 |
قضيهي دو برادر از اهل يزد يکي صالح و يکي طالح و شفاعت حضرت رضا از طالح پس از مردن و عذاب |
|
در دارالسلام عراقي است آن چه حاصلش اين است که مردي بود از اهالي شهر يزد از اهل صلاح و سداد و به خلاف خود برادري داشت فاسق و فاجر و بدنها دو آن شخص صالخ همواره از بد عملي آن برادر خود در شکنجه و آزار بود. و گاهي مردم نزد او ميآمدند که برادر تو فلان کس را آزار کرده و گاه ميگفتند که با فلان نزاع و جدال نموده و چون در هر روز رفتار بدي از او بروز ميکرد از اين جهت مردم آن مرد صالح بيچاره را مؤاخذه و ملامت ميکردند تا آن که آن برادر صالح را ارادهي زيرت مشهد مقدس حضرت رضا عليهالسلام رخ داد و بعد از تهيهي ضروريات راه روانه گرديد. و آن برادر فاسق هم يابوئي سوار شد و به ارادهي مشايعت برادر خود و زوار موافقت نمود تا آن که اهل مشايعت برگرديدند لکن آن برادر امتناع از مراجعت کرد و گفت من بسيار معصيت کردهام و ميخواهم من هم بروم به زيارت حضرت رضا عليهالسلام بلکه به شفاعت آن حضرت خداوند از من عفو فرمايد. [ صفحه 117] آن برادر صالح بجهة خوف اذيت و آزار خود در برگردانيدن او ابرام و اصرار کرد ولکن فائده نداد تا آن که گفت: من که با تو کاري ندارم يابوي خود را سوارم و با زوار ميروم پس لا علاج آن برادر سکوت کرده تن به قضا در داد تا آن که چندي نگذشت باز به اقتضاي طبيعت خود در بين مسافرت بناي شرارت و بدرفتاري را با برادر خود و ساير زوار آغاز نمو ه و هر روز با يکي مجادله ميکرد و ديگري را آزار مينمود و مردم پشت سر يکديگر نزد آن برادر صالح شکايت ميکردند و آن بيچاره را آسوده نميگذاشتند. محال دان که ز تاثير خويش دست کشد به هر کجا که نهد پاي عقرب جرار تا آن که آن برادر فاجر در يکي از منازل مريض شد و رفته رفته مرض او شديد گرديد تا در نيشابور يا غير آن از بلاد نزديک به مشهد وفات کرد آن برادر صالح را رقت و حميت برادري باعث بر آن شد که جنازه را غسل داده و کفن کرده و نماز بر آن گذارده آن گاه آن را به نمد پيچيده و بر يابوي خودش او را بار کرد و با خود به مشهد حمل نمود و پس از طواف دادن او را دور قبر مطهر رضوي دفن کرد لکن در امر او متفکر بود که آيا بر او چگونه گذشته و با آن اعمال چگونه با رفتار شده. و بسيار خواهان بود که او را در خواب ببيند و از او در اين باب استکشاف نمايد تا آن که دو سه روزي از دفن او گذشته او را در خواب ديد با حالتي خوب پس از او چگونگي امر را سؤال کرد. گفت اي برادر بدان که امر مرگ و عقبات آن بسيار صعب است و اگر شفاعت اين امام غريب مرا نصيب نشده بود من هلاک شده بودم. بدان اي برادر که چون مرا قبض روح کردند من خود را يک پارچه آتش ديدم. بسترم آتش، فراشم آتش، فضاي منزل هم پر از آتش شد و من مکرر صيحه [ صفحه 118] ميزدم و ميگفتم سوختم سوختم و شما حاضرين اعتنائي نمينموديد تا آن که تابوت آورده و مرا در آن گذاشتند ديدم آن تابوت منقلب به آتش شد و من فرياد کردم که سوختم سوختم و کسي ملتفت من نگرديد تا آن که مرا بردند و برهنه کردند و بالاي تختهاي از براي غسل دادن گذاشتند ناگاه ديدم که تخته منقلب به آتش شد هر قدر فرياد کردم کسي به من توجه نکرد پس من با خود گفتم چون آب بر من ريزند شايد از آتش آسوده شوم لکن چون لباس از بدنم برآوردند و ظرف آب را پر کرده بر بدنم ريختند ديدم که آب هم آتش شد و من چون چنين ديدم. آواز بر آوردم که بر من رحم کنيد و اين آتش سوزان را بر من نريزيد کسي نشنيد تا آن که مرا شسته و برداشته بالاي کفن گذاشتند کرباس کفن هم آتش گرديد پس مرا در نمد پيچيدند آن هم آتش شد تابوت هم آتش گرديد تا آن که مرا بر يابوي خودم بار کردند. همين طور در آتش بودم و ميسوختم و در اثناي راه هر يک از زائرين به من بر ميخوردند من به آنان استغاثه مينمودم و اعتنائي از هيچ يک نميديدم. تا آن که داخل مشهد شديم و تابوت مرا برداشتند و از براي طواف به جانب حرم بردند چون به در حرم رسيدند ناگاه آتش ناپديد شد و من خود را آسوده و بر حال اول ديدم و تابوت و کفن و ساير منضمات را بر حال اول ديدم. و چون مرا داخل حرم مطهر کردند ديدم که صاحب حرم حضرت رضا عليهالسلام بر بالاي قبر مطهر خود ايستاده و سر مبارک خود را به زير انداخته و ابدا اعتنائي به من ندارد. پس مرا يک دور طواف داده چون به بالاي سر ضريح مقدس رسيدم پيرمردي را ايستاده ديدم که متوجه به سوي من گرديد و گفت که به امام عليهالسلام استغاثه کن تا شفاعت نمايد و تو را از اين عقوبت برهاند چون اين سخن را شنيدم متوجه به آن حضرت گرديدم و عرض کردم فدايت شوم مرا [ صفحه 119] درياب آن جناب اعتنائي به من نفرمود پس ديگر بار مرا بر طرف بالاي سر مطهر عبور دادند و آن مرد اول گفت استغاثه کن به امام عليهالسلام باز عرض کردم فدايت شوم مرا درياب باز آن حضرت جوابي نفرمود تا آن که در دفعه سوم چنان که متعارف است مرا به بالاي سر آوردند. باز آن مرد گفت استغاثه کن گفتم چه کنم که جواب نميفرمايد. گفت چون خارج شوي باز همان عذاب و آتش است و ديگر علاج نباشد گفتم چه بايد کرد که آن حضرت توجه نمايد و شفاعت کند. گفت بجدهاش فاطمه (ع) آن حضرت را قسم ده و آن معصومه را شفيعهي خود کن چون اين سخن را شنيدم آغاز گريه کردم و عرض نمودم فدايت شوم به من رحم کن و منت بگذار تو را به حق جدهات فاطمهي زهراء صديقهي مظلومه (ع) قسم ميدهم که مرا مأيوس نفرما و بر من احسان کن و از در خانهي خود مرا مران. چون آن حضرت اين سخن را شنيد به سوي من نگريست و مانند کسي که گريه راه گلويش را بسته فرمود چه کنم جاي شفاعت که از براي ما نگذاشتهايد پس دستهاي مبارک خود را به سوي آسمان برداشت و لبهاي خود را حرکت داد و گويا زبان به شفاعت گشود و چون مرا بيرون آوردند ديگر آن آتش را نديدم و از عذاب آسوده شدم حقير گويد: تمام شد آن چه ما از دارالسلام عراقي نقل کرديم لکن در تحفةالرضويه که از کتاب عيون الذکاء نقل کرده چنين است که برادر مؤمن همان شب در خواب ديد باغي است در جوار حضرت رضا عليه السلام در نهايت صفا و در عمارت آن باغ ديد شخصي نشسته با نهايت عزت چون خوب نگاه کرد ديد آن شخص برادر اوست که روز گذشته او را دفن کرده پس از حالت وي سئوال کرد و او شرح حالش را گفت تا رسيد به آنجا که پيرمرد در مرتبهي سوم گفت: [ صفحه 120] آن حضرت را به حق جدش پيغمبر قسم بده و من چون به آن دستور عمل کردم مرا به اين باغ آوردند و اينها همه از لطفي است که تو در عالم برادري با من کردي و اگر مرا به اين مکان مقدس نميآوردي من هميشه در عذاب بودم انتهي حقير گويد شايسته است در اين جا اين اشعار مرحوم شمس المعالي هندي مقيم و مدفون مشهد رضوي را خطاب به قبهي آن حضرت نموده ثبت شود که گفته: يا قبة القدس التي بطوافها تقدس روح القدس في المجد راقيا اتدرين ماذا قد ضمنت من العلي و اي علي فيک قد حل ثاويا علي بن موسي من به ظهر الهدي و اسفر صبح الحق ابلج صاحيا امام الهدي کهف الوري منتهي النهي همام علا قدرا و ساد الا عاليا وصي رسول الله حافظ سره و وارث علم الاوصياء تواصيا له المنظر الا علي و ادني مقامه تنزه عن حد الخلائق عاليا اباحسن يا اکرم الخلق کلهم لقد فاز من امسي ببابک لاجيا لنا فيک آمال طوال و مطمع غدا معرضا عمن سواک و نائيا عصينا و نرجو منک عفوا و رحمة دعونا و نر جوان تجيب مراعيا فيا منتهي الامال حقق رجائنا و لا تزو عنا سيبک المتواليا و باز حقير گويد: از اين حکايت خواب نظر به نقل دارالسلام عراقي و غير اين خواب استفاده ميشود که حضرت رضا عليهالسلام و تمامي ائمهي طاهرين عليهم السلام از زيادي علاقهمندي و محبت و ارادتي که به مادر و جدهي معظمهي خودشان حضرت صديقهي طاهره فاطمهي زهرا عليهاالسلام دارند. هر گاه کسي ايشان را به آن مخدره قسم بدهد اجابت ميفرمايند زيرا تا اسم آن مکرمه برده ميشود به ياد آن مظلومه دلهاشان ميسوزد و منقلب و محزون ميشوند و ياد ميکنند از ستمهائي که بعد از پيغمبر خدا (ص) به آن سيدهي زنان عالميان شده و به خاطر ميآورند که مادرشان در سن جواني با بازوي ورم شده از دنيا رفت [ صفحه 121] شعر و قضت فاطم و بالجنب منها اثر للسياط من اعداها بنت من ام من حليلة من ويل لمن سن ظلمها و اذاها شاهد بر اين مطلب اضطراب و پريشاني حضرت جواد صلوات الله عليه است در سن طفوليت در محضر مبارک پدر بزرگوارش امام هشتم حضرت رضا عليهالسلام به جهت ياد کردن و به خاطر آوردن مصائب جدهاش حضرت زهراي مرضيه عليهاالسلام چنان که طبري در کتاب دلائل الامامه ص 212 نقل کرده است از محمد بن هارون بن موسي از پدرش از ابنالوليد از برقي از زکريا بن آدم که جناب زکريا فرموده است. وقتي در حضور مبارک حضرت رضا عليهالسلام بودم که ديدم حضرت جواد عليهالسلام را خدمت آن حضرت آوردند در حالي که سن شريفش کمتر از چهار سالگي بود پس ديدم آن جناب دست خود را بر زمين زد و سر مبارک خود را به طرف آسمان بلند کرد و مدت طويلي فکر ميکرد. حضرت رضا عليهالسلام چون حال پسر خود را چنان ديد فرمود جان من فداي تو باد براي چه اين قدر فکر ميکني حضرت جواد عرض کرد فکر من در آن ستمهائي است که با مادرم حضرت فاطمه عليهاالسلام نمودهاند (کنايه از آن جسارتهائي که آن دو نفر به جدهام زهرا عليهاالسلام نمودهاند بعد از آن فرمود: اما و الله لاخرجنهما ثم لا حرقنهما ثم لا نسفنهما في اليم نسفا يعني همانا به خدا قسم که من البته هر دو را از قبر بيرون ميکشم پس از آن هر دو را ميسوزانم و خاکستر ايشان را در دريا پراکنده ميسازم به جهت ظلمي که دربارهي مادرم فاطمه عليهاالسلام نمودهاند. چون با دل سوخته به اين کلمات به پدر بزرگوار خود درد دل کرد آن حضرت نور ديدهي خود را به نزديک خود طلبيد و ما بين دو چشم جوادش را بوسيد و فرمود پدر و مادرم فداي تو باد تو براي امر امامت شايسته و سزاواري. [ صفحه 122] حقير گويد: و از کساني که از اين خانواده بسيار به ياد مظلوميت حضرت زهرا عليهاالسلام محزون و گريان است امام زمان عجل الله فرجه است که از زمان ولادتش تا حال که هزار و صد سال بيشتر ميگذرد براي جدهاش دلش ميسوزد و منتظر است فرمان الهي برسد که ظاهر شود و به مصداق فرمايش جدش امام جواد عليهالسلام انتقام از دشمن بگيرد و اين حقير سراپا تقصير در اين مقام خواستم خدمت امام عصر روحي له الفداء ذکر مصيبت جدهي مظلومهاش نموده باشم. لذا توجه به آن بزرگوار نموده عرض مينمايم چنان که شاعر خطاب به آن حضرت کرده و گفته: لا صبر يابن العسکري فشرعة الهادي النبي استنصرت انصارها هدمت قواعدها و طاح منارها فاقم بسيفک ذي الفقار منارها مولاي ما سن الضلال سوي الاولي هجمو اعلي الطهر الزکية دارها جمعوا علي بيت النبي محمد حطبا و او قدت الضغائن نارها رضوا سليلة احمد بالباب حتي اثبتوا في صدرها مسمارها و الرجس سود متنها فاستنصرت اسفا فليتک تسمع استنصارها عصر وا ابنة الهادي الامين و اسقطوا منها الجنين و اخرجوا کرارها قادوه و الزهراء تعدو خلفه عبري فليتک تنظر استعبارها و قضت و آثار السياط بجنبها يا ليت عينک عاينت آثارها و مؤلف ناچيز چنين عرض کرده امام غائب اي سلطان دين صاحب زمان عجل شها بين طول غيبت بر دل احباب اخگر زد درآي از پرده بيرون تيغ آتش بار را برکش بکش آن ظالمي کاتش به دربار پيمبر زد قلوب دوستانت روز و شب سوزد از آن روزي که بي شرمي ز کين بر پهلوي دخت نبي در زد [ صفحه 123] يقين دانم فراموشت نخواهد شد از آن سيلي که بي ديني به روي جدهات خاتون محشر زد اگر آتش نميزد باب عصمت را عدوي دين کجا در کربلا بن سعد بر خرگاه آذر زد نميشد سقط گر عم تو محسن زان ستم گستر بد اختر حرمله کي تير بر حلقوم اصغر زد نميزد گر که قنفذ تازيانه بازوي زهرا که جرئت داشت کعب نيزه بر اولاد حيدر زد اگر ننداختندي ريسمان بر گردن حيدر غل اندر گردن بيمار کي قوم ستمگر زد ايا نجل حسن دانم که آه قلب محزونت شرر در عالم امکان به هر خشک و به هر تر زد دلت سوزد چو يادآري سر جدت به طشت زر يزيد بي مروت چوب بر آن لعل انور زد امام منتظر باشد (مروج) چشم در راهت سزد از دوريت صبح و مسابر سينه و سر زد
| |
|
|
 |
آمار و اطلاعات |
|
| |