اي بر زده بر بام «دني» (1) چتر تجمل
آشفته به اوج «فتدلي» (2) خم كاكل
تا از گل روي تو صبا برقع انداخت
بر باد فنا رفت صفاي ورق گل
از سلسله زلف تو گرديده مسلسل
تا شام ابد دايره دور و تسلسل
بوي عرقت مي وزد هر دم به مشامم
از رايحه ياسمن و سوسن و سنبل
شيداي تو هر دل چه به گردون چه به هامون
جوياي تو هر كس چه به يثرب چه به كابل
نساج قضا بافته تشريف كرامت
بر قامت زيباي تو از صبر و توكل
يكباره شد از خويش به حيرتكده دل
چندان كه خرد گفت به ذات تو تعقل
قاصر بود از گفتن اوصاف كمالت
در باديه عالم دل ناطقه كل
اي باعث ايجاد وجود همه هستي
تا طنطنه شرع تو زد كوس عدالت
در شش جهت عرصه ميدان توكل
در كنگره تارك اقبال تو بنهاد
سرپنجه استاد ازل تاج تفضل
|