📕📗📘 مرجع شعر📘📗📕

اشعار شعرا را در این وبلاگ دنبال کنید

صفحه اصلی بلاگ راسخون فروشگاه راسخون تماس با من

غزلیات عرفی - غزل شمارهٔ ۲۰۹

تا به کی عمر به افسوس و جهالت برود

نشأ باده به تاراج ملامت برود

بخت بد را خجل از پرسش باطل چه کنم

بهتر آن است که عمرم به بطالت برود

زاهد از کعبه عنان تافته می آید، لیک

کاین طمع داشت که خضرش به دلالت برود

ره رو کعبه که دیر است حوالتگاهش

برود، لیک ز دنبال حوالت برود

جای رحم است برآن جوهری لعل طراز

کش همه عمر به آرایش آلت برود

جانم ار مالک غم های محبت گردد

من گدا گردم و نامش به دلالت برود

 


ادامه مطلب
[ چهارشنبه 24 آذر 1395  ] [ 11:43 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات عرفی - غزل شمارهٔ ۲۱۰

فغان کز سینه دائم آه بی تاثیر می زاید

صباح عیدم از دل نالهٔ شبگیر می زاید

جهان عشق را نازم که سلطان گدای او

بسی دلشاد می میرد ولی دلگیر می زاید

طلب کن دایهٔ کش زهر بیرون آید از پستان

که طفلان هوس را تشنگی از شیر می زاید

مصیبت بین که غافل مردم و فارغ در آن وادی

که مجنون تنگ لیلی بستهٔ زنجیر می زاید

به دلق و برد و تسبیح از ره مرو عرفی

که از تقوای زاهد شیوهٔ تزویر می زاید

 


ادامه مطلب
[ چهارشنبه 24 آذر 1395  ] [ 11:43 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات عرفی - غزل شمارهٔ ۲۱۱

چه مهربان به سفر شد، چه تند قهر آمد

فرشته ای بشد و فتنه ای به شهر آمد

کرشمه ای که دگر ناخنی رساند باز

گشود گریهٔ تلخ و هزار نهر آمد

قیاس کن که چه آبم رود به جوی حیات

که گاه گریهٔ شادی ز دیده زهر آمد

به شومی دل از عافیت رمیدهٔ من

ز کوه و بادیهٔ آوارگی به شهر آمد

مکو که بی خبر آمد به دهر عرفی و رفت

هر آن که از عدم آمد، چنین به دهر آمد

 


ادامه مطلب
[ چهارشنبه 24 آذر 1395  ] [ 11:43 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات عرفی - غزل شمارهٔ ۲۱۲

مستان عشق خانه در آتش گرفته اند

دائم قدح ز خوی تو آتش گرفته اند

این هم عنایتی است که غم های روزگار

دنبال بی کسان مشوش گرفته اند

چون خم به ته، ز چاه بلا، دُرد سرکشند

آنان که خو به بادهٔ بی غش گرفته اند

اینک ره گریز، چه سود از گریختن

سر تاسر زمانه در آتش گرفته اند

عرفی مرید خلوتیان پیاده شو

کاین قوم جلوه ز ابرش گرفته اند

 


ادامه مطلب
[ چهارشنبه 24 آذر 1395  ] [ 11:43 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات عرفی - غزل شمارهٔ ۲۱۳

تا قدم بر اثر نام و نشان خواهد بود

گوشهٔ دامن ما وقف میان خواهد بود

می نمودند ملایک به ازل عشق به هم

کاین گهر دست زد بی بصران خواهد بود

گر شود کون و مکان زیر و زبر در ره عشق

صورت ناصیه بر خاک عیان خواهد بود

جز به بازار قیامت ، دل پرخون، زنهار

مفروشید که این جنس گران خواهد بود

دیده بی نور شد ازگریه، خدایا به ازل

گفته بودی که به جایی نگران خواهد بود

دلم آخر به تماشاگه دیدار آورد

تا کی این آئینه در آئینه دان خواهد بود

دست فرسوده شود آخر و گمنام شوم

من گرفتم هنرت نقد روان خواهد بود

به سرانجام جم و کی چه نهم بیهده گوش

کمترین بازی افلاک همان خواهد بود

عرفی از پیر مغان دست نداری هر چند

بر دلت بستن زنار گران خواهد بود

 


ادامه مطلب
[ چهارشنبه 24 آذر 1395  ] [ 11:43 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات عرفی - غزل شمارهٔ ۲۱۴

کسی که دل به وفای تو عشوه کیش نهاد

هزار داغ ندامت به جان خویش نهاد

کسی به راه تو ارزد که پا ز دیده کند

که گل به زیر قدم دید و پای پیش نهاد

شهادتش چو مراد دو کون در قدم است

کسی که پای طلب در ره تو پیش نهاد

کرشمهٔ دهد امید عمر جاویدم

که مرگ بهر شگون تیر او به کیش نهاد

نه کافرم نه مسلمان، مرا که آتش زد

که ننگ سوختن من به دین خویش نهاد

ز مغز عرفی از آن خون خوش نسیم چکد

که دستهٔ گل غم بر دماغ خویش نهاد

 


ادامه مطلب
[ چهارشنبه 24 آذر 1395  ] [ 11:43 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات عرفی - غزل شمارهٔ ۲۱۵

زندانی شوق تو به گلزار نگنجد

جز در قفس مرغ گرفتار نگنجد

در دست ریا باده کشان تا در کعبه

بگذشته میانی که به زنار نگنجد

هرذره نه شایسهٔ طوف حرم اوست

خورشید در این سایهٔ دیوار نگنجد

فریاد که غم های تودر سینهٔ تنگم

اندک نبود لایق و بسیار نگنجد

ای عافیت آموز مشو همدم عرفی

در صحبت اوجز دل بیمار نگنجد

 


ادامه مطلب
[ چهارشنبه 24 آذر 1395  ] [ 11:43 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات عرفی - غزل شمارهٔ ۲۱۶

کجاست فتنه که آن شوخ را سوار کند

زمانه را گل آشوب در کنار کند

گناه کارم و دردا که نیست آن عزت

که انفعال به عفوم امیدوار کند

برای آن که دلیرش کند به خون ریزی

زمانه شوق تو را مایل شکار کند

به ناله نرم بسازم دلت ، از آن ترسم

که نالهٔ دگری در دل تو کار کند

خوش آن که پیش تو پرسند حال عرفی را

شکایتی به کنایت ز روزگار کند

 


ادامه مطلب
[ چهارشنبه 24 آذر 1395  ] [ 11:43 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات عرفی - غزل شمارهٔ ۲۱۷

آنان که غمت مایهٔ افسانه نسازند

با همدمی محرم و بیگانه نسازند

افسانه مخوانید که مستان خرد سوز

با مصلحت مردم فرزانه نسازند

زنار نمودم به همه صومعه داران

تا دام رهم سبحهٔ صد دانه نسازند

تا حشر سراسیمه به هرکوچه درآید

گر خاک مرا خشت حرم خانه نسازند

آتش به دو عالم زده از ناز و مرا غم

کز حسن تو بازیچه به افسانه نسازند

این سیل که بینم نمی از طبع تو عرفی

ظلمست که از خاک تو پیمانه نسازند

 


ادامه مطلب
[ چهارشنبه 24 آذر 1395  ] [ 11:43 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات عرفی - غزل شمارهٔ ۲۱۸

هر چند دست و پا زدم آشفته تر شدم

ساگن شدم ، میانهٔ دریا کنار شد

جز با گریستن مژهٔ در جهان نبود

آن همه ز حرص دیدهٔ من ناگوار شد

عرفی بسی ملاف که بر چرخ تاختم

مردی کنون بتاز که بختت سوار شد

 


ادامه مطلب
[ چهارشنبه 24 آذر 1395  ] [ 11:43 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]
.: تعداد کل صفحات 103 :. 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 >

درباره وبلاگ



نویسندگان

  عاشق شعر

آرشیو ماهانه

فروردین 1395
اردیبهشت 1395
خرداد 1395
تیر 1395
مرداد 1395
شهریور 1395
مهر 1395
آبان 1395
آذر 1395
دی 1395
بهمن 1395
اسفند 1395

آرشیو موضوعی

رضی‌الدین آرتیمانی
ابن حسام خوسفی
ابوسعید ابوالخیر
اسدی توسی
اسعد گرگانی
اقبال لاهوری
امیرخسرو دهلوی
انوری
اوحدی
باباافضل کاشانی
باباطاهر
ملک‌الشعرای بهار
بیدل دهلوی
پروین اعتصامی
جامی
عبدالواسع جبلی
حافظ
خاقانی
خلیل‌الله خلیلی
خواجوی کرمانی
خیام نیشابوری
هاتف اصفهانی
رودکی
صائب تبریزی
سعدی
سلمان ساوجی
سنایی غزنوی
سیف فرغانی
شاه نعمت‌الله
شبستری
شهریار
شیخ بهایی
صائب تبریزی
صبوحی
عبید زاکانی
عراقی
عرفی
عطار
فرخی
فردوسی
فروغی
فیض کاشانی
قاآنی
کسایی
محتشم
مسعود سعد
منوچهری
مولوی
مهستی
ناصرخسرو
نصرالله منشی
نظامی
وحشی
هاتف اصفهانی
هجویری
هلالی

آمار وبلاگ

كل بازديدها : 1170293 نفر
كل نظرات : 1 عدد
كل مطالب : 25576 عدد
آخرین بروز رسانی : یک شنبه 21 شهریور 1395 
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 30 اردیبهشت 1395 

دیگر امکانات

  • آردوج
  • روغن زیتون
  • زیتون
  • روغن زیتون
  • زیتون
  • خرید زیتون
  • خرید روغن زیتون
  • مای ترکیه
  • خرید خانه در ترکیه
  • خرید خانه در ترکیه