نفس انسان چون از عالم ملکوت است قابل از براي ترقيات فوقالعاده است، بعد از طي کردن مراتب تخليه و تجليه و تجليله ميرسد بمقام «فنا» باين معنا که فقط نظرش بقدرت و کبريائيت و علم و ارادهي حق است، و بعبارت اخري متخلق باخلاق الله ميشود چنانچه در حديث قدسي که عامه و خاصه هر دو [ صفحه 23] نقل کردهاند: «ما تقرب العبد الي بشييء افضل مما افترضت عليه و لا يزال يتقرب الي بالنوافل حتي احبه فاذا حبته کنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش به». و رجله الذي يمشي بها حتي يسمع بي يبصربي يبطش بي و بي يمشي در اين هنگام متخلق باخلاق الله ميشود مبادا خيالت پريشان شود که العياذ بالله دست عبد و بنده خدا دست خدا ميشود، و خداوند، دست ندارد، يا کسي خيال کند که صفات خداوند که عين ذات اوست قائم بنفس انسان بشود حاشا و کلا (مرحوم فيض هم اينجا به اشتباه رفته در کتاب علماليقين ميگويد فما ظنک بنفس تجردت عن البدن و عن التعلق بغير الله و اتصلت اتصالا معنويا لا هوتيا الخ). تعبير باتصال که فيض مرحوم نموده است درست نيست، بهترين تعبير براي مقام فنا، فرمايش مولي الموالي اميرالمؤمنين سلام الله عليه و روحي له الفداء ميباشد در دعاي ماه شعبان عرض ميکند بخداوند: «و انر ابصار قلوبنا بيضاء نظرها اليک حتي تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الي معدن العظمه و تصير ارواحنا معلقه بعز قدسک. عرض ميکند: خداوندا چشمهاي دل ما را نوراني بگردان که بسوي تو نظر کند، تا وقتيکه چشمهاي دل بشکافد حجب نور را، پس برسد بمعدن عظمت پس بگردد ارواح ما معلقه بعز قدس تو. ميخواهد بفرمايد: که روح باقي است بهمان اسم و رسم خودش منتهي معلق شده بعز قدوس، يعني ذات مقدس بري است از حلول و اتحاد و عينيت بعزت خودش که غالب بر همه موجودات است در روح تصرف ميفرمايد [ صفحه 24] و حجابها را برطرف ميفرمايد، پس اتصال در عبارت جناب فيض درست نيست. قال العلامه المحقق نصيرالدين طوسي «ره» في شرح الاشارات «العارف اذا انقطع عن نفسه و اتصل بالحق رأي کل قدرة مستغرقة، في قدرته المتعلقه بجميع المقدورات و کل علم مستغرق في علمه الذي لا يعوب عنه شييء من الموجودات و کل ارادة مستغرقة في ارادته التي لايتأبي عنها شييء من الممکنات بل کل وجود و کل کمال وجود فهو صادر عنه فائض من لدنه فصار الحق حينئذ بصره الذي يبصره به و سمعه الذي به يسمع و قدرته التي بها يفعل و علمه الذي به يعلم و وجوده الذي به يوجد فصار العارف حينئذ متخلقا باخلاق الله بالحقيقه انتهي قدس سره».بيان خواجه طوسي بسيار پر مغز است تعبير باستغراق فرموده است يعني تمام هويات مستهلک است در نظر عارف در جنب هويت ذات قدوس تعالي شأنه يعني: علمي نيست غير از علم او، حياتي نيست غير از حيات او بصيري نيست غير از بصر از، پس در عبارت خواجه که فرموده است: فصار الحق حينئذ بصره، يعني يبصر بالله و يسمع بالله يعني: از قوي بينياز ميشود. چنانچه مولي فرمود: ما قلعت باب خيبر بقوه جسدانيه، بل قلعته بقوه ربانيه، و اينکه خواجه فرمود: فصار العارف حينئذ متخلقا باخلاق الله بالحقيقه يعني اخلاق مسلط شده است بر او بطوريکه از اخلاق خودش باز مانده، يعني انانيت سزاوار حق خداوند است و بقيه موجودات استقلالي ندارند، بلکه عين الربط و معاني حرفيهاند. [ صفحه 25] کنا حروفا عاليات لم نقل متعلقات في ذراء اعلي قلل، يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله، پس هويتي براي احدي نيست و هويت هويت اوست لا اله الا هو، لا هو الا هو، پس انا الله گفتن غلط است. کسي شريک خدا نميشود و در اينجا کلام در عبادت را ختم ميکنم.
|