 |
فرستادن حضرت رضا وجه مخارج براي زائر خود به توسط متولي باشي سيد موسي خان |
|
براي حقير نقل نمود حجة الاسلام آقاي حاج ميرزا [1] حبيب الله ملکي دام ظله از حاج سيد حسين حکاک آن چه حاصش اين است که در زماني که حاج ميرزا موسي خان، متولي آستان قدس رضوي بود يک نفر از علماء نجف به زيارت حضرت رضا عليهالسلام مشرف شده بود. چندي که گذشت هزينه و مخارجش تمام شد و از اين جهت پريشان بود که در غربت چه کند، لذا در حرم مطهر اظهار حاجت به خود امام هشتم عليهالسلام نمود که اي آقا مرحمتي بفرما و مرا از اين پريشاني نجات بخشا و هر گاه مرا از اين بليه خلاص نفرمائي [ صفحه 94] ميروم نجف و خدمت جدت اميرالمؤمينين (ع) از حضرتت شکايت مينمايم خودش گفته است تا من چنين عرض کردم ديدم در آن جا کسي است که نشناختم او کيست به من فرمود غم مخور که خدا وسيله ساز است اين را گفت و گذشت و من از حرم بيرون آمدم لکن در امر خود متفکر بودم که چه خواهد شد. روز ديگر وقتي در منزل بودم ناگاه يک نفر نزد من آمد و خود را معرفي کرد که من يکي از دربانان آستان قدس و از جانب آقاي متولي باشي خدمت شما رسيدهام. پس مبلغ پول قابلي به من داد و گفت اين وجه را آقاي توليت براي شما فرستاده بعد از آن معلوم شد که حاج ميرزا موسي خان خود نائب التوليه حضرت رضا (ع) را در خواب ديده و آن بزرگوار به او چنين دستور داده که فلان کس در فلان جاست و تو فلان مبلغ براي او بفرست و به او بگو که شکايت از من خدمت جدم حضرت اميرالمؤمنين (ع) نکند پسر من ولي عصر که به او گفت: غم مخور که خدا وسيله ساز است؛ پس از اين پيغام فهميده شد که آن بزرگواري که دلداري داده و فرموده غم مخور خدا وسيلهساز است. وجود مقدس حضرت بقية الله امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف بوده حقير گويد: بلي آن حضرت پيوسته متوجه احوال دوستان خود بوده و هست و ما نيز بايستي هميشه روز و شب متوجه به آن حضرت باشيم و ظهورش را از درگاه حضرت باري طلب کنيم. و در اين مقام خوش داشتم اين غزل را که يکي از دوستان حقير به ياد آن حضرت گفته است بنويسم تا يادي از آن دوست شده باشد و او آقاي سيد حسن يزدي معروف به مدرس است که پس از اين که عمري در ارض اقدس به سر برد به جهتي به وطن اصلي خود يزد رفت و در آن جا در هفتم شوال 1368 وفات نمود رحمه الله بالجمله گويد، [ صفحه 95] تا آتش عشقت بدل افروخته دارم جز مهر تو هر چيز بود سوخته دارم هر حسن که بر قامت خوبان ببريدند بر قامت رعناي تو من دوخته دارم علمي که خدا راست در آفاق و در انفس از آيت روي تو من اندوخته دارم آن نفس که امارهي سوء است چو ماري در سايهي عشق تو سرش کوفته دارم جان بر لب و سر بر کف و چشمم به رهت باد بازآ که نثار رهت اندوخته دارم منت به سرم پاي به چشمم بنه از لطف با نوک مژه خا رهت روفته دارم از حسرت موي تو و روي تو شب و روز مات و متحير دل آشوفته دارم و نيز از آن مرحوم است اي نگار همه جائي نتوان گفت کجائي نه تو را جاي به جائي و نه خالي ز تو جائي دلبران رخ بنمايند و دل خلق ربايند زخ ننموده تو دين و دل مردم به ربائي ممکنات از اثر فيض تو باقي ورنه همگي فاني محضند نه شاني نه بقائي شد نگه دار جهان جذبهي عشقت به حقيقت که جهان کاه بود عشق تو چون کاه ربائي پرده بردار ز رخ تا که در آئينهي رويت خلق بينند سراسر همه آئين خدائي سوختم ز آتش هجر تو و جانم به لب آمد چه شور کر ز ترحم سر بالين من آئي بدان که حاج ميرزا موسي خان مذکور نجل ميرزا عيسي قائم مقام بزرگ و برادر ميرزا ابوالقاسم وزير است و نسبش به سيد حسين پسر علي اصغر بن امام زينالعابدين عليهالسلام و از عطاهاي خدا به اين خانواده بودن خاتم مبارک حضرت زينالعابدين عليهالسلام است در ميان اين سلسله جليله چنان که در ناسخ التواريخ در مقدمه حالات حضرت سجاد عليهالسلام ذکر شده اما خود آن جناب با مناصب عاليهاي که داشت دست برداشت و توليت آستان عرش نشان امام هشتم عليهالسلام را اختيار کرد و پناهنده شد به قبهي رضويه و مدت پانزده سال اهتمام نمود. در آبادي و مرمت و احياء صدقات جاريه از جمله برقرار نمودن مطبخ خانهي زواري و مکتب خانهي اطفال سادات رد صحن مقدس و اعطاء زاد و راحله به فقراء زائراني که [ صفحه 96] از عتبات عاليات و حله و بحرين تشرف حاصل مينمايند و چون در شب 18 ع 1262 - 2 وفات نمود اين بيت سال وفاتش را معين ميکند. سرخوش از پير خرد سال وفاتش جست گفت شافع موسي به محشر زادهي موسي بود و در حرم مطهر در پشت سر مبارک امام عليهالسلام دفن گرديد و سنگ بزرگي بر ديوار سر قبرش با اشعاري و تاريخ وفاتش نقش و نصب بود، تا اين زمان ما، لکن در سال 1384 چون حرم مطهر وسعت داده شد آن علامت و علائم قبور ديگر از بين رفت. اما والد ميرزا موسي خان وزير فتح علي شاه ميرزا عيسي ابنمحمد حسن فراهاني بوده معروف به ميرزا بزرگ و قائم مقام و سيد الوزراء و او را تأليفاتي است. از جمله کتابي در اثبات نبوت خاصه و رسالهي فارسيه در جهاد و وفاتش در 1237 يا 38 در تبريز و قبرش جنب امام زاده حمزة بن موسي الکاظم زيارتگاه است و اما برادرش ميرزا ابوالقاسم معروف به قائم مقام دوم و متخلص به ثنائي فاضلي مؤدب و اديبي مجرب و وزير محمد شاه غازي بوده که کره و عقدههاي بزرگ و سخت را به سر انگشت تدبير ميگشود. لکن چون خاطر شاه از او رنجيده شد امر به حبسش نمود و پس از چند روز خفه يا کشته شد در شب سلح صفر 1251 در کتاب طرائق اشعاري از وي ذکر نموده از جمله اين است: دلي ديوانه دارم و اندران دردي نهان دارم که گر پنهان کنم يا آشکارا بيم جان دارم مرا تبريز تب ريز است و لب از شکوه لبريز است چه آذرها به جان از ملک آذربايجان دارم قبرش در شاهزاده عبدالعظيم جنب قبر شيخ ابوالفتوح رازي صاحب تفسير است. [ صفحه 97] و او را برادر ديگري بوده به نام ميرزا معصوم معروف به محيط که در علوم عربيت ماهر و آثار فضل و دانش از کلماتش ظاره و در جواني در سنه 1235 وفات نموده.
>تذنيب
| |
|
|
 |
آمار و اطلاعات |
|
| |