 |
فرمايشات امام هشتم با عمران صابي |
|
قال الصادق عليهالسلام: في حديث المفضل لا يليق بالذي هو خالق کل شيء الا ان يکون مباينا لکل شيء متعاليا عن کل شيء. و قال الصادق عليهالسلام: لا خلقه فيه و لا هو في خلقه. عمران صابي از متکلمين معروف است، در مجلس مأمون وقتي که حضرت رضا سلام الله عليه با جاثليق نصراني و رأس الجالوت يهودي و با اصحاب مقالات و مدير اکبر مکالمه فرمود و همگي مجاب و محکوم شدند. امام هشتم فرمود: يا قوم ان کان فيکم احد يخالف الاسلام و ارادوا ان يسئل فليسئل غير محتشم فقام اليه عمران الصابي و کان واحد من المتکلمين فقال يا عالم الناس لولا انک دعوت الي مسئلتک لم اقدم عليک بالمسائل و لقد دخلت الکوفه و البصره و الشام و الجزيره و لقيت المتکلمين فلم اقع علي احد يثبت لي واحد اليس غيره قائما بوحدانيه اتأذن لي ان اسئلک. فقال الرضا عليهالسلام: ان کان في الجماعه عمران الصابي فاتت هو فقال انا هو فقال عليهالسلام: سل يا عمران و عليک بالنصفه و اياک و الخطل و الجور، قال والله يا سيدي ما ازيد الا ان تثبت لي شيئا اتعلق به فلا اجوره قال سل عما بدالک فازدحم عليه الناس و انضم بعضهم الي [ صفحه 429] بعض فقال عمران الصابي اخبرني عن الکائن الاول و عما خلق. قال: سئلت، فافهم. اين حديث و سؤالات عمران از غموض مسائل است و لکن محل شاهد ما يکي از سؤالات عمران است و ما اگر بخواهيم تمام اين سؤالات عمران را از امام هشتم عليهالسلام شرح بدهيم رسالهي مفصلي خواهد شد پس محل کلام و شاهد فقط اين سؤال است. قال عمران الا تخبرني يا سيدي اهو في الخلق او الخلق فيه؟ قال الرضا عليهالسلام: حل يا عمران عن ذلک ليس هو في الخلق و لا الخلق فيه تعالي عن ذلک و سأعلمک ما تعرفه و لا حول و لا قوه الا بالله اخبرني عن المرأه انت فيها ام هي فيک فان کان ليس کل واحد منکما في صاحبه فباي شيء استدللت بها علي نفسک؟ قال عمران: بضوء بيني و بينها. فقال الرضا عليهالسلام: هل تري من ذلک الضوء في المرأه اکثر مما تراه في عينک؟ قال: نعم. قال الرضا عليهالسلام: فارقاه فلم يحر جوابا. قال الرضا (ع) فلا اري النور الا و قد دلک و دل المرأت علي انفسکما من غير ان يکون في واحد منکما و لهذا امثال کثيره غير هذا لا يجد الجاهل فيها مقالا و لله المثل الاعلي. ثم التفت عليهالسلام الي المأمون فقال الصلوه قد حضرت الحديث در سابق در اين رساله در ضمن اقوال عرفاء و صوفيه گذشت که يکي از [ صفحه 430] اقوال اين بود که گفتهاند: خلق خدا عکس خدا است يعني: نظير عکوس يعني: عالم بمنزله آينه است که پرتو ذات و صفات الهي در او جلوه کرده و منعکس گرديده است. و بعبارت اخري خداوند عاکس و موجودات بمنزله عکس موجودات سايه و او شاخص. چنانچه جامي گفته است: جهان مرآت حسن شاهد ما است فشاهد وجهه في کل ذرات سلوک راه عشق از خود رهائيست نه قطع منزل و طي مسافات سعادت خواهي از عادت گذر کن که ترک عادت است اصل سعادت مزن بيهوده لاف عشق جامي فان العاشقين لهم علامات و حاجي سبزواري در حاشيهي اسفار مثال زده است بعکوس واقعه در مراياي متعدده براي انسان واحد، و گفته است هر گاه غافل شدي از عاکس و فقط عکوس را ديدي متعدد خواهي ديد و هر گاه فقط عاکس را ديدي و عکوس را بما هي آلة و حاکية فهي واحدة. پس از آن ميگويد: وجودات هر گاه ملاحظه کني بما هي مضافة الي الحق سبحانه بالاضافه الاشراقية يعني بعنوان انها اشراقات نوره لم تکن خالية في ظهورها عن ظهوره و اذا لا حظتها امورا مستقله بذواتها کنت جاهلا بحقايقها اذ الفقر ذاتي لها. و نيز حاجي سبزواري در بعضي از غزليات بهمين عکس و آئينه اشاره کرده است: يار در اين انجمن يوسف سيمين بدن آينه خانه جهان او بهمه روبروست [ صفحه 431] بهتر اينست که غزل حاجي را از اولش نقل نمائيم. اي بره جستجو نعره زنان دوست، دوست گر به حرم ور بدير کيست که جز اوست اوست پرده ندارد جمال غير صفات جلال نيست بر اين رخ نقاب نيست بر اين مغز پوست جامه در آن گل از آن نعره زنان بلبلان غنچه بپيچد بخود خون بدلش تو بتوست دم چه فرو رفت هاست هواست چو بيرون شود يعني از او در جهان هر نفسي هاي و هوست يار بکوي دل است کوي چه برگشته گوي بحر بجوي است و جوي اين همه در جستجوست يا همه پنهانيش هست در اعيان عيان يا همه بيرنگيش در همه ز او رنگ و پوست يار در اين انجمن يوسف سيمين بدن آئينه خانه جهان او بهمه رو به روست پرده حجازي بساز يا که عراقي نواز غير يکي نيست راز مختلف از گفتگو است مخزن اسرار اوست سر سويداي دل در پيش اسرار باز دربدر و کوبکوست [ صفحه 432] حالا ميگوئيم آيا درست است موجودات آئينههاي متعدده هستند و خداوند در آن آئينههاي متعدده عکس خودش را انداخته و جلوه کرده است و يا خداوند شاخص است و موجودات بمنزله سايهها هستند. چنانچه ديگري همين را از قول آنها بشعر درآورده است: اي سايه مثال کاه بينش در پيش وجودت آفرينش اولا - خدا را تشبيه به مخلوق کردهاند، چون بسط و انبساط و عکس و فيء و ظل و سايه از خواص مخلوق محدود است و خداوند محدود نيست، و غير متناهي است. ثانيا - عکس در آئينه يعني شبح و مثال انسان در آينه نمايش داده ميشود و اين شبح و مثال لازمهي اجسام است و خداوند شبح ندارد چنانچه از کلمات ائمه اطهار و معادن وحي صلوات الله عليهم سابق گذشت که ليس له شبح و لا مثال و خداوند سايه ندارد، خداوند خالق سايه است. الم تر الي ربک کيف مد الظل الآيه، بلکه بعضي اجسام مثل شيشه سايه ندارد، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم سايه نداشت بلکه انوار سايه ندارند، و تشبيه بنور شمس و آفتاب که بدر و ديوار ميتافتند در اينجا قياس معالفارق است چون فرض کلام اين است که نور وجود تابش کرده بمهيات عوالم ارواح و اشباح و مهيات امور عدميه هستند و تابش نور وجود به اعدام غلط است عدم قابليت تجلي ندارد و اما نور شمس و آفتاب بدر و ديوار موجود افتاده است، پس اين بيانات تمامش اوهام و خيالات و بافندگي و ريسماني بافي است که از افکار خودشان بيرون آمده. و بعضي از معاصرين محققين در کتابي که نوشته است بمناسبتي [ صفحه 433] ميگويد ممکن است فرمايش امام هشتم اشاره بوحدت در کثرت و کثرت در وحدت باشد، بعد مثال زده است، بچراغي که در اطراف آن چراغ آينههاي زيادي نصب شده باشد و اين چراغ در اين آينهها جلوه ميکند و آينهها هر چند متعدد باشد و بزرگ و کوچک بقدر قابليت چراغ در آن آينه جلوه ميکند اين چراغ باعتبار جلوههاي متعدد در آينههاي متعدد و متکثر است ولي باعتبار اصل از اول تا بآخر يکي بيش نيست، آنکه نظرش بآئينههاست متعدد ميبيند و آنکه نظرش باصل است جز يکي نميبيند و ميداند که همهي چراغها که در آينهها تابيده جلوه يک حقيقة است. همچنين عکسهاي مختلف که از يک نفر انسان در آينههاي گوناگون ميافتد که هر يک از اين آينهها باندازهي صفا و لطافت و بقدر بزرگي، و کوچکي و قرب و بعد صورت حکايت مينمايد با آنکه عاکس يکي بيش نيست اين را حکما وحدت در کثرت و کثرت در وحدت مينامند و عرفا (شهود المجمل في المفصل و شهود المفصل في المجمل ميگويند). انتهي عجب است از اين معاصر با آنکه عمران وقتيکه سؤال کرد الا تخبرني يا سيدي اهو في الخلق او الخلق فيه، اگر وحدت در کثرت و کثرت در وحدت بود امام عليهالسلام بايد بفرمايد: نعم، بل چنين است يا آنکه حضرت فورا رو فرمود: و فرمود: جل عمران عن ذلک ليس هو في الخلق و لا الخلق فيه تعالي عن ذلک. چنين نيست نه خداوند در خلق و مخلوقات است و نه خلق و مخلوق در خداوند است و صريحا رد کرد اين عقيده را باز چطور معاصر اين [ صفحه 434] احتمال را داده است ميگويد ممکن است اشاره باين عقيده بعضي از حکماء که کثرت در وحدت و وحدت در کثرت باشد، پس اين مثال امام هشتم (ع) به آينه يعني چه؟ بيان: ذلک و لا حول و لا قوه الا بالله. به عمران فرمود: اخبرني عن المرأة. خبر بده مرا از آينه وقتيکه خودت را ميبيني آيا تو در آينه هستي يا آينه در تو است؟ فان کان ليس کل واحد منکما في صاحبه، پس اگر نه در آينه و نه آينه در تو است فباي شيء استدللت بها علي نفسک، پس به چه چيز استدلال کردي يعني: خودت را ديدي در آينه و گفتي که منم که در آينه ديده ميشوم. عمران جواب داد بضوء بيني و بينها. يعني: بواسطهي نور و ضياء و روشني که بين من و آينه است استدلال کردم به خودم و خودم را ديدم. امام هشتم عليهالسلام فرمود: هل تري من ذلک الضوء في المرآة اکثر مما تراه في عينک؟ فرمود: آيا تو از اين ضوء و روشنائي که در آينه موجود است بيشتر از آن مقدار که در چشم تو است ميبيني؟ يعني فقط روشنائي که در چشم تو است همان را ميبيني. عمران گفت: نعم. يعني: بيشتر از آن مقدار که در چشم من است ميبينم. قال الرضا (ع): فارناه، فرمود: آن بيشتر را که ميبيني بمن نشان بده، فلم يحر جوابا، جواب نداد معطل ماند. [ صفحه 435] قال الرضا (ع): فلا اري النور الا و قد دلک و دل المرآه علي انفسکما. فرمود: پس ضوء و نور کاري نکرده مگر آنکه تو را دلالت کرده و آينه را هم دلالت کرده که شما يکديگر را ميبينيد من غير ان يکون في واحد منکما بدون آنکه آن ضوء و نور در تو باشد و يا در آينه باشد. خلاصه بيان امام عليهالسلام ميخواهد بفرمايد: که تو در آينه نيستي و آينه هم در تو نيست فقط نور و ضياء و روشني بين تو و آينه ربط داده که خودت را در آينه ميبيني. يعني: موجودات و مخلوقات نسبت بذات مقدس حضرت سبوح و قدوس خداي متعال صرف ربط ميباشند بلکه عين الربط همان طور که اگر نور برود خودت را در آينه محال است که ببيني همه موجودات قوامشان و هستي تمام آنها بهمان ربط بخداوند است که معناي قيوميت و اسم مبارک يا قيوم است، يعني صرف الربط و صرف العلقه است و نظير معاني حرفيهاند بلکه بالاتر بمراتبي که حقيقت معناي تدلي است، ثم دني فتدلي، رسول خدا در آن مقام متدلي بود و از خود هيچ نداشت و به جذبهي الهي بآن مقام رسيد حال همهي موجودات در مقام تدلي هستند و مقوم اوست و همه مقوم باو هستند. اگر نازي کند از هم فرو ريزند قالبها. اين بيان بکلي مباين اين است که خلق در خدا باشند و خداوند در خلق باشد بلکه ربط دارند بخداوند يعني رشتهي همهي موجودات بکف با کفايت و قدرت اوست و در آخر که امام فرمود و لهذا امثال کثيره غير هذا [ صفحه 436] لا يجد الجاهل فيها مقالا و لله المثل الاعلي. شايد يکي از آن مثالها که فرموده و ذکر نفرموده مسئلهي نسبت روح ببدن باشد که يا آنکه روح مجرد و منزه است از اينکه داخل در بدن باشد و يا خارج از بدن باشد و يا متصل باشد و يا منفصل باشد. و خلاصه کيفيت احاطه روح را به بدن اگر فهميد ممکن است بوجه بعيد غير متناهي کيفيت احاطه قيموميت حق را نسبت بموجودات بفهمد و لهذا در حديث وارد شده است: من عرف نفسه فقد عرف ربه، لکن کسي گمان نکند که خداي متعال روح عالم است و روان جهان است تعالي عن ذلک علوا کبيرا.
| |
|
|
 |
آمار و اطلاعات |
|
| |