 |
سوال بلم چه در ذات و چه در صفات و غيره براي خداوند غلط است |
|
و قال الصادق (ع) هو الاول بلا کيف و هو الاخر بلا نهايه ليس له مثل خلق الخلق و الاشياء لا من شييء و لا کيف بلا علاج و لا معاناة و لا فکر و لا کيف کما انه لا کيف له و انما الکيف بکيفيه المخلوق. و قال الصادق (ع) من نظر في الله کيف هو فقد هلک هر کس نظر کند در خداوند يعني فکر در ذات نمايد که چگونه است هلاک شده است. و سر اين همه روايت اين است که عقول ناس و مردم مخلوق است و محال است که مخلوق درک کند خالق عقول را و نشناخته است خدا را و موحد نيست کسيکه در کيفيت خداوند سخن بگويد. قال اميرالمؤمنين (ع) ما وحده من کيفيه و لا حقيقته اصاب من مثله، از اوهام خلايق دور است. قال الرضا (ع): لا تقع عليه الاوهام و لا يدرک کيف هو و قال اميرالمؤمنين محرم علي بوارع ثاقبات الفطن تحديده و علي عوامق ثاقبات الفکر تکييفه چون افکار محدود است و خداوند غير محدود محال عقل است که بتواند راه بساحت قدس پيدا کند. در اين ورطه کشتي فرو شد هزار که پيدا نشد تختهاي بر کنار فدع عنک بحراصل فيه الوابح. عنقا شکار کس نشود دام بازچين کاينجا هميشه باد بدست است دام را قال اميرالمؤمنين (ع): لانه الله الذي لم يتناه في العقول فيکون في فهب فکرها مکيفا و في حواصل رويات همم النفوس. محدود امصونا. [ صفحه 195] قال عليهالسلام، و من قال لم فقد علله قال في حکمه الاشراق و لم يطلب به علة التصديق اي الحدد الاوسط المقتضي للحزم بصدق النتيجه کقولنا لم کان العالم حاد ثافيق لانه متغير و کل متغير حادث فالعالم حادث و قد يطلب به عله الشييء في الاعيان کقولنا لم کان المقناطيس يجذب الحديد و عين همين بيان را شيخ در اشارات دارد و علامه طوسي در شرح اشارات دارد، پس گاهي بلم طلب علت تصديق است و گاهي بلم سؤال از علت وجود شيء است در اعيان و عالم خارج، و در بسياري از اشياء ما هو و لم هو يکي است. قال ارسطاطاليس في کثير من الاشياء ما هو و لم هو واحد مرادش اينست که عالم عقول و مفارقات چون ماده و صورت ندارند تا اينکه مثل مرکبات ما هو داشته باشند بلکه مهيات يعني حقايق آنها فاني در حق متعال است پس فقط سؤال از علت وجود آنهاست و علت غائي آنها عينا همان علت فاعلي آنهاست و اين سه مطلب يعني ما هو - و هل هو و لم هو اساس مطلب و امهات است که سؤال شود بهل که آيا فلان شييء موجود است يا نه هل الانسان موجود مثلا ام لا، چون هل سؤال از وجود شييء است و هل بسيط مقدم است بر ماء حقيقيه چون وجود مقدم است در حقيقت بر ماهيت و چيزي که وجود ندارد ماهيت ندارد، پس اول سؤال از وجود شيء است بهل بسيط و بعد سؤال بماء حقيقيه است از حقيقت شيء و بعد سؤال بلم است از علت لني و مطلب اي و متي و اين و کيف و کم مندرج در اين سه مطلب است يعني ما هو و هل هو و لم هو و کيفيت اندراج آنها در کتب مفصله از قبل اشارات و حکمة الاشراق موجود است و از محل بحث ما خارج است و تمام اين مطالب که ذکر شد در حق متعال جلت [ صفحه 196] عظمته جاري نيست و غلط است و سؤال بلم چه در ذات و چه در صفات و چه در افعال حق تمامش غلط و بيجاست و اشکالات ابليس ملعون بر خداوند متعال تمامش بلم ميباشد و شهرستاني در ملل و نحل آن اشکالات را جمع کرده، و اشکالات در شرح اناجيل اربعه ذکر شده و در توريه هم متفرقه ذکر شده. بعد از آنکه امتناع از سجود ورزيد با ملائکه بطور مناظره صحبت کرد و ما آن هفت اشکال را نقل ميکنيم بطور اختصار، رو کرد بملائکه و گفت به فرض تسليم که خداوند تبارک و تعالي خداي من و خداي خلايق است و عالم است و قادر است و از قدرت و مشيت سؤال نميشود و هر وقت اراده نمايد آن شييء موجود ميشود و او حکيم است الا آنکه سؤالاتي در حکمت او پيش ميآيد ملائکه گفتند آن سؤالات و اشکالات کدام است و چند عدد است قال ابليس سبعه، گفت هفت اشکال است: الاول - انه علم قبل خلقي ان الشر يصدر عني و يحصل عني فلم خلقني اولا و ما الحکمه في خلقه اياي. گفت بملائکه، او ميدانست قبل از آنکه مرا خلق کند که عمل شر از من صادر خواهد شد پس چرا مرا خلق کرد و چه حکمتي است در اينکه او مرا خلق کرد. الثاني - اشکال دوم - اين اشکال هم مشترک الورود است نسبت به همه کفار و اختصاص بشيطان ندارد اذ خلقني علي مقتضي ارادته و مشية فلم کلفني بمعرفته و طاعته و الزمني تکليفه و ما الحکمة في التکليف بعد اين لا يتبع بطاعة و لا يتضرر بمعصية. گفت: حالا که مرا خلق کرد بمقتضاي اراده و مشيت خودش پس چرا مرا مکلف ساخت بشناسائي و اطاعت خودش و واجب کرد بمن تکليف را، و چيست [ صفحه 197] حکمت در تکليف با آنکه هيچ انتفاعي از اطاعت نميبرد و هيچ ضرري از معصيت به او نميرسد. الثالث - اشکال سوم، اذ خلقني و کلفني و الزمت تکليفه بالمعرفه و الطاعه فعرفت و اطعت فلم کلفني بطاعة آدم و السجود له و ما الحکمه في هذا التکليف علي الخصوص بعد ان لا يزيد في معرفتي و طاعتي. گفت: حالا که مرا خلق کرد و مکلف ساخت و من هم تکليف او را بکار بستم و شناختم او را و اطاعت نمودم چرا مرا مکلف نمود و تکليف کرد بسجدهي آدم و اطاعت آدم و چه حکمتي است در اين تکليف بخصوص بعد از آنکه بمعرفت و طاعت من هيچ زيادتي نخواهد شد. الرابع - اشکال چهارم، اذ خلقني و کلفني علي الاطلاق و کلفني بهذا التکليف عليالخصوص فاذا لم اسجد فلم لعنني و اخرجني من الجنه و ما الحکمه في ذلک بعد ان لم ارتکب الا قولي لا اسجد الا لک. گفت: حالا که مرا خلق کرد، و مرا مکلف ساخت بطور اطلاق و بعد مرا مکلف باين تکليف بالخصوص که سجده آدم باشد کرد حالا که من سجده نکردم چرا مرا لعن کرد و از بهشت مرا خارج کرد و چه حکمتي است در اين مطلب بعد از آنکه قبيحي را مرتکب نشدم مگر اينکه گفتم من سجده براي غير تو نميکنم. الخامس - اشکال پنجم، اذ خلقني و کلفني مطلقا و خصوصا فلم اطع فلعنني و طردني فلم طرفني الي آدم حتي دخلت الجنه ثانيا و غررته بوسوستي فاکل الشجرة المنهي عنها و اخرجه من الجنه معي و ما الحکمة في ذلک بعد ان لو منعني من دخول الجنه استراح مني آدم و بقي خالدا فيها. گفت: زمانيکه خلق کرد مرا و مکلف ساخت مرا بطور اطلاق و عموم و بطور [ صفحه 198] خصوص، يعني سجدهي آدم وقتيکه من اطاعت نکردم پس لعن نمود مرا و طرد کرد مرا پس چرا راه داد بمن که بروم نزد آدم و داخل بهشت شوم دفعهي دوم و مغرور سازم آدم را بوسوسه خودم تا آنکه آدم از شجرهي منهيه تناول نمود و آدم را از بهشت با من خارج نمود چه حکمت است در اين و حال آنکه اگر منع ميکرد مرا از داخل شدن به بهشت آدم از دست من راحت بود و هميشه مخلد در بهشت بود. السادس - اشکال ششم، اذ خلقني و کلفني عموما و خصوصا فلعنني ثم طرفني الي الجنه و کانت الخصومه بيني و بين آدم فلم سلطني علي اولاده حتي اراهم من حيث لا يروني و تؤثر فيهم وسوستي و لا يؤثر في حولهم و قوتهم و استطاعتهم و قدرتهم و ما الحکمه في ذلک بعد ان لو خلقهم علي الفطره دون من يحتالهم عنها فبعثون طاهرين سامعين مطيعين کان احري بهم، و اليق بالحکمه. گفت: بملائکه زمانيکه خلق کرد مرا و مکلف ساخت مرا بطور عموم و خصوص پس لعن کرد مرا پس راه داد مرا بسوي بهشت و بين من و آدم خصومت و دشمني بود چرا مرا مسلط کرد و به اولاد آدم تا اينکه من آنها را ببينم و آنها مرا نبينند و وسوسه من در آنها اثر کند و لکن در حول و قوه و استطاعت و قدرت آنها را اثر نکند، و چه حکمت است در اين مطلب بعد از آنکه آنها را خلق کرد بر فطره کسي را مسلط نکند بر آنها تا آنکه عيش مطهر و پاکيزه داشته باشند و شنوا باشند و مطيع باشند، اين بهتر بود و لايقتر بود بحکمت. السابع - اشکال هفتم، سلمت هذا کله خلقني و کلفني مطلقا و مفيدا و اذ لم اطع لعنني و طردني و اذا اردت دخول الجنه مکنتي و طرفتي و اذ [ صفحه 199] علمت عملي اخرجني ثم سلطني علي بنيآدم فلم اذا استمهلته امهلتي فقلت انظرني الي يوم يبعثون قال انک من المنظرين الي يوم الوقت المعلوم و ما الحکمه في ذلک بعد لو اهلکتي في الحال استراح الخلق مني و ما بقي شرقي العالم اليس بقاء العالم علي نظام الخير خيرا من امتزاجه بالشر. گفت: بر فرض تسليم تمام اين اشکالات خلق کردي مرا و مکلف ساختي مرا بطور اطلاق و بطور تقييد، زمانيکه من اطاعت نکردم مرا لعن کردي و طرد نمودي و زمانيکه اراده کردم داخل بهشت شوم بمن تمکن دادي و راه را براي من باز کردي و چون دانستي عمل مرا مرا خارج کردي و بعد مرا مسلط کردي بر بنيآدم پس چرا زمانيکه طلب مهلت کردم مهلت دادي بمن، پس گفتم مهلت بده مرا تا روز قيامت جواب آمد تا روز معلوم مهلت دادم و چه حکمتي است در اين مطلب بعد از همهي اينها اگر مرا هلاک کرده بود مردم از شر من راحت ميشدند و هيچ شري در عالم وجود نداشت آيا باقي بودن عالم بر نظام خير بهتر نيست از اينکه عالم ممزوج بشرور بوده باشد بعد ملائکه گفت اينست حجج و دلائل من در اين مسائلي که گفتم. قال شارح الاناجيل فاوحي الله تعالي الي الملائکه قولوا له انک في التسلمية الاولي اني الهک و اله الخلق غير صادق و لا مخلص اذ لو صدقت اني اله العالمين ما احتکمت علي بلم فانا الله الذي لا اله الا انا لا اسئل عما افعل و الخلق مسئولون. شارح اناجيل ميگويد: خداوند وحي فرمودند بملائکه بگوئيد بابليس که تو در آن تسليم اولي که گفتي من خداي تو و خداي تمام خلق هستم در اين ادعا تو کاذب هستي و اخلاص نداري زيرا اگر تصديق داشتي که من اله عالميان [ صفحه 200] هستم ايراد بلم و حکم بلم نميکردي پس منم آن خداوندي که نيست خداوندي غير از من من سؤال نميشوم ار افعال خود و خلق سؤال ميشوند از آنها انتهي اين بود خلاصهي اشکالات ابليس و جواب حق متعال. فخر رازي در تفسير کبير بعد از آنکه شهادت را نقل کرده ميگويد اگر همه اولون جمع شوند و بخواهند جواب شيطان را بدهند عاجزند مگر همان جوابي که حق متعال باو دادند. و آخوند ملا صدرا در تفسير سورهي فاتحه که اسم تفسير اوست در سوره مبارکه يس ميگويد: و اعلم انه لو اجتمع الاولون من الخلايق لم يجدوا عن هذه الشبهات جوابا برهانيا حقا مبنيا علي الاصول الصحيحة العرفانيه و المقدمات الحقه اليقينيه (يقول المؤلف العاصي محمدحسين المعروف بالخراساني) چند سال قبل در حوزهي درس در حدود يکماه جواب اين شبهات را دادم و حال بطور اختصار بحول و قوهي خداوند جواب ميدهم. و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم هفت لم گفته است.
| |
|
|
 |
آمار و اطلاعات |
|
| |