📕📗📘 مرجع شعر📘📗📕

اشعار شعرا را در این وبلاگ دنبال کنید

صفحه اصلی بلاگ راسخون فروشگاه راسخون تماس با من

شمارهٔ ۱۱۳۲

باد نوروز آمد و درهای بستان کرده باز

گل جهانی را به روی خویش خندان کرده باز

غنچه بهر صد درم گل را به زندان کرده بود

زر بداد آن گه صبا و قفل زندان کرده باز

در عرق شد غنچه از گرما و تنگ آمد ز خویش

باد خوش می آید، از گرما گریبان کرده باز

چرخ گردان بهر ما را ساخت از گل کوزه ها

ابر آن گه کوزه ها بر آب حیوان کرده باز

بالش سلطان گل در بارجای شاخ بین

کو ز بهر بار دادن چتر سلطان کرده باز

چند سوزی زلف سنبل، بینی، ای نرگس، ترا

آرزوی دیدن خواب پریشان کرده باز

یارب، این ابر است در صحن چمن گوهر افشان؟

یا شهنشاه جهان دست زر افشان کرده باز

تا ز خسرو دست گیری یافت در مدحش قلم

از سخن گفتن زبان بر در عمان کرده باز

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 6 خرداد 1395  ] [ 8:59 AM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

شمارهٔ ۱۱۳۳

بوستان بشکفت و روی لاله خندان گشت باز

بر رخ گل طره سنبل پریشان گشت باز

سبزه خطی چند بهر خواندن بلبل نوشت

بلبل آن گه از خط خوبان غزلخوان گشت باز

خون لاله گوییا خواهد چکید از تیغ کوه

یا چکید آن خون که کوه آلوده دامان گشت باز

بید هم بر سایه خود تیغ لرزان برکشید

سایه زیر پای بید افتاده لرزان گشت باز

ساغر لاله پر از می گشت و هم از بوی او

سبزه بر روی زمین افتان و خیزان گشت باز

باز بلبل چنگ زد در پرده های تنگ گل

در اصول فاخته قمری به دستان گشت باز

بس که مرغان در هوای باغ پرور پر زدند

باد گفتا، کاین مگر چتر سلیمان گشت باز؟

باز کار رفتن باغ است و گلگشت چمن

بعد ازین در باغ نتوان رفت و نتوان گشت باز

ماهرویان دی تماشا سوی بستان می شدند

آفتاب از ابر رخ بنمود و پنهان گشت باز

سایه می گیرد زمین را، زین تعجب در چمن

سایه های گل پر از خورشید تابان گشت باز

بس که بر سایه نشینان زرفشان گشت آفتاب

زخمهای سایه بر دنیا زرافشان گشت باز

زلف خوبان سر فرو افگنده و در هم بماند

کز پریشانی مرا کشت و پریشان گشت باز

گل نمی خواهد که باد گرم بر بستان وزد

بس که بستان جمله پر سوری و ریحان گشت باز

یاسمین و لاله را یک دست بردی باد گرم

پوستهای نازک از رخسار ایشان گشت باز

خفت نرگس مست و از فریاد بلبل برنخاست

نیم شب کز مجلس مخدوم کیهان گشت باز

شعر خسرو را فرو خواندند مرغان چمن

بی دلی کامد به سوی باغ بی جان گشت باز

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 6 خرداد 1395  ] [ 8:59 AM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

شمارهٔ ۱۱۳۴

یا مرا قربانی آن چشم شوخ و شنگ ساز

یا تماشا گاه جانم آن رخ گلرنگ ساز

زان همه دلها که از خوبان ربودی گرد خویش

تا نبیند چشم اغیارت حصار سنگ ساز

دعوی خون بر لبت بسیار شد، بهر خدا

خنده شیرین کن و پس غنچه را دل تنگ ساز

ما نه ایم آنها که از چنگ تو جان خواهیم برد

خواه با ما صلح جوی و خواه با ما جنگ ساز

یار اگر دشنام گفت، ای دل، به خون بنویس، پس

بر مثال بخت خود توقیع نام وننگ ساز

ما و رسوایی و بدنامی و بی ننگی عشق

ای سلامت جوی رو، با عقل و با فرهنگ ساز

چون سرود عشق شد ورد من، ای مطرب، دمی

رشته تسبیح من بستان و تار چنگ ساز

خسروا، از عشق بازان چند جانی وام کن

وانگهی با عادت آن چشم شوخ و شنگ ساز

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 6 خرداد 1395  ] [ 8:59 AM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

شمارهٔ ۱۱۳۵

بر جمالت همچنان من عاشق زارم هنوز

ناله ای کز سوز عشقت داشتم دارم هنوز

ای طبیب مهربان، چون رنجه فرمودی قدم

از سر بالین من مگذر که بیمارم هنوز

ای به قول دشمنان کوشیده در آزار من

دوستم، با من مشو دشمن که من یارم هنوز

مرده ام بی یار و پندارم که دارم زندگی

جان من رفته ست و من با خود نمی آرم هنوز

خلق گویندم که خسرو، جامه شیخی بپوش

چون بپوشم، کز میان نگشوده زنارم هنوز

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 6 خرداد 1395  ] [ 8:59 AM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

شمارهٔ ۱۱۳۶

با پسته میگون تو شکر چه کند کس؟

با خنده میمون تو گوهر چه کند کس؟

با روی خود آیینه برابر منه، آیراک

خورشید بر آیینه برابر چه کند کس؟

چون روی توام نیست، جهان را، چه کنم من؟

بی دیدن رویت به جهان در چه کند کس؟

جایی که حدیث لب شیرین تو گویند

نادیده حدیث از لب کوثر چه کند کس؟

ور زلف تو صد جور کند بر دل عاشق

ای ترک، بدان هندوی کافر چه کند کس؟

با چشم جفا کار تو گویم که جفا کن

گوید من از اینها نکنم گر، چه کند کس؟

بسیار بکوشم که رسم من به تو، لیکن

با بخت بد و گردش اختر چه کند کس

گفتی که فلان جهد نکرد از پس وصلم

خون کرد دل سوخته، دیگر چه کند کس

خسرو که فدا کرد دل و جان ز پی تست

ورنه دل ز جان هر دو فنا بر چه کند کس

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 6 خرداد 1395  ] [ 8:59 AM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

شمارهٔ ۱۱۳۷

کار دلم از دست شد، ای دلربا، فریادرس

تنها فرافم می کشد، آخر بیا، فریادرس

تا چند بر من دمبدم از هجر عاشق کش ستم

بهر منت گر نیست غم، بهر خدا فریادرس

ظلمی است شب تا صبحگه بر ما که نتوان گفت، وه

بگذشت چون از اوج مه فریاد ما، فریاد رس

تا کی رقیبت هر زمان در خون ما گوید سخن

یا هم به دست خود ز ما خونریز یا فریادرس

تا از تو دلبر مانده ام بی خواب و بی خور مانده ام

چون در غمت درمانده ام، درمانده را فریادرس

شد جام عیشم بی صفا جایم لگدکوب جفا

بگذشت چون عمر از وفا، ای بی وفا، فریادرس

آن هر دو چشم دلستان از عالمی بربود جان

یک جان خسرو را ازان هر دو بلا فریادرس

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 6 خرداد 1395  ] [ 8:59 AM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

شمارهٔ ۱۱۳۸

بیا که بزم طرب را چمن نهاد اساس

بیا که باد صبا گشت عیسوی انفاس

بنوش باده گلگون به طرف باغ که من

ز پا فتاده ام از دست محنت افلاس

چه حکمت است ندانم که ساقی گردون

مدام خون جگر می دهد مرا از کاس

کسی ز چهره مقصود خود نیافت نشان

ازان زمان که نهادند سرنگون این کاس

به راه کعبه که از هر طرف کمین گاهی ست

اگر ز خویش گذشتی، قدم منه به هراس

کسی به دلق مرقع، کجا شود درویش؟

چو سینه صاف نباشد، چه سود ترک لباس؟

درون چو پاک شود از کدورت اغیار

تو خواه جامه اطلس بپوش، خواه پلاس

حدیث دوزخ و جنت دگر مگو خسرو

وصال یار طلب کن، گذر ازین وسواس

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 6 خرداد 1395  ] [ 8:59 AM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

شمارهٔ ۱۱۳۹

خرابی من از آن چشم پر خماری پرس

هلاک جانم از آن لاله بهاری پرس

ز زخم غمزه چه پرسی که در جگر چند است؟

ز صد فزونست، ولی زخمهای کاری پرس

غلام چشم توام، گر چه ناوک تو خوش است

ولیک لذت آن از دل شکاری پرس

دلم که زود فراموش می کند خود را

مپرس هیچ ز هجران و بیقراری پرس

مراست دردسری از خمار مستی عشق

علاج دردم از آن نرگس خماری پرس

کجاست دولت آنم که بر درت باشم؟

نشان من به سر کوی خاکساری پرس

رو، ای صبا و ز بهر مسافران فراق

از آن دو لب سخنی چند یادگاری پرس

سرود ذوق فراوان شنیده ای، اکنون

بیا، ز خسرو ذوق فغان و زاری پرس

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 6 خرداد 1395  ] [ 8:59 AM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

شمارهٔ ۱۱۴۰

دل ببردی به جنگجویی و بس

خو گرفتی به تندخویی و بس

بس کن این، چند ازین جفا کردن

یا به عالم تو خوب رویی و بس؟

مردم از غم، وصیتم این است

که ز دل خون من بجویی و بس

هجر تو نیک می کشم، دریاب

اندرین فن تو یار اویی و بس

پیش تو حال بی کسی مرا

کس نگوید مگر تو گویی و بس

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 6 خرداد 1395  ] [ 8:59 AM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

شمارهٔ ۱۱۴۱

ای ز تو کارسازی همه کس

همه را هم تو کارسازی و بس

هست عرفان تو به عقل چنانک

کوه سنجد کسی به پر مگس

از من ادراک تو بدان ماند

کابلهی کرده باد را به قفس

در صفات کمال هستی تو

عقل مست است و ناطقه اخرس

پیش حکم تو هست هجده هزار

روز طوفان و باد پاره خس

مردم از تو بزرگ معنی شد

نی به صورت بسان فیل و فرس

که به یادت نفس زنند به صدق

آسمان بر پرد ز باد نفس

زیر پای گلیم پوشانت

پایمال است مفرش اطلس

کی رسم در تو من که در پیشت

سد آهن شد از هوا و هوس

سوخته باد خسرو از شوقت

راست چون دیو از شهاب قبس

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 6 خرداد 1395  ] [ 8:59 AM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]
.: تعداد کل صفحات 95 :. 80 81 82 83 84 85 86 87 88 89 >

درباره وبلاگ



نویسندگان

  عاشق شعر

آرشیو ماهانه

فروردین 1395
اردیبهشت 1395
خرداد 1395
تیر 1395
مرداد 1395
شهریور 1395
مهر 1395
آبان 1395
آذر 1395
دی 1395
بهمن 1395
اسفند 1395

آرشیو موضوعی

رضی‌الدین آرتیمانی
ابن حسام خوسفی
ابوسعید ابوالخیر
اسدی توسی
اسعد گرگانی
اقبال لاهوری
امیرخسرو دهلوی
انوری
اوحدی
باباافضل کاشانی
باباطاهر
ملک‌الشعرای بهار
بیدل دهلوی
پروین اعتصامی
جامی
عبدالواسع جبلی
حافظ
خاقانی
خلیل‌الله خلیلی
خواجوی کرمانی
خیام نیشابوری
هاتف اصفهانی
رودکی
صائب تبریزی
سعدی
سلمان ساوجی
سنایی غزنوی
سیف فرغانی
شاه نعمت‌الله
شبستری
شهریار
شیخ بهایی
صائب تبریزی
صبوحی
عبید زاکانی
عراقی
عرفی
عطار
فرخی
فردوسی
فروغی
فیض کاشانی
قاآنی
کسایی
محتشم
مسعود سعد
منوچهری
مولوی
مهستی
ناصرخسرو
نصرالله منشی
نظامی
وحشی
هاتف اصفهانی
هجویری
هلالی

آمار وبلاگ

كل بازديدها : 1170571 نفر
كل نظرات : 1 عدد
كل مطالب : 25576 عدد
آخرین بروز رسانی : یک شنبه 21 شهریور 1395 
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 30 اردیبهشت 1395 

دیگر امکانات

  • آردوج
  • روغن زیتون
  • زیتون
  • روغن زیتون
  • زیتون
  • خرید زیتون
  • خرید روغن زیتون
  • مای ترکیه
  • خرید خانه در ترکیه
  • خرید خانه در ترکیه