اعتقاد وي مسائل فرهنگي نيز در گرايش مردم به
مصرف كمتر و صرفه جويي مؤثر است. او در اين باره توضيح مي دهد: «برخي كشورهاي
آسياي جنوب شرقي مانند ژاپن، كره جنوبي، مالزي و چين به لحاظ ويژگي هاي فرهنگي،
مردم آن بسيار صرفه جو بوده و با عنايت به بالابودن نرخ پس انداز در آن كشورها،
اقتصاد آنها نيز بر همين اساس شكل گرفته است. در كشورهاي پيشرفته ديگر هم كه يك
جامعه كاملاً مصرفي هستند، پس انداز نسبتاً كم بوده و با عنايت به مصرف زياد مردم،
كارخانه هاي آنها به توليد و اشتغالزايي بيشتر مي پردازند.در بين حالت هاي مذكور،
ايجاد يك موازنه ظريف مي تواند مفيد فايده به حال كشوري مانند ايران باشد كه از
نظر درآمدي در بين كشورهاي با درآمد متوسط تا كم درآمد (متوسط پائين) دسته بندي مي
شود. » وي با بيان اين كه هر قدر درآمد كشوري پائين باشد گرايش به سمت مواد غذايي
در آنها بيشتر مي شود، مي گويد: «در كشوري مانند ايران آن هم با ميزان درآمد
مذكور، گرايش درآمد عمدتاً به سمت مواد غذايي است. البته هر قدر ديد مردم نسبت به
آينده كشورشان مطمئن تر و با ثبات تر باشد به شكلي كه بتوانند آينده اقتصادي،
فرهنگي، اجتماعي و سياسي كشور را با اطمينان پيش بيني كنند، الگوي مصرف مردم نيز
منطقي تر خواهد شد. در غير اين صورت الگوي مصرف تحت تأثير بي ثباتي و بي اطميناني
نسبت به آينده حالت غير منطقي پيدا مي كند.» وي از ديگر عوامل تأثيرگذار بر الگوي
مصرف به تورم اشاره كرده و مي افزايد: «نرخ تورم در ايران به نسبت ساير كشورهاي
جهان بالااست كه اين مسأله سبب مي شود تا مردم به سمت خريد برخي كالاها كه در قبال
تورم حالت پوشش دهنده دارند (مانند طلا، دلار ) ترغيب شوند كه اين مسأله در خصوص
درآمدهاي بالاتر به سمت خريد زمين و مسكن ارزان گرايش مي يابد. در چنين شرايطي با
توجه به بالابودن نرخ تورم، امكان رونق امور دلالي و واسطه گري فراهم مي شود كه
بدون هرگونه تلاشي افراد از سود ناشي از مابه التفاوت قيمت خريد و فروش بهره مي
برند. باز در چنين شرايطي است كه الگوي مصرف تحت تأثير سوء همين تورم و دلال بازي
هاي ناشي از آن قرار مي گيرد. با وجود عوامل و دلايل مذكور، امكان اصلاح اين الگو
با موانع و مشكلات بسياري روبرو خواهد بود.»
اگر چنين ديدگاهي را از منظر اقتصاد توسعه در رابطه با
نداشتن الگوي منطقي در مصرف مبناي تحليل قرار دهيم، آنگاه بهتر مي توان به ترسيم
چشم انداز كنوني حيات اجتماعي پرداخت و به به ارتباط آنها با نحوه مصرفشان پي برد.
در اين چشم انداز خريدار بدون هيچ اطلاعي از ارتباط خريد هاي فراوان خود با توسعه
كشور، افق آينده را بي ارتباط با نقش خود مي بيند. چندي پيش يكي از مديران وزارت
بهداشت حين صحبت از وضعيت كمياب شدن چند قلم دارو در بازار به نكته اي اشاره كرد
كه دقيقاً ناظر به تلقي نادرست ما از ارتباط ارگانيك مصرفمان با وضعيت مصرف انبوه
و بي ضابطه در كشور است. آن نكته ساده اين بود: «برخي پزشكان دارو ها را به خاطر
تأثيرات مشترك در مورد بيماري هاي متعدد به كار مي برند. اين استفاده متعدد باعث
مي شود كه در يك دوره زماني آن دارو سريع تر از محاسبه پيش بيني شده تمام شود. اين
وضعيت در مورد قرص هاي مسكن و مصرف انبوه آن در كشور نيز صدق مي كند. اينجاست كه
در برخي موارد وقتي شخصي واقعاً به آن دارو نياز پيدا مي كند در بازار پيدا نمي
شود .» اين وضع را مي توان در گروه هاي تخصصي ديگر نيز پي گرفت. الگوي مصرف سوخت در
كشور، الگوي مصرف مواد غذايي، آب ، پوشاك و ديگر كالاهاي مورد نياز... در تمامي
اين موارد مي توان آن رگه مشترك فرهنگي را به چشم ديد. اينجاست كه بايد كمي هم كه
شده در رسانه ها به اين نكته توجه كرد و براي حل آن از كارشناسان كمك خواست.
*تلاش آگاهانه
تغيير الگوي مصرف در جامعه به هيچ وجه به معناي مصرف
نكردن نيست. انسان به هر حال اين حق را دارد كه در رفاه و آسايش ناشي از آن به سر
ببرد. تغيير الگوي مصرف به هيچ وجه به معناي تغيير الگوي رفاه در جامعه نيست. تلاش
آگاهانه در جهت استفاده درست از امكاناتي است كه در زندگي به آنها نياز داريم.
«محمد كريم زاده » كارشناس مسائل اجتماعي در اين باره مي
گويد: « بخشي از اين امكانات، امكانات عمومي نامگذاري شده اند. در اينجا استفاده
از الگوي مناسب براي استفاده از اين امكانات به دليل تأثيرات عمومي آن است. چه
آنكه همه ما به يكسان حق استفاده از اين وسايل را داشته و هر گونه استفاده نا درست
از اين وسايل از سوي ديگران به زير پا گذاشتن حق ديگري مي انجامد. اما در رابطه با
امكانات خصوصي ديگر كه ما در زندگي خود داريم و بسته به شرايط اقتصادي خود از آن
بهره مي بريم؛ من فكر نمي كنم استفاده درست هيچ ضربه اي به آن امكانات وارد كند.
در هر حال در چنين وضعيتي استفاده درست تعبير به مصرف بهينه مي شود كه با استفاده
از الگوي مناسب آن را در جامعه ترويج مي كنيم. براي اين كه درك بهتري از رابطه
مصرف درست خود با فرهنگ ناشي از آن داشته باشيم مي توان به ميزان زباله سازي در يك
جامعه اشاره كرد. چندي پيش در خبرها خواندم كه شهرداري با همكاري مراجع قضايي
تصميم گرفته كساني را كه مثلاً هنگام رانندگي زباله در خيابان مي اندازند، جريمه
كند. به نظر ميان اين رفتار يعني انداختن زباله در خيابان و سطح مصرف گرايي نادرست
در يك جامعه ارتباط ارگانيك وجود دارد. آن رفتار اين رفتار را هم به وجود مي آورد.
در آن رفتار امكانات به خاطر نياز آني شان مورد استفاده قرار مي گيرند، به همين
علت رابطه اي بين آن نياز آني و نياز هاي بلند مدت احساس نمي شود. شهر در اينجا به
وسيله مصرف آني تبديل مي شود. در نتيجه مصرف شهر به خاطر رفع نياز هاي آني،چندان
به فكر مراقبت از آن نمي افتيم. زباله مان را در خيابان مي ريزيم و بين اين رفتار
با آسيب رساندن به زندگي خود هيچ ارتباطي نمي بينيم.»