 |
در بيان يگانگي خداوند |
|
قال عليهالسلام: «و اصل معرفة الله توحيده» يعني: ريشه و پايه شناختن خداوند شناختن يگانگي و وحدانيت اوست. شرح: گاهي گفته ميشود واحد و مراد عدد است و مبدأ اعداد از [ صفحه 34] واحد و از يکي شروع ميشود همان يکي است که ميشود دو تا و سه تا و چهارتا تا برسد به آلاف و الوف، و گاهي واحد گفته ميشود در قبال کثرت و زيادي چه در اعداد و چه در مکيل و موزون، مثلا: يک کيلو نسبت به صد کيلو قليل و کم است و مبدأ کثرت و صد کيلو است. و گاهي واحد گفته ميشود و ارادهي نوع ميشود، و گاهي واحد گفته ميشود و جنس اراده ميشود، و لذا در حديث روز جمل در وقتيکه اميرالمؤمنين (ع) مشغول بصف آرائي لشکر بودند «قام اعرابي فقال يا اميرالمؤمنين اتقول ان الله واحد فحمل الناس عليه فقالوا يا اعرابي اما تري ما فيه اميرالمؤمنين من تقسيم القلب فقال (ع) دعوه فأن الذي يريده الا عرابي هو الذي نريده من القوم، ثم قال يا اعرابي ان القول في ان الله واحد علي اربعة اقسام فوجهان منها لا يجوز ان علي الله عز و جل و وجهان يثبتان فيه فاللذان لا يجوزان عليه فقول القائل واحد يقصد به باب الاعداد فهذا ما لا يجوز لان ما لا ثاني له لا يدخل في باب الاعداد، اما تري انه کفر من قال ان الله ثالث ثلثه و قول القائل هو واحد من الناس يريد به النوع من الجنس فهذا ما لا يجوز عليه لانه تشبيه عز و جل ربنا عن التشبيه... الحديث. [1] . يعني در روز جمل در وقت صفآرائي و مهياي جنگ اعرابي از اميرالمؤمنين عليهالسلام سؤال کرد که آيا ميگويي خداوند يگانه و يکي است؟ اصحاب به او حمله کردند که چه جاي اين سؤال است، فرمود: وابگذاريد او را جنگ ما با اين قوم براي همين است بعد چهار معني فرمود براي واحد که دوتاي از آنها در خداوند جايز نيست، يکي آنکه خدا را [ صفحه 35] عدد بداني چون خداوند دوم ندارد که داخل باب اعداد شود، و ديگر آنکه خدا را نوع بداني مثل نوع انسان که نوع باز در تحت جنس است اين هم غلط است و تشبيه است. و اما آن دو که در خداوند جائز است در وقت مناسب اين رساله نقل خواهيم کرد: پس گاهي واحد عددي است و گاهي واحد نوعي است، مثل انسان و گاهي واحد جنسي است مثل حيوان و گاهي واحد عرضي است و گاهي واحد است بمعني سعه وجودي و گاهي در مفارقات گفته ميشود واحد، مثل عقل و نفس و لکن واحديت و وحدت حق متعال از تمام آنها بيرون است. مثلا زيد واحد است و يک است و لکن داراي اجزاء زياد از عروق و رباطات و شحم و لحم و چشم و گوش و بيني و ساير اجزاء ديگر که مرکب شده است، و شده است زيد، و شما ميگوئيد: يک نفر آمد درست است يک نفر است و لکن مرکب است از اجزاء کثيره و زيادي، يک خورشيد است و لکن اجزاء زياد دارد و يا مثلا: ميگوئي يک درخت درست است و لکن داراي شاخه و ريشه و برگ و چوب پس تمامي ممکنات را که ببيني تمام مرکبند «کل ممکن زوج ترکيبي له ماهيه و وجود»، پس وحدت و يگانگي خداوند شباهت به يگانگي مخلوق ندارد، و اگر يگانگي حق متعال شبه مخلوق بود او هم مثل مخلوق بود و حال آنکه حق تبارک و تعالي از هيچ جهت شباهت به مخلوق ندارد، پس واحد بودن خداوند بچه معناست و چه بايد گفت؟ آنچه از مجموع روايات ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين اين حقير [ صفحه 36] استفاده کردم، و از کلمات حکماي الهيون که آنها هم اخذ از فرمايشات ائمهي معصومين سلام الله عليهم اجمعين نمودهاند اين است: خداوند واحد است، يعني شريک ندارد، يعني در وجوب وجود منفرد است، چنانچه در حديث مولي اميرالمؤمنين که صدر حديث را در اين رساله ذکر کرديم و دو وجه ديگر در معناي واحد فرمود و بعد فرمود: جائز است در خداوند فرمود و قول القائل هو واحد ليس له في الاشياء شبيه کذلک ربنا و قول القائل واحد احدي المعني يعني به انه لا يقسم في وجود و لا عقل و لا و هم کذلک ربنا عز و جل حديث تمام شد. معناي ديگر: خداوند واحد است يعني: نظير ندارد، چرا که اگر نظير داشت واحد نبود، معناي ديگر واحد: بينونت نام بين خالق و مخلوق ناسخيت برداشته شود، معناي ديگر واحد: يعني چيزي قبل از او نبوده و چيزي بعد از او نيست، پس اوست حادث کننده موجودات، و اوست مفني موجودات، پس اوست متوحد در ازل. و اما احد: خصوصيتي دارد که با واحد فرق دارد، خداوند متعال احد است، يعني جنس و فصل ندارد که حدي براي او قائل شوند، پس اجزاء حديه ندارد و ماده و صورة ذهنيه ندارد، مثل اعراض و اجزاء کميت يعني مقداريت ندارد، يعني ذات مقدس محض الوجود و صرف الحقيقه است من حيث هو هو. بسط و تحقيق: چون کلام به اينجا رسيد و بحث توحيد از غوامض علوم است و از مشکلترين معارف الهيه است، مناسب ديدم که مقداري شرح بدهم: [ صفحه 37] بعضي توحيد را اين طور معني کردهاند: اثبات القدم و اسقاط الحدث و بعضي ديگر گفتهاند: التوحيد نسيان ماسوي التوحيد. و بعضي ديگر گفتهاند: التوحيد اثبات الواحد من غير مشارکه في وصف و لا نعت. و بعضي گفتهاند: التوحيد بقاء الحق و فناء مادونه. و بعضي گفتهاند: التوحيد، محو آثار البشريه و اثبات تجرد الالوهيه و بعضي گفتهاند: التوحيد اسقاط الاضافات و اطلاق المقيدات. و بعضي گفتهاند: التوحيد، رؤية الوحده في عين الکثره و رؤية الکثره في عين الوحده. و بعبارت اخري: التوحيد، اثبات الوجود و نفس الموجود و رؤية العابد عين المعبود. و بعبارت اخري: التوحيد، مشاهده الجمع في عين التفصيل و مشاهدة التفصيل في عين الجمع. و بعضي گفتهاند: التوحيد، تمييز الحق عن الخلق و افناء الخلق في الحق. اين بود نهايت فهم عدهاي از علماء و حکماء که نزديک به مشرب تصوف و صوفيه است و خلاصه تمام بيانات با عبارات مختلفه که نقل کرديم وحدت در عين کثرت، و کثرت در عين وحدت است و بعبارت ديگر اندراج فرق در جمع بطوري که کثرت رسوم مزاحمت با احديت حقيقيه نداشته باشد و به عبارت ديگر شهود وحدت در کثرت، و کثرت در وحدت يا اضمحلال در عين واحدة و شهود حقيقت در اطلاق و تقييد شهودي که از هر دو قيد مطلق باشد [ صفحه 38] يعني ديدن در عين تقييد و در عين اطلاق، يعني منافات ندارد تقييد اطلاق را و نه هم اطلاق تقييد را نه بدام قيود قيد شدم نه به اطلاق نيز صيد شدم پس معلوم باشد که ولو عبارات مختلف است و لکن تماما حرفشان يکي است، و آن همان است که حق متعال وجود جداگانهاي غير از وجود موجودات ندارد و در همه جلوه کرده است، و توحيد معنايش اين است، با تمام مخلوقات هست و اگر او را وجود جداگانهاي بداني او را محدود کرده بلکه با تمام حدود و ممکنات او هست، تا آنکه محدود نباشد. خواجه عبدالله انصاري در منازلالسائرين ميگويد: در زمانهاي گذشته بعضي از من سؤال کردند از توحيد صوفيه، اين اشعار را در جواب آنها گفتم: ما وحد الواحد من واحد اذ کل من وحده جاحد توحيد من ينطق عن نعته عارية ابطلها الواحد توحيده اياه توحيده و نعت من ينعته لاحد ملا عبدالرزاق کاشاني در شرح منازلالسائرين اين طور معنا کرده است اشعار را: «تو که توصيف کني حق را و توحيد نمائي او را اثبات کردهاي وجود خودت را، و حال آنکه بايد فناء رسوم و اغيار شود تا توحيد صادق آيد، و تو که نطق کردي و حرف زدي اثبات وجود کردي براي خودت و حال آنکه هر چه رائحهي وجود از او پيدا شود بايد محو شود. البته نقل بمعني کرديم عبارات عربي او را و همين خواجه عبدالله انصاري [ صفحه 39] در رسالهي نور وحدت ميگويد: اي سيد موجود يکي است که بصورت موهوم متعدد مينمايد تا ميرسد که ميگويد: اي سيد، عابد اوست و معبود اوست عابد است در مرتبه تقييد و معبود است در مرتبهي اطلاق، و تمييز در مراتب از امور عقليه است، و موجود نيست مگر يک حقيقت تا ميرسد به اينکه ميگويد: هر چه در ادراک درآيد اوست و هر چه ادراک نشود نيز اوست، تا آنکه ميگويد: هر چه او را وجود گويند ظهور اوست و آنچه او را عدم است بطون او ميباشد. تا آنکه ميگويد: اول اوست، آخر هم اوست باطن اوست مطلق اوست مقيد هم اوست جزئي اوست، کلي اوست، منزه اوست مشتبه اوست، و نظير اين را ملا عبدالرحمن جامي ميگويد: هم مقيد خود است و هم مطلق گه ز باطل نموده گه از حق اوست مغز جهان جهان همه اوست خود چه مغز چه پوست هم همه اوست محيي الدين عربي در اول فتحات ميگويد: «سبحان من اظهر الاشياء و هو عينها» و در فتوحات ميگويد: «عارف کسي است که حق را در همه ببيند، بلکه حق را عين همه چيز بداند». بايد گفت به اين حضرات قطع نظر از آيات و روايات و خطب ائمه سلام الله عليهم اجمعين و ادعيه، اولا - لابد عقل را قبول دارند، آيا ممکن است که انسان مرتبهي انسانيت خودش را رها کند و بشود حمار و الاغ و دو مرتبه برگردد انسان شود؟ نه ممکن نيست، پس ذات مقدس بيچون مرتبهي الوهيت را رها کند و با ممکنات يکي بشود، و باز دو مرتبه برگردد بالوهيت خودش؟ ممکن است صوفيه بگويند: اين طور نميگوئيم، در عين احديت و مقام قدوسيت که جمع است در عين حال مقام فرق است و با ممکنات يکي است اين [ صفحه 40] همان کوسه و ريش پهن است، که در عين آنکه در آن مقام است، در اين مقام است، معنايش اين است، در عين اينکه واجبالوجود است در عين حال ممکنالوجود است، در عين آنکه غني مطلق است در عين حال فقير محض است، چون با ممکنات درآميخته و جزو آنها شده است. و ثانيا - معناي وحدت در کثرت و ظهور وحدت بصورت کثرات بايد به حسب وجود باشد، و اين انقسام و تقسيم وجود است، و اين مخالف با احديت است چون احديت معنايش اين است که به هيچ نحوه قابل انقسام و تقسيم نيست، اگر بگويد: به حسب عقل تقسيم ميکنيم نه بحسب وجود، باز هم غلط است چون انقسام عقلي در احديت غلط است، و اگر بگويد: تقسيم وهمي است آن هم بدتر است، مخالف است با احديت پس صوفيه چطور موحدند؟ و از همه عجيبتر حرف آن پير خر گمراه خواجه عبدالله انصاري است که ذکر کرديم که ميگويد: موجود خداست معدوم خداست، معدوم که لا شييء محض است، معلوم نيست چرس زياد کشيده اين نامربوطها را گفته؟ اعراض از در خانهي علم و اولياء و ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين انسانرا باين واديهاي جهنم مياندازد، فرمايش اميرالمؤمنين صلوات الله عليه وقتيکه سؤال کردند از توحيد، فرمود: «التوحيد ان لا تتوهمه». توحيد و يگانگي خداوند آن است که خدا را توهم نکني، يعني تشبيه نيست انقسام نيست، نظير ندارد، تقييد ندارد، و قوه عاقله و واهمه کار نميکند تمام انبياء پيغمبران و کتب آسماني همه بنداي بلند ميگويند: خدا با مخلوق مباين است، و تشبيه غلط است تمامش تنزيهه است. [ صفحه 41] «يسبح لله ما في السموات و ما في الارض الملک القدوس و العزيز الحکيم» آنچه در آسمانها و زمين است تنزيه ميکنند خداوند عزيز را. «يسبح لله ما في السموات و الارض و هو العزيز الحکيم» - «سبحان ربک رب العزه عما يصفون». در دعاي صباح مولي اميرالمؤمنين سلام الله عليه ميفرمايد: «و تنزه عن مجانسه مخلوقاته و جل عن ملائکة کيفياته» تعبير به تنزه از مجانست ميخواهد بکلي مغايرت بين مخلوق و خالق را بيان بفرمايد. يک سؤالي از صوفيه ميکنم، و آن اينست که شما خودتان قبول داريد و از موضوعات مسلمه تمام اديان است و اساس قرآن مقدس هم بر همين است که مخلوق بواسطهي اعمال، و کردار نيک و بد مختلف ميشوند: يک عده مؤمنين و صلحاء و عباد و زهادند که بواسطهي عبادات و طاعات مورد الطاف حق، تبارک و تعالي ميشوند، و يک عده منافقين و کفار و فساق و جبارين مورد طرد و لعن خداوند قرار ميگيرند، و بنا بقول صوفيه که وجود حقيقت واحده است و در دار تحقق يک حقيقت بيشتر نيست و خالق و مخلوق يکي است و عابد و معبود يکي است، پس با فساق و منافقين و کفار حقيقت واحده سيار است، و با عباد و صلحاء نيز موجود است، پس فرقي بين مؤمنين و صلحاء و منافقين ابدا نيست، و علاوه چه کسي را عذاب ميکند بايد خودش را عذاب کند؟
| |
|
|
 |
آمار و اطلاعات |
|
| |