پس از علنى شدن دعوت پيامبر اكرم(ص) و عدم پذيرش اسلام توسط قريش و خويشان آن حضرت، آن گاه كه قريش به عظمت اهداف دين جديد پىبرد و احساس كرد كه به واسطه ظهور اين دين توحيدى و پيشرفت آن، بنيان آيين شرك در خطر است، به مبارزه همه جانبه با آن و اذيت و آزار آن حضرت و مسلمانان پرداخت و حتى تصميم به قتل آن حضرت نيز گرفتند؛ اما مانع بزرگى بر سر راه آنان قرار داشت و آن، ابوطالب، عموى با نفوذ رسول خدا(ص) بود كه تا آخرين لحظه عمر، برادر زادهاش را تحت حمايت خويش داشت.
قريش بارها از او تقاضا كردند كه مانع برادرزادهاش شود؛ ولى هر بار به گونهاى نااميد شدند. در مراحل آخر، يك بار درخواست تازهاى را مطرح كردند. آنان از ابوطالب خواستند به پيامبر اكرم(ص) پيشنهاد دهد كه او بر دين خويش باشد و آنان نيز بر دين خود و هيچ يك متعرض خداى ديگرى نشود. وقتى آن حضرت اين پيشنهاد را شنيد، به آنان فرمود: من پيشنهاد بهترى براى شما دارم:
ارايتم ان اعطيتكم هذه هل انتم معطى كلمة ان انتم تكلمتم بها ملكتم بها العرب ودانت لكم بها العجم.
بر فرض كه من به تقاضاى شما پاسخ مثبت دهم، آيا شما حاضريد زبان به كلمهاى بگشاييد كه با آن بر عرب حكومت كنيد و عجم نيز تحت سلطه شما در آيد؟
آنان با خوشحالى گفتند: اگر بخواهى، آمادهايم دَه كلمه بگوييم؛ اما هنگامى كه دريافتند بايد كلمه طيبه «لا اله الّا اللّه» را بر زبان جارى كنند، با ناراحتى و خشم برخاستند و ازآنحضرت دور شدند، در حالى كه با هم مىگفتند: بايد با صبر و شكيبايى بر خدايانتان پايدارباشيد.[17]
طبرى نيز اين واقعه را با كمى تفاوت نقل مىكند.[18] پيامبر اكرم(ص) دراين ملاقات، با اين كلمات، يكى از اهداف مهم بعثت خويش را بيان فرمود. او به قريش فهماند كه آمده است تا حكومتى بر اساس كلمه طيبه «لا اله الّا اللّه» به وجود آورد كه همه عرب و عجم را در بر گيرد. البته حضرت به آنان پيشنهاد كرد كه آنان اولين كسانى باشند كه با گفتن اين كلمه و ايمان به دين جديد، از حاميان او و دينش باشند و جايگاه ويژهاى براى خود كسب كنند؛ اما وقتى آنان نپذيرفتند، حضرت براى اينكه به هدف خويش، يعنى برپايى حكومت اسلامى نايل شود، به سراغ ديگر قبايل رفت. ايشان با همه قبايل، كه براى مراسم حج به مكه مىآمدند، ملاقات مىكرد و اين پيشنهاد را به آنان مىداد. ابوجهل نيز پشت سر آنحضرت حركت مىكرد و مردم را از پذيرش سخنان ايشان بر حذر مىداشت.
شروع بعثت پيامبر(ص) با انتخاب جانشين و خليفه
از امورى كه نشان مىدهد پيامبر اكرم(ص) از همان آغاز، در پى تشكيل حكومت بود و يكى از اهداف بعثت و رسالت ايشان همين امر بوده است، انتخاب جانشين و خليفه از سوى آن حضرت است.
در حديث معروف انذار، كه داستان آن، در اولين روزهاى دعوت علنى پيامبر اكرم(ص) روى داده است، آن حضرت، حضرت على(ع) را خليفه و وصى پس از خود معرفى كرد و در حقيقت، جانشين خويش را معيّن ساخت.[19] پس رسول خدا(ص) حتى در مراحل آغازين دعوت به اسلام، اين نكته را به مردم گوشزد كرده بود كه در پى ايجاد يك نظم و نظام نو در جهان است كه پس از او نيز استمرار خواهد داشت. از اين رو، جانشين خود را نيز به مردم معرفى كرد تا بعدها كسى در اين امر طمع نكند.
از سوى ديگر، از هنگام دعوت آن حضرت از قبايل مختلف، براى گرايش به اسلام و يارى خود، مردم دريافته بودند كه رسول خدا(ص) به دنبال تشكيل حكومت است و بدين رو، برخى افراد، يارى خود و قومشان را منوط به اين مىدانستند كه آنحضرت، آنان را جانشين خويش گرداند. ايشان در يكى از ملاقاتهايش به سراغ طايفه بنى عامربن صعصعه رفت و آنان را به ايمان به خداوند دعوت و از آنان تقاضاى يارى كرد. فردى از اين قبيله، به نام بحيرة بن فراس به ديگران گفت: اگر من اين جوان قرشى راداشتم، همه عرب را تحت سلطه خويش در مىآوردم. آن گاه به پيامبر اكرم(ص) چنين خطابكرد:
در اين باره چه گويى كه اگر ما تو را در كارت يارى كنيم و خداوند تو را بر مخالفانت پيروز كرد، ما پس از تو حاكم گرديم.
پيامبر فرمود:
اين مطلب به دست خداوند است و هر كجا بخواهد، آن را قرار مىدهد.
آن شخص گفت:
ما در راه تو گلوى خويش را هدف شمشيرهاى عرب قرار دهيم و آن گاه كه تو پيروز شدى،حكومت در دست ديگرى قرار گيرد؟ ما نيازى به كار تو نداريم. سپس از ايشان روىبرتافتند.[20]
در اين گفت و گو آن حضرت مسأله جانشينى خويش را امرى الهى معرفى مىكند و هر چند پيش از آن، به اقوام خاص خويش جانشين منصوب از طرف خداوند را معرفى كرده بود، ولى در اينجا نمىخواست صريحاً از حضرت على(ع) نام ببرد؛ زيرا افرادى از اين قبيل، كه تنها به دنبال به دست آوردن حكومت بودند، با معيّن نبودن جانشينى آنان، حاضر به يارى آن حضرت نبودند. پس چگونه به يارى ايشان مىپرداختند وقتى در مىيافتند كه اين امر به گونهاى خاص تمام شده است؟
از سوى ديگر، مسأله جانشينى حضرت على(ع) در ميان قريش و اقوام نزديك پيامبر اكرم(ص) نيز با استهزا و مسخره آنان رو به رو شد و آنان اين مسأله را جدى نگرفتند و رسول خدا(ص) ديگر نمىخواست اين امر را پيش از استقرار حاكميت خويش مطرح كند.
احتمال ديگرى نيز وجود دارد مبنى بر اينكه سخن آن حضرت، مربوط به آن چيزى است كه در خارج پس از او تحقق مىيابد؛ يعنى هر چند خداوند شخصى را براى جانشينى آن حضرت معيّن كرده است، اما وقتى شرايط و عملكرد مردم تغيير مىكند، خداوند نيز آنان را از نعمت خويش محروم مىسازد و به راه ديگرى مىبرد. پس اين كار، به هر حال، در دست خدا است و هر چه بخواهد، انجام مىدهد.
حضرت على(ع) در ادامه آن بخش از خطبه 192 نهج البلاغه، كه در آن، نعمتهاى بعثت رسول خدا(ص) را بر مىشمرد و يادآورى مىكند كه نعمتهاى فراوان در سرزمين حجاز، مديون بعثت آن حضرت است، به بيان مسأله حكومت مىپردازد و اصلاح امور مردم را در سايه پديدار شدن حكومت ثابت و قاهرى مىداند كه حاصل بعثت پيامبر اكرم(ص) بوده است. اين حكومت، به مردم حجاز، عزت و قدرت بخشيد و آنان را حاكم بر كسانى قرار داد كه پيش از بعثت، حاكم بودند و آنان را به قدرتى مىرساند كه هيچكس ياراى مبارزه و مقاومت در برابر آنان را نداشت:
فانظروا الى مواقع نعم اللّه عليهم حين بعث اليهم رسولا... قد تربعّت الامور بهم فى ظلّ سلطان قاهر و آوتهم الحال الى كنف عزّ غالب و تعطّفت الامور عليهم فى ذرى ملك ثابت فهم حكام على العالمين و ملوك فى اطراف الارضين يملكون الامور على من كان يملكها عليهم.... پس به محلهاى نعمتهاى خداوند به مردم، هنگامى كه پيامبر اكرم را به سوى آنان فرستاد، بنگريد...همانا امور آنان در سايه قدرت كامل و غالب استوار گرديد و در سايه عزتى غالب قرار گرفتند و امور به آنان در اوج حكومتى ثابت و پايدار روى آورد. پس آنان حاكم و زمامدار جهانيان شدند و سلاطين روى زمين گشتند و فرمانرواى كسانى شدند كه قبلاً بر آنان حكومت مىكردند....
اين سطنت، كه حضرت، آن را نشأت گرفته از بعثت رسول خدا(ص) مىداند، همان سلطنتى است كه در خطبه ديگر، آن را به خداوند و اسلام نسبت مىدهد و از مردم مىخواهد با اطاعت از او حافظ آن باشند و هشدار مىدهد كه اگر اطاعت نكنيد و سلطنت اسلام از شما منتقل شود، ديگر به سوى شما بر نمىگردد:
انّ اللّه بعث رسولاً هاديا بكتاب ناطق و امر قائم...و انّ فى سلطان اللّه عصمة لامركم فاعطوه طاعتكم غير ملومة و لا مستكره بها و اللّه لتفعلنّ او لينقلنّ اللّه عنكم سلطان الاسلام ثم لا ينقله اليكم ابداً حتى يارزالامر الى غيركم.[21]
البته در اين خطبه نيز پس از اشاره به بعثت رسول خدا(ص) و بيان سلطان خدا و اسلامبهبيان اين مطلب مىپردازد كه سلطان اسلام، ناشى از بعثت آن حضرت و شعبهاىازرسالت او است كه به صورت حكومت اسلامى در جامعه جلوهگر شده است. همينحكومت را حضرت على(ع) در شكواييهاى از قريش، به خود پيامبر اكرم(ص) نسبتمىدهد كه پس از ايشان براى خويش ثابت مىدانسته و قريش آن را از او سلبكردهاند:
فجزت قريشا عنّى الجوازى فقد قطعوا رحمى و سلبونى سلطان ابن امّى.[22]
خداوند مكافات اعمال قريش در باره من را به آنان بدهد! همانا آنان رابطه خويشاوندى را با من قطع كردند و حكومت فرزند مادرم را از من گرفتند.