 |
در عينيت صفات يا ذات مقدس |
|
قال عليهالسلام: و نظام توحيد الله نفي الصفات عنه، ترجمه: نظام و کمال و تمامي وحدانيت و يگانگي خداوند باين است که صفات را از او نفي کني. شرح: براي توضيح فرمايش امام روحي له الفداء، ناگزيريم از ذکر [ صفحه 42] مقدمه، و آن اين است که بيان صفت و موصوف را اولا بنمائيم تا معلوم گردد معناي اين فرمايش امام عليهالسلام بدانکه صفات نظير اعراض است، که بر موضوعات وارد ميشود و معروض غير از عرض است مثلا: سفيدي عارض بر جسم ميشود و سياهي نيز عارض بر جسم ميشود و جسم غير از سفيدي و سياهي است، جسم موصوف است بسفيدي و معروض سفيدي است و سفيدي و سياهي از اعراض جسم است يا در نباتات مثلا: ميگوئي اين سيب، سفيد است و اين سيب سرخ است، اين گلابي بزرگ است، و اين گلابي کوچکست اين حيوان زشت است و اين حيوان خوش قيافه است، تمام صفت و موصوف است، اين انسان عالم است و آن انسان جاهل است و علم از کيفيات نفسانيه است و صفت انسان است، اين انسان شجاع است و آن انسان جبون است و ترسو است. شجاعت و جبن از صفات انسان است و اگر زياد عمر دراز کرد صفت علم از او زايل ميشود، پس معلوم شد که صفت غير از موصوف است، موصوف ذات و حقيقت آن شييء است و صفت عارض بر اوست و عارض غير از معروض است و موصوف غير از صفت است و صفت قائم بموصوف است، يعني اگر موصوف نباشد، صفتي پيدا نميشود، اگر چوبي نباشد درب ساخته نميشود عصا درست نميشود، پس همان جسم چوب است که باشکال مختلفه در ميآيد و آن اشکال عوارض و صفاتي است که وارد بر آن جسم ميشود و صفت از خودش وجود جداگانه ندارد، يعني تا ديواري نباشد نميتواني بگوئي اين ديوار کوتاه است و يا بلند است، و يا سفيد است و يا سياه است، پس کوتاهي و بلندي و سفيدي و سياهي بدون ديوار يا جسم ديگر محال است پيدا شود. [ صفحه 43] حال که اين مثالهاي واضح را ذکر کرديم پس هوش خودتان را جمع کنيد براي بيان نکته و فرمايش امام عليهالسلام، پس اگر خداوند داراي اوصاف زائده بر ذات مقدس بوده باشد دوئيت پيدا ميشود، يعني بايد بگوئيم خداوند داراي علم است، پس دو تا ميشود يکي خود خداوند و يکي هم علم خداوند ميشود مثل انسان که زيد موجود است خارجي و اول جاهل بود و حالا عالم شد، پس زيد غير از علم است و علم غير از ذات زيد است، زيد حيوان ناطق است و علم از کيفيات نفسانيه است که بر زيد عارض شده است خداوند مثل مخلوق خواهد شد که داراي علم است و علم غير از ذات خداوند است. ممکن است باذهان اين اشکال بيايد که خداوند مثل انسان نيست که تو قياس بانسان کردي، خداوند از اول عالم بوده است و خواهد بود ابد الاباد جوابش اين است که اگر اين طور بگوئيم از دو حال بيرون نيست: يا بايد بگوئيم: از اول ذات خداوند داراي علم بوده است، و يا اينکه از اول داراي علم نبوده است و بعد داراي علم شده است. بنا به شق اول لازم ميآيد دو قديم قائل شويم، يعني يک قديم ذات خداوند و قديم ديگر علم خداوند و اين بالبداهه باطل است براي اينکه يک قديم بيشتر نيست و آن ذات خداوند است و بقيه موجودات از عقول و نفوس و فلکيات و همهي موجودات حادث هستند و بعدا پيدا شدهاند. و اگر شق دوم را اختيار کنيم، که اول عالم نبوده و بعدا عالم شده است بطلانش از شق اول واضحتر است، چرا که جاي سؤال است که خداوند محل حوادث واقع شده است. [ صفحه 44] و ثانيا - اين علم را از کجا پيدا کرده است، اگر کس ديگري باو داده است پس از اول جاهل بوده است بعدا عالم شده است. و ثالثا - محتاج به کس ديگري بوده است که علم را باو ميآموزد و خداي جاهل و محتاج بدرد نميخورد، اين مخلوق است، خدا نخواهد بود. پس معلوم شد که بين صفت و موصوف دوئيت است صفت چيزي است قائم است بموصوف و موصوف قائم بخود و ذات خود است، مثلا: زيد داراي قيام است، يعني ايستاده است و داراي قعود است يعني نشسته است و راه ميرود و متحرک است و ساکن است، تمام اينها صفات و عوارضي است که عارض بر زيد ميشود و ذات زيد غير از قيام زيد است و قعود و نشستن زيد غير از خود زيد است و هکذا تمام حرکات و سکنات معاني هستند غير از ذات زيدند و معناي اينکه خداوند متعال داراي معاني نيست و معاني را از خداوند بايد دور کرد همين صفات زائد بر ذات است. تنبيه و ايقاظ: بعد از اين مقدمات و ذکر اين مثالها، پس نسبت بذات مقدس باري تعالي چه بايد گفت و مقصود امام عليهالسلام چيست؟ پس ميگوئيم و لا حول و لا قوه الا بالله؟ مقصود از کلام امام عليهالسلام اين است که: ذات مقدس عين علم است و عين قدرت است و عين حيات است، و باتفاق تمام حکماء و متکلمين اين سه صفت عين ذات مقدس است و در روايت وارد شده علم کله قدره کله حيات کله، و اين عبارات را بعضي طلاب بياطلاع نسبت به شيخ اشراق دادهاند درست است اين عبارات را شيخ اشراق دارد، ولکن عين روايت را برداشته [ صفحه 45] است چنانچه در روايت ديگر [1] وارد شده «ذاته علامه سميعه بصيره» عن هشام بن الحکم [2] في حديث الزنديق الذي سئل اباعبدالله عليهالسلام انه قال له اتقول انه سميع بصير؟ قال ابوعبدالله عليهالسلام هو سميع بغير جارحه و بصير بغير آله بل يسمع بنفسه و يبصر بنفسه و ليس قولي انه يسمع بنفسه انه شييء و النفس شييء آخر و لکني اردت عباره عن نفسي و کنت مسئولا و افهاما لک اذ کنت سائلا فاقول يسمع بکله لا ان کله له بعض و لکني اردت اقهامک و التعبير عن نفسي و ليس مرجعي في ذلک الا الي انه السميع البصير العالم الخبير بلا اختلاف الذات و لا اختلاف المعني. ترجمه: بطور اختصار هشام بن حکم نقل ميکند که زنديقي سؤال کرد از امام ششم عليهالسلام که آيا تو ميگوئي خداوند بينا و شنواست؟ امام فرمودند: ميشنود بدون جارحه ميبيند بدون آلت بلکه ميشنود بذات مقدس و ميبيند بذات خود، بعد فرمود اشتباه نکني اينکه ميشنود به ذات خود خيال نکني که او شييء است و ذات او شيء ديگر است، بلکه چون تو سؤال کردي خواستم بتو بفهمانم، پس ميگويم ميشود بتمام ذات و اينکه ميگويم بتمام ذات نه خيال کني که آن ذات مقدس بعض دارد بلکه براي فهماندن بتو است، بعد فرمود: مرجع گفتار من باين است که آن ذات مقدس شنوا است و بينا است و دانا است و خبير بدون اختلاف ذات و بدون اختلاف معني انتهي. عن ابيبصير قال سمعت اباعبدالله عليهالسلام يقول لم يزل الله جل و علا ربنا و العلم ذاته و لا معلوم و السمع ذاته و لا مسموع و البصر ذاته و لا [ صفحه 46] مبصر و القدرة ذاته و لا مقدور فلما احدث الاشياء و کان المعلوم وقع العلم منه علي المعلوم و السمع علي المسموع و المبصر علي المبصر و القدره علي المقدور قال قلت فلم يزل الله متکلما قال ان الکلام صفة محدثه ليست بازليته کان الله عز و جل و لا متکلم. ترجمه: مختصرا، ابيبصير ميگويد: شنيدم از امام ششم عليهالسلام که ميفرمود: پروردگار جل و علا هميشه بوده است و علم ذات او بود و معلومي نبود و شنوائي ذات او بود و مسموعي نبود و بصر و بينائي ذات او بود و مبصري نبود، و قدرت ذات او بود مقدوري نبود، پس هنگاميکه موجودات را خلق فرمود و تحقق پيدا کردند علم واقع شد بمعلوم و بصر واقع شد بمبصرات و سمع واقع شد بمسموعات و قدرت بمقدورات، ابيبصير عرض کرد خداوند هميشه متکلم بوده است، فرمود: کلام ازلي نيست و از صفات فعل است و حادث است، انتهي. بيان فرمايش امام عليهالسلام که فرمود پس از اينکه علم واقع شد بمعلوم تا آخر حديث همان بيان علم بمقدورات را ميخواهد بفرمايد يعني علم خداوند قبل از خلقت موجودات و بعد از خلقت موجودات با بودن موجودات و نبودن موجودات هيچ تغييري در علم خداوند نيست و به عبارت ديگر حق متعال چون خارج از زمان است همهي زمان و زمانيات نزد ذات مقدس او حاضر است بدون غيبت هيچ موجودي از اين جهت علم بمعدومات عين علم به موجودات است و لکن نه بطور صور مرتسمه در ذات و يا قائمه بذات که ابنسينا قائل است و نه به طور مثل افلاطونيه که افلاطون و اتباع او قائل شدهاند و نه اينکه علم بکليات دارد و جزئيات را از طريق کلي علم دارد که باز ابنسينا [ صفحه 47] قائل است و نه اينکه موجودات حاضرند نزد او بعلم حضوري چرا که کل اين اقوال حدس و تخمين و گمان و افکار بشر است و آنچه از طريق وحي رسيده است آن را بايد گرفت که قابل خطا نيست و آن همان است که در اين احاديث نقل کرديم و احاديث بسيار ديگر بهمين مضمون است که از نقلش خودداري شد و مضمون تمام احاديث اين است که: خداوند از لا متصف است بعلم بدون وجود معلوم و حضور معلوم متصف است بسمع بدون وجود مسموع، متصف است به بصر بدون وجود مبصرات، پس معلوم شد که مراد از نفي صفات نه اين است که خداوند داراي صفات نيست، براي اينکه آيات قرآن و خطب ائمه سلام الله عليهم اجمعين مخصوصا خطب مولي اميرالمؤمنين (ع) پر است از اثبات صفات و در کلام امام عليهالسلام که نفي الصفات عنه فرموده. آيا تهافت و تناقض بين کلمات خود امام هشتم عليهالسلام نيست چون در جاي ديگر اثبات صفات ميفرمايد ممکن است اين اشکال بذهن بعضي بيايد. جوابش اين است: امام عليهالسلام در مقام اين است که صفات زائده بر ذات را که اشاعره آنها را قائلند رد بفرمايد، و هم چنين است در مقام رد کردن عدهاي از متکلمين اهل سنت که قال باحوال شدهاند، يعني صفات ذات مقدس را نه موجود ميدانند و نه معدوم بلکه واسطه بين موجود و معدوم ميدانند و بطلان اين قول محتاج به بيان نيست، زيرا واسطه بين موجود و معدوم غلط است، شييء يا موجود است و يا معدوم، نه موجود باشد و نه معدوم ارتفاع نقيضين است و بطلانش معلوم است، و روح حرف اشاعره باين است ميگويند: [ صفحه 48] «علم و قدرت و حيات و ادراک و ارادت و کراهت اينها معاني قديم ميباشند و قائم بذات حق تعالي هستند و لکن غير از ذات او هستند، و ظاهر چون اشاعره ميگويند: علم و قدرت و حيات و ادراک و اراده و کراهيت اينها معاني قديمه هستند و قائم بذات حق تعالي هستند و غير از ذات او ميباشند و ظاهرا منشأ اين قول باطل اين باشد که چون ديدند مفهوم علم غير از مفهوم قدرت است و مفهوم قدرت غير از مفهوم حيات است و اينها باز غير از مفهوم ادراک و اراده و کراهت است، و اين صفات مفاهيم متعدده هستند و علاوه بر اين مفاهيم با ذات مقدس ربوبي مغايرند و علاوه بر اين صفات و اين مفاهيم همه عوارض ميباشند و اگر حادث باشند و بر ذات مقدس وارد شوند لازم ميآيد که ذات مقدس محل حوادث و عروض عوارض باشد، بخيال واهي خود خواستهاند که اصلاح کنند گفتهاند که اين صفات قديمند و زائد بر ذات او هستند نه عارض بر ذات که خداوند محل عوارض واقع شود. جواب اشاعره را از چند جهت ميدهيم: جهت اول - اين است که نتوانستهاند فرق بين مفهوم و مصداق را بگذارند، مفاهيم صفات متعدد است يعني از علم قدرت فهميده نميشود، چون مفهوم علم يعني دانش و انکشاف و مفهوم قدرت يعني توانائي، پس با هم مغاير هستند و همين طور مفهوم حيات يعني زنده غير از مفهوم اراده و کراهت است و لکن تمام اين صفات در يک نفر جمع ميشود مثلا ميگوئي: فلان عالم است و شجاع است و باتقوي و جواد است و زاهد است، تمام اين صفات در يک نفر پيدا شد، يعني صفات و مفاهيم متعدده يک مصداق پيدا کردند که زيد باشد يا عمرو باشد؟ [ صفحه 49] اشاعره مفاهيم متعدده را نتوانستند در يک فرد و يک مصداق جمع کنند از اين جهت صفات را قديم دانستند. حالا نسبت بذات مقدس ربوبي جل و علا ميگوئيم تمام اين صفات متعدده از ذات بسيط من حيث جميع الجهات انتزاع ميشود و لکن فرقش اين است از انسان اگر اين صفات متعدده انتزاع شود و لو شخص واحد است و لکن جهات و حيثيات فرق دارد، يعني از حيث علم عالم است انتزاع علم از او ميشود از حيث پرهيزگاري انتزاع زهد و تقوي ميشود، از حيث حيات انتزاع زنده بودن ميشود و هکذا هر چه صفات يک انسان زياد شود از جهات متعدده و حيثيات مختلفه که در او جمع شده انتزاع معاني متعدده از همان شخص واحد و مصداق فرد انتزاع ميشود، و لکن در حق تعالي عزاسمه اين طور نيست، حيثات و جهات مختلفه غلط است، يعني از همان ذات حيات و قدرت و تمام صفات بدون حيثات و بدون جهات انتزاع ميشود، يعني: از مصداق واحد بسيط من جميع الجهات و صرف الذات تمام صفات بدون تعدد جهات انتزاع ميشود. و بعبارت اخري بهمان ذات مقدس که سميع است همان عينا بصير است و بعبارت ديگر، سمع و بصر و علم و حيات و قدرت تمامش يکي است، يعني: به همان جهتي که سميع است عين بصير است و عين علم است و عين قدرتست تعبير به جهت از ضيق عبارت است و الا جهت هم معني ندارد، پس همان طور که در روايات تعبير فرمودهاند: ائمهي هدي سلام الله عليهم اجمعين ذات علامه و سميعه و بصيره هيچ جهت اختلاف و تکثر راه ندارد، ذات بحث بسيط و صرف النور و عين القدره و عين العلم، علم کله و قدره کله [ صفحه 50] و حياه کله بلا اختلاف و لا تکثر. عجب است از غواص بحارالانوار اهل بيت علامه مجلسي رضوان الله تعالي عليه که در مجلد توحيد بحار ميفرمايد: آنچه از اخبار استفاده ميشود و از خطب که نفي صفات فرمودهاند ائمه «يعني نفي صفات زائده مراد است» و اما عينيت صفات با ذات مقدس که مصداق واحد باشد اين از اخبار استفاده نميشود. جواب علامه رضوان الله عليه واضح است، همهي اين روايات که فرمودهاند، ذات علامه ذات سميعه و يا فرمودهاند، قدره کله حيات کله، و يا پارهاي از روايات ديگر که ميفرمايند عالم بذاته و قادر بذاته، و يا روايت ديگر که فرموده سميع بما يبصر و يبصر بما يسمع، که جهات را ميخواهد بکلي از بين ببرد و عينيت صفات را با ذات حضرت سبوح قدوس يکي بداند، پس اين همه روايات يعني چه بگذريم. و نيز جاي تعجب است از شيخ بزرگوار صدوق رضوان الله عليه که در کتاب توحيد ميفرمايد: هر وقت خداوند را توصيف کرديم بصفات ذات معنايش اين است که بهر صفتي که اثبات کنيم ضد آن صفت را نفي کردهايم، مثلا: اگر گفتيم حق متعال عالم است يعني جاهل نيست، و اگر گفتيم قادر است يعني عاجز نيست، و اگر گفتيم غني است يعني فقير نيست، و اگر گفتيم عزيز است، يعني ذليل نيست، و اگر گفتيم حکيم است يعني عجول نيست، و اگر گفتيم شنوا و سميع است يعني کر نيست، و اگر گفتيم بصير است يعني کور نيست. ميخواهد بگويد که: حالا که نفي اضداد کرديم اثبات ميشود که لا شييء [ صفحه 51] مع الله و هو الواحد الاحد القدوس الفرد - انتهي فرمايش صدوق. جوابش اين است که در ضدين لا ثالث لهما ارتفاعش محال است يعني همان طور که اجتماع ضدين محال است، ارتفاع ضدين که سوم ندارد محال است و اين صفاتي که ايشان ذکر کردهاند تمام از اين قبيل است مثلا: بين علم و جهل ضديت است و هر دو ضدين هستند و بين موت و حيات ضديت است، يعني ضدين ميباشند و بين حلم و عجله ضديت است يعني ضدين ميباشند، و هکذا باقي صفات از اين قبيل است پس اگر هر يک از اين صفات را نفي کرديم ضد ديگرش امر وجودي است و قهرا و بالملازمه اثبات ميشود، پس اگر گفتيم جاهل نيست يعني مسلما عالم است چون ارتفاع ضدين محال است، يا بايد جاهل باشد و يا بايد عالم باشد نميشود که نه عالم باشد و نه جاهل باشد بين علم و جهل واسطه نيست اگر يکي از آنها نبود مسلم يکي ديگر باشد. پس اين فرمايش جناب صدوق تطويل بلاطائل است و درست نيست بلي چون بعضي از روايات ائمه هدي ارواحنا له الفداء باين مضمون رسيده است که عالم را معنا کردهاند يعني: جاهل نيست، نظر جناب صدوق به آن چند روايت است، لکن نه چنين است، براي همان است که در اول بحث اشاره شد که ميخواهد صفات زائده بر ذات را بردارند و چون طرف مقابل استعداد نداشت که عين بودن صفات را با ذات مقدس ربوبي بفهمد. امام عليهالسلام باين تعبيرات فرمودهاند: و الا نه اينکه خداوند داراي صفات نبوده باشد منبع تمام کمالات و ينبوع صفات و چشمه و عين کافوري آنجاست و تمام علوم و کمالات انبياء و اولياء شمهي و رشحهايست از صفات [ صفحه 52] ذات و جلال و کمال و کبريائي ذات حضرت متعال در بين شرح خطبه شريفه برخوردم بکلام شيخ احمد احسائي در شرح الزياره: اين مرد با آنکه خودش را اهل تحقيق ميداند و در قبال حکماء کلماتي دارد و در روايات اهل بيت سلام الله عليهم اجمعين بسيار وارد است و در اين مبحث بکلي از روايات دور افتاده است، توحيد صفات را معني کرده است که هر چه در عالم وجود است از ذوات موجودات و اعراض و جواهر، اينها تمام آثار حقند و صفات حقند، تا ميرسد باين عبارت که ميگويد: فمعني توحيد الصفات انه ليس الا صفاته و آثاره، و الآثار صفاته کما قال (ع) لا يري فيه نور الا نورک، لان الاشياء آثاره و صفات افعاله و افعاله صفاته و صفات الصفات صفات الي آخر... اولا، موجودات خارجيه که تمام آيات و علامات حضرت معبودند همانطور که در آيات اشاره فرموده است: «سنريهم آياتنا في الآفاق...» آيات خداوند را بصفات حق اشتباه کرده است، و باز آيات را بصفات افعال اشتباه دوم است که کرده است، و باز افعال را صفات ذات قرار داده است با اينکه صفت فعل ربطي بصفات ذات ندارد، اشتباه سوم. قال عليهالسلام: بشهادة العقول ان کل صفه و موصوف مخلوق - و شهادة کل مخلوق ان له خالقا ليس يصفه و لا موصوف و شهادة کل صفة و موصوف بالاقتران بالحدث و شهاده الحدث بالامتناع من الازل الممتنع من الحدث. شرح: امام عليهالسلام بعد از آنکه نفي صفات زائده را فرموده، در عبارات قبل فعلا در مقابل برهان عقلي است که چرا صفات زائده را نفي [ صفحه 53] فرموده است از راه برهان احتياج ممکن الوجود لواجب الوجود، بطوريکه سابقا اشاره شد صفت محتاج بموصوف است و بخودي خود وجودي ندارد، چون قيام صفت بموصوف است، پس سر تا پا عين احتياج است بموصوف و از طرف ديگر موصوف هم محتاج بصفت است در رسيدن بکمال خود، پس از طرفين احتياج است، و هر چيزي که احتياج در او پيدا شود او ممکن الوجود است، نه واجب الوجود، پس نه صفت تنها واجب الوجود است، چون محتاج است و نه موصوف تنها واجب الوجود است، چون او هم محتاج شد و نه هر دو با هم واجب الوجودند، چون ترکيب حاصل ميشود، پس بايد هر دو محتاج به ديگري باشند که نه صفت است و نه موصوف. و ممکن است برهان را بطور ديگري هم تقرير کرد، باين بيان که اگر صفات زائده بر ذات باشند ذات و صفات هر دو مخلوق خواهند بود نه خالق چون صفت و موصوف مقترن يکديگرند و اقتران که آمد احتياج خواهد آمد احتياج که آمد امکان خواهد آمد، پس واجب الوجود نخواهد شد. و ممکن است بطور ديگري برهان تقرير شود، باين بيان که: اگر صفات باريتعالي زائد بر ذات باشند آيا اين صفات ممکن الوجودند يا واجب الوجود ميباشند، اگر ممکن الوجود باشند لازم ميآيد ترکيب ذات واحد از وجوب و امکان و اين باطل است و اگر اين صفات واجب الوجودند لازم ميآيد تعدد قدماء و آن نيز باطل است و علاوه اين صفات زائده را خود واجب الوجود در خودش ايجاد کرده، لازمهاش اتحاد فاعل و قابل است و آن نيز باطل است و اگر ديگري ايجاد کرده پس صفات معلول ديگري است و علاوه باز همان محظور احتياج و امکان خواهد آمد. [ صفحه 54] بعد از اين برهان که بيان فرمود که خلاصهاش از راه احتياج و امکان صفات زائده را نفي فرمود دوباره از راه برهان حدوث وارد شدند که فرموده است: و شهادة کل صفة و موصوف بالاقتران يعني صفت و موصوف بايد مقرون يکديگر باشند باقتران خاصي و اقتران که آمد ترکيب خواهد آمد ترکيب که آمد حدوث خواهد آمد، پس صفت و موصوف هر دو حادثند و هر حادثي شهادت ميدهد که محال است ازلي و قديم باشند، زيرا که حدوث يا قدم محال است جمع شود و موجود ازلي با حدوث امتناع دارد.
| |
|
|
 |
آمار و اطلاعات |
|
| |