پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله
 
  به وبلاگ پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله خوش آمديد!    
 
درباره وبلاگ


محمد رضا زينلي
با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت تمامي بازديدكنندگان گرامي اين پايگاه به جهت بالا بردن بينش شما نسبت به چهاده معصوم سلام الله ايجاد شده است و اميدواريم كه بتوانيم مطالب خوبي به شما ارائه دهيم با تشكر خادم پايگاه:محمد رضا زينلي


منوي اصلي
لينکهاي سريع

لوگو ها


 


















ترجمه مطالب پايگاه

نظرسنجي

خاطرات امام على عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله


شناخت صحيح شخصيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى هر مسلمان ضرورتى انكارناپذير است; زيرا براى فهميدن معارف اسلام و پيروى از دستورات حيات بخش حضرت رسول صلى الله عليه و آله معرفت‏شايسته مقام و منزلت آن حضرت مى‏تواند تاثيرى به سزا بگذارد . اگر ما بتوانيم حداقل در حد توان خود عظمت روحى و زواياى شخصيت‏بيكران آن فرستاده الهى و رهبر اسلاميان را به دست آوريم، در اقتداء به گفتار و رفتار حضرتش موفق‏تر و علاقه‏مندتر خواهيم شد . براى شناختن آن يگانه دوران و سرور كائنات جهان، خاطره و گفتارهاى نزديك‏ترين يار و آگاه‏ترين شاگرد و همراهش، حضرت على عليه السلام، مطمئن‏ترين وسيله مى‏باشد; چرا كه على عليه السلام حافظ اسرار و آرام بخش دل پيامبر صلى الله عليه و آله بود . مولاى متقيان عليه السلام در مورد جايگاه والاى خود در نزد پيامبر عليه السلام مى‏گويد: «وقد علمتم موضعى من رسول الله صلى الله عليه و آله بالقرابة القريبة والمنزلة الخصيصة; (1) شما منزلت مرا در نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله مى‏دانيد كه چگونه نزديك‏ترين خويشاوندى و خصوصى‏ترين جايگاه را در پيشگاه آن حضرت داشتم .» آنگاه در توضيح سخن خود مى‏افزايد:

«پيامبر صلى الله عليه و آله در دوران كودكى‏ام، مرا در اتاق خصوصى خود مى‏نشاند و در آغوش خود مى‏گرفت و ... گاهى غذا را لقمه لقمه در دهانم مى‏گذاشت، هرگز در گفتارم دروغ و در رفتارم خطايى مشاهده نكرد ... من همواره به همراه پيامبر صلى الله عليه و آله بودم، همانند فرزندى كه پيوسته در كنار مادر است . آن حضرت هر روز نشانه تازه‏اى از اخلاق نيكويش را برايم آشكار مى‏كرد و به من فرمان مى‏داد كه به او اقتداء كنم . پيامبر صلى الله عليه و آله در هر سالى مدتى را به غار حراء مى‏رفت و به غير از من هيچ كس او را نمى‏ديد . در آن هنگام اسلام جز خانه پيامبر صلى الله عليه و آله به خانه هيچ يك از مكيان راه نيافته بود و تعداد مسلمانان به وجود پيامبر صلى الله عليه و آله و خديجه و من محدود مى‏شد . من نور وحى و رسالت را مى‏ديدم و بوى نبوت را استشمام مى‏كردم . هنگامى كه بر حضرت رسول صلى الله عليه و آله وحى نازل شد، من ناله شيطان را شنيدم، از پيامبر صلى الله عليه و آله سؤال كردم: «يا رسول الله! ما هذه الرنة؟ فقال صلى الله عليه و آله: هذا الشيطان قد ايس من عبادته، انك تسمع ما اسمع وترى ما ارى الا انك لست‏بنبى ولكنك لوزير وانك لعلى خير; (2) يا رسول الله! اين ناله كيست؟ فرمود: صداى ضجه شيطان است كه از پرستش خود مايوس گرديد . [و فرمود: على جان!] تو آنچه من مى‏شنوم، مى‏شنوى و آنچه را كه من مى‏بينم، تو نيز مى‏بينى; جز اينكه تو پيامبر نيستى، بلكه وزير و جانشين هستى و در راه نيك گام برمى‏دارى .»

حال، با توجه به جايگاه والاى اميرمؤمنان، على عليه السلام به خاطرات و گفتارهاى آن حضرت در زمينه خدمات و سيره و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏پردازيم .

زهد و ساده زيستى پيامبر صلى الله عليه و آله

زهد و ساده زيستى از كردارهاى ستوده‏اى است كه موجب بسيارى از كمالات روحى در وجود انسان مى‏باشد . از بارزترين صفات رسولان الهى كه آنان را در امر تبليغ دين و رساندن رسالت الهى خود به گوش جهانيان موفق ساخته، زهد و ساده زيستى‏شان بوده است . رسولان الهى بر اين باور بودند كه «ان الله عزوجل فرض على ائمة العدل ان يقدروا انفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره; (3) خداوند عزوجل بر پيشوايان عادل واجب كرده است كه خود را با مردم ناتوان برابر قرار دهند تا تنگ دستى، مستمندان را به طغيان و سركشى وادار نكند .»

اميرمؤمنان على عليه السلام در تشريح سيره نبوى صلى الله عليه و آله به اين ويژگى آن حضرت مى‏پردازد و توضيح مى‏دهد كه: «پيامبر از دنيا چندان نخورد كه دهان را پر كند و به دنيا با گوشه چشمش نگريست . دو پهلويش از تمام مردم فرو رفته‏تر و شكمش از همه خالى‏تر بود . دنيا را به آن حضرت عرضه كردند، اما نپذيرفت و هر چه را كه احساس مى‏كرد خدا دشمن مى‏دارد، آن را دشمن مى‏دانست .» (4)

امام در ادامه گفتار خويش به ساده زيستى و بى‏تكلف بودن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پرداخته، مى‏فرمايد: «ولقد كان صلى الله عليه و آله ياكل على الارض ويجلس جلسة العبد ويخصف بيده نعله ويرقع بيده ثوبه ويركب الحمار العارى ويردف خلفه ويكون الستر على باب بيته فتكون فيه التصاوير فيقول: يا فلانة لاحدى ازواجه غيبيه عنى فانى اذا نظرت اليه ذكرت الدنيا وزخارفها; (5) [رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله همواره بر روى زمين غذا مى‏خورد و همانند بندگان مى‏نشست و با دست‏خود كفشش را وصله مى‏زد و لباس خود را مى‏دوخت و بر الاغ برهنه و بى‏تجهيزات سوار مى‏شد و شخص ديگرى را نيز به همراه خود سوار مى‏كرد . [روزى متوجه شد كه] پرده‏اى بر در خانه‏اش آويخته شده كه نقش و نگار و تصوير داشت، به يكى از همسرانش فرمود: اين پرده را از برابر چشمانم دور كن كه هر گاه نگاهم به آن مى‏افتد، به ياد دنيا و زينتهاى آن مى‏افتم .»

«فما اعظم منة الله عندنا حين انعم علينا به سلفا نتبعه وقائدا نطا عقبه! والله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحييت من راقعها; (6) چقدر بزرگ است منتى كه خداوند متعال با فرستادن چنين پيامبرى بر ما گذاشته است; بزرگ رهبرى كه بايد پشت‏سر او حركت كنيم و راهش را ادامه دهيم . به خدا سوگند! من نيز آن قدر اين پيراهن پشمين را وصله زده‏ام كه از پينه كننده آن شرمسار شده‏ام .»

شهريار تبريزى اين سخن مولا را چه زيبا به تصوير كشيده است:

در جهانى همه شور و همه شر

ها على بشر كيف بشر

كفن از گريه غسال خجل

پيرهن از رخ وصال خجل

شيعيان مست ولاى تو على

جان عالم به فداى تو على

آن حضرت در سخن ديگرى، زندگى زاهدانه و بى‏تجمل رسول بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله را چنين بيان مى‏كند: «قد حقر الدنيا وصغرها واهون بها وهونها وعلم ان الله زواها عنه اختيارا وبسطها لغيره احتقارا، فاعرض عن الدنيا بقلبه وامات ذكرها عن نفسه; (7) [پيامبر صلى الله عليه و آله] دنيا را كوچك شمرد و به ديگران نيز كوچك جلوه داد و آن را بى‏ارزش محسوب كرد و به ديگران نيز خوار و بى‏مقدار بودن آن را فهمانيد . مى‏دانست كه خداوند براى [تعظيم و قدرشناسى از شخصيت] و برگزيدن او دنيا را از وى دور ساخت و آن را به خاطر ناچيز و بى‏ارزش بودنش به ديگران بخشيد . به همين جهت، از دل و جان از دنيا گرايى اعراض كرد و ياد و خاطره دنيا را از وجودش پاك نمود .»

مولاى عارفان، اخلاق نبوى را در دورى از تجملات و تشريفات دنيوى تشريح كرده، گفتارش را چنين ادامه مى‏دهد: «خرج من الدنيا خميصا وورد الآخرة سليما لم يضع حجرا على حجر حتى مضى لسبيله; (8) پيامبر صلى الله عليه و آله با شكمى گرسنه از دنيا رفت و با سلامت وارد آخرت گرديد . او سنگ روى سنگى نگذاشت تا اينكه از دنيا رحلت كرد .»

در اينجا نقل روايتى در مورد زندگى زاهدانه پيامبر صلى الله عليه و آله مناسب مى‏نمايد:

زيد بن حارث روايت كرده است كه در يكى از روزها رسول خدا صلى الله عليه و آله روى حصيرى خوابيده بود و نشانه‏هاى زبرى حصير بر بدن مباركش اثر گذاشته بود . عايشه از روى دلسوزى به حضرتش عرضه داشت: يا رسول الله! «كسرى‏» و «قيصر» (پادشاهان ايران و روم) كشورهاى پهناورى را در سلطه خود دارند و از همه گونه نعمت دنيوى برخور دارند، ولى شما كه رسول خدا و پيامبر الهى هستيد از همه چيز تهى دست مى‏باشيد تا آنجا كه روى حصير استراحت مى‏كنيد و لباس ارزان قيمت مى‏پوشيد! حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: «عايشه! چه خيال مى‏كنى! هر گاه من بخواهم، كوهها طلا مى‏شوند و با من به حركت در مى‏آيند . روزى جبرئيل عليه السلام بر من نازل شد و كليد خزينه و گنجينه‏هاى جهان را در اختيار من گذاشت، اما من نپذيرفتم .»

سپس حضرت رسول صلى الله عليه و آله براى اينكه اين حقيقت را آشكارا به عايشه نشان دهد، به او فرمود: «اى عايشه! حصير را بلند كن!» او نيز دستور حضرت را اجرا كرد و در هر گوشه آن مقدار زيادى طلا را مشاهده كرد كه يك مرد به تنهايى توان حمل آن را نداشت . سپس به عايشه فرمود: «نگاه كن! و طلاها را از نزديك مشاهده كن، اما بدان كه دنيا و تمام زيباييهاى فريبنده و ظاهرى آن از نظر خداى تعالى به اندازه بال پشه‏اى ارزش و اعتبار ندارد .» بعد از آن، قطعه‏هاى طلا از نظرها پوشيده شد . (9)

البته بديهى است كه بهره گرفتن از دنيا براى آخرت امرى مذموم نيست، بلكه علاقه به دنيا و دوست داشتن آن در مقابل آخرت و ارزشهاى معنوى ناپسند است .

استقامت‏بى‏نظير

حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله در راه نشر معارف الهى و رسالت آسمانى خود آن چنان آزار و اذيت ديد و مشكلات و سختيها را متحمل شد كه هيچ يك از رهبران الهى مثل آن بزرگوار گرفتار موانع راه رسالت نبودند . به همين جهت، همواره مى‏فرمود: «ما اوذى نبى مثل ما اوذيت; (10) هيچ پيامبرى همانند من مورد آزار و اذيت قرار نگرفت .»

در برخى آيات قرآن به مشكلات و گرفتاريهاى پيامبر صلى الله عليه و آله اشاره شده است . در سوره حجر مى‏فرمايد: «وقالوا يا ايها الذى نزل عليه الذكر انك لمجنون‏» ; (11) «و مخالفين آن حضرت گفتند: اى كسى كه آيات خدا به او نازل مى‏شود، همانا تو ديوانه هستى!»

اما رسول بزرگوار اسلام در برابر مشكلات و گرفتاريها، مثل كوهى استوار ايستاد و بر رسالات الهى خود اصرار ورزيد و لحظه‏اى خم به ابرو نياورد . به همين جهت، اميرمؤمنان على عليه السلام در نهج البلاغه استقامت‏بى‏نظير حضرتش را با عباراتى زيبا، مى‏ستايد و مى‏فرمايد:

«دعا الى طاعته وقاهر اعدائه جهادا عن دينه، لايثنيه عن ذلك اجتماع على تكذيبه والتماس لاطفاء نوره; (12) [انسانها را] به اطاعت الهى دعوت كرد و با دشمنان خدا در راه دين او جهاد نمود و بر همه‏شان غالب گرديد . همبستگى دشمنان كه او را به دروغگويى متهم مى‏كردند، وى را از انجام وظائف الهى‏اش باز نداشت و تلاش مخالفين براى خاموش كردن نور رسالت‏به نتيجه‏اى نرسيد .»

در مقابل دشمنان لجوج

على عليه السلام در فرازى از گفتار خويش به لجاجت دشمنان پيامبر صلى الله عليه و آله اشاره مى‏كند و گوشه‏اى از گرفتاريهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و استقامت و مقابله آن حضرت را با دشمنان خيره سر و بى‏منطق اسلام كه خود شخصا شاهد آن بوده است، چنين گزارش مى‏كند:

«روزى در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله بودم كه سران قريش نزد او آمدند و گفتند: اى محمد! تو ادعاى بزرگى كرده‏اى كه هيچ يك از پدران و خاندانت نكردند . ما از تو معجزه‏اى مى‏خواهيم; اگر از عهده‏اش برآيى، معلوم مى‏شود كه تو حقيقتا فرستاده خدايى، و اگر نتوانى، خواهيم فهميد كه تو ساحر و دروغگويى! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: شما چه مى‏خواهيد؟ گفتند: اين درخت را بگو تا از ريشه كنده شده و در پيش تو بايستد! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ««ان الله على كل شى‏ء قدير» (13) فان فعل الله لكم ذلك اتؤمنون وتشهدون بالحق; خداوند بر همه چيز قادر است; حال اگر خداوند متعال اين كار را براى شما انجام دهد، آيا ايمان خواهيد آورد و به حق شهادت مى‏دهيد؟» گفتند: آرى . آنگاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به درخت اشاره كرد و فرمود: «يا ايتها الشجرة ان كنت تؤمنين بالله واليوم الآخر وتعلمين انى رسول الله، فانقلعى بعروقك حتى تقفى بين يدى باذن الله; اى درخت! اگر به خدا و روز قيامت ايمان دارى و مى‏دانى من پيامبر خدايم، از زمين با ريشه‏هايت كنده شو و به فرمان خدا در پيش روى من قرار گير!» قسم به خدايى كه آن حضرت را به پيامبرى مبعوث كرد! درخت‏با ريشه هايش از زمين كنده شد، و با صدايى بلند، همانند صداى به هم خوردن بالهاى پرندگان يا به هم خوردن شاخه‏هاى درختان جلو آمده، در مقابل پيامبر صلى الله عليه و آله ايستاد; طورى كه برخى از شاخه‏هاى بلندش روى دوش پيامبر صلى الله عليه و آله و برخى نيز بر شانه من قرار گرفت كه در طرف راست پيامبر صلى الله عليه و آله ايستاده بودم . هنگامى كه مشركان اين اعجاز آسمانى را با شگفتى تمام مشاهده كردند با كفر و عناد و لجاجت‏خاصى گفتند: به درخت دستور بده نصفش جلو بيايد و نصف ديگرش در جاى خود باقى بماند! به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله، نيمى از درخت‏با وضعى شگفت آور از نصفه ديگرش جدا شد و با صداى اعجاب‏انگيز به پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك شد; گويا اينكه مى‏خواست‏به دور حضرت رسول صلى الله عليه و آله بگردد . اما دشمنان مشرك و مغرور پيامبر صلى الله عليه و آله گفتند: بگو درخت‏به حال اولش برگردد! پيامبر صلى الله عليه و آله با كرامت آسمانى خويش درخت را به حال اولش باز گرداند . در اين لحظه من گفتم: «لا اله الا الله، انى اول مؤمن بك يا رسول الله واول من اقر بان الشجرة فعلت ما فعلت‏بامر الله تعالى تصديقا بنبوتك واجلالا لكلمتك; خدايى جز خداى يگانه نيست . اى رسول خدا! من نخستين كسى هستم كه به تو ايمان آوردم و اولين فردى هستم كه اقرار مى‏كنم: درخت‏با اذن خدا براى اثبات نبوت تو و نشان دادن عظمت‏شخصيت تو در پيشگاه حضرت حق، آنچه را كه خواستى برايت انجام داد .» اما باز هم سران معاند كفار گفتند: او ساحرى دروغگو است كه سحرى تعجب‏انگيز دارد و خيلى در كارش ماهر است . و خطاب به رسول الله گفتند: آيا نبوت تو را جز امثال على عليه السلام، كس ديگرى نيز باور مى‏كند!» (14)

دعوت خويشاوندان

اميرمؤمنان على عليه السلام خاطرات خود را از دوران اوليه اسلام در فرصتهاى مناسبى بيان نموده است . يكى از مهم‏ترين خاطرات آن حضرت روزى است كه رسول گرامى اسلام از سوى خداوند متعال مامور شد كه خويشاوندان نزديك خود را به اسلام دعوت كند . اميرمؤمنان ماجراى آن روز را اين گونه شرح مى‏دهد:

«چون آيه «وانذر عشيرتك الاقربين‏» (15) بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد، مرا خواستند و فرمودند: خدا به من امر كرده ست‏خويشان و نزديكان خود را هشدار دهم و از عذاب دوزخ بترسانم . من خود را با تكليفى سخت روبه‏رو ديدم و دانستم كه اگر آنان را به اسلام بخوانم، پاسخ مثبت نخواهم شنيد . از اين رو، خاموش ماندم و اين راز را در دل نگه داشتم تا اينكه جبرئيل آمد و گفت: «يا محمد! انك ان لم تفعل ما امرت به عذبك ربك; اى محمد! اگر آنچه را كه به آن امر شده‏اى به جا نياورى تو را عذاب خواهد كرد .» اكنون تو اى على! با پيمانه‏اى گندم و يك ران گوسفند غذايى آماده كن و در ظرفى مقدارى شير نيز فراهم كن! سپس همه فرزندان عبدالمطلب را بخوان تا پيش من آيند و با آنان سخن گويم و پيام الهى را به آنان برسانم .

من آنچه را كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمان داده بود، به انجام رساندم و فرزندان عبدالمطلب را دعوت كردم . در آن روز حدود چهل نفر كه عموهاى پيامبر عليه السلام نيز، از جمله: ابوطالب، حمزه، عباس و ابولهب در بين آنان ديده مى‏شدند، به حضور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمدند . در آن هنگام، رسول خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود: يا على! غذايى را كه فراهم كرده‏اى، بياور! غذا را آوردم . چون آن را بر زمين نهادم، پيامبر فرمود: بفرماييد! بخوريد به نام خدا! آنان از آن غذاى با ركت‏خوردند تا اينكه كاملا سير شدند . سپس از آن شير نيز همه شان سيراب شدند و رفتند .

فرداى آن روز نيز پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود: بار ديگر همانند غذاى ديروز را آماده كن و فرزندان عبدالمطلب را فرا خوان! من نيز چنان كردم، وقتى مهمانان حاضر شدند و مثل روز قبل از غذا تناول كردند و كاملا سير شدند، پيامبر خطاب به آنان فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب! به خدا سوگند! من در همه عرب جوانى را سراغ ندارم كه چيزى بهتر و برتر از آن چيزى كه من براى شما آورده‏ام، براى قوم خويش آورده باشد . من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده‏ام و خدا به من امر كرده است، شما را به دين اسلام دعوت كنم . اكنون كدام يك از شما در اين امر مرا يارى مى‏دهد تا برادر و وصى و خليفه من ميان شما باشد؟

عموها و عموزادگان پيامبر صلى الله عليه و آله لب فرو بسته و هيچ نگفتند . من كه در ميان آنان كم سن و سال‏ترين بودم، گفتم: يا رسول الله! من وزير و ياور تو خواهم بود . آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله دست مرا گرفت و گفت: «ان هذا اخى و وصيى ووزيرى وخليفتى فيكم فاسمعوا له واطيعوا; (16) اين على، برادر، وصى، وزير و جانشين من در ميان شما خواهد بود . دستور او را بشنويد و از او اطاعت كنيد!»

آن گروه بعد از شنيدن اين سخن، به همديگر نگاه كردند و خنديدند و به ابوطالب گفتند: شنيدى! به تو دستور داد تا از پسرت اطاعت كنى!»

شبى سرنوشت‏ساز

پس از بيعت عقبه دوم، مشركان مكه در شوراى «دارالندوه‏» تصميم خطرناكى را در مورد رسول خدا صلى الله عليه و آله گرفتند . آنان در حالى كه اصلى‏ترين راههاى خروجى مكه را مسدود كرده بودند، در شب مقرر، در صدد اجراى طرح شوم خود - برنامه قتل پيامبر صلى الله عليه و آله - برآمدند . به همين جهت، رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله طبق دستور الهى اموريت‏يافت تا على عليه السلام را در جاى خود قرار داده، شبانه از مكه خارج شود . على عليه السلام نيز با اطاعت از دستور خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله آن شب در بستر حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله خوابيد و با مشتبه كردن امر بر قريش، زمينه را فراهم آورد تا رسول خدا صلى الله عليه و آله با استفاده از تاريكى شب مكه را ترك كند .

در ميان سيره نويسان شبى را كه على عليه السلام در بستر پيامبر خوابيد و با آگاهى كامل از خطر قتل خود، مشتاقانه براى نجات جان مقتداى محبوبش گام به سوى بستر نهاد، «ليلة المبيت‏» نام گرفته است .

مولاى متقيان على عليه السلام، داستان سرنوشت‏ساز آن شب را چنين نقل مى‏كند: «رسول خدا صلى الله عليه و آله آن شب مرا خواست و فرمود: على جان! قريش براى قتل من توطئه كرده‏اند و قرار است امشب آن را به مرحله عمل درآورند، تو در بستر من بخواب تا اينكه من از مكه خارج شوم و اين فرمان الهى است كه به من ابلاغ شده است . من بدون هيچ درنگى گفتم: چشم! اطاعت مى‏كنم . شب حادثه، من در بستر رسول خدا صلى الله عليه و آله خوابيدم . همچنان كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده بود، مشركان مكه پاسى از شب گذشته، خانه آن حضرت را محاصره كردند . رسول خدا صلى الله عليه و آله بنا به دستور خداوند متعال شبانه از منزل بيرون رفت . پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه اين آيه را قرائت مى‏كرد: «وجعلنا من بين ايديهم سدا ومن خلفهم سدا فاغشيناهم فهم لايبصرون‏» (17) از مقابل آنان گذشت و مهاجمان وجود مقدس آن حضرت را هيچ نديدند .

نزديكهاى صبح بود كه آنان به داخل منزل ريختند و به خيال اينكه من، محمد صلى الله عليه و آله هستم، به سوى بستر هجوم آوردند . در اين هنگام، با كمال خونسردى روپوش را كنار زدم و سر از بستر بلند كردم . با ديدن اين صحنه، آنان در نهايت‏شگفتى به همديگر خيره شدند و گفتند: على! گفتم: بلى . گفتند: پس محمد كجاست؟ گفتم: از شهر شما خارج شد . پرسيدند: به كدام سمت رفت . گفتم: خدا داناتر است . آنان مرا رها كرده، از منزل پيامبر صلى الله عليه و آله خارج شدند ... .» (18)

طبق گفته محدثان و مفسران، آيه «ومن الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله‏» ; (19) «بعضى از مردم جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى‏فروشند .» درباره فداكارى على عليه السلام در شب «ليلة المبيت‏» نازل شده است . (20)

على عليه السلام بر دوش پيامبر صلى الله عليه و آله

امام على عليه السلام در يكى از روزها كه به اهل مدينه و ياران و اصحاب پيامبر احتجاج مى‏نمود و از ولايت و وصايت‏خويش دفاع مى‏كرد، در فرازى از دفاعيه خود فرمود: «فهل فيكم احد حمله رسول الله صلى الله عليه و آله على كتفه حتى كسر الاصنام التى كانت على الكعبة غيرى؟ قالوا لا; (21) [اى مسلمانان] آيا در ميان شما به غير از من كسى هست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را به دوش خود سوار كرده تا بتهاى مشركان را از بام كعبه به زير كشيده باشد؟ گفتند: نه .»

اميرمؤمنان على عليه السلام خود، اين ماجرا را اين گونه توضيح مى‏دهد: «شبى پيامبر صلى الله عليه و آله مرا به منزل خديجه دعوت كرد . زمانى كه به آنجا رفتم، فرمود: يا على! به همراه من بيا! آن حضرت در آن شب از منزل خارج شد و من نيز به دنبال او رفتم . او همچنان در دل شب مى‏رفت و من نيز پشت‏سرش در حركت‏بودم . از كوچه‏هاى مكه گذشتيم تا اينكه به مقابل خانه كعبه رسيديم . در آن لحظه، به لطف الهى همه خواب بودند و كسى از مردم مكه بيدار به نظر نمى‏رسيد . رسول خدا صلى الله عليه و آله خطاب به من فرمود: يا على! گفتم: لبيك يا رسول الله! فرمود: بيا از دوش من بالا برو! سپس حضرت رسول صلى الله عليه و آله خم شد و من از دوش آن حضرت بالا رفتم و به پشت‏بام كعبه رسيدم . تمام بتهاى موجود را سرنگون كردم و سپس از آنجا دور شديم و به منزل خديجه برگشتيم . پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از اين ماجرا به من فرمود: «اول من كسر الاصنام جدك ابراهيم ثم انت‏يا على; (22) اولين كسى كه بتها را شكست، جدت ابراهيم بود و بعد از او تو هستى على!»

لحظات حزن انگيز

اميرمؤمنان، على عليه السلام از آخرين لحظات حيات پر بار حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله خاطراتى نقل مى‏كند كه براى هر خواننده‏اى تلخ و ناگوار است . حضرت مى‏فرمايد: «ولقد قبض رسول الله صلى الله عليه و آله وان راسه على صدرى ولقد سالت نفسه فى كفى فامررتها على وجهى ولقد وليت غسله صلى الله عليه و آله والملائكة اعوانى ... ; رسول خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه سرش بر روى سينه‏ام بود، قبض روح گرديد و جان او در كف من روان شد و آن را بر چهره خويش كشيدم . متولى غسل پيامبر صلى الله عليه و آله من بودم و ملائكه الهى مرا يارى مى‏كردند .»

آن حضرت ادامه مى‏دهد: «گويا در و ديوار خانه در آن لحظه غمبار هم نوا با جن و انس گريه مى‏كردند و در عزاى پيامبر صلى الله عليه و آله ضجه مى‏زدند . گروهى از فرشتگان پايين مى‏آمدند و گروهى ديگر به آسمان مى‏رفتند . گوش من صداى آهسته آنان را كه بر آن حضرت نماز مى‏خواندند كاملا مى‏شنيد . تا هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را در حجره‏اش دفن كرديم . چه كسى در زندگى و در هنگام مرگ پيامبر صلى الله عليه و آله از من به آن حضرت سزاوارتر است؟» (23)

درد نامه هجران

اميرمؤمنان على عليه السلام در فراق رسول خدا صلى الله عليه و آله از همه مسلمانان بيشتر محزون و غمگين بود; چرا كه پيامبر ركن مهم اسلام و پشتوانه عظيمى براى على عليه السلام بود . به همين جهت، در رحلت او اشك ماتم مى‏ريخت و با سوز و گداز در هنگام غسل دادن به بدن مطهر پيامبر اندوه فراوان انباشته در دلش را با اين كلمات ابراز مى‏داشت و به خود اين گونه تسلى مى‏داد: «بابى انت وامى يا رسول الله لقد انقطع بموتك ما لم ينقطع بموت غيرك من النبوة والانباء واخبار السماء; (24) پدر و مادرم فداى تو اى رسول خدا! با رحلت تو ارتباطى قطع شد كه با مرگ ديگران چنين نشده بود; با رحلت تو رشته پيامبرى گسسته و فرود آمدن اخبار آسمانى قطع گرديد .»

«و لولا انك امرت بالصبر ونهيت عن الجزع لانفدنا عليك ماء الشئون ولكان الداء مما طلا والكمد محالفا، وقلالك ولكنه ما لا يملك رده ولا يستطاع دفعه بابى انت وامى اذكرنا عند ربك واجعلنا من بالك; (25) اگر به صبر و بردبارى فرمان نمى‏دادى و از جزع و فزع باز نداشته بودى، آن قدر اشك مى‏ريختيم تا اشكهايمان تمام شود و اين درد جانكاه فراق هميشه در دلم تجديد مى‏شد و اندوهم جاودانه مى‏ماند . البته كه اينها در مصيبت تو ناچيز است . چه كنم كه زندگى را بعد از مرگ نمى‏توان دوباره برگرداند و از مرگ نمى‏شود جلوگيرى كرد! پدر و مادرم به فدايت! ما را در محضر خدا ياد كن و ما را به خاطرت بسپار .»

على عليه السلام آن روز با پيامبر صلى الله عليه و آله وداع كرد و آن حضرت را به خاك سپرد ولى هيچ گاه خاطرات شيرين خود را با آن حضرت فراموش نمى‏كرد; حتى در آخرين روزهاى عمر با بركت‏خود - همان روزى كه آن حضرت در مسجد كوفه در سال چهلم هجرت ضربت‏خورد - به ياد پيامبر صلى الله عليه و آله بود . على عليه السلام خاطره آن شب غمبار را چنين نقل مى‏كند: «آن شب در عالم رؤيا رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديدم، به آن حضرت شكايت كرده، عرضه داشتم: «يا رسول الله! ماذا لقيت من امتك من الاود واللدد؟ فقال: ادع عليهم، فقلت: ابدلنى الله بهم خيرا منهم وابدلهم بى شرا لهم منى; (26) اى رسول خدا! آيا مى‏دانى از امت تو و لجبازى و دشمنى آنان چه‏ها كشيدم؟ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آنان را نفرين كن! من گفتم: خدا بهتر از آنان را به من بدهد و به جاى من دشمن بدى را بر آنها مسلط گرداند .»

پى‏نوشت:

) نهج البلاغه، خطبه قاصعه .

) همان .

) الكافى، ج‏1، ص‏410 .

) نهج البلاغه، خطبه 160 .

) همان .

) همان .

7) همان، خطبه 109 .

) همان، خطبه 160 .

) حلية الاولياء، ج‏8، ص‏138 .

0) كشف الغمه، ج‏2، ص‏537 .

1) حجر/6 .

2) نهج البلاغه، خطبه 190 .

3) بقره/20 .

4) نهج البلاغه، خطبه 192 .

5) شعرا/214 .

6) بحارالانوار، ج‏18، ص‏192; دانشنامه امام على عليه السلام، ج‏10، ص‏270 .

7) يس/9 .

8) بحارالانوار، ج‏19، ص‏73 .

9) بقره/207 .

0) التبيان، ج‏2، ص‏182; تفسير قرطبى، ج‏3، ص‏21 .

1) امالى شيخ طوسى، ص‏549 .

2) الفضائل، ابن شاذان، ص‏97 .

3) نهج البلاغه، خطبه 197 .

4) همان، خطبه 235 .

5) همان .

6) همان، خطبه 70 .
 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

حاكميت‏سياسى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم در قرآن


يكى از تحقيقاتى كه در مركز تحقيقات علمى دبيرخانه مجلس خبرگان رهبرى به پايان رسيده و در دست انتشار است، حاكميت‏سياسى معصومان (ع)» مى‏باشد . اين تحقيق كه توسط حجت‏الاسلام آقاى محمدعلى رستميان به سامان رسيده، از منظر قرآن و حديث‏به حاكميت‏سياسى پيامبر (ص) و ديگر معصومان (ع) مى‏پردازد و به استناد اصلى‏ترين منابع كلامى و فقهى، يعنى قرآن و حديث اثبات مى‏كند كه آن پيشوايان، داراى حاكميت‏سياسى بوده و علاوه بر رسالت تبليغ و هدايت، مسؤوليت مديريت جامعه و رهبرى سياسى مردمان را نيز بر عهده داشته‏اند . آنچه اينك پيش رو داريد بخشى از اين پژوهش است كه اختصاص به بررسى حاكميت‏سياسى پيامبر (ص) در خلال آيات قرآن دارد . اميدواريم به زودى متن كامل تحقيق در قالب كتاب در اختيار علاقه‏مندان قرار گيرد .

مقدمه

آياتى كه درباره حاكميت‏سياسى پيامبر (ص) در قرآن كريم آمده است، به چند دسته تقسيم مى‏شوند:

. آياتى كه به مساله اطاعت از پيامبر (ص) مى‏پردازند .

. آياتى كه ولايت پيامبر (ص) و اولويت ايشان بر مؤمنان را مطرح مى‏كنند .

. آياتى كه حكم پيامبر (ص) را مورد توجه قرار داده‏اند .

. آياتى كه پيامبر (ص) را در امور اجتماعى، محور معرفى مى‏كنند .

. آياتى كه مؤمنان را به ايمان به پيامبر (ص) به عنوان يكى از اركان تشريع فرا مى‏خوانند .

. آياتى كه به مساله اطاعت از پيامبر (ص) مى‏پردازند

اين دسته از آيات، اطاعت از پيامبر (ص) را به شكل‏هاى گوناگون مورد توجه قرار داده‏اند . در مواردى «اطاعت‏شدن‏» را از اهداف همه پيامبران (ع) معرفى مى‏كنند:

«و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله‏» . (1)

و در مواردى با قرار دادن اطاعت از پيامبر (ص) در ادامه اطاعت از خداوند، مانند:

«من يطع الرسول فقد اطاع الله‏» (2)

به تفسير آياتى مى‏پردازند كه در آن‏ها به اطاعت‏خداوند و پيامبر (ص) دستور داده شده است:

«... اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم‏» . (3)

و اين نكته را توضيح مى‏دهند كه در اين آيات، چه آن‏جا كه اطاعت از آن‏ها با دستور جداگانه‏اى بيان شده است، مانند آيه‏اى كه گذشت، و چه در مواردى ديگر، مانند آيه:

«... اطيعوا الله و رسوله و لا تولوا عنه و انتم تسمعون‏» (4)

مقصود اصلى، فرمان به اطاعت از پيامبر (ص) است و فرمان به اطاعت‏خداوند، امرى مسلم، براى يادآورى و مقدمه چينى آورده شده است; زيرا وجوب اطاعت از خداوند - همان‏طور كه در بحث‏هاى كلامى مطرح است - با شناخت مولويت او به وسيله عقل حاصل مى‏شود و اثبات آن از راه مولوى، به دور مى‏انجامد . پس فرمان به اطاعت‏خداوند، در اين آيات، ارشاد مردم به چيزى است كه خود مى‏دانند و بيان اين حقيقت است كه اطاعت از پيامبر (ص) در ادامه اطاعت از خداوند است . شاهد بر اين مطلب، اين‏كه در هيچ آيه‏اى فرمان به اطاعت از خداوند، به تنهايى نيامده است، در حالى كه در بسيارى از آيات، درباره پيامبر (ص)، يا به صورت فرمان از سوى خداوند، در كنار ديگر واجبات، آمده است، مانند:

«و اقيموا الصلوة و آتوا الزكاة و اطيعوا الرسول لعلكم ترحمون‏» . (5)

و يا به صورت فرمانى از زبان خود پيامبران (ع) مانند:

«فاتقوا الله و اطيعون‏» . (6)

معناى اطاعت از پيامبر (ص)

اكنون با توجه به معناى اطاعت، كه عبارت از «امتثال امر» است، اگر پيامبران از سوى خود، هيچ امر و نهى‏اى نداشته باشند، نمى‏توان تصورى از معناى اطاعت از آنان داشت; زيرا در اين صورت، ايشان صرفا واسطه در ابلاغ فرمان‏هايى هستند كه از سوى خداوند صادر مى‏شود و لازم مى‏آيد كه آوردن «اطيعوا الرسول‏» در آيات، به منزله تكرار «اطيعوا الله‏» باشد، در حالى كه هيچ نوع قرينه‏اى در كلام وجود ندارد و سخن اشخاص عادى، از اين‏گونه استعارات گمراه كننده خالى است چه رسد به آيات قرآن كريم كه از لحاظ فصاحت، برترين كلام است . از سوى ديگر، اين مشكل، در آياتى مانند «من يطع الرسول فقد اطاع الله‏» و «ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله‏» بيش‏تر مى‏شود; زيرا لازمه اين سخن، دراين آيات، اجازه دادن خداوند به مردم، براى اطاعت از خود او است!؟

تفويض كارها به پيامبر (ص)

با توجه به آن چه گذشته و نيز با توجه به آيات ديگر كه برخى فرمان‏هاى پيامبران (ع) را به اقوام خود نقل مى‏كنند، مانند فرمان حضرت موسى به هارون، كه از او مى‏خواهد در ميان مردم بماند و آنان را به سوى صلاح، پيش ببرد:

«و قال موسى لاخيه هرون اخلفنى فى قومى و اصلح ...» (7)

و مانند فرمان هارون به مردم:

«و ان ربكم الرحمن فاتبعونى و اطيعوا امرى‏» (8)

و عتاب حضرت موسى به هارون، كه «آيا نافرمانى مرا كرده‏اى؟»

«افعصيت امرى‏» (9)

هم چنين آن‏جا كه خداوند مؤمنان را از مخالفت كردن با دستورهاى پيامبر (ص) بر حذر مى‏دارد:

«فليحذر الذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنة او عذاب‏» (10)

و آياتى كه در آن‏ها، پيامبران (ع) نخست قوم خود را به عبادت خداوند و تقواى الهى، كه به رعايت احكام نازل شده از سوى او به دست مى‏آيد فرا مى‏خوانند و سپس به اطاعت از خود دعوت مى‏كنند، مانند:

«قال يا قوم انى لكم نذير مبين ان اعبدوا الله و اتقوه و اطيعون‏» (11)

روشن مى‏شود كه خداوند كارهايى را به پيامبران (ع) تفويض كرده است تا با اذن او، در ميان مردم به آن چه صلاح آنان در آن است، فرمان دهند و مردم نيز لازم است از ايشان اطاعت كنند .

در روايات نيز با استشهاد به آيات قرآن كريم، مساله تفويض امور به پيامبر (ص) به شكل‏هاى گوناگون مطرح شده است . روايات بسيارى با استشهاد به آيه «ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا» (12) مساله تفويض امور به پيامبر (ص) (13) و تفويض امر دين به ايشان، (14) كه هر چه را او حلال كند، حلال است و هر چه را او حرام كند، حرام (15) ، و تفويض امر خلق به پيامبر (ص) را مطرح مى‏كنند . (16)

محدوده اطاعت از پيامبر (ص)

از مسائلى كه درباره اطاعت از پيامبر (ص) مطرح است، محدوده اى است كه بر مؤمنان لازم است در آن محدوده، مطيع ايشان باشند . آيات و رواياتى كه درباره اين مساله نقل شدند، اطاعت از پيامبر (ص) را در سطح اطاعت از خداوند مى‏دانند و نه در اين آيات و نه در آيات ديگر، حد خاصى براى آن معرفى نشده است و از آن‏جا كه اطاعت از خداوند، مطلق است و براى آن، نمى‏توان حدى را تصور كرد، اطاعت از پيامبر نيز از همين اطلاق برخوردار است . از اين رو، همه مفسران و كسانى كه به گونه‏اى از آيه «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم‏» (17) بحث كرده اند، چون اطاعت از «اولى الامر» نيز مطلق است، در صدد تبيين عصمت آنان برآمده‏اند; زيرا اطاعت مطلق از هيچ‏كس را بدون عصمت روا نمى‏دانند . (18)

آيات ديگرى كه به بيان مساله حاكميت‏سياسى پيامبر (ص) مى‏پردازند و در آينده از آن‏ها بحث‏خواهيم كرد، مبين اين مساله‏اند كه اطاعت از پيامبر (ص) هم در امور شخصى افراد جارى است و هم در امور اجتماعى . در اين‏جا درباره شان نزول آيه:

«ما اتيكم الرسول فخذوه و مانهيكم عنه فانتهوا» (19)

كه مربوط به فيئ و تقسيم آن است و از سويى به امور اجتماعى و از سويى ديگر، به منافع فردى اشخاص مربوط است، مى‏توان اشاره كرد كه اين امر، اين حقيقت را آشكار مى‏كند كه پيامبر (ص) تصميم گيرنده درباره درآمدهاى عمومى است و طبق مصلحت مى‏تواند آن را بين كسانى كه در حصول آن دخالت داشته‏اند، به‏طور غير مساوى تقسيم كند . هر چند مفهوم اين آيه شريفه، عام است و همه فرمان‏هاى پيامبر (ص) را - همان‏طور كه روايات نيز بيان كننده آن است - شامل مى‏شود .

شبهات درباره اطاعت از پيامبر (ص)

شبهاتى درباره اطاعت از پيامبران (ع) مطرح شده است كه دسته‏اى از آن‏ها مربوط به مساله دين، به‏طور مطلق و نقش آن در زندگى مردم است و برخى ديگر از آن‏ها به خصوص دين اسلام مربوط مى‏شود . هر چند بحث درباره قسمت اول، از موضوع اين نوشته، خارج است و خود نياز به تحقيقى جداگانه دارد، ولى از آن‏جا كه قرآن كريم، هم به بحث درباره ديگر انبيا (ع) پرداخته و هم مباحث كلى درباره دين را مطرح كرده است، با بحث درباره قسمت دوم، تا حدودى مباحث قسمت اول نيز تبيين مى‏شود .

برخى با استناد به آياتى از قرآن كريم، بر عدم ارتباط دين با زندگى روزمره مردم و عدم تسلط پيامبر (ص) بر جامعه مؤمنان استدلال كرده اند و آن حضرت را تنها رسولى از سوى خداوند معرفى كرده اند كه مامور ابلاغ پيامى در باره مبدا و معاد است و دين را نيز امرى كه فقط به اين دو شان مى‏پردازد، تفسير كرده اند . از اين رو، رهبرى اجتماع و دخالت در امورى كه مربوط به امور شخصى افراد است را از حوزه وظيفه ايشان خارج دانسته‏اند . در بحث‏هاى قبل، تا اندازه‏اى درباره دين و جايگاه پيامبران (ع) در قرآن كريم سخن گفتيم . در اين‏جا به بحث درباره آياتى مى‏پردازيم كه به آن‏ها بر اختصاص وظيفه پيامبر (ص) به امور غير اجتماعى استدلال شده است .

نفى كارها از پيامبر (ص) در قرآن كريم

يكى از آياتى كه به آن‏ها براى نفى امور از پيامبر (ص) استدلال شده، آيه‏اى است كه به آن حضرت خطاب مى‏كند كه:

«ليس لك من الامر شى‏ء او يتوب عليهم او يعذبهم‏» . (20)

اين آيه، همان‏طور كه از سياق آيات ديگر معلوم است و مفسران نيز بيان كرده اند، (21) مربوط به حادثه شكست مسلمانان در جنگ احد است و آن چيزى كه از پيامبر (ص) نفى گرديده، شكست در اين جنگ و پيروزى در جنگ بدر است . آيه مى‏خواهد بگويد كه آن نصرت، از سوى خداوند بود و اين شكست نيز ربطى به پيامبر (ص) ندارد; و شاهد بر اين مطلب آيات بعد است كه در جواب شك مسلمانان در اين‏كه آيا آن‏ها از موقعيتى برخوردارند، خداوند همه امور را به خود اختصاص مى‏دهد:

«ان الامر كله لله‏» . (22)

با اين حال، اگر آيه را مطلق و مربوط به همه امور بدانيم، همان‏طور كه بعضى از روايات، آن را مربوط به نگرانى پيامبر (ص) از خبردادن از ولايت‏حضرت على (ع) دانسته‏اند، (23) باز هم براى استدلال بر مطلوب كفايت نمى‏كند; زيرا اولا در همين روايات، اين ايراد از سوى شخصى مطرح شده كه خيال مى‏كرده است اين آيه مى‏گويد هيچ امرى در دست پيامبراكرم (ص) نيست و امام (ع) با استشهاد به آيه:

«ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا» (24)

به نفى آن استدلال پرداخته و بيان مى‏فرمايد كه خداوند همه چيز را در اختيار پيامبر (ص) گذاشته است و آن گاه مورد آيه را مشخص كرده كه مربوط به ترس پيامبر (ص) از دشمنان، در اظهار ولايت‏حضرت على (ع) است .

ثانيا وقتى كه اين آيه را در كنار آيات ديگر در نظر بگيريم، مانند مساله هدايت‏خواهد بود كه خداوند آن را در برخى آيات، از پيامبرش نفى مى‏كند:

«انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء» ، (25) «و ما انت‏بهادى العمى عن ضلالتهم‏» . (26)

و در مواردى به او نسبت مى‏دهد و او را هادى مى‏خواند:

«انك لتهدى الى صراط مستقيم‏» (27)

زيرا در اين بحث نيز خداوند در آياتى، مانند آيه 7 از سوره حشر و نيز آيه:

«و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله‏» (28)

«امر» را به پيامبر (ص) نسبت مى‏دهد و در آياتى ديگر، همه آن را به خود نسبت مى‏دهد:

«ان الامر كله لله‏» ، (29) «بل لله الامر جميعا» . (30)

و در آيه مورد بحث، آن را از پيامبر (ص) نفى مى‏كند . اين در حقيقت، برگشت‏به اين مساله دارد كه قرآن كريم همه چيز را در اختيار خداوند مى‏داند و او است كه اگر بخواهد، چيزى را به كسى و از جمله، پيامبرانش مى‏بخشد و هرگاه توهم شود كه شخصى مستقلا صاحب چيزى است، آن را از همه نفى كرده و به خود نسبت مى‏دهد; همان‏طور كه آن را در اين آيه مشاهده مى‏كنيم:

«و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمى‏» . (31)

هر چند كه با وجود آمدن «من‏» بر سر كلمه «الامر» ، در آيه مورد بحث، اين آيه در امر خاصى ظهور دارد كه در روايات نيز - همان‏طور كه ديديم - به امر خاصى تفسير شده است .

حافظ، وكيل، مسلط، جبار نبودن پيامبر (ص)

آيات ديگرى كه درباره ارتباط نداشتن رسالت پيامبر (ص) با امور اجتماعى به آن‏ها استدلال شده است، آياتى است كه تسلط و جبار بودن يا حافظ بودن و وكيل بودن پيامبر (ص) بر مردم را نفى مى‏كند . (32) در مورد اول، دو آيه در قرآن كريم آمده است كه در يكى سيطره و تسلط پيامبر (ص) بر مردم نفى شده است و در ديگرى جبار بودن ايشان:

«نحن اعلم بما يقولون و ما انت عليهم بجبار» ، (33) «فذكر انما انت مذكر × لست عليهم بمسيطر» (34)

اين آيات، هر دو در سوره هاى مكى آمده اند و همان‏طور كه از سياق آيات قبل و بعد آن‏ها مشخص است، مربوط به امر هدايت و ايمان هستند; زيرا مخاطب آن‏ها مشركانند . از اين رو، خداوند در اين دو آيه، مى‏خواهد اجبارى بودن هدايت را نفى كند و به پيامبرش (ص) مى‏گويد: تو با زور نمى‏توانى آنان را هدايت كنى; زيرا دراين امر، من تو را مسلط بر آنان قرار نداده‏ام; چون سنت الهى بر اين قرار گرفته كه خود مردم، با اختيار خود، هدايت را بپذيرند و اگر قرار بود كه كسى به اجبار هدايت‏شود، خداوند، خود مى‏توانست همه را مؤمن كند:

«ولو شاء ربك لآمن من فى الارض كلهم جميعا» . (35)

اين مطلب درباره آيه

«فذكر انما انت مذكر × لست عليهم بمسيطر» (36)

واضح‏تر است; زيرا آيه «لست عليهم بمسيطر» تفسير آيه «فذكر انما انت مذكر» است و در بخش بعدى، درباره حصر وظيفه پيامبر، در تذكر دادن، سخن خواهيم گفت .

از سوى ديگر، اگر اين آيات را شامل امور اجتماعى بدانيم و خطاب آن‏ها را شامل مؤمنان در مدينه نيز بگيريم، آن‏چه اين آيات از پيامبر (ص) نفى مى‏كنند، صفت زورگويى و تسلط با زور است و چنين اوصافى حتى در صورت قائل شدن به حاكميت‏سياسى پيامبراكرم (ص) از ايشان منتفى است; زيرا حكومت‏حضرت، چون مبتنى بر حق است‏بر اساس ايمان به خدا و رسول و رفق و مدارا انجام مى‏پذيرد:

«فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك‏» ، (37)

نه بر اساس جباريت و زورگويى، كه خداوند آن را در مقابل حكومت پيامبران (ع) معرفى مى‏كند:

«تلك عاد جحدوا بآيات ربهم و عصوا رسله و اتبعوا امر كل جبار عنيد» . (38)

اما آياتى كه وكيل و حفيظ بودن پيامبر (ص) را نفى مى‏كنند، با آيات قبل، در اين جهت كه مختص به هدايتند و در مقابل مشركان، قبل از ايمان، نازل شده‏اند، يكسانند . آيه 107 از سوره انعام، جامع هر دو عنوان است و آيه قبل از آن، با فرمان به پيامبر (ص) كه «تنها تابع وحى باش‏» آغاز مى‏شود:

«و اتبع ما يوحى اليك من ربك لا اله الا هو و اعرض عن المشركين × و لو شاء الله ما اشركوا و ما جعلناك عليهم حفيظا و ما انت عليهم بوكيل‏» .

از اين رو، هر چند اين آيات، مسؤوليت‏حفاظت و وكالت را از دوش پيامبر (ص) بر مى‏دارند، ولى خطاب آيه در اين مورد، متوجه مشركان است . علامه طباطبايى در اين باره مى‏فرمايد:

كلام خداوند: «و ما جعلناك عليهم حفيظا و ما انت عليهم بوكيل‏» هم‏چون قسمت‏هاى قبل آيه، براى دلدارى پيامبر (ص) و آرامش نفس او است و مثل اين‏كه از «حفيظ‏» ، كسى اراده شده است كه اداره امور و جور مردم، مثل زنده بودن، رشد، رزق وغيره را بر عهده دارد و از «وكيل‏» ، كسى كه موظف به اداره كارهاى موكل‏عنه است تا بدين وسيله، نفعهايى را كه او در معرض آن است، برايش كسب و ضررها را از او دور كند . پس معناى آيه به‏طور خلاصه اين است كه نه امور تكوينى مشركان و نه امور حيات دينى آنان، هيچ‏كدام بر عهده تو نيست تا رد دعوت تو و عدم قبول آن از سوى آنان تو را محزون كند . (39)

از سوى ديگر، مى‏بينيم كه اين وضعيت، پس از تشكيل جماعتى مسلمان بر گرد پيامبر (ص) متفاوت مى‏شود و مسؤوليت ايشان براى حفظ و استقامت آنان بر دوش حضرت گذاشته مى‏شود . در روايتى (40) ابن‏عباس مى‏گويد: آيه‏اى سنگين تر از اين، بر پيامبر نازل نشد و از اين رو، هنگامى كه اصحاب به او گفتند: اى پيامبر! پيرى زودهنگام به سراغ شما آمد، فرمود: «سوره هود و واقعه، مرا پير كرد» .

در روايت ديگرى شخصى علت اين مساله را مى‏پرسد و پيامبر (ص) به آيه «فاستقم كما امرت‏» اشاره مى‏فرمايند . امام خمينى‏قدس سره خصوصيت اشاره پيامبر (ص) به اين آيه از سوره هود، نه از سوره شورا را به علت ذيل آن دانسته‏اند كه با خطاب به پيامبر (ص) استقامت امت را نيز از ايشان خواسته و بر دوش حضرت گذاشته است و گرنه، پيامبر (ص) در استقامت‏خويش مشكلى نمى‏ديد كه به علت آن، زود هنگام پير گردد . (41)

انحصار وظيفه پيامبر (ص) در بشارت و ترساندن

براى نفى وظيفه پيامبر (ص) براى دخالت در امور اجتماعى، هم‏چنين به آياتى استدلال شده است كه آن حضرت را انحصارا نذير يا نذير و بشير مى‏خوانند:

«ان انت الا نذير» ، (42) «ان انا الا نذير و بشير لقوم يؤمنون‏» . (43)

پس پيامبران وظيفه‏اى جز ترساندن و بشارت دادن به مردم ندارند و اطاعت از ايشان نيز در همين حيطه است و ربطى به امور اجتماعى ندارد . (44)

با بررسى آياتى كه داراى چنين محتوايى هستند، مشخص مى‏شود كه همه آن‏ها در برابر كافران و مشركان جهت‏گيرى مى‏كنند، چه آياتى كه در ابتداى بعثت پيامبر (ص) نازل گرديده‏اند و چه آياتى كه در مدينه و پس از هجرت; مانند:

«يا اهل الكتاب قد جاءكم رسولنا يبين لكم على فترة من الرسل ان تقولوا ما جاءنا من بشير و لا نذير فقد جاءكم بشير و نذير ...» (45)

و اين مطلب درباره همه پيامبران (ع) عموميت دارد كه وظيفه ابتدايى آنان ترساندن و سپس بشارت دادن بوده است . از اين‏جا اين مطلب آشكار مى‏شود كه وظيفه پيامبران - همان‏طور كه راه منطقى آن نيز همين‏گونه است و ترتيب نزول آيات قرآن كريم نيز بر آن دلالت دارد - داراى مراحل مختلفى بوده است . در ابتداى بعثت، هنگامى كه هنوز يار و ياورى نداشته‏اند، جز ترساندن و بشارت دادن كارى نمى‏توانسته‏اند انجام دهند; زيرا مخاطبى جز كافران و مشركان نداشته‏اند . هر چند اين وظيفه، تا پايان رسالت، يعنى تا هنگامى كه در محدوده جغرافيايى رسالت آنان افراد غير مؤمن وجود داشتند، بر عهده ايشان بوده است; اما اين آيات نمى‏توانند درباره وظيفه آنان در برابر مؤمنان، مطلبى را مشخص كند; زيرا در وضعيت جديد، مخاطبان به‏طور كلى متفاوت هستند .

با دقت در آيات قرآن كريم، پى مى‏بريم كه وظيفه ترساندن و بشارت دادن پيامبران (ع) تا مرحله ايمان است و از آن به بعد، وظايف مهم ديگرى، هم بر عهده آنان و هم بر عهده پيروانشان گذاشته مى‏شود . در آيات 8 به بعد از سوره فتح، اين مطلب به خوبى آشكار است . خداوند نخست وظيفه شهادت و بشارت و ترساندن پيامبر (ص) را بيان مى‏كند و غايت آن را ايمان مردم به خداوند و رسول او و سپس يارى و تعظيم او قرار مى‏دهد و سپس بيعت كنندگان با پيامبر (ص) را بيعت كنندگان با خداوند معرفى مى‏كند و به مدح كسانى كه به عهد و پيمان خويش وفادارند و هيچ‏گاه مخالفت‏با پيامبر (ص) را روا نمى‏دارند و به مذمت تخلف كنندگان مى‏پردازد . از اين رو، اطاعت و گوش به فرمان پيامبر (ص) بودن، بعد از مرحله ايمان است و انذار و بشارت، مربوط به مرحله قبل از آن . شاهد بر اين مطلب، اين است كه همه آياتى كه سخن از جهاد و اطاعت و عدم مخالفت‏با پيامبر مى‏گويند، آياتى مدنى و مربوط به جامعه اسلامى و مخاطبان آن، مؤمنان هستند .

پرسشى كه در اين‏جا باقى مى‏ماند، درباره آياتى است كه وظيفه پيامبر (ص) را منحصر در ترساندن يا بشارت و ترساندن مى‏دانند .

در پاسخ، نخست‏بايد گفت كه حصر دو گونه است: حصر حقيقى و حصر اضافى . حصر اضافى در مواردى به كار مى‏رود كه چيزى را نسبت‏به اوضاع و احوال و شرايطى خاص نسبت‏به چيز ديگرى مى‏سنجيم كه در اين صورت، حصر نيز مختص به همان مورد مى‏شود و موارد ديگر را در بر نمى‏گيرد; اما حصر حقيقى، بر خلاف آن، شامل همه شرايط و همه چيزها مى‏شود . با دقت در آيه:

«و ما ارسلنا من قبلك من المرسلين الا انهم لياكلون الطعام و يمشون فى الاسواق‏» (46)

معناى حصر اضافى روشن مى‏شود; زيرا اگر حصر حقيقى باشد، لازم مى‏آيد تا كار پيامبر (ص) خوردن و راه رفتن در بازار باشد، در حالى كه با نظرى اجمالى به آيات بعد، در مى‏يابيم كه اين حصر، در پاسخ به اين ايراد مشركان بر پيامبر (ص) وارد شده است كه چرا بر ما فرشته‏اى نازل نشده است .

از اين رو، وقتى به آيات قبل و بعد; در مواردى كه انحصار وظيفه پيامبران، در ترساندن و بشارت دادن را مى‏رساند، مراجعه كنيم، مى‏بينيم كه همه اين حصرها در برابر درخواست‏هاى نابه‏جاى كافران و مشركان بوده است كه از پيامبر (ص) مى‏خواستند زمان قيامت را براى آنان مشخص كند يا عذاب را بر آنان نازل كند و يا اين‏كه چرا گنج‏بر پيامبر (ص) فرود نمى‏آيد و فرشته‏اى به همراه ندارد و ...:

«فلعلك تارك بعض ما يوحى اليك و ضائق به صدرك ان يقولوا لو لا انزل عليه كنز او جاء معه ملك انما انت نذير و الله على كل شى‏ء وكيل‏» (47)

و هيچ گاه در صدد حصر وظايف واقعى پيامبر (ص) در اين امور نبوده‏اند .

دليل ديگر بر اضافى بودن حصر در اين موارد، اختلاف وظايف پيامبر (ص) است در آياتى كه در آن‏ها حصر وجود دارد و هم‏چنين در همه آياتى كه درباره وظايف ايشان سخن گفته‏اند، به گونه‏اى كه بعضى از آن‏ها تنها حضرت را نذير مى‏دانند و بعضى، نذير و بشير و برخى ديگر، كه در آن‏ها نيازى به حصر نبوده، اين وظايف را به تفصيل بيان كرده اند:

«يا ايها النبى انا ارسلناك شهدا و مبشرا و نذيرا× و داعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا» . (48)

. آياتى كه ولايت پيامبر (ص) و اولويت ايشان نسبت‏به مؤمنان را مطرح مى‏كنند

قبلا [در فصول پيشين تحقيق] درباره معناى ولايت‏سخن گفتيم و نتيجه گرفتيم كه اين كلمه، همواره مقارن با نوعى تسلط بر امور فردى يا اجتماعى است . از اين رو، در اين‏جا در محدوده آياتى كه ولايت پيامبر (ص) را مطرح مى‏كنند، به بررسى محدوده ولايت پيامبراكرم (ص) مى‏پردازيم .

از گذشته، كسانى كه درباره ولايت پيامبر (ص) با نگرش حاكميت ايشان بر امور، بحث كرده اند، وجوه گوناگونى را براى محدوده آن مطرح كرده اند كه محدودترين آن‏ها اختصاص آن به امور اجتماعى و امور شخصى است; ولى اخيرا با برداشتى خاص از معناى ولايت و نگرشى منفى درباره دخالت انبيا (ع) در امور اجتماعى، بحث‏هايى درباره اختصاص ولايت پيامبر (ص) به افرادى كه خود توانايى اداره امور خويش را ندارند، مانند كودكان و ديوانگان، مطرح شده است و آن‏گاه كه بر طبق آيه:

«النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم‏» (49)

بحث از اولويت پيامبر (ص) نسبت‏به امور مؤمنان از خود آنان، پيش مى‏آيد، آن را به موردى اختصاص مى‏دهند كه در اين امور، بين ولايت مؤمنان و پيامبر (ص) تعارض حاصل شود . (50) آقاى حائرى يزدى در اين‏جا صريحا ولايت را به مورد حجر اختصاص مى‏دهد و از اين رو، بر تعبير «ولايت فرزانگان‏» ، كه از سوى آية‏الله جوادى آملى مطرح گرديده، ايراد مى‏گيرد كه بين فرزانه بودن و ولايت، تناقض وجود دارد .

به نظر مى‏رسد نقدكننده محترم به اصل مقاله (51) توجه نكرده است; زيرا در مقاله به تفصيل در باره تفاوت بين ولايت‏بر محجوران و ولايت‏بر جامعه، كه مقتضى آيه «انما وليكم الله و رسوله و ...» است، سخن گفته و احكام هر يك را جداگانه بيان كرده است و در پاسخ به نقد نيز اين مطلب، دوباره توضيح داده شده است .

در مورد ولايت تشريعى پيامبراكرم (ص) و براى روشن شدن معناى آن توجه به اين نكته ضرورى است كه وقتى درباره ولايت تشريعى پيامبر (ص) سخن مى‏گوييم، مقصود قانون‏گذارى و اداره امور اجتماع است و اين همان بحث از امارت و ضرورت وجود امير براى اجتماع است (لابد للناس من امير . .). كه ممكن است‏به انتخاب مردم تحقق يابد يا هم‏چون حكومت‏هاى ديكتاتورى، با زور و يا به انتصاب از سوى خداوند باشد كه در همه موارد، حاكميت و ولايت‏بر مردم، از سوى شخص حاكم وجود دارد; زيرا حتى در آن‏جا كه مردم شخصى را براى اداره امور خويش بر مى‏گزينند و رتق و فتق امور خويش را به او مى‏سپارند، او براى اداره اجتماع، مجبور به وضع قوانين، اجراى آن‏ها و مجازات تجاوزگران است و حتى در بسيارى امور شخصى افراد نيز دخالت مى‏كند كه آنان شايد راضى به آن نباشند . بنابراين قبول ضرورت حكومت‏براى جامعه با قبول نحوه‏اى از ولايت‏براى حاكم نسبت‏به امور جامعه ملازم است .

اختصاص ولايت‏به باب حجر، همان‏طور كه در پاسخ آية‏الله جوادى آملى به نقد مقاله ايشان آمده است، نقض‏هاى بسيارى نيز در ابواب فقهى دارد; زيرا در باب‏هاى مختلف، مانند قضا، حدود، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر و حتى ازدواج دختران و نماز جمعه، به ولايت‏هايى از سوى امام، فقها، پدر و ... برخورد مى‏كنيم كه هيچ يك ربطى به حجر مولى عليه ندارد . حتى در باب نماز جمعه، عده اى از فقها با برداشت از بعضى روايات، امام معصوم (ع) را متولى برگزارى آن دانسته‏اند و در زمان غيبت، اقامه آن را روا نمى‏دارند .

درباره آيه «النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم‏» ، ظهور آيه - همان‏طور كه آية‏الله جوادى آملى (52) و مفسران ديگر گفته‏اند - ، بر اين دلالت دارد كه پيامبر (ص) نسبت‏به خود مؤمنان اولويت دارد نه نسبت‏به ولايت مؤمنان، آن گونه كه از سخن آقاى حائرى فهميده مى‏شود و معناى اولويت پيامبر (ص) نسبت‏به آنان، تقدم رتبى در امور و كارهايشان است كه اگر در موردى پيامبر (ص) تصميمى گرفت، حتى اگر مربوط به امور شخصى آنان باشد، ديگر نوبت‏به خودشان نمى‏رسد كه بخواهند در آن باره، نظرى داشته باشند; ولى اگر پيامبر (ص) نظرى نداشت - همان‏طور كه در بيش‏تر امور، كه به‏طور صحيح به دست مؤمنان اداره مى‏شود - خود آنان به رتق و فتق امور مشغول مى‏شوند; همان‏طور كه اين مطلب، از آيه «و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم‏» (53) استفاده مى‏شود; زيرا شان نزول اين آيه شريفه، دخالت و حكم پيامبر (ص) در يك امر شخصى، يعنى ازدواج زينب بنت جحش، براى برطرف كردن يك سنت اجتماعى غلط بود و اولويت‏حضرت را، هم در امور شخصى مؤمنان و هم در امور اجتماعى آنان بيان مى‏كند .

به نظر مى‏رسد با توجه به عصمت پيامبر (ص) بحث از اين‏كه ايشان تا چه حد بر امور شخصى افراد ولايت دارند، بى مورد است، هر چند در بحث‏هاى ديگر، براى مشخص شدن دايره ولايت‏فقيه، امرى لازم به نظر مى‏رسد . از اين رو، در اين‏جا از اين بحث صرف نظر كرده و با سخن علامه طباطبايى درباره آيه «النبى اولى بالمؤمنين ...» اين بحث را به پايان مى‏بريم:

انفس مؤمنان، همان مؤمنان است . پس معناى آيه اين است كه پيامبر (ص) از خود آنان به خودآنان اولويت دارد و معناى اولويت، رجحان جانب پيامبر (ص) است هنگامى كه امر داير بين ايشان و ديگران شود . پس خلاصه اين‏كه هر چه مؤمن براى خودش قائل است، مانند حفاظت و محبت و مراقبت و بزرگى و قبول دعوتى و به اجرا گذاشتن اراده، پس پيامبر (ص) از خودش به آن امر اولى است و اگر امر بين پيامبر (ص) و خودش در يكى از آن‏ها داير شود، جانب پيامبر (ص) بر خودش ارجحيت دارد . (54)

در روايات نيز اين مطلب به شكل‏هاى گوناگون بيان شده است . بحث روايى درباره آيه «انما وليكم الله ...» را به بخش بعد [تحقيق] موكول مى‏كنيم . درباره آيه «النبى اولى بالمؤمنين ...» نيز روايات بسيارى از سوى شيعه و اهل سنت نقل شده كه پيامبر (ص) با استشهاد به اين آيه شريفه، حضرت على (ع) را به ولايت‏بر مردم نصب فرموده و گفتند: «من كنت مولاه فهذا على مولاه‏» . در روايتى از امام موسى بن جعفر (ع) همين مضمون نقل شده است كه پيامبر (ص) نوزده روز پيش از وفاتشان اين مطلب را سومين بار، براى مردم بيان كردند . (55)

در روايت ديگرى، امام (ع) ولايت پيامبر (ص) را به ولايت پدر بر پسر تشبيه مى‏كنند كه بر پسر لازم است از پدر اطاعت كند و اگر پسر، فقير باشد، پدر نيز مخارج او را بر عهده مى‏گيرد . پس بر مؤمنان نيز لازم است از پيامبر (ص) اطاعت كنند و پيامبر (ص) نيز مؤونه آنان را بر عهده مى‏گيرد . آن گاه همين مقام را براى حضرت على (ع) و ديگر ائمه (ع) بيان مى‏كنند و به آيه «و بالوالدين احسانا» بر پدر بودن ايشان استشهاد مى‏كنند . (56)

. آياتى كه درباره حكم پيامبر (ص) سخن مى‏گويند

دسته سوم از آياتى كه به حاكميت‏سياسى پيامبر (ص) مى‏پردازند، ايشان را حاكم در ميان مردم معرفى مى‏كنند . اين آيات، به سه صورت در قرآن كريم مطرح شده‏اند: يك دسته، هدف از فرو فرستادن كتاب بر حضرت را حكم بين مردم معرفى مى‏كند:

«انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اريك الله‏» . (57)

دسته ديگر، مقتضاى ايمان را حاكم كردن پيامبر (ص) در امور اختلافى بين مؤمنان و تسليم حكم ايشان بودن، مى‏داند:

«فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما» . (58)

و دسته سوم، حكم ابتدايى پيامبر (ص) را در امور آنان نافذ دانسته و اختيار آنان را در اين موارد، سلب مى‏كند:

«و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم‏» . (59)

در مباحث قبل [تحقيق] گفتيم كه «حكم‏» در قرآن كريم، مربوط به امر قانون‏گذارى و تشريع است; زيرا حكم، به‏طور انحصارى در اختيار خداوند است:

«و ما اختلفتم فيه من شى‏ء فحكمه الى الله‏» . (60)

گاهى نيز به كتاب و گاه به پيامبران (ع) نسبت داده شده است . از اين رو، تشريع خداوند در قالب كتاب و كلام پيامبران (ع)، احكام كلى مورد نياز مردم را بيان مى‏كند; همان‏طور كه اين آيه شريفه، بر آن دلالت دارد:

«و انزلنا اليك الكتاب لتبين للناس ما نزل اليهم‏» . (61)

و امور حكومتى، كه بستگى به شرايط مختلف دارد، و همين‏طور امور قضايى جزئى، كه بر طبق قوانين كلى، در موارد مختلف صادر مى‏شود، بر عهده پيامبر (ص) است:

«انا انزلنا اليك الكتاب لتحكم بين الناس بما اريك الله‏» . (62)

علامه طباطبائى‏قدس سره در اين باره مى‏فرمايد:

اطاعت از پيامبر (ص) دو جهت دارد: يكى جهت تشريع آن چه خداوند بدون آوردن در كتاب، بر او وحى مى‏كند كه همان تفصيل مجملات قرآن كريم و متعلقات و مرتبطات آن است; همان‏طور كه خداوند متعال فرموده است: «و انزلنا اليك الذكر ...» . دوم تصميمات خودش است كه مربوط به امر ولايت‏حكومت و قضاى او است و خداوند متعال فرموده است: «لتحكم بين الناس ...» و اين شامل تصميماتى است كه بر اساس ظواهر قوانين قضايى، بين مردم حكم مى‏كند و نيز تصميماتى كه در امور مهم، به آن‏ها حكم مى‏كند و خداوند به او دستور داده است كه در آن‏ها با مردم مشورت كند: «و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله‏» كه در مشورت، مردم را داخل كرده است; ولى در تصميم‏گيرى، پيامبر (ص) را تنها ذكر كرده است . (63)

روايات نيز با استشهاد به آياتى كه حكم را به پيامبر (ص) نسبت مى‏دهند، مساله تفويض امور دين و دنياى مردم را به او، مطرح مى‏كنند . از امام صادق (ع) روايت‏شده است:

لا ولله، ما فوض الى احد من خلقه الا الى رسول الله و الى الائمة . قال عزوجل: «انا انزلنا اليك الكتاب لتحكم بين الناس بما اريك الله‏» . (64)

در روايت ديگرى از امام صادق (ع) نقل شده است:

ان الله عزوجل ادب نبيه فلما اكمل له الادب قال: «انك على خلق عظيم‏» ثم فوض اليه امر الدين و الامة ليسوس عباده فقال عزوجل: «ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا» . (65)

معناى حكم پيامبر (ص)

سياق آيات با اختصاص آن به مورد قاضى تحكيم، كه در مورد آيه 36 سوره اعراف احتمال داده شده است، (66) منافات دارد; زيرا اولا همان‏طور كه از آيات و روايات، روشن شد، اين حكم به پيامبر (ص) همان حكم انحصارى خداوند است كه به او تفويض شده است و مورد آن، امور دين و جامعه مؤمنان مى‏باشد . ثانيا در آيه «فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكموك ...» نيز با رجوع به آيات قبل مى‏بينيم كه ابتدا آيه «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول ...» قرار دارد و سپس به اين مساله پرداخته شده كه هرگاه به مردم گفته مى‏شود كه به سوى آن چه خدا نازل كرده و به سوى رسول بياييد، منافقان از رسول اعراض مى‏كنند . آن گاه اين حكم كلى، درباره همه پيامبران مطرح گرديده كه «ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله‏» و سپس آيه مورد نظر نازل شده است و مؤمنان را كسانى قلمداد كرده كه اولا پيامبر را در بين خود حاكم گردانند; يعنى ملزم هستند كه او را حاكم كنند . ثانيا از دل و جان، به حكم او راضى وتسليم باشند و در آيه بعد، يكى از احكامى را كه احتمال داشت از سوى پيامبر (ص) صادر گردد، با اين مضمون توضيح مى‏دهد كه «اگر ما به آنان دستور مى‏داديم كه همديگر را بكشيد يا از شهر و ديارتان خارج شويد، جز عده اندكى آن را اجرا نمى‏كردند» . در روايتى از امام صادق (ع) در توضيح آيه «فلا و ربك لا يؤمنون ...» آمده است:

لو ان قوما عبدوا الله وحده لا شريك له و اقاموا الصلوة و آتوا الزكوة و حجوا البيت و صاموا شهر رمضان ثم قالوا لشى‏ء صنعه الله او صنعه النبى الا صنع خلاف الذى صنع؟ او وجدوا ذلك فى قلوبهم لكانوا بذالك مشركين ثم تلا هذه الاية: «فلا و ربك ...» ثم قال ابو عبدالله: فعليكم بالتسليم . (67)

ثالثا در آيه مورد استشهاد، براى حمل حكم پيامبر (ص) بر قاضى تحكيم - همان‏طور كه قبلا هم توضيح داده شد - مساله روشن‏تر است; زيرا در آن‏جا اصلا سخن از پذيرش يا عدم پذيرش نيست تا حمل بر قضاوت در امور شود، بلكه بحث در اين است كه هرگاه امر مبرمى از سوى خدا و رسول صادر گرديد، ديگر مؤمنان از خود اختيارى ندارند; يعنى حتى امورى كه به‏طور عادى در اختيار خودشان است، با حكم خدا و رسول، از آنان سلب مى‏شود . اين مطلب، حكايت از اين مى‏كند كه حكم پيامبر (ص) شامل همه دستورهايى است كه ايشان در موارد مختلف داده اند و حتى عمل به اين احكام، اعم از اين است كه او حضور داشته باشد يا نه و در صورت عدم حضور او نيز اگر مساله اى پيش آيد كه حكمش از سوى پيامبر (ص) صادر شده باشد، عمل به آن لازم است .

. آياتى كه پيامبر (ص) را محور در امور اجتماعى معرفى مى‏كند

محور بودن انبيا در ايجاد قسط در جامعه

قرآن كريم يكى از اهداف بعثت انبيا (ع) را اقامه قسط در جامعه انسانى معرفى مى‏كند:

«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط‏» . (68)

عدالت اجتماعى يكى از آرزوهاى جوامع بشرى در طول تاريخ بوده و هست و همه كسانى كه به گونه اى اداره جامعه را بر عهده دارند يا مى‏خواهند بر عهده بگيرند، آن را به مردم نويد مى‏دهند و خداوند نيز پيامبران (ع) را با همين هدف، به ميان مردم فرستاده است و ابزار لازم را نيز، كه عبارت از كتاب و ميزان باشد، در اختيار آنان قرار داده است (ناگفته نماند كه قسط در مورد انبيا، دايره‏اى بسيار وسيع تر از آن‏چه مربوط به زندگى مادى انسان است، را شامل مى‏شود) .

نكته‏اى كه در آيه شريفه وجود دارد - و جزو سنت‏هاى تغييرناپذير خداوند است - اين است كه مردم در پذيرش هدايت تشريعى خداوند، مختارند . از اين رو، رهبرى پيامبران بر اساس ايمان تحقق مى‏يابد، نه بر اساس زور و اجبار و در اين آيه نيز پس از تامين محورهاى تحقق قسط در اجتماع، كه عبارتند از: رهبرى معصومان و قانون، قيام به قسط بر عهده خود مردم گذاشته شده است . جالب اين‏كه قوه قهريه، كه يكى از ضروريات براى اصلاح جامعه است، در مرحله بعد قرار داده شده است و هدف از آن، نصرت پيامبران (ع) و خداوند بيان شده است:

«و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس و ليعلم الله من ينصره و رسله بالغيب ان الله قوى عزيز» . (69)

در نتيجه، اجرا شدن قسط در جامعه به وسيله پيامبران (ع) پس از ايمان به آنان تحقق خواهد يافت و پيش از اين مرحله - همان‏طور كه گذشت - وظيفه ايشان انذار براى ايمان آوردن كافران و مشركان است كه خود، نوع ديگرى از قسط است، زيرا در منطق قرآن كريم «ان الشرك لظلم عظيم‏» (70) شرك ظلم بزرگى است . از اين‏جا اين پرسش نيز پاسخ داده مى‏شود كه چرا عده اى از پيامبران (ع) به رهبرى مردم نپرداختند؟ علت آن را بايد در عدم پذيرش ايشان از سوى اقوام مخاطبشان جست‏وجو كرد به گونه‏اى كه شرايط تحقق يك جامعه مؤمن، كه تابع ايشان باشد، فراهم نگرديد .

اجازه گرفتن از پيامبر (ص) هنگام شركت در امور اجتماعى

در سوره نور، خداوند بر محوريت پيامبر (ص) در امور اجتماعى تاكيد مى‏كند و مؤمنان را كسانى قلمداد مى‏كند كه در اين امور، تابع او هستند:

«انما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله و اذا كانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتى يستئذنوه اولئك الذين يؤمنون بالله و رسوله فان استئذنوك لبعض شانهم فاذن لمن شئت منهم و استغفر لهم ان الله غفور رحيم .» (71)

اين آيه شريفه، نقش رهبرى مؤمنان را به پيامبر (ص) نسبت مى‏دهد و تقدم امور اجتماعى بر امور شخصى را بيان مى‏كند و تذكر مى‏دهد كه در امور اجتماعى، هيچ كس حق تك‏روى و عمل بر اساس راى و نظر خويش را ندارد و بايد همه امور با اجازه پيامبر (ص) انجام گيرد . البته به پيامبر نيز سفارش مى‏كند كه اگر افرادى براى رفع گرفتارى‏هاى شخصى از تو اجازه خواستند، به آنان اجازه بده; ولى اين اجازه نيز به خواست آن حضرت بستگى دارد . در آيه بعد نيز به اين محوريت، به گونه‏اى ديگر توجه شده و دعوت پيامبر (ص) به عنوان رهبر، غير از دعوت ديگران تلقى گرديده و به آثار زيان‏بار مخالفت‏با دستورهاى ايشان، كه تحقق فتنه يا نزول عذاب است، پرداخته شده است:

«لا تجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا قد يعلم الله الذين يتسللون منكم لواذا فليحذر الذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنة او يصيبهم عذاب اليم‏» . (72)

علامه طباطبايى در اين باره مى‏فرمايد:

خواندن رسول، عبارت از خواندن مردم به كارى از كارها است; مانند خواندن آنان به ايمان و عمل صالح و خواندن آنان براى مشورت در كارهاى اجتماعى و خواندن آنان به نماز جمعه و دستور به آنان در كارهاى دنيوى يا اخرويشان . پس همه اين‏ها خواندن از سوى پيامبر (ص) محسوب مى‏شود . (73)

بدين ترتيب، با توجه به سياق آيات، اين احتمالات كه مراد از خواندن رسول، صدا زدن مردم اسم رسول خدا را، مانند ديگر مردم باشد، يا مقصود از مخالفت از امر، در «فليحذر الذين يخالفون‏» دستور خداوند باشد، منتفى مى‏گردد، هر چند اگر اين احتمالات را درست نيز فرض كنيم، صراحت آيات در محوريت پيامبر (ص) در امور اجتماعى، بر جاى خود باقى است .

محور بودن پيامبر (ص) در امور مالى جامعه

از محورهاى مهم در امور اجتماعى، امور مالى است . در اسلام سه محور مهم براى تحقق عدالت اجتماعى، در اين بعد در نظر گرفته شده است كه هر سه در اختيار پيامبر (ص) به عنوان رهبر اجتماع قرار داده شده است . زكات، خمس و انفال، اين سه محور را تشكيل مى‏دهند (هر چند صدقات و كفارات واجب و مستحب ديگرى نيز در اين زمينه مطرحند كه بيش‏تر جنبه فردى دارند و قابل پيش‏بينى نيز نيستند) .

خداوند پيامبر (ص) را متولى امور زكات قرار داده و از مؤمنان مى‏خواهد به سهمى كه از سوى خداوند و پيامبر (ص) به آنان داده مى‏شود، راضى باشند:

«و لو انهم رضوا ما آتاهم الله و رسوله و قالوا حسبنا الله سيؤتينا الله من فضله و رسوله و انا الى الله راغبون‏» (74)

و پيامبر (ص) است كه سهام افراد و نيز افرادى را كه مشمول زكات هستند، معين مى‏كند . علاوه بر اين‏كه يكى از مصاديق آن، كه فى سبيل الله است، هنگام مصرف نيز نياز به سرپرست دارد .

انفال و خمس نيز مانند زكات هستند، غير از اين‏كه انفال، تنها ويژه خداوند:

«يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول‏» ، (75)

ولى در خمس افراد ديگرى نيز شريكند:

«و اعلموا انما غنمتم من شى‏ء فان لله خمسه و للرسول‏» . (76)

آن چه در اين‏جا مهم است و روايات هر دو باب، بر آن دلالت دارد، سرپرستى پيامبر (ص) و پس از ايشان، امام‏قدس سره بر خمس و انفال است‏به گونه‏اى كه اين دو زير نظر ايشان به مصارف خود مى‏رسند و هرچند پيامبر (ص) و امام (ع) براى امور شخصى خويش مى‏توانند از اين دو منبع استفاده كنند، ولى مهم ترين مصرف آنها براى اداره امور حكومت و عدالت اجتماعى است; از جمله اين روايات، حديثى است كه پس از بيان مواردى كه در آن، خمس واجب است، مى‏فرمايد:

فسهم الله و سهم رسول الله لاولى الامر من بعد رسول الله . (77)

و در ادامه روايت، والى را تقسيم كننده خمس، بين ديگر شركا معرفى مى‏كند و اگر پس از رفع نياز آنان چيزى زياد بيايد، آن را ويژه والى مى‏داند و اگر كمبودى باشد، بر عهده والى است كه آن را تكميل كند (78) .

هم‏چنين درباره مصرف اموالى كه نزد والى است، مى‏فرمايد:

فيكون بعد ذلك ارزاق اعوانه على دين الله و فى مصلحة ما ينوبه من تقوية الاسلام و تقوية الدين فى وجوه الجهاد و غير ذلك مما فيه مصلحة العامة، ليس لنفسه من ذلك قليل و لا كثير . (79)

آن گاه به مساله انفال مى‏پردازد و آن را در اختيار پيامبر (ص) و سپس والى مى‏داند . (80)

روايات ديگرى نيز به همين مضمون، نقل شده است . (81)

. آياتى كه مؤمنان را به ايمان به پيامبر (ص) فرا مى‏خواند

در قرآن كريم آياتى وجود دارد كه مؤمنان را به ايمان به خداوند و رسول (ص) فرا مى‏خواند . در بعضى از اين آيات، خداوند و رسول (ص) هر دو ذكر شده اند:

«يا ايها الذين آمنوا آمنوا بالله و رسوله ...» ، (82)

هر چند اين آيات نيز براى استدلال بر مطلوب، كفايت مى‏كند، ولى چون ممكن است‏بر مراتب ايمان قلبى حمل شود، آيه‏اى را دراين باره مى‏آوريم كه مؤمنان را به ايمان به رسول فرا مى‏خواند:

«يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله يؤتكم كفلين من رحمته‏» . (83)

در اين آيه، مؤمنان به ايمان به رسول (ص) دعوت شده اند و با توجه به اين‏كه آنان قبلا به خداوند، رسول او و كتاب ايمان آورده اند، در اين آيه، نكته‏اى نهفته است . علامه طباطبايى در اين باره مى‏فرمايد:

مقصود از ايمان به رسول، تبعيت تام و اطاعت كامل از او در آن‏چه دستور مى‏دهد و آن چه باز مى‏دارد، است، چه حكمى از احكام شرع باشد يا از جهت ولايت امور امت، از او صادر شده باشد . (84)

و آن گاه كه اين آيه شريفه را به ضميمه آيات قبل، كه هدف از بعثت انبيا را اقامه قسط معرفى مى‏كنند، در نظر بگيريم و به نتيجه ايمان به رسول - كه نورى از سوى خداوند است كه به واسطه آن، مردم در دنيا حركت مى‏كنند - توجه كنيم، اين مساله آشكارتر مى‏شود كه خداوند اطاعت كامل از پيامبرش را خواسته و او را حاكم بر امور مردم قرار داده است .

پى‏نوشت‏ها:

) نساء، آيه 64 .

) نساء، آيه 80 .

) نساء، آيه 59 .

) انفال، آيه 21 .

) نور، آيه 56 .

) شعراء، آيه 108 .

7) اعراف، آيه 142 .

) طه، آيه 90 .

) طه، آيه 93 .

0) نور، آيه 64 .

1) نوح، آيه 3 .

2) حشر، آيه 7 .

3) بحارالانوار، ج‏17، ص‏6، ح‏7 .

4) همان، ج‏25، ص‏331 .

5) همان، ص‏10، ح‏19 .

6) همان، ص‏331 .

7) نساء، آيه 59 .

8) ر . ك: تفسير الميزان، ج‏4، ص‏39; التبيان، ج‏3، ص‏236; تفسير المنار، ج‏5، ص‏180 .

9) حشر، آيه 7 .

0) آل عمران، آيه 128 .

1) تفسير الميزان، ج‏4، ص‏9 .

2) آل عمران، آيه 154 .

3) بحارالانوار، ج‏17، ص‏12، ح‏12 .

4) حشر، آيه 7 .

5) قصص، آيه 56 .

6) نمل، آيه‏81 .

7) شورا، آيه 52 .

8) آل عمران، آيه 159 .

9) آل عمران، آيه 154 .

0) رعد، آيه 31 .

1) انفال، آيه 17 .

2) آخرت‏وخدا، هدف بعثت انبيا، ص‏97; الاسلام و اصول الحكم، ص‏71 .

3) ق، آيه 45 .

4) غاشيه، آيه 21 و 22 .

5) يونس، آيه 99 .

6) غاشيه، آيه 21 .

7) آل عمران، آيه 159 .

8) هود، آيه 59 .

9) تفسير الميزان، ج‏7، ص‏314 .

0) بحارالانوار، ج‏17، ص‏53، ح‏28 .

1) بحارالانوار، ج‏16، ص‏192، ح‏28 .

2) فاطر، آيه 73 .

3) اعراف، آيه 188 .

4) آخرت‏وخدا، هدف بعثت انبيا، ص‏97; الاسلام و اصول الحكم، ص‏73 .

5) مائده، آيه 19 .

6) فرقان، آيه 20 .

7) هود، آيه 12 .

8) احزاب، آيه 45 و 46 .

9) احزاب، آيه 6 .

0) مجله حكومت اسلامى، سال اول، ش‏دوم، ص‏224 .

1) همان، ش اول، ص‏55 .

2) همان، ش دوم، ص‏239 .

3) احزاب، آيه 36 .

4) تفسير الميزان، ج‏16، ص‏276 .

5) بحارالانوار، ج‏22، ص‏489، ح‏35 .

6) همان، ج‏27، ص‏243 .

7) نساء، آيه 105 .

8) نساء، آيه 65 .

9) اعراف، آيه 36 .

0) شورا، آيه 10 .

1) نحل، آيه 46 .

2) نساء، آيه 105 .

3) تفسير الميزان، ج‏4، ص‏388 .

4) اصول كافى، ج‏1، ص‏267، ح‏8 .

5) همان، ص‏266، ح‏4 .

6) مجله حكومت اسلامى، سال اول، ش دوم، ص‏224 .

7) اصول كافى، ج‏2، ص‏398، باب الشرك، ح‏6 .

8) حديد، آيه 25 .

9) حديد، آيه 25 .

70) لقمان، آيه 13 .

71) نور، آيه 62 .

72) نور، آيه 63 .

73) تفسير الميزان، ج‏15، ص‏166 .

74) توبه، آيه 59 .

75) انفال، آيه‏1 .

76) انفال، آيه 41 .

77) اصول كافى، ج‏1، ص‏540، باب الفى‏ء و الانفال و تفسير الخمس .

78) همان .

79) همان، ص‏541 .

0) همان .

1) همان، ص‏544 .

2) نساء، آيه 136 .

3) حديد، آيه 28 .

4) تفسير الميزان، ج‏19، ص‏174 .
 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

سخني از آر.وي.سي. بادلي درباره پيامبر گرامي اسلام

از شرح حال نويسان اروپايي كساني بودند كه سال‌ها در بيابان و در ميان اعراب باديه‌نشين زيستند تا بتوانند احساسات و افكاري را كه مي‌توانست شخصيت محمد[ص] را تحت تاثير قرار دهد، در خاطر متصور و مجسم سازند. نمونه‌اي از اين گونه كوشش و تلاش عبارت بود از شرح حالي كه آر.وي.سي. بادلي تحت عنوان پيام‌آور به رشته تحرير درآورد كه خود يكي از توصيفات نادري است كه از چشم‌اندازي همگون با ديدگاه خود مسلمانان به شرح زندگي محمد صلي‌الله عليه و آله پرداخته است.

تصويرگري‌هاي بادلي با آنچه ريكله طي سفرهايش به مشرق زمين دريافته بود شباهت فراوان دارد. چه به تصوير او نيز گويي پيامبر اسلام هنوز در ميان مردم خود زندگي مي‌كند. بادلي با روشنفكري در باب صفا و صميميت تواضع و فروتني و طبيعت مهربان و سرشار از عاطفه محمد صلي‌الله عليه و آله در برابر ديدگاه‌هاي مخالف رايج در اروپا به دفاع و حمايت از او ادامه مي‌دهد. وي ديدگاه‌هاي مخالف را ناشي از اين مي‌داند كه اروپاييان از دامن رفاه و تجمل خانه‌هايشان به تصويرگري و تجسم احساسات و شيوه عمل محمد(ص) پرداخته‌اند. وي در شرح حال خود از پيامبر به خواننده خاطر نشان مي‌كند كه تمامي سوءتفاهمات و كينه‌توزي‌ها بين اسلام و مسيحيت به واسطه جنگ‌هاي صليبي به وجود آمد، و چنين نتيجه مي‌گيرد كه آنچه تقبيح‌گران «پيغمبران دروغين» ناديده گرفته‌اند اين است كه به هنگام ظهور اسلام اختلاف نظر ناچيزي بين مسلمانان و مسيحيان وجود داشت.
 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

آيه صلوات و درود


در آيه 56 سوره احزاب مى‏خوانيم: ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما:«خداوند و فرشتگانش بر پيامبر (ص) درود مى‏فرستند، اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد بر او درود بفرستيد و سلام بگوئيد و در برابر فرمانش تسليم باشيد».

در اين آيه مقام پيامبر اسلام (ص) به عاليترين وجه ترسيم شده است، چرا كه هم خداوند متعال و هم تمام فرشتگان مقرب او بر پيامبر درود مى‏فرستند و هم دستور داده شده است همه مؤمنان بدون استثنا بر او رحمت و درود و سلام بفرستند.

چه مقامى از اين بالاتر؟ و چه عظمتى از اين بيشتر ؟

درست است كه در اين آيه، سخنى از آل پيامبر (ص) به ميان نيامده است، ولى در روايات بسيارى مى‏خوانيم كه وقتى اصحاب و ياران از حضرتش سوال كردند: چگونه درود و صلوات و سلام بر شما بفرستيم، پيغمبر اكرم (ص) «آل» را در كنار خود قرار داد وتمام رحمت و درودى كه از خداوند براى او تقاضا مى‏شد، براى «آلش» نيز تقاضا مى‏شد، اين قرينه است بر اينكه صلوات و درود خداوند و ملائكه نيز تعميم دارد، هم شامل پيامبر (ص) و هم شامل «آل» او مى‏شود، و اين يك مساله ساده نيست، بلكه نشان مى‏دهد كه آنها مقاماتى دارند تالى پيغمبر (ص) و مأموريتى دارند در جهاتى شبيه مأموريت او، و گرنه اين همه مقام تنها به خاطر خويشاوندى، غير ممكن است .

اكنون به سراغ بخشى از اين رويات كه در معروفترين منابع اهل سنت آمده است، مى‏رويم .

- در«صحيح بخارى» از «ابو سعيد خدرى» نقل شده است كه ما عرض كرديم:«اى رسول خدا! سلام بر تو معلوم است، چگونه صلوات بر تو بفرستيم»؟فرمود:قولوا اللهم صل على محمد عبدك و رسولك كما صليت على ابراهيم، و آل ابراهيم و بارك على محمد و على آل محمد كما باركت على ابراهيم:«بگوئيد خداوندا درود بفرست بر محمد بنده‏ات و رسولت همان گونه كه درود بر ابراهيم و آل ابراهيم فرستادى، و بركت بفرست بر محمد و بر آل محمد، آن گونه كه بركت فرستادى بر ابراهيم».(541)

در همان كتاب و همان صفحه اين حديث به طور كاملترى از «كعب بن عجره» (يكى از صحابه معروف) نقل مى‏كند كه به رسول خدا عرض كردند: چگونگى سلام بر تو را دانسته‏ايم، اما صلوات برتو چگونه بايد باشد؟ فرمود: اللهم صل على محمد وعلى آل محمد كما صليت على آل ابراهيم انك حميد مجيد، اللهم بارك على محمد و على آل محمد كما باركت على آل ابراهيم انك حميد مجيد.(542)

توجه داشته باشيد كه بخارى اين احاديث را در ذيل آيه شريفه ان الله و ملائكته... ذكر مى‏كند.

- در «صحيح مسلم» كه دومين منبع حديث معروف برادران اهل سنت است از «ابى مسعود انصارى» نقل شده كه پيامبر (ص) نزد ما آمد و ما در مجلس «سعد بن عباده» بوديم، «بشير» فرزند «سعد» عرض كرد: «اى رسول خدا، خداوند به ما دستور داده بر تو صلوات بفرستيم، چگونه بر تو صلوات بفرستيم؟ پيامبر (ص) نخست سكوت كرد، سپس فرمود بگوئيد: الهم صل على محمد وعلى آل محمد كما صليت على آل ابراهيم، بارك على محمد و على آل محمد كماباركت على آل ابراهيم فى العالمين انك حميد مجيد.(543)

- در تفسير «الدرالمنثور» كه معروفترين تفسير روانى است همان روايت ابو سعيد خدرى را از «بخارى» و «نسائى» و «ابن ماجه» و«ابن مردويه» از پيغمبر اكرم (ص) نقل مى‏كند.(544).

و در همان كتاب عبارت «ابو مسعود انصارى» را از ترمذى و نسائى نقل كرده است (545).

و عين اين مضمون را نيز با مختصر تفاوتى از «مالك»،و «احمد »و «بخارى» و «مسلم» و «ابوداود» و «نسائى» و «ابن ماجه» و«ابن مردويه» و از «ابواحمد ساعدى» نقل مى‏كند.(546)

«حاكم نيشابورى» در المستدرك على الصحيحين از ابن ابى ليلى نقل مى‏كند كه «كعب بن عجره» مرا ملاقات كرد و گفت: آيا هديه‏اى به تو بدهم كه از پيامبر (ص) شنيدم؟!

گفتم: آرى هديه كن، گفت: از رسول خدا (ص) سوال كرديم: چگونه بر شما اهل بيت (ع) صلوات بفرستيم؟ فرمود: اللهم صل على محمد و على آل محمد كما صليت على ابراهيم و على آل ابراهيم انك حميد مجيد اللهم بارك على محمد و على آل محمد كما باركت على ابراهيم و على آل ابراهيم انك حميد مجيد .

سپس حاكم نيشابورى كه بناى او بر اين است احاديثى را ذكر كند كه در صحيح بخارى و مسلم نيست، مى‏گويد: اين حديث را با همين سند و الفاظ، بخارى از «موسى بن اسماعيل» در كتاب خود نقل كرده، و اگر من آن را در اينجا تكرار كردم به خاطر آن است كه معلوم شود اهل بيت و آل همه يكى هستند (بايد توجه داشت كه حاكم اين حديث را بعد از حديث «كساء»كه در آن تصريح شده اهل بيت من على و فاطمه (حسن و حسين (ع) هستند نقل كرده است).(547)و اين يك تعبيز پر معنى است .

سپس «حاكم» به دنبال آن، حديث ثقلين و به دنبال آن، حديث ابوهريره را نقل مى‏كند كه پيامبر (ص) نگاه به على (ع) و حسن و حسين (ع) كرد و فرمود: انا حرب لمن حاربكم وسلم لمن سالمكم: «من با هر كس كه به شمااز در جنگ در آيد، اعلان حنگ مى‏دهم، وبا هر كس كه با شما در صلح باشد در صلحم».(548)

«محمد بن جرير طبرى» نيز در تفسير خود در ذيل همين آيه، روايت فوق را با كمى تفاوت از «موسى بن طلحه» از پدرش نقل كرده است، و در روايت ديگرى همان را از «ابن عباس» روايت كرده، و در روايت سومى از زياد و ابراهيم و در روايت چهارم از «عبدالرحمن بن بشربن مسعود انصارى».(549)

«بيهقى» نيز در كتاب معروف «سنن» روايات متعددى در اين زمينه نقل كرده كه بعضى از آنها وظيفه مسلمانان را در موفع نماز، و هنگام تشهد روشن مى‏سازد، از جمله در حديثى از «ابى مسعود عقبّه بن عمرو» نقل مى‏كند كه مردى آمد و خدمت پيامبر (ص) نشست، و مانيز نزد او بوديم، عرض كرد، اى رسول خدا! كيفيت سلام بر تو را مى‏دانيم ولى هنگامى كه نماز مى‏خوانيم چگونه بر تو صلوات بفرستيم؟ پيامبر (ص) سكوت كرد تا آنجا كه ما فكر كرديم اى كاش اين مرد چنين سؤال را نمى‏كرد سپس فرمود: اذا انتم صليتم علىّ فقوالوا للهم صل على محمد النبى الامى و على آل محمد، كما صليت على ابراهيم وعلى آل ابراهيم و بارك على محمد النبى الامى و على آل محمد كما باركت على ابراهيم و على آل ابرهيم انك حميد مجيد.

سپس از ابو عبدالله شافعى نقل مى‏كندكه اين حديث صحيحى است كه درباره صلوات فرستادن بر پيغمبر (ص) در نمازها سخن مى‏گويد.(550)

«بيهقى» احاديث متعدد ديگرى نيز در زمينه چگونگى صلوات بر پيامبر اكرم (ص) به طور مطلق يا درنماز آورده مخصوصا در حديثى از «كعب بن عجره» از پيغمبر اكرم (ص) نقل مى‏كند كه: انه كان يقول فى الصلوة: اللهم صل على محمد و آل محمد كما صليت على ابراهيم و آل ابراهيم و بارك على محمد و آل محمد كما باركت على ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد: پيامبر (ص) در نماز خود چنين مى‏فرمود:اللهم صل على محمد وآل محمد كما صليت...(551)

از اين حديث روشن مى‏شود كه حتى خود پيغمبر در نمازهايش اين صلوات را مى‏فرستاد.

«بيهقى» در ذيل يكى از رواياتى كه در آن سخن از نماز به ميان نيامده است مى‏گويد: اين روايت نيز ناظر به حال نماز است زيرا جمله قد علمنا كيف نسلم: «ما مى‏دانيم چگونه سلام بر تو بفرستيم» اشاره به سلام در تشهد است (السلام عليك ايها النبى و رحمة الله و بركاته) بنابراين مراد از صلوات نيز همان فرستادن صلوات در تشهد است.(552)

به اين ترتيب مسلمانان مأمورند همان گونه كه به عقيده تمام فرق مسلمين سلام بر پيغمبر را به صورت السلام عليك ايها النبى و رحمة الله در تشهد نماز بگويند مأمورند كه صلوات بر پيغمبر (ص) را نيز در تشهد بگويند.

هر چند در ميان مذاهب چهارگانه اهل سنت در اينجا مختصر اختلافى ديده مى‏شود شافعى‏ها و حنبلى‏ها مى‏گويند صلوات بر پيامبر (ص) در تشهد دوم واجب است در حالى كه مالكى‏ها و حنفى‏ها آن را سنت مى‏دانند(553) ولى طبق روايات فوق بر همه واجب است .

به هر حال كتابهايى كه روايات مربوط به صلوات بر محمد وآل محمد (ص)(به طور مطلق يادر خصوص تشهد نماز) در آن نقل شده بيش از آن است كه در اين مختصر بيان شد، آنچه در بالا آمد، نمونه‏اى از اين روايات و اين كتب است، اين روايات را گروهى ازصحابه مانند ابن عباس، طلحه، ابو سعيد خدرى، ابوهريره، ابو مسعود انصارى، بريده، ابن مسعود، كعب بن عجره ، و شخص على (ع) نقل كرده‏اند .

نكته‏اى كه مايه شگفتى است اين است كه دانشمندان اهل سنت - على رغم اين همه تاكيداتى كه در روايات پيامبر (ص) نسبت به اضافه كردن «آل محمد» وارد شده، هميشه (جز در موارد بسيار نادر) آل محمد را حذف مى‏كنند و مى‏گويند: صلى الله عليه و سلم

و از آن عجيبتر اينكه: در كتب حديث حتى در ابوابى كه روايات فوق در مورد اضافه كردن آل محمد (ص) نقل مى‏شود هنگامى كه نام پيامبر (ص) را در لابلاى همين احاديث ذكر مى‏كنند، مى‏گويند «صلى الله عليه و سلم» (بدون اضافه ال» و مانمى دانيم چه عذرى در پيشگاه پيامبر (ص) در اين مخالفت صريح با دستور آن حضرت دارند؟

مثلا بيهقى در عنوان همين باب مى‏نويسد «باب الصلوة على النبى صلى الله عليه و سلم فى التشهد»و همچنين در بعضى ديگر از منابع معروف حديث .

انتخاب اين عنوان خواه از سوى مؤلفان اين كتب باشد و يا محققان بعد، با توجه به آنچه در ذيل آن آمده بسيار عجيب و متناقض است .

اين بحث را با دو حديث ديگر پايان مى‏دهيم :

- ابن حجر در صواعق چنين نقل مى‏كند كه رسول خدا (ص) فرمود: لا تصلوا على الصلاة البتراء قالوا و ما الصلاة البتراء، قال: تقولون: اللهم صل على محمد و تمسكون، بل قولوا اللهم صل على محمد و آل محمد:«هرگز بر من صلوات بريده و ناقص نفرستيد، عرض كردند صلوات بريده و ناقص چيست؟ فرمود: اينكه بگوئيداللهم صل على محمد و امساك كنيد وادامه ندهيد بلكه بگويد :اللهم صل على محمد وال محمد.(554)

اين حديث نشان مى‏دهد كه حتى كلمه على نبايد ميان محمد وآل محمد جدايى يبفكند بايد گفت اللهم صل على محمد وآل محمد.

- سمهودى در الاشراف على فضل الاشراف از ابن مسعود انصارى نقل مى‏كند كه رسول خد (ص) فرمود: من صلى صلاة لم يصل فيها علىّ و على اهل بيتى لم تقبل: «كسى كه نمازى بخواند كه در آن بر من و بر اهلبيتم صلوات نفرستد نمازش قبول نيست». (555)

و ظاهرا امام شافعى در آن شعر معروفش ناظر به همين روايت است كه مى‏گويد:

يا اهل بيت رسول الله حبّكم فرض من الله فى القرآن انزله

كفاكم من عظيم القدر انكم من لم يصل عليكم لاصلاه له

«اى اهل بيت رسول الله محبت شما ،از سوى خداوند در قرآن واجب شده است .

در عظمت مقام شما همين بس است كه هر كس بر شما صلوات نفرستد نمازش باطل است.(556) آيا كسانى كه چنين مقامى را دارند كه نامشان در كنارنام پيامبر (ص) در نمازها به عنوان يك فريضه الهى بايد ذكر شود مى‏توان همسنگ ديگران شمرد، و با وجود آنان جايى براى غير آنان در مساله ولايت و امامت و جانشينى پيامبر (ص) باقى مى‏ماند؟ كدام فرد منصف مى‏تواند ديگران را بر آنان با اين همه مقام فضيلت ترجيح دهد؟ آيا اينها همه بطور مستقيم مسئله ولايت و خلافت را روشن نمى‏سازد؟ داورى باشماست .

--------------------------------------------------------------------------------

41- صحيح بخارى، ج 6، ص 151 (طبع دارالجيل بيروت).

42- همان مدرك.

43- صحيح مسلم، ج 1، ص 305، حديث 65 (طبع احياء تراث العربى، بيروت).

44- الدرالمنثور، ج 5، ص 217.

45- همان مدرك.

46- الدرالمنثور، ج 5، ص 217.

47- المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 148.

48- همان مدرك،ص 149.

49- تفسير جامع البيان (طبرى)، ج 22، ص 32 (چاپ دارالمعرفه بيروت).

50- سنن بيهقى، ج 2، ص 146 و 147.

51- همان مدرك، ص 147.

52- سنن بيهقى، ج 2، ص 147.

53- الفقه على المذاهب الاربعه، ج 1، ص 266 (طبع دارالفكر).

54- صواعق، صفحه 144.

55- سمهودى در الاشراف، ص 28 (مطابق نقل احقاق الحق، ج 18، ص 310).

56- در كتاب نفيس الغدير انتساب اين اشعار را به امام شافعى از «شرح المواهب زرقانى» ج 7، ص 7و جمعى ديگر آورده است .
 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

الگويى الهى و آسمانى

هيوستن اسميت از محققان و انديشمندان پركارى است كه بخش بيشتر زندگى اش را به مطالعه اديان جهان و عرفان اختصاص داده است . او در سال 1919 در چين به دنيا آمد از پدر و مادرى كه مبلغ مذهبى بودند و تا 17 سالگى در چين ماند. در 1945 دكترايش را در رشته فلسفه دين از دانشگاه شيكاگو دريافت كرد . اسميت در دانشگاههاى مختلف به تدريس فلسفه و تاريخ اديان پرداخته است از جمله در دانشگاه واشينگتن، دانشگاه كاليفرنيا و مؤسسه تكنولوژى ماساچوست (T.I.M) . برخى از كتاب هاى اسميت عبارتند از حقيقت فراموش شده ، پاك كردن درهاى ادراك ، فراسوى تفكر پست مدرن: جايگاه معنى در تمدنى جهانى و درآمدى بر آشنايى با اسلام. معروفترين كتاب او اديان جهان است كه در سال 1958 به رشته تحرير درآمد و سالها متنى درسى در رشته تاريخ ايران بود . جديدترين كتاب هيوستن اسميت « چرا دين مهم است؟» نام دارد كه به عنوان بهترين كتاب 2001 درباره دين برنده جايزه ويلبر شد .

هيوستن اسميت درباره پيامبر اسلام مى گويد:

پيامبر در دنياى اسلام، بستر ظهور و تجلى وجود مطلق در زندگى بشر است. پيامبر الگويى الهى و آسمانى است كه عقل و اراده مسلمانان را متوجه خود مى سازد. مسلمانان پيامبر را دوست مى دارند و مى كوشند از او در كوچكترين جزئيات زندگى روزمره پيروى كنند. در خصوص عقل هم بايد گفت كه پيامبر نمايانگر لوگوس (يا عقل) متعالى است. هنگامى كه مسيح مى گويد: هيچ انسانى به نزد پدر (خداوند) راه نمى يابد جز به واسطه من اين نيز لوگوس است كه سخن مى گويد. در نزد مسيحيان اين كلمه كلى تقريباً برابر با عيساى ناصرى است. براى مسلمانان اين كلمه كلى و وحيانى عبارت از قرآن است كه به واسطه پيامبر اسلام ابلاغ شده است. محمد وجود مطلق و خود وحى نيست اما وجودمطلق حقاً و به طور متمايز خودش را از طريق او متجلى مى سازد.

 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

سخاوت و بخشندگى پيامبر صلى اللّه عليه و اله

پيامبر صلى اللّه عليه و اله بخشنده ترين و با سخاوت ترين فرد بود و در ماه رمضان چون باد وزان (هرچه را داشت مى پراكند و)، چيزى را باقى نمى گذاشت .(545)

على عليه السلام وقتى كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله را وصف مى كرد، مى گفت : بخشنده تر و دست و دل بازتر از همه مردمان و راستگوتر و با وفاتر و نرمخوتر از همه بود و از همه قبائل قبيله اش محترمتر بود، هر كه او را ناگهان مى ديد، مى ترسيد و هر كه با او معاشرت مى كرد، دوستش ‍ مى داشت ، و در وصف او مى گفت : پيش از او و بعد از او كسى را نظير او نديده ام .(546)

هرگز چيزى را كه بر طبق موازين اسلام بود از آن حضرت نخواستند مگر آنكه مرحمت كرد. زمانى مردى خدمت آن حضرت رسيد و درخواستى كرد، پيامبر صلى اللّه عليه و اله گوسفندى از گوسفندان بين جبلين (ناحيه اى بين كوه طى و كوه سلمى ) را به او مرحمت كرد و از ميان قوم خود برگشت و گفت : مسلمان شويد كه محمّد به قدرى مى بخشد كه كسى از تنگدستى نهراسد.(547)

هرگز چيزى از وى درخواست نكردند كه در جواب ، نه بگويد. (548) هفتصد درهم خدمت آن حضرت آوردند، پولها را روى حصير قرار داد؛ سپس از جا برخاست و آنها را تقسيم كرد و هيچ مستمندى را نااميد نكرد تا پولها تمام شد. (549) مردى خدمت آن حضرت آمد و درخواست كرد، فرمود: چيزى نزد ما نيست ولى به حساب ما بخر، هر وقت چيزى دست ما آمد، آن را ادا مى كنيم . عمر گفت : يا رسول اللّه ، خداوند شما را بر چيزى كه توان آن را نداريد مكلف نكرده است ، پيامبر صلى اللّه عليه و اله از شنيدن اين سخن ملول شد. مرد سائل گفت : انفاق كنيد و براى خداى بزرگ از تنگدستى بيمى نداشته باشيد. پيامبر لبخندى زد و آثار شادمانى در چهره اش نمودار شد.(550)

وقتى كه از حنين مراجعت فرمود، عربها مى آمدند و چيزى مى خواستند تا آن جا كه به درختى پناه آورد و عباى حضرت به درخت گير كرد. رسول خدا صلى اللّه عليه و اله ايستاد و فرمود: ((عباى را بدهيد، اگر من به شمار اين خارها نعمت داشتم همه را بين شما تقسيم مى كردم وانگهى شما هرگز مرا بخيل ، دروغگو و ترسو نمى يابيد.))(551)



--------------------------------------------------------------------------------
پي نوشت :
545- اين حديث را بخارى ، در ج 4، ص 229 و مسلم در ج 7، ص 73 از قول ابن عباس نقل كرده اند.
546- اين حديث را ترمذى در (( الشمائل ، )) ص 1 از ابراهيم بن محمّد به نقل از على عليه السلام روايت كرده است .
547- اين حديث را مسلم در ج 7، ص 74 از حديث انس نقل كرده است .
548- اين حديث را مسلم در ج 7، ص 74 از قول جابر و دارمى در ج 1، ص 34 از حديث سهل نقل كرده اند.
549- ابوالحسن بن ضحاك در (( الشمائل )) به طور مرسل از قول حسن نقل كرده است كه براى رسول خدا صلى اللّه عليه و اله هشتاد هزار درهم بحرين آوردند كه پيش از آن اين مقدار مال كسى نياورده بود، آن روز هيچ كس درخواست نكرد مگر چيى به او داد و هيچ سائلى را رد نكرد ولى به كسى كه درخواست نكرده بود چيزى نداد. بخارى اين حديث را در ج 4، ص 12 ذيل حديث انس آورده كه مالى از بحرين نزد پيامبر صلى اللّه عليه و اله آوردند؛ بيشترين مالى بود كه تا آن زمان آورده بودند....
550- اين حديث را ترمذى از عمر بن خطاب در (( الشمائل ، )) ص 26 نقل كرده است .
551- اين حديث را بخارى ، در ج 4، ص 115 از قول جبير بن مطعم نقل كرده است .

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 1 بيان انتقادات و پيشنهادات

حضرت محمد در كلام بزرگان جهان

صاحب اثر : مسترجون دى فينرات انگليسى‏


--------------------------------------------------------------------------------

محمد از بزرگ‏ترين خيرخواهان بشر است و ظهور او، نشانه يكى از عالى‏ترين عقول مى‏باشد. اگر آسيا بخواهد به فرزندان خود افتخار كند، سزاوار است كه به اين رادمرد بزرگ و بى‏مانند، افتخار نمايد؛ البته يكى از ظلم‏هاى بزرگ است، اگر بخواهيم حق اين مرد بزرگ را ادا نكنيم؛ زيرا اين همان شخصى است كه در هنگام ظهورش، عرب در درجه‏اى از انحطاط و توحش بوده كه بر ما مخفى نيست و باز مى‏بينيم كه پس از بعثت او، بر اثر انوارى كه ديانت اسلام در كسانى كه آن را با ميل پذيرفتند، افروخت، چگونه اوضاع آن سامان، منقلب و دگرگون شد؛ به همين جهت است كه شك در بعثت محمد صلى‏الله‏عليه‏وآله را شك در قدرت خداوندى كه شامل تمام جهان و جهانيان است، بايد دانست

صاحب اثر : ادوارد مونته، رئيس دانشگاه ژنو


--------------------------------------------------------------------------------

محمد صلى‏الله‏عليه‏وآله پيغمبرى بود كه به همان معنى كه قدماى بنى‏اسرائيل مى‏گويند، او از يك عقيده خالص - كه هيچ بستگى با بت‏پرستى نداشت - دفاع كرد. تمام سعى و كوشش اين مرد، براى نجات ملتش از يك دين بى‏معنى و بى‏اعتبار بود. او مى‏خواست آنها را از منجلاب فساد اخلاق، پستى عادات و فساد عقيده، نجات دهد؛ بنابراين، ممكن نيست در راستى اخلاق و شور خداپرستى كه سراسر وجودش را فراگرفته بود، شك كرد.

.

 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

پيامبر اسلام(ص) از ديدگاه گوستاولوبون

مقدمه

«گوستاو لوبون» از جمله خاورپژوهان بلندپايه فرانسوي است كه به سال 1841 ميلادي چشم به جهان گشود و در سال 1931 از دنيا رفت. وي مطالعات گسترده‏اي درباره اسلام و تمدن مسلمانان به انجام رسانده است. در آثار وي تعصبات يك جانبه و منفي نسبت به اسلام و مسلمانان كمتر به چشم مي‏خورد و اين از ويژگي‏هاي منحصر به فرد اوست كه در كمتر پژوهش‏گري مي‏توان سراغ يافت. او فقط از عرب و تمدن عربي دفاع نكرد، بلكه از حقوق مسلمانان دفاع و از سياست‏هاي ظالمانه دولت‏هاي اروپايي شديدا انتقاد كرد و در نكوهش دولت متبوعش نسبت به جناياتي كه در حق مسلمانان الجزاير مرتكب شد، مطالب فراواني نگاشت.

«لوبون» در اثناي تحقيقات و سياحت‏هاي علمي خود به كشورهاي مختلف، كتاب‏هاي با ارزشي پيرامون تاريخ و تمدن برخي ملت‏ها نگاشت و حاصل اين پژوهش‏ها را با شرح و توضيح در سه كتابِ «راز دگرگوني ملت‏ها»، «ماهيت اجتماع» و «آرا و باورها» به وديعه نهاد و آن گاه با توجه به اين سه اثر، كتاب‏هاي ديگري چون «ماهيت انقلاب‏ها و انقلاب فرانسه»، «ماهيت سوسياليسم»، «تمدن هند»، «تمدن مصر» و «تمدن عربي در اندلس» و «تمدن عرب» را به رشته تحرير درآورد.

آثار و نوشته‏هاي او به زبان فرانسوي بود كه احمد فتحي زغلول، صادق رستم و عبدالرحمان برقوقي و ديگران آنها را به زبان عربي ترجمه كردند. كتاب «تمدن عرب» را عادل زعيتر كه از مترجمان بنام بود، به عربي بازگرداند. اين كتاب چند بار در سال‏هاي 1945، 1948 و 1979 به چاپ رسيده است.1

هر پژوهنده‏اي كه به ديده دقت به (تمدن عرب) بنگرد، متوجه مي‏شود كه «لوبون» در نگارش مطالب از ديده انصاف به تمدن اعراب نگريسته است. از اين رو نبايد برخي اشتباهات كتاب را ناشي از تعصبات ناصحيح دانست،2 بلكه علل آنها را بايد در موارد ذيل جستجو كرد.

ـ عمده مآخذ «تمدن عرب» برگرفته از منابع اهل تسنن بوده و چون در آنها گزارش‏هاي ناصواب به وفور يافت مي‏شود، در نتيجه كتاب نيز از اين اشتباهات در امان نمانده است.

ـ در مآخذ اهل تسنن به نقش مهم رهبري و امامت در اسلام و هدايت جامعه بشري اشاره نشده است و واقعيت‏ها آن‏گونه كه بايد، تجزيه و تحليل نشده و لذاست كه در كتاب «تمدن عرب» هم به اين عامل مهم و حياتي و نقش سازنده آن و پيامدهاي منفي عدم وجود آن اشاره نشده است، بلكه با نگاهي دقيق‏تر بايد گفت «لوبون» اسلام و تمدن مسلمانان را از نظرگاه اهل تسنن معرفي كرده است.

ـ گزارش‏هاي نقيض در منابع تسنن، پژوهش‏گري چون «لوبون» را نيز دچار اشتباه كرده و برخي وقايع را به پيروي از مآخذ غلط نقل كرده است.

ـ درك ناصحيح «لوبون» از مفهوم وحي، غيب، معجزه و قرآن، سبب شده، وي در شرح و توضيح اين مضامين به اشتباهات معتنابهي دست يازد.

ـ مشكل ديگر كتاب اين است كه نشاني مطالب را به تفصيل و به صورت امروزين، عنوان نكرده است.

با اين همه تعاريف زيبا و دلنشين «لوبون» از اسلام و رسول‏خدا(ص) و علل گسترش اين دين الهي و تحليل‏هاي با ارزشي كه نويسنده از اين مذهب و نقش سازنده‏اش در شكوفايي تمدن‏ها ذكر كرده، ما را بر آن مي‏دارد كه توصيفات در خور توجه و تجزيه و تحليل‏هاي لوبون و سخنان وي را در مدح اسلام بازگو كنيم!

عظمت اسلام

«گوستاولوبون» در قسمت‏هايي از كتاب خود به تعريف از اسلام و فرستاده آن، حضرت محمد(ص) پرداخته و به تناسب، تجزيه و تحليل‏هاي جالب و ارزنده‏اي ارائه داده است كه ذكر آنها از ديدگاه يك خاورپژوه فرانسوي، عظمت اين مكتب الهي را بيش از پيش روشن مي‏سازد.3

دوران كودكي حضرت محمد(ص)

«گوستاولوبون» تحت عنوان «دوران كودكي و جواني حضرت محمد» مي‏گويد:

ـ تاريخ نگاران عرب مي‏نويسند: «هنگام ولادت پيشواي بزرگ اسلام، نشانه‏هاي شگفت‏انگيزي آشكار شد؛ از آن جمله گويند: هنگام ولادت او جهان لرزيد، آتشكده مقدس زردشتيان خاموش شد، شياطين به وسيله شهاب از صعود به آسمان ممنوع شدند، چهارده كنگره از ايوان كسري شكست و اين نشانه‏اي بود كه نابوديِ دولت مقتدر ايران را نويد مي‏داد.»

(ص100)

ـ «حضرت محمد ابتدا از مادرش آمنه شير خورد، سپس طبق عادتي كه تا به امروز اعراب دارند، او را به قبيله باديه‏نشيني سپردند و تا سه سالگي نزد آن قبيله به سر برد... در اين مدت چنان كه مورخان نقل كرده‏اند، خوارق عادات و كارهاي شگفت‏انگيزي از او ديده شد... .»

(ص100)

ـ «بيست سال كه از سن آن حضرت گذشت، در جنگي كه ميان قريش و قبيله ديگري رخ داد، شركت كرد و لياقتي فوق‏العاده در آن جنگ از خود نشان داد كه بعدها آن لياقت در او به نحو آشكار خودنمايي كرد.»(ص101)

ـ «درستي و خوش خلقي او شهرت بي‏سابقه[اي] در ميان قريش برايش كسب كرد. به همين دليل، قريش لقب «امين» به آن حضرت دادند. اين آوازه بلند به علاوه نيك‏رفتاري و صداقت آن جناب، سبب شد كه علاقه خديجه آن زن ثروتمند بيوه مكه4 را به خود جلب كند تا بدان‏جا كه تمام كارهاي تجارتي خود را به حضرت محمد واگذار كند... .»(ص101)

بعثت حضرت محمد (ص)

ـ «گوستاولوبون» تحت عنوان «بعثت حضرت محمد[ص]» مي‏گويد:

الف ـ «حضرت محمد تا چهل سالگي هيچ‏گونه سخني درباره بعثت خود اظهار نفرمود. و پس از آن كه طبق معمول هر ساله براي عبادت به كوه حرا ـ كه در سه ميلي مكه است ـ رفته بود، با رنگي پريده و حالتي متغير نزد خديجه آمد و چنانچه مورخان عرب گويند: به او فرمود: همين‏طور كه من در كوه حرا گام برمي‏داشتم، شنيدم جبرئيل در گوش من چنين مي‏گويد: «اقرء باسم ربك الذي خلق...»... سپس به خديجه فرمود: اين سخن، وحي الهي است و من نيروي نبوت و پيامبري را در خود احساس مي‏كنم.»

(ص102)

ب ـ «تهديدات و ريش‏خندها [ي مردم مكه] او را در تصميم خود مردد نساخت، بلكه چنانچه ابوالفداء نقل كرده، به آنها فرمود: اگر خورشيد را در دست راست من نهند و ماه را در دست چپم بگذارند، از اين كار دست نخواهم كشيد.»(ص103)

ج ـ «حضرت محمد[ص] در برابر انواع آزار و شكنجه، با كمال متانت و بردباري و خون سردي مقاومت كرد. و هر روز به بركت فصاحت و بلاغت او، پيروان تازه[اي] به او مي‏گرويدند.»

(ص104 و 105)

د ـ «ده سال بدين ترتيب از عمر او گذشت و در اين ده سال دقيقه[اي] از كار تبليغ دين خود، كوتاهي نكرد.»ص(105)

وقايع پس از هجرت

«گوستاولوبون» تحت عنوان «وقايع پس از هجرت» مي‏گويد:

ـ «پس از اين كه پيغمبر به مدينه وارد شد، جنگ‏ها را خود رهبري مي‏كرد يا يكي از يارانش را به رهبري برمي‏گزيد. اولين جنگ مهمي كه در سال دوم هجرت اتفاق افتاد، غزوه «بدر» بود. در اين جنگ، ياران [حضرت] محمد[ص] كه از 314 تن بيش نبودند،5 و در ميان همه آنها سه اسب سواري بيش‏تر نبود، لشكر دشمن را كه متجاوز از دو هزار نفر بودند،6 تار و مار كردند. و اين شكست دشمن، موجب شهرت جنگي پيغمبر گرديد.»(ص106)

ـ «پس از جنگ بدر، جريان‏هاي ديگري بين حضرت محمد و همسايگان مدينه اتفاق افتاد كه در غالب آن پيش آمدها غلبه و نصرت با حضرت بود و از خصوصيات او اين بود كه چون مغلوب مي‏شد، مرعوب نمي‏شد و چون فاتح و پيروز مي‏گشت، از حد اعتدال پا بيرون نگذاشته، مغرور نمي‏شد.»(ص107)

ـ «پس از چند سال كار پيغمبر اسلام بالا گرفت و نيروهاي زيادي به دست آورد، ولي براي اين كه قدرتش توسعه پيدا كند، لازم بود مكه را نيز به تصرف درآورد، ولي مصلحت چنان ديد كه ابتدا براي انجام اين كار، با مسالمت رفتار كند. از اين رو، با 1400 نفر از ياران خود به سوي مكه رهسپار شد. قريش گرچه از ورود او به مكه جلوگيري كرد، ولي فرستادگان آنها از بزرگداشت بي‏سابقه ياران پيغمبر نسبت به او مبهوت شدند؛ به طوري كه يكي از آنها گفت: من، دربار امپراطور روم و پادشاه ايران را ديده‏ام، [ولي] به خدا سوگند هيچ پادشاهي را در ميان پيروانش به عظمت و جلالت محمد نديده‏ام.»(ص107)

ـ «پس از اين كه [حضرت محمد(ص)] به شهر مكه درآمد، با قريشي كه در طول بيست سال دست از آزار و دشمني او نكشيده بودند، و از هرگونه اذيت و عنادي درباره او فروگذار ننموده بودند، با كمال مهرباني و ملاطفت رفتار كرد و با سختي توانست آنها را از دستبرد ياران خشمگين خود (كه درصدد انتقام از ايشان بودند) نگهداري فرمايد... .»(ص109)

زندگي پيغمبر اسلام و ويژگي‏هاي اخلاقي او

«لوبون» تحت عنوان «زندگي پيغمبر اسلام و ويژگي‏هاي اخلاقي او» مي‏گويد:

ـ «عقل و خرد آن حضرت بر همه مردمان مي‏چربيد، و در انديشه از همگان برتر بود. بيهوده سخن نمي‏گفت، و هميشه به ذكر خدا مشغول بود. پيوسته با مردم، خوش‏رو و غالبا خاموش مي‏نشست. خوي او نرم و اخلاقش نيكو بود. در نظر او بيگانه و نزديك، نيرومند و ناتوان در برابر حق يك سان بودند. مستمندان را دوست مي‏داشت و هيچ‏گاه بي‏نوايي را به دليل ناداري‏اش با نظر حقارت نمي‏گريست چنانچه زورمند را به سبب اقتدارش احترام نمي‏كرد. دل مردم شريف را به هر نحو [كه] ميسورش بود، به دست مي‏آورد. ياران خود را دلگرم مي‏كرد و از آنچه موجبات دل‏سردي آنان را فراهم مي‏كرد، خودداري مي‏نمود. هر كه نزدش مي‏آمد، با روي باز از او پذيرايي مي‏كرد، و تا او از مجلس برنمي‏خاست، حضرت بلند نمي‏شد. هر كه دست به دست او مي‏داد، تا او دستش را نمي‏كشيد، پيغمبر(ص) دست خود را رها نمي‏كرد. و به همين نحو اگر كسي درباره حاجتي با او گفت و گو مي‏كرد، تا خودْ رشته سخن را قطع نمي‏كرد، آن حضرت، سخنش را قطع نمي‏فرمود. نسبت به ياران خود تفقد و مهرباني مي‏كرد و از وضع آنها مي‏پرسيد. گوسفندهاي خود را به دست خود مي‏دوشيد و روي زمين مي‏نشست. كفش و جامه خود را وصله مي‏زد و كفش و جامه وصله‏دار مي‏پوشيد.» (ص113)

ـ «رسول خدا(ص) از دنيا رفت و در تمام عمر، هيچ‏گاه از نان جو سير نشد. گاهي اتفاق مي‏افتاد كه يك ماه يا دوماه در تمام خانه‏هاي آن حضرت، آتش براي طبخ غذا روشن نمي‏شد و خوراك آنها آب و خرما بود. و گاهي رسول خدا(ص) از گرسنگي، سنگ به شكم مبارك مي‏بست.»

(ص113)

ـ «اضافه بر آنچه گفته شد، طبق گفته تاريخ نويسان عرب، حضرت محمد بسيار خوددار و متفكر، كم حرف، احتياط كار، خوش قلب، در رفتار و كردار خود بسيار مراقب ادب و پاكيزگي خويش بود. تا پس از اين كه به ثروت و اقتدار نيز رسيد، هيچ‏گاه كارهاي خود را به ديگري واگذار نكرد. او در برابر سختي‏ها و دشواري‏ها خوددار و متحمل، با همتي بلند، و در برخوردها مهربان و خوشرو بود. يكي از خدمتگذارانش نقل مي‏كند كه هيجده سال تمام خدمت او را انجام مي‏داد و در طول اين مدت، هيچ‏گاه سخن تند يا كردار ملال‏آور حتي براي تنبيه كردن من نيز از او نديدم.»(ص113 و 114)

ـ «حضرت محمد[ص] جنگجويي دلاور و در فنون جنگي ماهر بود. به هنگام خطر فرار نمي‏كرد و بي‏دليل خود را به مهلكه نمي‏انداخت. آن تهورهاي زياده از حدي كه در عرب ديده مي‏شد، در او وجود نداشت.7 (ص114)

ـ «هنگامي كه حضرت محمد جوان بود، دست تقدير او را داور ميان بزرگان سالخورده قريش قرار داد؛ جريان از اين قرار بود كه هنگامي كه آنها خانه كعبه را تعمير كردند، درباره نصب حجرالاسود ـ كه معتقد بودند فرشته[اي] آن سنگ را از آسمان براي ابراهيم آورده است ـ نزاعي برخاست و هر كدام از بزرگان قريش مي‏خواست افتخار نصب «حجرالاسود» را نصيب خود كند. كار نزاع بالا گرفت تا جايي كه نزديك بود خون‏ريزي شود و حل نزاع را به دم شمشير حواله كنند. در اين ميان، حضرت محمد[ص] كه جواني نورس بود، پيش آمده، گفت: پارچه[اي [نزد من بياوريد. گليمي يا پارچه‏اي نزدش آوردند. او «حجرالاسود» را با دست خود برداشته، در ميان آن پارچه نهاد، آن گاه گفت: هر يك از بزرگان قبائل، گوشه[اي] از اين پارچه را به دست بگيرد و از زمين بلند كند. بزرگان قبائل به دستورش عمل كردند. اطراف پارچه را گرفته تا راستاي جاي سنگ بلند كردند. سپس خود او نزديك آمده سنگ را از ميان پارچه برداشت و در جاي خود نهاد. و بدين ترتيب نزاع خاتمه يافت.»(ص115)

ـ «مسلمانان بر اساس دليل‏هايي كه داشتند معجزات بسياري از او نقل كرده‏اند كه اجمال آن را مسيو «كازيميرسكي» چنين نگاشته است: «به خواست او در حضور همه مردم، ماه دو نيم شد. روزي سرش را روي زانوي علي[ع] گذارده و همچنان به خواب رفته، علي[ع] نيز با اين كه نماز عصر نخوانده بود و آفتاب غروب مي‏كرد، براي اين كه او را بيدار نكند، همچنان نشست تا او بيدار شود. و چون اطلاع پيدا كرد علي نماز نخوانده، دعا كرد تا خورشيد برگردد، به طوري كه پرتوش بر كوه‏ها و زمين افتاد و همچنان ايستاد تا علي نمازش را خواند، آن گاه غروب كرد. پيغمبر با اين كه قدش معتدل و متوسط بود هر كه در كنار او راه مي‏رفت، حضرت بلندتر از او به نظر مي‏رسيد. از چهره‏اش نوري، هميشه پرتو افشاني مي‏كرد. و هم‏چنين هرگاه دست به پيشاني مي‏نهاد، از ميان انگشتانش نوري مي‏درخشيد. سنگ‏ها و درختان و گياهان به او سلام مي‏كردند و در برابرش خم مي‏شدند. حيوانات[ي] چون آهو، گرگ، سوسمار با او سخن مي‏گفت[ند[ بزغاله بريان شده با او تكلم كرد. جنيان از او ترس داشته و به او ايمان آوردند، زيرا بر آنها نيز سيطره مطلقه داشت.8 كور را بينا

مي‏كرد و مريض را شفا مي‏داد و مرده را زنده مي‏نمود. براي علي و خاندانش كه گرسنه بودند، از آسمان، مائده فرود آورد. خبر داد كه فرزندان فاطمه دچار ظلم و ستم مي‏شوند و سلطنت بني‏اميه هزار ماه طول مي‏كشد و چنان شد كه خبر داده بود.» گذشته از اينها اين مطلب در نظر مسلمانان معتقد، به ثبوت رسيده كه محمد[ص [در يكي از شب‏ها به آسمان رفت... .»(ص126 ـ 125)

7 ـ «و اما اين كه نسبت مكر و خدعه به محمد[ص] مي‏دهند، اين نسبت چندان بي‏جا و نادرست است كه نيازي به پاسخ‏گويي آن نيست. او مردي بود كه در عين بي‏باكي، ايماني داشت كه با آن در هر مهلكه‏اي وارد مي‏شد. و هر كس بخواهد در دلِ ديگران تخم ايمان بكارد، نخست بايد پيش از هر كس خود ايمان داشته باشد. محمد[ص] مردي بود كه به يقين مي‏دانست از جانب خدا ياري مي‏شود و همين ايمان بود كه به او نيرو مي‏داد و در برابر هر مشكلي پايداري مي‏كرد.»(ص128)

ـ «معجزه كبراي پيغمبر اين بود كه توانست پيش از مرگ خود، قافله پراكنده عرب را گردهم آورد و از اين كاروان سرگردان و پريشان، ملت واحدي تشكيل بدهد بدان‏سان كه همه را در برابر يك دين، خاضع، فرمانبر و مطيع يك پيشوا گرداند.»(ص128)

ـ «شكي نيست كه حضرت محمد از زحمات خود نتايج و بهره‏هايي گرفت كه هيچ يك از اديان پيش از اسلام، چنين بهره‏هايي نصيب آنان نشد و از اين رو آن

حضرت حق بسيار بزرگي بر گردن اعراب دارد.»(ص128)

0 ـ «اگر بخواهيم ارزش اشخاص را به كردار و آثار نيك‏شان بسنجيم، مسلّما حضرت محمد[ص] بزرگترين مرد تاريخ است، و بعضي از دانشمندان غرب با ديده انصاف بدان جناب نگريسته و بسياري از مورخان را نيز تعصبات ديني مانع از اعتراف به فضيلت او گشته و پرده[اي] در جلو ديدگان‏شان آويخته است. از دانشمندان دسته اول مسيو «بارتلمي سنت هيلر» است كه درباره حضرت محمد چنين مي‏گويد: ""محمد از همه اعراب باهوش‏تر بوده و در دين‏داري از همه كس محكم‏تر و نسبت به مردم، مهربان‏ترين بوده است. به واسطه همين برتري بود كه بدان قدرت و عظمت فوق‏العاده رسيد. ما اين دين بزرگي كه او آورد و مردم را بدان دعوت كرد، براي پيروانش يكي از نعمت‏هاي بزرگ خداوندي مي‏شماريم.""»(ص130 ـ 129)

قرآن مجيد

«گوستاولوبون» تحت عنوان «خلاصه قرآن» مي‏نويسد:

«اعراب، قرآن را فصيح‏ترين كتاب‏ها مي‏دانند... و من به اين مطلب معترفم كه قرآن سلسله آيات موزون و دلپذيري دارد كه در ميان كتاب‏هاي آسماني ديگر بي‏نظير و بي‏سابقه است.»(ص132)

فلسفه قرآن

«گوستاولوبون» تحت عنوان «فلسفه قرآن و علت عالم‏گير شدن آن» چنين مي‏نگارد:

ـ «ما چون به قواعد و عقائد اساسي قرآن مراجعه كنيم، ممكن است اسلام را صورت آشكاري از مسيحيت بدانيم، ولي با اين حال اسلام با مسيحيت در بسياري از مسائل اصولي اختلاف نظر دارد، بويژه درباره توحيد كه ريشه اساسي است، زيرا آن خداي يگانه[اي] كه اسلام، مردم را

بدان دعوت مي‏كند، آن خدايي است كه بر همه چيز مسلط و بالاتر از همه است. فرشتگان با قدسيان، اطراف او را نگرفته‏اند. و اين افتخار، تنها بهره اسلام است كه نخستين ديني است كه توحيد را در جهان آورده و بايد در اين باره به خود ببالد.»(ص141)

ـ «سهولت بي‏نظير اسلام، بر اساس توحيد خالص است، و رمز پيشرفت اسلام نيز در همان سهولت و آساني آن بوده[است.] پي بردن به اسلام به همين دليل، بسيار آسان است. اسلام از مطالبي كه عقل سليم از پذيرش آن خودداري مي‏كند و در اديان ديگر نمونه‏هاي آن بسيار است، كاملاً مبرا است؛ يعني تناقضات و پيچيدگي‏هايي كه غالبا در كيش‏ها و آيين‏هاي ديگر ديده مي‏شود، در دين اسلام، وجود ندارد. هر چه شما فكر كنيد، ساده‏تر از اصول اسلام نيست كه مي‏گويد: خدا يگانه است؛ مردم همگي در برابر خدا يك‏سان‏اند؛ با انجام چند فريضه ديني، انسان به بهشت (سعادت) مي‏رسد. و با رو گرداندن از انجام آن به دوزخ درآيد. شما به هر مسلمان از هر طبقه‏اي كه برخورد كنيد، مي‏بينيد تمام اصول اسلام و آنچه بر او واجب است، همه را در قالب چند جمله كوتاه با كمال آساني مي‏ريزد و همه را به خوبي مي‏داند. درست بر عكس مسيحيان كه به آساني نمي‏توانند معناي «تثليث» و «استحاله» را بفهمند و يا ساير مسائل پيچيده[اي] كه تا استاد در علمِ لاهوت و ماهر در ريزه‏كاري‏هاي بحث و جدل نباشد، هرگز از آن مطالب دشوار بيرون نخواهند آمد.»(ص142 ـ 141)

ـ «شكي نيست كه نفوذ سياسي و اجتماعي اسلام بي‏نهايت زياد و مهم است... در هر شهري كه پرچم اسلام در آن به اهتزاز درآمد، تمدن نيز با درخشندگي خيره كننده خود در آن جا تجلّي نمود.»(ص143 ـ 142)

ـ «اسلام براي اكتشافات علمي از هر ديني مناسب‏تر و ملايم‏تر است. درباره واداشتن مردم به داد و دهش و گذشت از مردم، بزرگ‏ترين ديني است كه مي‏تواند تهذيب نفوس و اخلاق را به عهده گيرد.»(ص143)

ـ «تحولات زمان در دين اسلام هيچ گونه تغييري نداد و همان نفوذي كه در صدر اسلام داشت، هنوز همان نفوذ و تأثير را در دل‏ها دارد با اين كه دين‏هاي پيشين روز به روز از قدرت و نيروي‏شان كاسته مي‏شود. هم اكنون بيش از صد ميليون مسلمان در روي زمين زندگي مي‏كنند.9 ممالك جزيرة العرب، مصر، سوريه، فلسطين، تمام آسياي صغير و قسمتي از آسياي كبير از هند و روسيه و چين و هم چنين تمام قسمت شمالي افريقا تا آن سوي خط استوا تقريبا همه مسلمان‏اند. دو چيز است كه ميان تمامي اين ملت‏هاي گوناگوني را كه تابع دستورهاي قرآن هستند، گردآورده و همگي را به صورت يك ملت درآورده: يكي زبان و ديگري روابط ديني... .»(ص143)

ـ «پيشرفت سريع قرآن موجب شده كه مورخان مخالف اسلام، اين پيشرفت را معلول دو چيز دانسته‏اند: يكي آزادي‏هايي كه در اين دين وجود دارد و ديگر زور شمشير؛ ولي بايد دانست كه اين نسبت‏هاي ناروا بر اساس صحيحي استوار نيست، زيرا هر كس قرآن بخواند، به خوبي مي‏بيند كه همان سخت‏گيري‏هايي كه در اديان ديگر ديده مي‏شود، در اين دين نيز موجود است. و موضوع تعدد زوجات نيز

براي ملت‏هاي مسلماني كه پيش از ظهور اسلام در ميان آنها رايج بوده است، چيز تازه[اي] نبود كه موجب جلب آنان به پذيرش اين دين گردد.

و پاسخ اين سخن را كه نسبت آزادي عمل به دين اسلام داده‏اند، دانشمند نامي، مسيو «بيل» در چندين سال قبل به خوبي داده است. دانشمند مزبور پس از اين كه ثابت كرده كه آنچه پيغمبر اسلام بدان دستور داده و پيروان خود را بدان پاي‏بند كرده؛ مانند روزه، جلوگيري از باده‏گساري و دستورهاي اخلاقي ديگر به مراتب سخت‏تر از دستورهايي است كه مسيحيان [را] بدان دستور داده‏اند. آن گاه چنين گفته است: ""با اين حال كمال اشتباه و ناداني است، اگر كسي بپندارد كه پيشرفت برق‏آساي اسلام در سراسر جهان بدين جهت بوده كه اسلام كارهاي دشوار و رفتار نيك را از دوش پيروان خود برداشته و آنها را در انجام كارهاي زشت، آزادي عمل داده است.""»(ص145 ـ 144)

7 ـ مسيو «هوتينجر» فهرست كاملي از اخلاق كريمه و آداب پسنديده‏اي كه در دين اسلام وجود دارد، تدوين نموده كه صرف نظر از بحث طرف‏داري از اسلام، به راستي اين فهرست شامل آخرين دستورهايي است كه ممكن است براي تهذيب اخلاق و جلوگيري از رفتارهاي ناپسند يك انسان تدوين كرد.»(ص145)

ـ «زور شمشير نيز موجب پيشرفت قرآن نشد، زيرا رسم اعراب اين بود كه هر كجا را فتح مي‏كردند، مردم آن جا را در دين خود آزاد مي‏گذاردند. و اين كه مردم مسيحي از دين خود دست برمي‏داشتند و به دين اسلام مي‏گرويدند و زبان عرب را بر زبان مادري خود انتخاب مي‏كردند، بدان جهت بود كه عدل و دادي كه از آن عرب‏هاي فاتح مي‏ديدند، مانندش را از زمام‏داران پيشين خود نديده بودند. و براي آن سادگي و سهولتي بود كه در دين اسلام مشاهده مي‏نمودند و نظيرش را در كيش پيشين سراغ نداشتند.»(ص145)

ـ «باري، قرآن به وسيله شمشير پيشرفت نكرده، بلكه تنها با دعوت و تبليغ بود. و همين تبليغ بود كه ملت‏هاي ترك و مغول را پس از ظهور اسلام هنگامي كه بر سر اعراب مسلط شدند، با اين كه اعراب مغلوب آنها بودند، مسلمان كرد.»(ص146)

0 ـ «قرآن در هندوستان كه فقط عبور عرب بدان‏جا افتاد، چنان پيش رفته كه هم اكنون بيش از پنجاه ميليون10 مسلمان در اين كشور وجود دارد... و هم چنين در كشور پهناور چين كه عرب حتي به يك وجب زمين آن جا نيز حمله نبرد، پيشرفت قرآن كمتر از هندوستان نبوده... .» (ص147)

فتوحات اعراب

«لوبون» تحت عنوان «بررسي اوضاع جهان در زمان پيغمبر اسلام» مي‏گويد:

ـ «پيغمبر اسلام توانست هدف مقدس واحدي براي تمام ملت عرب بنا كند؛ ملت‏هايي كه هدف و ايده‏اي نداشتند و همين بناي عالي پيغمبر بود كه توانست به خوبي عظمت و شخصيت او را آشكار نمايد... .»ص(151)

ـ «اسلام در ميان ملت‏هايي كه به آن ايمان آوردند، وحدتي ايجاد نمود؛ نظير همان وحدتي كه عشق به شهر روم براي روميان ايجاد كرد.»(ص151)

لوبون تحت عنوان «خلفاي راشدين» گويد:

ـ «آن وحدت سياسي سرزمين‏هاي عربي كه به دست او [پيامبر(ص)] انجام شد، نتيجه مساواتي بود كه دين او در بر داشت و اين وحدت سياسي، زاييده آن وحدت ديني بود... .» (ص157)

آنچه از نظرتان گذشت پاره‏اي از ارزنده‏ترين توصيفات «لوبون» درباره اسلام و پيغمبر اسلام و پيامدهاي مثبت آن بود. براي طولاني نشدن، از ذكر ديگر تعاريف وي در اين زمينه و موضوعات ديگر كه مربوط به تمدن اسلام و عرب و جز آن مي‏شود، بسنده مي‏كنيم و مقاله را در همين جا به پايان مي‏رسانيم.

پاورقيها:

0 ) آمار مزبور مربوط به سال‏هاي نگارش «تمدن عرب» است.


) حضارة العرب، به قلم آقاي سيد هاشم حسيني، در سال 1347.ش ترجمه شده است، كه نگارنده از آن سود جسته است. به گفته دهخدا در لغت‏نامه «حضارة العرب» به قلم «محمد تقي فخر داعي» نيز ترجمه شده و تا زمان طبع لغت‏نامه، چهار بار به چاپ رسيده است.


) غوستاولوبون، شوقي خليل، مقدمه.


) البته نبايد فراموش كرد كه نقل گفتار گوستاولوبون به معناي صحت كمي و كيفي رخ‏دادهاي مورد نظر نيست، زيرا چنان كه در متن گفته شد، منابع اين خاورپژوه را عمدتا كتاب‏هاي اهل تسنن و ديگر خاور پژوهان تشكيل داده كه هر يك به نقد و بررسي نياز دارد.


) برخي از پژوهشگران بلندپايه چون علامه جعفر مرتضي عاملي، گفته‏اند كه حضرت خديجه به هنگام ازدواج با رسول گرامي اسلام(ص) دختر بوده است. (ر.ك: الصحيح؛ ج1، ص121).


) طبق پاره‏اي از روايات شيعي، 313 تن درست است، اما واقدي تعداد آنها را 305 تن ذكر كرده است. (المغازي، طبع عالم الكتب، بيروت، ج1، ص23).


) واقدي تعداد قريش را در جنگ بدر، 950 تن ذكر كرده است.


7 ) لازم به توضيح نيست كه ميان بي‏باكي و شجاعت تفاوت وجود دارد و اولي مذموم و دومي ممدوح است. رسول خدا(ص) شجاع‏ترين انسان از بدو خلقت بود. اميرالمؤمنين علي(ع) در توصيف شجاعت آن حضرت فرمود: «كنا اذا احمرّ البأس اتقينا برسول الله(ص) لم يكن احد اقرب الي العدو منه؛ هرگاه آتش جنگ بالا مي‏گرفت، خود را از آن در كنف رسول خدا(ص) حفظ مي‏نموديم. از آن حضرت كسي به دشمن نزديك‏تر نبود.» (بحارالانوار ج16، ص117).


) بر خلاف سخن «لوبون» بايد گفت كه ايمان جن به پيامبر اسلام(ص) چنان كه در قرآن مجيد آمده، به اين دليل بوده كه آن حضرت با وحي الهي، مردم را به راه رشد و كمال و ترقي فرا مي‏خواند. (ر.ك: سوره جن).


) آمار ارائه شده، مربوط به سال 1884 ميلادي، زماني كه لوبون «تمدن عرب» را تحرير كرده بود، ولي در حال حاضر بيش از يك ميليارد مسلمان در جاي جايِ كره زمين زندگي مي‏كنند.
 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

نخستين آيات و دستورات بر پيامبر

انقطاع وحى در آغاز رسالت اگر حقيقتى داشته باشد، جز نزول تدريجى قرآن چيز ديگرى نيست و اصولا مشيت الهى بر اين تعلق گرفته است كه وحى خود را روى مصالحى تدريجا بفرستد و چون در آغاز وحى كه اول كار بود، وحى الهى پياپى نرسيد.

در اين كه نخستين قسمتى كه از قرآن مجيد نازل شده كدام قسمت است، اختلاف است: بيشتر، پنج آيه اول سوره «علق» را گفته‏اند.برخى هم سوره مدثر (1) را نخستين سوره نازل شده دانسته و به رواياتى استدلال كرده‏اند كه منافاتى با نزول چند آيه از سوره اقرأ پيش از آن ندارد، كسانى هم سوره فاتحة الكتاب (2) را نخستين سوره مى‏دانند، اينان نيز به رواياتى استدلال مى‏كنند كه با نزول چند آيه از سوره اقرأ و سوره مدثر، پيش از آن سازگار است. (3)

ظاهر گفتار ابن اسحاق اين است كه سوره «و الضحى (4) » پس از انقطاع وحى، نخستين بار نازل شده است، چه مى‏گويد: سپس وحى از رسول خدا منقطع شد و سخت بر وى گران آمد و غمگينش ساخت (5) تا جبرئيل بر وى فرود آمد و سوره ضحى را آورد و پروردگارش سوگند ياد كرد كه او را وانگذاشته و دشمن نداشته است. (6)

يعقوبى تصريح دارد كه سوره مدثر بعد از آيات سوره اقرأ در روز دوم بعثت نازل شده و بنابر اين انقطاع وحى پس از نزول اين سوره خواهد بود.

مسأله‏اى به نام انقطاع وحى
روح و روان پيامبر اكرم با نور وحى روشن گرديد، و پيوسته پيرامون وظيفه سنگين خود كه خداى بزرگ بر عهده او گذارده بود، فكر و تأمل مى‏كرد.بخصوص آنگاه كه خدا او را چنين خطاب كرد: «يا أيها المدثر قم فأنذر و ربك فكبر» (7)

اى جامه به خود پيچيده برخيز، و بيم بده و خدايت را بزرگ بشمار.

در اينجا تاريخ نگاران، و بويژه طبرى كه تاريخ او از افسانه‏هاى اسرائيلى و مسيحى پيراسته نيست، مسأله‏اى به نام «انقطاع وحى» را عنوان مى‏كند و مى‏گويد: پيامبر گرامى، پس از ديدن آن فرشته و شنيدن نخستين آيات قرآن، در انتظار نزول پيام ديگرى از جانب خدا به سر مى‏برد، ولى ديگر نه از آن فرشته زيبا خبرى بود و نه آن سروش غيبى را بار ديگر شنيد .

انقطاع وحى در آغاز رسالت اگر حقيقتى داشته باشد، جز نزول تدريجى قرآن چيز ديگرى نيست و اصولا مشيت الهى بر اين تعلق گرفته است كه وحى خود را روى مصالحى تدريجا بفرستد و چون در آغاز وحى كه اول كار بود، وحى الهى پياپى نرسيد، اين مسأله به صورت انقطاع وحى، تلقى گرديد، و هرگز نه انقطاع وحى بود و نه مسأله ديگر.

از آنجا كه اين مسأله، دستاويزى در دست نويسندگان مغرض شده است، به گونه‏اى درباره آن سخن مى‏گوئيم، تا روشن شود كه مسأله‏اى به نام انقطاع وحى، خالى از حقيقت است و تطبيق آيات قرآنى بر آن اساس حقيقتى ندارد.

اينك براى روشنگرى، متن حادثه‏اى را كه طبرى نقل كرده است، بازگو مى‏كنيم و آنگاه به نقد آن مى‏پردازيم.وى مى‏نويسد:

هنگامى كه دنباله وحى قطع گرديد، اضطراب و شك و ترديد آغاز بعثت، تجديد شد. «خديجه» نيز مانند او مضطرب گشت و به او گفت: گمان مى‏كنم‏خدا از تو قطع رابطه كرده است! او پس از شنيدن اين جمله، به جايگاه دائمى (كوه حراء) متوجه شد.در اين اثناء وحى آسمانى دو مرتبه فرا رسيد و او را با آيات زير مخاطب ساخت:

«سوگند به هنگام ظهر، و قسم به شب هنگامى كه تاريكى سراسر آن را فرا مى‏گيرد، خدايت تو را ترك نكرده، و دشمن نگرفته است.آخرت براى تو از دنيا بهتر است، به زودى خداى تو چيزهائى به تو مى‏دهد كه راضى و خشنود خواهى گشت.بياد آر يتيم بودى، پناهت داد، حيران و سرگردان بودى، راهنمائيت كرد، تهى دست بودى بى‏نيازت كرد، هيچگاه يتيم را ميازار، و «سائل» را زجر منما، و نعمت پروردگار خود را گفتگو كن» (8) .

نزول اين آيات، مسرت و شادى فوق العاده‏اى در روح او ايجاد كرد و فهميد كه آنچه درباره آن حضرت مى‏گفتند، همه بى‏پايه بوده است.

«افسانه است نه تاريخ»
تاريخ زندگى «خديجه» ، ثبت خاطر تاريخ است.خديجه‏اى كه هنوز اخلاق زيبا و كردارهاى نيكوى محمد «ص» در برابر چشمان او مجسم است، و خداى خود را عادل و دادگر مى‏داند، چگونه سوء ظن عجيبى، درباره خداى خود و پيامبر او پيدا نمود؟

«منصب نبوت» ، به شخصى عطا مى‏شود كه واجد ملكات عاليه و اوصاف حميده باشد، و شخص «پيامبر» تا واجد يك سلسله صفات برجسته و شرائط خاصى نباشد، هرگز اين منصب و مقام به او داده نمى‏شود.در رأس اين صفات، عصمت و آرامش خاطر، اعتماد و توكل است و با داشتن چنين اوصاف هرگز تصورهاى غلط گرد افكار او نمى‏گردد.دانشمندان گفته‏اند: سير تكاملى پيامبران از دوران كودكى آغاز مى‏گردد، و پرده‏ها و حجابها از برابر ديدگان آنها يكى‏پس از ديگرى كنار مى‏رود، و احاطه علمى آنان به حد كامل مى‏رسد، و درباره آنچه مى‏بينند و يا مى‏شنوند، كوچكترين ترديدى پيدا نمى‏كنند، و كسى كه حائز اين مراتب گردد، هرگز گفته اين و آن، در دل او شك و ترديدى به وجود نمى‏آورد.

آيات سوره «الضحى» ، خصوصا جمله: «ما ودعك ربك و ما قلى»«يعنى خدايت ترا ترك نگفته و دشمن نگرفته است» همين اندازه حاكى است كه: كسى، اين جمله را به رسول گرامى گفته بود، و اما گوينده كه بوده و تا چه اندازه در روح او تأثير كرده بود؟ از آن ساكت است.

بعضى از مفسران مى‏گويند: كه گوينده آن برخى از مشركان بوده‏اند، و روى اين احتمال تمام آيات، راجع به آغاز وحى نمى‏باشد، زيرا در آغاز بعثت، از نزول وحى جز خديجه و على، كسى آگاهى نداشت، تا زبان به اعتراض بگشايد.حتى همان طور كه بعدا خواهيم گفت موضوع رسالت آن حضرت سه سال تمام بر غالب مشركان مخفى بود، و او مأمور به ابلاغ رسالت خود براى عموم نبود، تا آنكه آيه: فاصدع بما تؤمر» (9) به آنچه مأمورى آشكار كن، فرود آمد.

اختلاف سيره‏نويسان درباره انقطاع وحى:
در سراسر قرآن، سخنى از انقطاع وحى به ميان نيامده است، حتى اشاره‏اى هم به آن نشده است.تنها اين مسأله در كتابهاى سيره و تفسير به چشم مى‏خورد و سيره نويسان و مفسران، در انگيزه انقطاع و مقدار آن، آنچنان اختلاف دارند كه هرگز نمى‏توان به يكى از آنها اعتماد كرد.اينك ما به گونه‏اى به آنها اشاره مى‏كنيم:

1 ـ يهود، از پيامبر درباره سه موضوع (روح، سرگذشت اصحاب كهف و ذو القرنين) سئوال كردند .پيامبر بدون اينكه انشاء الله بگويد: گفت فردا پاسخ سئوالهاى شما را مى‏گويم.از اين جهت، وحى الهى قطع گرديد.مشركان از اين‏تأخير خوشحال شدند و گفتند كه خدا از او دست برداشته است.براى ابطال اين انديشه باطل، سوره «و الضحى» نازل گرديد. (10)

بنابراين نظر، نمى‏توان آن را مربوط به آغاز رسالت دانست.زيرا تماس دانشمندان يهودى با پيامبر پيرامون مسائل سه‏گانه، حدود سالهاى هفتم بعثت بود، كه هيئتى از جانب قريش رهسپار مدينه گرديد، تا حقيقت رسالت پيامبر را با دانشمندان يهود در ميان بگذارند و آنان به هيئت اعزامى گفتند كه سه موضوع ياد شده را از محمد سئوال كنند. (11)

2 ـ زير سرير پيامبر، بچه سگى مرده بود، و كسى متوجه نبود.هنگامى كه پيامبر بيرون رفت، «خوله» ، خانه را جارو كرد و آن را بيرون انداخت.در اين موقع، فرشته وحى، سوره «و الضحى» را آورد.وقتى پيامبر از تأخير وحى پرسيد گفت: «إنا لا ندخل بيتا فيه كلب»: ما به خانه‏اى كه سگ در آن باشد، وارد نمى‏شويم. (12)

3 ـ مسلمانان از تأخير وحى پرسيدند، پيامبر گفت: چگونه وحى بيايد، در حالى كه شماها ناخن و شوارب خود را نمى‏گيريد؟ (13)

4 ـ عثمان مقدارى انگور و يا رطب براى پيامبر به عنوان هديه فرستاد.سائل در خانه پيامبر آمد و پيامبر آن را به او بخشيد.عثمان همان را از سائل خريد و باز براى پيامبر فرستاد .باز سائل در خانه پيامبر رفت و اين كار سه بار تكرار شد.سرانجام، پيامبر از روى لطف گفت: تو سائلى يا تاجر؟ سائل از گفتار پيامبر ناراحت شد و براى همين جهت وحى تأخير افتاد . (14)

5 ـ بچه سگى متعلق به يكى از زنان پيامبر و يا بستگان وى مانع از نزول جبرئيل گرديد . (15) ـ پيامبر از تأخير وحى پرسيد، جبرئيل گفت من اختيارى از خود ندارم. (16)

باز در اين ميان اقوال ديگرى هست كه مى‏توانيد با مراجعه به تفاسير از آن مطلع گرديد . (17)

ولى در اين ميان، طبرى وجهى نقل كرده است كه از ميان اين وجوه، نويسندگان پيشداور به آن چسبيده و آن را نشانه بروز شك و ترديد در دل پيامبر دانسته‏اند و آن اين است كه: پس از حادثه «حراء» ، وحى آسمانى قطع گرديد.خديجه به پيامبر گفت: من فكر مى‏كنم كه خدا بر تو خشم كرده، و ترا دشمن داشته است.در اين موقع وحى آسمانى نازل گرديد كه:

«ما ودعك ربك و ما قلى»: خداى تو، ترا رها نكرد و دشمن نداشته است. (18)

دليل بر غرض ورزى و يا عدم تتبع اين نوع نويسندگان، اين است كه از ميان آن همه اقوال، تنها به يك احتمال چسبيده و آن را پايه قضاوت خود درباره شخصيتى قرار داده‏اند، كه در تمام زندگانى وى، اثرى از ترديد و شك ديده نشده است.با در نظر گرفتن جهات زير، مى‏توان به بى‏پايگى اين احتمال پى برد:

1 ـ خديجه از زنانى بود كه پيوسته به پيامبر عشق مى‏ورزيد و تا آخرين لحظه زندگانى، در راه شوهر خويش فداكارى كرد و ثروت خود را وقف هدف پيامبر نمود و در سال بعثت، پانزده سال از زناشوئى آنان مى‏گذشت.در اين مدت خديجه، جز پاكى از او چيزى نديده بود، هرگز چنين بانوى علاقمندى با پيامبر با اين خشونت سخن نمى‏گويد.

2 ـ آيه «ما ودعك ربك و ما قلى»، گواه بر آن نيست كه خديجه چنين سخنى را گفته باشد.اين آيه حاكى است كه چنين سخنى را كسى در حق پيامبر گفته است، و اما گوينده آن كه بوده و چه كسى و چرا گفته است روشن نيست.

3 ـ ناقل اين خبر، يك روز خديجه را تسلى‏دهنده پيامبر و آرام‏كننده او معرفى مى‏كند، تا آنجا كه او را از انتخار و خودكشى باز مى‏دارد، ولى روز بعد او را به قيافه‏اى معرفى مى‏كند كه به پيامبر گفت كه خدا تو را دشمن داشته است، آيا جا دارد كه بگوئيم: دروغگو حافظه ندارد.

4 ـ هر گاه پس از حادثه كوه حراء و نزول چند آيه از سوره «علق» ، وحى منقطع گرديد، تا اين كه سوره «و الضحى» نازل گرديد، در اين صورت بايد سوره «و الضحى» از نظر تاريخ نزول، دومين سوره قرآن باشد، در صورتى كه از نظر تاريخ نزول، يازدهمين سوره قرآن است. (19) فهرست سوره‏هاى قرآن، تا نزول سوره و الضحى به قرار زير است:

1 ـ علق 2 ـ قلم 3 ـ مزمل 4 ـ مدثر 5 ـ تبت 6 ـ تكوير 7 ـ انشراح 8 ـ و العصر 9 ـ و الفجر 10 ـ و الضحى.

در اين ميان، يعقوبى در تاريخ خود (20) سوره و الضحى را سومين سوره از نظر تاريخ نزول مى‏داند و همين نظر نيز با اين نقل تطبيق نمى‏كند.

اختلاف در مدت انقطاع وحى:
مدت انقطاع وحى بسيار مبهم و به صورت‏هاى گوناگون نوشته شده است و در تفاسير اقوال زير به چشم مى‏خورد: 4 روز، 12 روز، 15 روز، 19 روز، 25 روز، 40 روز.

ولى با مراجعه به فلسفه نزول تدريجى قرآن، خواهيم ديد كه انقطاع وحى جريان استثنائى نبوده است.زيرا قرآن از روز نخست اعلام مى‏كند كه مشيت الهى بر اين تعلق گرفته است كه قرآن را تدريجا نازل كند.آنجا كه مى‏فرمايد:

«و قرآنا فرقناه لتقرأه على الناس على مكث (21) اين قرآن را به طور تدريج فرو فرستاديم كه آن را آرام و با تأنى براى مردم بخوانى» .قرآن در جاى ديگر پرده از روى راز نزول تدريجى قرآن برداشته و مى‏فرمايد:

«و قال الذين كفروا لو لا نزل عليه القرآن جملة واحدة كذلك لنثبت به فؤادك و رتلناه ترتيلا» (22) افراد كافر گفتند چرا قرآن يك جا نازل نمى‏گردد، ولى ما اين چنين نازل كرديم تا قلب تو را استوار سازيم و به او نظم خاصى بخشيديم.

با توجه به شيوه نزول قرآن، هرگز نبايد انتظار داشت كه هر روز و هر ساعت، جبرئيل با پيامبر در حال تماس باشد و آيه‏اى نازل گردد، بلكه به خاطر اسرارى كه در نزول تدريجى قرآن است و محققان اسلامى به شرح اسرار آن پرداخته‏اند. (23) قرآن در فواصل مختلفى طبق احتياجات و نيازها، طبق سؤالها و پرسشها، نازل گرديده است .در حقيقت، انقطاع وحى در كار نبوده است، بلكه علتى براى نزول فورى وحى در كار نبود.

پى‏نوشت‏ها:

1 ـ سوره .74
2 ـ سوره .1
3 ـ ر.ك: الاتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 24 ـ .25
4 ـ سوره .93
5 ـ مدت فترت وحى سه روز است يا 15 روز يا 40 روز يا حدود دو سال يا دو سال و نيم، مختلف نوشته‏اند (امتاع الاسماع، ص 14) .
6 ـ سيرة النبي، ج 1، ص 260، در روايتى كه يعقوبى در ترتيب نزول سوره‏هاى قرآن مجيد از ابن عباس نقل مى‏كند نيز سوره ضحى پيش از مزمل و مدثر و فاتحة الكتاب است (ر.ك: ترجمه تاريخ، ج 1، ص 390) .سيوطي قصيده‏اى عربى مشتمل بر ترتيب نزول سوره‏هاى قرآن مجيد (86 سوره مكى و 28 سوره مدنى) نقل كرده است (ر.ك: الاتقان، ج 1، ص 26 ـ 27) شهرستانى پنج جدول در ترتيب نزول سوره‏ها و پنج جدول در ترتيب سوره‏ها در پنج مصحف نقل مى‏كند (ر .ك: تفيسر خطى شهرستانى، شماره 78 ب كتابخانه مجلس شورايملى تهران) .قاضى عياض يحصبى سبتى و سعيد بن أحمد مقرى (عموى أحمد مقرى نويسنده كتاب نفح الطيب) و كفعمى از بزرگان علماى شيعه هر كدام خطبه‏اى دارند مشتمل بر نام همه سوره‏هاى قرآن به ترتيب فعلى قرآن مجيد و كفعمى را نيز قصيده‏اى است در مدح رسول خدا مشتمل بر نام سوره‏هاى قرآن (ر.ك : أندلس يا تاريخ حكومت مسلمين در اروپا، ص 226 ـ 228) .
7.سوره مدثر/1 ـ .3
.8 و الضحى و الليل إذا سجى ما ودعك ربك و ما قلى، و للآخرة خير لك من الأولى، و لسوف يعطيك ربك فترضى، ألم يجدك يتيما فآوى و وجدك ضالا فهدى و وجدك غائلا فأغنى، فاما اليتيم فلا تقهر و أما السائل فلا تنهر و أما بنعمة ربك فحدث ـ سوره ضحى/1 ـ .11
9.سوره حجر/ .94
.10 «روح المعانى» ، ج 30/157، «سيره حلبى» ، ج 1/349 ـ .350
.11 «سيره ابن هشام» ، ج 1/300 ـ .301
.12 «تفسير قرطبى» ، ج 10/83 ـ 71، «سيره حلبى» ، ج 1/ .349
13.همان مدرك.
.14 «تفسير روح المعانى» ، ج 30/ .157
.15 «غرائب القرآن در حاشيه تفسير طبرى» ، «تفسير ابو الفتوح» ، ج 12/ .108
.16 «ابو الفتوح» ، ج 12/ .108
.17 «مجمع البيان» ، ج 10، تفسير سوره «و الضحى» .
.18 «تفسير طبرى» ، ج 3/ .252
.19 «تاريخ القرآن» ، زنجانى/ .58
.20 «تاريخ يعقوبى» ، ج 2/ .33
21.سوره اسراء/ .106
22.سوره فرقان/ .32
23.براى آگاهى از اسرار نزول تدريجى قرآن، به كتاب «سيماى انسان كامل در قرآن» ص 140 ـ 150 مراجعه بفرمائيد.

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 1 بيان انتقادات و پيشنهادات

معراج، سفرى اعجازآمیز

مقدمه‏
یکى از رخدادهاى شگرف و شگفت‏انگیز که در صدر اسلام و براى شخص پیامبر اکرم (ص) اتفاق افتاد، سفر اعجازآمیز «معراج» است که یکى از بزرگترین معجزه‏هاى رسول اکرم (ص) بوده و عقول بشرى از درک حقیقت آن عاجز است. این معجزه الهى در سایه عبودیت و بندگى خالص نبوى (ص) حاصل شده است و آیات و روایات بسیارى، از آن با عظمت و شکوه یاد کرده است.
در حقیقت معراج، سفر رسول اکرم (ص) از زمین به سوى عرش بود. در این باره اختلافها زیاد است، بعضى معتقدند که این سفر جسمانى بود و عده‏ای بر این باورند که سفرى روحانى بود.
در این نوشتار مختصر بر آنیم تا با مطالعه در آیات الهى و روایات اسلامى ضمن بیان عظمت این سفر اعجازآمیز، به برخى از ابهاماتى که درباره این موضوع مهم اسلامى وجود دارد، پاسخ دهیم.

مفهوم معراج‏
عروج به معناى بالا رفتن است. به شبى که دعا بالا رود لیلة المعراج گویند؛(1) و نیز حرکت (با جسم) در زمین و بر روى زمین را گویند،(2) و «اسار و اسراء» به معناى راندن است، یا سیر در شب را گویند،(3) و معناى روح و جسم هم روشن است. راغب اصفهانى، روح را به معناى نفس گرفته است.(4) بنابراین، حقیقت معراج، سیر در زمین و جهان‏هاى بالا و دوردست است.
نکته درخور توجه در اینجا این است که داستان معراج پیامبر اکرم(ص) مرکب از دو قسمت بوده، قسمت نخست آن سفر با مرکب فضاپیمایى به نام «براق»(5) از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى بود که آن حضرت در مدت کوتاهى در آن نقطه پایین آمد، و از نقاط مختلف مسجد، و «بیت اللحم» که زادگاه حضرت عیسى (ع) است و منازل انبیاء و آثار و جایگاه آنها دیدن کرد؛ و در برخى از منازل دو رکعت نماز گزارد. البته ناگفته نماند آن حضرت این مسیر را در یکى از شبها در دوران رسالت در مکه از طریق اعجاز طى کرده است، که این قسمت را اصطلاحاً در کتابها و تواریخ «إسراء» مى‏نامند و قسمت دوم داستان معراج، سیر آن حضرت از مسجدالاقصى به آسمانها انجام شده و «ستارگان و نظام جهان بالا را مشاهده کرد؛ و با ارواح پیامبران و فرشتگان آسمانى سخن گفت، و از مراکز رحمت و عذاب (بهشت و دوزخ) بازدیدى به عمل آورد؛ درجات بهشتیان و اشباح دوزخیان را از نزدیک مشاهد فرمود.»(6) این قسمت سفر اعجازآمیز آسمانى را اصطلاحاً «معراج» مى‏نامند.
رسول اکرم (ص) در این سیر آسمانى (معراج) با رموز هستى و اسرار شگفت‏انگیز دستگاه عظیم آفرینش و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بى‏پایان خداوند کاملاً آگاه گشت. سپس به سیر خود ادامه داد، و به «سدرة المنتهى»(7) رسید، و آن را سراپا پوشیده از شکوه و جلال و عظمت دید. در این هنگام برنامه سفر اعجازآمیز وى پایان یافت، سپس مأمور شد از همان راهى که پرواز نموده بود بازگشت نماید. در برگشت نیز در «بیت‏المقدس» فرود آمد، و روانه مکه و وطنش گردید.

معراج در آینه آیات و روایات‏
هر موضوعى را که قرآن‏کریم بدان اشاره فرموده است از ضروریات دین در میان مسلمان مى‏باشد. داستان نیز این چنین است. یعنى، معراج اجمالاً یکى از ضروریات دین و صریح قرآن و جمله مسلمات در میان تمام فرق اسلام است؛ پس انکار آن، انکار ضرورى دین و موجب ارتداد است؛ بنابراین، هر فرد مسلمان که معتقد به قرآن و روایات اسلامى و اتفاق مسلمانان باشد، نمى‏تواند آن را انکار نماید؛ زیرا، معراج ریشه قرآنى دارد و در دو سوره از قرآن‏کریم به سرگذشت این سیر جسمانى و روحانى تصریح شده است.
اول: سوره اسراء، که شروع این سفر اعجازآمیز را متذکر است:
«سبحان الذى اسراى بعبده لیلاً من المسجدالحرام الى المسجدالاقصى الذی بارکنا حوله لنریه من آیاتنا إنه هو السمیع البصیر»(8)پاک و منزه است آن خدایى که بنده‏اش را در یک شب از مسجدالحرام به مسجدالاقصى که در سرزمین مبارک و مقدسى واقع شده برد، تا آیات و نشانه‏هاى (عظمت) ما را ببیند، او شنوا و بینا است.
دوم: سوره «النجم» که به قسمتهایى از این سفر آسمانى اشاره دارد که در ضمن 6 آیه، از آیه 13 تا 18 قسمت دوم معراج، یعنى سیر آسمانى را بیان مى‏کند. آنجا که مى‏فرماید: «و لقد رءاه نزلة اُخرى، عند سدرة المنتهى، عندها جنة المأوى، اذ یغشى السدرة ما یغشى، مازاغ البصر و ما طغى، لقد رأى من آیات ربّه الکبرى» آیا با او درباره آنچه (با چشم خود) دیده مجادله مى‏کنید؟! و بار دیگر نیز او را مشاهده کرد، نزد «سدرة المنتهى»، که «جنت المأوى» در آنجاست. در آن هنگام که چیزى (= نور خیره کننده‏اى) سدرة المنتهى را پوشانده بود، چشم او هرگز منحرف نشد و طغیان نکرد (آنچه دید واقعیت بود). او پاره‏اى از آیات و نشانه‏هاى بزرگ پروردگارش را دید.
غالب مفسران، آیات سوره «النجم» را هم در ارتباط با قضیه معراج پیامبر (ص) دانسته‏اند.(9)
همچنین در آیه دیگرى از قرآن‏کریم به صورت اشاره، برخى از تماسهاى پیامبر(ص) را در شب معراج تأیید مى‏کند و آن آیه 45 سوره «زخرف» است: «و سئلْ مَن ارسلنا مِن قبلک من رسلنا اجعلنا من دون الرحمن ءالهةً یُعبدون؛ اى پیامبر! از پیامبرانى که قبل از تو فرستادیم بپرس: آیا ما براى آنها معبودانى غیر از خداى رحمان براى پرستش قرار داده بودیم؟!»
آیا پرسش پیامبر اکرم (ص) از انبیاى گذشته به جز با رویارویى با آنها ممکن است؟ و در کدام مجمعى غیر از آن شب معهود این امر مواجهه میسر شد؟
روایتى هم از امام باقر (ع) در تفسیر این آیه شریفه به همین معنا وارد شده است و نیز علامه مجلسى در «جلد 18 بحارالانوار، باب اثبات المعراج» این آیه شریفه را در زمره آیات معراج مطرح نموده است.
ناگفته پیداست که با امعان‏نظر در مطالب یاد شده، بدون مراجعه به روایات تفسیرى معراج، تنها از تأمل در آیات سوره «اسرا» و «النجم» به تصویر نسبتاً روشنى از این سفر مبارک اعجازآمیز رسول خدا (ص) دست مى‏یابیم.
در منابع روایى اسلام روایات زیادى درباره معراج وارد شده که بسیارى از علماى اسلام، تواتر یا شهرت آن را تصدیق کرده‏اند،(10) که به عنوان نمونه و رعایت اختصار به دو روایت و آن هم از طریق فریقین اشاره مى‏کنیم:
1- امام باقر (ع)در ضمن روایتى که طولانى است فرمود: «و لکنّه اسرى به... و اشار بیده الى السماء؛ و لکن پیامبر را از مسجدالحرام تا آسمانها سیر داد.»(11)
2- زمخشرى حدیثى را نقل نموده است که در قسمتى از آن چنین آمده است: «و قد عرج به الى السماء فى تلک اللیله... و انه لقى الانبیاء و بلغ البیت‏المأمور و سدرةالمنتهى؛ در حالى که سیر داده شده بود بسوى آسمان در این شب و عجائب آسمان به او نشان داده شده، و انبیاء را ملاقات نموده بود و تا بیت‏المأمور و سدرةالنتهى سیر نمود.»(12) در این حدیث «عرج به»، به معراج جسمانى اشاره دارد؛ از اینجا معلوم مى‏شود روایاتى که فقط دلالت بر معراج روحانى دارد، چون مخالف ظاهر قرآن کریم است، قابل اعتماد نیست.
سخن از این که آیا تنها روح بزرگ پیامبر (ص) در خواب و مکاشفه در این سفر همراه جبرئیل بوده و یا آن حضرت با این بدن خاکى دعوت به عالم بالا شده است، مورد اختلاف است. با این که صریح قرآن و روایات اسلامى گواهى قطعى بر جسمانى بودن آن مى‏دهد؛ چنان که فقیه و مفسر بزرگ شیعه، مرحوم طبرسى، در تفسیر «مجمع البیان» اتفاق علماء را بر جسمانى بودن معراج نقل مى‏کند.(13)
همچنین محدث عالیقدر شیعه، علامه مجلسى (ره)، و مفسر معروف اهل سنت، فخررازى، معتقدند که اهل تحقیق بر این باورند که به مقتضاى دلالت قرآن‏کریم و روایات متواتر شیعه و سنى، خداى متعال روح و جسد پیامبر اسلام (ص) را از مکه به مسجدالاقصى و سپس از آنجا به آسمانها برد و انکار این مطلب، یا تأویل آن به عروج روحانى، یا وقوع آن در خواب، ناشى از کمى تتبع یا سستى دین و ضعف یقین است.(14)
براى اثبات این موضوع دلائل و شواهدى وجود دارد که:
1- کلمه «عبد» نشان مى‏دهد،(15) که این سفر در بیدارى و این سیر، جسمانى بوده است؛ چون وقتى گفته مى‏شود: فلان شخص را به فلان نقطه بردم، یعنى خودش را با همان جسم و روح، نه این که در عالم خواب و خیال برده؛ مگر قرینه‏اى برخلاف باشد. بنابراین، از باب آن که قرآن خود مفسر خود است مى‏بینیم در سوره «جن» آیه 19 مى‏فرماید: «و انّه لمّا قام عبدالله یدعوه» و در سوره «علق» آیه 10 مى‏فرماید: «عبداً اذا صلى» از عبد اراده مجموع روح و جسم شده است. یعنى پیامبر اسلام (ص) با تن و جسم خود به عالم بالا عروج کرده است و این سیر جسمانى و روحانى بوده است، نه روحانى تنها، و معلوم است چنین سیرى، از مسجدالحرام تا بیت‏المقدس (حدود یکصد فرسخ) در صورتى یک ارزش و معجزه حساب مى‏شود که با جسم بوده باشد.
همچنین در تأیید و تقویت بیشتر این نظر (جسمانى بودن معراج) آیت ا... سبحانى مى‏فرماید: «قریش از شنیدن این که پیامبر ادعا نمود من در ظرف یک شب همه این اماکن (سیر به مسجدالاقصى و عروج به آسمانها) را سیر نموده‏ام، سخت ناراحت شدند، و جداً به تکذیب او برخاستند؛ به طورى که جریان معراج وى در همه محافل قریش موضوع روز شد؛ هرگاه سیر این عوالم به صورت یک رؤیا بود، معنا نداشت که قریش به تکذیب حضرت برخیزند، و جنجالى راه بیندازند؛ زیرا گفتن این که من در شبى از شبها در هنگام خواب، چنین خوابى را دیده‏ام، هرگز موجب نزاع و اختلاف نمى‏گردد، چون سرانجام هر جه هست خواب است، و تمام امور محال و غیر ممکن و به دور از ذهن، در خواب به صورت ممکن درمى‏اید.»
ایشان مى‏افزاید: «این نظر (معراج در خواب و عالم مکاشفه بود) آن قدر ارزش ندارد، که ما آن را دنبال کنیم؛ ولى افسوس اینجاست که برخى از دانشمندان مصرى، مانند «فرید وجدى»(16) این نظر را پسندیده و با سخنان بى‏اساس، به تحکیم آن پرداخته است. با این همه، بهتر آن است که از این مطلب بگذریم.»(17)
شیخ طوسى (ره) در تفسیر «التبیان»، ذیل این آیه شریفه مى‏فرماید: «علماى شیعه معتقدند که خداوند در همان شبى که پیامبرش را از مکه به بیت‏المقدس برد، او را به سوى آسمانها عروج داد، و آیات عظمت خویش را در آسمانها به او ارائه فرمود؛ و این در بیدارى بود، نه در خواب.»
2- لفظ «سبحان» که در ابتداى سوره اسراء آمده حکایت از اعجازگونه بودن این جریان مهم دارد که خداوند متعال براى رفع استبعاد مردم، خود را از هرگونه عیب و نقص و ناتوانى تنزیه مى‏کند و گرنه سیر روح منهاى جسد که از محدویت‏هاى عالم مادى رها باشد، این تعبیر را نمى‏طلبد.
3- آن‏که در سوره «النجم» ماده «رؤیت» بکار رفته: «ما زاغ البصر و ماطغى، لقد رأى من آیات ربه الکبرى»؛ چشم پیامبر(ص) دچار خطا و انحراف نشد. او نشانه‏هاى بزرگ خداى خود را مشاهده کرد. این دو آیه شریفه به روشنى مى‏رساند که این رؤیت با همین و حالت بیداری پیامبر(ص) رخ داده، نه در حالت خواب و عالم مکاشفه.
سؤالى که در اینجا مطرح مى‏شود این است که بر اساس تناسب بین رائى و مرئى (بیننده و دیده شده)، این چشم مادى تنها آنچه را که از جنس خود باشد را مى‏بیند نه روح مجرد را و فرشتگانى که در ذات وجوشان طبیعت مادى راه ندارد. بنابراین، دیدارهاى پیامبر(ص) با انبیاى گذشته و برپا شدن نماز جماعت در بیت‏المقدس که آن تمامى انبیاء و رسل به خاتم خود (پیامبر اسلام) اقتداء کردند و حجت با فرشتگان و رؤیت اهل بهشت و جهنم که شرحش در اخبار آمده، چگونه صورت گرفته است؟
پاسخ آن است که: این امر با تمثل ارواح در ابدان مناسب خود، و مفارقت نوریه در قالب‏هاى مثالى، شدنى است؛ چنان که جبرئیل(ع) در برابر حضرت مریم به صورت مردى ظاهر گشت. ناگفته نماند که ما این برخوردها را در نقل روایاتى که در این‏باره رسیده، تا جایى مى‏پذیریم که برهان عقلى آن را مردود نداند و بر این اصل، آن قسمتهایى که در پاره‏اى از روایات، مراحل نهایى و اوج صعود حضرت را بازگو مى‏کند که ملاقات با پروردگار است و چگونگى آن که ملازم است با جسمیت خدای متعال، به هیچ وجه پذیرفته نیست؛ به عنوان نمونه: ابن هوازن قشیرى (متوفى 465) در کتاب معراجش روایت مى‏کند که پیامبر (ص)، پروردگارش را با همین چشم سر دید، یا آن که از پیامبر نقل کرده است که: خداى خود را دیدم در حالى که دو کفش از طل در پاى وى بود و در نوشته‏هاى برخى از خاورشناسان آمده است: در آخرین آسمان، پیامبر (ص) به خداوند به اندازه‏اى نزدیک شد که صداى قلم خدا را مى‏شنید و مى‏فهمید که خدا مشغول نگاهدارى حساب افراد مى‏باشد.(18)
متأسفانه جریان معراج پیامبر (ص) مانند بسیارى دیگر از جریان‏هاى صحیح تاریخى، از روى غرض‏ورزى یا ساده‏لوحى و اعمال سلیقه‏هاى شخصى در طول تاریخ آمیخته با خرافات عجیب و غریبى شده است که قیافه اصلى آن را از نظر کسانى که مطالعه کافى در این قسمت ندارند، ناپسند نشان داده است.
درباره مطالب مزبور (دیدن خداوند و...) مى‏گوییم: لازمه رؤیت با چشم، محدود بودن مرئى است و هر محدودى، محدودکننده‏اى باید، پس او نمى‏تواند واجب الوجود باشد و آیا نشنیده‏اید این کلام امام على (ع) را که در جواب «ذعلب یمانى» فرمود: «لاتدرکه العیون بمشاهدة العیان و لکن تدرکه القلوب بحقایق الایمان...»(19) و فرازى دیگر از کلام 182 مى‏فرماید: او مکان ندارد و با حواس ظاهرى ادراک نگردد و با مردمان مقایسه نشود. او با موسى سخن گفت و آیات خویش را به او نمایاند، بدون آن که از اعضا و جوارح و ابزارى همانند بشر استفاده کرده باشد.
آخرین ابهام و یا سؤالى که در باره معراج مطرح مى‏شود این است: آیا معراج پیامبر(ص) به عنوان یک بشر، از نظر علوم طبیعى امکان‏پذیر است؟
در پاسخ، مقدمه ذکر مى‏کنیم: اساساً اعتقاد ما بر آن است که شریعت حیات‏بخش اسلام و قوانین نورانى آن از طرف خالق هستى‏بخش حکیم، تنظیم و توسط بهترین‏ها که انبیا، و ائمه معصومین (ع) هستند به بشر ابلاغ شده است. ازاین‏رو، آنچه که جنبه خرافى داشته و با عقل و علم و حکمت منافى باشد در آن راه ندارد. ما پیرو مذهبى هستیم که علوم روز آن را تأیید مى‏کند، بلکه این مذهب پویا خود، دانشهایى را پایه‏گذارى کرده است، ولى باید متوجه بود که منظور از علوم تنها آن دسته از مسائلى است که صد در صد جنبه قطعى به خود گرفته، نه هر آنچه که به عنوان علم مطرح شود؛ زیرا ممکن است در پرتو اکتشافات دیگرى دیر یا زود دگرگون شود و این دسته در میان علوم کم نیستند.
کوتاه سخن آن که ما مى‏گویى میان عقائد مسلمان مذهبى و مسائل قطعى علوم، رابطه تنگاتنگ وجود دارد و هر کدام دیگرى را تقویت مى‏کند.
از این مقدمه نتیجه مى‏گیریم که بسیارى از موانع سفر انسان به فضا با اختراعات و اکتشافات علم روز از میان بر داشته شده است و امورى که زمانى غیرمعقول انگاشته مى‏شد با پیشرفت بشر در عرصه‏هاى علمم و صنعت و فناورى به امرى ممکن و معقول مبدل شد و انسان در این عصر تسخیر فضا و ... توانست بر مشکل جاذبه زمین، پرتوهاى خطرناک شهابهاى آسمان، فقدان اکسیژن، مشکل بى وزنى فائق آید.
ولى سخن در این است: آیا تنها این موجود ضعیف (بشر) که سراپا فقر و نیاز است، و پس از گذشت قرنها تلاش و کوشش طاقت‏فرسا با تجهیزات کذائى، توان سفر به کرات آسمانى را دارد؟ و آیا خالق قادر متعال او از ابداع وسیله‏اى که بهتر از سفینه‏هاى فضایى مدرن، این مأموریت را انجام دهد، عاجز است؟!
روى سخن با مسلمانان است آیا هیچ فرد خداپرستى که ایمان به قدرت لایزال و بى‏پایان الهى دارد. (ان الله على کل شى‏ء قدیر) مى‏تواند انکار کند؟ آیا براى خداى متعال مانعى دارد که وسیله مرموزى که از فکر محدود بشر بیرون است در اختیار پیامبرش بگذارد تا بتواند در آسمانها سیر کند و عجائب آیات پروردگارش مشاهده نماید؟ جواب البته منفى است. چه مانعى در مقابل عظمت و قدرت خداى متعال مى‏تواند ابراز وجود کند!
جایى که بشر با این فکر محدود در پرتو صنعت و تکنولوژى، همه موانع را برطرف کرد و توانست فضانوردانى را در قمر (کرات آسمانى) پیاده کند و در ماوراء جوّ به حرکت درآورد، به یقین پیامبران الهى مى‏توانند با عنایت خداوند بزرگ که قدرت او مافوق قدرتها است و خالق تمام موجودات و قدرتهاست بدون اسباب ظاهرى و خارجى ایجاد کنند.
پیامبر اسلام (ص) با عنایت خداوند بزرگ به معراج رفته است. هرگاه برنامه سیر تاریخى پیامبر، در پرتو عنایت الهى انجام گرفته باشد، به طور مسلم تمام این قوانین طبیعى در برابر اراده قاهره وى تسلیمند، و هر آنى در قبضه قدرت او هستند؛ از این رو، چه اشکالى دارد: خدایى که به زمین جاذبه داده است و به اجرام آسمانى اشعه کیهانى بخشیده، بنده برگزیده‏اش را به وسیله قدرت نامتناهى خویش، بدون اسباب ظاهرى و خارجى از مرکز جاذبه خارج نماید، و اشعه‏هاى خطرناکى که در ماوراء جو وجود دارد، مانند اشعه ماوراءبنفش، اشعه‏ایکس و اشعه کیهانى، مصون بدارد.

پى‏نوشت‏ها: -
1. حسین راغب اصفهانى، المفردات، دفتر نشر الکتاب، دوم 1404ق، ص 329.
2. همان، ص 247.
3. احمد سیاح، فرهنگ جامع ، تهران: کتاب فروشى اسلام، 1354، ج 1- 2،ص 690.
4. مفردات راغب، ص 205.
5. براق نام مرکوبى است که بنا بر روایات، حضرت رسول(ص) شب معراج برپشت او آسمانها را درنوردید.
6. طبرسى، مجمع البیان، سوره اسراء،ج 3، ص 395.
7. سدره یا سدرة المنتهى، نام درخت کُنار بزرگى است که بنابر روایات اسلامى بر بالاى آسمان هفتم قرار دارد و برگش مانند گوش فیل و میوه اش مانند کوزه است. علم ملائکه و سایر مخلوقات به آن منتهى شود و از آن درنمى گذرد. هیچ موجودی، بجز پیامبر اسلام (ص) در شبِ معراج از آن درنگذشته است و آنچه وراى آن است جز خداى نداند. از پاى این درخت رودهایى از آب صاف روشن و شیر تازه و باده خوشگوار، براى نوشندگان روان مى گردد. دربارة آن گفته اند که اسب سوار، در سایه اش هفتاد سال راه مى پیماید و یک برگ از آن روى تمام مردم سایه مى افکند.(جعفر یاحقّى، دکتر جعفر محمّد: فرهنگ اساطیر و اشارات در ابیّات فارسى، ص 241 - 242.)
8. سوره اسراء، آیه 1.
9. ر.ک: محمود زمخشرى، الکشاف، دارالکتاب العربى، بیروت، چ سوم، 407 ق، ج‏4، ص 419.
10. تفسیر نمونه، ج 12، ص 12.
11. محسن فیض کاشانى، تفسیر صافى، بیروت: مؤسسة الاعلمى مطبوعات، ج 3، ص 166-171.
12. الکشاف، ج 2، ص 647.
13. مجمع البیان، ج‏7، ص 395.
14. بحارالانوار، چاپ مؤسسه الوفاء، بیروت، ج 18، ص 289 فخررازى، مفاتیح الغیب، ج 5، ص 540 - 546.
15. تفسیر نمونه، ج 12، ص 9.
16. دایرة المعارف، ج 7، ص 329، ماده «عرج».
17. آیت اللّه جعفر سبحانى، فروغ ابدیت، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، قم چاپ نهم، 1373، ج‏1، ص 386.
18. «محمد پیامبرى که از نو باید شناخت»، ص 125.
19. نهج البلاغه صبحى صالح، کلام 179.

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

صفحات و مطالب گذشته
آیا می شود كه در زمان آمدنت، نوكری یارانت را بكنم. ( محب انصار المهدی )
روی پیغامگیر امام زمان ...
جمعه ها که می شود...
شعري در وصف يوسف فاطمه (س)
درد و دل با امام زمان(عج):
1 - 2 - 3 - 4 - 5 - 6 - 7 - 8 - 9 - 10 - > -
آمار و اطلاعات
بازديدها:
کل بازديد : 287978
تعداد کل پست ها : 858
تعداد کل نظرات : 82
تاريخ آخرين بروز رساني : شنبه 4 اردیبهشت 1389 
تاريخ ايجاد بلاگ : چهارشنبه 1 مهر 1388 

مشخصات مدير وبلاگ :
مدير وبلاگ : محمد رضا زينلي

ت.ت : ارديبهشت 1373
 وبلاگ هاي ديگر من: 
آخرين منجي
پيروان راه حسين
سي سال انقلاب پايدار

سوابق مدير :
كسب رتبه ي اول در دومين جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه دوم در اولين دوره جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه سوم در سومين دوره جشنواره وبلاگ نويسي و وب سايت انتظار


يكي از برندگان اصلي سايت 1430(جشنوراه وبلاگ نويسي اربعين حسيني)
يكي از برندگان جشنواه وبلاگ نويسي گوهر تابناك)

كسب رتبه سوم در جشنوراه پيوند آسماني)

يكي از برندگان جشنوراه وبلاگ نويسي راسخون)
فعالترين كاربر سايت تبيان در سال 87


مدير انجمن دانش آموزي سايت تبيان با شناسه كابري moffline


مدير انجمن هنرهاي رزمي سايت راسخون با شناسه كاربري bluestar


آرشيو مطالب
فروردین 1389
مهر 1388
آبان 1388
آذر 1388
دی 1388
بهمن 1388
اسفند 1388

جستجو گر
براي جستجو در تمام مطالب سايت واژه‌ كليدي‌ مورد نظرتان را وارد کنيد :


زمان


ساير امکانات

New Page 2

 

New Page 2

 


 
 

صفحه اصلي |  پست الکترونيک |  اضافه به علاقه مندي ها |  راسخون



Designed By : rasekhoon & Translated By : 14masom