📕📗📘 مرجع شعر📘📗📕

اشعار شعرا را در این وبلاگ دنبال کنید

صفحه اصلی بلاگ راسخون فروشگاه راسخون تماس با من

غزلیات کاشانی - غزل شمارهٔ ۱۸۲

چو دل قرار در آن زلف بیقرار گرفت

جنون عشق زدست دل اختیار گرفت

قرارگاه بسی جستم و نشد حاصل

به بی قراری آخر دلم قرار گرفت

سپاه حسن بفن ملک دل گرفت از من

باختیار ندادم به اضطرار گرفت

زعلم دم نزنم یاز عقل لاف دگر

که هر چه بود مرا زین متاع یار گرفت

مراز کشتهٔ امسال هیچ نیست بدست

زپیش حاصل صدساله عشق یار گرفت

در آن بدم که مگر پی بسر کار برم

که سرّ کار زدستم عنان کار گرفت

بر آن شدم که زدهر اعتبار بستانم

چنان شدم که زمن دهر اعتبار گرفت

خیال بستم کز دل غبار بزدایم

ازین خیال که بستم دلم غبار گرفت

بیا بیا زسخن های فیض فیض ببر

که هر چه گفت و نوشت او زکردگار گرفت

زپیش خویش نگوید حدیث و بنویسد

که در طریق ادب راه هشت و چارگرفت

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 16 دی 1395  ] [ 12:43 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات کاشانی - غزل شمارهٔ ۱۸۳

هر که در دوست زد دامن احسان گرفت

و آنکه در دوستی مایة عرفان گرفت

دوستی کردگار معرفت آرد بیار

هر که از این تخم کشت حاصل از آن گرفت

ار در احسان هر انک روی بمقصود کرد

دید جمال خدا حسن زاحسان گرفت

هر که بدو داد تن مایة ایمان ستد

وانکه بدو داد دل در عوضش جان گرفت

آنکه بدو داد جان زندة جاوید شد

عمر دو روزینه داد عمر فراوان گرفت

هر که زدنیا گذشت لذت عقبی چشید

وانکه زعقبی گذشت کام زجانان گرفت

آنکه باخلاص داد در ره او هر چه داشت

قطره بدریا گذشت بهره زعمان گرفت

نیک و بد هر که هست سوی خودش عایدست

هر چه در امروز کرد روز جزا آن گرفت

در ره عرفان و عشق فیض بسی سعی کرد

تا که بتوفیق حق عشق زعرفان گرفت

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 16 دی 1395  ] [ 12:43 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات کاشانی - غزل شمارهٔ ۱۸۴

بر سر راهش فتاده غرق اشگم دید و رفت

زیرلب بر گریهٔ خونین من خندید و رفت

از دو عالم بود در دستم همین دین و دلی

یکنظر دردیده کردآن هر دون رادزدید ورفت

گرچه دل از پادرآمد در ره عشقش ولی

اندرین ره میتوان درخاک و خون غلطید و رفت

بر سربالینم آمد گفتمش یکدم بایست

تا که جان بر پایت افشانم زمن نشنید و رفت

جان بلب آمد زیاد آن لبم لیکن گرفت

از خیالش بوسهٔ دل جان نو بخشید و رفت

اینجهان جای اقامت نیست جای عبرتست

زینتش را دل نباید بست باید دید و رفت

فیض آمد تا زوصل دوست یابد کام جان

یکنظر نادیده رویش جان و دل بخشید ورفت

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 16 دی 1395  ] [ 12:43 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات کاشانی - غزل شمارهٔ ۱۸۵

دوش از من رمیده میرفت

دامان زکفم کشیده میرفت

میرفت و مرا به حسرت از پی

دریا دریا زدیده میرفت

میرفت به ناز و رفته رفته

آرام دل رمیده میرفت

میرفت و دل شکسته از پی

نالان نالان طپیده میرفت

میرفت و روان روان بدنبال

تن در عقبش خمیده میرفت

میرفت سرور و شادمانی

از سینه مرا و دیده میرفت

میرفت بیاد هجرش از پی

هوش از سر من پریده میرفت

میرفت و فغان من بدنبال

او فارغ و ناشنیده میرفت

میرفت و منش فتاده در پی

صد پرده من دردیده میرفت

میرفت و جهان جهان تغافل

گفتی که مرا ندیده میرفت

میرفت بصد هزار تمکین

سنجیده و آرمیده میرفت

کس سرو چمن چمان ندیده است

آنسو روان چمیده میرفت

حیف است که بر زمین نهد پای

ای کاش فرا ز دیده میرفت

بس فیض ز رفتنش غزل کاش

در آمدنش قصیده میرفت

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 16 دی 1395  ] [ 12:43 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات کاشانی - غزل شمارهٔ ۱۸۶

از من و ما نمی توانم گفت

صفت لا نمی توانم گفت

شمهٔ گر بگویم از اسما

از مسمی نمی توانم گفت

وصف آن بیجهت مپرس از من

حرف بی جا نمیتوانم گفت

گفتنی نیست وصف او نه همین

من تنها نمی توانم گفت

سخن از راز دل مپرس که من

این سخن ها نمیتوانم گفت

گفته بودم که گویمت غم دل

گفتم اما نمیتوانم گفت

پیش چشمم زبسکه موج زنست

حرف دریا نمیتوانم گفت

بر دلم بسکه تنگ شد زغمش

حرف صحرا نمیتوانم گفت

از من مست حرف عقل مپرس

که من اینها نمیتوانم گفت

این بلاها که فیض دید از عشق

هیچ جا وا نمی توانم گفت

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 16 دی 1395  ] [ 12:43 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات کاشانی - غزل شمارهٔ ۱۸۷

من کجا جان برم زدست غمت

وه که با من چه میکند ستمت

بغمت جان دهم که در محشر

باشم از خیل گشتگان غمت

چون شوم خاک در ره تو فتم

تا قیامت سر من و قدمت

غمزه ات گه ستم کند بر من

داد من گاه خواهد از ستمت

ستمت هر چه میکند کرمست

حاشا لله چها کند کرمت

ستمی دم بدم کرامت کن

ای کرمها خجل بر ستمت

سخن عشق چون تو بسی فیض

لوح سوزد ز آتش قلمت

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 16 دی 1395  ] [ 12:43 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات کاشانی - غزل شمارهٔ ۱۸۸زل شمارهٔ ۱۸۷

زشور عشق مرا در سرست شور قیامت

تو ای که عشق نداری برو براه سلامت

قیامتی است بهرگام راه عشق و بهشتی

خنک کسی که قیامت بدید تا بقیامت

کمان عشق حریفی کشد که باک ندارد

شود اگر هدف صدهزار تیر ملامت

هزار خوف و خطر هست گرچه در ره عشق

ولی زعشق توان یافت عزو جاه و کرامت

نبی زعشق نبی شد ولی زعشق ولی گشت

زعشق یافت نبوت زعشق رست امامت

چه عشق هست ترا هر چه هست در دو جهان

چرا که عشق بود اصل هر دو کون تمامت

حیات عشق و مماتست عشق و عشق نشورست

نعیم عشق و جحیمست عشق و عشق قیامت

حساب عشق و کتابست عشق و عشق ترازو

صراط عشق و نجاتست عشق و عشق ندامت

وسیله عشق ولوا عشق وعشق حوض و شفاعت

درخت طوبی عشقست و عشق دار قیامت

لقای حق نبود غیرعشق پاک زاغراض

چوفیض عشق بود زارنمیبری توغرامت

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 16 دی 1395  ] [ 12:43 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات کاشانی - غزل شمارهٔ ۱۸۹

جمال تو عرصاتست و قامت تو قیامت

بجلوه آی و قیامت کن آشکار بقامت

وصال تست بهشت و فراق تست جهنم

وصال تست غنیمت فراق تست غرامت

وصال تست سعادت فراق تست شقاوت

وصال تست سلامت فراق تست سآمت

دمی زعمر که آن بی لقای تو گذرانم

تدارکش نتوانم نمود تا بقیامت

ترا چه کم که مرا نیست تاب دیدن رویت

زعجز شب پرهٔ آفتاب را چه ملامت

ترا چه غم که بمیرد هزار همچو من از غم

مراست غم که مبادا ترا کنند ملامت

زمرگ باک ندارم در آن غمی که نشیند

بخاکم ار گذری بر دلت غبار ندامت

کرامتیست کسی را که میرد از غم عشقی

چو غم غم تو بود میشود مزید کرامت

اگر بلطف نوازی و گر بقهر گدازی

نکوست هر چه بمن میکنی سریق سلامت

شب فراق غمت لطفها که با دل من کرد

حساب آن نتوان کرد تا بروز قیامت

خدنگ غمزهٔ پی در پی تو روز وصالست

تمام راحت دل شد چه معجز است و کرامت

بمیر در غم او فیض تا که جان بری از مرگ

بباز در قدمش تا که سر بری بسلامت

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 16 دی 1395  ] [ 12:43 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات کاشانی - غزل شمارهٔ ۱۹۰غزل شمارهٔ ۱۸۹

غزل شمارهٔ ۱۸۹


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 16 دی 1395  ] [ 12:43 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات کاشانی - غزل شمارهٔ ۱۹۱

روم از هوش اگر بینم بکامت

ندارم طاقت شرب مدامت

خیالت کَر بخاطر بگذرانم

روم از خویشتن بیرون تمامت

نمی یارم بنزدیک تو آمد

که دورست از طریق احترامت

نیم چون قابل بزم وصالت

ببو خرسندم و تکرار نامت

خوشا آن سر که در پای تو باشد

خوشا آن چشم که بیند صبح و شامت

بخود دیگر نیاید تا قیامت

سری کو جرعه نوشد زجامت

شود آزاد از دنیا وعقبی

اگر مرغ دلی افتد بدامت

مبارک طایری فرخنده مرغی

که صبح و شام گردد گرد بامت

چو برخاک رهی افتد گذارت

نهم آنجا جبین بر نقش گامت

کنم جانرا فدای خاک پایش

کسی کارد بنزد من پیامت

جهانی پر شود از نقل و باده

کند چون ناقلی نقل کلامت

سلامت در سلامت باشد او را

که روزی گردش روزی سلامت

ندانم تا چه مستی ها کند فیض

چه گوئی کیست یا چیست نامت

سخن کوته کنم تا کس نگوید

که چند و چند ازین گفتار خامت

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 16 دی 1395  ] [ 12:43 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]
.: تعداد کل صفحات 110 :. 80 81 82 83 84 85 86 87 88 89 >

درباره وبلاگ



نویسندگان

  عاشق شعر

آرشیو ماهانه

فروردین 1395
اردیبهشت 1395
خرداد 1395
تیر 1395
مرداد 1395
شهریور 1395
مهر 1395
آبان 1395
آذر 1395
دی 1395
بهمن 1395
اسفند 1395

آرشیو موضوعی

رضی‌الدین آرتیمانی
ابن حسام خوسفی
ابوسعید ابوالخیر
اسدی توسی
اسعد گرگانی
اقبال لاهوری
امیرخسرو دهلوی
انوری
اوحدی
باباافضل کاشانی
باباطاهر
ملک‌الشعرای بهار
بیدل دهلوی
پروین اعتصامی
جامی
عبدالواسع جبلی
حافظ
خاقانی
خلیل‌الله خلیلی
خواجوی کرمانی
خیام نیشابوری
هاتف اصفهانی
رودکی
صائب تبریزی
سعدی
سلمان ساوجی
سنایی غزنوی
سیف فرغانی
شاه نعمت‌الله
شبستری
شهریار
شیخ بهایی
صائب تبریزی
صبوحی
عبید زاکانی
عراقی
عرفی
عطار
فرخی
فردوسی
فروغی
فیض کاشانی
قاآنی
کسایی
محتشم
مسعود سعد
منوچهری
مولوی
مهستی
ناصرخسرو
نصرالله منشی
نظامی
وحشی
هاتف اصفهانی
هجویری
هلالی

آمار وبلاگ

كل بازديدها : 1170320 نفر
كل نظرات : 1 عدد
كل مطالب : 25576 عدد
آخرین بروز رسانی : یک شنبه 21 شهریور 1395 
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 30 اردیبهشت 1395 

دیگر امکانات

  • آردوج
  • روغن زیتون
  • زیتون
  • روغن زیتون
  • زیتون
  • خرید زیتون
  • خرید روغن زیتون
  • مای ترکیه
  • خرید خانه در ترکیه
  • خرید خانه در ترکیه