قصاید رودکی - شمارهٔ ۵۲
کسی را که باشد بدل مهر حیدر
شود سرخ رو در دو گیتی به آور
ایا سر و بن، در تک و پوی آنم
که: فرغند آسا بپیچم به توبر
ادامه مطلب
اشعار شعرا را در این وبلاگ دنبال کنید
کسی را که باشد بدل مهر حیدر
شود سرخ رو در دو گیتی به آور
ایا سر و بن، در تک و پوی آنم
که: فرغند آسا بپیچم به توبر
نگارینا، شنیدستم که: گاه محنت و راحت
سه پیراهن سلب بودهست یوسف را به عمر اندر
یکی از کید شد پر خون، دوم شد چاک از تهمت
سوم یعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر
رخم ماند بدان اول، دلم ماند بدان ثانی
نصیب من شود در وصل آن پیراهن دیگر؟
بر رخش زلف عاشق است چو من
لاجرم همچو منش نیست قرار
من و زلفین او نگونساریم
او چرا بر گل است و من بر خار؟
همچو چشمم توانگر است لبم
آن به لعل، این به لؤلؤ شهوار
تا به خاک اندرت نگرداند
خاک و ماک از تو بر ندارد کار
رگ که با پیشیار بنمایی
دل تو خوش کند به خوش گفتار
باد یک چند بر تو پیماید
اند کاو را روان بود بازار
لعل می را ز درج خم برکش
در کدو نیمه کن، به پیش من آر
زن و دخترش گشته مویه کنان
رخ کرده به ناخنان شدکار
ای عاشق دل داده بدین جای سپنجی
همچون شمنی شیفته بر صورت فرخار
امروز به اقبال تو، ای میر خراسان
هم نعمت و هم روی نکو دارم و سیار
درواز و دریواز فرو گشت و بر آمد
بیمست که: یک بار فرود آید دیوار
دیوار کهن گشته بپرداز بادیز
یک روز همه پست شود، رنجش بگذار
آن خجش ز گردنش در آویخته گویی
خیکیست پراز باد، درو ریخته از بار
آن کن که درین وقت همی کردی هر سال
خز پوش و به کاشانه رو از صفه و فروار
یاد آری و دانی که: تویی زیرک و نادان
ور یاد نداری تو سگالش کن و یادآر
مرا جود او تازه دارد همی
مگر جودش ابر است و من کشتزار
«مگر» یک سو افکن، که خود هم چنین
بیندیش و دیدهٔ خرد برگمار
ابا برق و با جستن صاعقه
ابا غلغل رعد در کوهسار
نه ماه سیامی، نه ماه فلک
که اینت غلام است و آن پیشکار
نه چون پور میر خراسان، که او
عطا را نشسته بود کردگار
اگر گل آرد بار آن رخان او، نه شگفت
هر آینه چو همه میخورد گل آرد بار
به زلف کژ ولیکن به قد و قامت راست
به تن درست ولیکن به چشمکان بیمار
گر شود بحر کف همت تو موج زنان
ور شود ابر سر رایت تو توفان بار
بر موالیت بپاشد همه در و گوهر
بر اعادیت ببارد همه شخکاسه و خار
ای خواجه، این همه که تو بر میدهی شمار
بادام ترّ و سیکی و بهمان و باستار
مار است این جهان و جهانجوی مارگیر
از مارگیر مار برآرد همی دمار
به دور عدل تو در زیر چرخ مینایی
چنان گریخت ز دهر دو رنگ، رنگ فتور
که باز شانه کند همچو باد سنبل را
به نیش چنگل خون ریز تارک عصفور
چرخ فلک هرگز پیدا نکرد
چون تو یکی سفلهٔ دون و ژکور
خواجه ابوالقاسم از ننگ تو
بر نکند سر به قیامت ز گور