 |
در عبوديت حق تعالي |
|
قال عليهالسلام، «اول عباده الله معرفته» ترجمه: اول عبادت خداوند شناختن خداست، و اصل و ريشهي شناختن خداوند يگانگي اوست و نظام و تمامي و يکي بودن خداوند نفي صفات است از او. شرح: اول عبوديت و بندگي خداوند معرفت و شناسائي اوست، زيرا که اگر او را نشناسي و عبادت کني، پس او را عبادت نکرده و غير او را عبادت کردهاي، پس عبادت فرع بر معرفت است. عبادت در لغت: بمعناي غايت خضوع و تذلل است، و از اين جهت براي غير خداوند جايز نيست. عبادت در اصطلاح: بمعناي مواظبت بر مأموربه است. عبادت و بندگي خداوند، داراي مراتبي است، چنانچه در حديث کافي وارد شده است:«عن ابيعبدالله عليهالسلام قال ان العبادة ثلاثه: قوم عبدوا الله عز و جل خوفا، فتلک عبادة العيد، و قوم عبدوا الله تبارک و تعالي لطلب [ صفحه 4] الثواب، فتلک عبادة الاجراء، و قوم عبدوا الله عز و جل حباله فتلک عبادة الاحرار و هي افضل العباده». «ترجمه: حضرت صادق عليهالسلام ميفرمايد: عبادت خداوند بر سه قسم است: دستهي اول - عبادت ميکنند خداوند را از روي خوف و ترس، اين عبادت غلامان است که از ترس مالک و آقاي خود فرمان برداري ميکنند. دستهي دوم - عبادت ميکنند خداوند را براي اجر و مزد و ثواب و بهشت و اين نوع عبادت نظير عبادت اجراء و کسانيکه کار ميکنند براي مزد و اجر گرفتن از صاحب کار. دستهي سوم: - کساني هستند که عبادت ميکنند خداوند را فقط براي محبت و دوستي خداوند، و اين عبادت مردمان آزاد است و اين افضل عبادات است». و اشاره به همين مراتب سهگانه است فرمايش مولاي متقيان اميرمؤمنان صلوات الله عليه که عرض ميکند: ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا في جنتک بل وجدتک اهلا للعباده. يعني: «خداوندا من تو را پرستش نکردم براي ترس از آتش تو و نه براي طمع در بهشت تو بلکه تو را يافتم که اهليت از براي عبادت داري از اين جهت تو را عبادت کردم». و نيز در مقام مناجات اميرالمؤمنين عليهالسلام عرض ميکند: «الهي کفي بي عزا ان اکون لک عبدا و کفي بي فخرا ان تکون لي ربا». يعني: خداوندا کفايت ميکند در عزت من که بنده تو باشم، و کفايت [ صفحه 5] ميکند مرا از حيث افتخار که تو پروردگار من باشي. تنبيه در حروف عبد که سه حرف است اشاراتي است: حرف اول عين است، اشاره است بعلم عبد بخداوند تبارک و تعالي يعني بندگان خدا بمقام علم و يقين رسيدهاند. چنانچه مولي المتقين علي بن ابيطالب عليهالسلام در وصف عباد متقين در خطبهي همام ميفرمايد: «و هم و الجنه کمن قد راها فهم فيها منعمون، و هم و النار کمن قد راها فهم فيها معذبون». يعني: عباد متقين در مقام يقين رسيدهاند، بمقامي که گويا بهشت را ميبينند و خود را متنعم بنعمتهاي بهشت ميبينند، و گويا جهنم را ميبينند و خود را معذب بعذاب الهي ميبينند. حرف دوم باء است، اشاره است بدوري عبد و بودن عبد از ماسواي خداوند. حرف سوم دال است: اشاره است به نزديکي عبد بخداوند متعال، اشاره از انبياء عظام در قرآن مقدس ذات اقدس ربوبي نوعا تعبير به عبد فرموده است، درباره خضر پيغمبر و نرفتن حضرت موسي و يوشع بن نون نزد او ميفرمايد: «فوجد اعبدا من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما» پس يافته بنده از بندگان ما مرا و دربارهي ايوب ميفرمايد: «نعم العبد انه اواب» نيکو بندهاي بود ايوب و يا دربارهي داود ميفرمايد: «و اذکر عبدنا داود» اي رسول ما ياد کن بندهي ما داود را، و از اين قبيل آيات بسيار است. [ صفحه 6] و دربارهي شخص خاتم الانبياء ميفرمايد: «سبحان الذي اسري بعبده ليلا من المسجد الحرام الي...» پاک و منزه است آنچنان خدائي که سير داد به بندهي خودش، و يا در تشهد نماز وارد شده است: «و اشهد ان محمدا عبده و رسوله» شهادت ميدهم که محمد صلي الله عليه و آله بندهي او و فرستاده اوست. محقق طوسي در اخلاق ناصريه از قول حکماء نقل ميفرمايد: که عبادت خداوند تبارک و تعالي بر سه گونه است: الاول - «ما يجب علي الابدان کالصلوه و الصيام و السعي في المواقف الشريفه لمناجاته جل ذکره». قسم اول: عباداتي است که واجب است بر ابدان و بدنهاي بنيآدم، مثل نماز و روزه و سعي کردن در حج خانه خداوند و امثال آن. الثاني - «ما يجب علي النفوس کالاعتقادات الصحيه من العلم بتوحيد الله و ما يستحقه من الثناء و التمجيد و الفکر في ما افاضه الله علي العالم من جوده و حکمته ثم الاتساع في هذه المعارف». قسم دوم: عباداتي است که واجب است بر نفوس و ارواح بنيآدم مثل اعتقادات صحيحه از علم بتوحيد و يگانگي خداوند متعال و از ثناء گفتن تسبيح و تمجيد ذات مقدس ربوبي و فکر کردن در افاضه خداوند بر عالم و خلقت عالم از روي حکمت و جود و احسان حق نسبت بموجودات و توسعه دادن فکر را در اين معارف. قسم سوم: عباداتي است که عبارت از معاملات و زراعات و تأديه امانات و نصيحت برادران مؤمن و معاونت آنها و جهاد با اعداء و حمايت از حوزهي [ صفحه 7] اسلام و امثال اينها، انتهي فرمايش محقق طوسي. حقيقت عبوديت را امام ششم در حديث عنوان بصري بيان فرمودهاند و اين حديث شريف را ارباب سلوک عنايت خاصي باو دارند و بشاگردان توصيه ميکردند ياد گرفتن آنرا، وقتيکه عنوان سؤال کرد: يا مولاي ما حقيقه العبوديه؟ قال عليهالسلام ثلاثه اشياء: «ان لا يري العبد لنفسه شييء مما خوله الله ملکا لان العيد لا يکون لهم ملک بل يرون المال مال الله و يضعونه حيث ما امرهم الله». فرمود: حقيقت عبوديت و بندگي آن است که عبد براي خودش ملکي نبيند، براي اينکه عبد و بندگان براي آنها مال و ملکي نيست، مال را مال خدا ميدانند و بهرجا که خداوند امر فرموده که صرف کنند به همان موارد صرف ميکنند. جملهي دوم: «و لا يدبر العبد لنفسه تدبيرا» فرمود: عبد و بنده براي خود تدبيري نکند. جملهي سوم: فرمود: «و جمله اشتغاله حيثما امره الله تعالي و نهاه عنه»، تمام اوقات خود را مشغول نمايد باوامر حق تعالي و نواهي او. بعد فرمود: «فاذا لم ير العبد فيما حوله الله ملکا هان عليه الانفاق» زمانيکه بندهي خدا براي خودش ملکي نبيند انفاق کردن بر او آسان ميشود «و اذ افوض العبد تدبير نفسه الي مدبر هانت عليه مصائب الدنيا» زمانيکه عبد واگذار کرد تدبير خودش را بخداوند و مدبر حقيقي، مصائب دنيا بر او آسان ميشود». «و اذ اشتغل العبد فيما امره الله و نهاه، لا يتفرغ منها الي المراء [ صفحه 8] و المباهات مع الناس» و زمانيکه عبد مشغول شد باوامر و نواهي حق جل و علا فراغت پيدا نميکند براي جدال و مباهات و تفاخر نمودن بمردم. بعد فرمود: «فاذا اکرم الله العبد بهذه الثلاث هانت عليه الدنيا و الابليس و الخلق و لا بطلب الدنيا تفاخرا و تکاثرا و لا بطلب عند الناس عزا و علوا و لا بدع ايامه باطله فهذا اول درجه المتقين». يعني: زمانيکه خداوند اکرام فرمود به بنده باين سه خصلت دنيا و شيطان و خلق نزد او بيقدر و منزلت خواهد شد و دنيا را طلب نميکند براي فخريه کردن و زياد نمودن و بلندي عزت و علو نزد مردم طلب نميکند و ايام و روزگار خود را باطل نميگذارد و اين درجه اول متقين است، تا آخر حديث شريف... في الکافي، عن ابيعبدالله عليهالسلام قال في التورات مکتوب يابن آدم تفرغ لعبادتي املاء قلبک ثقتي و لا آکلک الي طلبک و علي ان اسد فاقتک و املاء قلبک خوفا مني و ان لا تفرع لعبادتي املاء قلبک شغلا بالدنيا ثم لا اسد فاقتک و آکلک الي طلبک. در کتاب شريف کافي از حضرت صادق عليهالسلام روايت کرده است که فرمود: در تورات نوشته شده است پسر آدم خودت را فارغ بساز براي عبوديت و بندگي من تا قلب تو را پر کنم از ثقه و اطمينان، و تو را واگذار نکنم به طلب خودت و بر من است که فقر وفاقه تو را سد کنم و قلب تو را پر کنم از خوف خودم، و اگر خودت را فارغ نکني براي عبادت من پر ميکنم قلب تو را که مشغول بدنيا باشي و فقر وفاقه تو را سد نميکنم و تو را وا ميگذارم به طلب خودت. [ صفحه 9] و قال ابوعبدالله عليهالسلام قال الله تبارک و تعالي: يا عبادي الصديقين تنعموا بعبادتي في الدنيا فانکم تتنعمون في الآخره. باز در کافي نقل ميفرمايد که حضرت صادق عليهالسلام فرموده که: خداوند فرمودهاند: که بندگان صديق من در دنيا متنعم شويد بعبادت من که در آخرت بواسطه اين عبادت متنعم خواهيد شد از نعمتهاي غير متناهيه خداوند. قال رسول الله صلي الله عليه و آله: افضل الناس من عشق العباده فعانقها و اجتها بقلبه و باشرها بجسده و تفرغ لها فهو لا يبالي علي ما اصبح من الدنيا علي عسر ام علي يسر. باز در کافي نقل ميفرمايد: که رسول خدا (ص) فرموده است: افضل تمام مردم کساني هستند که عاشق عبادت پروردگار باشند و معانقه کنند و دربر بگيرند عبادت را و دوست بدارند بقلب خودشان و با بدن خود بچسبانند و فراغت نداشته باشند مگر براي عبادت، اين اشخاص باک ندارند که چگونه صبح کنند، آيا بعسرت و سختي و يا بآساني. عود و تنبيه: از بيانات گذشته روي آيات مبارکات و روايات اهل بيت عصمت سلام الله عليهم اجمعين معناي عبادت و عبوديت حق تعالي معلوم شد، حالا بعضي از صوفيه عبادت را طور ديگر معني کردهاند. [1] . در اين آيهي مبارکه: «و قضي ربک ان لا تعبدوا الا اياه» ميگويد و قضي ربک تکوينا کما امر تکليفا او امر تکوينا و تکليفا علي استعمال القضاء بمعني [ صفحه 10] ايصال الامر الي المأمور به. الي ان قال و المعني قضي ربک ان لا يقع منکم عبادة تکوينا الا له او ان لا يقع و لا يصح تکوينا و اختيارا او لا يصح اختيار او تکليفا منکم عبادة الا له ثم قال اعلم ان الله تعالي منزه عن المثل و الثاني و لکن له المثل الاعلي و الانسان مثل اعلي له تعالي فمثل الحق تعالي في العالم الکبير باملاکه و افلاکه و ارضه و مواليده مثل النفس الانسانيه في العالم الصغير بقواها العاليه و الدانيه و ارواحها الجيرانيه و السماوية و اعضائها الارضيه و صورها الزهبيه. الي ان قال: و لما کان اجزاء العالم مظاهر الله الواحد القهار بحسب اسماء اللطفيه و القهريه کان عبادة الانسان لاي معبود کانت عبادة الله اختيار اختيارا ايضا، الي ان قال: فالانسان في عبادتها اختيارا للشيطان کالانسيه و للجن کالکهته و تابعي الجن و للعناصر کالزرد و شينه و عابدي الماء و الهواء و الارض و للمواليد کالوثنيه و عابدي الاحجار و الاشجار و النباتاب و کاالسامريه و بعض الهنود الذين يعبدون سائر الحيوانات و الجمشيديه و الفرعونيه الذين يعبدون الانسان و يقرون بالهنيه و للکواکب کالصابئيه و للملائکه کاکثر الهنود و للذکر و الفرج کبعض الهنود و القائلين بعبادة ذکر الانسان و فرجه و کالبعض الاخر القائلين بعبادة ذکر مهاد يوملکا عظيما من الملائکه و فرج امرئته کلهم عابدون لله من حيث لا يشعرون لان کل المعبودات مظاهر له باختلاف اسمائه و لذلک قيل: اگر مؤمن بدانستي که بت چيست يقين کردي که دين در بت پرستيست اگر کافر زيت آگاه بودي چرا در دين خود گمراه بودي [ صفحه 11] و قال المولوي: ساحت موسي قدس در باب صغير تا فرود آرند سر قوم ز جير زانکه جباران بدند و سرفراز دوزخ آن باب صفير است و نياز آن چنانکه حق ز لحم و استخوان از شهان باب صغيري ساخت هان ساخت سرکين دانکي محرابشان نام آن محراب مير و پهلوان چون عبادت بود مقصود از بشر شد عبادتگاه کردن کس سقر الي ان قال: فعلي هذا معني الآيه «قضي ربک قضاء حتما لا تخلف عنه ان لا يعبد عبد عبادة شييء من الاشياء الا کانت العبادة له و بقضاته و بامره التکويني الي آخر ما قال»... خلاصه و فشردهي اين عبارات اين است که از براي خداوند مثل نيست بلکه مثل است بعد تشبيه کرده است قدرت خداوند را بنفس انسان که همان طور که اعضاء و جوارح و قواي ظاهري و باطني تمام مسخر نفس هستند و نفس بوحدته کل قوي است و صور ذهنيه تمام مسخر نفس هستند همين طور تمام عالم از افلاک و سماوات و ارضين و کليه موجودات از ملائکه و غير ملائکه تمام مسخر حق سبحانه و تعالي هستند، بعد از اين مقدمات ميگويد: چون تمام اجزاء عالم مظاهر اسماء خداوند است چه اسمائه لطفيه و چه اسماء قهريه، پس هر معبودي را که انسان عبادت کند در حقيقت خدا را عبادت کرده، بعد ميگويد: ابالسه که ابليس و شيطان را عبادت ميکند، و کهنه که جن و اجنه را عبادت ميکنند، وزر دشتيه که عناصر را عبادت ميکنند، و وثونيه و بتپرستان [ صفحه 12] که آب و هوا و زمين و مواليد ثلاثه را عبادت ميکنند و سامريين که احجار و سنگها و اشجار و نباتات را عبادت ميکنند، و بعضي از هنود و هنديها که گاو و حيوانات را عبادت ميکنند، و مثل فرعونيان و جمشيديه که انسان را عبادت ميکنند، و مثل صائبيه که ستارگان را عبادت ميکنند، و باز مثل اکثر هنود که ملائکه را عبادت ميکنند، و مثل فرقهي ديگر از هنود که آلت و ذکر انسان را عبادت ميکنند، و بعضي ديگر که عبادت آلت و ذکر مهاديو که ملک عظيم و بزرگيست عبادت ميکنند. تمام اينها عبادت خداست، چون همه مظاهر اسماء و صفات خدا را عبادت ميکنند، پس عابد خدا هستند، بعد همان اشعاري که در بالا نوشتيم همانها را نقل ميکند. جواب صوفي عارف اين است: اولا - مقدمهاي درست کرد که نسبت خداوند بعالم کبير و تسلط او بعالم کبير مثل تسلط نفس است باعضا و قوا که همه مسخر نفس هستند، اين مقدمه اصلا غلط است، بجهت اينکه نفس بمنزله فصل است و بدن به منزلهي جنس و نفس متحد با بدن است، و لذا متأثر ميشود بتأثير بدن، پس مباين با بدن نيست يا حال در بدن است بنا بقول بعضي مثل حلول سلطان در مملکت و يا مثل ناخدا و کشتي و خداوند تبارک و تعالي نه متحد است با عالم و نه حال در عالم است که حلول کرده باشد، مثل آب و گل که در گل حلول کرده و علاوه نفس بدون بدن کاري از او ساخته نميشود و حتي در عالم خواب باز ميبيند که با بدن کار ميکند و لو بدن مثالي است و بدن عالم ديگري است و نفس هميشه احتياج به بدن دارد. [ صفحه 13] حال ميگويم حاشا ربنا پروردگار جلت قدرته و عظمته که نه متحدست با عالم و نه حلول کرده در عالم و نه دور است از موجودات، بل هو اقرب الينا من حبل الوريد. يار نزديکتر از من به من است وين عجبتر که من از وي دورم بعد از آنکه دانستي که مقدمهاي را که چيده بود اين صوفي غلط است حال بپردازيم به اصل مطلب، موجودات را مظاهر حق گرفته اگر مظهر به معناي آن باشد که موجودات آيات و علامات هستند و آثار ربوبي هستند و از علامت و اثر پي به ذوالعلامه و مؤثر بايد برد، مطلبي است مسلم و بدون اشکال و اگر مراد از مظاهر اين باشد که تمامي موجودات در حقيقت وجود يکي هستند منتهي از حيث شدت و ضعف فرق دارند که مذهب حکماي فهلويين است که حقيقت امر برگشتن باين است که خداوند عدل مخلوقات است در اصل حقيقت که برگشتش بوحدت وجود است. مثلا: از باب مثال اگر آفتاب را مرتبهي او را حفظ کنيم و بگوئيم آفتاب نير اعظم است رئيس ستارگان است در فلک چهارم است قلب آسمان است، نور ستارگان از اوست، بعد جايز نيست که اين احکام را براي ستارگان اثبات کنيم، چرا که مرتبهي آفتاب را حفظ نکردهايم. حالا صوفيه در عين اينکه مرتبهي احديت را که مرتبهي غيبالغيوبست و لا اسم له و لا رسم له ميدانند، در عين حال خدا را با تمام موجودات و مظاهر يکي ميدانند و خودشان نميفهمند که تناقض ميگويند. براي وضوح مطلب بعضي از عبارات آخوند «ملا صدرا» را نقل ميکنيم از مفاتيح الغيب، که گمانم اين است که ملا سلطان هم از او دزديده است: [ صفحه 14] قال: لما علمت انه تعالي عين الحقيقه الذي به يوجد سائر الاشياء فيکون ظاهرا بذاته لذاته مظهرا لغيره، اذ الوجود عين الظهور سواء کانت في الاعيان او في غيرها، فالله نور السموات و الارض ففي هذا لمشهد الاسني زالت الظلمات و بطلت الاعدام و الامکانات فلم يبق غشاوة - و لا ظلمه الا طرده و لا حجاب و لا سر الا مزقه لان السر يقيد المستور و الحجاب يحد المحجوب و لا حد لذاته و صفاته و لا قيد لجماله و جلاله فکيف يستره شييء او يغيب عنه عين، و انما خفائه لشده ظهوره و بعده لغلبة قربه کالشمس تحجب عن الابصار لغلبته الاشراق و ضعف الاحداق ليس کمثله شييء لانه ليس موجود لا بغيب عنه عين و لا يحصره اين الا الله فجميع الصور الحسيه و المعنويه مظاهره و مجاليه فهو المشاهد من کل صورة و هو الناطق بکل لسان من غير لسان، و هو المنظور اليه بکل عين و لا نظر اليه بصير فيحد و هو المسموع بکل سمع و لم يسمع له کلام فيفصل الي ان قال: فخرج عن التقييد و التحديد بظهوره في القيود و الحدود و ليکون هو المعبود فقضي ان لا تعبدوا الا اياه فکانت الاصام و الاوثان مظاهر له في زعم الکفار فاطلقوا عليها اسم الاله هو الذي دل عليه ذلک المظهر فقضي حوائجهم و عاقبهم اذ لم يحترموا ذلک الجناب اللهي في هذه الصورة الجماديه فهم الاشقياء و ان اصابوا اذ لم يعبدوا الا الله و المحجوبون سعدوا و ان اخطاؤا اذ ما عبدو الاصنما صورته اوهامهم و منحته افهامهم، فما ادري ايهما اشقي فالشقي من قيده و شبهه و السعيد من اطلقه و نزهه عن التشبيه بشرط ان لا يقيده بالتنزيه فانظر الي هذا السر العجيب و هذا السريان الوجودي في هذه المظاهر کيف سعد به قوم و شقي به آخرون. [ صفحه 15] درست تأمل کنيد که ملا سلطان و ملا صدرا چه ميگويند، خلاصه کلام ايشان اين است که: خداوند جلت قدرته در مظاهر ظهور کرده است و هر موجودي را که پرستش کني خدا را پرستش کردهاي، پس خدا را از قيود و حدود خارج کن چون تمام قيود و حدود اوست، تمام گوشها گوش اوست و تمام السنه و زبانها زبان اوست، پس تمام صور حسيه و صور معنويه مظاهر و مجالي خداوند است. بعد ميگويد: کفار که عبادت بت ميکردند چرا کافر شدند، براي آنکه خدا را فقط در بت ديدند و مقيد کردند و حال آنکه همهي موجودات را بايد که معبود قرار داد، پس اشقياء و کفار که بت پرستيدند عبادت نکردند مگر خدا را و شقي شدند براي آنکه خدا را منحصر در بت پرستيدن کردند و حال آنکه همهي موجودات معبودند و همه را بايد پرستيد (و محجوبون مرادش متشرعه است) اينها خطا کردند که يک خدا را پرستيدند. بعد ميگويد: نگاه کن، باين سر عجيب که سريان وجود چطور يک فرقه سعيد شدند و فرقهي ديگر شقي شدند. در نصوص الحکم درفص موسوي و يافص هاروني ميگويد: موسي (ع) که ريش هارون را گرفت «و اخذ بلحية اخيه يجره اليه» براي اين بود که چرا مردم را از عبادت گوساله دور کردي خدا ميخواهد در همهي صور عبادت شود، شاء الله ان يعبد في کل صوره. تمام اين حرفها و کلمات دور ميزند روي وحدت وجود که وجود را يک حقيقت واحده ميدانند در همهي موجودات و عبارات مختلفه و مثالهاي گوناگون [ صفحه 16] گاهي تشبيه بدريا ميکنند و موجودات را بمنزلهي موجهاي دريا فرض ميکنند که آخر موجها بر ميگردد بدريا، بلکه خود درياست، گاهي تشبيه بآب گل که در گل ميباشد. اولا - مشائيين وجودات را حقايق متباينه ميدانند، مسلم نيست که حقيقت وجود يک حقيقت مشترکه بين همهي موجودات باشد. و ثانيا - روي مبناي اصالة المهية اصل است، و وجود امر اعتباري است. و ثالثا - اين اشکاليکه اشاره کرديم در اول که وحدت وجود و تطور خداوند بتطور مخلوقات معنايش اين است که حفظ مراتب بشود و حال آنکه خود حکماء و صوفيه که بمراتب قائلند و روي حرف خود آنها که بمراتب قائلند، بنابه وحدت وجود يا بايد خداوند از مرتبهي احديت نزول بکند و بيايد در مراتب مخلوقات و يا بايد مخلوقات ترقي کنند و برسند بمرتبهي خدائي و هر دو غلط است و حق با مشائيين است که وجودات را حقايق متباينه ميدانند و مفاد تمام روايات اهل بيت طهارت همين است که بينونت کلي است مخصوصا، بين خالق و مخلوق هيچ سنخيتي نيست و معناي تسبيح و تقديس خداوند که ميگوئي سبحان الله پاک و منزه است خداوند از ذات و از صفات جميع ممکنات همين است، پس عبارات اين صوفي در بيانالسعاده غير از اضلال و گمراهي و توهين بذات مقدس خداي لايزال چيزي ديگر نيست و همچنين عبارات آخوند ملا صدرا روي مشرب حکمت غير از اضلال و گم شدن از راه شريعت چيز ديگري نيست و فقط پر کردن اوراق و دفاتر است از عبارات مختلفه گوناگون. بشوي اوراق اگر همدرس مائي که درس عشق در دفتر نباشد [ صفحه 17] پس همانطور که در اول کتاب گفتيم که عبادت عبارت است از نهايت خضوع و تذلل و او منحصر است بخداوند متعال و براي غير خدا احرام است به ادلهي اربعه، قل يا اهل الکتاب تعالوا الي کلمة سواء بيننا و بينکم ان لا نعبد الا الله و لا نشرک به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوانا مسلمون. و قال الله لا تسجدوا للشمس، و القمر و لکن اسجدوا لله الآيه. و قال (ع) ان الصلوه و الرکوع و السجود لا تکون الا لک. آيات و روايات آنقدر زياد است که اگر بخواهيم نقل کنيم از وضع رساله و کتاب خارج ميشود و خداوند از شدت غضب آنهائيکه مسيح را عبادت کردند ميفرمايد: لقد کفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم قل فمن يملک من الله شيئا ان اراد الله ان يهلک المسيح ابن مريم و امه و من في الارض جميعا و قال الله تعالي: لن يستنکف المسيح ان يکون عبدا لله و لا الملائکه المقربون - و اشهد ان محمدا عبده و رسوله. و سبحان الذي اسري بعبده... تنبيه و ارشاد: در سورهي مبارکهي آلعمران در ذيل آيهي شريفهي: و ما کان لبشر ان يوتيه الله الکتاب و الحکم و النبوه ثم يقول للناس کونوا عبادا لي من دون الله باز ملا سلطان صوفي ميگويد: [2] لانه ما لم يخرج من انانيته، و لم يحيي بانيه الله لم يوت الکتاب و اذا خرج من انانيته لم يکن له نفسيه حتي [ صفحه 18] يقول کونوا عباد الي من دون الله بل ان قال کونوا عباد الي کان قوله متحدا مع قوله کونوا عباد الله فانه ان قال انا کان اثاه من الحق جاريا علي لسانه لا من نفسه کما اشار اليه المولوي: گفت فرعوني انا الحق گشت پست گفت منصوري انا الحق او برست اين انا هو بود در ستر اي فضول زاتحاد نور نه از راه حلول بود انا الحق از لب منصور نور بود انا الله از لب فرعون زور اين انا بي وقت گفتن لعنت است و اين انا در وقت گفتن رحمت است ثم قال و کما لا يجوز الدعوه الي نفسه لمن بقي عليه من انانيته شييء کذلک لا يجوز ذلک اذا کان الداعي محجوبا عن مشاهدة الحق تعالي في المظاهر فان المحجوب اذا دعي الي المظاهر کان اضلالا و دعوة الي عبادة الاسم دون المعني و لهذا طرد الصادق (ع) اباالخطاب بعد ما کان يدعو المريدين ممن لا يري الله في المظاهر الي آلهه الصادق، و اذا قرج الداعي من انانيته و بقي بانانيته الله کان الداعي هو الله لان الدعوه کانت من الله بآله لسان الداعي و اذا کان الداعي ايضا لا يري في مظهر النبي الا الله کان النبي اسما محضا من غير شوب کونه مسمي، فاذا دعا هذا الداعي الي نفسه کان دعائه الي الله و اذا لم ير المدعو في مظهر الداعي الا الله لم يکن توجهه الا الي المسمي لا الا لم فلم يکن عبادته الا للمسمي بابقاع الاسم عليه و بهذا الوجه قيل بالفارسيه: اگر کافر زيت آگاه بودي چرا در دين خود گمراه بودي اگر مؤمن بدانستي که بت چيست؟ يقين کردي که دين در بت پرستيست. بعد ميگويد: و لکن کونوا ربانيين يقول النبي (ص) کونوا خارجين عن [ صفحه 19] حجب انياتکم حتي ترو الله في کل المظاهر، انتهي بالفاظه و عباراته. چون نظر از اين کتاب استفادهي عموم است، لذا ناگزيرم که بفارسي عبارات او را ترجمه کنم و بعد جوابش را بگويم تا محل استفاده عموم واقع شود. اولا، آيهي مبارکه را معني کرده که مراد از کتاب رسالت است با آنکه مراد قرآن است و حکم را معني کرده بولايت، با آنکه حکم يعني علم ربانيين را اميرمؤمنين سلام الله عليه معني کردهاند، يعني علماء و فقهاء، او معني کرده خارجين عن حجب انياتکم. ثانيا، بپردازيم باصل معناي آيه مبارکه، که ميگويد: ماداميکه بشر از انانيت خود خارج نشود و زنده نشود بزندگاني خداوند کتاب باو داده نميشود، و هر وقت از انانيت خود خارج شد نفسيت و انانيتي نيست تا آنکه بگويد: بندهي من باشيد، بلکه هر گاه بگويد بندهي من باشيد معنايش اين است که بندهي خدا باشيد، زيرا هر گاه بگويد من، يعني خدا، چون منيت و نفسيت از بين رفته است. گفت فرعوني انا الحق... دو مرتبه همين کلمات را باز مشروحا ميگويد که ماداميکه انانيت باقي است مردميکه محجوب هستند و حق را در مظاهر مشاهده نميکنند حق ندارد پيغمبر آنها را بخدا بخواند گمراهي آنهاست و از اين جهت امام صادق اباالخطاب را طرد کرد که ميگفت خدا در مظاهر است، چون مريدين محجوب بودند. بعد ميگويد: وقتيکه داعي و خواننده خارج از انانيت باشد و باقي [ صفحه 20] بانانيت خداوند شد خواننده و داعي خود خداست چون دعوت از طرف خداست بلسان داعي اگر کافر زيت آگاه بودي... بعد ميگويد: و لکن کونوا ربانيين، يعني خارج شويد از انانيت و خودبيني تا خدا را در تمام مظاهر ببينيد، اين خلاصهي تمام حرفهاي اين صوفي گنابادي. و اما الجواب: رسول خدا (ص) در آن فرمايشات مفصلي که به فرق متعدده فرمود، رو کرد به نصاري فرمود: شماها ميگوئيد که قديم يعني: خداوند متحد شد با مسيح مراد شما ز اتحاد چيست؟ آيا ميگوئيد که قديم حادث شد به واسطهي اتحاد؟ يا عيسي قديم شد بواسطهي اتحاد با قديم؟ يا مراد شما اين است که متحد شد يعني اختصاص داد عيسي را بکرامت خودش، اگر بگوئيد قديم حادث شده قول شما باطل است، چون قديم محال است که منقلب شود و حادث شود (مراد رسول الله (ص) اين است که قديم آن است که ذات او، از ازل موجود است بدون سبق بعدم، و محدث آن است که مسبوق بعدم ازلي است و يا عدم در مرتبه علت، پس اگر قديم حادث شود لازمهاش انقلاب وجود ازلي است بعدم ازلي و يا انقلاب موجود بالذات و غير معدوم در مرتبه غير بسوي معدوم در مرتبهي غير) فرمود: و اگر اراده ميکنيد يعني مرادتان اين است که حادث قديم شد، اين مثل شق اول باطل است، محال است که حادث قديم شود، و اگر مرادتان اين است که متحد شد، يعني او را اختيار کرد و رسول خود قرار داد، پس اقرار [ صفحه 21] کرديد بحدوث عيسي و بحدوث آن معني که در عيسي خداوند قرار داد پس هم عيسي حادث است و هم آن معنائي که در او قرار داده که او را اختيار کرده هر دو حادث است. حالا بملا سلطان ميگوئيم: چيست مرادت از اينکه از انانيت خارج شده و باقي بانانيت خداست، اگر مرادت اين است که خداي قديم حادث شده اينکه بطلانش از ايده بديهيات است، و اگر مرادت اين است که حادث قديم شده بطلانش مثل شق اول از بديهيات است، و شق ديگر اگر بگويد مطلقا انانيتي نيست و نمانده و لو بانانيت خداوند اينکه از هر دو شق بطلانش اوضح است، بکلي منکر خداوند شده است. تحقيق فيه تنبيه: به ملا سلطان بيچاره ميگوئيم بدان که عارف مرتاض آنچه رياضت بکشد از مخلوقيت و بشريت خارج نخواهد شد، از اين جهت در آيهي شريفه فرموده: و ما کان لبشر، و به پيغمبر امر ميفرمايد: بگو قل انما انا بشر، و در تمام انبياء و اولياء آثار بشريت محسوس است از خوابيدن و راه رفتن و غذا خوردن و حرکت و سکون، و پيغمبر فرموده انک ميت و انهم ميتون، آيا همه انبياء و اولياء مظلوم نبودند؟ آيا نکشتند آنها را؟ آيا مسموم نکردند آنها را؟ آيا ميان درخت دو نصفه نکردند بعضي از آنها را؟ آيا اميرمؤمنين از خوف خدا غش نميکرد حضرت رضا (ع) در مجلس مأمون عباسي بجاثليق نصراني فرمود: اين، عيساي شما هيچ عيبي نداشت، مگر اينکه نماز نميخواند و روزه نميگرفت جاثليق گفت: يا امام المسلمين تا بحال عقيدهام اين بود که در روي زمين و کره عالم [ صفحه 22] مثل تو کسي نيست، و لکن حال معلوم شد که اشتباه کردم. امام فرمودند: چرا؟ جاثليق گفت: براي اينکه مسلم است که عيسي افطار کم ميکرد، دائم الصوم بود و شبها را بيدار بود و مشغول نماز تا صبح امام فرمود: اين نماز و روزه را براي که ميخواند، يعني تو که ميگوئي عيسي خداست، خدا که نبايد نماز بخواند «فلم يحرجوابا»، ماند معطل که چه جواب بدهد. حالا بايد بصوفيه گفت: اگر معناي فنا اين است که با خدا يکي بشود پس نماز پيغمبر و اميرالمؤمنين و انبياء و اولياء ديگر معنا ندارد، بلي ممکن است صوفي جواب بدهد «و اعبد ربک حتي اتيک اليقين» عبادت تا وقتي است که يقين نيامده، يقين که آمد عبادت ساقط ميشود، مثل يک فرقه از صوفيه که آنها را اباحيه ميگويند، که ميگويند: «تمام عبادات ساقط ميشود و همهي معاصي براي او مباح ميشود» پس معلوم ميشود براي هيچ پيغمبري و نبي مرسلي يقين حاصل نشده و فقط براي فرقهي صوفيه يقين حاصل شده، با آنکه در روايات يقين را امام عليهالسلام در اين آيهي شريفه که ذکر شد بمعناي مرگ تعبير کردهاند، معناي فنا را اين ناچيز در کتاب اسرارالصلوه که بطبع رسيده است ذکر کردهام، و براي اينکه اينجا هم خالي نباشد مقداري متعرض ميشوم، و لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم.
| |
|
|
 |
آمار و اطلاعات |
|
| |