پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله
 
  به وبلاگ پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله خوش آمديد!    
 
درباره وبلاگ


محمد رضا زينلي
با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت تمامي بازديدكنندگان گرامي اين پايگاه به جهت بالا بردن بينش شما نسبت به چهاده معصوم سلام الله ايجاد شده است و اميدواريم كه بتوانيم مطالب خوبي به شما ارائه دهيم با تشكر خادم پايگاه:محمد رضا زينلي


منوي اصلي
لينکهاي سريع

لوگو ها


 


















ترجمه مطالب پايگاه

نظرسنجي

مرارت‌های امام کاظم علیه السلام‏

رنج‌ها و غم‌هاى امام موسى بن جعفر بعد از فاجعه كربلا، دردناك‌تر و شدیدتر از سایر ائمه ‏علیهم السلام ‏بود. هارون الرشید همواره در كمین ایشان ‏بود، امّا نمى‏توانست به آن‏ حضرت آسیبى برساند. شاید او از ترس این كه ‏مبادا سپاهیانش در صف یاران آن ‏حضرت درآیند، از فرستادن آنان براى ‏دستگیرى و شهید كردن امام خوددارى مى‏ورزید، زیرا پنهانكاریى كه‏ افراد مكتبى در اقدامات خود ملزم بدان بودند، موجب شده بود كه‏ دستگاه حاكمه حتّى به نزدیك‏ترین افراد خود اعتماد نكند. این على بن‏یقطین وزیر هارون الرشید و آن یكى جعفر بن محمّد بن اشعث وزیر دیگر هارون است كه هر دو شیعه بودند همچنین بزرگ‏ترین والیان و كارگزاران ‏هارون در زمره هواخواهان اهل‌بیت‏ علیهم السلام ‏بودند. از این‏ رو بود كه هارون‏ خود شخصاً به مدینه رفت تا امام كاظم را دستگیر كند. نیروهاى مخصوص هارون به اضافه سپاهى از شعرا و علماى دربارى ‏و مشاوران، او را در این سفر همراهى مى‏كردند و میلیون‌ها درهم و دینار از اموالى كه از مردم به چپاول برده بود، با خود حمل مى‏كرد و به عنوان ‏حق‏السكوت به اطرافیان خود در این سفر بذل و بخشش مى‏نمود. و در این میان به رؤساى قبایل و بزرگان و چهره‏هاى سرشناس مخالف توجه ‏و رسیدگى بیشترى نشان مى‏داد.

هنگامى كه همه شرایط براى هارون آماده شد، شخصاً به ‏اجراى بند پایانى طرح توطئه‏گرانه خویش پرداخت. او به مسجد رسول‏ خدا صلى الله علیه و آله رفت. شاید حضور او مصادف با فرارسیدن وقت نماز بوده كه ‏مردم و طبعاً امام موسى بن جعفر علیهماالسلام براى اداى نماز در مسجد حضور داشته‏اند. هارون به سوى قبر پیامبر صلى الله علیه و آله جلو آمد و گفت: السلام علیك ‏یا رسول اللَّه! اى پسر عمو.هارون در واقع مى‏خواست با این كار شرعى بودن جانشینى خود را اثبات كند و آن را علتى درست براى زندانى كردن امام كاظم جلوه دهد.اما امام این فرصت را از او گرفت و صف‌ها را شكافت و به طرف قبر پیامبر صلى الله علیه و آله آمد و به آن قبر شریف روى كرد و در میان حیرت و خاموشى ‏مردم بانگ برآورد:السلام علیك یا رسول اللَّه! السلام علیك یا جدّاه!امام كاظم با این بیان مى‏خواست بگوید: اى حاكم ستمگر اگر رسول ‏خدا پسر عموى توست و تو مى‏خواهى بنابر این پیوند نسبى، شرعى بودن ‏حكومت خود را اثبات كنى باید بدانى كه من بدو نزدیكترم و آن ‏حضرت‏جدّ من است. بنابر این من از تو به جانشینى و خلافت آن بزرگوار شایسته‏ترم!
هارون الرشید این گونه عازم مدینه شد تا بزرگ‏ترین مخالف ‏حكومت غاصبانه خویش را دستگیر كند. اینك ببینیم هارون براى‏ رسیدن به این مقصود چه كرد:

اول: هارون چند روزى نشست. مردم به دیدنش مى‏آمدند و او هم به‏ آنها حاتم بخشى مى‏كرد تا آنجا كه شكم‌هاى برخى از مخالفان را كه ‏مخالفت آنان با حكومت جنبه شخصى و براى رسیدن به منافع خاصى‏بود، سیر كرد.

دوم: عده‏اى را مأموریت داد تا در شهرها بگردند و بر ضدّ مخالفان‏ حكومت تبلیغات به راه اندازند. او همچنین شاعران و مزدوران دربارى ‏را تشویق كرد كه در ستایش او شعر بسرایند و بر حرمت محاربه با هارون ‏فتوا دهند.

سوم: هارون قدرت خود را پیش دیدگان مردم مدینه به نمایش گذارد تا كسى اندیشه مبارزه با او را در سر نپروراند.

چهارم: هنگامى كه همه شرایط براى هارون آماده شد، شخصاً به ‏اجراى بند پایانى طرح توطئه‏گرانه خویش پرداخت. او به مسجد رسول‏ خدا صلى الله علیه و آله رفت. شاید حضور او مصادف با فرارسیدن وقت نماز بوده كه ‏مردم و طبعاً امام موسى بن جعفر علیهماالسلام براى اداى نماز در مسجد حضور داشته‏اند. هارون به سوى قبر پیامبر صلى الله علیه و آله جلو آمد و گفت: السلام علیك ‏یا رسول اللَّه! اى پسر عمو.

هارون در واقع مى‏خواست با این كار شرعى بودن جانشینى خود را اثبات كند و آن را علتى درست براى زندانى كردن امام كاظم جلوه دهد.

اما امام این فرصت را از او گرفت و صف‌ها را شكافت و به طرف قبر پیامبر صلى الله علیه و آله آمد و به آن قبر شریف روى كرد و در میان حیرت و خاموشى ‏مردم بانگ برآورد:

السلام علیك یا رسول اللَّه! السلام علیك یا جدّاه!

امام كاظم با این بیان مى‏خواست بگوید: اى حاكم ستمگر اگر رسول ‏خدا پسر عموى توست و تو مى‏خواهى بنابر این پیوند نسبى، شرعى بودن ‏حكومت خود را اثبات كنى باید بدانى كه من بدو نزدیكترم و آن ‏حضرت‏جدّ من است. بنابر این من از تو به جانشینى و خلافت آن بزرگوار شایسته‏ترم!

هارون مقصود امام را دریافت و در حالى كه مى‏كوشید تصمیم خود را براى دستگیرى امام كاظم توجیه كند، گفت:

اى رسول خدا من از تو درباره كارى كه قصد انجام آن را دارم پوزش‏ مى‏خواهم. من قصد دارم موسى بن جعفر را به زندان بیفكنم. چون او مى‏خواهد میان امت تو اختلاف و تفرقه ایجاد كند و خون آنها را بریزد.

چون روز بعد فرارسید، هارون فضل بن ربیع را مأمور دستگیرى امام‏ كاظم كرد. فضل بر آن ‏حضرت كه در جایگاه رسول خدا صلى الله علیه و آله به نماز ایستاده بود، درآمد و دستور داد او را دستگیر كنند و زندانى نمایند.(1)

سپس دو محمل ترتیب داد كه اطراف آنها پوشیده بود. ایشان را در یكى از آنها جاى داد و آن دو محمل را روى استر بسته بر هر یك عده‏اى را گماشت. یكى را به طرف بصره و دیگرى را به سوى كوفه روانه‏ كرد تا بدینوسیله مردم ندانند امام را به كجا مى‏برند. امام كاظم ‏علیه السلام در هودجى‏ بود كه به سمت بصره مى‏رفت. هارون به فرستاده خود دستور داد كه ‏آن ‏حضرت را به عیسى بن جعفر منصور كه والى وى در بصره بود، تسلیم‏ كند. عیسى یك سال آن‏ حضرت را در نزد خود زندانى كرد. سپس عیسى‏ نامه‏اى به هارون نوشت كه موسى بن جعفر را از من بگیر و به هر كه مى‏خواهى بسپار وگرنه من او را آزاد خواهم كرد. من بسیار كوشیدم‏ تا دلیلى و بهانه‏اى براى دستگیرى او پیدا كنم، اما نتوانستم حتى ‏من گوش دادم تا ببینیم كه آیا او در دعاهاى خود بر من یا تو نفرین ‏مى‏فرستد، اما دیدم كه او فقط براى خودش دعا مى‏كند و از خداوند رحمت و مغفرت مى‏طلبد!

هارون پس از دریافت این نامه، كسى را براى تحویل گرفتن امام‏ موسى الكاظم روانه بصره كرد و او را روزگارى دراز در بغداد، در نزد فضل بن ربیع، زندانى كرد. هارون خواست به دست فضل آن امام را به ‏شهادت برساند، اما فضل از اجراى خواسته هارون خوددارى ورزید، در نتیجه هارون دستور داد كه آن‏ حضرت را به فضل بن یحیى تسلیم كند و از فضل خواست تا كار امام را یكسره سازد، اما فضل هم زیر بار این فرمان ‏نرفت. از طرفى به هارون كه در آن هنگام در "رقه" بود، خبر رسید كه ‏امام موسى كاظم در خانه فضل به خوشى و آسودگى روزگار مى‏گذارند. از این ‏رو هارون "مسرور" خادم را با نامه‏هائى روانه بغداد كرد و به وى ‏دستور داد كه یكسره به خانه فضل بن یحیى درآید و درباره وضع ‏آن ‏حضرت تحقیق كند و چنانچه دید همان‏گونه كه به وى خبر داده‏اند، نامه‏اى را به عباس بن‌محمد بسپارد و به او امر كن تا آن را به اجرا گذارد و نامه دیگرى به سندى بن شاهك بدهد و به او بگوید كه فرمان عباس بن‏محمد را به جاى ‏آورد.(2)

این ماجرا را از اینجا به بعد از یكى از روایات تاریخى پى ‏مى‏گیریم:

این خبر به گوش یحیى بن خالد (پدر فضل) رسید. او بى‏درنگ سوار بر مركب خویش شد و نزد هارون آمد و از درى جز آن در كه معمولاً مردم از آن وارد قصر مى‏شدند، پیش هارون رفت و بدون آن كه هارون ‏متوجه شود از پشت سر او داخل شد و گفت: اى امیرالمؤمنین به سخنان ‏من گوش فرا ده. هارون هراسان به وى گوش سپرد. یحیى گفت: فضل‏ جوان است، اما من نقشه تو را عملى مى‏كنم.

چهره هارون از شنیدن این سخن از هم‏ شكفت و به مردم روى كرد و گفت: فضل مرا در كارى نافرمانى كرد و من او را لعنت فرستادم اینك او توبه كرده و به فرمان من در آمده است پس شما هم او را دوست بدارید.

حاضران گفتند: ما هر كس را كه تو دوست بدارى دوست مى‏داریم ‏و هر كس را كه دشمن بخوانى ما نیز او را دشمن مى‏خوانیم!! و اینك فضل‏ را دوست داریم.

یحیى‌بن‌خالد از نزد هارون بیرون آمد و شخصاً با نامه‏اى به بغداد رفت. مردم از ورود ناگهانى یحیى شگفت‏زده شدند. شایعاتى درباره ‏ورود ناگهانى یحیى گفته مى‏شد، اما یحیى چنین وانمود كرد كه براى‏ سر و سامان دادن به وضع شهر و رسیدگى به عملكرد كارگزاران به بغداد آمده و چند روزى نیز به این امور پرداخت. آنگاه سندى بن شاهك را خواست و دستور قتل آن ‏حضرت را به او ابلاغ كرد. سندى فرمان او را به ‏جاى ‏آورد.

امام موسى كاظم هنگام فرارسیدن وفات خویش از سندى بن شاهك ‏خواست كه غلام او را كه در خانه عباس بن محمد بود، بر بالین وى حاضر كند. سندى گوید: از آن ‏حضرت خواستم به من اجازه دهد كه از مال خود او را كفن كنم، اما او نپذیرفت و در پاسخ من فرمود: ما خاندانى هستیم‏ كه مهریه زنانمان و مخارج نخستین سفر حج‌مان و كفن مردگانمان همه از مال پاك خود ماست و كفن من نیز نزد من حاضر است.

چون امام دعوت حق را لبیك گفت فقها و چهره‏هاى سرشناش بغداد را كه هیثم بن عدّى و دیگران نیز در میان آنها بودند، بر جنازه آن ‏حضرت‏حاضر كردند تا گواهى دهند كه هیچ اثرى از شكنجه بر آن ‏حضرت نیست‏ و وى به مرگ طبیعى جان سپرده است. آنان نیز به دروغ به این امر گواهى دادند. آنگاه پیكر بى‏جان امام را بر كنار جِسر(پل) بغداد گذارده، ندا دادند: این موسى بن جعفر است كه به مرگ طبیعى جان سپرده‏ است. بدو بنگرید. مردم دسته دسته جلو مى‏آمدند و در سیماى ‏آن ‏حضرت به دقت مى‏نگریستند.

در روایتى كه از برخى از افراد خاندان ابوطالب نقل شده، آمده است: فریاد زدند این موسى بن جعفر است كه رافضیان ادعا مى‏كردند او نمى‏میرد. به جنازه او بنگرید. مردم نیز آمدند و در جنازه آن ‏حضرت‏ نگریستند.

گفتند: امام كاظم را در قبرستان قریش به خاك سپردند و قبرش در كنار قبر مردى از نوفلیین به نام عیسى بن عبدالله قرار گرفت.(3)


ارتباط با شیعیان

روایات تاریخى نقل مى‏كنند كه امام كاظم از زندان با شیعیان ‏و هواخواهانش ارتباط برقرار مى‏كرد و به آنها دستوراتى مى‏داد و مسایل ‏سیاسى و فقهى آنان را پاسخ مى‏گفت:

به راستى امام كاظم‏ علیه السلام چگونه با شیعیان خویش رابطه برقرار مى‏كرد؟شاید این ارتباط از راه‌هاى غیبى صورت مى‏گرفت، اما احادیث بسیارى ‏این نكته را روشن مى‏كنند كه بیشتر كسانى كه امام در نزد آنان زندانى ‏مى‏شد از معتقدان به امامت وى بودند. اگر چه حكومت مى‏كوشید زندانبان‌هاى آن‏ حضرت را از میان خشن‏ترین افراد و طرفداران خود برگزیند چرا كه خود آنها (زندانبانان) از نحوه عبادت امام كاظم‏ علیه‌السلام‏ و دانش سرشار و مكارم اخلاقى آن‏ حضرت اطلاع داشتند و كرامات‏ بسیارى را از آن ‏حضرت مشاهده كرده بودند.


امتحان امام

در كتاب بحارالانوار آمده است كه عامرى گفت: هارون الرشید كنیزى ‏خوش سیما به زندان امام موسى كاظم فرستاد تا آن ‏حضرت را آزار دهد. امام در این باره فرمود: به هارون بگو:

"بَلْ أَنتُم بِهَدِیَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ" (4)؛ بلكه شما به هدیه خود شادمانى مى‏كنید.

مرا به این كنیز و امثال ‏او نیازى نیست. هارون از این پاسخ خشمگین‏ شد و به فرستاده خویش گفت: به نزد او برگرد و بگو: ما تو را نیز به‏دلخواه تو نگرفتیم و زندانى‏ نكردیم و آن كنیز را پیش‏ او بگذار و خود بازگرد.

فرستاده فرمان هارون را به انجام رساند و خود بازگشت. با بازگشت‏ فرستاده، هارون از مجلس خویش برخاست و پیشكارش را به زندان امام ‏موسى كاظم روانه كرد تا از حال آن زن تفحّص كند. پیشكار آن زن را دید كه به سجده افتاده و سر از سجده برنمى‏دارد و مى‏گوید: "قدوس سبحانك ‏سبحانك".

هارون از شنیدن این خبر شگفت‏زده شد و گفت: به خدا موسى بن‏جعفر آن كنیز را جادو كرده است. او را نزد من بیاورید. كنیز را كه ‏مى‏لرزید و دیده به آسمان دوخته بود در پیشگاه هارون حاضر كردند. هارون از او پرسید:

این چه حالى است كه دارى؟ كنیز پاسخ گفت: این حال، حال موسى‏بن جعفر است. من نزد او ایستاده بودم و او شب و روز نماز مى‏گذارد. چون از نماز فارغ شد زبان به تسبیح و تقدیس خداوند گشود. من از او پرسیدم: سرورم! آیا شما را نیازى نیست تا آن را رفع كنم؟ او پرسید: مرا چه نیازى به تو باشد؟ گفتم: مرا براى رفع حوایج شما بدین جا فرستاده‏اند. گفت: اینان چه هدفى دارند؟ كنیز گفت: پس نگریستم ‏ناگهان بوستانى دیدم كه اول و آخر آن در نگاه من پیدا نبود، در این ‏بوستان جایگاه‌هایى مفروش به پر و پرنیان بود و خدمتكاران زن و مردى‏كه خوش سیماتر از آنها و جامه‏اى زیباتر از جامه آنها ندیده بودم، بر این‏ جایگاه‌ها نشسته بودند. آنها جامه‏اى حریر سبز پوشیده بودند و تاج‌ها و درّ و یاقوت داشتند و در دست‌هایشان آبریزها و حوله‏ها و هرگونه طعام‏ بود. من به سجده افتادم تا آن كه این خادم مرا بلند كرد و در آن لحظه ‏پى ‏بردم كه كجا هستم.

هارون گفت: اى خبیث شاید به هنگامى كه در سجده بودى، خواب ‏تو را در گرفته و این امور را در خواب دیده باشى؟

كنیز پاسخ داد: به خدا سوگند نه سرورم. پیش از آن كه به سجده روم‏ این مناظر را دیدم و به همین خاطر به سجده افتادم.

هارون به پیشكارش گفت: این زن خبیث را نزد خود نگه دار تا مبادا كسى این سخن را از او بشنود. زن به نماز ایستاد و چون در این باره از او پرسیدند، گفت: عبد صالح (امام موسى كاظم‏ علیه السلام ) را چنین دیدم و چون ‏از سخنانى كه گفته بود، پرسیدند: پاسخ داد: چون آن منظره را دیدم ‏كنیزان مرا ندا دادند كه اى فلان از عبد صالح دورى گزین تا ما بر او واردشویم كه ما ویژه اوییم نه تو.

آن زن تا زمان مرگ به همین حال بود. این ماجرا چند روز پیش از شهادت امام كاظم رخ ‏داد.این ارزش و كرامت امام كاظم ‏علیه السلام در پیشگاه خدا و این هم فرجام‏ هارون ستمگر و سركش!!

از خداوند بزرگ مى‏خواهیم كه ما را جزو دوستداران دوستانش ‏و بیزاران از دشمنانش قرار دهد و ما را بر پیمودن راه ائمه هدى ‏علیهم السلام ‏توفیق ‏ارزانى فرماید.



پاورقى‌ها :

1- مقاتل الطالبیّین، ص‏213.

2- مقاتل الطالبیّین، ص‏233.

3- مقاتل الطالبیّین، ص‏234 به نقل از كتاب الغیبة شیخ طوسى، ص‏22.

4- سوره نمل، آیه‏36.


منبع:

هدایت گران راه نور- زندگانى امام موسى بن جعفر(ع) ، سید محمدتقى مدرسى.

 

پنج شنبه 21 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

لحظات وداع حضرت فاطمه علیهاالسلام

در منابع شیعه و سنی در زمینه شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام مطالبی اعم از تاریخی و روایی ذکر شده است که در این مطلب اجمالا به آن می‌پردازیم.

سلیم بن قیس می‌گوید:

از ابن‌عباس شنیدم كه می‌گفت: چون بیماری حضرت فاطمه علیهاالسلام شدید شد، علی‌علیه السلام را طلبید و فرمود:

"وصیت می‌كنم تو را كه بعد از من با امامه دختر خواهر من زینب ازدواج کنی و تابوت مرا چنانچه ملائكه برای من وصف كردند، بسازی، و نگذاری احدی از دشمنان خدا در[تشییعٍ] جنازه من حاضر شوند.

پس همان روز فاطمه علیهاالسلام از دنیا رحلت كرد. از صدای گریه، مدینه به لرزه در آمد و مردم را دهشتی روی داد مانند روز وفات حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم."

پس ابوبكر و عمر به تعزیه حضرت علی علیه السلام آمدند و گفتند:

تا ما حاضر نشویم بر دختر رسول خدا نماز نگزار.

چون شب رسید، حضرت علی علیه السلام، عباس و فضل پسر او و مقداد و سلمان و ابوذر و عمّار را طلبید و بر جنازه حضرت فاطمه علیهاالسلام نماز گزارد و او را دفن نمود. چون صبح شد، مقداد به ابوبكر و عمر گفت:

ما دیشب فاطمه را دفن كردیم. عمر به ابوبكر گفت: نگفتیم چنین خواهند كرد؟ عباس گفت: فاطمه خود چنین وصیت كرده بود كه شما بر او نماز نخوانید. عمر گفت: شما كینه قدیم خود را هرگز ترك نمی‌كنید، والله كه می‌روم او را از قبر در آورم و بر او نماز می‌كنم. امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود: به خدا سوگند اگر این کار را انجام دهی، شمشیر خود را از غلاف بكشم و در نیام نكنم تا تو را و جماعت بسیاری را به قتل رسانم. بعد از این، ایشان توطئه كردند كه علی علیه السلام را به قتل رسانند و گفتند: تا او را نكشیم ما به اهداف خود نمی‌رسیم. ابوبكر گفت: چه كسی این جرأت را می‌كند؟ عمر گفت: خالد بن ولید. پس او را طلبیدند و گفتند: می‌خواهیم تو را بر امر عظیمی بگماریم.

گفت: مرا بر هر کاری می‌خواهید بگمارید، اگرچه بر كشتن علی باشد. گفتند: از برای همین تو را طلبیدیم. خالد گفت: چه وقت او را به قتل برسانم؟ ابوبكر گفت: در وقت نماز در پهلوی او بایست، چون سلام نماز گوید گردن او را بزن. چون در آن وقت، اسماء بنت عمیس كه پیشتر همسر جعفر طیّار بود در خانه ابوبكر زندگی می‌كرد. بر توطئه ایشان مطلع شد، كنیزك خود را گفت: برو به خانه علی و فاطمه علیهاالسلام به دور خانه ایشان بگرد و این آیه را بخوان. " وَ جاءَ رَجُلُ مِن اَقصَا المَدینَةِ یَسعَی قَالَ یا مُوسَی اِنَّ المَلاَ یَاتَمِروُنَ بِکَ لِیَقتُلوکَ فَاخرُج اِنّی لَکَ مِنَ النّاصِحِین."(سوره قصص؛ آیه 20) چون كنیزك آمد و این آیه را خواند، علی علیه السلام فرمود: به خاتون خود بگو: خدا تو را رحمت كند، ایشان قدرت آن ندارند، اگر ایشان مرا بكشند چه كسی با ناكثان و قاسطان و مارقان قتال خواهد كرد. پس حضرت وضو ساخت و به مسجد رفت و مشغول نماز شد. خالد بن ولید آمد و در پهلوی آن حضرت ایستاد، پس ابوبكر در اثنای نمازش پشیمان شد، ترسید كه اگر علی علیه السلام شمشیر بكشد؛ اول او را بكشد، پس تشهدش را بسیار طول داد تا آن كه نزدیك شد تا آفتاب در آید، زیرا می‌ترسید كه اگر سلام بگوید خالد به گفته او عمل كند و فتنه‌ای بر پا شود، پس پیش از سلام نمازش گفت: ای خالد! مكن آنچه را گفته بودم، اگر بكنی تو را خواهم كشت.(كتاب سلیم بن قیس؛ ص 255/ احتجاج؛1/240) و این فتنه دفع شد.

علامه مجلسی می‌نویسد: در مدت زندگانی آن بانو علیهاالسلام بعد از پدر بزرگوارش، اختلاف نظر بسیاری میان خاصّه و عامّه می‌باشد، از شش ماه بیشتر و از چهل روز كمتر نگفته‌اند، و احادیث معتبر دلالت می‌كند بر آن كه بقای آن حضرت علیهاالسلام بعد از پیغمبر، هفتاد و پنج روز بوده است. ابوالفرج اصفهانی در كتاب مقاتل الطالبیین از حضرت امام محمّدباقر علیه السلام روایت كرده است: مدت بقای آن حضرت علیهاالسلام بعد از پدر خود؛ سه ماه بود.
همچنین شیخ صدوق روایت كرده است: چون از جانب حق تعالی خبر وفات آن سرور بانوان دو عالم دررسید، امّ ایمن را طلبید و- او معتمدترین زنان نزد آن بانو بود- فرمود:

ای امّ ایمن خبر وفاتم، به من رسیده، پس علی را برای من بطلب. چون حضرت امیرعلیه السلام حاضر شد، فرمود: ای پسر عمّ! تو را به انجام مواردی وصیّت می‌كنم. حضرت امیر علیه السلام فرمود: هر چه می‌خواهی بگو، فرمود:

وصیت‌های من اول آن است كه امامه دختر زینب را بعد از من به همسری برگزینی كه تربیت كننده فرزندان من باشد و برای ایشان در مهربانی همانند من است، و تابوتی برای من بساز مثل آنچه ملائكه برای من تصویر كردند و به من نشان دادند. حضرت فرمود: ای فاطمه به من بنما كه چگونه ایشان به تو نشان دادند؟ پس فاطمه علیهاالسلام روشی را كه ملائكه از جانب حق تعالی برای او وصف كرده بودند به آن حضرت نشان داد. پس فرمود: وصیت سوم من آن است كه در هر ساعت از شب و روز كه وفات نمایم، در همان ساعت مرا دفن كنی و تأخیر ننمایی، و نگذاری احدی از دشمنان خدا كه بر من ستم كرده‌اند، بر جنازه من حاضر شوند و بر من نماز خوانند. حضرت امیر علیه السلام فرمود: چنین خواهم كرد.



پس آن بانوعلیهاالسلام در نیمه شب به ریاض جنّت انتقال یافت. حضرت علی علیه السلام در همان ساعت مشغول تجهیز و تكفین آن حضرت گردید. پس از آن كه از غسل و دفن فارغ شد، جنازه را بیرون آورده و جریدی از درخت خرما روشن كرده و با جنازه آن حضرت بیرون آمدند، تا آن كه در همان شب بر آن حضرت علیهاالسلام نماز گزارند و جسد مطهّرش را دفن كردند...(علل الشرایع؛185) علامه مجلسی می‌نویسد: در مدت زندگانی آن بانو علیهاالسلام بعد از پدر بزرگوارش، اختلاف نظر بسیاری میان خاصّه و عامّه می‌باشد، از شش ماه بیشتر و از چهل روز كمتر نگفته‌اند، و احادیث معتبر دلالت می‌كند بر آن كه بقای آن حضرت علیهاالسلام بعد از پیغمبر، هفتاد و پنج روز بوده است. ابوالفرج اصفهانی در كتاب مقاتل الطالبیین از حضرت امام محمّدباقر علیه السلام روایت كرده است: مدت بقای آن حضرت علیهاالسلام بعد از پدر خود؛ سه ماه بود.(مقاتل الطالبیّین؛49)

اكثر علمای امامیه گفته‌اند در روز سوّم جمادی الاول واقع شد. همچنین در سن شریف حضرت فاطمه علیهاالسلام در وقت وفات، اختلاف نظر بسیار است، اكثر روایات معتبر دلالت می‌كند بر آن كه سن شریف آن بانو علیهاالسلام در آن وقت، هیجده سال بوده، و قول صحیح و مشهور میان علمای امامیه همین قول است.
در روز وفات آن حضرت نیز اختلاف نظر بسیار است، اكثر علمای امامیه گفته‌اند در روز سوّم جمادی الاول واقع شد. همچنین در سن شریف حضرت فاطمه علیهاالسلام در وقت وفات، اختلاف نظر بسیار است، اكثر روایات معتبر دلالت می‌كند بر آن كه سن شریف آن بانو علیهاالسلام در آن وقت، هیجده سال بوده، و قول صحیح و مشهور میان علمای امامیه همین قول است.

در كتاب روضة الواعظین روایت كرده‌اند كه حضرت فاطمه علیهاالسلام را بیماری شدیدی عارض گردید و تا چهل روز ممتد شد، چون خبر وفات آن حضرت علیهاالسلام به او رسید امّ ایمن و اسماء بنت عمیس و حضرت امیرالمؤمنین‌علیه السلام را حاضر ساخت و گفت: ای پسرعمّ! از آسمان خبر فوت به من رسیده و من عازم سفر آخرتم، تو را وصیت می‌كنم به چیزی چند كه در خاطر دارم.

چون خبر شهادت حضرت زهرا در مدینه منتشر گردید، شیون از خانه‌های مدینه بلند شد، و مردم جمع شده بودند و گریه می‌كردند و انتظار بیرون آمدن پیکر حضرت را می‌كشیدند. پس ابوذر بیرون آمد و گفت: بیرون آوردن آن حضرت را به تأخیر انداختند، پس مردم متفرق شده، برگشتند. چون پاسی از شب گذشت و دیده‌ها به خواب رفت، جنازه را بیرون آوردند، امیرمؤمنان و حسن و حسین علیهم السلام و عمّار و مقداد و عقیل و زهیر و ابوذر و سلمان و بریده و گروهی از بنی‌هاشم و خوّاص آن حضرت، بر آن بانوعلیهاالسلام نمازگزاردند و در همان شب دفن كردند. حضرت علی علیه السلام بر دور قبر آن حضرت هفت قبر دیگر ساخت كه ندانند قبر آن بانو علیهاالسلام كدام است.
حضرت امیر علیه السلام فرمود: ای دختر رسول خدا آنچه خواهی وصیت كن. پس بر بالین آن حضرت نشست و هر كه در آن خانه بود بیرون كردند. پس ساعتی هر دو گریستند. حضرت علی علیه السلام سر فاطمه علیهاالسلام را مدتی به دامن گرفت و به سینه خود چسبانید و فرمود:

هر چه می‌خواهی وصیت كن، آنچه فرمایی به عمل می‌آورم و امر تو را بر امر خود اختیار می‌كنم. فاطمه علیهاالسلام فرمود: خدا تو را جزای خیر دهد ای پسرعمّ رسول خدا، وصیت می‌كنم تو را اول كه بعد از من امامه را به عقد خود درآوری. او برای فرزندان من مثل من است. پس فرمود: برای من تابوتی قرار ده، زیرا كه ملائكه را دیدم كه صورت تابوت برای من ساختند. پس فرمود: باز وصیّت می‌كنم تو را كه نگذاری كه یكی از آنها كه بر من ستم كرده و حقّ مرا غصب كردند بر جنازه من حاضر شوند، زیرا كه ایشان دشمن من و دشمن رسول خدایند، و نگذاری كه احدی از ایشان و نه از اتباع ایشان، بر من نماز بخوانند، و مرا در شب دفن كنی، در وقتی كه دیده‌ها در خواب باشد. (روضة الواعظین؛151)

ابن شهرآشوب و دیگران روایت كرده‌اند چون خواستند كه آن حضرت علیهاالسلام را در قبر گذارند، دو دست شبیه دست‌های رسول خدا صلی الله علیه و آله از میان قبر پیدا شد، و آن حضرت را گرفت و به قبر برد.
در كشف الغمّه روایت كرده‌اند چون وفات حضرت فاطمه علیهاالسلام نزدیك شد، اسماء بنت عمیس را گفت: آبی بیاور كه من وضو بگیرم، پس وضو گرفت - به روایتی دیگر غسل كرد - و بوی خوش طلبیده و خود را خوشبو گردانید و جامه‌های نو طلبید، پوشید و فرمود:

ای اسماء! جبرئیل در وقت وفات پدرم از بهشت، چهل درهم كافور آورد، حضرت آن را سه قسمت كرد و یك بخش را از برای خود گذاشت و یكی را برای من و یكی را برای علی، آن كافور را بیاور كه مرا به آن حنوط كنند. چون كافور را آورد، فرمود: نزدیك سر من بگذار، پس رو به قبله خوابید و جامه‌ای بر روی خود كشید و فرمود: ای اسماء مدتی صبر كن، بعد از آن مرا صدا کن، اگر جواب نگویم، علی را طلب كن و بدان كه من به پدر خود ملحق گردیده‌ام.

اسماء ساعتی انتظار كشید، بعد از آن فاطمه علیهاالسلام را ندا كرد، صدایی نشنید، پس گفت: ای دختر مصطفی، ای دختر بهترین فرزندان آدم، ای دختر بهترین كسی كه بر روی زمین راه رفته است، ای دختر آن كسی كه در شب معراج به مرتبه قاب قوسین او ادنی رسیده است. چون جواب نشنید جامه را از روی مباركش برداشت، دید كه مرغ روحش به ریاض جنّت پرواز كرده است، پس بر روی آن حضرت افتاد و آن حضرت را می‌بوسید و می‌گفت: چون به خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله می‌رسی. سلام اسماء بنت عمیس را به آن حضرت برسان.

مفضّل از حضرت صادق‌ علیه‌السلام سؤال نمود: فاطمه علیهاالسلام را چه كسی غسل داد؟ حضرت فرمود: امیرالمؤمنین علیه السلام غسل داد؛ زیرا كه فاطمه، صدیقه و معصومه بود، و معصوم را به غیر از معصوم غسل نمی‌دهد، چنانچه مریم را حضرت عیسی علیه السلام غسل داد.
در این حال امام حسن و امام حسین علیهماالسلام از در آمدند و گفتند: ای اسماء! چرا مادر ما در این وقت به خواب رفته است؟ اسماء گفت: مادر شما به خواب نرفته ولیكن به رحمت خداوندی واصل گردیده است، پس حضرت امام حسن علیه السلام خود را بر روی آن حضرت افكند و روی انورش را می‌بوسید و می‌گفت: ای مادر با من سخن بگو پیش از آن كه روحم از جسد مفارقت كند، و حضرت امام حسین علیه السلام بر پایش افتاد و می‌بوسید و می‌گفت: ای مادر بزرگوار! منم فرزند تو حسین. با من سخن بگو پیش از آن كه دلم شكافته شود و از دنیا مفارقت كنم.

پس اسماء گفت: ای دو جگر گوشه رسول خدا بروید و پدر بزرگوار خود را خبر كنید و وفات مادر خود را به او برسانید. پس ایشان بیرون رفتند، چون نزدیك مسجد رسیدند صدا به گریه بلند كردند، پس صحابه به استقبال ایشان دویدند و گفتند: سبب گریه شما چیست ای فرزندان رسول خدا؟ حق تعالی هرگز دیده شما را گریان نگرداند، مگر جای جدّ خود را خالی دیده‌اید و از شوق ملاقات او گریان گردیده‌اید؟ گفتند: مادر ما از دنیا مفارقت نمود. چون امیرالمؤمنین این خبر را شنید، فرمود: بعد از تو خود را به كه تسلی دهم. (كشف الغمة؛2/122)

چون این خبر در مدینه منتشر گردید، شیون از خانه‌های مدینه بلند شد، و مردم جمع شده بودند و گریه می‌كردند و انتظار بیرون آمدن پیکر حضرت را می‌كشیدند. پس ابوذر بیرون آمد و گفت: بیرون آوردن آن حضرت را به تأخیر انداختند، پس مردم متفرق شده، برگشتند. چون پاسی از شب گذشت و دیده‌ها به خواب رفت، جنازه را بیرون آوردند، امیرمؤمنان و حسن و حسین علیهم السلام و عمّار و مقداد و عقیل و زهیر و ابوذر و سلمان و بریده و گروهی از بنی‌هاشم و خوّاص آن حضرت، بر آن بانوعلیهاالسلام نمازگزاردند و در همان شب دفن كردند. حضرت علی علیه السلام بر دور قبر آن حضرت هفت قبر دیگر ساخت كه ندانند قبر آن بانو علیهاالسلام كدام است.



به روایتی دیگر چهل قبر دیگر را آب پاشیدند كه قبر آن حضرت مشخص نباشد و به روایت دیگر قبر آن حضرت را با زمین هموار كرد كه علامت قبر معلوم نباشد؛ این کارها برای آن بود كه موضع قبر آن حضرت را ندانند و بر قبر ایشان نماز نخوانند و خیال نبش قبر آن را به خاطر نگذرانند.(روضة الواعظین؛151) به این سبب در مورد محل قبر آن بانو علیهاالسلام اختلاف نظر واقع شده است: بعضی گفته‌اند در بقیع نزدیك قبور ائمه بقیع است و بعضی گفته‌اند میان قبر حضرت رسالت و منبر آن حضرت دفن شده است، زیرا كه حضرت فرمود: میان منبر و قبر من باغی از باغ‌های بهشت است و منبر من بر دری از درهای بهشت است. اصّح آن است كه آن حضرت را در خانه خود دفن كردند، چنانچه روایت صحیح بر آن دلالت می‌كند. ابن شهرآشوب و دیگران روایت كرده‌اند چون خواستند كه آن حضرت علیهاالسلام را در قبر گذارند، دو دست شبیه دست‌های رسول خدا صلی الله علیه و آله از میان قبر پیدا شد، و آن حضرت را گرفت و به قبر برد.(مناقب ابن شهر آشوب؛ 3/414 با كمی اختلاف.)

حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام روایت كرده است، هفت كس بر جنازه حضرت فاطمه علیهاالسلام نمازگزاردند: ابوذر، سلمان، مقداد، عمّاریاسر، خذیفه، عبدالله بن مسعود، و من امام ایشان بودم.
مفضّل از حضرت صادق‌ علیه‌السلام سؤال نمود: فاطمه علیهاالسلام را چه كسی غسل داد؟ حضرت فرمود: امیرالمؤمنین علیه السلام غسل داد؛ زیرا كه فاطمه، صدیقه و معصومه بود، و معصوم را به غیر از معصوم غسل نمی‌دهد، چنانچه مریم را حضرت عیسی علیه السلام غسل داد.(علل الشرایع؛ ص184) از حضرت صادق علیه‌السلام پرسیدند: به چه سبب حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام، فاطمه علیهاالسلام را در شب دفن نمود؟ حضرت فرمود: برای آن كه فاطمه علیهاالسلام وصیّت كرده بود كه آن دو مرد اعرابی كه هرگز ایمان به خدا و رسول نیاورده بودند، بر او نماز نخوانند.(علل الشرایع؛ ص185) از حضرت علی علیه السلام. از علت دفن فاطمه علیهاالسلام در شب پرسیدند؟ فرمود: زیرا كه او خشمناك بود بر جماعتی و نمی‌خواست آنها بر جنازه او حاضر شوند، و حرام است بر كسی كه ولایت و محبّت آن جماعت را داشته باشد، كه بر احدی از فرزندان فاطمه نماز كند.(امالی شیخ صدوق؛ ص523)

حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام روایت كرده است، هفت كس بر جنازه حضرت فاطمه علیهاالسلام نمازگزاردند: ابوذر، سلمان، مقداد، عمّاریاسر، خذیفه، عبدالله بن مسعود، و من امام ایشان بودم. (خصال؛361)


منبع:

بوی بهشت سوخته

برگزیده از كتاب جلاءالعیون علامه محمّدباقر مجلسی

اقتباس: علی لباف

از صفحه (60 تا 73)

 

پنج شنبه 21 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

سخنان امام کاظم علیه السلام در زندان

تعدادى از كتاب‌هاى حدیث‏ به اسم «مُسند» شناخته مى‏شود، معمولا مُسند به كتابى‏ گفته مى‏شود كه احادیث آن با سند پیوسته به رسول خدا صلی الله علیه و آله برسد.

بنابراین وقتى گفته مى‏شود «مسند امام موسى بن جعفر علیهما‏السلام‏» مقصود كتابى ‏است كه احادیث آن را امام هفتم علیه‏السلام با سند و به توسط آباء و اجداد خود از رسول خدا نقل كرده باشد.

مسند امام موسى بن جعفر علیهما‏السلام مجموعه ‏59 حدیث است كه در سال‌هاى 180 تا 182 كه امام در زندان سندى بن شاهك محبوس بودند، ابوعمران موسى بن ابراهیم ‏مروزى به دیدار امام رفته و امام این احادیث را براى او بیان كرده است.

این احادیث از جهات گوناگون داراى اهمیت فراوان است. زیرا اولا در زندان بیان ‏شده‏اند، ثانیا تمام احادیث آن مستند به پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله است مگر این دوازده ‏حدیث‏16 ، 21 ، 22 ،23 ،29 ، 32 ،37 ، 38 ،39 ، 42 ،43 ،57. و ثالثا محتوا و مضمون بلند آنها مخصوصا در موضوعات اخلاقى سبب شده است كه براى عموم ‏مفید باشد. گرچه در كتاب‌هاى رجالى از مذهب راوى این احادیث ‏بحثى نشده است ولى‏ از خود این احادیث و با توجه به مسند بودن آنها مى‏توان مذهب راوى را كشف نمود و به خواست ‏خداوند در شرح این احادیث از آن بحث ‏خواهم نمود.

سند كتاب

این كتاب را شیخ ابوالمكارم مبارك بن محمد بن معمر بادرایى از ابوبكر احمد بن على بن حسن طرثیثى از ابوعبدالله حسین بن شجاع صوفى موصلى از ابوبكر محمد بن عبدالله بن ابراهیم شافعى از ابوعبدالله محمدبن خلف بن‏ابراهیم بن عبدالسلام مروزى و او از ابوعمران موسى بن ابراهیم مروزى و او از امام هفتم علیه السلام نقل كرده است. این كتاب با كوشش آقاى محمدحسین حسینى جلالى مكررا در ایران و بیروت چاپ شده است.

احادیث

موسى بن ابراهیم مروزى گوید:

موسى بن جعفر علیه السلام به من خبر داد، از پدرش جعفر بن محمد، از پدرش محمد بن على، از پدرش على بن الحسین، از پدرش حسین بن على، از پدرش على بن‏ابیطالب (علیهم‏السلام) كه فرمود:

رسول خدا صلی الله علیه و آله حدیث گفت مرا: «كسى به سن بلوغ نرسید مگر آن كه مرتكب خطایى شده‏ است مگر عیسى بن مریم و مادرش مریم، و یحیى فرزند زكریا درود خدا بر آنان.‏»

رسول خدا صلى‏ الله علیه و آله فرمود: «كسى كه صبح كند و چیزى غیر از خداوند بزرگترین همت او باشد از خدا نباشد.»

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «كسى كه حدیثى را از من نقل كند در حالی كه مى‏داند آن‏ دروغ است او یكى از دروغگویان است.‏»

متاسفانه حدیث چهارم از اصل كتاب ساقط شده است.

رسول خدا صلی الله علیه و آله نهى كرد از آن كه مردى بین پدرى و فرزندش بنشیند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «بر هر مسلمانى روز جمعه سه چیز لازم است: غسل، مسواك، بوى خوش‏.»

رسول خدا صلی الله علیه و آله از صداى آرام انسان خوشش مى‏آمد، و از كسى كه فریاد بلند دارد بدش مى‏آمد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله از فحش دادن به روزها و ساعت‌ها و باد و خورشید و ماه و ستارگان نهى نمود.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «عُجب، عمل هفتاد سال را از بین مى‏برد.»

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر كس به رزق اندك از خدا راضى باشد خداوند به عمل ‏اندك از او راضى باشد.»

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «اگر دوست دارید نمازتان افزون گردد خوبانتان را مقدم‏ بدارید.»

رسول‌خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «قاضى عادل نخستین كسى است كه به بهشت فرا خوانده ‏مى‏شود.»

آمدن رسول خدا با بوى خوش شناخته مى‏شد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «اطاعت كسى در نافرمانى خداى عزوجل جایز نیست.‏»

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر كس خود را فرزند غیرپدرش بداند روز قیامت ‏با مشركان محشور مى‏گردد.»

على علیه السلام فرمود: «توانگرى یاور خوبى بر اطاعت‏ خدا است‏.»

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر گاه خدا بنده‏اى را دوست‏ بدارد گرفتارش مى‏كند تا تضرع او را بشنود

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر كس بر سر راه مسلمانان آنان را اذیت كند لعنت ‏ملائكه بر او واجب است‏

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر گاه یكى از شما برادرش را دوست مى‏دارد نام و كنیه ‏و لقب و نام قبیله او را سؤال كند.»

على علیه السلام فرمود: «كسى كه بر نمازهاى پنجگانه به جماعت محافظت كند نامش جزء غافلان ‏نوشته نشود.»

على علیه السلام فرمود: «كسى كه نزد مردم توریه مى‏كند به چیزى كه خداوند خلاف آن را مى‏داند خدا نزد مردم خوارش خواهد كرد.»

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«شیطان هرگونه تلاشى را علیه انسان انجام مى‏دهد و وقتى بر او غلبه كرد در مال او عمل مى‏كند و هرگز نمى‏گذارد چیزى را در اطاعت ‏خدا انفاق كند.»

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «كسى به شیطان نزدیك نشد مگر آن كه از خدا دور گردید

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «خداى رحمت كند كسى كه سخنى مى‏گوید تا بهره‏اى از آن ‏ببرد یا سكوت مى‏كند تا سالم بماند.»

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «خوبى كن به كسى كه اهل آن است و كسى كه اهل آن نیست، چون اگر او اهل نیكى نیست تو اهل آن مى‏باشى.‏»

على علیه السلام فرمود: «مصافحه دوستى را نگه مى‏دارد.»

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر كه بگوید: لا اله الا الله احدا صمدا لم یلد و لم‏ یولد و لم یكن له كفوا احد، خدا چهل هزار هزار حسنه براى او مى‏نویسد.»

على علیه السلام فرمود: «مردمى بیایند كه به وسیله قرآن با شما مجادله كنند پس ‏آنان را به سنت‏ بگیرید، زیرا اصحاب سنت‏ به كتاب خدا آشناترند.»

حسن و حسین (علیهماالسلام) جایزه‏هاى معاویة بن ابى سفیان را نمى‏پذیرفتند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر كس از شما مى‏خواهد حجامت كند روز شنبه حجامت‏كند.»

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «به هر كس اذن براى دعا داده شود درهاى رحمت ‏به رویش‏ گشوده شود.»

على علیه السلام فرمود: «فال بد به كسى كه توكل بر خدا كند آسیب نمى‏رساند

على علیه السلام فرمود: «پیامبرى از پیامبران كه به او عزیر گفته مى‏شد گفت:

پروردگارا، منزهى، شان تو چه بزرگ و چه شگفت است! ابتداى تو از چه بوده است؟ سپس (به عنوان پشیمانى از سؤال خود) عزیر مقدارى خاك برداشته بر دهان خود ریخت. خداوند عزوجل به او وحى نمود: اى عزیر، دخالت در كار من نمودى، به عزت و جلال خود سوگند كه نام تو را از دیوان انبیاء محو مى‏كنم، پس تو همراه آنان ذكر نمى‏شوى‏.» (1)

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «نپرداختن دستمزد كارگر از گناهان كبیره است.‏»

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر گاه خداوند براى كسى خیر بخواهد او را در دین فقیه، و بیناى به عیوب خویش‏ مى‏گرداند، و زاهد در دنیایش قرار مى‏دهد.»

على علیه السلام فرمود: «از نشانه‏هاى نزدیكى قیامت جذام و شیوع بواسیر و مرگ ‏ناگهانى است.‏»

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر كس درباره قدر صحبت كند روز قیامت ‏آن را از او سؤال مى‏كنند، و هر كه صحبت نكند روز قیامت از او سؤال نشود.»

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هیچ پدرى فرزندش را به بهتر از ادب نیك تعلیم نداده‏ است‏.»

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «گروهى روز قیامت دوست دارند كه از ثریا سقوط مى‏كردند اما امیر بر چیزى نمى‏شدند.»

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «دعاى سه گروه رد نمى‏شود: پیشواى عادل، روزه‏دار تا آن كه افطار كند، دعاى مظلوم‏

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر كه بگوید من عالم هستم او جاهل است‏

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر كه بگوید من در جهنمم پس او در جهنم است.‏»

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «بهترین اخلاق مومنان عفو است.‏»

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «امام به هر كس حد بزند همان حد، كفاره گناه اوست.‏»

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر كه برادر مسلمانش را عفو كند خدا او را عفو كند.»

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «خداى متعال گوید: بهشت ‏بر كسى كه چشمانش را بگیرم ‏واجب است‏.»

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «بهترین زنان كسى است كه هر گاه چیزى به او داده شود شكر كند و هر گاه منع ‏شود صبر كند.»

على علیه السلام فرمود: «روز جمعه یك دینار صدقه بده، رسول خدا صلی الله علیه و آله این را پیش از جمعه از ما مى‏خواست‏.»

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ایمان شناخت ‏به قلب و اقرار به زبان و عمل به اندام‏ است‏.»

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «فرد ایمان ندارد مگر آن كه ایمان به چهار چیز داشته باشد: شهادت دهد كه خدایى غیر از الله نیست، او تنهاست و شریكى ندارد، و من رسول خدا هستم كه مرا به حق مبعوث كرده، و ایمان به قدر داشته باشد چه خیر یا شر آن. و ایمان به مبعوث شدن پس از مرگ داشته باشد.» (2)

پى‏نوشت‏ها:

1- از این حدیث استفاده مى‏شود كه تفكر در ذات خدا جایز نیست و تنها باید در اوصاف و افعال خدا بحث نمود .

2- همه احادیث این كتاب مثل سند اول از امام كاظم علیه السلام تا رسول خدا یا امیرالمؤمنین علیهماالسلام سند متصل دارند، و این سند طلایى (سلسلة الذهب) در همه آنها تكرار شده است، و ما فقط به ترجمه متن احادیث اكتفا كردیم.

منبع:

ماهنامه كوثر، شماره 15

احمد عابدى

پنج شنبه 21 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

روایاتی در باب انتظار فرج

- رسول اكرم صلى الله علیه و آله می‌فرماید:

«طوبى للصابرین فى غیبته، طوبى للمقیمین على محبته»؛ "ینابیع المودة، ج 3، ص 101"

خوشا به حال صبر كنندگان در ایام غیبتش، خوشا به حال پایداران بر دوستى و محبتش.

- امیرالمؤمنین علیه السلام می‌فرماید:

«انتظروا الفرج ولاتیأسوا من روح الله، فان احب الاعمال الى الله عزوجل انتظار الفرج ... والمنتظر للفرج كالمتشحط بدمه فى سبیل الله» ؛"بحارالانوار، ج 52، ص 123"

انتظار فرج بكشید و از رحمت خدا ناامید نگردید، زیرا محبوب‌ترین اعمال نزد خداى عزوجل، انتظار فرج است. و همانا منتظران فرج مانند شهیدانى هستند كه در راه خدا، در خون خود مىغلتند.

- امام حسین علیه السلام می‌فرماید:

«... اما ان الصابر فى غیبته على الاذى والتكذیب، بمنزلة المجاهد بالسیف بین یدى رسول الله صلى الله علیه و آله»؛ "اعلام الورى، ص 384"

... به تحقیق كه صبركنندگان در غیبتش بر اذیت‌ها و تكذیب‌ها، مانند مجاهدان با شمشیر در سپاه پیامبر (صلى الله علیه و آله) هستند.

- امام زین العابدین علیه السلام می‌فرماید:

«من ثبت على ولایتنا فى غیبة قائمنا، اعطاه الله أجر الف شهید مثل شهداء بدر و احد»؛"كشف الغمه، ج 3، ص 312"

هر كه در دوران غیبت قائم ما، بر ولایت ما ثابت قدم باشد، خداوند پاداش هزار شهید مانند شهداى بدر و احد را به او عطا مىفرماید.

- امام صادق علیه السلام می‌فرماید:

«المنتظر للثانى عشر كالشاهر سیفه بین یدى رسول الله صلى الله علیه و آله یذب عنه»؛"غیبت نعمانى، ص 41"

كسى كه منتظر امام دوازدهم است مانند كسى است كه در كنار رسول خدا (صلى الله علیه و آله) و براى دفاع از آن حضرت شمشیر مىزند.

- امام موسى كاظم علیه السلام می‌فرماید:

«طوبى لشیعتنا المتمسكین بحبّنا فى غیبة قائمنا، الثابتین على موالاتنا والبراءة من اعدائنا، اولئك منّا و نحن منهم، و قد رضوا بنا ائمة و رضینا بهم شیعة، طوبى لهم ثم طوبى لهم، هم والله معنا فى درجتنا یوم القیامة»؛"الزام الناصب، ص 68"

خوشا به حال شیعیان ما كه در غیبت قائم ما بر محبت و ولایت ما و بیزارى از دشمنان ما پایدار ماندند، آنها از ما و ما از آنهائیم. و همانا آنان امامت ما را پذیرفتند، ما هم آنها را به عنوان شیعیان خود پذیرفتیم. خوشا به حال آنها و باز هم خوشا به حال آنها، آنها به خدا قسم در درجه ما و در كنار ما در روز قیامت‌اند.

- امام رضا علیه السلام می‌فرماید:

«ما أحسن الصبر و انتظار الفرج» ؛"منتخب الاثر، ص 496"

چه نیکوست صبر كردن و انتظار فرج كشیدن.

- امام جواد علیه السلام می‌فرماید:

«افضل اعمال شیعتنا انتظار الفرج»؛"غیبت نعمانى، ص 180"

برترین اعمال شیعیانمان، انتظار فرج است.

امام هادى علیه السلام می‌فرماید:

«لولا من یبقى بعد غیبة قائمكم من العلماء الداعین الیه، والدّالین علیه، والذّابین عن دینه بحُجج الله، والمنقذین للضعفاء من عبادالله من شباك ابلیس و مردته، لما بقى احد الا ارتد عن دین الله. ولكنهم یمسكون ازمة قلوب ضعفاء الشیعة كما یمسك صاحب السفینة سكانها، اولئك هم الافضلون عندالله عزوجل»؛ "بحارالانوار، ج 51، ص 156"

اگر نه این بود كه پس از غیبت قائم آل محمد، برخى از علما وجود دارند كه به سوى او دعوت مىكنند و مردم را به حضرتش سوق مىدهند و از دینش با استدلال‌هاى الهى حمایت مىكنند و ضعیفان از بندگان خدا را از افتادن در دام ابلیس و یارانش، رهایى مىبخشند، پس به تحقیق هیچ كس نمىماند جز این كه از دین خدا برمىگشت. ولى آن عالمان زمان قلوب ضعفاى شیعه را مىگیرند همانگونه كه ناخداى كشتى، سكّان و فرمان كشتى را مىگیرد و پس آنها نزد خداى عزوجل از همه برترند.

پنج شنبه 21 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

توسل به امام زمان (عج)

شیخ طبرسى" صاحب "تفسیر مجمع البیان" در كتاب "كنوز النجاح" (1) روایت كرده است از "احمدبن الدربى" از خدّامه ابى عبداللَّه "حسین‏بن محمد بزوفرى" كه او گفته است: از ناحیه مقدّسه حضرت صاحب الزمان - علیه الصلوة والسلام - توقیعى بیرون آمد كه اگر كسى را به سوى حق تعالى حاجتى باشد، باید بعد از نصف شب جمعه غسل كند و به مكان نماز خود برود و دو ركعت نماز گزارد؛ در ركعت اول سوره حمد را بخواند و چون به "إِیّاكَ نَعْبُدُ وَإِیّاكَ نَسْتَعین" مى‏رسد، صد مرتبه آن را تكرار نماید و بعد از آن كه صد مرتبه تمام شود، بقیه سوره حمد را بخواند؛ پس از تمام شدن سوره حمد سوره "قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدْ" را یك مرتبه بخواند و ركوع و دو سجده به جا آورد و "سبحان ربّی العظیم و بحمده" را هفت مرتبه در ركوع بگوید و "سبحان ربى الاعلى و بحمده" را در هر یك از دو سجده هفت مرتبه بگوید و بعد از آن ركعت دوم را نیز مانند ركعت اول به جاى آورد و بعد از تمام شدن نماز این دعا را بخواند؛ پس خداوند حاجت او را - هر چه كه باشد - برآورده سازد مگر آن كه حاجت او در قطع كردن صله رحم باشد؛ دعا این است:

"أَللّهُمَّ اِنْ اَطَعْتُكَ فَالْ"مَحْمِدَةُ لَكَ وَ اِنْ عَصَیْتُكَ فَالْحُجَّةُ لَكَ، مِنْكَ الرَّوْحُ وَ مِنْكَ الْفَرَجُ، سُبْحانَ مَنْ أَنْعَمَ وَ شَكَرَ، سُبْحانَ مَنْ قَدَرَ وَ غَفَرَ، اَللّهُمَّ اِنْ كُنْتُ عَصَیْتُكَ فَاِنّی قَدْ اَطَعْتُكَ فی أَحَبِّ الْاَشْیاءِ اِلَیْكَ وَ هُوَ الْایمانُ بِكَ لَمْ أَتَّخِذْ لَكَ وَ لَدا وَ لَمْ أَدْعُ لَكَ شَریكا مَنّا مِنْكَ بِهِ عَلَىَّ لامَنّا مِنّى بِهِ عَلَیْكَ وَ قَدْ عَصَیْتُكَ یا اِلهی عَلى غَیْرِ وَجْهِ الْ"مُكابَرَةِ، وَ الْخُرُوجِ عَنْ عُبُودِیَّتِكَ، وَلَا الْجُحُودِ لِرُبُوبِیَّ-تِ- كَ وَلكِنْ اَطَعْتُ هَواىَ وَ اَزَلَّنِی الشَّیْطانُ فَلَكَ الْحُجَّةُ عَلىَّ وَالْبَیانُ، فَاِنْ تُعَذِّبْنی فَبِذُنُوبی، وَ اِنْ تَغْفِرْ لی وَ تَرْحَمْنی فَاِنَّكَ جَوادٌ كَریمٌ) و بعد از آن تا نفس او وفا كند "یا كَریمُ یا كَریمُ" را مكرّر بگوید، بعد از آن بگوید: "یا امِنا مِنْ كُلِّ شَی‏ءٍ وَ كُلُّ شَىْ‏‏ءٍ مِنْكَ خائِفٌ حَذَرٌ اَسْئَلُكَ بِاَ مْنِكَ مِنْ كُلِّ شَىْ‏ءٍ وَ خَوْفِ كُلِّ شَیْ‏ءٍ مِنْكَ، اَنْ تُصَلِّیَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اَنْ تُعْطِیَنی اَمانا لِنَفْسی وَ اَهْلی وَ وَلَدی وَ سایِرِ ما اَنْعَمْتَ بِهِ عَلَیَّ حَتّى لا أَخافَ وَلا اَحْذَرَ مِنْ شَیْ‏ءٍ اَبَدَا اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ، وَ حَسْبُنا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكیلُ . یا كافِیَ اِبْراهیمَ نَمْرُودَ وَ یا كافِیَ مُوسى فِرْعَوْنَ اَنْ تُصَلِّیَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اَنْ تَكْفِیَنی شَرَّ فُلانِ بْنِ فُلانٍ" و به جاى فلان‏بن فلان، نام شخصى را كه از ضرر او مى‏ترسد و نام پدر او را بگوید، و از خداوند طلب كند كه ضرر او را دفع نماید و كفایت كند. بعد از آن به سجده رود و حاجت خود را مسئلت نماید و به درگاه خداوند تضرع و زارى كند.

هر مرد مؤمن و زن مؤمنه‏اى كه این نماز را به جا آورد و این دعا را از روى اخلاص بخواند، درهاى آسمان براى برآمدن حاجات او گشوده مى‏شود و دعاى او مستجاب مى‏گردد، و این به سبب فضل و انعام (2) خداوند تعالى بر ما و بر مردمان است.

پی‌نوشت‌ها:

1- از كتاب "الذریعة •••" استفاده می‌شود كه كتاب كنوز النجاح نزد حاجی نوری بوده است، ولی در حال حاضر از وجود ان اثری نیست•

2- نجم الثاقب، .215.

پنج شنبه 21 آبان 1388  نظرات : 1 بيان انتقادات و پيشنهادات

آثار تربیتى آگاهى امام از اعمال مردم

امام زمان(عج) واسطه فیض و رحمت الهى بین خدا و بندگان است. جاى تردید نیست كه آن بزرگوار از كردار همه بندگان نیكوكار و بدكار آگاه مى‏شود، خصوصاً این كه به مسلمانان و شیعیان توجه خاص دارد و هم چون پیامبر صلی الله علیه و آله هرگاه كار نیكى را از آنان ببیند، خدا را سپاس مى‏گوید و بر هر كار بدى برایشان استغفار مى‏كند.(1)

نكته اساسى بُعد تربیتى خاصى است كه توجه به آن امت پیامبر صلی الله علیه و آله و پیروان معصومان علیهم السلام را به نوعى مراقبت همیشگى نسبت به كردار خویش وامى‏دارد. به راستى اگر بدانیم در هر هفته یك‏ بار یا دو بار، بلكه در هر روز، كارنامه هر یك از ما را به حضور مقدس ولى عصر(عج) عرضه مى‏دارند، چه‏ تأثیرى جز تلاش در راه اصلاح نفس و بهسازى اعمال ما مى‏تواند داشته‏ باشد؟

در این قسمت تذكر امام صادق علیه السلام را یادآور مى‏شویم:

"إنَّ أعْمالَ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله تُعْرَضُ عَلى رَسُولِ اللّهِ كُلَّ خَمیسٍ فَلْیَسْتَحْی أحَدُكُمْ مِنْ رَسُولِ اللّهِ أنْ یَعْرِضَ عَلَیْهِ الْقَبیحَ(2) ؛ كردار امت محمد(ص) هر پنجشنبه بر او عرضه مى‏گردد، پس هر یك از شما باید از پیامبر خدا(ص) حیا كند كه مبادا كارهاى زشت خویش را به او عرضه‏بدارد.

پی‌نوشت‌ها:

1. بحارالانوار، ج 17، ص 150، به نقل از: موعود، شماره 4.

2. بحارالانوار، ج 17، ص 150، ح 5.

پنج شنبه 21 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

سخاوت و ایثار على علیه السلام

"اذا جادت الدنیا علیك فجد بها على الناس طرا انها تتقلب فلا الجود یفنیها اذا هى اقبلت ولا البخل یبقیها اذا هى تذهب." (على علیه السلام)

سخاوت از طبع كریم خیزد و محبت و جاذبه را میان افراد اجتماع برقرار می‌سازد، شخص سخى هر عیبى داشته باشد در انظار عموم مورد محبت است.

على علیه السلام در سخاوت مشهور و كعبه آمال مستمندان و بیچارگان بود هر كسى را فقر و نیازى می‌رسید دست حاجت پیش على علیه السلام مى‏برد و آن حضرت با نجابت و اصالتى كه در فطرت او بود حاضر نمی‌شد آبروى سائل ریخته شود.

حارث حمدانى دست نیاز پیش على علیه السلام برد، حضرت فرمود آیا مرا شایسته پرسش دانسته‏اى؟

عرض كرد بلى یا امیرالمؤمنین، على علیه السلام فورا چراغ را خاموش كرد و گفت این عمل براى آن كردم كه ترا در اظهار مطلب خفت و شكستى نباشد.

روزى مستمندى به على علیه السلام وارد شد و وجهى تقاضا كرد، على علیه السلام به عامل خود فرمود او را هزار دینار بدهد عامل پرسید از طلا باشد یا نقره؟ فرمود: براى من فرقى ندارد هر كدام كه به درد حاجتمند بیشتر می‌خورد از آن بده.

معاویه كه دشمن سرسخت آن حضرت بود روزى از یكى پرسید: از كجا می‌آیى؟

آن شخص از راه تملق گفت از پیش على كه بخیل‏ترین مردم است! معاویه گفت واى بر تو از على سخى‏تر كسى به دنیا نیامده است اگر او را انبارى از كاه و انبارى از طلا باشد طلا را زودتر از كاه می‌بخشد.

یكى از مباشران على علیه السلام عوائد ملك او را پیش وى آورده بود آن حضرت فورا در آمد خود را به فقراء تقسیم نمود عصر آن روز همان شخص على علیه السلام را دید كه شمشیرش را می‌فروشد تا براى خانواده خود نانى تهیه كند.

على علیه السلام هیچگاه سائل را رد نمی‌كرد و می‌فرمود: اگر من احساس كنم كه كسى از من چیزى خواهد خواست پیش از اظهار او در اجابت دعوتش پیشدستى می‌كنم زیرا حقیقت جود ناخواسته بخشیدن است.

على علیه السلام می‌فرمود حاجتمندان حاجت خود را روى كاغذ بنویسند تا خوارى و انكسار سؤال در چهره آنها نمایان نشود. على علیه السلام چهار درهم پول داشت یكى را در موقع شب انفاق نمود و یكى را در روز و یك درهم آشكارا و یك درهم در نهان آنگاه این آیه نازل شد كه مفسرین شأن نزول آن را در مورد انفاق آن حضرت نوشته‏اند:

"الذین ینفقون اموالهم باللیل و النهار سرا و علانیة فلهم اجرهم عند ربهم ولا خوف علیهم ولا هم یحزنون. (1)

كسانی كه اموال خود را در شب و روز، نهانى و آشكارا انفاق می‌كنند براى آنها نزد پروردگارشان پاداشى است و ترس و اندوهى بر آنها نباشد. (2)

پس از قتل عثمان كه على علیه السلام به مسند خلافت نشست عربى نزد آن حضرت آمد و عرض كرد من بسه نوع بیمارى گرفتارم، بیمارى نفس، بیمارى جهل، بیمارى فقر! على علیه السلام فرمود مرض را باید به طبیب رجوع كرد و جهل را به عالم و فقر را به غنى.

آن مرد گفت شما هم طبیب هستید و هم عالم و هم غنى!

حضرت دستور داد از بیت‌المال سه هزار درهم به او عطاء كردند و فرمود هزار درهم براى معالجه بیمارى و هزار درهم براى رفع پریشانى و هزار درهم‏ براى معالجه نادانى. (3)

علماء و مفسرین عامه و خاصه نقل كرده‏اند على علیه السلام در مسجد نماز می‌خواند و در ركوع بود كه سائلى در حالی كه سؤال می‌كرد از كنار او گذشت و آن حضرت انگشتر خود را كه در دست داشت با اشاره به او بخشید، سائل وقتى از او دور شد با رسول اكرم صلى الله علیه و آله برخورد نمود حضرت پرسید چه كسى این انگشتر را به تو داد؟ سائل اشاره به على علیه السلام نمود و گفت این شخص كه در ركوع است آنگاه آیه: انما ولیكم الله و رسوله... كه آیه ولایت بوده و ضمنا اشاره به خاتم بخشى آن حضرت است نازل شد. (4)

على علیه السلام تنها به بخشش مال اكتفاء نمی‌كرد بلكه جان خود را نیز در راه حق ایثار نمود، در شب هجرت به خاطر پیغمبر صلى الله علیه و آله از جان خود دست شست و به استقبال مرگ رفت، معنى پر مغز ایثار همین است كه جز على علیه السلام كسى بدان پایه نرسیده است.

ایثار مقدم داشتن دیگران است بر نفس خود و كسى تا تسلط كامل بر نفس نداشته باشد نمی‌تواند مال و جان خود را به دیگرى بدهد، این صفت از سجایاى اخلاقى و صفات ملكوتى است كه در هر كسى پیدا نمی‌شود، على علیه السلام با زحمت و مشقت زیاد نانى تهیه كرده و براى فرزندان خود مى‏برد در راه سائلى رسید و اظهار نیازمندى كرد حضرت نان را به او داد و با دست خالى به خانه رفت، روزى با غلام خود قنبر به بازار رفت و دو پیراهن نو و كهنه خرید كهنه را خود پوشید و نو را به قنبر داد.

محدثین و مورخین، همچنین مفسرین ذیل تفسیر آیات سوره دهر (هل اتى) هر یك با مختصر تفاوتى در الفاظ و عبارات در مورد ایثار على علیه السلام به طور خلاصه چنین نوشته‏اند كه حسنین علیهماالسلام مریض شدند پدر و مادر آنها و حتى خود حسنین نذر كردند كه پس از بهبودى سه روز به شكرانه آن روزه بگیرند فضه خادمه منزل نیز از آنها پیروى نمود.

چون خداوند لباس عافیت به آنها پوشانید به نذر خود وفا كرده و مشغول روزه گرفتن شدند، على علیه‌السلام سه صاع جو از شمعون یهودى كه همسایه‏شان بود قرض كرد و به منزل آورد حضرت زهرا علیهاالسلام روز اول یك صاع از آن را آرد نموده و (به تعداد افراد خانواده) پنج گرده نان پخت، شب اول موقع افطار سائلى پشت در صدا زد اى خانواده پیغمبر من مسكین و گرسنه‏ام از آنچه می‌خورید مرا اطعام كنید كه خدا شما را از طعام‌هاى بهشتى بخوراند، خاندان پیغمبر هر پنج قرص را به مسكین داده و خود با آب افطار كردند.

روز دوم فاطمه علیهاالسلام ثلث دیگر جو را آرد كرد و پنج گرده نان پخت شامگاه موقع افطار یتیمى پشت در خانه حرف‌هاى مسكین شب پیشین را تكرار كرد باز هر پنج نفر قرص‌هاى نان را به او داده و خود با آب افطار كردند. روز سیم فاطمه علیهاالسلام بقیه جو را به صورت نان در آورد و موقع افطارى اسیرى پشت در آمد و سخنان سائلین دو شب گذشته را به زبان آورد باز خاندان پیغمبر نان‌ها را به او دادند و خودشان فقط آب چشیدند روز چهارم حسنین علیهماالسلام چون جوجه می‌لرزیدند وقتى پیغمبر صلى الله علیه و آله آنها را دید فرمود پناه مى‏برم به خدا كه شما سه روز است در چنین حالید جبرئیل فورا نازل شد و 18 آیه از سوره هل اتى را (از آیه 5 تا آیه 22) در شأن آنها و توضیح مقامات عالیه‏شان در بهشت برین به رسول اكرم صلى الله علیه و آله قرائت كرد كه یكى از آیات مزبور اشاره به انفاق و اطعام سه روزه آنها است آنجا كه خداوند تعالى فرماید:

"و یطعمون الطعام على حبه مسكینا و یتیما و اسیرا." (5)

و در آخر آیات نازله هم از عمل بی‌ ریا و خالصانه آنها قدردانى ‏كرده و فرماید: ان هذا كان لكم جزاء و كان سعیكم مشكورا. یعنى البته این(مقامات و نعمت‌هاى بهشتى كه در آیه‏هاى پیش آنها را توضیح داده) پاداش عمل شما است و سعى شما مورد رضایت و قدردانى است. (6)


پى‏نوشت‌ها:

(1) سوره بقره، آیه 274.

(2) كشف الغمة، ص 93/ ینابیع المودة، ص 92/ مناقب ابن مغازلى، ص 280.

(3) جامع الاخبار، ص 162.

(4) مناقب ابن مغازلى، ص 313/ كفایة الطالب، ص 250 و كتب دیگر.

(5) سوره دهر آیه 8 .

(6) شواهد التنزیل، جلد 2، ص 300/ امالى صدوق مجلس 44، حدیث 11/ كشف الغمة، ص 88 و كتب دیگر .

پنج شنبه 21 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

عواطف على علیه السلام

"والذین معه اشداء على الكفار رحماء بینهم." (سوره فتح/ آیه 29)

بقاى هر اجتماعى به محبت و جاذبه افراد وابسته است، محبت و عاطفه در قلب پاك و نفس سلیم پرورش یابد و كسى كه واجد چنین صفات عالیه باشد در فكر دیگران بوده و حتى آسایش آنها را به راحتى خود ترجیح می‌دهد. على علیه السلام مظهر محبت و عاطفه بود او رنج می‌كشید و كار می‌كرد و سرانجام مزد كار خود را صرف بیچارگان و درماندگان مى‏نمود.

على علیه السلام براى نیازمندان و ستمكشان پناهگاه بزرگى بود او پدر یتیمان و فریادرس بیوه زنان و دستگیر درماندگان و یاور ضعیفان بود، در زمان خلافت خود شب‌ها از خانه بیرون می‌آمد و در تاریكى شب خرما و نان براى مساكین و بیوه‌زنان مى‏برد و به صورت مرد ناشناس از در خانه آنها آذوقه و پول می‌داد بدون این كه كسى بشناسد كه این مرد خیّر و نوع پرور كیست؟

على علیه السلام هر كجا یتیمى می‌دید مانند پدرى مهربان دست نوازش به سر او می‌كشید و برایش خوراك و پوشاك می‌داد. آن حضرت روزى در كوچه می‌رفت زنى را دید كه مشك آب بر دوش گرفته و به خانه مى‏برد و از سنگینى مشك ناراحت بود، على علیه السلام مشك را از زن گرفت و به منزل وى رسانید و از طرز معیشت زن جویا شد، آن زن بدون این كه او را بشناسد گفت شوهرم از جانب على به ماموریت جنگى رفت و به شهادت رسید و من از روى ناچارى براى تهیه معاش خود و بچه‏هایم به خدمتگزارى مردم پرداختم. على علیه السلام از شنیدن این سخن خاطر مباركش دیگر گونه شد و شب را با ناراحتى به سر برد چون صبح شد زنبیلى از آرد و خرما برداشت و به خانه آن زن رفت و گفت من همان كسى هستم كه در آوردن مشك آب به تو كمك كردم زن آذوقه را گرفت و از او تشكر نمود و گفت خدا میان من و على حكم كند كه فرزندان من یتیم و بى‌غذا مانده‏اند على علیه السلام وارد خانه شد و فرمود من براى خدمت تو و كسب ثواب حاضر هستم من كودكان ترا نگه می‌دارم و تو نان بپز آن زن مشغول پختن نان شد و على علیه‌السلام هم كودكان یتیم را روى زانوى خود نشانید و در حالی كه اشك از چشمان مباركش فرو می‌غلطید خرما به دهان آنها می‌گذاشت و می‌فرمود اى بچه‏هاى من، اگر على نتوانسته است به كار شما برسد او را حلال كنید كه وى تعمدى نداشته است، چون تنور روشن شد و حرارت آن به صورت مبارك آن جناب رسید پیش خود گفت اى على گرمى آتش را بچش و از حرارت آتش دوزخ بیمناك باش اینست سزاى كسى كه از حال یتیمان و بیوه‌زنان بى‌خبر باشد!

در این موقع زن همسایه وارد شد و حضرت را شناخت و به صاحب خانه گفت واى بر تو این على است كه تو او را به كار واداشته‏اى! آن زن پیش على علیه السلام شتافت و عرض كرد چقدر زن بی‌شرمی باشم كه چنین گستاخى نموده و امیرالمؤمنین را به كار واداشته‏ام از تقصیر من درگذر. على علیه السلام فرمود ترا در این كار تقصیرى نیست بلكه وظیفه من است كه باید به كار یتیمان و بیوه‌زنان رسیدگى كنم. (1)

على علیه السلام در حسن سلوك و رفتار با مردم چنان فروتن و مهربان بود كه حدى بر آن نمی‌توان تصور نمود او كریم و نجیب و اصیل و با عاطفه بود و بزرگواریش زبانزد خاص و عام بود و دشمنانش نیز او را به دارا بودن چنین خصال كریمه می‌ستودند.

شهد الانام بفضله حتى العدى‏                   و الفضل ما شهدت به الاعداء (2)

معاویه كه از دشمنان سر سخت او بود می‌گفت اگر من شكست بخورم و على‏ بر من دست یابد باكى ندارم زیرا كافى است كه من از او تقاضاى عفو كنم و او مرد بزرگوار و كریمى است مرا مورد عفو خویش قرار دهد.

على علیه السلام همیشه به سپاهیان خود می‌فرمود كه دنبال دشمن فرارى نروید و مجروحین را مداوا نموده و با اسیران مدارا كنید، در جنگ جمل كه پیروزى یافت عایشه را محترمانه به مدینه فرستاد و عبدالله بن زبیر و مروان بن حكم را كه در بر پا كردن آن فتنه سهم قابل ملاحظه‏اى داشتند آزاد نمود.

على علیه السلام همه را از عطوفت و محبت خود بهره‏مند می‌كرد و به عفو و ترحم توصیه می‌فرمود و حتى درباره قاتل خود فرمود با او مدارا كنید و گرسنه و تشنه‏اش نگذارید. بارى چنین احساسات عالیه و عواطف بى‌نظیر فقط در قلب پاك آن حضرت می‌تواند جای‌گیر شود و چنانكه اختصارا اشاره گردید على علیه‌السلام در تمام ملكات نفسانى و سجایاى اخلاقى منحصر به فرد بوده است بدین جهت ابن ابى الحدید گوید: سبحان الله! یك فرد و این همه فضایل؟! توضیح و بیان شخصیت على علیه السلام بر هیچ كس مقدور نیست و مطالبى كه طى چند فصل گذشته در مورد صفات عالیه آن بزرگوار نگاشته شده در خور فهم و ادراك ما است والا باید گفت (عنقا شكار كس نشود دام باز چین).


پی‌نوشت‌ها:

(1) بحار الانوار، جلد 41، ص 52 .

(2) تمام مردم حتى دشمنان به فضل و برترى او گواهند و فضل(حقیقى) آنست كه دشمنان بدان گواهى دهند.

پنج شنبه 21 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

علائم مومنان در كلام حضرت علی علیه السلام (1)

«هَمّام» یكی از صحابه حضرت امیر علیه السلام، شخصیتی پارسا، متهجّد و مجتهد بوده كه از حضرت درخواست می‌كند، صفات «متقین» را باز گوید و حضرت نیز با مقدماتی اجابت می‌فرمایند. بیانات آن بزرگوار معروف است به «خطبه همّام» و در نهج البلاغه (نسخه صبحی صالح، ص303، خطبه 193) نقل شده است. روایت دیگری در اصول كافی (1) از حضرت نقل شده كه شبیه همان خطبه است.

در اینجا منقول در اصول كافی را شرح و بسط می‌دهیم .

امام صادق علیه السلام می‌فرمایند: هنگامی كه علی علیه السلام خطبه می‌خواندند، همّام بلند شد و عرض كرد:

"صِفْ لَنا صِفَةَ المُؤمِنِ كَانَََّّنا نَنْظُرُ اِلَیهِ"؛ برای ما توصیف بفرمایید مومن را، مانند آن كه او را می‌بینیم .

"فَقالَ: یَا هَمّامُ! المُؤمِنُ هُوَ الكَیِّسُ الفِطن"؛

فرمودند ای همام! مومن، زیرك و باهوش است .
برخی «كیِّس» و «فطن» را به یك معنا گرفته‌اند و فطن را تاكید كیِّس دانسته‌اند. اما با مراجعه به كتب لغت، روشن می‌شود میان این دو واژه تفاوت است. كیِّس در مقابل احمق است و به زیركی خدادادی اطلاق می‌شود. معنی روایت این می‌شود، كه مومن عاقل و چیز فهم است. از این رو می‌توان گفت كیاست به ادراك كلیات (عقل خدادادی)، و فطانت به هوشی كه حاصل تجربه است (ادراك جزییات) اطلاق می‌شود. یكی از دلایل اختلاف فطانت و كیاست روایتی از رسول الله صلی الله علیه و آله است كه نشان می‌دهد فِطن تاكید كیِّس نیست.


قال رسول الله صلی الله علیه و آله: "المومن كیِّس الفِطن الحذر" (2)؛ مومن عاقل و چیز فهم و محتاط است .
در دنباله روایت علی علیه السلام فرمودند: «بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه»؛ صورت مومن بشاش و باز است و حزنش در قلبش است.
در روایتی دیگر، روایت همّام به صورت تمثیلی پرداخته شده است:


"المُؤمِنُ لا یَلسَعُ مِنْ حَجَرٍ مَرَّتَین" (3)؛ مومن از روی یك سنگ دو بار نمی‌لغزد و به زمین نمی‌خورد.
متاسفانه در سابق، گاهی ساده لوحی‌ها را علامت خوبی می‌دانستند. كسی كه صابون را از پنیر تشخیص نمی‌داد، ستایش می‌شد. در صورتی كه بی‌شعوری هیچ گاه علامت "خوبی" نبوده، و این نوع مدح‌ها ترویج نادانی است. در اینجا ذكر نكته‌ای ضروری است كه میان حیله زدن و حیله را درك كردن تفاوت است. یكی از بزرگان می‌فرمود حقه نزن اما حقه را بفهم. چرا؟ چون مومن كیس و فطن و حذر است یعنی مومن هوشیار است و اوضاع را می‌پاید. البته این كلمه "حذر" معانی متفاوت دنیوی و اخروی دارد. یكی از معانی آن هوشیاری مومن در نفروختن آخرت به دنیا است. از این روایت در می‌یابیم كه اسلام دین شعور است، حتی، در وصول به مقامات معنوی به كار انداختن شعور را شرط می‌داند.

در دنباله روایت، علی علیه السلام فرمودند: «بُشْرُهُ فِی وَجهِهِ وَ حُزنُهُ فِی قَلبِهِ»؛

صورت مومن بشاش و باز است و حزنش در قلبش است.

شایان ذكر است كه اندوه‌های ما دو سنخ است .

1ـ حزن در امور دنیوی، مانند مصیبت‌ها و گرفتاری‌هایی كه برای انسان گاهی در دنیا پیدا می‌شود. مومنی كه گرفتاری دنیوی برایش پیش آمده نباید در روابط اجتماعی، آن را بروز دهد.
می‌گویند حضرت موسی علیه السلام برای مناجات به كوه طور می‌رفت. در راه شخصی را دید كه بلند صحبت می‌كند، اظهار محبت می‌كند، پیراهنش را چاك می‌زند. وقتی به محل مناجات رسید حكایت حال او را با خدا باز گفت. خطاب رسید كه ای موسی به او بگو نمی‌خواهد برای من سینه چاك كند، دلش را چاك دهد تا ما در آن قرار بگیریم .

2ـ حزن در امور اخروی، مانند خوف از خدا، در این موارد هم، باید حزن در دل باشد و در قیافه و چهره منعكس نشود.
می‌گویند حضرت موسی علیه السلام برای مناجات به كوه طور می‌رفت. در راه شخصی را دید كه با صدای بلند اظهار محبت كرده، پیراهنش را چاك می‌زند. وقتی به محل مناجات رسید حكایت حال او را با خدا باز گفت. خطاب رسید كه ای موسی به او بگو نمی‌خواهد برای من سینه چاك كند، بلكه دلش را چاك دهد تا ما در آن قرار بگیریم .

البته غم و اندوه مومن با حزن اولیائش نسبتی مستقیم دارد. همان طور كه نشاط او با فرح و شادی اولیائش نسبت دارد، چون دل‌های مومنان با یكدیگر مربوط است.

در روایتی یكی از ائمه معصومین علیهم السلام درباره شیعیان، فرموده‌اند:

«شِیعَتُنا خُلِقُوا مِن فاضِلِ طِینَتِنا یَفْرَحُون لِفَرَحِنا وَ یَحْزَنُونَ لِحُزْنِنا» (4)؛ شیعیان ما از باقیمانده طینت ما آفریده شده‌اند. شادی آنها با شادی ما و حزنشان با حزن ما در ارتباط است .

حسد صفت كسی است كه آرزوی زوال نعمتی را از غیر دارد. به خلاف «غبطه» كه خوب است و آن آرزوی داشتن كمالی است كه در دیگری هم هست و در فارسی به «رشك» تعبیر می‌شود.
آنگاه كه اولیای ایشان اندوهناكند شیعیان نیز اندوهگین‌اند و وقتی شادند، پیروانشان نیز مسرورند.


«اَوسَعُ شَیءٍ صَدْراً»؛ مومن از روحی وسیع برخوردار است. برخی این جمله را به حلم تفسیر كرده‌اند. یعنی مومن اهل حلم است. برخی هم آن را به علم شرح كرده‌اند. البته تفسیر وسعت صدر به علم، بعید است. صدر همان روح است. روح مومن با ظرفیت است و در برابر مشكلاتی كه برای خیلی‌ها تحمل ناپذیر است، مقاومت می‌كند.

مومن مانند آب جاری است كه بر اثر تماس با نجاست، نجس نمی‌شود بعضی مردم مانند آب قلیل هستند كه بر اثر برخورد با اندكی نجاست، نجس می‌شوند، برخی نیز مانند آب كُر هستند كه باید به قدری نجاست در آن وارد شود كه بو و طعم نجاست را بگیرند. اما مومن مانند آب جاری است كه به منبعی عظیم از رودخانه یا دریا متصل است. آب جاری هرگز منفعل نمی‌شود. این روایت آنگاه كه به مناسبت‌های اجتماعی كشانده شود آثار و بركات بسیار زیادی دارد. از این رو، مومن از گفتار بسیاری از جُهال می‌گذرد و حلم به خرج می‌دهد.

«وَ اَذَّلُ شَیءٍ نَفْساً»؛ هواهای نفسانی در نزد مومن از هر چیز خوارتر است.
چرا سعی مومن از عسل شیرین‌تر است چون مومن از كوشش خود در دو جهت لذت می‌برد:

1- از جهت مادی. وقتی برای تامین معیشت خود یا كسانی كه با وی مربوط اند كه این خود، عبادت است و مروت. آن گاه كه در مسیر تامین معاش تلاش می‌كند به دلیل فطرت انسانی از این كه وسیله است تا دیگران با حمایت او به زندگی ادامه دهند، لذت می‌برد، مانند پزشكی كه از درمان بیماران خویش احساس لذت می‌كند.

2- از جهت معنوی. وقتی که تلاش مومن مربوط به اعمالی است كه در آخرت از آنها بهره‌مند می‌شود.در بُعد معنوی وقتی به اوامر حق تعالی گردن می‌نهد و دستورهای الهی را اجرا می‌كند؛ پیوند محبتی كه میان او و محبوب است، شدیدتر می‌شود و از این جهت لذتی وصف ناپذیر برایش حاصل می‌گردد. او باور دارد كه تلاشش به ملاقات حق می‌انجامد.





مومن به دلیل احساس فرادستی كه نسبت به هواهای نفسانی دارد هرگز تسلیم آن نمی‌شود.


«زاجِرٌ عَن كُلِّ فَانٍ حَاضٍ عَلَی كُلِّ حَسَنٍ»؛ از هر آنچه فانی است باز می‌دارد و در تحقق امور نیكو حریص است.
مراد از «فانی» امور دنیوی است كه به حال نفوس مضر است. «زاجر» هم اعم از زجر و بازدارندگی خود و دیگران است. از امر به معروف و نهی از منكر، «كُل فانٍ» تنها محرمات را در برنمی‌گیرد، چه بسا امور مكروه و مباحی كه ممكن است به جنبه‌های اخروی ضربه بزند، لااقل موجب تنزل مراتب شود. و مومن خود و دیگران را از آن‌ها باز می‌دارد.


«لاحَقُودٌ ولاحَسُودٌ وَ لا وَثّابٌ وَ‌ لا سَبّابٌ وَ لا عَیّابٌ وَ لا مُغتَابٌ»؛ كینه ورز و حسود نیست، به مردم نمی پرد و دشنام نمی‌دهد، عیب‌جو و غیبت كننده نیست .

«حقد» آن دشمنی است كه در درون جای می‌گیرد. میان «حقد» و «عداوت» اختلاف است. معمولا «حقد» را به كینه ترجمه كرده‌اند.

"حسد" صفت كسی است كه آرزوی زوال نعمتی را از غیر دارد. به خلاف «غبطه» كه خوب است و آن آرزوی داشتن كمالی است كه در دیگری هم هست و در فارسی به «رشك» تعبیر می‌شود.

«وثاب» به معنی پریدن و جستن است. یعنی مومن به دیگران پرخاش نمی‌كند.

«عیاب»، عیب‌جو را گویند و «مغتاب»، غیبت كننده، معنی روایت این است كه مومن اهل كینه، حسد، پرخاشگری، فحاشی، عیب‌جویی و غیبت نیست .
طمع حالتی است كه برای نفس در برابر دنیا پدید می‌آید دل آنچه را دیگران از نعم مادی دارند، طلب می‌كند، اگر چه بدان احتیاج نداشته باشد.


مبالغه در نفی
برای فهم بیشتر این روایت ذكر نكته‌ای ضروری است:

چرا حقود و حسود و وثّاب و سبّاب و عیّاب را به صورت صیغه مبالغه مطرح فرموده‌اند آیا می‌خواهد فقط افراط در ناهنجاری‌ها را از مومن نفی كند،

چرا سعی مومن از عسل شیرین‌تر است چون مومن از كوشش خود در دو جهت لذت می‌برد:

1- از جهت مادی. وقتی برای تامین معیشت خود یا كسانی كه با وی مربوط اند كه این خود، عبادت است و مروت. آن گاه كه در مسیر تامین معاش تلاش می‌كند به دلیل فطرت انسانی از این كه وسیله است تا دیگران با حمایت او به زندگی ادامه دهند، لذت می‌برد، مانند پزشكی كه از درمان بیماران خویش احساس لذت می‌كند.

2- از جهت معنوی. وقتی که تلاش مومن مربوط به اعمالی است كه در آخرت از آنها بهره‌مند می‌شود.

در بُعد معنوی وقتی به اوامر حق تعالی گردن می‌نهد و دستورهای الهی را اجرا می‌كند؛ پیوند محبتی كه میان او و محبوب است، شدیدتر می‌شود و از این جهت لذتی وصف ناپذیر برایش حاصل می‌گردد. او باور دارد كه تلاشش به ملاقات حق می‌انجامد. «یا ایها الانسان انك كادح الی ربك كدحا فمُلاقیه.» (5)

«لا جَشعٌ وَ لا هلع»؛ نه حریص است و نه اسیر پوچی است.


«جشع»، كثرت حرص را گویند. حرص به این معنا است كه شخصی در عین دارایی باز هم افزون طلبی می‌كند و حال آن كه این تقاضا برایش مفید نیست. شدت حرص در جایی است كه شخص نصیب خود را گرفته است و طمع در مال غیر دارد.

«هلوع» به معنای كسی است كه توان تحمل در برابر هواهای نفسانی را ندارد. به تعبیر من آدم پوچی است. چنین شخصی ناشكیباست. اهل جزع و فزع است. بنابراین جشع و هلع، حالت كسی است كه حریص است و بی صبر.

«وَ لا عُنف وَ لا صلف»؛ درشت گفتار و كم ظرفیت نیست.
خداوند پیامبرش را نصیحت می‌كند كه در برخوردهای اجتماعی غلیظ و درشت نباشد. زیرا خشونت، نظام اجتماعی را از هم می‌گسلد. درشتی در گفتار و كردار دریچه‌ای به سوی بی‌ایمانی است. در این باره روایت جالبی از سلمان (ره) روایت شده است.

«قَالَ اِذَا اَرَادَاللهُ عَزَّوَجَلّ هَلاكَ عَبْدٍ نَزَعَ مِنْهُ الحَیَاءَ» ؛ آنگاه كه خداوند اراده هلاك بنده‌ای را داشته باشد، ابتدا حیایش را اخذ می‌كند.

«فَاِذَا نَزَعَ مِنهُ الحَیَاءَ لَم تَلقِهِ اِلَّا خَائِناً مَخُونا» ؛ آنگاه كه حیا از او رخت بربست، تبدیل به آدم خائنی می‌شود.

«وَ اِن كانَ خَائنِا ًمَخُونا نَزَعَ مِنهُ الاَمانَةَ» ؛ وقتی خائن شد، امانت از او سلب می‌شود.

میان طمع و ایمان، ضدیت است. دنیا و آخرت با یكدیگر جمع شدنی نیستند. وقتی در دلی طمع وارد شد، ایمان از آن خارج می‌شود. و چه خطری بالاتر از بی‌ایمانی است لذا در نقطه مقابل طمع، ورع قرار دارد. از امام حسین علیه السلام پرسیدند كه چه چیز ایمان را در بنده پا برجا می‌كند حضرت پاسخ فرمودند: «ورع».
یعنی روحیه امانت داری را از دست می‌دهد و به امانات الهی خیانت می‌كند. در اینجاست كه توحید ولایتش در خطر نابودی قرار می‌گیرد.

«فَاِذَا نُزِعَتْ مِنهُ الاَمَانَةُ لم تَلقِهِ اِلا فَظّاً غَلیظاً»؛ وقتی امانت از او گرفته شد، آنگاه او را آدم درشت و خشنی خواهی دید.

«فَاِذَا كانَ فَظاً غَلیظاً نُزعَت مِنهُ رِقةُ الایمان»؛ وقتی خشن و غلیظ شد، ایمان از او برداشته می‌شود.

«فَاذَا نُزِعَت مِنهُ رِقة الاِیمان لَم تَلقِهِ اِلا شَیطاناَ مَلعُوناً»(6)؛ پس هنگامی كه ایمان از او گرفته شد، به شیطان ملعونی بدل خواهد شد.


«وَ لا مُتكلِّفٌ وَ‌ لامُتَعَمِّقٌ»؛ اهل تكلف نیست و در چیزی كه به او مربوط نیست فرو نمی‌رود.
تكلف از كلف به معنی مشقت است. مومن در روابط اجتماعی به مقدار توانی كه دارد عمل می‌كند و خود را به مشقت نمی‌افكند. از آن طرف، در معاشرت با دیگران كارها و سخنان مومنان را زیر ذره‌بین نمی‌گذارد و در آن عمیق نمی‌شود. در نگرش به افكار و اعمال خود نیز متعارف و متعادل است.


«جَمیلُ المُنازِعَة» ؛ منازعه‌اش زیباست .
به طوری كه اگر شخص ثالثی از بیرون نظاره‌گر این منازعه باشد از رفتار مومن لذت می‌برد، چون حتی در منازعه هم مسائل اخلاقی و انسانی را مراعات می‌كند.


«كَریمُ المُراجِعَة» ؛ بازگشتش كریمانه است .
كرامت به معنای بزرگواری است اما مراجعه در اینجا به چه معناست در اینجا احتمالات گوناگونی قابل طرح است .

1ـ ممكن است مقصود این باشد كه وقتی مومن درباره شخصی مرتكب اشتباهی شد، با بزرگواری عمل می‌كند و باز می‌گردد.

2ـ امكان دارد مراد این باشد كه حتی در هنگام نیاز به كسی، مراجعه‌اش به او با تملق و چاپلوسی همراه نیست، بزرگوارانه و كریمانه است .


«عَدلٌ اِنْ غَضبَ» ؛ در وقت خشم از عدالت خارج نمی‌شود.
گاهی می‌گوییم: زید عادل، و گاهی گفته می‌شود: زید عدل. زید عدل، یعنی حقیقت زید عدالت است و زید با عدالت اتحاد پیدا كرده است.


«رَفیقٌ اِنْ طَلَبَ» ؛ ملایمست اگر چیزی خواهد.

«لایَتَهَوَّرُ وَ لا یَتَهَتَّك» ؛ مومن اهل تهور و پرده دری نیست .
قوای نفس انسان به یك اعتبار عقل و شهوت و غضب است و هر یك از اینها سه حالت دارند: افراطی، تفریطی و اعتدالی .

حد اعتدال در این قوا، فضیلت است. تهور، حالت افراطی قوه غضب است. و به معنای وارد شدن در امری است كه عقلا و شرعا سزاوار نیست.


«وَ لا یَتَجَبَّر» ؛ مومن، متكبر نیست .
«تَجبُّر» را به تكبر معنا كرده‌اند. نه خود را بزرگ می‌بیند و نه خود را بزرگ می‌نمایاند.


«خَالِصُ الوَدّ» ؛ دوستی‌اش خالصانه است .
در معنای این كلام سه تصویر محتمل است:

1ـ مومن در روابط اجتماعی اهل خدعه و نیرنگ و نفاق نیست. دوستی‌اش بی‌قید و شرط است .

2ـ مومن دوست می‌پذیرد و رفاقت می‌كند اما محور این رفاقت‌ها خداوند است دشمنی‌اش هم برای خداست. یعنی حبش خالصاً لله و بغضش نیز مخلصا لله است.

3ـ مظروف دل مومن فقط محبت خداست. محبتش به خدا خالص است و در كنارش هیچ محبت دیگری نیست.

«وَثیقُ العَهدِ، وَفِیُّ العَقد» ؛ عهدهایش وثیق و محكم و به پیمان‌هایش وفادار است .

محكم به دو معنا است:

1ـ محكم در برابر متزلزل،

2ـ محكم در برابر چیزی كه كنده شود و از بین برود. عهدهای مومن نه تنها كنده نمی‌شود بلكه متزلزل هم نمی‌گردد، چه عهدهای با خالق و چه پیمان‌های با مخلوق.


«شَفیقُ الوُصول» ؛ مهربان پیوند زننده است.
به عبارت دیگر ناصح مشفق است اصرار دارد كه به مومنان خیر برساند. حرص مومن در این موارد است و در مهربانی كردن به مومنان حریص است. وصول از «صله» به معنی بسیار پیوند زننده است. مومن همواره پیوند می‌زند، قاطع و فاصل نیست. خواه در خصوص ارحام، خواه در خصوص سایر مومنان. یكی از بزرگان می‌فرمود: هیچ گاه با كسی قطع ارتباط نكرده‌ام . مگر آن كه این قطع از ناحیه او بوده است. این صفت از بهترین صفات مومن است.

«حلیم»، شكیبا است . حلیم، صاحب طمانینه نفس است .

برخی تصور كرده‌اند غضب در مقال «كظم غیظ» است و حال آن كه غضب مقابل، حلم قرار دارد. كظم غیظ فرو نشاندن غضب است با فشاری كه از درون به شخص می‌آید كه در برابر عمل مكروهی خود را نگاه می‌دارد. اما حلیم، نفسی است كه به قدری آراسته شده كه به محض برخورد با مكروه به سبب طمانینه‌ای كه دارد اصلا خشمش برانگیخته نمی‌شود. در عظمت صفت حلم روایات زیادی وارد شده است، از جمله پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرموده‌اند:


«اِبْتَغِ الرَّفْعَةَ بِاللهِ تعالی» ؛ طلب كنید رفعت و بلندی را در نزد خدای تعالی .
«قالوا وَ مَا هِیَ یَا رَسولَ اللهِ» ؛ عرض كردند این رفعت چیست یا رسول الله؟

«قال تَصِل مَن قَطَعَكَ وَ تَعطِی مَن حَرَمَّكَ وَ تَحلُم مَن جَهلَكَ» (7) ؛ فرمودند درباره كسی كه با تو قطع كرده است پیوند بزن و به كسی كه تو را محروم كرده عطا كن و درباره كسی كه عمل جاهلانه‌ای در حق تو مرتكب شده، حلم بورز.

در روایتی دیگر پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرموده‌اند: اگر سه خصلت در كسی نباشد قابل اعتنا نیست. از جمله، تقوایی كه او را از گناهان باز دارد و حلمی كه به سبب آن از سفاهت سفیه بگذرد تا با او بتواند زندگی كند.

مومن شهرت طلب نیست. البته معنای این سخن این نیست كه اصل شهرت مذمت شده باشد.


«قَلیلُ الفُصول» ؛ اضافات گفتاری و عملی او كم است .
به عبارت دیگر مختصر و مفید می‌گوید و انجام می‌دهد.


«راضٍ عَنِ اللهِ عَزَّ وَ‌جَلَّ» ؛ مومن از خدایش خشنود است . و هیچ گاه از خدایش شكوه نمی‌كند.

«مُخالِفٌ لِهَواهُ»؛ با هوای نفسش مخالفت می‌كند.

«لا یَغلظُ عَلی مَن دُونَهُ»؛ مومن به زیر دستش خشونت ندارد.

«وَ‌ لا یَخوضُ فِی مَا لا یَعنِیهِ‌» ؛ در كاری كه به او مربوط نیست فرو نمی‌رود.
خوض به معنای فرو رفتن است.

«خَاضٍ فِی المَاءِ» ؛ یعنی به طوری در آب فرو رفت كه از دیده‌ها پنهان شد. مثلا می‌گویند طلبه‌ها در مطالب خوض می‌كنند یعنی دقت زیاد به خرج می‌دهند، انگار در مطلب فرو می‌روند.


«ناصرٌ لِلدّین»؛ یاری كننده دین است .

«مُحامٌ عَنِ المُومنین»؛ حامی مومنین است .
در این كلام، علی علیه السلام یك مطلب را مفروض دانسته‌اند و آن این كه مومن به برادر دینی‌اش ضرر نمی‌زند. اما اگر ضرری متوجه برادر ایمانی شد، طبق این حدیث مومن به حمایت از او اقدام می‌كند و در صدد رفع مشكل او برمی‌آید.

چرا که بی‌تفاوتی با ایمان ناسازگار نیست .


«كَهفٌ لِلمُسلِمین» ؛ پناهگاه مسلمان است .

«لایَخرقُ الثَنا سَمعَهُ» ؛ تعریف دیگران، او را از خود، بی‌خود نمی‌كند.

خرق به معنی پاره كردن است. در این تعبیر، امیرالمومنین علی علیه السلام استعاره‌ای به كار می‌برند كه مومن از شنیدن تعریف گوشش پاره نمی‌شود. و به تعبیر دیگر خود را گم نمی‌كند. بزرگترین خطر برای انسان تعریف‌های بی جاست كه شخص را فریب می‌دهد.

«لاینكی الطمعُ قلبَهُ» (8) ؛ طمع، قلب او را نمی‌خراشد.
«ینكی» در لغت به معنی خراش زدن است. از این جمله ظاهرا درمی‌یابیم كه طمع نمی‌تواند دل مومن را بخراشد، یعنی توان نفوذ در آن را ندارد.

خراشیدن طمع، چه آسیبی به قلب می‌رساند؟

طمع حالتی است كه برای نفس در برابر دنیا پدید می‌آید دل آنچه را دیگران از نعم مادی دارند، طلب می‌كند، اگر چه بدان احتیاج نداشته باشد. طمع از رذائلی است كه از شعبات حب دنیاست و روایات بسیاری در نكوهش آن وارد شده است .

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «ایَّاكَ وَ الطَمَع فِی الناسِ فَاِنَّهُ فَقْرٌ حَاضِرٌ» (9) ؛ بپرهیز از طمع كه تهیدستی حاضر است .

چون آدم طمع‌كار همواره با احساس نداری و نیاز زندگی می‌كند، به هر جلوه مادی چشم طمع می‌دوزد، اگرچه به آن احتیاج نداشته باشد، لذا پیوسته احساس نداری می‌كند. حرص با طمع از این نظر اختلاف دارد كه حریص چیزی را كه دارد، بیشتر می‌طلبد، امام باقرعلیه السلام فرمود:

«بِئْسَ العَبدُ عَبدٌ لَهُ طَمَعٌ یَقودُهُ» (10)؛ چه بد بنده‌ای است، بنده‌ای كه طمع جلودار اوست.»

حال ببینیم خراشیدن طمع چه آثاری دارد:

میان طمع و ایمان، ضدیت است. دنیا و آخرت با یكدیگر جمع شدنی نیستند. وقتی در دلی طمع وارد شد، ایمان از آن خارج می‌شود. و چه خطری بالاتر از بی‌ایمانی است لذا در نقطه مقابل طمع، ورع قرار دارد. از امام حسین علیه السلام پرسیدند كه چه چیز ایمان را در بنده پا برجا می‌كند حضرت پاسخ فرمودند: «ورع».

و سپس فرمودند:


«وَ الذی یُخرِجُ مِنهُ، الطَمَعُ»؛ آنچه موجب خروج ایمان از دل می‌شود، طمع است.
طمع، انسان را در معرض زوال ایمان قرار می‌دهد. از این رو در روایات از «بی‌نیازی از مردم» و «استغنا از خلق» به عنوان فضیلتی بزرگ یاد شده است .




پی‌نوشت‌ها:
1ـ اصول كافی، ج 2، كتاب ایمان و كفر، باب مومن و نشانه‌ها و صفات او / بحارالانوار، ج 67، ص 367.

سند و مطلع روایت چنین است: محمد بن جعفر عن محمد بن اسماعیل، عن عبدالله بن داهر، عن الحسن بی یحیی، عن قثم بن ابی قتاده الحرانی بن عبدالله من یونس، عن ابی عبدالله، قال: قام رجل یقال همّام ـ كان عبادا، تاركا، مجتهدا ـ الی امیرالمومنین علیه السلام و هو یخطب، فقال: یا امیرالمومنین! صف لنا صفة المومن كاننا ننظر الیه ... الی آخره .

2ـ دعوات راوندی، ص 39.

3ـ من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 305 .

4ـ امالی شیخ صدوق، ج 1، ص 305.

5 ـ سوره ق، آیه 29.

6ـ بحارالانوار، ج 67، ص 291.

7 ـ غررالحكم، ج 6، ص 351.

8 ـ غررالحكم، ج 3، ص 5 .

9ـ همان، ج 4، ص 238.

10ـ غررالحکم، ج 1، ص 85 .
منبع:
برگرفته از كتاب «كیش پارسایان»، درس‌هایی از آیة الله مجتبی تهرانی.

 

پنج شنبه 21 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

صبر و حلم على علیه السلام

"ان عضك الدهر فانتظر فرجا فانه نازل بمنتظره او مسك الضر وابتلیت به فاصبر فان الرخاء فى اثره. (على علیه السلام)

صبر و حلم از صفات فاضله نفسانى است و از نظر علم النفس معرف علو همت و بلندى نظر و غلبه بر امیال درونى است و تسكین دردها و آلام روحى به وسیله صبر و شكیبائى انجام می‌گیرد.

صبر، تحمل شداید و ناملایمات است و یا شكیبائى در انجام واجبات و یا تحمل برخوردارى از ارتكاب معاصى و محرمات است و در هر حال این صفت زینت آدمى است و هر كسى باید خود را به زیور صبر آراسته نماید.

على علیه السلام از هر جهت صبور و شكیبا و حلیم بود زیرا رفتار او خود مبین حالات او بود حتى در جنگ‌ها نیز صبر و بردبارى می‌كرد تا دشمن ابتداء بی‌شرمى و تجاوز را آشكار می‌نمود.

على علیه السلام در حلم و بردبارى به حد كمال بود و تا حریم دین و شرافت انسانى را در معرض تهاجم و تجاوز نمی‌دید صبر و حوصله به خرج می‌داد ولى در مقابل دفاع از حقیقت از هیچ حادثه‏اى رو گردان نبود. معاویه را نیز به حلم ستوده‏اند اما حلم معاویه تصنعى و ساختگى بوده و از روى سیاست و حیله‏گرى و براى حفظ منافع مادى بود در حالی كه حلم على علیه السلام فضیلت اخلاقى محسوب شده و براى احیاء حق و پیشرفت دین و هدایت گمراهان بود.

در تمام غزوات پیغمبر صلى الله علیه و آله رنج و مشقت كارزار را تحمل نمود و از آن بزرگوار حمایت كرد و هر گونه سختى و ناراحتى را درباره اشاعه و ترویج دین با كمال خوشروئى پذیرفت.

رسول اكرم صلى الله علیه و آله از فتنه‏هائى كه پس از رحلتش در امر خلافت به وجود آمد او را آگاه كرده به صبر و تحمل توصیه فرمود، على علیه السلام نیز براى حفظ ظاهر اسلام مدت 25 سال در نهایت سختى صبر نمود چنانكه فرماید: فصبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجى؛ یعنى من مانند كسى صبر كردم كه گوئى خارى در چشمش خلیده و استخوانى در گلویش گیر كرده باشد.

على علیه السلام براى استرداد حق خویش قدرت داشت ولى براى حفظ دین مأمور به صبر بود و این بزرگترین مصیبت و مظلومیتى است كه هیچ كس را جز خود او یاراى تحمل آن نیست! می‌فرماید (بارها تصمیم گرفتم كه یك تنه با این قوم ستمگر به جنگ برخیزم و حق خود باز ستانم ولى به خاطر وصیت پیغمبر صلى الله علیه و آله و براى حفظ دین از حق خود صرف نظر كردم.) چه صبرى بالاتر از این كه اراذلى چند مانند مغیرة بن شعبه و خالد بن ولید به خانه‏اش بریزند و به زور و اجبار او را براى بیعت با ابوبكر به مسجد برند در حالی كه اگر دست به قبضه شمشیر می‌برد مخالفى را در جزیرة العرب باقى نمی‌گذاشت! گویند وقتى حضرت امیر علیه السلام را كشان كشان براى بیعت با ابوبكر به مسجد مى‏بردند یك مرد یهودى كه آن وضع و حال را دید بى اختیار لب به تهلیل و شهادت گشوده و مسلمان شد و چون علت آن را پرسیدند گفت من این شخص را می‌شناسم و این همان كسى است كه وقتى در میدان‌هاى جنگ ظاهر می‌شد دل رزمجویان را ذوب كرده و لرزه بر اندامشان می‌افكند و همان كسى است كه قلعه‏هاى مستحكم خیبر را گشود و در آهنین آن را كه به وسیله چندین نفر باز و بسته می‌شد با یك تكان از جایگاهش كند و به زمین انداخت اما حالا كه در برابر جنجال یك مشت آشوبگر سكوت كرده است بى‌حكمت نیست و سكوت او براى حفظ دین اوست و اگر این دین حقیقت نداشت او در برابر این اهانت‌ها صبر و تحمل نمی‌كرد اینست كه حق بودن اسلام بر من ثابت شد و مسلمان شدم.

باز چه مظلومیتى بزرگتر از این كه از لشگریان بی‌وفاى خود بارها نقض عهد می‌دید و آنها را نصیحت می‌كرد اما به قول سعدى (دم گرمش در آهن سرد آنها مؤثر واقع نمی‌شد) و چنانكه گفته شد آرزوى مرگ می‌كرد تا از دیدار كوفی‌هاى سست عنصر و لا قید رهائى یابد.

على علیه السلام پس از رحلت پیغمبر صلى الله علیه و آله دائما در شكنجه روحى بود و جز صبر و تحمل چاره‏اى نداشت به نقل ابن ابى الحدید آن حضرت صداى كسى را شنید كه ناله می‌كرد و می‌گفت من مظلوم شده‏ام فرمود: هلم فلنصرخ معا فانى ما زلت مظلوما؛ یعنى بیا با هم ناله كنیم كه من همیشه مظلوم بوده‏ام!

درباره مظلومیت و شكیبائى على علیه السلام پس از رحلت پیغمبر صلى الله علیه و آله (در دوران خلفاء ثلاثه) ترجمه خطبه شقشقیه ذیلا نگاشته میشود تا صبر و تحمل آن جناب از زبان خود وى شنیده شود:


ترجمه خطبه شقشقیه (درد دل امام)

بدانید به خدا سوگند كه فلانى (ابوبكر) پیراهن خلافت را (كه خیاط ازل بر اندام موزون من دوخته بود بر پیكر منحوس خود) پوشانید و حال آن كه می‌دانست محل و موقعیت من نسبت به امر خلافت مانند میله وسط آسیاب است نسبت به سنگ آسیاب كه آن را به گردش در می‌آورد. (من در فضائل و معنویات چون كوه بلند و مرتفعى هستم كه) سیلاب‌هاى علم و حكمت از دامن من سرازیر شده و طایر بلند پرواز اندیشه را نیز هر قدر كه در فضاى كمالات اوج گیرد رسیدن به قله من امكان پذیر نباشد.

با این حال شانه از زیر بار خلافت (در آن شرایط نامساعد) خالى كرده و آن را رها نمودم و در این دو كار اندیشه كردم كه آیا با دست تنها (بدون داشتن كمك براى گرفتن حق خود بر آنان) حمله آرم یا این كه بر تاریكى كورى (گمراهى مردم) كه شدت آن پیران را فرسوده و جوانان را پیر می‌كرد و مؤمن در آن وضع رنج مى‏برد تا پروردگارش را ملاقات می‌نمود شكیبائى كنم؟ پس دیدم صبر كردن بر این ظلم و ستم (از نظر مصلحت اسلام) به عقل نزدیكتر است لذا از شدت اندوه مثل این كه خار و خاشاك در چشمم فرو رفته و استخوانى در گلویم گیر كرده باشد در حالی كه میراث خود را غارت زده می‌دیدم صبر كردم! تا این كه اولى راه خود را به پایان رسانید و عروس خلافت را به آغوش پسر خطاب انداخت! عجبا با همه اقرارى كه در حیات خویش به بى‌لیاقتى خود و شایستگى من می‌كرد (و می‌گفت: اقیلونى و لست بخیركم و على فیكم؛ مرا رها كنید كه بهترین شما نیستم در حالی كه على در میان شما است.) بیش از چند روز از عمرش باقى نمانده بود كه مسند خلافت را به دیگرى (عمر) واگذار نمود و این دو تن دو پستان شتر خلافت را دوشیدند، خلافت را در دست كسى قرار داد كه طبیعتش خشن و درشت و زخم زبانش شدید و لغزش و خطایش در مسائل دینى زیاد و عذرش از آن خطاها بیشتر بود.

او چون شتر سركش و چموشى بود كه مهار از پره بینى‏اش عبور كرده و شتر سوار را به حیرت افكند كه اگر زمام ناقه را سخت كشد بینى‏اش پاره و مجروح شود و اگر رها ساخته و به حال خود گذارد شتر سوار را به پرتگاه هلاكت اندازد، سوگند به خدا مردم در زمان او دچار اشتباه شده و از راه راست بیرون رفتند من هم (براى بار دوم) در طول این مدت با سختى محنت و اندوه صبر كردم تا این كه (عمر نیز) به راه خود رفت و خلافت را در میان جمعى كه گمان كرد من هم (در رتبه و منزلت) مانند یكى از آنها هستم قرار داد.

خدایا كمكى فرماى و در این شورا نظرى كن، چگونه این مردم مرا با اولى (ابوبكر) برابر دانسته و درباره من به شك افتادند تا امروز در ردیف این اشخاص قرار گرفتم ولكن باز هم (به مصلحت دین) صبر كردم و در فراز و نشیب با آنها هماهنگ شدم (سابقا گفته شد كه اعضاء شورا شش نفر بودند) پس مردى (سعد وقاص) به سابقه حقد و كینه‏اى كه داشت از راه حق منحرف شد و قدم در جاده باطل نهاد و مرد دیگرى (عبدالرحمن بن عوف) به علت این كه داماد عثمان بود از من اعراض كرده ‏و متمایل به او شد و دو نفر دیگر (طلحه و زبیر كه از پستى آنها) زشت است نامشان برده شود. بدین ترتیب سومى (عثمان) در حالی كه (مانند چهار پایان از كثرت خوردن) دو پهلویش باد كرده بود زمام امور را در دست گرفت و فرزندان پدرش (بنى امیه) نیز با او همدست شده و مانند شترى كه با حرص و ولع گیاهان سبز بهارى را خورد، مشغول خوردن مال خدا گردیدند تا این كه طنابى كه بافته بود باز شد (مردم بیعتش را شكستند) و كردارش موجب قتل او گردید.

چیزى مرا (پس از قتل عثمان) به ترس و وحشت نینداخت مگر این كه مردم مانند یال كفتار به سوى من هجوم آورده و از همه طرف در میانم گرفتند به طوری كه از ازدحام و فشار آنان حسنین در زیر دست و پا مانده و دو طرف جامه‏ام پاره گردید.

مردم چون گله گوسفندى كه در جاى خود گرد آیند (براى بیعت) دور من جمع شدند و چون بیعت آنان را پذیرفتم گروهى (مانند طلحه و زبیر) بیعت خود را شكستند و گروه دیگرى (خوارج) از زیر بار بیعت من بیرون رفتند و برخى نیز (معاویه و طرفدارانش) به سوى جور و باطل گرائیدند مثل این كه آنان كلام خدا را نشنیدند كه فرماید: ما سراى آخرت را براى كسانى قرار می‌دهیم كه در روى زمین اراده سركشى و فساد نداشته باشند و حسن عاقبت مخصوص پرهیزكاران است.

بلى به خدا سوگند این آیه را یقینا شنیده و حفظ كردند ولكن دنیا در نظر آنان جلوه كرد و زینت‏هایش آنها را فریب داد.

بدانید سوگند بدان خدائى كه دانه را (در زیر زمین براى روئیدن) بشكافت و بشر را آفرید اگر حضور آن جمعیت انبوه و قیام حجت به وسیله یارى كنندگان نبود و پیمانى كه خداوند از علماء براى قرار نگرفتن آنان در برابر تسلط ستمگر و خوارى ستمدیده گرفته است وجود نداشت هر آینه مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته و رها می‌كردم و از آن صرف نظر مى‏نمودم و شما در مى‏یافتید كه این دنیاى شما (با تمام زرق و برقش) در نزد من بى ارزشتر از آب بینى بز است. (1)

على علیه السلام در این خطبه در اثر هیجان ضمیر و فرط اندوه، شمه‏اى از صبر و تحمل خود را درباره مظلومیتش اظهار داشته و بر همه روشن نموده است كه تحمل چنین مظلومیتى چقدر سخت و طاقت فرسا است زیرا آن جناب كه مستجمع تمام صفات حمیده و سجایاى عالیه اخلاقى بود در مقابل سعد وقاص و معاویه و امثال آنها قرار گرفته بود كه تقابل آنها از نظر منطق درست تقابل ضدین است چنانكه خود آن حضرت فرماید روزگار مرا به پایه‏اى تنزل داد كه معاویه هم خود را همانند من می‌داند! تحمل این همه ناملائمات در راه دین بود و به همین جهت وقتى ضربت خورد فرمود: فزت و رب الكعبة.


پى‏نوشت‌:

(1) نهج البلاغه خطبه 3 .

پنج شنبه 21 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

صفحات و مطالب گذشته
آیا می شود كه در زمان آمدنت، نوكری یارانت را بكنم. ( محب انصار المهدی )
روی پیغامگیر امام زمان ...
جمعه ها که می شود...
شعري در وصف يوسف فاطمه (س)
درد و دل با امام زمان(عج):
- 10 - 11 - 12 - 13 - 14 - 15 - 16 - 17 - 18 - 19 - > -
آمار و اطلاعات
بازديدها:
کل بازديد : 288216
تعداد کل پست ها : 858
تعداد کل نظرات : 82
تاريخ آخرين بروز رساني : شنبه 4 اردیبهشت 1389 
تاريخ ايجاد بلاگ : چهارشنبه 1 مهر 1388 

مشخصات مدير وبلاگ :
مدير وبلاگ : محمد رضا زينلي

ت.ت : ارديبهشت 1373
 وبلاگ هاي ديگر من: 
آخرين منجي
پيروان راه حسين
سي سال انقلاب پايدار

سوابق مدير :
كسب رتبه ي اول در دومين جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه دوم در اولين دوره جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه سوم در سومين دوره جشنواره وبلاگ نويسي و وب سايت انتظار


يكي از برندگان اصلي سايت 1430(جشنوراه وبلاگ نويسي اربعين حسيني)
يكي از برندگان جشنواه وبلاگ نويسي گوهر تابناك)

كسب رتبه سوم در جشنوراه پيوند آسماني)

يكي از برندگان جشنوراه وبلاگ نويسي راسخون)
فعالترين كاربر سايت تبيان در سال 87


مدير انجمن دانش آموزي سايت تبيان با شناسه كابري moffline


مدير انجمن هنرهاي رزمي سايت راسخون با شناسه كاربري bluestar


آرشيو مطالب
فروردین 1389
مهر 1388
آبان 1388
آذر 1388
دی 1388
بهمن 1388
اسفند 1388

جستجو گر
براي جستجو در تمام مطالب سايت واژه‌ كليدي‌ مورد نظرتان را وارد کنيد :


زمان


ساير امکانات

New Page 2

 

New Page 2

 


 
 

صفحه اصلي |  پست الکترونيک |  اضافه به علاقه مندي ها |  راسخون



Designed By : rasekhoon & Translated By : 14masom