غزلیات مسعود - شمارهٔ ۱۵۵
دیدار تو از نعمت دو جهان خوشتر
وز عمر وصال تو فراوان خوشتر
من عشق تو ای عشق تو از جان خوشتر
پنهان دارم که عشق پنهان خوشتر
ادامه مطلب
اشعار شعرا را در این وبلاگ دنبال کنید
دیدار تو از نعمت دو جهان خوشتر
وز عمر وصال تو فراوان خوشتر
من عشق تو ای عشق تو از جان خوشتر
پنهان دارم که عشق پنهان خوشتر
یک بوسه زدم بر لب و بر چشم دگر
گفت این چه فراق آوری حیلت گر
گفتم به همه حال بیاید خوشتر
چون شد به هم آمیخته بادام و شکر
ز اول به میان ما به هنگام کنار
گر تار قصب بودی بودی دشوار
اکنون به میان ما دو ای یک دله یار
فرسنگ دویست گشت فرسنگ هزار
هر ابر که بنگرم غباری شده گیر
گر گل گیرم به دست خاری شده گیر
هر روز مرا خانه حصاری شده گیر
عمری شده دان و روزگاری شده گیر
خورشید رخ تو تافت بر سایه عمر
آمد به کفم گمشده پیرایه عمر
ای اول وصلت آخرین مایه عمر
در جستن سود وصل شد مایه عمر
تعریف مرا عشق تو ای ساده شکر
بس راز دلم کرد به هر جای سمر
عشقت چو همی نگه کند جان و جگر
غماز چو مشک آمد و طرار چو زر
سلطان ملک است در دل سلطان نور
هر روز کند به روی او سلطان سور
هرگز ندود برود بر سلطان زور
چشم بد خلق آرد از سلطان دور
چاه ز نخ تو ای دلارام پسر
بر آب ملاحتست و جویی تا سر
سیبت ز نخ و چهی بدان سیب اندر
در سیب شگفت نیست چاه ای دلبر
یک چشم تو گر تباه گشت ای دلبر
دلتنگ مشو انده بیهوده مخور
بسیار دو نرگس است ای جان پدر
بشکفته یکی از دو و نشکفته دگر
ای روی تو آفتاب و من نیلوفر
چون نیلوفر در آبم از دیده تر
تا تو نتابی چو آفتاب ای دلبر
نگشایم دیدگان و برنارم سر