 |
در بيان معرفة الله |
|
قال عليهالسلام، معرفته حقيقت معرفه الله اطلاع بر معرفت صفات جلال و جمال خداوند است بقدر طاقت بشريه و اطلاع بر کنه محال است و معرفت حضرت متعال داراي مراتبي است: اول - معرفت فطري است که انسان وقتي نگاه بآسمان و زمين و خلقت موجودات عجيبه و غريبه اين عالم مينمايد قهرا متوجه بخالق قادر توانا خواهد شد، يعني فطرت و جبلت انسان است که بگويد خلقت اين موجودات بدون مدبر حکيم ممکن نيست و اگر اقرار بخداوند جبلي و فطري نبود و بستگي فطرت بشر بخداوند نبود در صدد جستن خدا بر نميآمدند و به عبارت اخري خداجوئي و خداپرستي اگر در کمون بشر نبود گوش بحرف انبياء نميدادند، و انبياء فقط مذکرند «انما انت مذکر» و ريشه اين مطلب از عالم ذر سرچشمه گرفته در وقتيکه خداوند فرمودند: «الست بربکم قالوا بلي» آيا نيستم من خداي شما همه گفتند چرا و تصديق کردند و نگفتند نعم که تکذيب ميشد.» ابن هشام در کتاب مغني فرق بين نعم و بلي را ذکر کرده است. در روز الست بلي گفتن، امروز به بستر لا خفتي و قرآن مقدس در بسياري از آيات اين مطلب را بيان فرموده است: قالت لهم رسلهم افي الله شک فاطر [ صفحه 26] السموات و الارض، يعني گفتند براي جماعت کفار پيغمبران آنها که آيا در خداوند متعال شکي است و حال آنکه خلقت کننده آسمانها و زمينها است؟ و باز در سورهي عنکبوت آيهي 64 ميفرمايد: «و لئن سئلتهم من نزل من السماء ماء فاحيا به الارض بعد موتها ليقولن الله قل الحمد لله بل اکثرهم لا يعقلون».ترجمه: اگر سؤال کني از آنان چه کسي از آسمان باران نازل نموده است و زمين مرده را زنده ميگرداند؟ خواهند گفت: پروردگار، بگو حمد و ثناء براي خداوند است و لکن بيشتر آنان عقل ندارند و تعقل نميکنند. و باز در سورهي طه آيهي: 56 و 57: «الذي جعل لکم الارض مهدا و سلک لکم فيها سبلا و انزل من السماء ماء فاخرج به من نبات شتي کلوا و ارعوا انعامکم ان في ذلک لآيات لاولي النهي». ترجمه: اوست خداوندي که قرار داده است زمين را مهد و آرامگاه شما و راههائي براي شما قرار داده است، و نازل فرموده است از آسمان باران را و از آن باران گياههاي مختلف از زمين برون آورده است، بخوريد و بچرانيد چهارپايان خود را، در اين آيات علاماتي است براي صاحبان عقول. آيات در اين زمينه زياد است براي نمونه اين چند آيهي مبارکه نقل شد و اما روايات از اهل بيت (ع) و خطب و کلماتشان در اين زمينه بسيار است، من جمله در اين خطبه مبارکه که اميرالمؤمنين عليهالسلام تعريف مورچه را ميفرمايد، چنين بيان ميکند: «و لو فکر و في عظيم القدره» اگر فکر کنند در عظمت قدرت خداوند که [ صفحه 27] چطور مورچه باين کوچکي را چشم و گوش داده و استخوان باو داده با اين صغر که از کوچکي ممکن است گاهي بچشم ديده نشود، و چطور دانه را بلانه خود حمل و ذخيره ميکند و تابستان براي زمستان نگه ميدارد و بعد ميفرمايد: اگر فکر کنيد در مجاري اکل او و در منافذ بالا و پائين و آنچه در شکم اوست از اطراف اضلاع شکم او تا آنجا که ميفرمايد: «و لو ضربت في مذاهب فکرک لنبلغ غاياته ما دلتک الدلاله الا علي ان فاطر النمله هو فاطر النحله لدقيق کل شييء و غامض اختلاف کل حي و ما لجليل و اللطيف و الثقيل و الخفيف و القوي و الضعيف في خلقه الاسواء و کذلک السماء و الهواء و الرياح و الماء فانظر الي الشمس و القمر و النبات و الشجر و الماء و الحجر و اختلاف هذا الليل و النهار و تفجر هذه البحار و کثره هذه الجبال و طول هذه القلال و تفرق هذه اللغات و الالسن المختلفات فالويل لمن انکر المقدر و جحد المدبر زعموا انهم.... ترجمه: ميفرمايد: و اگر فکرت را جولان دهي تا نهايت فکر را و آخر درجهي فکر را برسي نخواهي يافت مگر اينکه خالق مورچه همان خالق نخله درخت خرماست، بواسطه باريک بودن و دقيق بودن هر چيزي و بواسطه اختلاف هر ذي حيات و زنده و بزرگ و کوچک و سبک و سنگين و قوي و ضعيف تمام در خلقت مساوي هستند و هم چنين است آسمان و زمين و رياح و آب و هوا، پس نگاه کن بآفتاب و ماه و درختان و آب و سنگ و اختلاف شب و روز، و جريان درياها و زيادي کوهها و درازي قلههاي کوه و اختلاف لغات، واي بر کسيکه انکار کند مقدر و صانع آنها را تا آخر... فرمايشات مولي الموحدين صلوات الله عليه از آيات پروردگار چه حيوانات [ صفحه 28] و چه آسمان و چه زمين و چه سائر موجودات معرفت فطري و دلالت بر ذات مقدس ربوبي براي انسان حاصل است، منتهي مراتب فرق ميکند و بعضي از متأخرين از علماء فرمودهاند: معرفت خداوند ضروري است، شايد همين معرفت فطري مقصود آنها است و صاحب مجمعالبحرين رد کرده است فرمايشات آنها را به اينکه معرفت خداوند کسبي است نه ضروري، و به نظر اين ناچيز جمع بين قولين باين است، آنها که فرمودهاند معرفت ضروري است يعني معرفت فطري، و آنها که گفتهاند نظري و کسبي است يعني مراتب فوق و بالاتر را گفتهاند، و جمع بين قولين ميشود. بعضي از محققين مثل خواجه طوسي مراتب معرفت را به سه قسم و يا به چهار قسم تقسيم نمودهاند و مثال بآتش زدهاند: مرتبهي اول: مثل آدمي است که اسم آتش را شنيده است و دانسته است که موجودي است که هر چه او را ملاقات کند فاني ميکند، و اين مرتبه در معرفت خداوند مثل معرفت کساني است که از روي تقليد تصديق کردهاند بدون حجت و برهان. مرتبهي دوم: مثل کساني است که دود را ديدهاند و فهميدهاند که اين دود بدون مؤثر نميشود، پس حکم کرده است به بودن آتش و نظير اين مرتبه اهل استدلال و اهل برهان هستند که حکم کردهاند به وجود صانع حکيم از روي براهين. مرتبهي سوم: و مرتبهي سوم کساني هستند که حس کردهاند حرارت آتش را و نورانيت آتش را ديدهاند و انتفاع از او بردهاند و نظير اين مرتبه در معرفت الله مؤمنين خالص هستند که اطمينان پيدا کردهاند و اعلاي از اين مرتبه [ صفحه 29] مرتبهي ديگري است که خودش را به آتش بسوزاند، و نظير اين مرتبه در معرفت و شناسائي خداوند مرتبه اهل شهود است، و اهل فناء في الله. «انتهي فرمايش خواجه طوسي» در حديث وارد شده است: «لو يعلم الناس ما في فضل معرفة الله تعالي ما مدوا اعينهم الي ما منع به الاعداء من زهرة الحيوه الدنيا» يعني: اگر مردم ميدانستند که در معرفت و شناسائي خداوند چه فضيلتي است نگاه نميکردند بزيور دنيا که دشمنان خداوند دارا هستند. بحث و تحقيق: آيا معرفت و شناسائي فعل بشر است و بشر مکلفند که خدا را بشناسند و يا اينکه معرفت و شناسائي حضرت معبود فعل خداوند است که او بايد خود را بشناساند؟ اشتباه نشود موجودات عالم آيات حقند و علامات او هستند، و از آيات و علامات بصانع حکيم انسان پي ميبرد، چنانچه در کتاب مقدس اشاره فرموده است: «سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم...» و آيات باين مضمون زياد است، و لکن بحث در اينجا نيست، در معرفت و شناسائي است پس ميگوئيم: بعون الله و توفيقه که معرفت صنع الله است و کار بنده نيست، اول - از راه دليل عقلي اين مطلب را اثبات ميکنم و بعد استشهاد بآيات شريفه و بروايات اهل بيت سلام الله عليهم اجمعين. اما دليل عقلي: بدانکه معرفت اشياء و شناسائي آنها و علم به آنها از دو حال بيرون نيست، يا بحصول صورت آنهاست در ذهن، به اين معني که موجودات خارجي را نفس انسان تجريد از ماده ميکند و صورت او در ذهن [ صفحه 30] ميآيد، بلکه بنا بمشرب تحيق اشياء بحقايقها و انفسها در ذهن ميآيد و در تمام انحاء وجودات چه خارجيه و چه ذهنيه ماهيت و ذات شييء محفوظ است. و يا اينکه معرفت اشياء بعلم حضوري است: اما قسم اول - ذات مقدس ربوبي منزه است از صورت - و باينکه در ذهن کسي بيايد و محاط واقع شود علاوه صور اشياء مخلوق نفس است و نفس بخلاقيت خود صور اشياء را در ذهن خلق مينمايد و ذات مقدس مبراست از آنکه مخلوق کسي واقع شود و متصور به صورت گردد. اما قسم دوم: که حضوري است و آن ممکن نيست مگر بفناء عالم در معلوم و فناء شاهد در مشهود، پس معرفه الله محال است و خود فلاسفه و حکماء اعتراف دارند که بعلم حصولي و حضوري معرفت خداوند محال است، بلکه به مفاهيم کليه است و بوجوه و عناوين مثل وجود و قدرت و علم و تازه خود اين مفاهيم حقائق آنها شناختني نيست، پس ذات پاک مبدأ را چطور ميخواهند بشناسند. و اما روايات و ادعيه: «في الکافي عن ابيعبدالله عليهالسلام من زعم انه يعرف بحجاب او بصوره او مثال فهو مشرک لان حجابه و مثاله و صورته غيره و هو الله واحد موحد». ترجمه: در کافي از امام ششم سلام الله عليه نقل مينمايد: که فرمود کسي که گمان کند خدا را ميشناسد بحجاب يا بصورت و مثال پس او مشرک است، زيرا که حجاب و مثال و صورت غير خداست و اوست خداوند يکتا، «الحديث» فقط محل شاهد از حديث شريف نقل شد و الا حديث تتمه دارد. [ صفحه 31] في التوحيد، فيما سئل الجاثليق عن اميرالمؤمنين عليهالسلام عرفت الله بمحمد (ص) ام عرفت محمد بالله؟ فقال صلوات الله عليه ما عرفت الله بمحمد (ص) و لکن عرفت محمدا بالله عز و جل حين خلقه فاحدث فيه الحدود من عرض و طول فعرفت انه مدبر مصنوع بالاستدلال و الهمام منه و ارادة کما الهم الملائکه طاعته و عرفهم نفسه بلا شبيه و لا کيف. ترجمه: جاثليق نصاري از اميرالمؤمنين (ع) سؤال کرد خدا را بمحمد (ص) شناختي يا محمد (ص) را بخدا شناختي؟ امام فرمود: خدا را بمحمد نشناختم بلکه محمد (ص) را بخدا شناختم، هنگاميکه در او حدود قرار داد از عرض و طول فهميدم که او مصنوع خداست بالهام خداوند همانطور که الهام فرمود بملائکه و شناسانيد خودش را به آنها بدون تشبيه و کيف. و در دعا وارد است: «اللهم عرفني نفسک» خدا يا بشناسان خودت را بمن، و در دعاي عرفه است از حضرت ابيعبدالله الحسين تعرفت لکل شيء فما جهلک شييء، و باز در دعاي عرفه است: الهي بک عرفتک و انت دللتني عليک و لولا انت لم ادر ما انت، خدايا بتو تو را شناختم و تو دلالت کردي مرا بمعرفت خودت، يعني اگر خود را نميشناساندي نميشناختم تو را. خواجوي کرماني همين معناي لطيف را در اين غزل بيان کرده است: ز تو با تو راز گويم به زبان بي زباني به تو از تو راه جويم بنشان بي نشاني ز تو ديده چو بدوزم که توئي چراغ ديده ز تو کي کناره گيرم که تو در ميان جاني [ صفحه 32] و در حديث وارد است: «اعرفوا الله بالله» خدا را بخود خدا بشناسيد. شايد معناي حديث شريف اين باشد که وقتيکه نفي کرد تشبيه خداوند را بچيزي و نفي کرد شباهت او را بارواح و انوار، فقد عرف الله بالله يک وقتي ابنسينا که اهل برهان است، با يک نفر از اهل مکاشفه که ظاهرا شيخ ابوسعيد ابوالخير بوده است ملاقات کرد، از شيخ سؤال کرد که شما براهين عقليه را خيلي قبول نداري «بم عرفت ربک؟» خدا را به چه نحوه شناختهايد، ابوسعيد جواب داد: بواردت ترد علي القلب و اللسان عاجز عن بيانها، گفت بالهامات و وارداتي که بقلب وارد ميشود و زبان از بيان آنها عاجز است. و شاه نعمت الله همين معنا را در ديوان خود گفته است: حق را بخلق هر که شناسد نه عارف است حق را به حق شناسي که عارف همين بود و در آيات مبارکات زياد اين معني وارد شده است: هو الذي انزل السکينه في قلوب المؤمنين ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم. الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور. تنبيه و اشارة: بايد دانست که عرفت الله غير از علمت الله است، يعني اگر عرفان و معرفت بواسطهي درک جزئيات بيکي از حواس خمسه باشد مثل اينکه بگويد: فلان شييء را شناختم يعني بيکي از حواس خمسه او را درک کردم و دانستم اين را معرفت ميگويند. [ صفحه 33] و گاهي معرفت اطلاق ميشود به چيزي که فراموش شده و بعد بياد انسان ميآيد، ميگويد: «شناختم» و معاني ديگري هم گفته شده است که سبب تطويل رساله ميشود. و بموجود بسيط و مجرد از درک و اداراک هم گفته ميشود، مثل اينکه ميگويي عرفت الله و لکن نميگويي علمت الله و شايد نکتهي اصلي مطلب اين باشد که در معرفت و عرفان ولو بطور مختصري راه بآن شييء پيدا کرده باشد معرفت و شناختن صادق است، و لکن علم بشييء دو نحوه است: اگر بطور اجمال شناخته باشد باز هم همان عرفان و معرفت است و لکن اگر بطور حقيقت شناخته باشد که تعريف علم همان احاطه به حقيقت آن شييء است که علم عبارت از انکشاف شييء است در نزد عالم و اين در حق متعال جل شأنه محال است، زيرا که او محيط است و محاط واقع نشود و علم باو باين معني محال و غلط است، از اين در که از اين درگه که شاهان نااميدند گدايان کي به مقصودي رسيدند براهي کافکند پي باد پائي بمنزل کي رسد اشکسته پائي در آن طوفان که آسيب نهنگ است شکسته زورقي را کي درنگ است
| |
|
|
 |
آمار و اطلاعات |
|
| |