پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله - ابر اندوه برچهره‏ي مهر
 
  به وبلاگ پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله خوش آمديد!    
 
درباره وبلاگ


محمد رضا زينلي
با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت تمامي بازديدكنندگان گرامي اين پايگاه به جهت بالا بردن بينش شما نسبت به چهاده معصوم سلام الله ايجاد شده است و اميدواريم كه بتوانيم مطالب خوبي به شما ارائه دهيم با تشكر خادم پايگاه:محمد رضا زينلي


منوي اصلي
لينکهاي سريع

لوگو ها


 


















ترجمه مطالب پايگاه

نظرسنجي

ابر اندوه برچهره‏ي مهر

فضل، قدم در کاخ هفتمين خليفه‏ي عباسي نهاد. از شادي در پوستش نمي‏گنجيد. کار هرثمه يکسره شده بود. فقط طاهر بن‏حسين مانده بود؛ آن هم بماند براي چند روز ديگر که ضربه‏ي نهايي را فرود مي‏آورد. ماه‏ها بود که انديشه‏اي پنهاني را در سر مي‏پروراند؛ انديشه‏اي که برادرش حسن [1]  نيز از آن بي خبر بود. اينک مأمون به موضوعي مي‏انديشيد که کار فضل را آسان مي‏کرد. 
درخشش هراسناک از چشمان فضل تابيد؛ اما بي درنگ جايش را به نخستين لبخند دروغين در برابر مأمون داد. خليفه‏ي جوان نيز با لبخندي دروغين در مقابل او برخاست؛ لبخندي که نيرنگش کمتر از لبخند وزير نبود! پس از آن که فضل در نزديکي خليفه نشست، بازي شروع شد. هر دو در آن بازي چيره دست بودند. مأمون براي راهيابي در دل فضل گفت: «ديگر خيالت از جهت هرثمه راحت باشد؛ او الآن در زندان است.» 
- همان طور که خدمتتان عرض کردم، او با شما روراست نبود. من افکار اين فرماندهان را مي‏خوانم. 
- اما علويان همواره ما را نگران مي‏کنند. شنيدم که ابراهيم - پسر امام هفتم - در مکه شورش کرده است. جاسوس‏ها به من خبر داده‏اند که او اينک در راه يمن است. 
مأمون پس از لحظه‏اي درنگ، سخنش را پي گرفت. 
- به اين موضوع خيلي انديشيده ام. خطر حقيقي در اين علويان است. 
 
[ صفحه 41]
 
مردم خيال مي‏کنند که آنها پيغمبرند. داستان‏هاي شگفت‏انگيزي از زهد آنها نقل مي‏کنند. تو مي‏داني چرا؟ 
-...؟! 
چون آنان دور از چشم مردمند. پنهاني زندگي مي‏کنند. اگر ميان مردم باشند، مردم عيب‏هاي آنان را مي‏بينند و درمي‏يابند از آن جا که دنيا آنها را از خودش رانده است، آنان هم دنيا را به يک سو نهاده‏اند. 
وزير وانمود کرد که از اين نکته بي اطلاع است و گفت: «اما اي اميرمؤمنان! آنها هرگز آشکار نخواهند شد. با آن کاري که رشيد با آنان کرد، چگونه آشکار باشند؟ رشيد آنها را آواره کرد. ما آنچه را که پدرانمان کاشته‏اند، درو مي‏کنيم.» 
مأمون به او خيره ماند. لحظه‏اي بعد گفت: «من مي‏دانم که چگونه آنها را آشکار کنم! به آنان امان‏نامه مي‏دهم.» 
- علويان هيچ گاه گول اين موضوع را نمي‏خورند. هرگز آن را باور نمي‏کنند. 
- اگر يکي از آنها را وليعهد خودم قرار بدهم، آن وقت چي؟ 
وزير همچون عقرب گزيده‏اي به خود لرزيد و گفت: «چي؟ چه مي‏شنوم؟» 
- آري! تصميم گرفته‏ام که يکي از آنها را به ولايت عهدي خود منصوب کنم. اگر اين کار را انجام دهم، آنان احساس آرامش مي‏کنند و آشکار مي‏شوند. 
- اما سرورم، اين کار خطرات زيادي دارد. عباسيان هنوز گناه کشتن برادر را بر شما نبخشيده‏اند، چه طور مي‏خواهيد ديگري را بر سلطنت و خلافت آنها چيره کنيد؟ 
- من به خاطر عباسيان اين کار را خواهم کرد. نمي‏بيني که علويان همه جا سر به شورش برداشته‏اند؟ مردم با آنان هستند. عواطف خراسانيان را نمي‏بيني؟ آنها ما را دوست دارند، چون بين ما و پسر عموهايمان تفاوتي نمي‏گذارند. مويه‏هاي خراسانيان را در سوگ يحيي بن‏زيد فراموش کرده‏اي؟ 
 
[ صفحه 42]
 
مگر نه اين بود که تا هفت شبانه روز هر پسري به دنيا مي‏آمد، نام زيد را براو مي‏نهادند؟ [2] . 
مأمون سيلابوار سخن مي‏گفت و فضل خاموش بود. او ادامه داد: «من ده غزال را با يک تير شکار کردم. اين کار هم هوش تو را مي‏طلبد.» 
فضل با دورانديشي به نگريست. 
-...؟! 
- نمي‏بيني که خليفه تا چه حد به دنيا بي‏اعتناست و ولايت عهدي را به يکي از فرزندان علي واگذار کرده است؟ 
فضل که نقشه‏ي خليفه را دريافته بود، گفت: «آري، مي‏بينم.» 
- نمي‏بيني که خليفه چه قدر به آراي عمومي احترام مي‏گذارد؟ 
- آري، مي‏بينم. 
- تازه! نمي‏بيني که خليفه حق را گرفت و آن را به صاحبش پس داد؟ 
- آري، مي بينم. 
انديشه‏ي سهل از کار بازمانده بود و ديگر فکرش نمي‏درخشيد؛ اما چون نمي‏خواست ابله به نظر آيد، گفت: «چه کسي را براي وليعهدي برگزيده‏اي؟» 
- علي بن‏موسي الرضا را.... 
سهل همچون مار گزيده، لرزيد و گفت: «چي؟! علي بن‏موسي؟ مردي که پدرت، پدرش را کشت؟!» 
- چه اشکالي دارد؟ 
فضل خاموش ماند. نمي‏دانست چه بگويد. دلش مي‏خواست مأمون دست کم ولايت عهدي را به شخص ديگري بسپرد. او امام را چندان نمي‏شناخت همين موضوع هراس او را بيشتر مي‏کرد. خليفه رشته‏ي افکار وزير را گسست. 
- اگر اين کار را نکنم، تا هر وقت که حتي يک علوي انقلابي هست، ابا سراياهاي بسياري اين جا و آن جا ظهور خواهند کرد. 
-...! 
 
[ صفحه 43]
 
- چه شده است فضل؟ سابقه نداشت که ساکت باشي! 
- خليفه خودش مي‏داند که چه کار دارد مي‏کند. 
- پس تو موافقي وزير عزيزم؟! 
- اين کار شما، جرم مرا نزد خاندانت در بغداد افزون مي‏کند. 
- اما احترام تو را هم نزد خراسانيان افزون مي‏سازد. اين مطلب را فراموش نکن پسر سهل! 
مأمون در درياي بي‏کران افکار خود غرق شد. سرش را پايين افکند و به قاليچه‏ي پر نقش و نگار ايراني خيره ماند. فضل دريافت که بايد برود و خليفه را با نقشه‏ي تازه‏اش تنها بگذارد. 
هنوز آن روز به پايان نرسيده بود که رجاء بن‏ضاحک - از فرماندهان مأمون - راز مأموريتش را براي رفتن به مدينه دريافت. 
از وقتي که سر جعد [3]  را در عيد قربان گوش تا گوش بريده بودند، تفسير و بازگرداندن معناي قرآن به راه ديگري مي‏رفت؛ راهي دور از روح کلمات. ديگران که بعد از وي آمدند، تنها با پوسته‏ي قرآن سر و کار داشتند. آناني که قرآن را مي‏نوشيدند، انديشه‏ها و دل‏هايشان پر فروغ مي‏شد. نسل‏ها آمدند ورفتند و کار به جايي رسيد که تنها ظاهر قرآن معيار بود و نه جان و گوهر پنهان آن. 
پسر جهم [4]  در آن شب پاييزي با پرسشهاي تازه‏اي درباره‏ي روزگار خود، به خانه‏اش در مدينه آمد. ستاره‏ي معتزله[5]  در روزگاري که تفسير به رأي، تکيه به برداشت‏هاي عقلي و معناي ظاهري، قانون - تفسير شده بود در آسمان انديشه مي‏درخشيد. 
اتاق گلين، بوي خاک باران خورده مي‏داد. امام هشتم در گوشه‏ي اتاق نشست. چهره‏اش همانند ماه در شب تابستان بود. سراسر اتاق را مرداني پر کرده بودند که از سرزمين‏هاي گوناگون با پرسش‏هاي متفاوت آمده بودند. امام به مردي که از مرزهاي روم آمده بود، نگريست. مرد جابه جا شد و پرسيد: «عده‏اي از دشمنان صلح کردند؛ اما سپس پيمان شکستند. مرزبانان 
 
[ صفحه 44]
 
به آنان هجوم بردند. بچه‏ها و زن‏هايشان را اسير گرفتند. آيا خريدن اين زنان و کودکان جايز است؟» 
امام از انگيزه‏هاي پيمان شکني پرسيد. 
- چرا پيمان شکستند؟ به خاطر کينه توزي با اسلام؟ يا مسلمانان به آنها ستم کردند و آنان سر به شورش برداشتند؟ اگر از دشمناني هستند که دشمني‏شان آشکار است، مي‏تواني بخري؛ اما اگر رانده شده هستند و مظلوم واقع شده‏اند، خريدن اسيرانشان جايز نيست. [6] . 
کسي که از بغداد آمده بود، پرسيد: «خواهرم پيش از مرگ وصيت کرد که پولش را به مسيحيان بدهم. مي‏خواهم آن را به مسلمانان بدهم.» 
امام پاسخ داد: «همان طور که وصيت کرده است، انجام بده. خدا مي‏فرمايد: گناهش بر گردن همان کساني است که [وصيت را] دگرگونش مي‏کنند.» [7] . 
جواني پرسيد: «چه وقت براي زفاف مناسبتر است؟» 
- رسم اسلامي، زفاف شبانه است؛ زيرا خداوند شب را براي آرامش قرار داده است و زنان خود آرامش [بخش] اند. [8] . 
کامل مردي پرسيد: «آيا مرد مي‏تواند به موي سر خواهر زنش بنگرد؟»
- نه! مگر اين که او پيرزن باشد. 
- خواهر زن و بيگانه يکي هستند؟! 
- آري! [9] . 
مردي کوفي پرسيد: «آيا مسلمان مي‏تواند زني يهودي يا مسيحي را براي مدت کوتاهي به عقد خويش در آورد؟» 
- وقتي آزاد زن مسلماني را - که مقامي بس ارجمندتر از غير مسلمان دارد - مي‏تواند، چرا غير مسلمان را نتواند به عقد خويش در آورد؟
ديگري پرسيد: «دزدي وارد خانه‏ي زن بارداري شد. زن به او چاقو زد و دزد کشته شد. چه بايد کرد؟»
- خون دزد هدر است. [10] . 
 
[ صفحه 45]
 
ديگري سؤال کرد: «آيا کسي که براي حفظ دينش به جايي هجرت مي‏کند تا دينش را حفظ کند، مي‏تواند به محل سابق خود برگردد؟» 
- آيا برگشت حرام است؛ زيرا باعث برگشتن از دين و ترک ياري پيامبران و پيشوايان ديني مي‏شود. افزون بر اين، اين کار او باعث تباهي دينش [به خاطر دور افتادن از مرکز فرهنگ اسلامي] مي‏شود. از اين روي، اگر کسي اسلام شناس شد، حق ندارد همنشين جاهلان شود؛ زيرا به خاطر آن که دانش خويش را به کار نمي‏گيرد، از اين که در زمره‏ي نادانان در آيد، در امان نيست. [11] . 
مردي برخاست تا سؤالي را که نوشته بود، به امام بدهد. امام لحظاتي به نوشته نگريست و سپس رو به جانب مرد کرد. او اينک در جايش نشسته بود. امام فرمود: «اين کار همسنگ کفر است؛ مگر اين که همسطح بينوايان شوي و ستم را از ستمديدگان رفع کني.»[12] .
سکوتي شگرف خيمه زد. چشم‏ها به چهره‏اي مي‏نگريستند که درخشش سيماي پيامبران را داشت. امام بي آن که کسي بپرسد، گفت: «مردي از پدرم پرسيد: چرا روز به روز بر طراوات قرآن افزوده مي‏شود [و برداشت‏هاي مستدل تازه‏اي از آن به عمل مي‏آيد]؟ 
او فرمود: زيرا آفريدگار آن را نه براي دوره‏اي خاص و نه بر مردماني خاص فرو فرستاد. پس قرآن در هر زماني تازه و تا روز رستاخيز براي همه‏ي مردم با طراوت است.»[13] . 
پسر جهم سرفه‏اي کرد و جابه جا شد. او که مهياي بحثي طولاني بود، چنين آغاز کرد: «اي فرزند رسول خدا (ص)!پيامبران را پارسا و بي گناه مي‏داني؟» 
- آري. 
- پس سخن خدا را چگونه تعبير کنيم که فرمود: «و بدينسان آدم از فرمان پروردگارش سر پيچي کرد و گمراه شد.»[14]  آنها نيز از لحاظ نافرماني دستورات خداوند، مانند ديگر مردم هستند. اين آدم بود که سرکشي کرد؛ اين هم يونس 
 
[ صفحه 46]
 
پيامبر بود که گمان برد خدا به او دست نخواهد يافت؛ آن هم يوسف بود که قصد زن عزيز مصر را کرد؛ اين هم محمد بود که آنچه را آفريدگار آشکار کرده بود، در دلش پنهان داشت. اينها سخناني است که خدا خودش در قرآن گفته است. 
ابر اندوه بر آن پيشاني گندمگون آشکار شد. سخنان امام آرام، تأثير گذار و لبريز از اندوهي آسماني اين چنين جاري شد: «نه کارهاي زشت به پيامبران الهي نسبت بده و نه کتاب خدا را با ديدگاه خود معني کن. پروردگار والا فرمود: وحال آن که تأويل آن را جز خداوند و راسخان در دانش نمي‏دانند.»[15]  قرآن، بروني دارد و دروني. اما اين که فرمود: «و بدينسان آدم از فرمان پروردگارش سرپيچي کرد»، او آدم را آفريد تا پيشواي مردم و خليفه او در کره‏ي خاکي باشد. او را که براي بهشت نيافريده بود. نا فرماني آدم در بهشت بود؛ نه زمين و عصمت پيامبران بايد در کره‏ي خاکي باشد تا فرامين خداوندي سامان گيرند. وقتي آدم به زمين فرود آمد، از اشتباه در امان بود؛ به دليل فرموده‏ي خداوند: «خداوند، آدم ونوح و آل‏ابراهيم و آل‏عمران را بر جهانيان برگزيد.» [16] . 
اما اين که فرمود: «و ذوالنون [/صاحب ماهي/يونس/] را [ياد کن] که خشمگنانه به راه خود رفت، و گمان کرد هرگز بر او تنگ نمي‏گيريم.» [17]  ظن در اين آيه به معناي يقين است و نه گمان؛ و معناي آيه چنين است: «او يقين داشت که آفريدگار هرگز از روزي دادن به او کوتاهي نخواهد کرد.» مگر اين آيه را نخوانده‏اي که: «و اما چون او را [به بلا ومحنت] بيازمايد و روزي او را بر او تنگ گيرد»؟ [18]  يعني: «در دادن روزي بر او سخت گرفت.» اگر يونس گمان برده بود که خدا به او دست نخواهد يافت، کافر شده بود. 
اما اين که درباره‏ي يوسف فرمود: «آن زن آهنگ او [يوسف] کرد و او نيز... آهنگ او مي‏کرد.» [19]  يعني: «زليخا انديشه گناه در سر داشت و يوسف انديشه‏ي کشتن آن زن را؛ در صورتي که زليخا او را ناگزير به اين کار مي‏کرد؛ چرا که زنا گناه بسيار بزرگي است؛ پس خداوند زنا و کشتن را از يوسف دور کرد.»چنان 
 
[ صفحه 47]
 
که خودش فرمود: «اين گونه [کرديم]تا نابکاري و ناشايستي را از او بگردانيم»؛ [20]  يعني کشتن و زنا را. 
پسر جهتم سرش را به زير افکند. تو گويي در پي چاره بود. لحظاتي بعد سرش را بالا گرفت و پرسيد: «پس در باره‏ي داود پيامبر چه مي‏گويي که خدا فرمود: «و داود دانست که ما او را آزموده‏ايم.» [21]  ومفسران مي‏گويند: او در محراب مشغول نماز بود. شيطان به صورت زيباترين پرنده بر او آشکار شد. داود نمازش را شکست و برخاست تا پرنده را بگيرد. پرنده به خانه‏اي و از آن جا به پشت بام پرواز کرد. داود براي گرفتنش به پشت بام رفت. پرنده در خانه‏ي اوريا فرود آمد. همسر اوريا در حياط خود را مي‏شست. چون چشم داود به او افتاد، شيفته‏اش شد. اوريا رزمنده‏اي در جبهه‏ي داود بود. داود به فرمانده نوشت تا اوريا را به خط مقدم بفرستد. فرستاد و اوريا کشته شد. داود با همسر اوريا ازدواج کرد!» 
اشک در چشمان امام حلقه زد. 
- انا لله و انا اليه راجعون. به پيغمبري از پيامبران الهي نسبت بي‏اعتنايي به نماز دادي؛ تا آن جا که به دنبال پرنده رفت و بعد به کاري زشت روي آورد و سپس مرتکب قتل شد. 
- پس اشتباهش چه بود، اي فرزند پيامبر (ص)؟ 
- داود گمان کرد که آفريدگار دانشمندتر از او نيافريده است. خداوند دو فرشته فرستاد که پنهاني وارد محراب شدند و به او گفتند: «اصحاب دعوايي هستيم که بعضي از ما بر ديگري ستم کرده است. پس در ميان ما به حق داوري کن و بيداد مکن وما را به راه راست راهنمايي کن. [يکي از آنان گفت:] اين دوست من است که نود و نه ميش دارد، و من يک ميش تنها دارم. او مي‏گويد که آن را هم به من واگذار کن و با من درشتگويي مي‏کند.» [22] . 
داود شتابناک بر عليه کسي که ضد او ادعا شد، قضاوت کرد و گفت: «به راستي با خواستن ميش تو و افزودنش به ميش‏هاي خود، در حق تو ستم کرده است.» [23] . 
او دليلي از ادعا کننده نخواست و از کسي هم که عليه او 
 
[ صفحه 48]
 
ادعايي شده بود، نپرسيد که آيا مطلب صحت دارد يا نه. اين اشتباه داود در قضاوت بود. نشنيده‏اي که پرودگار مي‏فرمايد: «اي داود! ما تو را در روي زمين خليفه‏ي [خود] برگماشته‏ايم. پس در ميان مردم به حق داوري کن و از هوي و هوس پيروي مکن.» [24] . 
- پس داستان اوريا چه بود؟ 
- درزمان حضرت داود هر گاه شوي مي‏مرد، زن نبايد تا پايان عمر شوهر مي‏کرد. به نخستين کسي که خداوند اجازه‏ي ازدواج با زن بيوه را داد، داود بود تا با همسر اوريا که در جنگ کشته شده و عده‏اش پايان يافته بود، ازدواج کند. اين کار بر مردم گران آمد. 
- سرورم، پس اين سخن خداوند چيست که محمد (ص) را مخاطب قرار داد و گفت: «و از مردم بيم داشتي، حال آن که خداوند سزاوارتر است به اين که از او بيم داشته باشي»؟ [25] . 
- خداوند سبحان اسامي همسران رسول خدا (ص) در اين جهان و آن جهان را به آن حضرت فرمود. يکي از آنان، زينب دختر جحش بود. در آن زمان، زينب همسر زيد بن‏حارثه بود. پيامبر نام زينب را پنهان داشت و نگفت تا منافقين نگويند که: او درباره‏ي زن شوهرداري مي‏گويد که همسر او و يکي از «ام‏المؤمنين»ها خواهد شد. خداوند والا به او فرمود: «و از مردم بيم داشتي، حال آن که خدا سزاوارتر است به اين که از او بيم داشته باشي.» يعني: «اهميت به حرف مردم نده!» از طرف ديگر، خداوند ازدواج کسي را بر عهده نگرفت جز ازدواج آدم با حوا و زينب با رسول خدا را؛ به دليل اين آيه: «آن‏گاه چون زيد از او حاجت خويش برآورد، او به همسري تو درآورديم.»؛ [26]  وعلي (ع) با فاطمه (س). 
پسر جهم از احساس لطيفي سرشار شد. حقيقت‏ها بسان خورشيد طلوع کردند. چشمانش از اشک‏هايي شسته شدند که علتش را نمي‏دانست. سخناني که شنيده بود، جان و دلش صفا داده بودند. 
-اي فرزند پيامبر خدا! من به درگاه خداوند توبه مي‏کنم از اين که ديگر 
 
[ صفحه 49]
 
سخني - جز آنچه شما گفته‏اي - درباره‏ي پيامبران الهي بگويم. 
فاطمه از پشت پرده به سخنان برادرش گوش مي‏سپرد. جانش چنان آيات آسماني را مي نوشيد که غنچه‏اي، گرماي دل‏انگيز آفتاب را. 
 
[ صفحه 50]

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

صفحات و مطالب گذشته
آیا می شود كه در زمان آمدنت، نوكری یارانت را بكنم. ( محب انصار المهدی )
روی پیغامگیر امام زمان ...
جمعه ها که می شود...
شعري در وصف يوسف فاطمه (س)
درد و دل با امام زمان(عج):
آمار و اطلاعات
بازديدها:
کل بازديد : 288262
تعداد کل پست ها : 858
تعداد کل نظرات : 82
تاريخ آخرين بروز رساني : شنبه 4 اردیبهشت 1389 
تاريخ ايجاد بلاگ : چهارشنبه 1 مهر 1388 

مشخصات مدير وبلاگ :
مدير وبلاگ : محمد رضا زينلي

ت.ت : ارديبهشت 1373
 وبلاگ هاي ديگر من: 
آخرين منجي
پيروان راه حسين
سي سال انقلاب پايدار

سوابق مدير :
كسب رتبه ي اول در دومين جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه دوم در اولين دوره جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه سوم در سومين دوره جشنواره وبلاگ نويسي و وب سايت انتظار


يكي از برندگان اصلي سايت 1430(جشنوراه وبلاگ نويسي اربعين حسيني)
يكي از برندگان جشنواه وبلاگ نويسي گوهر تابناك)

كسب رتبه سوم در جشنوراه پيوند آسماني)

يكي از برندگان جشنوراه وبلاگ نويسي راسخون)
فعالترين كاربر سايت تبيان در سال 87


مدير انجمن دانش آموزي سايت تبيان با شناسه كابري moffline


مدير انجمن هنرهاي رزمي سايت راسخون با شناسه كاربري bluestar


آرشيو مطالب
فروردین 1389
اسفند 1388
آذر 1388
دی 1388
مهر 1388
آبان 1388
بهمن 1388

جستجو گر
براي جستجو در تمام مطالب سايت واژه‌ كليدي‌ مورد نظرتان را وارد کنيد :


زمان


ساير امکانات

New Page 2

 

New Page 2

 


 
 

صفحه اصلي |  پست الکترونيک |  اضافه به علاقه مندي ها |  راسخون



Designed By : rasekhoon & Translated By : 14masom