📕📗📘 مرجع شعر📘📗📕

اشعار شعرا را در این وبلاگ دنبال کنید

صفحه اصلی بلاگ راسخون فروشگاه راسخون تماس با من

غزلیات بیدل دهلوی-غزل شمارهٔ ۱۷۷۱

 

چو تمثالی ‌که بی‌آیینه معدوم است بنیادش

فراموش خودم چندان که گویی رفتم از یادش

نفس هر چند گرد ناله بر دل بار می‌گردد

جهان تنگ است بر صیدی ‌که دامت ‌گیرد آزادش

گرفتار شکست دل ندارد تاب نالیدن

ز موی چینی افکنده است طرح دام صیادش

سفیدیهای مو کرد آگهم از عمر بیحاصل

ز جوی شیر واشد لغزش رفتار فرهادش

ثبات رنگ امکان صورت امکان نمی‌بندد

فلک آخر ز روز و شب دو مو شد کلک بهزادش

جهان با این پرافشانی ندارد بوی آزادی

برون آشیان در بیضه پرورده‌ست فولادش

سخن بی‌پرده‌ کم‌ گو از زبان خلق ایمن زی

چراغ زیر دامن نیست چندان زحمت بادش

به تصویر سحر ماند غبار ناتوان من

که نتواند نفس گردن ‌کشید از جیب ایجادش

گذشتن از خط ساغر به مخموران ستم دارد

مگردان گرد سر صیدی که باید کرد آزادش

حیا از سرنوشتم نقطهٔ بی‌نم نمی‌خواهد

عرق تاکی نمایم خشک‌، تر دست است استادش

دل از هستی تهی ناگشته در تحقیق شک ‌دارد

مگر این نقطه ‌گردد صفر تا روشن شود صادش

چه شور افکند شیرین در دماغ‌ کوهکن یارب

که خاک بیستون شد سرمه و ننشست فریادش

نه هجران دانم و نی وصل بیدل اینقدر دانم

که الفت عالمی را داغ‌ کرد آتش به بنیادش

 

 


ادامه مطلب
[ جمعه 18 تیر 1395  ] [ 7:55 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات بیدل دهلوی-غزل شمارهٔ ۱۷۷۲

 

فریاد جهان سوخت نفس سعی ‌کمندش

تا سرمه رسانید به مژگان بلندش

از حیرت راه طلبش انجم و افلاک

گم‌ کرد صدا قافلهٔ زنگله بندش

ننمود سحر نیز درین معرض ناموس

بیش از دو نفس رشته به صد چاک پرندش

هر گرد که برخاست ازین دشت پری بود

یارب به چه رفتار جنون‌ کرد سمندش

صد مصر شکر آب شد از شرم حلاوت

پیش دو لب او که مکرر شده قندش

کو تحفهٔ دیگر که بیرزد به قبولی

دل پیشکشی بود که در خاک فکندش

جز در چمن شرم جمالش نتوان دید

ای آیینه‌سازان عرق افتاد پسندش

تسلیم به غارتکدهٔ یأس ندارد

جز سجده ‌که ترسم ز جبینم ببرندش

چون من ز دل خاک‌ کمربسته جهانی

تا زور چه همت‌گسلد اینهمه بندش

تشویش دل کس نتوان سهل شمردن

زان شیشه حذر کن‌ که به راهت شکنندش

دل فتنهٔ شورافکن هنگامهٔ هستی است

نُه مجمر گردون و یک آواز سپندش

بیدل به‌ که ‌گویم غم بیداد محبت

این تیر نه آهی‌ست ‌که از دل شکنندش

 

 


ادامه مطلب
[ جمعه 18 تیر 1395  ] [ 7:55 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات بیدل دهلوی-غزل شمارهٔ ۱۷۷۳

 

دلی دارم که غیر از غنچه بودن نیست بهبودش

تبسم همچو زخم صبح می‌سازد نمکسودش

توان از حیرتم جام دو عالم نشئه پیمودن

نگاهی سوده‌ام امشب به لبهای می‌آلودش

ز موج خط‌ وقار شعلهٔ حسنش تماشا کن

که تمکین می‌چکد همچون رگ یاقوت از دودش

نکردی انتخاب نقش از داغ دل عاشق

عبث چون کعبتین نرد افکندی ز کف زودش

گر آهنگ پر فشانی کند پروانهٔ بزمت

چراغان سر کشد از گرد بال شعله فرسودش

جهانی در تلاش آبرو ناکام می‌میرد

نمی‌داند که غیر از خاک گشتن نیست مقصودش

تو خواهی بوی‌گل‌، خواهی شرار سنگ باش اینجا

ز خود رفتن رهی داردکه نتوان‌کرد مسدودش

ز بیدردی مبادا منفعل سازی محبت را

کز آغوش قبول خوبش هم دور است مردودش

ز سر تا پای من در حسرت دیدار می‌کاهد

به آن ذوقی‌که بر آیینهٔ دل باید افزودش

مپرس از دستگاه نیستی سرمایهٔ هستی

عدم بی‌پرده شد تا اینقدرکردند موجودش

سیاهی‌کی ز دست زرشماران می‌رود بیدل

به هر جا آتش افروزی اثر می‌ماند از دودش

 

 


ادامه مطلب
[ جمعه 18 تیر 1395  ] [ 7:55 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات بیدل دهلوی-غزل شمارهٔ ۱۷۷۴

 

متاع هستیی دارم مپرس از بود و نابودش

به صد آتش قیامت می‌کنی ‌گر واکشی دودش

به فهم مدعای حسرت دل سخت حیرانم

نمی‌دانم چه می‌گوید زبان عجز فرسودش

شبستان سیه‌بختی ندارد حاجت شمعی

بس است از رنگ من آرایش فرش زر اندودش

به تقلید سرشکم‌، ابر شوخی می‌کند اما

ز بس‌ کم مایگی آخر فشاری می‌دهد جودش

سلامت آرزو داری برو ترک سلامت‌ کن

به ساحل موج این دریا شکستن می‌برد زودش

نپنداری ز جام قرب زاهد نشئه‌ای دارد

دلیل دوری است اینها که در یاد است معبودش

خیال اندود هستی نقش موهومی‌ که من دارم

به صد آیینه نتوان کرد یک تمثال مشهودش

به زلفت شانه دستی می‌زند اما نمی‌داند

کز افشاندن نگردد پاک دامان دل آلودش

درین محفل رموز هیچکس پنهان نمی‌ماند

سیاهی خوردن هر شمع روشن می‌کند دودش

به هر بیحاصلی بیدل زیانکاران الفت را

بضاعت دست افسوسست گر بر هم توان سو‌دش

 

 


ادامه مطلب
[ جمعه 18 تیر 1395  ] [ 7:55 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات بیدل دهلوی-غزل شمارهٔ ۱۷۷۵

 

در آن کشورکه پیشانی‌گشاید حسن جاوبدش

گرفتن تا قیامت بر ندارد نام خورشیدش

ز خویشم می‌برد جایی‌که می‌گردم بهار آنجا

نگاه ساغر ایمای گل بادام تمهیدش

به‌گلزاری‌که الفت دسته بند موی مجنونست

هوا هر چند بالد نگذرد از سایهٔ بیدش

اشارات حقیقت بر مجاز افکند آگاهی

خرد هرجا پری در جلوه آمد شیشه فهمیدش

ز بس اسرار پیدایی دقیق افتاده است اینجا

نظر واکرد برکیفیت خویش آنکه پوشیدش

گر این یأس از شمار سال و ماه‌ کلفتم خیزد

مه نو خم شود چندان‌که از دوش اوفتد عیدش

به چندین جام نتوان جز همان یک نشئه پیمودن

تو هم پیمانه‌ای داری که پرکرده‌ست جمشیدش

جنون مضرابی ناموس الفت نغمه‌ها دارد

شکست از هر چه باشد می‌زند بر سایه امیدش

چه مقدار آگهی بر خویش چیند قطره از دریا

خیالت راست تحقیقی‌ که ممکن نیست تقلیدش

نپردازی به فکر نغمهٔ تحقیق من بیدل

که چرخ اینجا خمیدن می‌کشد با چنگ ناهیدش

 

 


ادامه مطلب
[ جمعه 18 تیر 1395  ] [ 7:55 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات بیدل دهلوی-غزل شمارهٔ ۱۷۷۶

 

بزم امکان بسکه عام افتاده دور ساغرش

هرکه را سرمایهٔ رنگی‌ست می‌گردد سرش

مغز آسایش چسان بندد سر فرماندهی

کز خیال سایهٔ بالی‌ست بالین پرش

بی‌حضور وصل جانان چیست فردوس برین

بی‌شراب لطف ساقی کیست آب کوثرش

جان فدای معجز ساقی که پیش از می کشی

نشئه در سر می‌دود چون مو ز خط ساغرش

چون مه نو نقش چینی از جبینم گل کند

سجده‌ دامن چیده باشد بهر تعظیم درش

حسرت عاشق چه پردازد به سیر کاینات

شسته است این نقشها را یک قلم چشم ترش

داغ حرمان شعله‌ای دارم که در پرواز شوق

ظلم بر بیطاقتی کردند از خاکسترش

بسکه عاشق سرگران افتاده است از بار دل

موج اگر گردد نگیرد آب دریا بر سرش

رحم کن بر حال بیماری که از ضعف بدن

جای پهلو ناله می‌غلتد به روی بسترش

دولت تیز جفاکیشان بدان بی‌غیرتی

واعظ است آن شعله‌کز خاشاک باشد منبرش

خواجه از چرب آخوریها همعنان فربهی است

می‌رود جایی ‌که می‌گردد هیولی پیکرش

چشم حیران انتظار آهنگ مشق غفلت است

لغزش مژگان مینا انفعال مسطرش

گریه دارد عشق بر حال اسیران وفا

خس به چشم دام می‌افتد ز صید لاغرش

نیست بیدل را به غیر از خاک راه بیکسی

آنکه گاهی ازکرم دستی ‌گذارد بر سرش

 

 


ادامه مطلب
[ جمعه 18 تیر 1395  ] [ 7:55 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات بیدل دهلوی-غزل شمارهٔ ۱۷۷۷

 

بسکه افتاده است بی‌نم خون صید لاغرش

می‌خورد آب از صفای خود زبان خنجرش

آنکه چون‌گل زخم ما را در نمک خواباند و رفت

چون سحر شور تبسم می‌چکد از پیکرش

بعد مردن هم مریض عشق بی‌فریاد نیست

گرد می‌نالد همان‌ گر خاک‌ گردد بسترش

بحر نیرنگی که عالم شوخی امواج اوست

می‌دهد عشق از حباب من سراغ‌ گوهرش

من ز جرأت بی‌نصیبم لیک دارد بیخودی

گردش رنگی که می‌گرداندم گرد سرش

تا نفس باقی‌ست دل را از تپیدن چاره نیست

طایر ما دام وحشت دارد از بال و پرش

کوس وحدت می‌زند دل گر پریشان نیست وهم

شاه اینجا می‌شود تنها به جمع لشکرش

باید از شرم فضولی آب‌گردد همتت

میهمان عالمی آنگه غم گاو و خرش

عافیت دل را تنک سرمایه دارد چون حباب

از شکستنها مگر لبریزگردد ساغرش

پر بلند است آستان بی‌نیازبهای عشق

آن سوی این هفت منظر حلقه‌ای دارد درش

از سراغ مطلبم بگذرکه مانند سپند

ناله‌ای ‌گم کرده‌ام‌، می‌جوبم از خاکسترش

بس که از درد محبت بیدل ما گشت زار

همچو مژگان می‌خلد در دیده جسم لاغرش

 

 


ادامه مطلب
[ جمعه 18 تیر 1395  ] [ 7:55 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات بیدل دهلوی-غزل شمارهٔ ۱۷۷۸

 

خط مشکین شد وبال غنچهٔ جان پرورش

گشت در گرد یتیمی خشک آب گوهرش

گر به این شوخی‌ کند عکس تو سیر آینه

می‌تپد برخود به رنگ موج دربا جوهرش

هرکه را از نغمهٔ ساز سلامت‌ آگهی‌ست

نیست جز ضبط نفس دربزم دل خنیاگرش

نسخهٔ دل عالمی دارد که‌ گر وا می‌رسی

هست صحرای قیامت صفحه‌ای از دفترش

گردباد بیخودی پیمای دشت الفتیم

کاسمان هم می‌کند گردیدنی‌ گرد سرش

ناله‌ام عمریست طوف لب نفهمیده ست چیست

وای بیماری‌که غیراز دل نباشد بسترش

سعی آرامم حریف وحشت سرشار نیست

خواب من چون غنچه برمی‌آرد از بالین پرش

ط‌فل خویی ‌گر زند لاف‌کمال آهسته باش

می‌کند چون اشک آخر خودنماییها ترش

بی‌فنا نتوان چراغ اعتبار افروختن

آتش ما شعله می‌بارد پس از خاکسترش

احتیاجت نیست جز ایجاد عیب دوستان

مطلبی سرکن به پیش هرکه می‌خواهی‌کرش

کبریایی ازکمین عجز ما گل‌کردنی‌ ست

سایه هم خورشید می‌یابد زمان دیگرش

تیغ خونخوارست بیدل جادهٔ دشت جنون

تا ز سر نگذشته‌ای نتوان‌گذشتن از سرش

 

 


ادامه مطلب
[ جمعه 18 تیر 1395  ] [ 7:55 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات بیدل دهلوی-غزل شمارهٔ ۱۷۷۹

 

به ساز نیستی بسته‌ست شور ما و من بارش

بهارت بلبلی دارد که شکل لاست منقارش

خجالت با دماغ بید مجنون بر نمی‌آید

جهانی زحمت خم می‌کشد از دوش بی‌بارش

ز آشوب غبار دهر یکسر سنگ می‌بارد

تو ضبط شیشهٔ خودکن‌، پری خیز است‌ کهسارش

زحرف پوچ نتوان جز به بیمغزی علم‌ گشتن

سر منصور باید پنبه بندد بر سر دارش

کمند حب جاه از خلق واگشتن نمی‌خواهد

سلیمانی سری دارد که زنار است دستارش

صفا هم دام پا لغزی‌ست از عبرت مباش ایمن

به سر غلتاند گوهر را غرور طبع هموارش

به میدانی‌که رخش عزم همت می‌کند جولان

حیا از هر دو عالم می‌کشد دست عنان‌دارش

جفا با طینت مسرور عاشق بر نمی‌آید

مگراز درد محرومی زپا بیرون خلد خارش

به رفع‌ کلفت غفلت غبار خود زپا بنشان

شکست سایه دارد هر چه می‌افتد ز دیوارش

خیال بحر چندین موج گوهر در نظر دارد

که می‌داند چه‌ها دیدند مشتاقان دیدارش

مجاز پوچ ما را از حقیقت باز می‌دارد

به سیر نرگسستان غافلیم از چشم بیمارش

کبابم کرد اندوه جدایی هر چه را دیدم

کسی یارب در این محفل نیفتد با نگه‌ کارش

به تعمیر دل تنگم‌ کسی دیگر چه پردازد

طناب وسع همت پرگره بسته است معمارش

در این غفلتسرا بی عبرت آگاهی نمی‌باشد

مژه تا پا نزد بر چشم ننمودند بیدارش

چو تصویر هلال آخر به خجلت خاک شد بیدل

ز ننگ ناتمامی بر نیامد خط پرگارش

 

 


ادامه مطلب
[ جمعه 18 تیر 1395  ] [ 7:55 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات بیدل دهلوی-غزل شمارهٔ ۱۷۸۰

 

بهار صنع چو دیدیم در سر و کارش

به رنگ رفته نوشتم برات‌گلزارش

به آسمان مژهٔ من فرو نمی‌آید

بلند ساختهٔ حیرتی‌ست دیوارش

رهایی ازکف صیاد عشق ممکن نیست

کمند جای نفس می‌کشدگرفتارش

به خاک خفتهٔ دام تواضع خلقم

چو سجده‌ای‌که فتد راه در جبین زارش

به وضع خلق برآیا ز دهرگوشه‌گزین

گهر سری‌ست‌که دربا نمی‌کشد بارش

ز شیخ مغز حقیقت مجوکه همچو حباب

سری ندارد اگر واکنند دستارش

ندارد آن همه تعلیم هوش غفلت عام

به راه خفته به پا می‌کنند بیدارش

چو شمع بلبل ا:‌ن باغ بسکه عجز نماست

شکستن پر رنگ است سعی منقارش

خرام یار ز عمر ابد نشان دارد

در آب خضر نشسته‌ست‌گرد رفتارش

ادب ز شرم نگه آب می‌شود ورنه

شنیده‌ایم که بی‌پرده است دیدارش

ره جنونکدهٔ دل گرفته‌ای بیدل

به پا چو آبله نتوان نمود هموارش

 

 


ادامه مطلب
[ جمعه 18 تیر 1395  ] [ 7:55 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]
.: تعداد کل صفحات 128 :. 90 91 92 93 94 95 96 97 98 99 >

درباره وبلاگ



نویسندگان

  عاشق شعر

آرشیو ماهانه

فروردین 1395
اردیبهشت 1395
خرداد 1395
تیر 1395
مرداد 1395
شهریور 1395
مهر 1395
آبان 1395
آذر 1395
دی 1395
بهمن 1395
اسفند 1395

آرشیو موضوعی

رضی‌الدین آرتیمانی
ابن حسام خوسفی
ابوسعید ابوالخیر
اسدی توسی
اسعد گرگانی
اقبال لاهوری
امیرخسرو دهلوی
انوری
اوحدی
باباافضل کاشانی
باباطاهر
ملک‌الشعرای بهار
بیدل دهلوی
پروین اعتصامی
جامی
عبدالواسع جبلی
حافظ
خاقانی
خلیل‌الله خلیلی
خواجوی کرمانی
خیام نیشابوری
هاتف اصفهانی
رودکی
صائب تبریزی
سعدی
سلمان ساوجی
سنایی غزنوی
سیف فرغانی
شاه نعمت‌الله
شبستری
شهریار
شیخ بهایی
صائب تبریزی
صبوحی
عبید زاکانی
عراقی
عرفی
عطار
فرخی
فردوسی
فروغی
فیض کاشانی
قاآنی
کسایی
محتشم
مسعود سعد
منوچهری
مولوی
مهستی
ناصرخسرو
نصرالله منشی
نظامی
وحشی
هاتف اصفهانی
هجویری
هلالی

آمار وبلاگ

كل بازديدها : 1171076 نفر
كل نظرات : 1 عدد
كل مطالب : 25576 عدد
آخرین بروز رسانی : یک شنبه 21 شهریور 1395 
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 30 اردیبهشت 1395 

دیگر امکانات

  • آردوج
  • روغن زیتون
  • زیتون
  • روغن زیتون
  • زیتون
  • خرید زیتون
  • خرید روغن زیتون
  • مای ترکیه
  • خرید خانه در ترکیه
  • خرید خانه در ترکیه