پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله
 
  به وبلاگ پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله خوش آمديد!    
 
درباره وبلاگ


محمد رضا زينلي
با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت تمامي بازديدكنندگان گرامي اين پايگاه به جهت بالا بردن بينش شما نسبت به چهاده معصوم سلام الله ايجاد شده است و اميدواريم كه بتوانيم مطالب خوبي به شما ارائه دهيم با تشكر خادم پايگاه:محمد رضا زينلي


منوي اصلي
لينکهاي سريع

لوگو ها


 


















ترجمه مطالب پايگاه

نظرسنجي

بعد از تو، اي محمود احمد

شاعر : جواد محدثي

باردگر، ياد تو زد آتش به جانم

جا دارد از اندوه، در سوگ وفاتت

گر جاي اشک، ازديدگانم، خون چکانم

اي سوره عشق

اي آيه مهر

اي چشمه نور

 

اي اختر تابنده، اي ياد معطر

اي برترين و آخرين پيغام آور

اي پانهاده بر بلنداهاي افلاک

اي همنشين بينوا بر بستر خاک

رفتي ولي ما را به دست غم سپردي

اي چشمه مهر و وفا

اي خوب،... اي پاک!

در روزهاي تيره و شبرنگ " بطحا"

در ظلمت کور کوير جاهليت

مشعل به کف، درد آشنا، ره مي سپردي

در اوج خشم و کينه ديرين" يثرب"

در سنيه ها بذر محبت مي فشاندي

پاک و مبرا بودي از هر لغزش و عيب،

اي شاهد غيب!

سيماي تو آئينه ايزد نما بود

چشم خدا بين تو هم، چشم خدا بود

اي وارث خط شفقگون رسالت

دردا...دريغا!

اي امي گويا!... از آن روزي که رفتي

ما همچنان در انتظاري تلخ مانديم

زآندم که ما غمنامه سوگ تو خوانديم

از ديدگان، بر مزرع دل، خون فشانديم

بعد از تو، اي محمود احمد، اي محمد(ص)

ديگر بلال، " الله اکبر" برنياورد

جبريل، از سوي خدا ديگر نيامد

خوش روزگاري داشتيم اندر کنارت

اما دريغ، آن روزها ديري نپائيد

رفتي... ولي از ياد ما هرگز نرفتي.

بعد از تو اشک ديده مان هرگز نخشکيد

بعد از تو خاطرهايمان هرگز نياسود

بعد از تو، امت در غمت صاحب عزا بود

بعد از تو، اي يار ضعيفان، قصه ما

غم بود و حرمان بود و درد تازيانه

يا کنج زندان، يا اسارت، يا شهادت

آزارها و حمله هاي وحشيانه

بعد از تو، اولاد علي، آواره گشتند

بر خون سجود آورده و در خون نشستند

بعد از تو، ما مانديم و غوغاي سقيفه

بعد از تو، ما مانديم، با زهراي مظلوم

آن چهره اي که بارها بوسيده بودي

آزرده و سيلي خور دست ستم شد

در کوفه محراب علي گرديد گلگون

صحراي سرخ کربلا رنگين شد از خون

بعد از تو فرزندان زهرا کشته گشتند

لب هاي قرآن خوان و حقگوي" حسين" ات

آماج ضربت هاي چوب خيزران گشت

يار وفادارت، " ابوذر"

چون عاشقان، در غربت تبعيد، جان داد

" عمارياسر" کشته گرديد

فريادهاي " مالک اشتر" فروخفت

بيدارهامان بر فراز دار رفتند،

اي بنده خوب خداوند!...

بعد از تو ما مانديم و ميراث شهيدان

بعد از تو ما بوديم و خيل سوگواران

رفتي تو، اي تنديس اخلاق و فضائل

از عقل کامل!

رفتي ولي ما را به دست غم سپردي

يادت گرامي باد، اي ياد معطر

اي نامت احمد،

نامت بلند و جاودان باد،

اي« محمد»

 

سه شنبه 26 آبان 1388  نظرات : 3 بيان انتقادات و پيشنهادات

پيامبر(ص) در خانه,سازگارى, مهربانى, مديريت

يكى از ويژگيهاى پيامبر اكرم(ص) رعايت مساوات بين همسران بـود كه به مواردى از آن اشاره مى شود:

الف ـ پـيامبـر اكرم(ص)مهريه هر يك از زنانش را چـهارصد درهم قرار داد(مهر السنه) و فرقى بـين عايشه, حـفصه, ام سـلمه, سـوده, ميمونه, زينب دختر جحش و زينب دختـر خزيمه نگذاشت(1)و ملاحظاتـى از قبيل قريشى و غير قريشى, جوان و غير جوان, بيوه و غير بـيوه و امثال آن را در مهريه دخالت نداد. اين تساوى حتـما اثر مثبـت خود را در ذهن زنان مى گذارد, تـا خـود را از نظر شخـصيت و ساير امور همانند يكديگر ببينند.


اگر يكـى از آنها ويژگى خـاص يا وضـعـيت ويژه اى داشـت, در آن وضعيت, پيامبر(ص)بـه نحو ديگرى جبـران كار و فعاليت و ويژگى او را مى كرد و با زبـان يا عمل بـه گونه اى رفتار مى كرد كه تساوى و برابرى, بـرترى شخصى را از بـين نبـرد, كه بـه مواردى از آن در آينده اشاره خواهد شد.

على رغم اينكه هفت تن از همسـران داراى مهريه مسـاوى بـودند, ولى بـراى صفيه و جـويريه چنين مهريه اى ذكر نشده است. شايد بـه اين جهت كه ((صفيه)) اسيرى بـود كه بـه اسارت در آمد و پيامبـر اكرم(ص) او را براى خود انتخاب(اصطفا)كرد و بـه اين گونه افراد مهريه اى تعلق نمى گيرد و آزادى او مهريه اش شده است و ((جويريه)) اسيرى بود كه سهم ((ثابـت بـن قيس)) انصارى شد و سپس بـا او عقد كتـابـتـى(يك نوع قرارداد آزادسـازى بـردگان)نوشت كه در مقابـل پرداخت پول بـه عنوان مال الكتابـه آزاد شود. وى بـراى تهيه پول نزد پـيامبـر اكرم(ص)آمد و حـضـرت فـرمود: آيا بـهتـر از آن را نمى خواهى؟ پرسيد: بـهتر كدام است؟ فرمود: پرداخت مال الكتابـه و ازدواج با من. گفت: بله. و پيامبر اكرم(ص)مال الكتابه را پرداخت و با او ازدواج كرد.(2)

بـه گمان زياد مال الكتـابـه بـيش از چـهارصد درهم بـوده, ولى پـيامبـر اكرم(ص)آن را پـرداخت كرده است, زيرا ((جويريه)) مالى نداشت, اما پيامبـر اكرم(ص)آن را بـه عنوان مهريه قرار نداد تا او را بر ديگران برترى بخشيده باشد.

همسر ديگرى كه مهريه اش با ديگران تفاوت داشت, ام حبـيبـه دختر ابوسفيان بـود. او همراه بـا شوهر خود بـه حبـشه رفت و در آنجا شوهرش نصرانى شد. پيامبـر اكرم(ص) نجاشى را وكيل كرد او را بـه ازدواج حضرت درآورد و مهريه او چهارصد دينار بود. (3

از سيره ابـن هشام و كامل بـن اثـير معلوم نمى شود چـه كسـى اين مهريه را مشخص كرده است, ولى ((ابن عبدالبر)) در استيعاب تصريح مى كند: اين مقدار مهريه را نجـاشى مشخص كرده است.(4)بـنابـراين اشكالى از ناحيه برابرى مهريه ها بر پيامبـر اكرم(ص) وارد نيست. اگرچه حتى بر فرض اينكه پيامبـر اكرم(ص)اين مهريه را مشخص كرده باشد, اشكالى وارد نيست, زيرا ام حبيبه علاوه بـر مهريه نياز بـه نفقه داشت و مقدار اضافه را ممكن اسـت بـه حـسـاب نفقه و هزينه زندگيش گذاشت, زيرا هزينه زندگى بـه عهده شوهر اسـت و پـيامبـر اكرم(ص)بايد آن را پرداخت مى كرد.

ب ـ علاوه بر مهريه از نظر نفقه و هزينه زندگى, پيامبر(ص)رعايت برابـرى و تساوى را مى كرد; مثلا پس از فتح خيبـر به هر كدام طبـق قول ((واقدى)) صد وسق (هشتاد وسق خرما و بـيست وسق جو)پرداخت كرد.(5)ابـن هشام در اين بـاره مى گويد: و قسم لهن مئه وسق و ثمانين وسقا,(6)كه معلوم نيست آيا به بـرخى صد و بـه بـرخى هشتـاد وسق داده و يا بـه هر كدام مجموعا صد وسق داده كه هشتادتاى آن از يك جنس و بـقيه از جنس ديگرى بـوده است, تا بـا عبارت ((مغازى)) تـطبـيق كند و يا بـه هر كدام صد و هشتـاد وسق داده اسـت. احـتـمال اخـير درسـت نيسـت, چـون در اين صورت كلمه ((وسق)) در عبارت زايد است. احتمال اول نيز درست نيست, زيرا در اين صورت بايد تفصيل مى داد به كدام يك از زنان هشتاد و به كدام يك صد وسق داده است; همان طور كه او و ((واقدى)) در بـاره سـهم ديگران تفصيل داده اند. بنابـراين احتمال وسط صحيح تر است. بـه هر حال ((واقدى)) كه داستان و حوادث جنگها را نوشتـه, بـيان مى كند پيامبـر اكـرم(ص)سـهم آنان را بـه طور متـسـاوى پـرداخـت كـرد.

((وسق)) عبارت از شصت صاع اسـت(7)

و صاع تـقريبـا سـه كيلوگرم است. در نتيجه سهم هر زن هيجده تن مى شود كه رقم نسبـتـا بـالايى اسـت, ولى احـتـمال دارد صاع و وسـق معانى ديگرى داشتـه بـاشد.

ج ـ پيامبر اكرم(ص) در ساير امور نيز رعايت تساوى و برابرى را مى كرد; مثـلا صبـحگاهان, پـس از نماز بـه حجره يكايك همسرانش سر مى زد و از آنان احوالپرسى مى كرد.

دـ او هر شب در اتـاق يكى از آنان بـه سر مى بـرد و تـساوى را كاملا رعايت مى كرد; حتى در دوران مريضى ايشان كه بـه وفاتش منجر شد, رعايت تساوى را مى كرد, تا اينكه بيمارى بر او سخت شد و طبق نقل از همسرانش اجازه خواست در اتاق عايشه بماند. (8)

شايد ماندن در خانه عايشه به اين جهت بود كه او جوانتر بود و بيشتـر مى تـوانست از عهده كارهاى منزل و مداواى حضرت بـرآيد, و شايد جـهات ديگرى داشتـه كه بـعدا مورد اشاره واقع خواهد شد.(9)

ه ـ پيامبر(ص) در سفرها و جنگها رعايت تساوى را مى نمود و پيوسته قـرعـه مى كـشـيد و طبـق آن يكـى از زنان را همراه خـود مى بـرد. شايان ذكر است چون زمان و مدت غزوه ها معلوم نبود, راهى بـهتر از قرعـه كشـيدن بـراى رعـايت عـدالت و بـرابـرى وجـود نداشـت.

جالب است بدانيم اين همه اصرار بر تساوى و برابرى بين همسران و حتى اجازه خواستن از آنان در برخى موارد, از كسى سر مى زند كه خداوند بـه او اجازه داده است بـين زنانش بـا بـرابـرى و تساوى برخـورد نكـند و زنان او نيز بـا همـين شـرط نزد او مـانده اند.

قرآن مى فرمايد: ((ترجى من تشاء منهن و تـووى اليك من تـشاء و من ابتـغيت ممن عزلت فلا جناح عليك ذلك ادنى ان تـقر اعينهن و لا يحزن و يرضين بما اتيتهن كلهن; (10)نوبت هر كدام از زنها را كه مى خواهى, بـه تاءخير انداز و هر كدام را كه خواهى, پيش خود جاى ده. بـر تو بـاكى نيست كه هر كدام را كه ترك كرده اى,[ دوبـاره] طلب كنى. اين نزديكتـر اسـت بـراى اينكه چـشمانشان روشن گردد و دلتـنگ نشوند و همگى بـه آنچـه بـه آنان داده اى, خشنود شوند.))

شايان ذكر است اين اختيارات را خود همسران پيامبر اكرم(ص)بـه او دادند. هنگامى كه او آنان را ـ طبـق دستور و ارشاد خداوند ـ بين ماندن نزد پيامبر(ص) و تحمل زندگى ساده آن حضرت و بـين طلاق مخير ساخت, همگى ماندن نزد آن حضرت و بـا هر شرايطى كه پيامبـر اكرم(ص)صلاح بـداند را قبـول كردند, آيات 28 و 29 سوره احزاب از اين واقعه بازگويى مى كند; بنابـراين رعايت نكردن تساوى, احجافى در حق زنان نبود, بلكه همگى آن را قبول كرده بـودند و آيه قرآن نيز بر اين مطلب تصريح دارد, ولى با اين حال پيامبر اكرم(ص)تـمام سعى خـود را بـراى رعايت تـساوى و عدالت, بـه كار مى بـرد.(11)حتـى پـيامبـر اكرم(ص)در حال احرام رعايت مساوات را مى كـرد و هر شـب را كـنار يكـى از آنان بـه سـر مى بـرد. اگرچـه بـهره گيرى جنسى در حال احرام حرام است, ولى منافاتـى بـا رعايت تساوى بين آنان نداشت.

پيروان غير پيرو

افرادى كه ازدواجـهاى متـعدد مى كنند و خود را مسلمان و پـيرو دين پيامبـر(ص) مى دانند, بـايد بـررسى كنند بـرخوردها و كارهاى آنان تـا چـه حدى بـا بـرنامه ها و اعمال و بـرخوردهاى پـيامبـر اكرم(ص)سازگار است. اگر شخـصى بـبـيند كه جـوان بـودن يك زن يا خوش سخن و زيبـابـودن او, وى را از ديگر همسرانش غافل كرده و در امور زندگى رعـايت مسـاوات را نمى كـند, بـداند او از راه و روش پيامبر(ص)بسيار فاصله دارد و طبـق فرموده قرآن حق ازدواج متعدد را ندارد, زيرا قرآن مى فرمايد: ((فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و ثلاث و رباع و ان خفتم الا تعدلوا فواحده; (12)با هرچه از زنان كه مورد پسـندتـان واقع شود, ازدواج كنيد; دوتـا, سـه تـا, چهارتا, پس اگر بيم داريد كه بـه عدالت رفتار نكنيد, بـه يك زن اكتفا كنيد.))

روشن اسـت در آيه, ازدواج بـا بـيش از يك زن مشروط بـه رعايت عدالت است و حتى در صورت ترس از اينكه نتواند عدالت را بـرقرار كند, بايد به يك همسر اكتفا كند. از اينجا روشن مى شود كسانى كه ازدواجهاى متعدد مى كنند و تنها خود را در تعدد ازدواج پيرو سنت پيامبر(ص)مى دانند اما در حقوق همسران بـه عدالت رفتار نمى كنند, چقدر از قرآن و از سنت او دور هستند و در واقع پيروان غير پيرو هستند. ازدواجهاى متعدد سزاوار شخصى است كه خود را امتحان كرده باشد و بداند حوادث و حالات, او را تغيير نمى دهد و از عدالت باز نمى دارد.

محدوده رعايت عدالت

البتـه خداوند ضعف و سستـى ما را مى دانست كه نمى تـوانيم بـين زنان به عدالت رفتار كنيم; از اين رو ما را از متمايل شدن به يك سو نهى كرده و فرموده است: ((و لن تـسـتـطيعوا ان تـعدلوا بـين النساء و لو حرصتم, فلاتـميلوا كل الميل فتـذروها كالمعلقه و ان تـصلحـوا و تـتـقوا فان الله كان غفورا رحـيما; (13)و شما هرگز نمى توانيد ميان زنان بـه عدالت(رفتار)كنيد, هر چند[ بـر عدالت] حريص باشيد. پس به يك طرف يكسره تمايل نورزيد, تا آن[ زن ديگر] را سرگشـتـه[ و بـلاتـكـليف] رها كـنيد و اگر سـازگارى نماييد و پرهيزكارى كنيد, يقينا خدا آمرزنده مهربان است.))

از ((و لو حرصتم)) (هر چند تمايل شديد بـه رعايت عدالت داشته باشـيد)معـلوم مى شـود مراد از عدالت در ((و لن تـسـتـطيعـوا ان تـعدلوا)) عدالتـى است كه از اخـتـيار و تـوان آدمى خـارج است; بنابراين مى توان گفت مراد از آن, عدالت در مودت و محبـت است كه از امور قلبـى است و اختيارى نيست.(14)بـنابـراين محدوده رعايت عـدالت, كارها و اعـمال و رفتـارهاى ظاهرى اسـت, ولى در مودت و دوستى ممكن است برخى محبوب تر از برخى ديگر باشند.

خلاصه گفتار: مردانى كه قدرت برقرارى عدالت ظاهرى بين زنان را ندارند و مال و امكانات خـود را در اخـتـيار بـرخـى از همسـران مى گذارند و بيشتر اوقات خود را با يكى از آنان سپرى مى كنند, حق ازدواج متعدد را ندارند و بـى جـهت از تـعدد زوجـات مطرح شده در قرآن يا در سنت نبوى سوء استفاده مى كنند.

رعايت روحيه هر يك از همسران

يكى ديگر از ويژگيهاى پيامبر(ص)كه محبت همسرانش را بـه همراه داشت, رعايت روحيات آنان و ابراز علاقه به تمامى آنان مناسب بـا شاءن هر يك بود; بـه طورى كـه هيچ كـدام احـسـاس نمى كـرد ديگرى محبوبـتـر از او نزد پـيامبـر(ص)است; مثلا وقتـى مى ديد عايشه زن جوانى است كه دوست دارد محبوب شوهر خود بـاشد, بـا الفاظى نظير ((كلمينى يا حميرا; (15)اى حميرا! با من سخن بگو)) محبـت او را بـه خود جلب مى كرد. و وقتى بـا ((ام سلمه)) مواجه مى شد كه داراى فرزندانى بود و بچه هايش را نيز بـسيار دوست مى داشت, احوال آنان را مى پـرسيد و بـر آنان اسم جديدى مى گذاشت كه نشانه اعتـنا بـه آنان بـود; مثـلا او دختـر كوچـكى داشت كه نامش ((زينب)) بـود و پـيامبـر اكرم(ص)او را ((زناب)) صدا مى زد و مى پـرسيد: ((زناب)) كجاست, يا وقتى در حجه الوداع شتر صفيه از رفتـن ايستـاد و صفيه از شدت ناراحتى گريه كرد, پـيامبـر(ص)بـا دست خود اشكهاى او را پـاك كرد و او را دلدارى داد و دستـور داد قافله همان جـا فرود آيد, در حالى كه تـصميم بـه فرود آمدن در آن مكان رانداشت.(16)

پيامبر اكرم(ص)به خاطر اهانتى كه زينب بـنت جحش بـه صفيه كرد, مدتى با زينب قطع رابـطه كرد, ولى پس از اينكه زينب از كار خود پشيمان شد, پـيامبـر(ص)بـه غرفه او رفت و تـختـخوابـش را مرتـب كرد(17)و اين گونه محبت خود را به او ابراز كرد.

وقتى بـه ((بـره)) دختر حارث از بـنى المصطلق كه در جنگ اسير شده, پيشنهاد ازدواج داد و او با خوشحالى پذيرفت, پيامبر(ص)اسم او را ((جويريه)) نهاد(18). و با اين كارها محبت او را كاملا به خود جذب كرد.

روزى از روزها پيامبر(ص)بر جويريه گذر كرد و ديد مشغول عبادت است. پس از حدود نصف روز بر او گذر كرد و باز ديد مشغول عبـادت است. فرمود: آيا مى خواهى كلماتى به تـو تـعليم كنم تـا آنها را بـگويى, و سپس بـه او ياد داد هر يك از اين اذكار را سه مرتبـه بگويد: سبحان الله عدد خلقه, سبحان الله يرضى نفسه, سبحان الله زنه عرشه, سبحان الله مداد كلماته(19).

به هر حال از مجموع كلمات و رفتارى كه از پيامبـر(ص)نقل شد و در لابلاى كتابـهاى روايى و تـفسيرى نمونه هاى ديگر آن را مى تـوان پيدا كرد, فهميده مى شود اين برخوردها سبـب جذب قلوب آنان مى شد.

البته اين بـرخوردها در آن زمان بـراى زنان بـسيار مهم بـود, زيرا آن زمان نزديك به جاهليت بود, كه زنان را يا مى كشتند و يا بـا آنان بـه گونه حيوان رفتار مى كردند و آنان را در ايام عادت از خانه بيرون مى كردند, و آنها را مانند ساير اموال ميت به ارث مى بـردند, و نيز بـا زنان مشورت نمى شد و كسى بـه سخـن آنان گوش نمى داد و ... و از طرفى تحمل اين بـرخوردها بـراى جامعه آن روز بسيار سخت بـود, زيرا جامعه قبـول نمى كرد مردى بـه همسرش شخصيت اجتماعى دهد; به سخنان او گوش دهد; به او محبت كند و حتى اجازه دهد زن با او قهر كند و به تندى با وى سخن بگويد!

بـرخـى, منشـاء همه گرفـتـاريهاى پـيامبـر(ص)بـا همسـرانش را برخوردهاى خود حضرت مى دانستند و معتقد بـودند: اگر همان طور كه آنان بـا زنانشان رفتار مى كردند, پـيامبـر(ص)رفتار مى كرد, زنان جـسور نمى شدند و زنان آنان نيز جـراءت نمى كردند روى حـرف مردان حرف بـزنند. در مقابـل همه اين حرفها, پيامبـر(ص)تبـسم مى كرد و شايد با اين تبسم, بـر ساده انديشى بـرخى تاءسف مى خورد و هدفش و راهش را كه در جـاهاى ديگر بـا صراحـت بـيان كرده, در درون خود زمزمه كرد كه: من نيامده ام تـا بـا قهر و غلبـه و قدرت نظامى و زور بر ديگران برترى يابـم و حكومت كنم. من نيامده ام تا ديگران از من بترسند و همسرم در خانه به خاطر تـرس از كتـك يا تـرس از طلاق از من اطاعت كند, بـلكه آمده ام خرد انسانها را پرورش دهم و به آنان بياموزم خودشان آزادانه راه حق را بيابـند و در آن گام نهند. بنابـراين اگر صد بـار ديگر حفصه, عايشه و ... ناسازگارى كنند, آنان را بـا زور تسليم نخواهم كرد; همان طور كه حضرت نوح و حضرت لوط همسرانشان را با زور بـه راه حق نكشاندند, زيرا ((لا اكراه فى الدين)) اصلى مسلم و غير قابـل تـشكيك اسـت. اگر خـدا مى خواست از راه زور و جبر همگان را هدايت كند, چنين مى كرد, ولى او خواست مردم اختـيار داشتـه بـاشند. خدا راه را از چاه بـراى آنها بـيان كرد, تا هر كسى هر مسيرى را خواست, انتخاب كند. ((و لو شاء الله ما اشركوا و ما جعلناك عليهم حفيظا و ما انت عليهم بـوكيل(20); و اگر خدا مى خواست, آنان شرك نمىآوردند و ما تو را برايشان نگهبان نكرده ايم و تو وكيل[ صاحب اختيار] آنان نيستى)) و در جاى ديگـر فـرمود: ((فـذكـر انما انت مذكـر لـسـت عـلـيهم بمصيطر(21); پس تذكر ده, كه تـو تـنها تـذكردهنده اى و بـر آنان تسلطى ندارى.)) و در باره مردم فرمود: ((و قل الحق من ربكم فمن شاء فليومن و من شـاء فليكفر(22); بـه آنان بـگو: حـق از جـانب پروردگار است. پس هر كه بخواهد, ايمان بياورد و هر كس بـخواهد, كافر شـود.)) و فرمود: ((انا هديناه السـبـيل اما شـاكرا و اما كفورا(23); ما راه را بـه او نموديم; يا سپاسگزار خواهد بـود و يا ناسپاس.)) بنابراين با سخن و عمل و بـا گفتار و كردار بـايد مردم را به راه راست هدايت كرد و روش و منش پيامبر(ص)چنين بود.

او مى خواست همه مردم و از جمله همسرانش را به اين طريق بـه راه راست هدايت كند و بـا خـود سازگار سازد و بـه آنها اخـلاق اسلامى بـياموزد. قهر و غلبـه و زور در اين گونه موارد تاءثيرى ندارد.

نكتـه اى كه در پـايان اين قسمت بـيانش خالى از لطف نيست, اين است كه: حـوادث را بـايد در محـدوده خـود بـررسى كرد; يعنى وضع محيطى, اجتماعى و ... را در نظر گرفت; مثلا ازدواج با حفصه, پاك كردن اشك چشم وى, سوار كردن او بـر مركب خويش و دلجويى از وى و آماده كردن تختخواب زينب ممكن است امروزه امورى عادى جلوه كند, ولى در زمانى كه به زن بـه عنوان موجودى پست نگاه مى شد و مردان بـه طور كلى از چـنين كارهايى سـر بـاز مى زدند, ارزش اين كارها بيشتر روشن مى شود.

مدارا كردن

ويژگى ديگر پيامبر اكرم(ص)با همسران, مدارا كردن او در برابر اشتباهات آنان و عفو و گذشت بود. گاهى اشتباه و خطاهاى همسران, تـجاوز بـه حقوق پـيامبـر(ص)بـود. در اين صورت حضرت حتـى بـدون يادآورى به آنان, از كنار اين قضيه مى گذشت و آنان متوجه اشتباه خود مى شدند و سرافكنده مى گشتند; ولى گاه خطاها و اشتباهات آنان در امور مربوط به ديگران بود, كه پيامبـر(ص)بـا گفتار و كردارى مناسب, آنان را متوجه مى كرد و اگر اشتـبـاه آنان ناشى از جهالت بود, با بيانى خوش اين نقيصه را برطرف مى كرد, زيرا تبليغ احكام و هدايت انسانها يكى از وظايف انبياست.

رجوع به اكثر نمونه هاى مطرح شده مى تواند دليل خوبـى بـراى اين ويژگى بـاشد; مثلا وقتى عايشه بـه ايشان گفت: دهانت بـوى مغافير مى دهد, آيا مغافير خورده اى؟ حـضرت فرمود: خـير. نزد زينب شربـت عسل خورده ام. پيامبـر(ص)هيچ تحقيقى نكرد آيا وى راست مى گويد يا نقشه اى كشيده است, بلكه بـا سخت گيرى بـر خود و محروم ساختن خود از خوردن عسل, مشكل را حـل كرد و سوگند ياد كرد ديگر از آن عسل ننوشد. و يا مثـلا بـه همسرانش نگفت: تـو چـنين حقى ندارى, زيرا خودت در آن روزى كه من طبـق فرمان خداوند تو و ساير همسرانم را بـين ماندن و بـا زندگى سـاده سـاخـتـن و يا طلاق گرفـتـن مخـير ساختم(24); اولى را اختيار كردى! و باز نفرمود: آيه قرآن به من اختيار داده كه نوبـت هر كدام از زنان را خواستـم, بـه تـاءخير بيندازم و هر كدام را خواستم, مقدم بدارم(25). پيامبـر(ص)بـدون هيچ گونه استفاده از حق قانونى خود و يا اشاره به ناسازگاريهاى برخى همسران و امثال آن, از تمامى اين امور بـا كمال بـزرگوارى صرف نظر مى كرد.

نكتـه اى كه در بـحث ما حايز اهميت است, اين است كه: پـيامبـر اكرم(ص)پـرده از روى تمامى بـرنامه ها و نقشه هاى زنان بـرنداشت. گفته اند: ما استقصى كريم قط; هيچ گاه انسان كريم استقصا نمى كند و لغزشها را پيگيرى نمى كند, و يا گفتـه اند: ما زال التـغافل من فعل الكرام; از افعال انسانهاى بـاكرامت, تغافل و چشم پوشى است.

وقتى انسانى بـه اين مرحله از كرامت و بـزرگوارى بـرسد كه حتـى نسبـت بـه توطئه قتل خويش تغافل كند و هيچ سخنى از آن بـه ميان نياورد, خصوصا وقتى كه انسان متوجه شود توطئه از سوى كسانى است كه او بـيشتـرين لطف و عنايت را بـه آنان داشتـه اسـت, بـيشتـر بزرگوارى و كرامت او جلوه گر مى شود.

به هر حال اين عمل پيامبر اكرم(ص)چونان ساير اعمال او الگويى براى همگان است. مردى كه در خانه مى خواهد نسبت به خانواده خويش مديريت داشتـه بـاشد و معلمى كه مى خـواهد كلاسـى را اداره كند و حاكمى كه خواهان اداره جامعه است, بايد بـيش از هر چيز بـه اصل تغافل و چشم پوشى فكر كند. مگر نه اين است كه پيامبر(ص)با توطئه قتل خود, بـا گذشت و چشم پوشى بـرخورد كرد و همه را شرمنده خويش ساخت؟! لااقل مرد خانه بـايد از پيامبـر(ص)بـياموزد كه در موارد بى اعتناييها و سخنان نسنجيده و نظاير آن با تغافل بـرخورد كند.

در مورد بـرخـوردهايى كه همسران بـا يكديگر داشتـند و نزاع و درگيريهايى كه بـين آنان بـه وجـود مىآمد, نيز رفتـار و گفتـار پيامبر اكرم(ص)بسيار راهگشاست.

موارد زيادى از مداراى پيامبـر(ص)بـا عايشه در بـحثهاى گذشته مطرح شد. جاهايى كه عايشه نسبت به حضرت خديجه بى احترامى مى كرد; مزاحم ملاقاتهاى خصوصى پيامبر(ص) با حضرت على(ع)مى گشت; در هنگام نماز شب خواندن پـيامبـر(ص)بـه توهم اينكه حضرت نزد ساير زنانش رفته, به تفحص مى پرداخت و حتى يك مرتبه پيامبـر(ص)را كه در حال مناجات بود, لگد كرد و ... موارد زيادى است كه حضرت, بـا مدارا مساءله را حل كرده اند. نظير اين موارد و حتى بـيشتـر از اين را حفصه مرتكب مى شد و پيامبـر اكرم(ص)مدارا مى كرد. حال چه شده است كه مردان روزگار ما كوچـكتـرين ناراحـتـى و مشكل از زنان ما را تحمل نمى كنند و بـه ضرب و شتم, تهديد و ارعاب مى پـردازند؟! چرا به جاى برخورد عاطفى و محبتآميز مى خواهند با زور بـر همسر خويش پيروز شوند. چرا مرد و زن به جاى اينكه بـا محبـت و عشق همديگر را جـذب كنند, بـه راههايى نظير مهريه سـنگين و شـروط ضـمن عقد متوسل مى شوند؟! و چرا مسوولان امر به جاى آموزش درس عشق و محبـت و تربيت انسانهاى بـافرهنگ و مهرپرور, بـه فكر دادگاه حمايت از خانواده و قوانين خشك و

بى روح افتاده اند؟! اگر چه تشكيل دادگاه و تصويب قوانين حمايت از خانواده خوب است, ولى درس عشق و محبت, كاربرد بيشترى دارد و بهتر است.

يكى ديگر از ويژگيهاى پيامبر اكرم(ص)زبـان اعتذار داشتن است. ايشان در مواردى از كار خويش عذرخواهى مى كرد كه هر شخص منطقى و باانصـافى, حـكم بـه بـرائت آن حـضرت مى داد. صـرف نظر از اينكه پيامبـر(ص)معصوم است و گناهى انجام نمى دهد و گذشته از اينكه او از فكرى سرشار و قدرت تـصميم گيرى بـرخوردار است و آنچـه انجـام مى دهد, نه تنها صلاح امت اسلامى, بلكه صلاح جامعه بـشريت است, ولى با اين حال از كارهاى خـود كه ضررى متـوجـه شخـص خـاصى مى نمود, عذرخواهى مى كرد; مثـلا در جنگ خيبـر, پـدر و عمو و شوهر و بـرخى خويشان ديگر ((صفيه)) كشتـه شدند و مقصر اصلى خود آنان بـودند. كارشكنيهاى آنان و آزار و اذيتـهايشان امر پـوشيده اى نيست, ولى پيامبر اكرم(ص)در مورد كشته شدن آنان از ((صفيه)) عذرخواهى كرد و فرمود: از تـو عذرى مى خواهم كه خويشانت كشتـه شدند, ولى آنان بودند كه عليه من توطئه كردند.

بـه هر حال اين عذرخواهى يكى از ويژگيهايى است كه اثر بـسيار مثبتى در زندگى زناشويى و در رفع اختلافات دارد.

از ويژگيهاى ديگر پـيامبـر(ص)عـذرپـذيرى ايشـان بـود. آن قدر پيامبـر اكرم(ص)عذرها را قبـول مى كرد كه حتى منافقان سخن را از حد گذراندند و گفتند: او زودباور است و هر چيزى كه بـه او گفته شود, قبول مى كند. آيه قرآن در صدد دفاع از پيامبر اكرم(ص)برآمد و فـرمود: ((و منهم الذين يوذون النبـى و يقولون هو اذن قل اذن خير لكم يومن بالـلـه و يومن لـلـمومنين و رحـمه لـلـذين آمنوا منكم(26); و از ايشان[ منافقان] كسانى هستـند كه پـيامبـر(ص)را آزار مى دهند و مى گويند: او زودباور است. بگو: زودباوريش به نفع شماست. او به خدا ايمان دارد و در جهت نفع شما[ خبرها را] باور مى كند و بـراى كسـانى از شما كه ايمان آورده اند, رحـمت اسـت.)) به هر حال پيامبر(ص)در زندگى خانوادگى همين طور بود و در صدد تحقيق برنمىآمد كه آيا عذرى كه طرف مقابـل آورده, واقعى است يا ظاهرى.

سوده, همسر حضرت, نقل مى كند: ((بعد از جنگ بدر وقتى به اتاقم بـرگشتـم, ((سـهيل بـن عمرو)) را ديدم كه در گوشه اى از حـجـره ام دستهايش را با طناب بـه گردنش بـسته است. گفتم: بـا دست خودتان ذلت را پـذيرفتـيد! چـرا بـا بـزرگوارى مرگ را پـذيرا نشـديد؟! ناگهان كلام رسول خدا(ص)مرا متـنبـه ساخـت كه فرمود: اى سوده! آيا بر خدا و رسول او تحريك و ترغيب مى كنى؟!

گفتم: اى رسول خدا! سوگند بـه آن كه تـو را بـحق مبـعوث كرد! هنگامى كه ((سهيل بن عمرو)) را به اين حالت ديدم, اختيار از كفم بيرون رفت و آنچه را كه گفتم, گفتم.)) (27

روشن است كه بـه مجـرد عذر آوردن, پـيامبـر اكرم(ص)راضى شد و ديگر دنبـال قضيه را نگرفت كه آيا واقعا بـى اختـيار اين سخن از دهان ((سوده)) خارج شده يا قصد تحريك داشته است.

اگر قبول عذر در خانواده ها وجود داشت, ديگر نيازى بـه اينهمه پرونده در دادگسترى نبود.

مناسب است كه عنان سخن را به ملاى رومى بـسپاريم تا نظر او را جـويا شـويم و سـپـس بـا كمك آيات و روايت آن را تـوضـيح دهيم:

زين للناس حق آراسته است

ز آنچه حق آراست, چون دانند جست؟

چون پى ((يسكن اليها)) ش آفريد

كى تواند آدم از حوا بريد؟

رستم زال ار بود وز حمزه بيش

هست در فرمان, اسير زال خويش

آن كه عالم مست گفتش, آمدى

((كلمينى يا حميرا)) مى زدى

آب غالب شد بر آتش از نهيب

ز آتش او جوشد, جو باشد در حجاب

چون كه ديگى حايل آمد هر دو را

نيست كرد آن آب را, كردش هوا

ظاهرا بر زن چو آب ار غالبى

باطنا مغلوب و زن را طالبى

اين چنين خاصيتى در آدمى است

مهر, حيوان را كم است, آن از كمى است

گفت پيغامبر كه زن بر عاقلان

غالب آيد سخت و بر صاحب دلان

باز بر زن جاهلان چيره شوند

زان كه ايشان تند و بس خيره روند

كم بودشان رقت و لطف و وداد

زان كه حيوانى است غالب بر نهاد

مهر و رقت وصف انسانى بود

خشم و شهوت وصف حيوانى بود

پرتو حق است, آن معشوق نيست

خالق است آن گوييا مخلوق نيست(28)

مولوى در اولين بـيت علت تمايل مرد بـه زن را بـا استفاده از آيه قرآن بيان مى كند. خداوند مى فرمايد: ((زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطره من الذهب و الفضه(29); دوسـت داشتـن خـواسـتـنيها[ ى گوناگون اعم] از زنان, فرزندان و اموال فراوان[ اعم] از طلا, نقره و ... بـراى مردم آراسـتـه شده است.))

روشن است وقتى خداوند حس زيبايى را در سرشت انسان نهاده است, و از طرف ديگر اين امور نيز تزيين شده و زيبا در بـرابـر انسان نمودار مى شوند, انسان طبـعا بـه سوى آنها متـمايل مى شود. اساسا اگر اين حب و آرايش نبود, هيچ گاه خانواده اى بـه وجود نمىآمد و نسلى توليد نمى شد و هيچ گاه پـدر و مادر اين همه سعى و كوشش را در راه بـه هدف رسيدن فرزندان خـود بـه كار نمى گرفتـند و علم و صنعت به پيش نمى رفت و بنايى بر پا نمى شد و مالى به دست نمىآمد.

بنابـراين فطرت و سـرشت آدمى بـه سـوى خـوبـى متـمايل اسـت و نيروهايى الهى يا غير الهى, اين امور مادى را بـراى انسان زينت مى دهند و نتيجه كشش درونى است كه از آن گريزى نيست.

مولوى در بيت بعدى بـه آيه ديگرى از قرآن اشاره مى كند كه هدف از آفرينش زنان را بـيان مى كند. خدا مى فرمايد: ((و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتـسكنوا اليها و جـعل بـينكم موده و رحـمه ان فى ذلك لا يات لقوم يتـفكرون(30); از نشـانه هاى او اين است كه از[ نوع] خودتـان همسرانى بـراى شما آفريد, تـا بـدانها آرام گيريد و ميانتـان دوستـى و رحـمت نهاد. آرى در اين[ نعمت] براى مردمى كه مى انديشند, قطعا نشانه هايى است.))

اين آيه نشان مى دهد زن و مرد همجنسند و زن آفريده شد تـا مرد در كنار او آرامش يابـد. در اين جهت كه مردان نياز بـه آرامش و همسر دارند, فرقى بـين پـيامبـران و ديگران نيسـت و همه در راه تحقق هدف الهى و تـشكيل خانواده كوشا هستـند. وقتـى انسانى بـه ديگرى نيازمند شد, محتاج و نيازمند(مرد)بـايد در نزد بـى نياز و غنى(زن)بـه گونه اى رفتـار كند كه او بـا رضـايت خـاطر نيازش را برآورد. بنابراين تمسك بـه زور و تهديد يا خدعه و نيرنگ كارساز نيسـت و معامله اى اسـت كه در آن فروشـنده و غنى زنان هسـتـند و نيازمند و خواهان, مردان. بـه همين جهت حتـى در هنگام عقد نكاح زن يا وكيل او ابتدا بايد صيغه عقد را انشا كند و سپس نوبت بـه مرد يا وكيل او مى رسد كه عقد را قبول كند; نظير خريد و فروش كه اول فروشنده ((بعت)) يا فروختم را مى گويد و سپس مشترى قبـول يا خريدم را.

و چون نكاح عـقدى نظير عـقد بـيع و امثـال آن اسـت, عـزم بـر كلاهبردارى و فريب, قصد نپرداختن مهريه و تصميم بـه زور و ارعاب در هنگام انعقاد عقد, بـه صحت آن ضربـه مى زند و انجام هر يك از اين امور پس از عقد, مهر و محبت و صميميت را از بين مى بـرد. در چنين ميدانى صداقت, محبت و امورى از اين قبيل بيشتر كارساز است و به همين جهت مولوى گفته است:

اگر چه شخص رستـم زال و يا حمزه سيدالشهدا بـاشد, در اين جـا اسير و تـحـت فرمان همسر خـويش است. او بـا مثـال ديگرى نياز و احـتـياج را بـه بـهتـرين نحـوى پـى مى گيرد و مى گويد: پـيامبـر اكرم(ص)كه همه جـهانيان عاشـق گفتـار اويند و گفتـارش همگان را مدهوش مى كند و از زبـانش سخنان وحى ادا مى شود, وقتـى بـا عايشه روبه رو مى شود, به او مى گويد: كلمينى(با من سخن بگو)و به عبـارت صريح تر: تـمامى عالم محتـاج نطق او و او محتـاج سخن گفتـن عايشه است.

البـته اشتبـاه نشود اين دو نوع نياز, كاملا متفاوت است; مردم بـه نطق پيامبـر(ص) نيازمندند تا تكامل يابـند و راهى بـه جهان معنويت بيابند, ولى پيامبر(ص)بـه نطق عايشه نيازمند است, تا از جهان معنويت به جهان ماديت بيايد و با موجودات اين جهان همنشين شود.

در اينجا ناگهان شبـهه اى در ذهن ملاى رومى خلجان مى كند: مسلما مرد از قوت بـازو و زور بـيشتـرى بـرخوردار است و امكانات مادى بيشتر در دست اوست; چطور ممكن است او محتاج باشد و زن بى نياز؟! چگونه ممكن است مرد اسير زن باشد و او صاحب اختـيار؟ در صورتـى كه مرد مى تواند بـا زور او را تـسليم خود سازد و از وى هر گونه بهره اى ببرد و حتى از او بيگارى بـكشد! ولى فورا بـا مثالى بـه پاسخگويى مى پردازد و مى گويد: آب نيز از لحاظ زور و نهيب زدن بر آتش غلبـه مى كند و آن را خاموش مى سازد, ولى وقتى حجاب و پرده اى بين آنان وجود داشت و آب بـه وسيله ظرفى روى آتش قرار گرفت, نه تنها آتش را خاموش نمى كند, بلكه آتش آن را به جوشش وا مى دارد و حتى آن را بخار و فانى مى كند.

اگر تنها جنبه حيوانى انسان مطرح باشد و سخنى از علم و فرهنگ و معنويت و اخـلاق و ... در كار نبـاشـد, مردان بـر زنان غالب و پـيروزند و زنان را بـه سكوت و تسليم وا مى دارند و حتى آنان را نابود مى كنند و از وجود زنان بهره اى برده نمى شود; همان گونه كه آتش بـا آب خاموش مى شود و از وجودش نفعى بـرده نمى شود, ولى اگر صفات انسانيت موجود باشد, مانند حايلى بين مرد و زن واقع مى شود و در اين صورت است كه چـيرگى از آن زن است و او مرد را بـا عشق خود گرم مى كند و به زندگى معنا مى بخشد.

همين مطالب را مولوى بـه عنوان حديثى از پـيامبـر اكرم(ص)نقل مى كند و مى گويد: زن بـر عاقلان و صاحب دلان پـيeوز است, ولى جاهلان بـر زن پـيروزند, چـون جـاهلان از صفات درونى و ويژگيهاى انسانى بى بهره اند. مولوى با الهام از آيه قرآن كه فرمود ((و جعل بينكم موده و رحمه(31 )) مى گويد: مهر و رقت وصف انسـانى اسـت. پـس از ديد يك عارف بـه زن نگاه مى كند و مى گويد: او پـرتـوى از پـرتـو خداوند سبـحان است و بـه همين جـهت قدرت خلاقيت دارد و مى تـواند آرامش را ايجاد كند و چونان او خالقيت دارد و به كانون خانواده مهر و محبـت و صفا و صميميت مى بـخشد, كه ناخودآگاه انسان تـصور مى كند او خالق غير مخـلوق است, در حـالى كه خـالقيت او ناشى از پرتو خالق اوست, نه استقلال داشتنش.

نتيجـه اينكه: سـازگارى بـا همسـر و در خـانواده, سـنت رسـول اكرم(ص)است و خـواست خـداوند و حـل كننده مشكلات متـعدد در زندگى انسانها. بنابـراين بـرماست كه از اين الگوى الهى كمال استفاده را بكنيم و بـا اخلاق نيكو همراه بـا تغافل و مدارا, زندگى درون خانه را رضايت بخش و آرامش بخش كنيم و قبل از بهشت برين, همين جا را بهشت پرطراوت و شاداب قرار دهيم, تا زمينه اى بـراى ورود بـه بهشت پرطراوت آخرت باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پى نوشت :

ـ سيره ابـن هشام, ج4, ص644 ـ ;647 بـحارالانوار, ج22, ص193 ـ 197 و 201 ـ 205.

ـ همان, ج4, ص645.

ـ الكامل فى التاريخ, ج1, ص656.

ـ الاستيعاب, ج4, ص1930.

ـ المغازى, ج2, ص693.

ـ سيره ابن هشام, ج4, ص352.

7ـ فرهنگ دهخدا, ج14, ص20498.

ـ سـيره ابـن هشـام, ج4, ص;643 الكامل فـى التـاريخ, ج2, ص5.

ـ در بـحـارالانوار, ج22, ص467 آمده است: عايشه از زنان ديگر اجازه خواست پيامبر(ص)اكرم(ص)در حجره او بـه استراحت بـپردازد.

0ـ احزاب(33), آيه 51.

1ـ بحارالانوار, ج22, ص243.

2ـ نساء (4), آيه 3.

3ـ همان, آيه 129.

4 روايتـى در نورالثقلين ذيل آيه اين نكتـه را بـيان مى كند.

5ـ مثنوى معنوى, شعر 2428.

6ـ اسدالغابه, ج7, ص169.

7ـ همان; مسند احمد, ج6, ص337.

8ـ همان, ص58.

9ـ همان, ص59.

0ـ انعام(6), آيه 107.

1ـ غاشيه(88), آيه هاى 21 ـ 22.

2ـ كهف(18), آيه 29.

3ـ دهر(76), آيه 3.

4ـ اشاره به آيه 28 و 29 از سوره احزاب است.

5ـ اشاره به آيه 51 سوره احزاب است.

6ـ توبه(9), آيه 61.

7ـ سيره ابن هشام, ج1, ص645.

8ـ مثـنوى معنوى, تـصحـيح عبـدالكريم سروش, ج1, ص110 ـ 111.

9ـ آل عمران(3), آيه 14.

0ـ روم(30), آيه 21.

1ـ همان.
 

سه شنبه 26 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

برخوردهاى مسالمت‏آميز پيامبر(ص) با يهود

درباره صلح نامه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و يهود مدينه هر چه سخن گفته مى‏شود منحصر به پيمانى است كه به «موادعه يهود» شهرت يافته است. ليكن در اين مقاله قرار داد ديگرى كه تنها در كتاب «اعلام الورى‏» آمده‏است‏به عنوان پيمان اصلى ميان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و يهود معرفى مى‏گردد و دلايل و شواهدى بر درستى آن متن ارائه مى‏شود.
هم‏چنين اين نتيجه به‏دست آمده كه پيمان‏نامه مشهور، مربوط به يهوديان انصار است و به علاوه، آن مجموعه‏اى از چند قرارداد است نه يك قرارداد.
بخش دوم اين نوشتار به بررسى يكى از سريه‏هاى زمان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم پرداخته و چنين نتيجه‏گرفته‏است كه اين حركت‏برخلاف آن‏چه شهرت يافته سريه نيست، بلكه حركتى سياسى است كه از سوى رسول‏خداصلى الله عليه وآله به منظور صلح با يهود خيبر انجام شده‏است. هر چند پايان اين حركت‏به درگيرى كشيده‏شده‏است.

مقدمه
پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله پس از هجرت به مدينه، برخوردهاى گوناگونى با يهوديان اين شهر داشته كه از اين ميان، جنگ‏هاى آن‏حضرت با بنى‏قينقاع، بنى‏نضير، بنى قريظه و خيبر شهرت يافته است. هم‏چنين آن‏حضرت سريه‏هايى را براى كشتن برخى چهره‏هاى مفسد يهودى اعزام نموده‏اند، ليكن درباره برخوردهاى مسالمت‏آميز ميان رسول خدا و يهوديان كمتر سخن به ميان آمده‏است. در اين‏جا دو مورد مهم از اين برخوردها بررسى مى‏گردد: يكى انعقاد قرارداد صلح ميان آن حضرت و گروه‏هاى يهودى مدينه و ديگرى تلاش ايشان براى برقرارى صلح با يهود خيبر پيش از جنگ با خيبريان، هرچند اين تلاش به نتيجه نرسيده‏است.
منابع اصلى اين تحقيق عبارت‏اند از دو كتاب «السيرة النبويه‏» و «المغازى‏». السيرة النبويه كه به سيره ابن هشام شهرت دارد در واقع سيره ابن‏اسحاق است كه عبدالملك بن هشام (متوفاى 213ق) آن را جمع‏آورى كرده و گاه از آن كاسته و گاه مطالبى را برآن افزوده‏است. محمدبن اسحاق (متوفاى 150ق) قديمى‏ترين سيره نويسى است كه روايات او در تاريخ اسلام جايگاه ويژه‏اى دارد. او كارهاى پراكنده پيش از خود را جمع كرده و سيره منظمى را به دست داده‏است. با وجود آن همه مطالبى كه اين مورخ درباره روابط پيامبرصلى الله عليه وآله و يهود آورده، از پيمان آن حضرت با سه گروه يهودى مدينه سخنى به ميان نياورده‏است، بلكه گزارش او از پيمان عمومى به گونه‏اى است كه مورخان بعدى، گروه‏هاى اصلى يهود را هم در اين قرار داد سهيم دانسته‏اند و به نظر مى‏رسد اين توهم ناشى از واژه‏هايى است كه ابن‏اسحاق در اين گزارش به‏كار برده‏است.
درباره وثاقت ابن‏اسحاق اختلاف نظر فراوان است اما به نظر مى‏رسد پذيرش گزارش‏هاى او از سوى مورخان بعدى شاهدى بر وثاقت او باشد. گذشته از اين، در بررسى‏هاى تاريخى به آسانى نمى‏توان گفته‏هاى ابن اسحاق را كه با قراين و شواهدى قابل تاييد است، رد كرد، زيرا در اين صورت بيشتر اطلاعات تاريخى صدر اسلام با مشكل روبه‏رو خواهد شد، البته اين سخن بدان معنا نيست كه هر نقل مشكوكى را هم بپذيريم. در اين نوشتار هم‏چنين از اضافات ابن هشام استفاده‏هاى زيادى شده‏است.
منبع ديگر (المغازى) از محمدبن عمر واقدى (متوفاى 207ق) است. او تنها مورخى است كه خبرهاى مربوط به همه جنگ‏ها و سريه‏هاى دوران رسول خدا را به تفصيل ثبت كرده‏است. قديمى بودن او و كارشناسى‏اش در زمينه جنگ‏ها و سريه‏ها اعتبار ويژه‏اى به اين كتاب بخشيده و ارائه جزئيات رويدادها آن را بر سيره ابن اسحاق برترى داده است.
پس از اين دو منبع اصلى، كتاب‏هاى: الطبقات الكبرى، تاريخ الخليفه، الاموال، المحبر، انساب الاشراف، تاريخ يعقوبى، تاريخ طبرى، دلائل النبوه، اعلام الورى و ديگر منابع مربوط به سيره و مغازى مورد توجه بوده‏است. در اين ميان، كتاب الاموال و اعلام الورى در موضوع پيمان‏هاى پيامبر و يهود بيشتر مورد استفاده قرار گرفته است. ابوعبيد قاسم بن سلام (متوفاى 224 ق) مؤلف كتاب الاموال، دومين كسى است كه پس از ابن اسحاق متن كاملى از پيمان نامه مدينه ارائه كرده و به خاطر ذكر نام راويان، حتى برگزارش ابن اسحاق - كه به سند اين قرار داد اشاره نكرده‏است - برترى دارد. در عين حال يكى از مورخانى كه درباره ركت‏يهوديان معروف مدينه در اين پيمان، ابهام ايجاد مى‏كند ابوعبيد مى‏باشد كه سخن او منشا اشتباه برخى تاريخ‏نويسان شده‏است. علامه ابوعلى طبرسى (متوفاى 548 ق) صاحب تفسير مجمع البيان، نويسنده كتاب تاريخ اعلام الورى است. اين كتاب گرچه در تاريخ چهارده معصوم‏عليهم السلام است، بخش زيادى از آن به سيره پيامبر اختصاص دارد. از اين رو، منبع مهمى در موضوع پيمان با يهوديان اصلى مدينه (بنى قينقاع، بنى‏نضير و بنى قريظه) به شمار مى‏رود و بلكه منحصر به فرد است. البته دست دوم بودن اين منبع ضررى به اعتبار اين نقل نمى‏زند چون از منابع كهن بر درستى گزارش او شاهد آورده‏ايم.
درباره بخش دوم اين نوشتار ذكر اين نكته لازم است كه همه مورخان سريه عبدالله بن رواحه را، براى كشتن اسيربن رزام، عنوان كرده‏اند اما با بررسى گزارش‏هاى مختلف به اين نتيجه دست‏يافته‏ايم كه اين حركت‏به منظور برقرارى صلح با خيبر بوده‏است ولى در هنگام بازگشت هيئت اعزامى، به درگيرى كشيده شده‏است.

1) پيمان با يهود
پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله پس از ورود به مدينه با گروه‏هاى زيادى پيمان بستند. آن‏چه مورد نظر ماست پيمان‏هايى است كه يهوديان مدينه در آن شركت داشته‏اند. با اين‏كه مورخان به مناسبت‏هاى مختلف به قراردادهاى پيامبرصلى الله عليه وآله با يهود اشاره كرده‏اند اما به متن آن‏ها چندان توجهى نشده‏است; مثلا هنگام گزارش جنگ‏هاى آن حضرت با سه گروه يهود مى‏گويند: پيامبر با آنان پيمانى داشت كه ناديده گرفتند (1) ولى مواد آن را بيان نكرده‏اند. تنها دو مورد از اين قراردادها به‏طور كامل ثبت‏شده كه يكى مربوط به همه گروه‏هاى مدينه است و به پيمان عمومى و موادعه يهود معروف شده و ديگرى مخصوص سه طايفه بنى‏نضير و بنى قريظه و بنى قينقاع است. در اين فصل مواد اين دو قرارداد و طرف‏هاى امضا كننده آن بررسى خواهد شد.

الف - پيمان عمومى
يكى از اقدامات رسول خداصلى الله عليه وآله در آغاز هجرت، انعقاد قراردادى ميان مهاجرين و انصار بود كه در آن از يهود هم فراوان ياد شده‏است. با وجود اهميت فراوانى كه تاريخ‏نويسان متاخر براى اين پيمان‏نامه قائل‏اند و آن را از شاه كارهاى دولت مدينه مى‏دانند، مورخان اوليه چندان اهميتى به آن نداده و به نقل آن همت نگماشته‏اند. تنها ابن هشام متن آن را از ابن‏اسحاق روايت كرده و ابوعبيد - معاصر ابن هشام - هم در كتاب الاموال آن را آورده است. (2) اما متاسفانه مورخانى همچون ابن سعد، ابن خياط، بلاذرى، يعقوبى، طبرى و مسعودى اشاره‏اى به آن نكرده‏اند. گر چه روايت ابن اسحاق و ابوعبيد با قدمتى كه دارند براى ما ارزشمند است ليكن تعدد روايات و برداشت‏هاى سيره‏نويسان بعدى نيز مى‏توانست در تحليل جزئيات قرارداد بيشتر راهگشا باشد.
متن اين پيمان كه ابن هشام آن را قبل از داستان برادرى مهاجرين و انصار آورده، طولانى است. در اين‏جا به بخش‏هايى از آن كه مورد نظر است توجه مى‏كنيم:

ابن اسحاق مى‏گويد:
رسول خداصلى الله عليه وآله بين مهاجرين و انصار نوشته‏اى امضا كرد و در آن با يهود پيمان بست. آنان را بر دين و اموالشان تثبيت كرد و به سود و زيان آنان شرايطى مقرر فرمود. متن پيمان چنين است: بسم‏الله‏الرحمن الرحيم اين نوشته‏اى است از محمد پيامبرصلى الله عليه وآله بين مسلمانان قريش و يثرب و كسانى كه به ايشان ملحق شوند و به همراهشان جهاد كنند. آنان ملتى واحد را تشكيل مى‏دهند. مهاجرين در پرداخت ديه و فديه بر آداب پيش از اسلام باقى‏اند و به نيكى و عدالت آن را مى‏دهند. بنى‏عوف، بنى‏ساعده، بنى حارث، بنى جشم، بنى نجار، بنى‏عمروبن‏عوف، بنى نبيت و بنى اوس هم بر رسوم پيش از اسلام باقى‏اند. .. هر يهودى از ما پيروى كند يارى مى‏شود و با ديگر مسلمانان مساوى است، بر او ستم نمى‏شود و دشمنش يارى نمى‏گردد... يهود هنگام جنگ همراه مسلمانان هزينه جنگى را مى‏پردازند.
يهود بنى‏عوف و بندگانشان با مسلمانان در حكم يك ملت‏اند. يهوديان دين خود را دارند و مسلمانان دين خود را، اما هر كه ستم كند خود و خانواده‏اش را به هلاكت‏خواهد انداخت. براى يهوديان بنى نجار، بنى حارث، بنى ساعده، بنى جشم، بنى اوس، بنى ثعلبه، جفنه بنى‏ثعلبه و بنى شطيبه همان حقوق بنى‏عوف ثابت است. نزديكان ايشان هم از اين مزايا برخوردارند. كسى بدون اجازه محمدصلى الله عليه وآله از اين مجموعه بيرون نمى‏رود. از قصاص جراحتى كوچك هم گذشت نخواهد شد. هر كه ديگرى را ترور كند خود و خانواده‏اش را در معرض ترور قرار داده مگر اين‏كه به او ستم شده باشد. يهوديان و مسلمانان هزينه جنگ را به سهم خود مى‏پردازند... قريش و دوستانشان پناه داده نمى‏شوند. اگر كسى به مدينه حمله كرد همه دفاع خواهند كرد. يهود اوس و موالى‏شان نيز از اين حقوق برخوردارند.
اين قرارداد همان‏گونه كه پيداست ميان مهاجرين و قبايل مسلمان و يهودى انصار بسته شده‏است. يهوديانى كه نامشان در اين پيمان آمده شهرتى ندارند و در گزارش‏هاى تاريخى توجه چندانى به آن‏ها نشده‏است. (3) گويا اين يهوديان همان كسانى‏اند كه يعقوبى درباره آنان مى‏گويد: «گروهى از اوس و خزرج به خاطر همسايگى با يهود، آيين يهود را برگزيدند» (4) و به متهودين (يهودى شده‏ها) يا يهود انصار شهرت دارند. اين گروه‏ها به جهت اوس يا خزرجى بودنشان كمترين تنش‏ها را با مسلمانان داشته‏اند (5) و به نظر مى‏رسد كم‏كم اسلام آورده و ارتباطى با يهوديان اصيل نداشته‏اند. علت معروف شدن اين پيمان به موادعه يهود هم، شركت اين گروه از يهود انصار، در آن است. اما نام‏گذارى اين قرارداد به موادعه يهود چندان درست نيست چون طرف‏هاى اصلى آن مهاجران مكه و انصار مسلمان مدينه هستند. در ابتداى متن و در گزارش منابع ديگر نيز تنها همين گروه به عنوان طرف قرارداد مطرح هستند و هيچ اشاره‏اى به يهود نشده‏است. (6) به همين دليل برخى محققان براين باورند كه اين پيمان مجموعه‏اى از چند قرارداد است كه ابن‏اسحاق و ديگران آن را در كنار هم و به عنوان يك پيمان نامه آورده‏اند. (7) تكرار برخى مواد متن نيز چنين مطلبى را تاييد مى‏كند.
به هر حال عنوان «موادعه يهود» و شركت گروه‏هاى يهودى انصار در اين پيمان نامه، بسيارى را به اشتباه انداخته و موجب شده‏است گمان كنند سه طايفه معروف يهود - كه گفته مى‏شود يهود اصلى حجازند (8) - نيز در اين قرارداد شركت داشته‏اند. علت چنين تصورى اين است كه اولا، برخى مورخان هنگام نقل اين قرارداد از آن سه طايفه نام برده‏اند. (9) ثانيا، همه مورخان هنگام بيان جنگ‏هاى پيامبرصلى الله عليه وآله با اين سه گروه يهودى، گفته‏اند: «آنان هنگام ورود رسول خدا به مدينه با او پيمان بسته بودند» و چون متن ديگرى غير از اين پيمان به موادعه يهود شهرت ندارد، بلافاصله تصور مى‏شود كه مراد از پيمان با سه گروه يهود، همين پيمان عمومى است. ليكن اين مطلب درست نيست و اين سه گروه در اين قرار داد دخالتى ندارند بلكه آنان پيمانى مخصوص دارند كه بعدا از آن سخن خواهيم گفت. البته ممكن است انعقاد هر دو معاهده در يك زمان انجام شده باشد اما به هر حال در پيمان عمومى كه عنوان موادعه يهود به خود گرفته حرفى از آنان نيست، زيرا اين سه طايفه از يهوديان سرشناس مدينه بودند و اگر در اين پيمان شركت داشتند حتما نام آنان برده مى‏شد. چگونه ممكن است از هشت گروه يهودى غير معروف در اين پيمان نام برده شود اما به يكى از سه گروه معروف اشاره هم نشود؟! پس بايد گفت پيمان با سه طايفه، غير از اين قرارداد است.
به علاوه مواد اين پيمان با آن‏چه مورخين درباره آن سه گروه مى‏گويند، مطابقت ندارد. آنان مى‏گويند سه طايفه با پيامبرصلى الله عليه وآله قرار داشتند كه بى‏طرفى خود را حفظ كرده و حتى به نفع مسلمانان وارد جنگ نشوند (10) اما در اين پيمان يهود موظف شدند در جنگ‏ها همراه مسلمانان شركت كرده و بخشى از هزينه آن را تامين كنند. (11) در گزارش‏هاى تاريخى هم درباره شركت اين سه طايفه در جنگ‏ها مطلبى به چشم نمى‏خورد و تاريخ نيز هيچ گاه آنان را به خاطر كناره‏گيرى از جنگ سرزنش يا متهم به پيمان‏شكنى نكرده‏است. پيداست چنين تعهدى (كه مسلمانان را يارى كنند) نسبت‏به رسول خدا نداشته‏اند و آن‏چه هست مربوط به يهوديان اوس و خزرج است.
برخى با بيان احتمالاتى درباره شركت اين سه طايفه در پيمان عمومى گويند: «احتمال دارد آن‏ها هم جزء پيمان باشند، چون ياد از بستگان اوس و غيره، ضمنا ياد از يهود هم‏پيمان آن‏ها هم هست‏». (12) اما اين سخن درست‏به نظر نمى‏رسد چون اولا، انعقاد پيمان با اوس و خزرج هيچ گاه مستلزم قرارداد با هم‏پيمانان آنان نيست. ثانيا، ياد از يهود انصار در پيمان نامه نشان مى‏دهد كه يهوديان اصلى - بنى‏قينقاع و بنى‏نضير و بنى قريظه - بايد مورد توجه بيشترى قرار مى‏گرفتند و اگر همراه هم‏پيمانان اوس و خزرجى خود در پيمان شركت داشتند حتما نام آنان نيز برده مى‏شد.
علامه جعفر مرتضى در اين باره مى‏گويد: «روشن است كه مقصود از يهود در اين قرارداد بنى‏قينقاع و بنى‏نضير و بنى قريظه نيستند بلكه يهوديانى هستند كه جزء قبايل انصار بودند». (13) هيكل هم مى‏گويد: «در امضاى اين عهدنامه يهود سه‏گانه شركت نداشتند و پس از مدتى بين آنان و پيامبر قراردادى بسته شد.»(14)

ب - پيمان با سه گروه معروف يهود
متن اين قرارداد را كه رسول خداصلى الله عليه وآله با سه طايفه بنى‏نضير، بنى‏قريظه و بنى قينقاع امضا كرده مرحوم طبرسى در اعلام‏الورى از على‏بن ابراهيم نقل كرده‏است. متاسفانه اين متن هم مورد بى‏توجهى همه مورخان قرار گرفته و هيچ كس قبل و بعد از طبرسى آن را نياورده است. (15) جاى شگفتى است چنين پيمان مهمى - كه به سرنوشت‏سه‏گروه يهودى به‏خصوص بنى‏قريظه مربوط است - اين‏گونه از دسترس يا توجه منابع تاريخى و روايى دور بماند و تنها در قرن ششم و براى يكبار متن آن ثبت‏شود. به هر حال اين مهم‏ترين پيمانى است كه در موضوع يهود مدينه با آن سرو كار داريم و به جهت اهميت و ضرورت آن در مباحث آينده، متن آن را از نظر مى‏گذرانيم:
على بن ابراهيم نقل مى‏كند يهود بنى‏قريظه و بنى نضير و بنى قينقاع نزد پياميرصلى الله عليه وآله آمده گفتند: مردم را به چه مى‏خوانى؟ فرمود: به گواهى دادن به توحيد و رسالت‏خودم. من كسى هستم كه نامم را در تورات مى‏يابيد و علمايتان گفته‏اند از مكه ظهور مى‏كنم و به اين سنگلاخ (مدينه) كوچ مى‏كنم... يهوديان گفتند آن‏چه گفتى شنيديم. اكنون آمده‏ايم با تو صلح كنيم كه به سود يا زيان تو نباشيم و كسى را عليه تو يارى نكنيم و متعرض يارانت نشويم. تو هم متعرض ما و دوستانمان نشوى، تا ببينيم كار تو و قومت‏به كجا مى‏انجامد. پيامبر پذيرفت و ميان آنان قراردادى نوشته شد كه يهود نبايد عليه پيامبرصلى الله عليه وآله يا يكى از يارانش با زبان، دست، اسلحه، مركب (نه در پنهانى و نه آشكارا، نه در شب و نه روز) اقدامى انجامد دهد و خداوند بر اين پيمان گواه است. پس اگر يهود اين تعهدات را ناديده بگيرد رسول‏خدا مى‏تواند خون ايشان را بريزد، زن و فرزندانشان را اسير و اموالشان را غنيمت‏بگيرد. آن‏گاه براى هر قبيله از اين يهوديان نسخه‏اى جداگانه تنظيم شد. مسئول پيمان بنى‏نضير حيى‏بن‏اخطب، مسئول پيمان بنى قريظه كعب بن اسد و مسئول پيمان بنى قينقاع مخيريق بود. (16)
اين قرارداد نسبت‏به آن‏چه به پيمان‏عمومى شهرت يافته از صراحت و انسجام بيشترى برخوردار است، زيرا طرف‏هاى آن به خوبى روشن است و پيداست در يك زمان براى هر سه طايفه بسته شده‏است. ولى مشكل اين متن اين‏است كه منحصر به نقل طبرسى است و در هيچ منبع ديگرى نيامده‏است. گذشته از اين‏كه قدمت كتاب و راوى (على‏بن‏ابراهيم) به اندازه مورخان دست اول سير نيست. اما آن‏چه مشكل را حل مى‏كند گزارش‏ها و شواهدى است كه در منابع دست اول بر تاييد مواد اين پيمان وجود دارد; اين شواهد عبارت‏اند از:
1- در بسيارى از منابع وقتى سخن از پيمان‏شكنى سه طايفه يهودى به ميان آمده تصريح شده‏است كه آنان هنگام ورود رسول خدا به مدينه، پيمانى را با آن حضرت امضا كردند. (17) از طرفى گفتيم پيمان عمومى به هيچ رو متوجه اين سه طايفه نيست و قرارداد ديگرى هم درباره يهود وجود ندارد تا سخن مورخين را راجع به آن بدانيم.
2- در برخى منابع آمده است‏يهود با پيامبر قرار داشتند به سود و زيان او قدمى بر ندارند (18) و اين مطلب در اين پيمان‏نامه وجود دارد.
3- مورخين مى‏گويند حيى‏بن اخطب و كعب بن اسد با رسول خدا و مسئول پيمان بنى‏نضير و بنى قريظه طرف قرارداد بودند. (19) اين مطلب نيز در اين قرارداد بيان شده‏است.
4- در منابع آمده‏است پيامبرصلى الله عليه وآله پس از پيمان‏شكنى بنى‏قينقاع و بنى‏نضير قصد كشتن آنان را داشت ولى از آنان گذشت. (20) درباره قتل عام بنى‏قريظه پس از پيمان‏شكنى‏شان هم مورخان مى‏گويند: «مردانشان كشته و زنان و فرزندانشان اسير شدند». (21) وقتى هم محاصره بنى‏نضير و بنى‏قريظه شدت گرفت‏يهوديان گفتند: «اگر تسليم محمدصلى الله عليه وآله نشويم مردانمان كشته و زن و بچه‏ما اسير خواهند شد» (22) و اين‏ها كلماتى است كه تنها در اين پيمان‏نامه وجود دارد.
5- مفسرين در شان نزول آيات دوازده و سيزده سوره آل‏عمران مى‏گويند: چون مسلمانان در جنگ بدر پيروز شدند، يهود گفتند اين همان پيامبرصلى الله عليه وآله موعود است اما وقتى در نبرد احد شكست‏خوردند يهود شك كرده گفتند او پيامبر نيست و بناى ناسازگارى و پيمان‏شكنى گذاشتند. (23) اين مطلب با آن‏چه در عهدنامه آمده كه يهوديان گفتند، صلح مى‏كنيم تا ببينيم كار تو و قومت‏به كجا مى‏انجامد، متناسب است. گويا يهود با آن همه اطلاعاتى كه از پيامبرصلى الله عليه وآله داشتند باز هم منتظر حوادث آينده بودند و گمان مى‏كردند پيامبرصلى الله عليه وآله بايد هميشه پيروز باشد و اگر چنين نشد با او مقابله كنند. از اين رو پس از جنگ احد، بنى‏نضير عهد خود را شكسته با رسول خدا وارد جنگ شدند.
اين‏ها شواهدى است كه به خوبى نشان مى‏دهد پيمان با سه گروه يهود مدينه، چيزى جز روايت اعلام‏الورى نيست.

درباره اين قرارداد چند نكته ديگر قابل توجه است:
الف - با اين‏كه درباره تاريخ انعقاد پيمان عمومى ترديدهايى وجود دارد (24) اما شواهدى در دست است كه بنابر آن‏ها پيمان با طوايف يهود را نمى‏توان ديرتر از ماه‏هاى اول هجرت دانست: نخست آن‏كه در گزارش اين پيمان آمده‏است: يهوديان نزد پيامبر آمده از دعوتش پرسيدند. پيداست اين اولين برخورد يهود با رسول خداصلى الله عليه وآله بوده كه چنين سؤالى كرده‏اند. شاهد ديگر آن‏كه، مخيريق (كه طرف قرارداد بنى‏قينقاع معرفى شده) در همان اوايل هجرت ايمان آورده و در احد به شهادت رسيده‏است. (25) ديگر اين‏كه وى وقتى پيمان‏نامه را گرفت و نزد قومش برگشت‏به آنان گفت: بياييد به محمدصلى الله عليه وآله ايمان آوريم. (26) از اين رو به نظر مى‏رسد او در همان روزها به مسلمانان پيوسته باشد. پس انعقاد اين قرارداد به ماه‏هاى اول هجرت برمى‏گردد. (27)
ب - بندهاى اين پيمان بسيار جالب است چون بعدها يهوديان يك‏يك اين قيود را زير پا گذاشته و پيمان‏شكنى را به كمال رساندند. آنان متعهد شدند به هيچ يك از اقدامات زير دست نزنند:
1- همكارى عليه پيامبر (لا يعينوا على رسول‏الله) 2- همكارى عليه ياران پيامبر يعنى همه مسلمانان (ولا على احد من اصحابه) 3- اقدام تبليغاتى (بلسان) 4- اقدام مسلحانه (و لا يد و لا بسلاح) 5- پشتيبانى تداركاتى دشمن (و لا بكراع) 6- توطئه‏هاى پنهان و آشكار، در شب يا روز (فى السر و العلانية بالليل و بالنهار) با وجود همه اين قيود و تاكيدات، در آينده خواهيم ديد كه برخى از اين گروه‏ها با زير پا گذاشتن همه اين شرايط، پيمان خود را نقض كرده با مسلمانان وارد جنگ شدند.
ج - از سوى رسول خداصلى الله عليه وآله براى هر كدام از اين سه طايفه نسخه‏اى نوشته شد تا نزد بزرگ ايشان محفوظ باشد. اين شخص مسئول پيمان‏نامه و طرف قرارداد با پيامبرصلى الله عليه وآله به شمار مى‏آمد و تصميم‏گيرى درباره پاى بندى يا نقض قرارداد برعهده او بود. به همين جهت عبدالله بن ابى براى جنگ افروزى ميان يهود و مسلمانان به حيى‏بن‏اخطب و كعب بن اسد پيغام داد كه پيمان خود را ناديده بگيرند و با پيامبر بجنگند. (28) در جريان پيمان‏شكنى بنى‏قريظه هم اين كعب بود كه به اين كار رضايت داد و ديگران نيز با او مخالفتى نكردند. (29)
د - نكته آخر تناقضى است كه درباره مواد اين قرارداد با پيمان عمومى در گزارش‏هاى مورخين به چشم مى‏خورد. گاه گفته مى‏شود: وقتى رسول خداصلى الله عليه وآله به مدينه آمد با يهود پيمان بست كه به سود و زيان او جنگ نكنند (30) و گاه مى‏گويند: در پيمان آمده است كه اگر جنگى روى دهد يهود نيز به يارى مسلمانان بروند. (31) بار ديگر گفته مى‏شود: رسول خداصلى الله عليه وآله هر گروه از يهوديان را به هم‏پيمانان خود ملحق كرد. (32) اين مطلب هم گفته مى‏شود كه پيامبر به سود و زيان آنان شرايطى مقرر فرمود. (33) پيداست در اين مورد ميان دو قرارداد خلط شده‏است; قسمت دوم و سوم كلام مورخان مربوط به پيمان عمومى است كه يهوديان اوس و خزرج به دوستان هم‏پيمان خود ملحق شدند و هم‏چنين متعهد شدند در دفاع از مدينه همراه مسلمانان بجنگند، اما قسمت اول و چهارم سخن مورخان مربوط به پيمان با سه طايفه است كه قرار شد در جنگ‏ها - چه به سود و چه زيان پيامبر - وارد نشوند و مقصود از شرايط (له و عليه آنان) همان تعهدات طرفين براى عدم تعرض به يكديگر است كه در اين قرارداد آمده است (لا نتعرض لا حد من اصحابك و لا تتعرض لنا و لا لاحد من اصحابنا). علت اين ناسازگارى در كلمات تاريخ‏نگاران اين است كه معمولا كلمه يهود را بدون قيد آورده‏اند. از اين رو، يهود انصار كه در پيمان عمومى (34) شركت داشته‏اند از يهوديان اصلى بنى‏نضير و بنى‏قريظه و بنى‏قينقاع كه پيمان مخصوص به خود دارند، به سادگى تشخيص داده نمى‏شوند.
از آن‏چه گذشت روشن شد هر سه طايفه يهودى كه با مسلمانان درگير شدند با پيامبر به عنوان رئيس دولت مدينه، پيمان عدم تعرض داشتند. گر چه متن اين پيمان تا پيش از سده ششم به طور كامل ثبت نشده ولى همه مورخان كهن اشاره‏اى به آن كرده‏اند. گويا اصل چنين قراردادى براى آنان مسلم بوده ولى از ثبت مواد آن غفلت كرده‏اند. تاريخ‏نويسان جديد به‏خصوص اهل سنت هم كه گويا متن اعلام را نديده و فقط به روايت ابن اسحاق و پيمان عمومى توجه داشته‏اند و از طرفى سه طايفه يهود را بيرون از پيمان عمومى مى‏دانند، براى تطبيق كلام مورخان راه درستى نرفته‏اند. (35)

2) تلاش براى صلح با خيبر
الف - حركت نظامى يا سياسى؟
يكى از حركت‏هاى پيامبرصلى الله عليه وآله در سال ششم قمرى كه به سريه شهرت يافت، اعزام عبدالله بن رواحه همراه گروهى از مسلمانان به خيبر است. بيشتر مورخان اين حركت را به نام سريه ثبت كرده، مى‏گويند: «پيامبر، عبدالله را براى كشتن اسير بن رزام به خيبر فرستاد.» (36) اما دلايل و شواهد حاكى از آن است كه اين حركت‏به منظور كشتن اين چهره يهودى نبوده بلكه پيامبر اين گروه را با هدف برقرارى صلح با يهود خيبر و گفت‏وگو با بزرگ آنان (اسير بن رزام) (37) فرستاده است ولى به طور اتفاقى به كشته شدن وى منجر شده است. در آغاز به دلايلى كه نشان مى‏دهد حركت عبدالله براى ترور اسير نبوده توجه مى‏كنيم و سپس به شواهدى كه برصلح‏آميز بودن اين حركت وجود دارد، خواهيم پرداخت.
1- در تمامى ترورهايى كه از سوى ياران پيامبر انجام شد دستور يا اجازه رسول خدا گزارش شده‏است. آن حضرت درباره ابوسفيان (38) و ابن نبيح هذلى (39) دستور داد; در مورد عصماء (40) ، ابو عفك (41) و كعب بن اشرف (42) فرمود: كيست كه شر او را كم كند؟ و درباره ابو رافع (43) هم اجازه داد. اما درباره كشتن اسير هيچ گونه فرمان يا اجازه‏اى از پيامبر نيست. تنها مطلبى كه گفته شده‏اين است كه واقدى از عبدالله بن انيس روايت كرده كه: «پيامبر به من فرمود اسير را نبينم يعنى او را بكش.» (44) ليكن اين مطلب - گذشته از اين‏كه با ديگر بخش‏هاى اين گزارش سازگارى ندارد (45) و در سيره ابن هشام نيامده‏است - به خاطر اين‏كه فضيلتى براى ابن انيس به شمار مى‏آيد با ترديد جدى روبه‏رو است، زيرا بخشى از گزارش‏هايى كه واقدى از او نقل كرده بسيار غير معقول و افسانه‏اى است و به نظر مى‏رسد ساخته دست داستان سرايان يا كسانى است كه در صدد جعل فضايل براى عبدالله انيس بوده‏اند; مثلا در گزارش قتل ابن نبيح هذلى، واقدى از همين شخص كه مامور كشتن هذلى بوده نقل كرده‏است كه: پس از كشتن او سرش را برداشته در غارى پنهان شدم، گروهى در تعقيب من بودند اما عنكبوتى بر در غار تارى تنيد و آنان مرا نديدند. يكى از آن‏ها كفش‏ها و ظرف آبش را نزديك غار گذاشت تا قضاى حاجت كند، من كه پا برهنه و تشنه بودم كفش‏ها و آب را برداشته شب‏ها راه پيمودم تا به مدينه رسيدم. پيامبر بر منبر مرا ديد و دعايم كرد. آن‏گاه عصايى به من داد و فرمود در بهشت‏بر اين تكيه كن كه عصا به دستان در بهشت كم هستند. (46) در سريه قتل ابو رافع نيز عبدالله بن انيس گفت: من او را كشتم و پيامبر هم گفته مرا تصديق كرد. (47) در جنگ خيبر نيز عناياتى از پيامبر درباره او گزارش شده‏است. (48) اين در حالى است كه شرح حال نويسان درباره اين يار پيامبر اختلاف نظر دارند و گزارش‏هاى ضد و نقيضى درباره او وجود دارد. (49) از اين رو گزارش ابن‏انيس كه در آن از اشاره پيامبر به كشتن اسير سخن به ميان آمده، درست نيست، زيرا با بخش‏هاى ديگر گزارش اين رويداد هم منافات دارد. (50)
2- در منابع تاريخى تاكيد شده است كه همه ترورها در شب، بدون اطلاع اطرفيان و به صورت ناگهانى - همان‏گونه كه قاعده ترور است - انجام شده‏است ولى وقتى ياران پيامبر نزد اسير رفتند از او امان گرفتند و او هم از ايشان امان گرفت. از مجموع گزارش‏ها نيز پيداست كه اين حركت در روز انجام شده و هيچ شباهتى به سريه‏هايى كه براى كشتن شورشيان انجام مى‏شده، ندارد.
3- در سريه‏هايى كه پيامبر براى كشتن مفسدان اعزام كرده است اگر سخنى رد و بدل شده، براى فريب آن طرف بوده‏است. درباره كعب بن اشرف و ابورافع، ياران رسول خدا به دروغ گفتند: براى گرفتن خوار و بار آمده‏ايم. عبدالله بن انيس هم به ابن نبيح هذلى گفت آمده‏ام براى دشمنى با محمدصلى الله عليه وآله با تو همراهى كنم. اما در داستان اسير سخن ياران پيامبر كه گفتند: «اگر با ما بيايى پيامبر به تو نيكى مى‏كند و تو را رياست مى‏دهد» به حيله و فريب شباهتى ندارد، زيرا اگر بنا بر حيله بود به گونه‏اى ديگر عمل مى‏كردند و قلعه‏هاى خيبر مانع آنان نبود، سى‏نفر هم لازم نبود زيرا پيش‏تر از آن ابورافع را پنج نفر، شبانه، در همان قلعه‏هاى خيبر كشته بودند.
4- دقت در واژه‏هايى كه در گزارش اين رويداد به كار رفته به خوبى گواهى مى‏دهد كه هدف از اين حركت، ترور اسير نبوده، بلكه پايانش به كشتن او و يهوديان همراهش انجاميده است. ابن‏اسحاق در گزارش كوتاه خود مى‏گويد: «اين يكى از حركت‏هاى عبدالله رواحه بود كه در آن يسير كشته شد». (51) و برخلاف ديگر مورخان كه حركت عبدالله بن رواحه را از آغاز به منظور كشتن اسير نوشته‏اند، تعبير ديگرى به كار مى‏برد. واژه ديگر «پشيمانى در ميان راه‏» است كه ابن هشام و واقدى مى‏گويند اسير در ميان راه پشيمان شد. (52) بلاذرى هم مى‏گويد: «اسير با عبدالله بن رواحه بيرون آمد و آهنگ پيامبر كرد ولى در ميان راه قصد كشتن ابن‏رواحه را نمود كه ابن انيس او را كشت‏». (53) مورد ديگر اين است كه وقتى ياران رسول خدا به اسير گفتند: «پيامبر ما را فرستاده تا نزد او برويم و تو را بر خيبر بگمارد»، مشاوران، با رفتن او به مدينه مخالفت كردند و اسير گفت: «ما از جنگ خسته شده‏ايم‏».
چنان‏كه گفته شد به نظر نمى‏رسد ياران پيامبر پيشنهاد رياست را به دروغ و براى فريب به اسير گفته باشند و به نظر نمى‏رسد كسى مانند او كه فرمانده نظامى خيبر به شمار مى‏رفت‏به اين سادگى فريب خورده باشد. همه اين كلمات نشان دهنده اين است كه عبدالله بن رواحه براى كشتن اسير نيامده بود بلكه براى بردن او به مدينه آمده بود و اسير هم - كه ترور دوستان يهودى خود را فراموش نكرده بود - موقعيت را براى همراهى با مسلمانان مناسب و به صلاح خود ديده كه چنين كرده‏است.
5- در سريه‏هايى كه پيامبر براى كشتن دشمنان اسلام فرستاده است‏يك نفر (در چهار مورد) و يا پنج نفر (در دو مورد) بيشتر نفرستاده است ولى همراهان عبدالله رواحه در اين حركت، سى نفر گزارش شده‏اند.
با آن‏چه گذشت روشن شد كه داستان اعزام فرزند رواحه از سوى پيامبر به خيبر آن‏گونه كه شهرت يافته، با هدف كشتن اسير و همراهان يهودى‏اش نبوده است‏بلكه اين، سفرى سياسى به منظور گفت‏وگو براى صلح با خيبريان بوده‏است (54) ولى چون سرانجام اين سفر، كشته شدن اسير يهودى بوده اين‏گونه درتاريخ مشهور شده كه اين حركت، سريه‏اى براى كشتن اسير و يارانش بوده‏است. (55)

ب - گفت و گو براى صلح
گزارش زير كه آميخته‏اى از روايت واقدى و ابن هشام (56) است نشان مى‏دهد كه اين سفر براى گفت‏وگوى صلح‏آميز به خيبر انجام شده‏است:
در ماه رمضان سال ششم قمرى به پيامبر خبر رسيد كه يهود خيبر و مشركان اطراف آن در صدد جمع‏آورى نيرو براى حمله به مدينه هستند. رسول خدا براى بررسى اوضاع خيبر، عبدالله بن رواحه و سه نفر ديگر را به اين منطقه فرستاد. اين گروه مخفيانه به خيبر رفتند و مطالبى از اسير - كه پس از ابو رافع به فرماندهى و رياست‏خيبر گمارده شده بود - شنيدند. سپس به مدينه برگشته، اطلاعات خود را در اختيار پيامبر گذاشتند. مدتى بعد (در ماه شوال) (57) آن حضرت ياران خود را خواست و اين بار عده زيادترى را به همراه عبدالله، روانه خيبر كرد. وقتى آنان به خيبر رسيدند اعلام كردند كه از سوى پيامبر آمده‏اند; از اسير امان خواستند و اسير نيز از آنان امان خواست. آن‏گاه با يكديگر ديدار كردند. ايشان به اسير گفتند: اگر نزد پيامبر آيى به تو نيكى خواهد كرد و تو را به رياست‏خواهد گماشت. اسير پس از پافشارى مسلمانان پذيرفت كه همراه آنان برود. ليكن مشاوران او گفتند محمدصلى الله عليه وآله كسى نيست كه به بنى‏اسرائيل رياست‏بدهد. اسير گفت: درست است ولى ما از جنگ خسته شده‏ايم. سپس همراه سى‏نفر از يهوديان به سوى مدينه راه افتادند. در دوازده كيلومترى خيبر اسير از رفتن به نزد پيامبر پشيمان گشت و دست‏به شمشير برد ولى عبدالله بن انيس كه در رديف او بر شتر سوار بود پيش از آن‏كه اسير حركتى بكند ضربه‏اى به پايش زد و سپس او را كشت. بقيه مسلمانان هم با ديگر يهوديان درگير شدند و همه را كشتند به جز يك نفر كه موفق به فرار گرديد. (58)
از گزارش‏هاى كوتاه تاريخى استفاده مى‏شود كه اسير بن زارم برخلاف ابو رافع - كه پيش از او رياست‏خيبر را برعهده داشت و جنبه بازرگان بودنش بيش از رياست و فرماندهى بود - (59) فردى شجاع و داراى جنبه نظامى بود. (60) به همين جهت‏خيبر و پيرامون آن به‏ويژه يهوديان وادى القرى و مشركان غطفان را آماده جنگ با مدينه كرده‏بود. از سويى ديگر مسلمانان در اين برهه از زمان كه هنوز صلح حديبيه انجام نشده بود توانايى مقابله با آن‏ها را نداشتند چون انتظار مى‏رفت در اين حمله قريش نيز بار ديگر به يارى آنان بشتابد و داستان احزاب - كه به تصريح قرآن كريم، مسلمانان را متزلزل كرد - بار ديگر تكرار شود. در چنين موقعيتى بهترين دورانديشى اين بود كه مسلمانان با يكى از دو گروه مشرك و يهودى كنار آيند و لااقل يكى را از دشمنى و نزاع باز دارند. از اين رو پيامبر ابتدا به سراغ يهود رفت و به منظور آرام كردن شمال مدينه، عبدالله رواحه را براى گفت‏وگو به خيبر فرستاد.
با آن‏چه از استحكامات و آمادگى نظامى خيبر در گزارش‏هاى تاريخى وجود دارد به نظر نمى‏رسد مسلمانان در آغاز قصد حمله به اين منطقه را كرده باشند، بلكه ابتدا درصدد برآمده‏اند با رؤساى آن كه فرد شاخص آنان در آن زمان اسير بود به گفت‏وگو بنشينند تا از اين راه به مخالفت‏هاى آنان كه منجر به ناامن شدن شمال مدينه شده بود پايان دهند. مشابه اين حركت را پيش از اين نيز رسول خدا انجام‏داده‏بود و هنگامى كه قبيله غطفان در پشت‏خندق به كمك يهوديان و مشركان آمد تلاش كرد با اين قبيله مصالحه كند تا از دشمنان خود بكاهد. اين‏جا هم پيامبر مى‏خواست ميان دشمنان خود شكاف اندازد تا در فرصتى مناسب‏تر با آنان روبه‏رو گردد. همان‏گونه كه با قريش صلح كرد و سپس مكه را گشود.
از گزارش‏هاى مربوط به سفر عبدالله رواحه به خيبر پيداست كه پيش از صلح با قريش بنابر صلح با يهود خيبر بوده كه با ناكامى همراه شده است. اگر قرار بود پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله پيش از مصالحه با يكى از اين دو گروه (مشرك و يهودى) به جنگ خيبر برود موفقيتى كه بعدها با فتح خيبر به دست آورد، حتمى نبود، زيرا اين حقيقت قابل انكار نيست كه مسلمانان در شرايط پيش از صلح حديبيه از درگيرى با يهود خيبر هراس داشتند.
در سفر عبدالله بن رواحه، ياران رسول خدا از سوى آن حضرت يا از سوى خودشان (به اختلاف روايات) پيشنهاد رياست‏خيبر را به اسير دادند. اين همان كارى است كه پيامبر درباره بزرگان وفدهاى تازه مسلمان انجام داد و بزرگ هر قبيله را از سوى خود به رياست آن قبيله تنفيذ كرد.
به هرحال ناكامى مسلمانان از صلح و قرارداد با يهود خيبر موجب شد كه به اميد صلح با قريش به سوى مكه رهسپار شوند و پس از صلح حديبيه با اطمينان از عدم همكارى دو گروه مخالف شمال و جنوب، گروه مستقر در شمال را قلع و قمع كنند.

--------------------------------------------------------------------------------
پى‏نوشت‏ها:
( 1 ) ر.ك: ابن هشام، السيرة النبوية، تحقيق سقا، ابيارى، شلبى، (بيروت: دارالمعرفة، بى‏تا) ج 2، ص 221; واقدى، المغازى، تحقيق مارسدن جونز (قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1414ق) ج 1، ص 365 - 368 و 454 - 459; ابن سعد، الطبقات الكبرى، تحقيق عطا (بيروت، دارالمكتب العلميه، 1418ق) ج 2، ص 51; بلاذرى، فتوح البلدان (بيروت، دارالكتب العلميه، 1405ق) ص 35; يعقوبى، تاريخ اليعقوبى، تحقيق مهنا(بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1413ق) ج‏1، ص 370.
2 . ابن هشام، همان، ج 1، ص 501; ابوعبيد قاسم بن سلام، كتاب الاموال، تحقيق هراس(قاهره، مكتبه كليات الازهرية، 1968م) ص 291. منابع بعد، همان روايت ابن اسحاق را آورده‏اند.
3 . ر.ك: ابن رسته، الاعلاق النفيسه، ترجمه قره چانلو (تهران، امير كبير، 1365) ص 62 و جواد على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام (بغداد، نشر جامعه، 1413ق) ج 6، ص 519.
4 . يعقوبى، همان.
5 . ابن اسحاق و بلاذرى آن‏جا كه نام دشمنان يهودى پيامبر را ذكر مى‏كنند كمترين اشاره را به اين قبايل دارند (ر.ك: ابن هشام، همان، ج 1، ص 516 و بلاذرى، انساب الاشراف، تحقيق زكار زركلى(بيروت، دارالفكر، 1417ق) ج‏1، ص 340).
6 . ر.ك: احمد بن حنبل، مسند احمد (بيروت، دارصادر، بى‏تا) ج 1، ص 271 و ج 2، ص 204 و كلينى، الكافى (بيروت، دارالاضواء، 1405ق) ج 5، ص 31.
7 . عون شريف، نشاة الدولة الاسلامية (بيروت، دارالجيل، 1411ق) ص 25; مونتگمرى وات، محمد فى المدينة (بيروت، المكتبة العصيرية، بى‏تا) ص 343 و اكيرا گوتو، «قانون نامه مدينه‏»، كيهان انديشه، ش 75; اين محقق ژاپنى با بررسى مواد قرارداد، نتيجه گرفته كه آن تركيبى از چند سند تاريخى است. اگر اين مطلب اثبات شود اطلاق «قانون اساسى‏» و مانند آن بر اين پيمان نامه وجهى نخواهد داشت چون اين قرارداد شامل همه گروه‏هاى ساكن مدينه نمى‏شود.
8 . ابو الفرج اصفهانى، الاغانى (بيروت، داراحياء التراث العربى، 1994م) ج 22، ص 343. البته يهوديان اصيل و اسرائيلى منحصر به اين‏ها نيستند ولى ديگران به اين اندازه شهرت ندارند.
9 . ابوعبيد، همان، ص 297; ابن كثير، البداية و النهاية(بيروت، داراحياء التراث العربى، 1412ق) ج 3، ص 272.
10 . واقدى، همان، ج 1، ص 454; عامرى، بهجة المحافل (مدينة المنورة، المكتبة العلميه، بى‏تا) ج 1، ص 213; ديار بكرى، تاريخ الخميس (بيروت، دارصادر، بى‏تا) ج 1، ص 213.
11 . ابوعبيد هم گفته است‏يهود در جنگ‏ها همراه پيامبر بودند و سهم خود را مى‏گرفتند (ر.ك: الاموال، ص 296).
12 . شهلا بختيارى، پيامبر و يهود مدينه (پايان نامه كارشناسى ارشد، تهران، دانشگاه الزهراء، 1373) ص 124.
13 . عاملى، الصحيح من سيرة النبى الاعظم (بيروت، دارالسيرة، 1995م) ج 4، ص 255.
14 . هيكل، حياة محمد (قاهره، مطبعة السنة، 1968م) ص 227; وات هم اين نظر را دارد (محمد فى المدينه، ص 346).
15 . در پاورقى اعلام و بحار الانوار كه متن طبرسى آمده، به اكمال الدين، تفسير قمى و قصص الانبياء آدرس داده شده‏است ولى ما حتى با جست‏وجوى رايانه‏اى چيزى از اين مطالب را نيافتيم تنها چند كلمه از پيمان‏نامه در قصص الانبياء راوندى وجود دارد كه آن هم از سه گروه يهود و مواد عهدنامه نام نبرده‏است. گويا مصحح در پاورقى بحار به پيمان‏شكنى يهود اشاره مى‏كند نه متن پيمان.
16 . طبرسى، اعلام الورى (قم، مؤسسة آل‏البيت، 1417ق) ج 1، ص 157; مجلسى، بحارالانوار(بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق) ج 19، ص 110 و على احمدى ميانجى، مكاتيب الرسول (تهران، مؤسسة دارالحديث، 1419ق) ج 1، ص‏260.
17 . واقدى، همان، ج 1، ص 454; طبرى، تاريخ الامم و الملوك (بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1409ق) ج 2، ص‏172.
18 . واقدى، همان، ج 1، ص 454; بغوى، معالم التنزيل، تحقيق عك رسوار (بيروت، دارالمعرفة، 1415ق) ج 4، ص 313; عامرى، همان، ج 1، ص 213.
19 . ابن هشام، همان، ج 2، ص 220; بلاذرى، فتوح البلدان، ص 35 و واقدى، همان، ج 1، ص 455.
20 . ابن هشام، همان، ج 1، ص 191; واقدى، همان، ج 1، ص 177، بلاذرى، انساب الاشراف، ج 1، ص 373 و طبرى، همان، ج 1، ص 173.
21 . براى نمونه ر.ك: ابن هشام، همان، ج 2، ص 240 ; بلاذرى، همان، ج 1، ص 433 ; يعقوبى، همان، ج 1، ص‏371 ; طبرى، همان، ج 2، ص 249 و ابن سعد، همان، ج 2، ص 57.
22 . واقدى ، همان ، ج 1، ص 373 و طبرى، همان، ج 1، ص 225.
23 . بغوى، همان، ج 1، ص 282 و طبرسى، مجمع البيان (بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق) ج 1، ص 706.
24 . منابع دست اول انعقاد آن را در اوايل هجرت مى‏دانند ليكن برخى محققان معاصر با توجه به موارد آن مى‏گويند پيمان‏نامه در سال‏هاى بعد نوشته شده‏است (اكير اگوتو، همان; احمد بركات، محمد و اليهود (بى‏جا، الهيئة المصريه العامة‏لكتاب، 1996م) ص 83).
25 . واقدى، همان، ج 1، ص 363.
26 . طبرسى، اعلام الورى، ج 1، ص 158.
27 . البته استاد احمدى ميانجى پنجمين ماه هجرت را زمان انعقاد آن دانسته‏اند (مكاتيب الرسول، ج 1، ص 260) ليكن اين تاريخ در اعلام الورى و ديگر منابع نيست. از مورخان متاخر تنها ديار بكرى موادعه يهود را در ماه پنجم هجرت دانسته است (تاريخ الخميس، ج 1، ص 353).
28 . واقدى، همان، ج 1، ص 368.
29 . همان، ج 1، ص 456.
30 . همان، ج 1، ص 454; عامرى، همان، ج 1، ص 213 و ديار بكرى، همان، ج‏1، ص 460.
31 . واقدى، همان، ج 1، ص 454 و طبرى، همان، ج 2، ص 172.
32 . واقدى، همان، ج 1، ص 176، و عامرى، همان، ج 1، ص 167.
33 . ابن هشام، همان، ج 1، ص 501 و واقدى، همان، ج 1، ص 176.
34 . مراد از پيمان عمومى در نظر كسانى است كه آن را يك مجموعه مى‏دانند. ولى اگر آن را چندين قرارداد بدانيم پيمان عمومى معنا نخواهد داشت.
35 . ر.ك: احمد بركات، همان، ص 83 و مونتگمرى وات، همان، ص 345.
36 . خليفة بن خياط، تاريخ الخليفة (بيروت، دارالكتب العلميه، 1415ق) ص 34; يعقوبى، همان، ج 1، ص 395; طبرسى، همان، ج 1، ص 210 و محمد بن حبيب، المحبر (بيروت، دارالافاق، بى‏تا) ص 119.
37 . نام اين يهودى در منابع گاه اسير و گاه يسير و نام پدرش زارم، رازم و رزام ضبط شده‏است. يكى ديگر از فرماندهان يهود كه درجنگ خيبر كشته شد اسير نام دارد كه هيچ‏گاه به نام پدرش اشاره نشده‏است ولى برخى از مورخان درباره اين دو نفر به اشتباه افتاده‏اند، براى نمونه ر.ك: واقدى، همان; طبرسى، همان و... .
38 . ابن هشام، همان، ج 2، ص 633.
39 . ابن اسحاق، خالدبن سفيان بن نبيح و واقدى، سفيان بن خالدبن نبيح ضبط كرده‏اند (سيره، ج 2، ص 619 و المغازى، ج 1، ص 531).
40 . ابن هشام، همان، ج 2، ص 636 و واقدى، همان، ج 1، ص 172.
41 . به ترتيب پى نوشت فوق: همان، ص 635 و همان، ص 174.
42 .همان، ص 51 و همان، ص 184.
43 . همان، ص 273 و همان، ص 391.
44 . واقدى، همان، ج 1، ص 568.
45 . چگونه پيامبر به ديگر يارانش فرموده با اسير گفت‏وگو كنند يا او را براى گفت‏وگو به مدينه دعوت كنند و وعده رياست‏خيبر را به او بدهند، اما به عبدالله بن انيس فرموده‏است اسير را نبينم؟!
46 . واقدى، همان، ج 1، ص 533; داستان بخشيدن عصا، در حركت عبدالله بن رواحه هم تكرار شده‏است.
47 . همان، ص 394.
48 . همان، ج 2، ص 686.
49 . از مجموع مطالبى كه كتب شرح حال نوشته‏اند استفاده مى‏شود كه در ميان ياران پيامبر دو نفر عبدالله بن انيس نام داشته‏اند كه نام هر دو هم در منابع تاريخى آمده‏است (ر.ك: ابن هشام، همان، ج 1، ص 463 و واقدى، همان، ج 1، ص 117 و 170).
50 . البته بخش‏هاى ديگرى از اين رويداد و ديگر سريه‏ها را نيز عبدالله بن انيس گزارش كرده‏است ولى در آن‏ها مطلب غير معقولى به چشم نمى‏خورد و شواهدى بر درستى آن وجود دارد.
51 . ابن هشام، همان، ج 2، ص 618. در اين كتاب در دو صفحه پياپى دو تعبير به كار رفته است كه به نظر مى‏رسد با توجه به گستردگى لغات عرب و حروف تعديه، معناى «اصاب‏» در اين دو مورد با يكديگر فرق كند.
52 . اين محل در شش ميلى خيبر بوده‏است (ابن هشام، همان، ج 2، ص 618 و واقدى، همان، ج 1، ص 567).
53 . بلاذرى، همان، ج 1، ص 485.
54 . ر.ك: صالحى شامى، سبل الهدى و الرشاد (بيروت، دارالكتب العلميه، 1414ق) ج 6، ص 112.
55 . جالب توجه است كه برخى مورخان مى‏گويند: «پيامبر اين گروه را براى كشتن اسير و ياران يهودى‏اش فرستاد». در حالى كه همراهى آنان با اسير پس از رفتن اصحاب پيامبر به خيبر مطرح شد!
56 . گزارش اين سفر از اضافات ابن هشام است و ابن اسحاق تنها در يك سطر به اصل آن اشاره مى‏كند.
57 . درباره زمان حركت عبدالله بن رواحه نظريات ديگرى هم مطرح است. ابن خياط، ابن حبيب و طبرسى آن را در رويدادهاى سال پنجم نوشته‏اند (تاريخ خليفه، ص 34; المحبر، ص 119 و اعلام الورى، ج 1، ص 196) ولى اين سخن درست نيست چون حركت عبدالله پس از مرگ ابو رافع بوده (ر.ك: واقدى، همان، ج 1، ص 566) و ابو رافع هم پس از نبرد خندق يعنى اواخر سال پنجم كشته شده‏است (ر.ك: برخوردهاى پيامبر و يهوديان حجاز، ص 139). به نظر نمى‏رسد در آخرين روزهاى سال پنجم اين حركت انجام شده‏باشد، چون آن‏گونه كه براى پيامبر خبر آوردند اسير در حال جمع‏آورى نيرو براى حمله به مدينه بوده و بعيد است اين كار در فرصت كوتاه، پس از مرگ ابورافع، يعنى روزهاى باقى مانده از سال پنجم، انجام شده‏باشد.
58 . واقدى، همان، ج 1، ص 566; ابن سعد، همان، ج 2، ص 70 و طبرى، همان، ج 2، ص 406.
59 . ر.ك: عامرى، همان، ج 1، ص 193 و واقدى، همان، ج 1، ص 374.
60 . واقدى، همان، ج 1، ص 566.

دوشنبه 25 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

بخشى از اخلاق نيكوى پيامبر (ص)

اخلاقياتى كه بعضى از دانشمندان و فقها آنها را گرد آورده اند و از بعضى اخبار آنها را برگزيده اند.

غزالى گويد:

رسول خدا صلى اللّه عليه و اله بردبارترين (366)، شجاعترين (367)، عادلترين (368)، و پاكدامن ترين مردم بوده است . با هيچ زنى كه او را در ملكيت خود نداشت و يا به همسرى خود درنياورده بود و يا از خويشاوندان محرم او نبود، تماس نداشت .(369) از همه مردم بخشنده تر بود، هيچ دينار و درهمى شب در نزد او نمى ماند و اگر وجهى زياد مى آمد و كسى را پيدا نمى كرد كه به او بدهد و شب ناگهان مى رسيد به خانه نمى رفت تا آن را به نيازمندش مى رساند (370) و از آنچه خدا به او داده بود تنها به مقدار قوت سالانه خود از ساده ترين چيزى كه در دسترس بود از خرما و جو برداشت مى كرد و بقيه آن را در راه خدا مى داد. (371) كسى از او چيزى نمى خواست مگر اين كه به او مى داد.(372) آنگاه به قوت سالانه خود مى پرداخت و از آن هم ايثار مى كرد، و چه بسا كه خود پيش از پايان سال ، اگر چيزى به او نمى رسيد محتاج مى شد.(373) به دست خويش كفشش را وصله مى زد و جامه اش را مى دوخت و در امور خانه به خانواده خود خدمت مى كرد (374) و با همسران گوشت خرد مى كرد. (375) از همه كس با حياتر بود، به چهره كسى خيره نمى شد (376) و دعوت آزاده و برده را مى پذيرفت . (377) و هديه را قبول مى كرد اگر چه يك جرعه شير بود و در برابر آن هديه مى داد.

مال صدقه را نمى خورد. (378) و در پاسخ دادن به سخن كنيز و فرد تهى دست تكبر نمى ورزيد. (379) براى پروردگار خشمگين مى شد، نه براى خود. (380) حق را اجرا مى كرد اگر چه به زيان خود يا اصحابش تمام مى شد. (381) از طرف گروهى از مشركين پيشنهاد كمك در مقابل گروه ديگرى از مشركين به آن حضرت شد در حالى كه او كم باور بود و حتى به يك فرد نيازمند بود تا بر يارانش بيفزايد اما نپذيرفت و فرمود: ((من از مشرك كمك نمى طلبم .)) (382) جنازه يكى از فضلاى اصحاب و نيكانشان كه در بين يهوديان كشته شده بود پيدا شد، بر ايشان از راه ظلم وارد نشد و علاوه بر حق از آنها نخواست و صد شتر ديه پرداخت كرد در حالى كه اصحاب آن حضرت به يك شتر نيازمند بودند تا باعث تقويت آنها شود، (383) و از گرسنگى سنگ به شكم مباركش مى بست ،(384) هر خوراكى را كه حاضر بود ميل مى كرد، درباره آنچه موجود بود نمى پرسيد و آن را رد نمى كرد و از خوردن غذاى حلال خوددارى نمى فرمود. اگر خرمايى بدون نان به دستش ‍ مى رسيد ميل مى كرد و اگر كبابى پيدا مى كرد مى خورد و اگر نان گندم يا جو موجود بود مى خورد و اگر حلوا و يا عسلى بود مى خورد و اگر شير بدون نانى مى يافت به آن اكتفا مى كرد و اگر خربزه تازه اى بود، مى خورد.(385) در وقت غذا خوردن تكيه نمى داد و روى سفره نمى نشست بلكه حوله اى زير پاهايش مى انداخت .(386)

از نان گندم سه روز متوالى سير نخورد تا به ديدار خدا شتافت و اين اعمال را از باب ايثار و به خاطر كمك به ديگران مى كرد نه به دليل فقر و نه به سبب بخل (387). دعوت به مهمانى را قبول مى كرد (388) و به عيادت بيماران مى رفت ، و تشييع جنازه مى كرد. (389) در بين دشمنانش تنها و بدون پاسدار راه مى رفت ، (390) از همه مردم متواضع تر بود و از همه ساكت تر اما نه از راه كبر (391) و سخنش رساتر از همه بود بدون كلام زايد (392) و خوشروتر از همه مردم بود؛ (393) هيچ امرى از امور دنيا او را وحشت زده نمى ساخت . (394) هر لباسى كه ممكن بود مى پوشيد؛ گاهى پارچه اى به دور خود مى پيچيد و گاهى برد مخصوص يمنى و گاهى جبه پشمى ، هر پوشيدنى اى را كه از راه مباح در اختيار داشت مى پوشيد. (395) انگشترى اش نقره بود، (396) كه به انگشت كوچك دست راست و چپش مى كرد.(397) بر پشت مركب خود، برده و غير برده را سوار مى كرد. (398) بر هر چه ممكنش بود، از قبيل اسب ، شتر، استر شهبا و الاغ ، سوار مى شد و گاهى پياده و با پاى برهنه بدون ردا و عمامه و كلاه راه مى رفت . از بيماران در دورترين نقطه شهر عبادت مى كرد. (399) بوى خوش را دوست مى داشت و از بوهاى بد ناراحت مى شد.(400) با تهيدستان همنشين و با مستمندان هم خوراك مى شد، (401) و صاحبان فضيلت را براى اخلاق خوبشان گرامى مى داشت و با شرافتمندان به نيكوكارى برخورد مى كرد.(402) با خويشاوندان صله رحم مى كرد بدون اين كه ديگران را بر ايشان مقدم بدارد. (403) بر كسى ستم روا نمى داشت . (404) هر كه از او معذرت مى خواست ، عذرش را مى پذيرفت . (405) شوخى مى كرد ولى جز سخن حق نمى گفت . (406) مى خنديد اما نه با صداى بلند. (407) بازى مباح و مجاز را مى ديد و نهى نمى فرمود. (408) كسى با صداى بلند با آن حضرت صحبت مى كرد، تحمل مى فرمود.(409) يك ماده شتر و گوسفندى داشت كه خود و اعضاى خانواده اش از شير آنها تغذيه مى كردند.(410) غلامان و كنيزانى داشت ، از نظر خوراك و پوشاك بر آنها برترى نداشت ، (411) جز در كار خدايى و يا كارى كه ناگزير بر صلاح خودش بود، وقت را نمى گذراند.(412) به باغهاى اصحابش تشريف مى برد. (413)

هيچ مستمندى را به سبب بى چيزى و درماندگى اش تحقير نمى كرد، و هيچ شاهى را به سبب سلطنتش اهميت نمى داد، براى هر دو، در پيشگاه خدا يك نوع دعا مى كرد.(414)

خداوند اخلاق خوب و سياست كامل را در آن حضرت با وجود اين كه بى سواد بود جمع كرد، نه مى توانست بنويسد و نه بخواند، در مناطق كوهستانى و بيابانهاى خشك (415)، در حال گوسفند چرانى و يتيمى كه نه پدر داشت و نه مادر، بزرگ شد. پس خداوند تمام اخلاق نيك و راه و رسم پسنديده و شرح حال گذشتگان و آيندگان ، و آنچه را كه باعث نجات و رستگارى در آخرت و غبطه در امر خير و موفقيت در دنيا بود و با واجب و ترك امور زايد ارتباط داشت به آن حضرت آموخت ، خداوند ما را به اطلاعت از دستور او و پيروى از رفتار او، موفق بدارد. (( آمين رب العالمين . ))


پي نوشت :
366- اين حديث را ابوالشيخ در كتاب اخلاق رسول اللّه صلى اللّه عليه و اله آورده است . (( (المغنى ) ))
367- اين حديث را مسلم ، ج 2، ص 72 از قول انس نقل كرده و بخارى نيز نظير آن را آورده است .
368- اين حديث را ترمذى در (( الشمائل )) از قول حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام ضمن حديث طولانى راجع به اوصاف پيامبر صلى اللّه عليه و اله نقل كرده است .
369- مسلم و بخارى اين حديث را از قول على بن ابى طالب عليه السلام نقل كرده اند و در حديث عايشه آمده : پيامبر صلى اللّه عليه و اله جز با زنى كه مالك بود تماس نگرفت .
370- اين حديث را طبرانى در (( الاوسط )) نقل كرده است .
371- اين حديث را ابوداوود، در ج 2، ص 152 ضمن حديث طولانى از قول بلال نقل كرده است .
372- اين حديث را بخارى به روش خود در كتاب (( النفقات )) از صحيح خويش ج 7، ص 181 از قول عمر نقل كرده و مسلم نيز نظير آن را آورده است .
373- اين حديث را ترمذى و ابن ماجه از قول ابن عباس نقل كرده اند.
374- اين حديث را احمد در مسند عايشه و صدوق در خصالج 1، ص 130 و بخارى در ج 7، ص 85 و ج 8 ص 121 نقل كرده است .
375- اين حديث را ترمذى در ج 8، ص 31 و احمد از قول عايشه نقل كرده است .
376- بخارى ، در ج 6، ص 225 و مسلم در ج 7، ص 77 مطلبى شامل اين مضمون آورده اند.
377- ترمذى در (( الشمائل )) ص 23 و ابن ماجه و حاكم اين حديث را از انس نقل كرده اند.
378- اين حديث را بخارى در ج 3، ص 192 و 195 صحيح خود آورده است .
379- اين حديث را حاكم نقل كرده و قبلا گذشت .
380- اين حديث را ترمذى چنين نقل كرده : دنيا و مال دنيا او را خشمگين نمى كرد و در برابر تجاوز به حق چيزى جلو خشم او را نمى گرفت .
381- مسلم اين حديث را در ج 5، ص 201 از قول عايشه نقل كرده است .
382- اين حديث را مسلم در ج 5، ص 98 از حديث سهل بن ابى حثمه نقل كرده است .
383- اين حديث را مسلم در ج 5، ص 98 از حديث سهل بن ابى حثمه نقل كرده است .
384- اين حديث را بخارى در ج 5، ص 138 ضمن داستان كندن خندق نقل كرده و طبرانى در حديث طولانى - به طورى كه در (( مجمع الزوائد )) ج 6، ص 131 آمده - با سند معتبرى نقل كرده است .
385- درباره تمام اين مطالب به (( المواهب اللدنية قسطلانى ، )) ج 1، ص 308 (( فصل ما تدعو ضرورته اليه صلى اللّه عليه و اله )) مراجعه كنيد.
386- به سند اين حديث برخورد نكردم ، عراقى گويد: چنين عملى را بين اعمال پيامبر سراغ ندارم قول معروف نوشته ابن ماجه است از قول جابر كه ما در زمان رسول خدا كمتر پيش مى آيد كه طعامى داشته باشيم و اگر هم داشتيم ، جز دست و ساعد خود چيزى براى گستردن نداشتيم .
387- در امالى صدوق ، ص 192 نظير اين حديث آمده است .
388- اين حديث در آداب خوردن ص 7 گذشت ، با اين عبارت : (( (( لودعيت الى كراع لا جبت .)) ))
389- اين حديث را ترمذى در ج 4، ص 235 و ابن ماجه به شماره 4178 نقل كرده اند.
390- به كتاب (( المواهب اللدنية ، )) ج 1، ص 302 مراجعه كنيد، حاكم در ج 3، ص 313 از عايشه نقل كرده مى گويد: پيامبر صلى اللّه عليه و اله نگهبان داشت تا اين كه آيه (( (( اللّه عصمك من الناس )) )) نازل شد، پيامبر صلى اللّه عليه و اله سر از گنبد در آورد و فرمود: مردم ، برويد خداوند نگهدار من است .
391- در كتاب (( شمائل ترمذى )) ص 23 و همچنين در كتاب (( الشمائل ابوالحسن بن ضحاك )) نظير اين مطلب آمده است .
392- در صحيح بخارى ، ج 4، ص 231 و سنن ابى داوود آمده است : (( پيامبر صلى اللّه عليه و اله حديث را براى وعده معاد مى فرمود نه براى عده و رقم )) سند اين حديث صحيح است . و در حديث هند بن ابى هاله آمده است : پيامبر فصلى سخنان كوتاه و پر معنى فرمود بى كم و زياد. (( المعانى )) صدوق ص 81 و (( الشمائيل )) ترمذى ص 15.
393- حديثى با اين عبارت ترمذى در (( الشمائل )) ص 16 از قول عبداللّه بن جزء آورده : من كسى را متبسم تر از رسول خدا صلى اللّه عليه و اله نديدم .
394- احمد در مسند عايشه به اين مضمون مطلبى را نقل كرده است .
395- به (( الشمائل )) ترمذى ص 6 و صحيح مسلم ج 6 ص 145 مراجعه كنيد.
396- اين حديث را مسلم در ج 6 ص 151 آورده است .
397- اين حديث را ترمذى در (( الشمائل ع(( ص 7 و مسلم در ج 6 ص 152 صحيح خود نقل كرده اند.
398- اين حديث را بخارى در ج 6 ص 49 و ج 4 ص 67، صحيح خود آورده است .
399- در اين مورد، مسلم در ج 3، ص 60 از حديث جابر بن سمره نقل كرده است ، پيامبر صلى اللّه عليه و اله سوار بر اسب برهنه اى بود موقعى كه از تشييع جنازه ابن دحداح بر مى گشت و از قول سهل بن سعد نيز نقل كرده است : (( پيامبر صلى اللّه عليه و اله اسبى داشت به نام لحيف )) و از قول ابن عباس آورده است : (( پيامبر صلى اللّه عليه و اله در حجة الوداع در حالى كه بر شترى سوار بود، طواف مى كرد.)) در ج 5، ص 167 از قول براء نقل كرده است : (( پيامبر صلى اللّه عليه و اله را سوار بر استر سفيد در روز حنين ديدم )) و از حديث اسامه نقل كرده : (( پيامبر صلى اللّه عليه و اله سوار بر الاغى بود و در زير، پالانى داشت )) و از حديث ابن عمر نقل كرده : (( آن حضرت سواره و پياده به مسجد قبا مى آمد)) و نيز در ج 3، ص 20 از قول وى در عيادت از سعد بن عباده نقل كرده : (( پيامبر برخاست و ما كه ده و اندى نفر بوديم به همراه او برخاستيم و بى كفش و جوراب و كلاه و پيراهن در زمينى شوره زار مى رفتيم .))
400- اين خبر كه حضرت (( زنان و بوى خوش را دوست داشت )) معروف است . نسائى ، و ابوداوود آن را نقل كرده اند و قبلا گذشت . ابن عدى از عايشه نقل كرده : (( پيامبر صلى اللّه عليه و اله دوست نداشت جز بوى خوش داشته باشد)) و نيز بد آمدنش از بوى سير معروف است . مسلم و بخارى آن را در احكام مساجد نقل كرده اند، بخارى در ج 7، ص 211 از قول انس نقل مى كند: (( اگر كسى به آن حضرت عطر تعارف مى كرد، رد نمى فرمود)) در مسند، طيالسى ص 218 شماره 1559 به سند خود از عايشه نقل كرده و مى گويد: براى پيامبر صلى اللّه عليه و اله رواندازى سياه از پشم ساختم ، پوشيده خوشش آمد، چون عرق كرد، برد يمنى داد، آن را دور انداخمت . در آن جا ص 277 شماره 2081 از انس نقل شده مى گويد: (( نديدم كسى به رسول خدا صلى اللّه عليه و اله عطر تعارف نمايد و او رد كند.))
401- هم خوراكى آن حضرت را با مساكين بخارى در ج 8 ص 120 از حديث ابوهريره نقل كرده ، مى گويد: (( اصحاب الصفه ، مهمانان اسلام ، زن و فرزند كس و كارى نداشتند، وقتى صدقه اى مى رسيد، پيامبر صلى اللّه عليه و اله براى آنها مى فرستاد و خود ميل نمى كرد و اگر هديه اى مى آوردند، براى آنها مى فرستاد و خود نيز استفاده مى كرد و با آنها شريك مى شد.))
402- اين حديث را ترمذى در (( الشمائل )) ضمن حديث طولانى در وصف آن حضرت آورده است .
403- در مستدرك حاكم ج 3، ص 324 از قول ابن عباس آمده : (( آن حضرت ، عباس را مانند احترام فرزند به پدر، احترام مى كرد.)) و از قول سعد بن ابى وقاص است : (( آن حضرت ، عمويش عباس و ديگران را از مسجد بيرون كرد، عباس گفت : ما را كه فاميل و عموى تو هستيم بيرون مى كنى و على را در مسجد جا مى دهى ؟ فرمود: من شما را بيرون نمى كنم و او را ساكن نمى سازم ...))
404- نظير اين حديث را ابوداوود، در ج 2، ص 550 از قول انس و عايشه نقل كرده است .
405- اين حديث را بخارى در ج 6، ص 89 ضمن داستان كعب بن مالك ، هلال بن اميه و مرارة بن ربيعه - كه هر سه نفر تخلف كردند - نقل كرده است . به (( درالمنثور )) ، ج 3، ص 286 مراجعه كنيد.
406- اين حديث را ترمذى در ج 8، ص 157 نقل كرده است .
407- اين حديث را بخارى ، در ج 6، ص 167 از قول عايشه نقل كرده ، گويد: هرگز از پيامبر صلى اللّه عليه و اله خنده نديدم مگر وقت شادمانى اش كه لبخند مى زد و در حديث هند بن ابى جعاله كه در (( الشمائل )) ترمذى ، ص 16 آمده است : (( خنده اش لبخند بود.))
408- اين موضوع ذاتا درست است ، در مسند طيالسى ، ص 217 نظير اين مطلب آمده ولى عراقى به داستان بازى حبشيها در حضور پيامبر صلى اللّه عليه و اله اشاره كرده و به گفته آن حضرت كه فرمود: (( بس كنيد بچه حيوانها!)) كه اين داستان خرافى و افترا بر رسول خدا صلى اللّه عليه و اله و گستاخى بر خداست و در صحيح مسلم ؛ ج 3، ص 22 و صحيح بخارى ؛ ج 2 7 ص 20 و سنن نسائى ، ج 3، ص ‍ 195 (( باب اللعب فى المسجد )) آمده است .
409- اين حديث را بخارى در ج 6، ص 171 نقل كرده و ابن منذر و طبرانى از ابن ابى مليكه نقل كرده اند مى گويد: (( نزديك بود كه دو كار خير ابوبكر و عمر را هلاك سازد، اين دو تن در نزد پيامبر صلى اللّه عليه و اله صدايشان را بلند كردند موقعى كه سواران بنى تميم نزد پيامبر آمدند يكى از آن دو نفر به اقرع بن حابس و آن يكى به مرد ديگرى اشاره كرد، آنگاه ابوبكر و عمر گفت ، تو جز مخالفت با من غرضى نداشتى عمر گفت : قصد من مخالفت با تو نبود، صدايشان از اين بابت بلند شد، پس ‍ خداوند آيه : (( (( يا ايها الذين آمنوا لاترفعوا اصواتكم ...)) )) را نازل كرد. به (( درالمنثور )) ، ج 6، ص 89 مراجعه كنيد.
410- نظير اين حديث را محمّد بن سعيد در (( الطبقات )) از قول ام سلمه نقل كرده است .
411- ترمذى در (( الشمائل )) از قول ابوسعيد خدرى با سند ضعيف نقل كرده است : (( پيامبر صلى اللّه عليه و اله با خدمتگزاران غذا مى خورد.)) و در (( الطبقات )) از قول سلمى و ديگران نظير اين حديث را نقل كرده است .
412- ترمذى در (( الشمائل ، )) ص 24 از حسن بن على عليه السلام و صدوق نيز در (( المعانى )) نظير اين حديث را آورده است .
413- اين حديث را ترمذى در (( السنن ع(( ضمن داستان آمدن پيامبر با جمعى از صحابه به خانه ابوالهيثم بن تيهان و ابوايوب نقل كرده و مسلم نيز نقل كرده و بخارى در ج 8، ص 26 از انس نقل كرده است : (( رسول خدا صلى اللّه عليه و اله از خانواده اى از انصار ديدن كرد و نزد آنها غذا خورد.))
414- بخارى در ج 7، ص 9 از حديث سهل بن سعد نقل كرده ، مى گويد: مردى بر رسول خدا صلى اللّه عليه و اله گذشت ، پرسيد: چه مى گوييد درباره اين شخص ؟ گفتند: او شايسته است كه اگر از زنى خواستگارى كرد قبول كنند و اگر از كسى وساطت كرد بپذيرد و اگر سخنى گفت ، گوش دهند. مى گويد: سپس پيامبر صلى اللّه عليه و اله ساكت شد، مردى از مستمندان مسلمان گذر كرد، فرمود: درباره اين شخص چه مى گوييد؟ گفتند: سزاوار است كه اگر از زنى خواستگارى كرد، قبول نكنند و اگر واسطه شد، نپذيرند و اگر سخنى گفت ، گوش فرا ندهند، رسول خدا صلى اللّه عليه و اله فرمود: اما اگر تمام روى زمين از اقران آن مردم پر باشد، اين يكى از همه آنها بهتر است . اما ناترسى پيامبر: او به پادشاهان ، فرمانروايان و به هر ستمگرى بدون ترس و بيم نامه نوشت كه معروف است ، به صحيح مسلم ، ج 5، ص 166 و (( جمهرة رسائل العرب ، )) ج 1، ص 32 - 72 مراجعه كنيد.
415- در (( احياء العلوم )) و بعضى از نسخه هاى اين كتاب ، عوض بلاد جبل ، بلا جهل آمده است .

منبع: سايت منادي

دوشنبه 25 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

تحريف سيره و سنت پيامبر(ص) توسط معاويه

از ميان دشمنان اسلام تنها طايفه اى كه لحظه اى دست از عداوت و دشمنى با پيامبر و مسلمانان برنداشت, طايفه بنى اميه بود. سركرده اين طايفه ابوسفيان بود; او كسى بود كه تا پيش از فتح مكه, يكى از دشمنان سرسخت اسلام و مسلمانان به حساب مىآمد. او كسى بود كه جنگ بدر, احد و احزاب را به قصد نابودى اسلام راه اندازى كرد و تا فتح مكه لحظه اى عقب ننشست و فرزندش معاويه ـ كه در فساد, طغيان و بى دينى, كمتر از پدر خود نبود ـ از همان اول بناى مخالفت با پيامبر و اهل بيت او را گذاشت. پس از شهادت اميرمومنان(ع) بدترين فشارها را عليه شيعيان و پيروان آن حضرت روا داشت.

و مى توان گفت كسى كه بيش ترين لطمه را به پيكره اسلام و مسلمانان وارد كرد, معاويه بود; چرا كه او طى پنجاه سالى كه برمسلمانان مسلط شده بود, نه تنها بسيارى از حرمت ها را شكست بلكه در تحريف سيره و سنت پيامبراكرم(ص) تلاش زيادى كرد.

اميرمومنان كه بهتر از هركس ديگرى سابقه ديرينه اين طايفه و على الخصوص معاويه را مى دانست, طى نامه اى به مردم عراق به اين مسئله اشاره كرده و چنين خاطر نشان مى سازد:

((بدانيد كه شما مردم عراق با كسانى رو به رو شده ايد كه طلقإ (آزاد شدگان) و فرزندان طلقإ هستند, و با گروهى مى جنگيد كه به زور و به اكراه اسلام آورده اند. آنان از دشمنان خدا و سنت پيامبر و قرآن مجيد و پيروان احزاب و بدعت ها مى باشند. ))(1)

و در خطبه ديگرى به هنگام تشويق ياران خود به هنگام رفتن به جنگ عليه معاويه فرمود:

((پيش به سوى دشمنان خدا و سنت و قرآن مجيد; به سوى باقى ماندگان احزاب و قاتلان مهاجران و انصار.))(2)

روش هاى معاويه در تحريف سيره نبوى

برخوردهاى زشت و زننده معاويه بن ابى سفيان با راويان حديث نبوى, نشان دهنده عمق كينه توزى و حقد و حسد او نسبت به پيامبر و يارانش مى باشد.

او گاهى با شنيدن حديثى از پيامبر, با نشان دادن حركات زشتى از خود, راوى و روايت را به باد مسخره و استهزإ مى گرفت كه نمونه هاى زير بهترين گواه ما است:

تمسخر سعد

علامه امينى از طبرى از ابن إبى نجيح نقل كرده: وقتى كه معاويه جهت اداى مراسم حج به مكه آمده بود, پس از طواف به سوى دارالندوه رفت در حالى كه سعد بن ابى وقاص او را همراهى مى كرد.

معاويه او را بر تخت در كنار خود نشانيده و شروع به دشنام دادن به على(ع) كرد. سعد گفت: مرا در كنار خود نشانيده و على(ع) را دشنام مى دهى؟! به خدا سوگند اگر يكى از صفات على(ع) در من بود, برايم بهتر بود از آنچه كه آفتاب بر آن بتابد... (3)

علامه امينى در ادامه اين ماجرا, از ابن عايشه و ديگران نقل كرده: وقتى سعد چنين گفت, بلافاصله از جاى خود برخاسته تا برود, معاويه بادى از خود خارج كرده و گفت: بنشين تا جواب خود را دريافت كنى, تاكنون در نزد من اين گونه پست و فرومايه جلوه نكرده بودى. اگر چنين است كه تو مى گويى, پس چرا با او بيعت نكردى در حالى كه اگر من چنين چيزى از پيامبر شنيده بودم تا زنده بودم خدمتگزارش مى بودم...(4)

تمسخر ابوقتاده

و آن روزى كه معاويه وارد مدينه شد, ابوقتاده با او رو به رو گشت. معاويه گفت: اى ابوقتاده! به جز شما گروه انصار, همه مردم با من ديدار كردند. چه چيز مانع شد كه به ديدنم نياييد؟ ابوقتاده گفت: چهارپايانمان همراه ما نبود. معاويه گفت: پس شتران شما چه شدند؟ ابوقتاده گفت: آن ها را در آن روزى كه در پى تو و پدرت در جنگ بدر بوديم, پى كرديم. سپس گفت: پيامبر به ما فرمود كه ما پس از او سختى ها و مشكلاتى خواهيم ديد. معاويه گفت: در اين صورت به شما چه دستورى داده است؟

ابوقتاده گفت: ما را به صبر و شكيبايى دستور داده است.

معاويه گفت: پس صبر كنيد تا وى را ملاقات كنيد.(5)

اهانت و اخراج

روزى ابوبكره در مجلس معاويه حاضر شد. معاويه گفت: اى ابابكره! براى ما حديث بگو. إبوبكره گفت: از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: سى سال, خلافت است و سپس, پادشاهى خواهد شد. عبدالرحمن بن ابى بكره گويد: من نيز در آن موقع همراه پدرم بودم, پس معاويه با شنيدن اين حديث, دستور داد تا با پس گردنى ما را از آن جا بيرون كردند.(6)

تهديد ناقلان حديث

از جمله كارهايى كه معاويه در رابطه با منع و جلوگيرى از احاديث رسول الله انجام داد, اين بود كه برخى از ياران رسول خدا(ص) را در صورت نقل روايت, به كشتن تهديد كرده بود.

نصربن مزاحم مى نويسد: معاويه كسى را به سراغ عبدالله بن عمر فرستاده, به او گفت: اگر بشنوم كه حديثى را نقل كرده باشى, گردن تو را خواهم زد.(7)

برخورد با سيره و سنت پيامبر(ص)

حقد و كينه ديرينه معاويه او را وامى داشت كه به سخنان درربار پيامبر نيز نگاه ديگرى كند, بدين جهت از همان اول بنا را بر اين گذاشت كه سخنان و سنت پيامبر(ص) را جعل و تحريف و تغيير و همچنين با تجاهل و تغافل و انكار بلكه اظهار رإى در برابر سنت پيامبر و ده ها برنامه ديگر براى محو سنت, و تلاش مستمر و پى گير براى از بين بردن سيره و سنت پيامبر(ص) داشته باشد, به عنوان نمونه:

1. توبيخ راويان و به فراموشى سپردن روايات

معاويه از كسانى بود كه بر خلاف سنت رسول الله(ص), بازار رباخوارى را در شام رواج داده بود و اگر فردى در اين باره سخن مى گفت, در برابرش سخت موضع مى گرفت. و در برخى موارد از راوى مى خواست تا از ذكر حديث نبوى خوددارى كند.

آورده اند كه: عباده بن الصامت در شام ديد كه كه شاميان در داد و ستد خود ظرف نقره اى را با دو برابر با ظرف نقره اى ديگر مى فروشند. به نزد آن ها رفته, اظهار داشت: اى مردم! هركه مرا مى شناسد كه مى شناسد و هركه مرا نمى شناسد, من عباده بن الصامت هستم; بدانيد كه در شب پنج شنبه در آخرين ماه رمضان از پيامبر شنيدم كه مى فرمود:

((طلا بايد با طلا به وزن يكديگر بدون هيچ زيادى داد و ستد شود, پس هرچه زياد باشد ربا مى باشد...))

مردم پس از شنيدن اين حديث از اطراف او پراكنده شده و رفتند. به معاويه خبر دادند كه عباده چنين گفته است. معاويه پى او فرستاده و گفت: اگر تو پيامبر را همراهى و مصاحبت كردى, ما نيز از صحابه و ياران او بوديم و نيز از او شنيديم.

عباده گفت: من او را ديدم و همراهش بودم و از او شنيدم. معاويه گفت: اين چه حديثى بود كه از او نقل كردى؟! عباده همان حديث را كه از پيامبر(ص) در باره ربا شنيده بود, نقل كرد. معاويه گفت: از اين حديث چشم پوشى كن و ديگر جايى آن را نقل ننما. عباده گفت: آرى من اين حديث را نقل مى كنم گرچه بر خلاف ميل معاويه باشد.(8)

2. اظهار رإى در برابر سنت پيامبر(ص)

وقاحت و بى شرمى معاويه به حدى بود كه اگر به چيزى كه بر خلاف سنت رسول الله بود و او عمل مى كرد, نه تنها به هيچ وجه حاضر نبود از كار خلافش دست بردارد بلكه با اظهار رإى خود در برابر سنت رسول الله(ص) مى گفت: به نظرم اين كار اشكالى ندارد.

نسائى در سنن خود از قتيبه از مالك از زيد بن إسلم از عطإ بن يسار نقل مى كند كه معاويه ظرفى از طلا يا دينارى را به بيشتر از وزن خود فروخت, ابودردإ گفت: از پيامبرخدا(ص) شنيدم كه از همانند چنين چيزى نهى مى كرد مگر به مثل خود (بدون هيچ كم و زيادى.)(9)

روشن نيست كه نسائى فقط به همين قسمت اكتفا كرده يا بعدها بخشى از اين گفت و گو از كتابش حذف گرديده است. زيرا علامه امينى از مالك و از نسائى همين مطلب را نقل كرده با اضافه مطلبى كه در نسخه خطى سنن نسائى موجود نمى باشد.

وى آورده است كه وقتى ابودردإ اين حديث را از پيامبر نقل كرد, معاويه گفت: به نظر من اين معامله اشكالى ندارد. ابودردإ گفت: چه كسى سخن من را درباره معاويه مى پذيرد؟ (عجيب اين است) كه من از رسول خدا(ص) به او خبر مى دهم و او از رإى و نظر خود برايم مى گويد! سپس اظهار داشت: هرگز در سرزمينى كه تو در آن حكمرانى, زندگى نمى كنم...(10)

3. تحريف مقصود پيامبر(ص)

بسيارى از ياران پيامبر(ص) از لبان مباركش در باره عمار بن ياسر(ره) شنيده بودند كه مى فرمود: ((إما انك ستقتلك الفئه الباغيه))

در جنگ صفين كه عمار به دست معاويه و هوادارانش به شهادت رسيد, برخى از پيروان معاويه از جمله عمروبن عاص, وحشت زده به نزد معاويه رفته, معاويه پرسيد: براى چه آمدى؟ عمرو خبر شهادت عمار را به او داد. معاويه گفت: حال چه شده؟ عمرو گفت: از پيامبر(ص) شنيدم كه مى فرمود: ((تقتله الفئه الباغيه))

معاويه گفت: آيا ما او را كشتيم؟! بلكه اين على و يارانش بودند كه او را كشتند. زيرا, عمار را به اين جا آورده و در برابر نيزه ها و شمشيرهايمان قرارش دادند.(11)

عجيب اين است كه اين مكار و حيله گر در چند نوبت از شكست حتمى در جنگ, نجات يافت از جمله وقت شهادت عمار بن ياسر بود كه مى رفت برخى از دوستان و همفكران و همرزمان خود را از دست بدهد كه با تحريف فرمايش رسول الله(ص) همفكران خود را فريب داد.

شبلنجى در نورالابصار اضافه مى كند: وقتى كه اين سخن به گوش على(ع) رسيد, فرمود: اگر من قاتل عمار باشم با اين بيان, پس بايد پيامبر(ص) حمزه را كشته باشد هنگامى كه او را به سوى كفار فرستاده و در اين راه كشته شد.(12)

آيه الله فيروزآبادى(ره) پس از نقل اين جريان, اظهار مى دارد: اگر چنين باشد كه على(ع) قاتل عمار باشد چون او را به جنگ با معاويه فرستاده است; پس بايد خداوند عده اى از پيامبران را كشته باشد چرا كه آن ها را براى ارشاد و هدايت كفار به سوى آنان فرستاده و در اين راه كشته شدند.(13)

4 . صرف بيت المال براى تطميع

از جمله خيانت هاى معاويه نسبت به سيره و سنت پيامبر(ص) اين بود كه اموال زيادى را از بيت المال برداشته و در جيب افرادى منحرف و كينه توز سرازير مى كرد تا با شإن نزول آيات كه از زبان پيامبر(ص) شنيده شده, بازى كرده و آن ها را تغيير دهند.

محدث قمى از ابوجعفر اسكافى نقل مى كند كه روايت شده: معاويه صدهزار درهم به سمره بن جندب داد تا از پيامبر روايت كند كه آيه (و من الناس من يعجبك قوله) در شإن على(ع) نازل شده و آيه (و من الناس من يشرى نفسه ابتغإ مرضاه الله) در شإن ابن ملجم ـ لعنه الله عليه ـ نازل شده است. پس او حاضر نشد كه چنين روايتى را به دروغ از زبان رسول خدا(ص) نقل كند. معاويه براى اين كه او را به چنين كارى حاضر كند, مبلغ را افزوده و دويست هزار درهم به او پيشنهاد كرد. اما بازهم قبول نكرد. معاويه مبلغ سيصدهزار درهم را پيشنهاد كرد. اما بازهم نپذيرفت تا اين كه به مبلغ چهارصد هزار درهم راضى شد و دست به چنين جنايتى زد.(14)

5. انكار سنت پيامبر(ص)

هرچيزى را كه معاويه نمى پسنديد و يا برخلاف ايده اش بود, بى درنگ آن را رد مى كرد, و اگر آن چيز از پيامبر(ص) رسيده و يا سنت و روش او هم بود, فورا انكار مى كرد كه چنين چيزى از پيامبر نرسيده است.

در گفت و گويى كه ميان عباده بن الصامت و معاويه در باره فروش طلا به طلا و گندم به گندم و جو به جو... آمده است, وى با نقل حديثى از پيامبر(ص) اين خريد و فروش را مگر به مساوى نهى كرد. معاويه در مقام انكار اين حديث به خشم آمده, اظهار داشت: چرا برخى از مردان, احاديثى را از پيامبر(ص) نقل مى كنند در حالى كه ما نيز از صحابه پيامبر بوديم ولى آن ها را از او نشنيده ايم؟! عباده كه اين سخن را از معاويه شنيد, از جاى برخاسته بارديگر حديث را نقل كرد و گفت: ما آنچه را كه از پيامبر شنيده ايم, نقل خواهيم كرد گرچه برخلاف ميل و رغبت معاويه باشد. (15)

6. ميراندن سنت و احياى بدعت

معاويه بن ابى سفيان در ميراندن سنت هاى نبوى و احياى بدعت ها, اهتمام فراوانى داشت كه تاريخ بخشى از آن ها را به ثبت رسانده است.

علامه امينى در كتاب الغدير بر 27 مورد از آن ها اشاره كرده است; از جمله:

1. معاويه اولين كسى بود كه فساد و فحشا را در بين مسلمانان رواج داد.

2. اولين كسى بود كه ربا را حلال كرد و خورد.

3. اولين كسى بود كه نماز را در سفر تمام خواند.

4. اولين كسى بود كه بدعت اذان را در نماز عيدين (فطر و قربان) پايه گذارى كرد.

5. اولين كسى بود كه جمع بين دو خواهر را جايز شمرد.

6. اولين كسى بود كه سنت پيامبر(ص) را در ديات, تغيير داد و آنچه كه از سنت نبود, اضافه كرد.

7. اولين كسى بود كه تكبير گفتن را قبل و پس از ركوع, ترك كرد.

8. اولين كسى بود كه در نماز عيد خطبه را بر نماز مقدم داشت.

9. اولين كسى بود كه حكم فرزندان نامشروع را نقض كرد.

10. اولين كسى بود كه انگشتر را در دست چپ كرد.

11. اولين كسى بود كه سب و دشنام به على(ع) را آغاز كرد و آن را به عنوان سنت برقرار كرد.

12. اولين كسى بود كه بيت المال را صرف تحريف كتاب خدا كرد.

13. اولين كسى بود كه شرط بيعت كردن با او را سب على بن ابى طالب(ع) قرار داد.

14. اولين كسى بود كه سرمقدس صحابى پيامبر(ص) عمروبن حمق را نزد او بردند.

15. اولين كسى بود كه ياران عادل رسول الله(ص) را به قتل رسانيد.

16. اولين كسى بود كه زنان پيروان اهل بيت پيامبر را به قتل رسانيد.

17. اولين كسى بود كه خلافت اسلامى را به پادشاهى تبديل كرد.

18. اولين كسى بود كه لباس ابريشم به تن كرد و در ظرف طلا و نقره آب نوشيد.

19. اولين كسى بود كه آواز و غناى حرام شنيد و اموال را بر آن صرف كرد.

20. اولين كسى بود كه بر شهر پيامبر حمله ور شد و مردم آن ديار را ترساند. (16)

پى نوشت ها:

1. شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحديد, ج 2, ص 32.

2. صفين, ص 105.

3. الغدير, ج 1, ص 257.

4. همان, ص 258.

5. تاريخ الخلفإ, ص 134.

6. الغدير, ج 10, ص 283.

7. وقعه صفين, ص 220.

8. الغدير, ج 1, ص 185 و اسدالغابه, ج 3, ص 107.

9. سنن نسائى, ج 7, ص 279.

10. الغدير, ج 10, ص 184.

11. سبعه من السلف, ص 284.

12. نورالابصار, ص 89.

13. سبعه من السلف, ص 289.

14. سفينه البحار, ج 1, ص 654.

15. سنن نسائى, ج 7, ص 275.

16. الغدير, ج 11, ص 72.

دوشنبه 25 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

حضرت محمد (ص) انساني نمونه براي جهانيان

بيش از هزار و چهار صد سال پيش در 17 ربيع الاول ( برابر 25آوريل 570 ميلادي ) کودکي در شهر مکه چشم به جهان گشود. پدرش عبد الله در بازگشت از شام در شهر يثرب ( مدينه ) چشم از جهان فروبست . زن عبد الله ، مادر " محمد " آمنه دختر وهب بن عبد مناف بود.

بنابر رسم خانواده هاي بزرگ مکه " آمنه " محمد را به دايه اي به نام حليمه سپرد تا در بيابان و دور از آلودگي هاي شهر پرورش يابد. " حليمه " به اين کودک دلبستگي زيادي پيدا کرده بود و لحظه اي از پرستاري او غفلت نمي کرد. کسي نمي دانست اين کودک يتيم که دايه هاي ديگر از گرفتنش پرهيز داشتند ، روزي پيامبر خواهد شد و نام بلندش تا ابد با عظمت و بزرگي بر دل و زبان جاري بوده و مايه افتخار جهان و جهانيان خواهد بود .

" حليمه " بر اثر علاقه و اصرار مادرمحمد ، وي را که به سن پنج سالگي رسيده بود به مکه باز گرداند . دو سال بعد که " آمنه " براي ديدار پدر و مادر و آرامگاه شوهرش عبد الله به مدينه رفت ، فرزند دلبندش را نيز همراه برد . پس از يک ماه ، آمنه با کودکش به مکه برگشت ، اما دربين راه ، در محلي بنام " ابواء " درگذشت و محمد در سن شش سالگي از پدر و مادر هر دو يتيم شد .

سپس زني به نام ام امين اين کودک يتيم را همراه خود به مکه برد . از آن زمان محمد در دامان پدر بزرگش " عبد المطلب " پرورش يافت . " عبد المطلب " نسبت به نوه خود که آثار بزرگي در پيشاني تابناکش ظاهر بود ، مهرباني عميقي داشت . دو سال بعد بر اثر درگذشت عبد المطلب ، محمد از سرپرستي پدر بزرگ نيز محروم شد . به ناچار " محمد " در سن هشت سالگي به خانه عموي خويش ( ابوطالب ) رفت و تحت سرپرستي وي قرار گرفت . " ابوطالب " پدر " علي " بود .

ابو طالب تا آخرين لحظه هاي عمرش ، يعني تا چهل و چند سال با نهايت لطف و مهرباني ، از برادرزاده اش پرستاري و حمايت کرد . به طوري که حتي در سخت ترين و ناگوارترين پيشامدها که همه اشراف قريش و گردنکشان سيه دل ، براي نابودي"محمد" دست در دست يکديگر نهاده بودند ، جان خود را براي حمايت برادرزاده اش سپر بلا کرد و از هيچ چيز نهراسيد و ملامت ملامتگران را نشنيده گرفت .

آرامش و وقار و سيماي متفکر " محمد " از زمان نوجواني در بين همسن و سالهايش کاملا مشخص بود . به قدري ابوطالب او را دوست داشت که هميشه مي خواست با او باشد و دست نوازش بر سر و رويش کشد و نگذارد درد يتيمي او را آزار دهد .
در سن 12سالگي بود که عمويش ابو طالب او را همراه خود به سفر تجارتي - که آن زمان در حجاز معمول بود - به شام برد . درهمين سفر در محلي به نام " بصري " که از نواحي شام ( سوريه فعلي ) بود ، ابو طالب به " راهبي " مسيحي که نام وي " بحيرا " بود برخورد کرد . بحيرا هنگام ملاقات محمد از روي نشانه هايي که در کتابهاي مقدس خوانده بود ، با اطمينان دريافت که اين کودک همان پيغمبر آخر الزمان است .
باز هم براي اطمينان بيشتر او را به لات و عزي - که نام دو بت از بتهاي مکه بود - سوگند داد که در آنچه از وي مي پرسد جز راست و درست بر زبانش نيايد . محمد با اضطراب و ناراحتي گفت ، من اين دو بت را که نام بردي دشمن دارم . مرا به خدا سوگند بده !
بحيرا يقين کرد که اين کودک همان پيامبر بزرگوار خداست که بجز خدا به کسي و چيزي عقيده ندارد . بحيرا به ابو طالب سفارش کرد تا او را از شر دشمنان بويژه يهوديان محافظت ، زيرا او در آينده مأموريت بزرگي به عهده خواهد گرفت .

محمد دوران نوجواني و جواني را گذراند . در اين دوران که براي افراد عادي ، سن ستيزه جويي و آلودگي به شهوت و هوسهاي زودگذر است ، براي محمد جوان ، سني بود همراه با پاکي ، راستي و درستي ، تفکر و وقار و شرافتمندي و جلال . در راستي و درستي و امانت بي مانند بود . صدق لهجه ، راستي کردار ، ملايمت و صبر و حوصله در تمام حرکاتش ظاهر و آشکار بود . از آلودگيهاي محيط آلوده مکه بر کنار ، دامنش از ناپاکي بت پرستي پاک و پاکيزه بود ، به حدي که موجب شگفتي همگان شده بود ، آن اندازه مورد اعتماد بود که به " محمد امين " مشهور شد.

ازدواج محمد ( ص )
وقتي امانت و درستي محمد ( ص ) زبانزد همگان شد ، زن ثروتمندي از مردم مکه بنام خديجه دختر خويلد که پيش از آن دوبار ازدواج کرده بود و ثروتي زياد و عفت و تقوايي بي نظير داشت ، خواست که محمد ( ص ) را براي تجارت به شام بفرستد و از سود بازرگاني خود سهمي به وي بدهد . محمد ( ص ) اين پيشنهاد را پذيرفت . خديجه " ميسره " غلام خود را همراه محمد ( ص ) فرستاد .
وقتي " ميسره " و " محمد " از سفر پر سود شام برگشتند ، ميسره گزارش سفر را جزء به جزء به خديجه داد و از امانت و درستي محمد ( ص ) حکايتها گفت . خديجه شيفته امانت و صداقت محمد ( ص ) شد و مدتي بعد خواستار ازدواج با محمد شد . محمد ( ص ) نيز اين پيشنهاد را قبول کرد . در اين موقع خديجه چهل ساله بود و محمد ( ص ) بيست و پنج سال داشت .
خديجه تمام ثروت خود را در اختيار محمد ( ص ) گذاشت و غلامانش را نيز به او بخشيد . محمد ( ص ) بي درنگ غلامانش را آزاد کرد و اين اولين گام پيامبر در مبارزه با بردگي بود . محمد ( ص ) مي خواست در عمل نشان دهد که مي توان ساده و دور از هوسهاي زود گذر و بدون غلام و کنيز زندگي کرد .
محمد امين بيشتر اوقات فراغت را به خارج مکه مي رفت و مدتها در دامنه کوهها و ميان غار مي نشست و در آثار صنع خدا و شگفتيهاي جهان خلقت به تفکر مي پرداخت و با خداي جهان به راز و نياز سرگرم مي شد . سالها بدين منوال گذشت ، خديجه نيز مي دانست که هر وقت محمد ( ص ) در خانه نيست ، در " غار حرا " بسر مي برد . غار حرا در شمال مکه در بالاي کوهي قرار دارد که هم اکنون نيز مشتاقان بدان جا مي روند و خاکش را توتياي چشم مي کنند . اين نقطه دور از غوغاي شهر و آلودگيهاي آن روز ، محل راز و نيازهاي محمد ( ص ) بوده است .

آغاز بعثت
محمد امين ( ص ) قبل از شب 27 رجب در غار حرا به عبادت خدا و راز ونياز با آفريننده جهان مي پرداخت و در عالم خواب رؤياهايي مي ديد راستين و برابر با عالم واقع . روح بزرگش کم کم براي پذيرش وحي آماده مي شد . درآن شب بزرگ جبرئيل فرشته وحي مأمور شد آياتي از قرآن را بر محمد ( ص ) بخواند و او را به مقام پيامبري مفتخر سازد .
سن محمد ( ص ) در اين هنگام چهل سال بود . در سکوت و تنهايي و توجه خاص به خالق يگانه جهان ، جبرئيل از محمد ( ص ) خواست اين آيات را بخواند : " اقرأ باسم ربک الذي خلق . خلق الانسان من علق ...
يعني : بخوان به نام پروردگارت که آفريد . او انسان را از خون بسته آفريد . بخوان به نام پروردگارت که گرامي تر و بزرگتر است . خدايي که نوشتن با قلم را به بندگان آموخت . به انسان آموخت آنچه را که نمي دانست .
محمد ( ص ) که امي و درس نخوانده بود گفت : من توانايي خواندن ندارم . فرشته او را سخت فشرد و از او خواست که " لوح " را بخواند .
اما همان جواب را شنيد - در دفعه سوم - محمد ( ص ) احساس کرد مي تواند " لوحي " را که در دست جبرئيل است بخواند . اين آيات سرآغاز مأموريت وي بود .

نخستين مسلمانان
پيامبر ( ص ) دعوت به اسلام را از خانه اش آغاز کرد . ابتدا همسرش خديجه و پسرعمويش علي به او ايمان آوردند . سپس کسان ديگر نيز به محمد ( ص ) و دين اسلام گرويدند . دعوتهاي نخست بسيار مخفيانه بود . محمد ( ص ) و چند نفر از ياران خود ، دور از چشم مردم ، در گوشه و کنار نماز مي خواندند .
سه سال از بعثت گذشته بود که پيامبر ( ص ) بعد از دعوت خويشاوندان ، پيامبري خود را براي عموم مردم آشکار کرد .
بلال - ياسر و زنش سميه ، خباب، أرقم ، طلحه ، زبير، عثمان و سعد از جمله و نخستين مسلمانان بودند ، روي هم رفته در سه سال اول ، تعداد پيروان محمد ( ص ) به بيست نفر رسيدند .

معراج
پيش از هجرت به مدينه که در ماه ربيع الاول سال سيزدهم بعثت اتفاق افتاد، دو واقعه در زندگي پيامبر مکرم (ص ) پيش آمد . در سال دهم بعثت "معراج " پيغمبر اکرم (ص ) اتفاق افتاد و آن سفري بود که به امر خداوند متعال و به همراه امين وحي (جبرئيل ) انجام شد. پيامبر (ص ) اين سفر با شکوه را از خانه "ام هاني" خواهر امير المومنين علي (ع ) آغاز کرد و طي آن به سوي بيت المقدس يا مسجد اقصي روانه شد و از بيت اللحم که زادگاه حضرت مسيح است و منازل انبيا (ع ) ديدن فرمود. سپس سفر آسماني خود را آغاز و از مخلوقات آسماني و بهشت و دوزخ بازديد به عمل آورد، و در نتيجه از رموز و اسرار هستي و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بي پايان حق تعالي آگاه شد و به "سدرة المنتهي " رفت و آنرا سراسر شکوه و جلال و عظمت ديد. سپس از همان راهي که آمده بود به زادگاه خود "مکه " بازگشت .
در همين سال و در شب معراج خداوند دستور داده است که امت پيامبر خاتم (ص ) هر شبانه روز پنج وعده نماز بخوانند و عبادت پروردگار جهان نمايند، که نماز معراج روحاني مؤمن است .

هجرت به مدينه
مسلمانان با اجازه پيامبر مکرم (ص ) به مدينه رفتند و در مکه جز پيامبر و علي (ع ) و چند تن که يا بيمار بودند و يا در زندان مشرکان بودند کسي باقي نماند.
وقتي بت پرستان از هجرت پيامبر (ص ) با خبر شدند، در پي نشست ها و مشورت ها قرار گذاشتند چهل نفر از قبايل را تعيين کنند، تا شب هجرت به خانه پيامبر بريزند و آن حضرت را به قتل رسانند، تا خون وي در بين تمام قبايل پخش شود و بني هاشم نتوانند انتقام بگيرند و درنتيجه خون آن حضرت پايمال شود.
اما فرشته وحي رسول مکرم (ص ) را از نقشه شوم آنها با خبر کرد. آن شب که آدمکشان قريش مي خواستند اين خيال شوم و نقشه پليد را عملي کنند، علي بن ابيطالب (ع ) بجاي پيغمبر خوابيد و آن حضرت مخفيانه از خانه بيرون رفت .
ابتدا به غار ثور (در جنوب مکه ) پناه برد و از آنجا به همراه ابوبکر به سوي "يثرب " يا "مدينة النبي " که بعدها به "مدينه " شهرت يافت ، هجرت فرمود.
به هنگام ورود به مدينه وقتي پيامبر اکرم (ص ) آن همه استقبال و شادي و شادماني را از مردم مدينه ديد، اولين اقدام وي ساخت مسجدي براي مسلمانان بود .
مسجد تنها محلي براي خواندن نماز نبود. در مسجد تمام کارهاي قضائي و اجتماعي مربوط به مسلمانان انجام مي شد.
مسجد مرکز تعليم و تربيت و اجتماعات اسلامي از هر قبيل بود. مسلمانان در کنار هم و پيامبر اکرم (ص ) در کنار آنها با عشق و علاقه به ساختن مسجد پرداختند. پيامبر اکرم (ص ) خود سنگ بر دوش مي کشيد و مانند کارگر ساده اي کار مي کرد. اين مسجد همان است که اکنون با عظمت برجاست و بعد از مسجد الحرام ، دومين مسجد جهان است .
پيامبر بين دو قبيله "اوس " و "خزرج " که سالها جنگ بود، صلح و آشتي برقرار کرد. بين "مهاجران " و مردم مدينه که مهاجران را در خانه هاي خود پذيرفته بودند يعني "انصار"، پيمان برادري برقرار کرد. پيامبر (ص )، توحيد اسلامي و پيوند اعتقاد و برادري را جايگزين روابط قبيلگي کرد. با منشوري که صادر فرمود، در حقيقت "قانون اساسي " جامعه اسلامي را در مدينه تدوين کرد و مردم مسلمان را در حقوق و حدود ، برابر اعلام فرمود. طوايف يهود را که در داخل و خارج مدينه بسر مي بردند امان داد.
بطور خلاصه ، پيامبر (ص ) از مردمي کينه توز، بي خبر از قانون و نظام اجتماعي و گمراه ، جامعه اي متحد، برادر، بلند نظر و فداکار بوجود آورد.

تغيير قبله
در همين سال از سوي خداوند متعال ، دستور آمد مسلمانان از سوي "بيت المقدس "بسوي "کعبه " نماز بگزارند. علت اين امر آن بود که ، يهوديان نداشتن قبله ديگري را براي دين کامل اسلام ، نقص شمردند و به جهاني بودن اسلام باور نداشتند. مسجد
ذوقبلتين (داراي دو قبله ) يادگار آن واقعه مهم است .

نامه هاي رسول اکرم ( ص ) به پادشاهان
مي دانيم که به موجب آيات قرآن ، دين اسلام ، دين جهاني و پيامبر خاتم (ص )، آخرين سفير الهي به جانب مردم است . بنابراين مأموريت ، حضرت محمد (ص ) به سران معروف جهان ، مانند خسرو پرويز (پادشاه ايران )، هرقل (امپراطور روم )، مقوقس (فرمانرواي مصر) و... نامه نوشت و آنها را به دين اسلام دعوت کرد.
نامه هاي حضرت که هم اکنون موجود است ، روشن و قاطع و کوتاه بود. اين نامه ها را مأموراني با ايمان ، فداکار و با تجربه براي فرمانروايان مي بردند. در اين نامه ها پيامبر (ص ) آنها را به اسلام و کلمه حق و برادري و برابري دعوت مي کرد و در صورت نافرماني ، آنها را از عذاب خداوند بيم مي داد. همين پيامها زمينه گسترش جهاني اسلام را فراهم آورد.

حجة الوداع " آخرين سفر پيامبر ( ص ) به مکه "
چند ماه از عمر پربار پيامبر عاليقدر اسلام (ص ) باقي نمانده بود. سال دهم هجرت بود. پيامبر (ص ) اعلام فرمود: مردم براي انجام مراسم عظيم حج آماده شوند. بيش از صد هزار نفر گرد آمدند.پيامبر مکرم (ص )، براي اولين و آخرين بار مراسم و مناسک حج را، به مسلمانان آموخت . اين سفر بزرگ نمايشگر ثمرات بزرگ و تلاشهاي چند ساله پيغمبر اکرم (ص ) بود که جان و مال و زندگي خود را، خالصانه در راه تحقق آرمانهاي اسلامي و فرمانهاي الهي بذل کرد و پيامهاي الهي را به مردم جهان رساند. پيامبر (ص ) در سرزمين عرفات ، پس از نماز ظهر و عصر، هزاران نفر از مسلمانان پاک اعتقاد را، مخاطب قرار داد و با اعلام اين که ممکن است اين آخرين سفر وي باشد مردم را به برابري و برادري فراخواند ، به رعايت حقوق بانوان سفارش کرد، از شکستن حدود الهي بيم داد ، از ستمکاري و تجاوز به حقوق يکديگر بر حذر داشت و به تقوي توصيه کرد.

قرآن و عترت
حديثي از پيامبر گرانقدر اسلام (ص ) نقل شده است : "اني تارک فيکم الثقلين ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا: کتاب الله و عترتي
اهل بيتي ". يعني : من در ميان شما دو چيز گرانبها مي گذارم ، تا از آن دو پيروي نماييد،
هرگز گمراه نمي شويد. اين دو چيز گرانبها عبارتند از: کتاب خدا (قرآن ) و عترتم (اهل بيت من ).


رفتار و خلق و خوي پيامبر ( ص )
خوي پيامبر (ص ) و رفتار آن بزرگوار و کردار آن حضرت ، سرمشق مسلمين و بلکه نمونه عالي همه انسانهاست و در حقيقت تجسم اسلام . پيغمبر (ص ) به همه مسلمانان با چشم برادري و با نهايت مهر و محبت رفتار مي کرد. آن چنان ساده و بي پيرايه لباس مي پوشيد و بر روي زمين مي نشست و در حلقه ياران قرار مي گرفت که اگر ناشناسي وارد مي شد، نمي دانست پيغمبر (ص ) کدام است . در عين سادگي ، به نظافت لباس و بدن خيلي اهميت مي داد. وضوي پيامبر (ص ) هميشه با مسواک کردن دندانها همراه بود. از استعمال عطر دريغ نمي فرمود. هميشه با پير و جوان مؤدب بود. هميشه در سلام کردن پيش دستي مي کرد. تبسم نمکيني هميشه بر لبانش بود، ولي از بلند خنديدن پرهيز داشت . به عيادت بيماران و تشيع جنازه مسلمانان زياد مي رفت . مهمان نواز بود. يتيمان و درماندگان را مورد لطف خاص قرار مي داد.
دست مهر بر سر يتيمان مي کشيد. از خوابيدن روي بستر نرم پرهيز داشت و مي فرمود: "من در دنيا همچون سواري هستم که ساعتي زير سايه درختي استراحت کند و سپس کوچ کند". با همه مهر و نرمي که با زيردستان داشت در برابر دشمنان و منافقان بسيار شدت عمل نشان مي داد. در جنگها هرگز هراسي به دل راه نمي داد و از همه مسلمانان در جنگ به دشمن نزديکتر بود. از دشمنان سرسخت مانند کفار قريش در فتح مکه عفو فرمود و آنها هم مجذوب اخلاق پيامبر (ص ) شدند و دسته دسته به اسلام روي آوردند.
از زر و زيور دنيا دوري مي کرد. اموال عمومي را هرچه زودتر بين مردم تقسيم مي کرد و با آن که فرمانروا و پيامبر خدا بود، هرگز سهمي بيش از ديگران براي خود برنمي داشت . براستي آن وجود مقدس مظهر و نمونه و سرمشق براي همگان بود.

دوشنبه 25 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

خورشيد آسمان نبوت

چه شده است ؟ چه خبر است؟ چه اتٿاقي اٿتاده است؟ زماني كه عيسي متولد شد شياطين از 3 آسمان منع شدند ولي امروز از تمامي آسمانها منع شده اند چه شده كه بتها همگي به رو اٿتادند كنگره هـايي از ايــوان كســري ٿرو ريخت و طاق كسري شكست و چه شده كه موبد موبدان خواب ديد كه شتران عــرب شتـــران عجم را عـقـب رانده اند و از دجله رد شده اند چه شد كه علم كائنـــان از بين رٿت و سحـــر ساحران باطـــل شد چه شد كه نداي قدسي «جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا» سراسر علم وجود را گرٿت ؟ چه شد كه شيطان در ميان اولاد خود ٿرياد كشيد كه بر روي زمين برويد و ببينيد كه چه قوغايي در زمين است؟ برويد و تٿحس كنيد پس رٿتند چيزي نياٿتند خود رٿت و به جانب حرم روان شد ملائكه در آنجا جمع شده بودند لذا بر او بانگ زدند و او خود را كوچك كرد تا به اندازه ي گنجشگي شد و از جانب كوه حرا وارد شد جبريئل بر او بانگ زد و گٿت برگرد ملعون شيطان گٿت سوالي از تو دارم، جبرئيل به او گٿت بگو شيطان گٿت بگو كه چه شده است جبرئيل گٿت حضرت محمد (ص) به دنيا آمده
شيطان گٿت كار من در او اثر دارد؟ پاسخ شنيد نه گٿت در امت او چطور شنيد آري گٿت راضي شدم او را نزد جدش ابوطالب بردند و او نيز خداوند را براي اين ٿرزند پاك شكر گذاشت. مگر محمد كيست كه اجدادش تا ابراهيم همه از اخيارند از قرار «عدنان» سيد و مهتر عرب و سيد سلسله ي خود كه خداوند به او عطا كرد 10 ٿرزند را كه در ميان آنها «معد» نور همايوني پيامبري در جبينش داشت و او را نيز 4 پسر بود كه در ميان آنها « نزار» نور پيامبري داشت و نزار هم 4 پسر داشت كه رد ميان آنها « مضر» كه نام اصلي او « عمرو» بود و مادرش سوده نام داشت نور پدر در صورت داشت و براي ترويج دين ابراهيم تمام جهد خود را انجام داد خداوند او. را به دو 2 تكريم كرد و كه نور پيامبري به «الياس» رسيد و الياس را 3 پسربود كه در ميان آنها نور پيامبري به به عمرو رسيد و او نيز 2 پسر داشت كه نور نبوت به « حزيمه» منتقل شد و او نيز 3 پسر داشت كه در ميان آنها «كنانه» نور پيامبري داشت و او را نيز 3 پسر بود در ميان ٿرزندان او نيز به« نضر» رسيد و او تنها 1 پسر داشت به اسم « ٿهر» كه پيامبر گونه بود او 4 ٿرزند ذكور داشت كه در ميان آنها « غالب» نور پيامبري در جبين داشت و غالب2 پسر داشت كه در ميان اين دو « لوي» نور پيامبري رادر خود داشت و او رانيز 4 پسر بود كه اين نور به « كعب » رسيد و كعب را نيز 3 پسر بود كه هماي پيامبري بر صورت « مره » نمايان بود و نور پيامبري به ٿرزندش « قصي » رسيد كه او را 4 پسر بود كه او نيز در ميان 4 ٿرزند ذكروش نور پيامبري را براي عبد مناٿ به ارث گذاشت كه او داراي 2 پسر بود و نور پيامبري را هاشم بر جبين داشت كه بني هاشم از نسل اويند از هاشم حضرت «عبدالمطلب» كه 10 پسر داشت به دنيا آمد سالار اولاد او عبدالله بود كه داراي نشانه هاي از نبوت بود او همان پدر آخرين انبياء الهي بود كه در جواني جان به جان آٿرين تسليم نمود و محمد اين ستوده عبد خدا را در جهاني پر از ظلمت تنها گذاشت تا رسولي باشد براي عالميان و امير باشد براي ارضيان و سمائيان؛ اوست كه ختم المرسلين است و صراط مستقيم صاحب قرآن و حديث ٿرمانرواي قلوب حق خواهان و حق شناسان خار بر چشم نا پاكان او بزرگ پيامبران است و آخرين آنها و كتابش حقي است كه تغير نكند چراغي است كه روشنائیش به خاموشي نمي انجامد دارويي است كه دردي از خود بر جاي نمي نهد.
تولد رسول خاتم ، حضرت محمد مصطٿي (ص) را بر تمامي مسلمين تبريك عرض مي نماييم


 

دوشنبه 25 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

چشم پوشى پيامبر (ص) از ناپسنديها

پيامبر صلى اللّه عليه و اله نرمخو، خوش ظاهر و خوش باطن بود و خشم و رضايتش در چهره اش پيدا بود. (540) وقتى كه زياد خوشحال بود بيشتر دست به محاسن مى كشيد. (541) آنچه را نمى پسنديد، به كسى رو در رو به زبان نمى آورد. مردى بر آن حضرت وارد شد كه لباس سياهى بر تن داشت ، پيامبر صلى اللّه عليه و اله از ديدن او ناراحت شد ولى چيزى نگفت . وقتى كه از خانه بيرون رفت ، به يكى از افراد فرمود: ((خوب بود شما به اين مرد مى گفتيد اين لباس را از تن بيرون كند.))(542) مرد بيابان نشينى در حضور پيامبر صلى اللّه عليه و اله ميان مسجد، بول مى كرد، اصحاب به او اعتراض ‍ كردند، فرمود: بولش را قطع نكنيد، سپس گفت : ((اين مسجدها جاى نجاست و بول و ادرار كردن نيست .)) و در روايتى آمده است كه فرمود: ((نزديكش برويد اما از جا بلندش نكنيد.))(543)

روزى مرد بيابان نشينى نزد آن حضرت آمد و چيزى خواست او مرحمت كرد و سپس فرمود: به تو احسان كردم ؟ آن مرد عرب گفت : نه ، هيچ خوبى نكردى ! راوى مى گويد: مسلمانان خشمگين شدند و به او حمله بردند، پيامبر صلى اللّه عليه و اله به ايشان اشاره كرد كه متعرضش نشويد سپس جا برخاست و وارد منزل شد و دنبال آن مرد فرستاد و كمك بيشترى كرد، آنگاه فرمود: آيا به تو احسان كردم ؟ مرد بيابان نشين گفت : آرى ، خداوند از خانواده و قبيله ات به تو جزاى خير دهد، پس پيامبر صلى اللّه عليه و اله به آن مرد گفت : تو آنچه را خواستى گفتى ولى در دل ياران من كدورتى پيدا شده است حال اگر مايلى چيزى را كه نزد من گفتى ، در حضور ايشان بگو تا كدورت از دل آنها بيرون رود، گفت : مى گويم ، همين كه فردا شد و با شامگاه ، آن مرد آمد؛ پيامبر صلى اللّه عليه و اله فرمود: اين مرد صحرانشين گفت آنچه گفت ولى بعد كه ما بيشتر به او عطا كرديم راضى شد. مرد بيابانى گفت : آرى ، خداوند از خانواده و قبيله ات به تو جزاى خير دهد. آنگاه پيامبر صلى اللّه عليه و اله فرمود: ((مثل من و اين مرد صحرانشين بمانند آن مردى است كه شترى داشت كه رم كرد و مردم به دنبال شتر مى دويدند و اين عمل جز اين كه شتر را بيشتر فرارى كند، فايده ديگرى نداشت . از اين رو صاحب شتر صدا زد: اى مردم ، بين من و شترم فاصله نشويد، چون من به حال شتر خود واردتر و آشناترم ، آنگاه صاحب شتر از مقابل ، رو به شتر رفت ، مقدارى خار و خاشاك از زمين برداشت و آرام ، آرام او را بازگرداند، تا آن جا كه شتر آمد و زانو زد و باربر روى آن بست و خود هم بر آن سوار شد، و من اگر شما را به حال خود گذاشته بودم - وقتى كه آن مرد گفت آنچه گفت - شما او را مى كشتيد و او داخل آتش دوزخ مى شد.))(544)

پي نوشت :
540- اين حديث را صدوق در معانى ، ص 81 و عيون ، باب سى ام ضمن حديثى طولانى از حسن بن على از دايى اش نقل كرده مى گويد: پيامبر صلى اللّه عليه و اله همواره گشاده رو و نرمخو و خوش ‍ برخورد بود و هيچ گاه ، خشن و درشتخو نبود - و نيز - در آن حديث آمده است ، هرگاه خشمگين مى شد، صورتش را بر مى گرداند و اظهار نفرت مى كرد و هرگاه خشنود مى شد، چشمش را مى بست . و در صحيح بخارى ، ج 4، ص 229 و 230 نظير اين حديث آمده است .
541- اين حديث را ابوالشيخ با سند نيكو - به طورى كه در (( المغنى )) آمده - از عايشه نقل كرده است .
542- اين حديث را ابوداوود، در ج 2، ص 550 و ترمذى در (( الشمائل ، )) ص 25 نقل كرده اند.
543- اين حديث را نسائى در ج 1، ص 175 و بخارى در ج 1، ص 63 نقل كرده اند.
544- اين حديث را به تفصيل ابوالشيخ و بزاز از قول ابوهريره با سند ضعيف - چنان كه در (( المغنى )) آمده - نقل كرده اند.

دوشنبه 25 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

پیامبر اکرم (ص) نماد اخلاق است

هدف از بعثت پیامبران ایجاد اخلاق حسنه و نیکو بود، حضرت محمد (ص) نیز به عنوان خاتم پیامبران مبعوث شد تا فضایل اخلاقی و خلقیات نیکو را تحقق بخشیده و رذایل اخلاقی را یادآور شود، شک نیست یکی از مهمترین عوامل پیشرفت اسلام، اخلاق نیکو و برخورد متین و ملایم آن حضرت با مردم بود .
به گزارش خبرنگار مهر، رسول اکرم(ص) کاملترین انسان و بزرگ و سالار تمام پیامبران است. در عظمت پیامبر اسلام همین بس که خداوند متعال در قرآن آن حضرت را با "یا ایها الرسول" و "یا ایها النبى" مورد خطاب قرار داده و او را به عنوان انسانى الگو براى تمام جهانیان معرفى می کند، حضرت محمد(ص) به حق داراى اخلاقى کامل و جامع تمام فضایل و کمالات انسانى است .

شک نیست یکی از مهمترین عوامل پیشرفت اسلام، اخلاق نیکو و برخورد متین و ملایم آن حضرت با مردم بود. در طول زندگى او هرگز دیده نشد وقتش را به بطالت بگذراند . در مقام نیایش همیشه می گفت: «خدایا از بیکارگى و تنبلى و زبونى به تو پناه می برم» و مسلمانان را به کار کردن تشویق می کرد.

او همیشه جانب عدل و انصاف را رعایت می کرد و در تجارت به دروغ و تدلیس متوسل نمی شد، هیچگاه در معامله سختگیرى نمی کرد، با کسى مجادله و لجاجت نداشت و کار خود را به دیگری واگذار نمی کرد .

پیامبر اسلام(ص) صدق گفتار و اداى امانت را قوام زندگى می دانست و می فرمود: این دو در همه تعالیم پیغمبران تأکید و تأیید شده است. در نظر پیامبر اسلام(ص) همه افراد جامعه، موظف به مقاومت در برابر ستمکاران هستند و نباید نقش تماشاگر داشته باشند.

محمد(ص) که خاتم الانبیا است در برابر کسانى که با وى مشاجره می کردند تنها به خواندن آیاتى از قرآن اکتفا می کرد و یا عقیده خویش را با سبکى ساده و طبیعى می فرمود و به جدل نمی پرداخت .

پیامبر اکرم(ص) چنان متواضع بود که تمام خودخواهان، مغروران متکبران را به اعجاب وا می داشت. زندگی آن حضرت، رفتار و خصوصیات اخلاقی وی، محبت، قدرت، خلوص، استقامت و بلندى اندیشه و زیبایى روح را الهام می بخشید.

سادگى رفتار، نرمخویى و فروتنی حضرت محمد(ص) از صلابت شخصیت و جذبه معنویت وی نمی کاست. هر دلى در برابرش به خضوع می نشست و هر غرورى از شکستن در پاى عظمت زیبای او سیراب می شد.

پیامبر اسلام (ص) علاوه بر این که ارزش‏هاى اخلاقى را بسیار ارج ‏مى ‏نهاد، خود در سیره عملى‏ برجسته فضایل اخلاقى و ارزش ‏هاى والاى ‏انسانى بود، او در همه ابعاد زندگى با چهره ‏اى شاد و کلامى ‏دلاویز با حوادث برخورد مى ‏کرد.

تلاش برای تحقق انسانیت

وجود رسول خدا(ص) براى همه مردم مایه رحمت بود و هیچ کس را به سبب رنگ و جنس از شمول آن مستثنى نمی کرد. همه مردم نزد او روزى خور خداوند بودند.

آن حضرت عموم مردم را به رشد و اعتلای انسانیت، صلح، گذشت و بخشش دعوت می کرد . از این رو، مشاهده می کنیم که جنگهاى او همگى براى اهداف والاى انسانى بوده و به منظور تحقق انسانیت انجام می شده است.

بخشایش و گذشت

بد رفتارى و بى حرمتى به شخص خود را با نظر اغماض می نگریست، کینه کسى را در دل نگاه نمی داشت و در صدد انتقام برنمی آمد. روح بلند آن حضرت عفو و بخشایش را بر انتقام ترجیح می داد.

در جنگ احد با آن همه قصاوت و اهانتی که به پیکرعمویش حمزه روا داشته بودند و از مشاهده آن به شدت متألم بود، دست به عمل متقابل با کشتگان قریش نزد و بعدها که به مرتکبین آن و از آن جمله هند زن ابوسفیان دست یافت، در مقام انتقام برنیامد .

حریم قانون

آن حضرت از بد رفتارى و آزارى که به شخص خود می شد عفو و اغماض می نمود ولى در مورد اشخاصى که به حریم قانون تجاوز می کردند گذشت نمی کرد و در اجراى عدالت و مجازات متخلف، هر که بود، مسامحه روا نمی داشت.
زیرا قانون عدل، سایه امنیت اجتماعى و حافظ کیان جامعه است و نمی شود آن را بازیچه دست افراد بی کفایت قرار داد و جامعه را فداى فرد نمود.

احترام به افکار عمومى

رسول خدا(ص) در موضوعاتى که به وسیله وحى و نص قرآن، حکم آن معین شده بود، اعم از عبادت و معاملات، چه براى خود و دیگران، حق مداخله قائل نبود و این دسته از احکام را بدون چون و چرا به اجرا در می آورد، زیرا تخلف از آن احکام، کفر به خداست اما در موضوعات مربوط به کار و زندگى، اگر جنبه فردى داشت و در عین حال یک امر مباح و مشروع بود، افراد، استقلال رأى و آزادى عمل داشتند.

از نظر حضرت محمد(ص) کسى حق مداخله در کارهاى خصوصى دیگرى را نداشت و هر گاه مسئله ای مربوط به جامعه بود حق اظهار رأى را براى همه محفوظ مى دانست و با اینکه به واسطه فکر سیال و هوش سرشار خود در تشخیص مصالح امور بر همگان برترى داشت، هرگز به تحکم و استبداد رأى رفتار نمى کرد و به افکار مردم بى اعتنایى نمی نمود بلکه نظر مشورتی دیگران را مورد مطالعه قرار می داد .

پیامبر اکرم (ص) نماد اخلاق است

حجت الاسلام سید ابوالحسن نواب رئیس مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب قم با اشاره به لزوم بعثت نبی اکرم (ص) اظهار داشت: در عصر جاهلیت مبعوث شدن حضرت محمد (ص) بسیار لازم و ضروری بود، چرا که در این دوران اعراب می بایست صفات زشت و ناپسند را در خود کشته و صفات مثبت و پسندیده را طراحی کنند و آن را به کار گیرند.

رئیس مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب قم یاد آور شد: پیامبر اکرم (ص) زمانی که تفاخر، غرور، تکبر، حیله، نیرنگ و انواع فسادهای اخلاقی و تکثر طلبی فزونی گرفته بود، زمانی که دختران را زنده به گور می کردند، به بعثت رسید و تحولاتی اساسی و بسیار چشمگیر ایجاد کرد.

حجت الاسلام سید ابوالحسن نواب با بیان اینکه پیامبر مبارزات خود را با صفات منفی شروع کرد، افزود: پیامبر چنان در این زمینه از اخلاق بهره گرفت که وقتی عرب از در می آمد، نمی دانست کدامیک از حاضران پیامبر است و کدامیک یار او . پیامبر با رفتار خود به گونه ای فوق العاده با تفاخر و غرور مبارزه و همه را به تعجب وا می داشت .

وی گفت: با مطالعه اخلاق جاهلیت می توان دریافت که پیامبر(ص) صفات بد را رفع و در مقابل صفات خوب را جایگزین و بنیانگذاری کرد، حضرت محمد(ص) مکارم اخلاقی را به گونه ای اعجاب انگیز گسترش داد.

حضرت محمد (ص) فضایل اخلاقی را تحقق بخشید

حجت الاسلام عبدالحسین خسروپناه پژوهشگر پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در گفتگو با خبرنگار مهر با اشاره به شیوه آموزش فضایل اخلاقی از سوی حضرت محمد (ص) اظهار داشت: پیامبر اکرم(ص) هنگامی که قصد داشت خلقیات نیکو را در جامعه پیاده کند، جامعه آن زمان را با هیچ چیز قیاس نمی کرد بلکه از شیوه ها و روشهای خاص آن دوران استفاده و از روشی بهره می برد که از خداوند بلند مرتبه فراگرفته بود تا در سایه آن رذایل اخلاقی اعراب دوران جاهلیت را به فضایل اخلاقی نزدیک کند.

حجت الاسلام خسروپناه با اشاره به اینکه یکی از اهداف بعثت انبیاء الهی ایجاد اخلاق حسنه و نیکوست، گفت: پیامبر اکرم (ص) مبعوث شد تا فضایل و مباحث اخلاقی را تحقق بخشد و از رذایل اخلاقی برحذر دارد.

وی با بیان اینکه حضرت محمد (ص) با دارا بودن ویژگیهای برجسته و توانمندیهای خاص مردم را به سوی دین جذب می کرد و با یک عمل روانشناسانه فعالیتهای خود را ادامه می داد، تصریح کرد: در سوره توبه آیه 128 آمده است که بدانید که خداوند از جنس خودتان برای شما پیامبری می فرستد که رنج افتادن شما برای او سخت و نسبت به هدایت شما بسیار حریص است. در آیه ای دیگر می فرماید که پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر و نزدیکتر است، یعنی بیشتر از مؤمنان به آنها دلسوز است و می خواهد که آنها هدایت شوند.

"سعه صدر" از ویژگیهای بارز پیامبر اکرم (ص) است

حجت الاسلام دکتر سید حسن اسلامی عضو هیئت علمی مرکز تحقیقات و ادیان مذاهب قم در گفتگو با خبرنگار مهر اظهار داشت: اخلاق حضرت محمد (ص) همان اخلاقیاتی بوده است که پیامبران و انبیاء الهی دیگر نیز داشته اند، اما آنچه که در حضرت محمد (ص) به عنوان خاتم الانبیاء وجود داشت، کاملتر و جامعتر از دیگر انبیاء بوده است.

وی گفت: بزرگترین ویژگی حضرت محمد(ص) سعه صدر است که در آیات قرآن به این خصیصه اشاره شده است. این در حالی است که وقتی پیامبر (ص) بر انگیخته شد از خداوند متعال خواست تا به او سعه صدر دهد که این ویژگی به عنوان ویژگی مثبت و بارز و برجسته در آن حضرت نمایان شده است.

وی با تأکید بر اینکه پیامبر اکرم(ص) بسیار ساده و به دور از تکبر، غرور و فخر می زیست، یاد آور شد: او به گونه ای رفتار می کرد که خود را با کمترین افراد یکسان می دانست و به خاطر پیامبر بودن خود را برتر از دیگران نمی شمارد تا جائیکه می گفت در راه رفتن، ایستادن، زندگی کردن، خوابیدن و خوردن مانند دیگر بندگان خدا هستم.

سید حسن اسلامی افزود: آنچه همیشه در پیامبر زبانزد بوده، لطافت و نرمی طبع او است که زمینه ساز جذب پیروان خاص خود را فراهم آورد، زیرا اگر لطافت و نرم خویی در پیامبر اکرم(ص) نبود یاران از اطراف او پراکنده می شدند، به دلیل القاب و صفات خاص ایشان بود که مسلمانان گروه گروه به وی ملحق شده و به آن حضرت تمسک می جستند .

دوشنبه 25 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

سيماي رسول خدا از منظر نهج البلاغه

خلقت پاكيزه پيامبر
علي عليه السّلام چنين گواهي ميدهد :
وَ اَشهَدُ أنّه عدلٌ عَدَل، و حكَمٌ فصَلَ، و أشهَدُ أنّ محمّداً عبدُهُ و رسولُه و سَيّدُ عِبادِه، كُلَّما نسَخَ اللهُ الخلقَ فِرقَتَينِ جَعَلَهُ في خَيرِ هما. لم يُسهِمْ فيه عاهِرٌ، و لا ضَرَبَ فيه فاجِرٌ.
و من گواهي ميدهم كه قضاوت خدا عادلانه است و حكومتش قاطعانه، و نيز گواهي ميدهم محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم بنده و فرستاده خدا و برگزيده و سرور بندگانش است.
هر پدري كه خواست از دنيا برود و فرزنداني داشت، خداوند نطفه محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم را در فرزند بهتر قرار دارد به گونهاي كه در انتقال نطفة محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم نه جنايتكار نقشي داشت و نه معصيت كار سهمي پيدا نمود.
و قرآن نيز اين معنا را تأييد ميكند، آنجا كه ميفرمايد :
وَ تَقَلُّبَكَ في الساجدين 1
او خدايي است كه به دوران انتقال نطفة تو در اهل سجود از اصلاب شامخه به ارحام مطهّره آگاه است.
امامان باقرين عليهما السّلام در توضيح اين آيه فرمودهاند كه منظور اصلاب پيامبران است، يكي پس از ديگري از حضرت آدم عليه السّلام ، تا آنكه رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم متولّد گرديد. 2
و اين چنين است كه امام علي عليه السّلام در وصف رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود :
«او از شجرة پاكيزة پيامبران آفريده شده و از مشكات درخشاني كه نور هدايت درستكاري از آنان تابناك بوده، انتخاب گشته است. او از مركز سرزمين مكّه و از دل بطحاء و از ميان چراغهاي فروزاني كه در تاريكيها راهنماي سرگشتگان است، برگزيده شده، او از سرچشمههاي حكمت كه همه داراي دين و شريعت بوده و ديگران علم و حكمت را از آنها ميآموختند، گزينش شده است». 3
بدينسان خلقت همة پيامبران پاكيزه بوده و آفرينش آنها از نطفههاي پاك و مطهّر بوده است، و رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم از همين سلسة پاك نهاد، آفريده شده است. اين معنا در موضعي ديگر نيز در كلام امام علي عليه السّلام آمده است:
فاستَودَعَهم في أفضل مُستَودَع، و أقرَّهم في خَيرِ مستقرّ، تناسخَتْهُم كرائم الاصلاب الي مُطهَّراتِ الارحام، كُلَّما مَضي مِنهم سَلَفٌ، قام مِنهم بدين اللهِ خَلَفٌ .
خداوند نطفة پاك پيامبران را در بهترين جايگاه به وديعت گذارد، و در بهترين مكان آنها را مستقر ساخت و از صلب كريمانة پدران، به رحم پاك مادران منتقل نمود. هر زمان كه يكي از آنان بدرود حيات ميگفت، ديگري براي پيشبرد دين خدا به پا ميخواست.
حتّي أفضَتْ كرامَةُ الله سبحانَه و تعالي' محمّدٍ، صلّي الله عليه و آله و سلّم ، فأخرجَهُ مِن أفضَلِ المعادِن مَنبِتاً، و أعَزَّ الارماتِ مَغرِساً، مِن الشجرَةِ التي صَدَعَ مِنها أنبيائه، و انتَجَبَ منها اُمَنائَه.
تا آنكه اين منصب بزرگ به محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم منتهي شد، پس خداي نهاد اصلي وي را از بهترين معادن استخراج كرد، و نهال وجودش را در اصيلترين و عزيزترين سرزمينها غرس نمود، و شاخه هستي او را از همان درختي كه پيامبران را از آن آفريد به وجود آورد، از همان شجرهاي كه امينان درگاه خود را از آن برگزيد.
عترَتُه خيرُ العِتَر، و اُسرَتُه خيرُ الاُسَر، و شجرتُهُ خيرُ الشَّجَر، نبتَتْ في حَرَمٍ و بَسَقَتْ في كرمٍ، لَها فروعٌ طِوال، و ثَمَرٌ لا يُنال، فهو إمامُ مَن اتّقي'، و بصيرَةُ مَن اهتَدي'، سِراجٌ لَمَعَ ضَوْؤُه، و شِهابٌ سَطَعَ نورُه، و زَندٌ بَرَقَ لَمعُه . 4
عترت او بهترين عترتها، خاندانش بهترين خاندانها و درخت وجودش از بهترين درختان بود، در حرم امن الهي روئيد، و در آغوش خانوادة بزرگواري رشد نمود كه شاخههاي بلندي دارد و دست فرومايگان به ميوههاي آن نرسد. او پيشواي پرهيزكاران و وسيلة بينائي هدايت خواهان است، چراغي است نورش درخشان، ستارهاي است فروزان و آتش افروزي است كه بارقهاش زبانه ميكشد.
آنچنان كه خداوند در پاسخ ابراهيم عليه السّلام فرمود :
لا يَنالُ عَهدي الظالمين.
اين مقام رفيع به ستمگران ذريّة تو نخواهد رسيد و فرومايگان از آن بهرهاي نخواهند برد.

بهترين سرمشق
فَتَأَسَّ بنَبيّكَ الاَطْيَبِ الاَطْهَر صلّي الله عليه و آله و سلّم فَإنَّ فيه أُسوَةً لِمَنْ تَأسّي' و عَزاءً لِمَن تَعَزّي' و أحَبُّ العباد الي اللهِ المُتَأسّي بنَبيّه و المُقْتَصُّ لاِ ثرِه.
از پيامبر پاك و پاكيزهات صلّي الله عليه و آله و سلّم پيروي كن، زيرا راه و رسمش سرمشقي است براي آن كس كه بخواهد تأسّي جويد و نسبت او انتسابي است عالي براي كسي كه بخواهد منتسب گردد، و محبوبترين بندگان نزد خداوند كسي است كه از پيامبرش سرمشق گيرد و قدم به جاي قدم او گذارد.
اين سخن امام علي عليهالسّلام نيز برگرفته از اين آية شريفه است :
لقد كان لكم في رسول الله اُسوةٌ حَسَنةٌ لِمَن كان يرجواللهَ و اليوم الا´خِر و ذكر اللهَ كثيراً. 5
البته شما در مورد رسول خدا سرمشق نيكويي داريد، براي آن كس كه به پاداش خدا و روز رستاخيز اميدوار باشد و بسيار ياد خدا كند.
چنين كسي محبوب خداست، چرا كه آيه شريفه قرآن دوستي خداوند را در تبعيّت و پيروي از پيامبرش ميداند كه آمرزش گناهان را نيز در پي دارد. بنگريد :
قل إن كنتم تحبّون الله فاتبعوني يُحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم و الله غفورٌ رحيم. 6
بگو اي پيامبر، اگر خدا را دوست داريد، مرا پيروي نماييد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهان شما را ببخشد كه خداوند آمرزنده و مهربان است.
پيامبري كه اشرف پيامبران است، راه و رسمش نيز بهترين و نيكوترين سرمشق خواهد بود. اين معنا را نفس پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم كه عزيزترين فرد نسبت به اوست، يعني اميرمؤمنان عليه السّلام در كلامي چنين فرموده است:
... و اقتَدَوا بِهَدْيِ نبيّكم، فانّه أفضلُ الهَدْي و استَنُّوا بسُنَّتِه فإنَّها أهَدي السُّنَن 7
... هان اي مردم، به راهنمايي پيامبرتان اقتدا كنيد، زيرا بهترين هدايتهاست و به روش و سنّت وي عمل نماييد، چرا كه بهترين فرمانها و نيكوترين روشهاست.

و نيز آن جناب فرمود :
سيرتُه القصد، و سنَّتُه الرُّشد، و كلامُهُ الفَصْل، و حُكمُه العدل. 8
راه و رسم او معتدل و روش او صحيح و متين، و سخنانش روشنگر حق از باطل، و داوري و حكمش عادلانه است.

و باز ميفرمايد:
إعمَلوا رَحِمَكُمُ اللهعلي أعلامٍ بيّنةٍ، فالطريقُ نَهجٌ يدعو الي دار السلام و أنتم في دارٍ مُستَعْتَبٍ علي مَهَلٍ و فَراغٍ، و الصُّحُفُ منشورَة، و الاقلامُ جاريَةٌ و الابدان صحيحةٌ، و الالسُنُ مُطلَقَةٌ، و التَوبَةُ مَسموعَة، و الاعمال مقبولة. 9
خدا شما را رحمت كند، بر طبق نشانههاي روشن و سيره و سنت واضح او عمل كنيد كه راه روشن است و شما را به خانه امن و امان فرا ميخواند.
هم اكنون فرصت را مغتنم شماريد، چون در منزلگاهي هستيد كه ميتوانيد با مهلت و فرصتي كه داريد رضايت خدا را جلب نماييد. پروندهها هنوز گشوده است و قلمها آماده نوشتن، بدنها سالم است و زبانها گويا و آزاد، و توبه نيز پذيرفته است و اعمال مورد قبول واقع ميگردد.

تواضع پيامبر
امام علي عليهالسّلام وصف فروتني پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم را چنين بيان ميدارد :
و لقد كان صلّي الله عليه و آله و سلّم يأكل علي الارض و يجلس جِلسَةَ العبد، و يَخصِفُ بيده نعلَه، و يرقَعُ بيده ثوبَه، و يركَبُ الحمارَ العاري و يردِفُ خلفَه. 10
رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم روي زمينِ بدون فرش مينشست و غذا ميخورد، و با تواضع همچون بردگان جلوس ميكرد، با دست خويش كفش و لباسش را وصله ميفرمود و بر مركب برهنه سوار ميشد و حتي كسي را پشت سر خويش سوار مينمود.

زهد پيامبر
توصيف امام عليهالسّلام از وارستگي پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم اينگونه است :
قد حقّر الدنيا و صغّرها، و أهوَنَ بها و هَوَّنها، و عَلِمَ أنَّ الله زواها عنه اختياراً، و بَسَطها لِغيره احتقاراً، فَاَعرَضَ عن الدنيا بقلبه، و أمات ذِكرَها عن نفسِه، و أَحَبَّ أن تَغيبَ زينَتُها عن عَينه، لكَيْلا يتّخِذَ منها رياشاً، أو يرجُوَ فيها مَقاماً. بَلَّغَ عن رَبّه مُعذِراً، و نَصَحَ لاِ مَّتِهِ مُنذِراً، و دعا الي الجنّة مُبَشِّراً و خَوَّفَ مِن النار مُحَذِّراً. 11
محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم دنيا را به هيچ ميانگاشت و آن را در نظر ديگران بيمقدار و حقير معرّفي ميكرد. به دنيا بي اعتنا بود و آن را پست و بي ارزش نشان ميداد.
او ميدانست كه خدا دنيا را به ميل خويش از او دور گردانيده، و چون فرومايه است، آن را در نظر ديگران جلوه داده و نصيب آنان كرده است، بدين جهت رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم با ميل و علاقة قلبي خود از دنيا دوري كرده و حتي نام آن را از جان خويش بيرون رانده بود.
محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم دوست ميداشت كه زينت و آرايش دنيا را به چشم نبيند تا از آن لباس آراسته نخواهد، يا به مقامي چشم ندوزد و اقامت در آن را آرزو نكند. هدف او تنها اين بود كه نهايت كوشش خود را در امر تبليغ بكار بندد و امّت خويش را از عذاب الهي ترسانيده، پند و اندرزشان دهد، و به آنان مژدة بهشت دهد و از آتش دوزخ بر حذرشان دارد.
و اين آموزة قرآن بود، آنجا كه فرموده است :
لا تَمُدَّنَّ عينَيكَ الي ما مَتَّعنا به أزواجاً منهم و لا تَحزَنْ عليهم و اخفِضْ جناحَكَ لِلمؤمنين و قل إنّي انا النذير المبين. 12
اي رسول ما چشم از متاع ناقابل دنيوي كه به طايفهاي از مردم كافر (براي آزمودنشان دادهايم)، بپوش و بر اينان اندوه مخور، تو اهل ايمان را زير بال و پر علم و حكمت خود گير و با كمال حسن خُلق آنان را بپروران، و بگو من فرستاده خدايم كه براي اندرز و ترسانيدن خلق از عذاب قهر الهي با دليلي روشن آمدهام...
و در جايي ديگر نيز تأكيد ميكند :
ولا تمدَّنَّ عينَيْكَ الي ما متَّعنا به أزواجاً مِنهم زَهَرةَ الحيوة الدنيا لِنَفْتِنَهم فيه و رِزقُ رَبِّكَ خيرٌ و أبقي، و أمُر أهْلَكَ بالصلوةِ و اصْطَبِر عليها، لا نَسئَلُكَ رِزقاً نحن نرزُقُك و العاقبة للتقوي'. 13
اي رسول ما ! هرگز به متاع ناچيزي كه به قومي كافر و جاهل در جلوة حيات دنيوي فاني و به انگيزه آزمايش به ايشان دادهايم، چشم آرزو مگشا كه رزق خداي تو بسي بهتر و پايندهتر است، تو اهل بيت خود را به نماز و طاعت خدا امر كن و خود نيز بر آن صبور باش، ما از تو روزي كسي را نميطلبيم، بلكه ما به تو و ديگران روزي ميدهيم و آگاه باش كه عاقبت نيكو ويژه پرهيزكاري و پارسايي است.
و پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم نيز چنين كرد، و هرگز به متاع دنيا چشم آرزو ندوخت و كار را به حدّي رساند كه امام علي عليهالسّلام وي را چنين توصيف نمود :
بيش از حداقلِ نياز از متاع دنيا استفاده نكرد و به آن تمايلي نشان نداد. پهلويش از همه لاغرتر و شكمش از همه گرسنهتر بود. دنيا به وي عرضه شد تا آنچه را ميخواهد انتخاب كند، اما او از پذيرش آن امتناع ورزيد. او از آنچه مبغوض خداوند است، آگاهي داشت، از اين رو خود نيز آنها را منفور ميشمرد و آنچه خداوند آن را حقير شمرده بود، او نيز حقير ميدانست. اينك اگر در ما چيزي جز محبّت آنچه مورد غضب خدا و رسول اوست و بزرگداشت آنچه خداوند و پيامبرش آن را كوچك شمردهاند نباشد، همين خود براي مخالفت ما با خدا و سرپيچي از فرمانش كافي است. 14
به راستي اگر دنيا و زخارف آن نزد خداوند ارزشمند بود، پروردگار عالم آن را براي بهترين بندگان خود ميپسنديد و آنان را نسبت به بهرهوري هرچه بيشتر از دنيا ترغيب ميكرد.
اينچنين است كه اميرمؤمنان عليه السّلام به پيروانش توصيه ميكند كه :
و لقد كان في رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم كافٍّ لك في الاُسوة، و دليلٌ لكَ علي ذمّ الدنيا و عَيبها و كثرة مخازيها و مساويها، اِذ قُبضَتْ عنه أطرافُها و وُطِّئَتْ بغيره أكنافُها و فُطِم عن رِضاعها، و زُوِيَ عن زَخارفها. 15
كافي است كه روش پيامبر را سرمشق خويش قرار دهي و او را در مذمّت و بي ارزشي دنيا و ديدن عيوب و كثرت رسواييها و بدي هايش راهنماي خود بداني، چه اين كه دنيا از او گرفته شد و براي ديگران آماده گشت، از نوشيدن لذتهاي آن منع گرديد و از آرايشهاي آن دور گردانده شد.
و آنگاه كه پردهاي را بر در اطاقش ديد كه روي آن تصويرهايي بود، همسرش را ندا داد و فرمود :
غيّبيه عنّي فانّي اذا نظرتُ اليه، ذكرتُ الدنيا و زَخارِفَها. 16
آن را از نظرم پنهان كن! كه هرگاه چشمم به آن ميافتد، دنيا و آرايشهاي آن را به ياد ميآورم.
آنگاه امام عليهالسّلام در ادامه ميفرمايد :
فأَعرَضَ عن الدنيا بقلبه، و أمات ذكرَها من نفسه، و أحبَّ أن تغيبَ زينَتُها عن عينه، لكيلا يتّخذَ منها رياشاً و لا يَعتَقِدَها قراراً، و لا يرجو فيها مُقاماً، فَأخرجَها من النفس، و أشخصَها عن القلبِ، و غَيَّبها عن البَصَر و كذلك مَن أبغَضَ شيئاً أبغضَ أن ينظُرَ اليه، و أن يُذكَر عندَه.17
او با تمام قلب خويش از آرايش و زيور دنيا دوري كرده ، و ياد آن را در وجودش ميراند، او سخت علاقمند بود كه زينتهاي دنيا از چشمش پنهان گردد، تا از آن لباس زيبايي تهيه نكند و آن را قرارگاه هميشگي نداند، و اميد اقامت دايم در آن نداشته باشد. از اين رو آن را از روحش بيرون راند و از قلبش دور ساخت و از چشمش پنهان نمود. آري، چنين است كسي كه امري را منفور ميدارد، نگاه كردن و ياد آوردن آن را نيز منفور ميشمارد.
و لقد كان في رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم ما يَدُلُّكَ علي مَساوي الدنيا و عيوبها اذ جاع فيها مع خاصّته، و زُوِيَت عنه زَخارِفُها مع عظيم زُلفَته، 18
به راستي در زندگي رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم اموري است كه تو را به عيوب و كاستيهاي دنيا واقف ميسازد، چه اين كه او و نزديكانش در آن گرسنه بودند، و با اينكه منزلت و مقام عظيمي در پيشگاه خداوند داشت، امّا خداوند زينتهاي دنيا را از او دريغ فرمود.
سپس اميرمؤمنان عليه السّلام با چنين استدلالي راه هر گونه بهانهاي را بر پيروانش ميبندد و ميفرمايد :
بنابراين هر كس با عقل خويش بايد بنگرد كه آيا خداوند با اين شيوه، پيامبر خود را گرامي داشته يا به او اهانت نموده است؟ اگر كسي بگويد: او را تحقير كرده كه به خدا سوگند، اين دروغ محض است، و اگر بگويد او را گرامي داشته، بايد بداند خداوند ديگران را كه زينتهاي دنيا را به آنها عطا نموده، گرامي نداشته است، چه اينكه دنيا را براي آنها گسترده اما از نزديكترين خاصّان خويش، دريغ داشته است. آري كسي كه بخواهد نيكبختي واقعي پيدا كند، بايد به اين فرستادة خداوند اقتدا و تأسي نمايد، گام در جاي گامهايش نهد و از هر مدخلي كه او داخل شد، وارد شود، كه اگر چنين نكند، از هلاكت ايمن نخواهد بود. 19
... فما أعظَمَ مِنَّةَ اللهِ عِندنا حين أنعَمَ علينا به سَلَفاً نتَّبِعُه، و قائداً نَطَأُ عَقِبَه. 20
پس چه بسيار بزرگ است منّت و احسان خدا به ما ! از اينكه نعمت وجود پيامبر را به ما ارزاني داشته كه براي ما پيشروي است تا پيروي اش كنيم و پيشوايي است كه گام در جاي پاي او نهيم.
چنانچه خداوند نيز بدين احسان و منت، مؤمنين را گوشزد نموده فرموده است:
لقد مَنّ الله علي المؤمنين اذ بعث فيهم رسولاً من أنفسهم يتلوا عليهم آياته و يُزكّيهم و يُعلِّمُهُم الكتاب و الحكمة و إن كانوا من قبلُ لفي ضلال مبين. 21
اينك از زبان همان امام همام عليه السّلام خداي را بر اين منّت سپاس ميگوييم و از او چنين ميطلبيم :
پروردگارا ! در ساية لطف خود براي آن بزرگوار منزل با وسعتي بگشاي؛
و از فضل و كرمت چندين برابر پاداشش ده !
خداوندا ! كاخ پرشكوه او را از هر بنايي برتر، و مقام او را در پيشگاه خودت گرامي دار؛
آفريدگارا ! نورش را كامل گردان، و پاداش رسالتش را پذيرش شفاعت و قبول شهادت وگفتار وي قرار بده، او كه داراي منطق عالمانه و طريقي بود كه جدا كننده حق از باطل بود؛
بار خدايا ! بين ما و پيغمبرت در جائي كه نعمتش جاويدان، زندگياش خوش، آرزوهايش مطلوب، و خواستههاي آن بر آمده است، در كمال آرامش، و در نهايت اطمينان، همراه با مواهب و هداياي با ارزش خويش جمع گردان ! 22

پاورقيها:
12- سوره حجر آيات 88 و 89 .
15- نهج البلاغه خطبه 159.
11- نهج البلاغه خطبه 108.
16- نهج البلاغه خطبه 159.
14- نهج البلاغه خطبه 159.
13- سوره طه ، آيات 131 و 132.
10- نهج البلاغه خطبه 159.
1-سوهر شعراء آيه 219.
17- نهج البلاغه خطبه 159.
19- نهج البلاغه خطبه 159.
18- نهج البلاغه خطبه 159.
21- سوره آل عمران ،آيه 164.
20- نهج البلاغه خطبه 159.
22- نهج البلاغه خطبه 71.
2- تفسير كنز الدقائق ج 9 ، ص 516.
3- نهج البلاغه خطبه 107.
4- نهج البلاغه خطبه 93.
5- سوره احزاب ، آيه 21 .
6- سوره آل عمران ،آيه 31.
7- نهج البلاغه خطبه 109.
8- نهج البلاغه خطبه93.
9- نهج البلاغه خطبه 93.

دوشنبه 25 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

صفحات و مطالب گذشته
آیا می شود كه در زمان آمدنت، نوكری یارانت را بكنم. ( محب انصار المهدی )
روی پیغامگیر امام زمان ...
جمعه ها که می شود...
شعري در وصف يوسف فاطمه (س)
درد و دل با امام زمان(عج):
1 - 2 - 3 - 4 - 5 - 6 - 7 -
آمار و اطلاعات
بازديدها:
کل بازديد : 288921
تعداد کل پست ها : 858
تعداد کل نظرات : 82
تاريخ آخرين بروز رساني : شنبه 4 اردیبهشت 1389 
تاريخ ايجاد بلاگ : چهارشنبه 1 مهر 1388 

مشخصات مدير وبلاگ :
مدير وبلاگ : محمد رضا زينلي

ت.ت : ارديبهشت 1373
 وبلاگ هاي ديگر من: 
آخرين منجي
پيروان راه حسين
سي سال انقلاب پايدار

سوابق مدير :
كسب رتبه ي اول در دومين جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه دوم در اولين دوره جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه سوم در سومين دوره جشنواره وبلاگ نويسي و وب سايت انتظار


يكي از برندگان اصلي سايت 1430(جشنوراه وبلاگ نويسي اربعين حسيني)
يكي از برندگان جشنواه وبلاگ نويسي گوهر تابناك)

كسب رتبه سوم در جشنوراه پيوند آسماني)

يكي از برندگان جشنوراه وبلاگ نويسي راسخون)
فعالترين كاربر سايت تبيان در سال 87


مدير انجمن دانش آموزي سايت تبيان با شناسه كابري moffline


مدير انجمن هنرهاي رزمي سايت راسخون با شناسه كاربري bluestar


آرشيو مطالب
فروردین 1389
مهر 1388
آبان 1388
آذر 1388
دی 1388
بهمن 1388
اسفند 1388

جستجو گر
براي جستجو در تمام مطالب سايت واژه‌ كليدي‌ مورد نظرتان را وارد کنيد :


زمان


ساير امکانات

New Page 2

 

New Page 2

 


 
 

صفحه اصلي |  پست الکترونيک |  اضافه به علاقه مندي ها |  راسخون



Designed By : rasekhoon & Translated By : 14masom