در کتاب نجم ثاقب است تأليف محدث نوري نور الله مرقده در باب هفتم حکايت هشتم آن چه حاصلش اين است که سيد محمد نجل سيد عباس جبل عاملي از اعمام سيد
[ صفحه 62]
صدرالدين [1] عاملي اصفهاني است گفته است.
زماني که مشرف شدم به زيارت حضرت رضا عليهالسلام فقير بودم و با فراواني نعمت آنجا بر من سخت ميگذشت تا اين که رفقاي ما صبحي قرار بود حرکت کنند.
لکن من به واسطهي اين که يک قرص نان نداشتم که همراه بردارم و با قافله همراه شوم همراه نشدم تا اين که ظهر شد و به حرم مشرف شدم.
پس از اداي نماز ظهر و زيارت با خود گفتم اگر من خودم را به قافله نرسانم قافلهي ديگري نيست که با آن قافله بروم.
و اگر بمانم زمستان در اين جا تلف ميشوم لاجرم نزديک ضريح مطهر رفتم و درد دل خود را به حضرت رضا عليهالسلام به عرض رسانيدم و با خاطر افسرده از حرم بيرون آمده رو به راه گذاشتم به خيال اين که اگر از گرسنگي مردم که راحت ميشوم و الا خود را به قافله ميرسانم.
و چون راه را نميدانستم راه را پرسيدم طرفي را به من نشان دادند.
و من روانه شدم و تا غروب راه ميرفتم و به جائي نرسيدم.
فهميدم که راه را گم کردهام و آن بياباني بود که به جز حنظل که هندوانهي ابوجهل باشد پيدا نميشد.
و من به واسطهي بسياري تشنگي و گرسنگي قريب پانصد حنظل شکستم که
[ صفحه 63]
شايد يکي شيرين باشد تا بخورم و نبود و من تا هوا روشن بود در اطراف ميگرديدم که بلکه آب و علفي پيدا کنم پيدا نشد.
لذا تن به مرگ دادم و گريه ميکردم ناگاه مکان مرتفعي به نظرم آمد و من به آنجا رفتم ديدم چشمهي آبي است بسيار تعجب کردم که چشمهي آب در اين بلندي از کجاست.
پس شکر خداي به جاي آوردم و از آن آب آشاميدم و وضو ساخته نماز مغرب و عشا را خواندم.
در آن وقت هوا بسيار تاريک شده بود و از اطراف صداي درندگان بلند بود و من صداي بسياري از آنها را مانند شير و گرگ ميشناختم و از دور چشمهاي آنها مانند چراغ مينمود.
و مرا وحشت گرفته بود لکن چون سختي بسيار کشيده بودم تن به مرگ داده افتادم و خوابم ربود.
چون بيدار شدم ديدم به واسطهي طلوع ماه هوا روشن شده و صداهاي درندگان نميآيد و من در نهايت بيحالي و ضعف بودم ناگاه از دور سواري ديدم ميآيد.
با خود گفتم البته اين سوار در اين جا مرا ميکشد زيرا که از من چيزي ميخواهد و چون به بيند چيزي ندارم خشمناک ميشود و مرا هلاک خواهد کرد.
پس چون آن سوار رسيد سلام کرد از سلام کردنش دلم آرام شد و جواب عرض کردم.
فرمود چه ميکني با حال ضعفي که داشتم اشاره کردم به حال خود.
فرمود در کنار تو سه عدد خربزه است چرا نميخوري.
چون مأيوس از هندوانه بودم چه رسد به خربزه عرض کردم مرا مسخره ميفرمائي مرا به حال خود بگذار.
فرمود؛ به پشت سر خود نگاه کن.
چون نظر کردم ديدم بوتهاي است که سه عدد خربزهي بزرگ دارد.
[ صفحه 64]
پس فرمود به يکي از اين سه سد جوع کن و نصف يکي را صبح بخور و نصفش را با آن ديگر بردار و از اين راه به خط مستقيم برو و فردا نزديک ظهر که شد نصف آن خربزه را بخور.
لکن خربزهي ديگر را مخور و نگاهدار که به کار تو خواهد آمد و نزديک غروب به يک سياه خيمهاي ميرسي و ايشان تو را به قافله ميرسانند.
اين سخنان را فرمود و از نظرم غائب گرديد.
پس من برخواستم و يکي از آن سه خربزه را شکسته و خوردم چنان لطيف و شيرين بود که گويا خربزهاي به آن خوبي نخورده بودم.
آن گاه آن دو عدد ديگر را برداشته رو به راه نهادم تا ساعتي از روز برآمد پس يک خربزه را شکستم و نصفش را خوردم تا هنگام ظهر که هوا بسيار گرم بود پس نصف ديگر را خوردم و آن خربزهي ديگر را همراه برداشته رو به راه نهادم.
و چون نزديک غروب شد از دور خيمهاي به نظرم رسيد و اهل آن خيمه چون مرا از دور ديدند به خيال اين که جاسوسم به طرف من دويدند و مرا به سختي کشيدند و ميبردند و از آن جائي که ايشان فارسي زبان بودند و عربي نميدانستند و من هم به غير عربي نميدانستم هر چه فرياد ميکردم نميفهميدند تا مرا به نزد بزرگ خيمه رسانيدند.
آن شخص که صاحب خيمه بود با کمال خشم گفت از کجا ميآيي راست بگو وگرنه تو را ميکشم
من به هزار زحمت کيفيت حال خود را که ديروز از مشهد مقدس بيرون آمدهام و راه را گم کردهام گفتم:
آن مرد گفت: اي سيد دروغگو از اين جائي که تو ميگوئي جانداري عبور نميکند مگر آن که تلف ميشود و جانوران و درندگان او را ميخورند و ديگر آن که آن همه مسافت که تو ميگوئي در اين اندک زمان طي نميشود زيرا که اين جا تا مشهد سه منزل است راست بگو وگرنه تو را ميکشم.
پس شمشير خود را به قصد کشتنم کشيد که ناگاه آن خربزه از زير عبايم
[ صفحه 65]
نمايان شد آن مرد تا چشمش به آن افتاد گفت اين چيست؟
من تفصيل را فهماندم حاضرين همه تعجب کردند و گفتند در اين صحرا که خربزه پيدا نميشود خصوص اين قسم خربزه که تا کنون مانند آن نديدهايم.
آنگاه بعضي با بعض ديگر به زبان خود گفتگوي زيادي کردند و خاطر جمع شدند که اين امر خرق عادت است.
پس دست مرا بوسيدند و احترام نمودند و مرا در صدر مجلس جاي دادند و جامههاي مرا براي تبرک بردند و جامههاي پاکيزه برايم آوردند و دو شب و دو روز مهمانداري نمودند و روز سوم ده تومان به من داده و سه نفر را همراه من کرده تا مرا به قافله برسانند.
حقير گويد
البته اين سيد چون زائر حضرت رضا عليهالسلام بوده خداي تعالي او را به واسطهي حضرت ضامن الغرباء از بلاء عظيم نجات مرحمت فرموده و لطف حضرت رضا عليهالسلام شامل حالش شده به اين که آن سوار از جانب امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف رسيده و وسيلهي نجاتش را فراهم کرده.
زيرا که امام زمان را کارکناني است در اطراف که به امر آن حضرت دادرسي درماندگان مينمايند.
و احتمال هم ميرود آن سوار خود حضرت بقية الله ارواحنا له الفداء بوده زيرا که آن حضرت به فرياد بيچارگان ميرسد چه خودش چه از طرف حضرتش و آن جناب است که دوستان خود را هنگام سختي و شدت و بيچارگي نجات ميدهد.
و او است که اهل ايمان سالها است چشم به راهش ميباشند و انتظار ظهورش را دارند و شب و روز فرجش را از درگاه ذات اقدس احديت درخواست مينمايند.
(اللهم عجل فرجه و سهل مخرجه)
جانهاي عالميان فدايت يا صاحب الزمان
[ صفحه 66]
از هجر روي چون گلت در سينه دارم خارها
چون چهرهات نبود رخي ديديم بس رخسارها
مانند تو يوسف رخي پيدا نخواهد شد دگر
بسيار با نقد روان گشتيم در بازارها
ر روي ما اي باغبان بگشا در گلزار را
تا کي بحسرت بنگريم از رخنهي ديوارها
وصل تو اي جان جهان آيا به ما روزي شود
جان داده مشتاقان بسي از دوري ديدارها
بر ما مريضان از وفا زان لب شفا بخشي نما
بر خاک راهت بين شها افتاده بس بيمارها
از فرقتت ما دوستان ناليم روزان و شبان
چون بلبلان در بوستان از حسرت گلزارها
رباعي
اين رباعي از مير داماد است متوفي هزار و چهل هجري قمري چنان که در ديوان آن مرحوم است.
اي دوست بيا که بي تو بودن عار است
جان بي تو ز من چو سايه بر ديوار است
روز همه بي وصل جمالت شام است
صبح همه بيبادهي وصلت تار است
>حکايت پيرزني زائر که حضرت رضا به او پول ميداد
>خواندن حضرت رضا شعري در جواب عريضه به مرحوم حاجي اشرفي
>شفاي درد پاي صاحب کبريت احمر
>نجات لنکراني که از روسيه قاچاق به زيارت ميآمد
>حکايت شيخ حسين قمشهاي و شفاي او از مرض
>قضيه دادن برات آزادي از آتش به زائرين خود
>خواب دربان باشي و شفاعت حضرت جواد از او نزد پدر بزرگوارش
>قضيه شيخ حسين خادم که در بيابان بيچاره شده بود و او را به منزل رسانيدند
>شفاي سينه سيد محمد علي جزائري به توسط مقداري عناب
>فرستادن حضرت رضا وجه مخارج براي زائر خود به توسط متولي باشي سيد موسي خان