پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله - قضيه‏ي دو برادر از اهل يزد يکي صالح و يکي طالح و شفاعت حضرت رضا از طالح پس از مردن و عذاب
 
  به وبلاگ پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله خوش آمديد!    
 
درباره وبلاگ


محمد رضا زينلي
با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت تمامي بازديدكنندگان گرامي اين پايگاه به جهت بالا بردن بينش شما نسبت به چهاده معصوم سلام الله ايجاد شده است و اميدواريم كه بتوانيم مطالب خوبي به شما ارائه دهيم با تشكر خادم پايگاه:محمد رضا زينلي


منوي اصلي
لينکهاي سريع

لوگو ها


 


















ترجمه مطالب پايگاه

نظرسنجي

قضيه‏ي دو برادر از اهل يزد يکي صالح و يکي طالح و شفاعت حضرت رضا از طالح پس از مردن و عذاب

در دارالسلام عراقي است آن چه حاصلش اين است که مردي بود از اهالي شهر يزد از اهل صلاح و سداد و به خلاف خود برادري داشت فاسق و فاجر و بدن‏ها دو آن شخص صالخ همواره از بد عملي آن برادر خود در شکنجه و آزار بود. 
و گاهي مردم نزد او مي‏آمدند که برادر تو فلان کس را آزار کرده و گاه مي‏گفتند که با فلان نزاع و جدال نموده 
و چون در هر روز رفتار بدي از او بروز مي‏کرد از اين جهت مردم آن مرد صالح بيچاره را مؤاخذه و ملامت مي‏کردند 
تا آن که آن برادر صالح را اراده‏ي زيرت مشهد مقدس حضرت رضا عليه‏السلام رخ داد و بعد از تهيه‏ي ضروريات راه روانه گرديد. 
و آن برادر فاسق هم يابوئي سوار شد و به اراده‏ي مشايعت برادر خود و زوار موافقت نمود تا آن که اهل مشايعت برگرديدند لکن آن برادر امتناع از مراجعت کرد و گفت من بسيار معصيت کرده‏ام و مي‏خواهم من هم بروم به زيارت حضرت رضا عليه‏السلام بلکه به شفاعت آن حضرت خداوند از من عفو فرمايد. 
 
[ صفحه 117]
 
آن برادر صالح بجهة خوف اذيت و آزار خود در برگردانيدن او ابرام و اصرار کرد ولکن فائده نداد تا آن که گفت: 
من که با تو کاري ندارم يابوي خود را سوارم و با زوار مي‏روم پس لا علاج آن برادر سکوت کرده تن به قضا در داد تا آن که چندي نگذشت باز به اقتضاي طبيعت خود در بين مسافرت بناي شرارت و بدرفتاري را با برادر خود و ساير زوار آغاز نمو ه و هر روز با يکي مجادله مي‏کرد و ديگري را آزار مي‏نمود و مردم پشت سر يکديگر نزد آن برادر صالح شکايت مي‏کردند و آن بيچاره را آسوده نمي‏گذاشتند. 
 
محال دان که ز تاثير خويش دست کشد
به هر کجا که نهد پاي عقرب جرار
 
تا آن که آن برادر فاجر در يکي از منازل مريض شد و رفته رفته مرض او شديد گرديد تا در نيشابور يا غير آن از بلاد نزديک به مشهد وفات کرد 
آن برادر صالح را رقت و حميت برادري باعث بر آن شد که جنازه را غسل داده و کفن کرده و نماز بر آن گذارده 
آن گاه آن را به نمد پيچيده و بر يابوي خودش او را بار کرد و با خود به مشهد حمل نمود و پس از طواف دادن او را دور قبر مطهر رضوي دفن کرد 
لکن در امر او متفکر بود که آيا بر او چگونه گذشته و با آن اعمال چگونه با رفتار شده. 
و بسيار خواهان بود که او را در خواب ببيند و از او در اين باب استکشاف نمايد تا آن که دو سه روزي از دفن او گذشته او را در خواب ديد با حالتي خوب پس از او چگونگي امر را سؤال کرد. 
گفت اي برادر بدان که امر مرگ و عقبات آن بسيار صعب است و اگر شفاعت اين امام غريب مرا نصيب نشده بود من هلاک شده بودم. 
بدان اي برادر که چون مرا قبض روح کردند من خود را يک پارچه آتش ديدم. 
بسترم آتش، فراشم آتش، فضاي منزل هم پر از آتش شد و من مکرر صيحه 
 
[ صفحه 118]
 
مي‏زدم و مي‏گفتم سوختم سوختم و شما حاضرين اعتنائي نمي‏نموديد 
تا آن که تابوت آورده و مرا در آن گذاشتند ديدم آن تابوت منقلب به آتش شد و من فرياد کردم که سوختم سوختم و کسي ملتفت من نگرديد تا آن که مرا بردند و برهنه کردند و بالاي تخته‏اي از براي غسل دادن گذاشتند 
ناگاه ديدم که تخته منقلب به آتش شد هر قدر فرياد کردم کسي به من توجه نکرد پس من با خود گفتم چون آب بر من ريزند شايد از آتش آسوده شوم لکن چون لباس از بدنم برآوردند و ظرف آب را پر کرده بر بدنم ريختند ديدم که آب هم آتش شد و من چون چنين ديدم. 
آواز بر آوردم که بر من رحم کنيد و اين آتش سوزان را بر من نريزيد کسي نشنيد تا آن که مرا شسته و برداشته بالاي کفن گذاشتند کرباس کفن هم آتش گرديد پس مرا در نمد پيچيدند آن هم آتش شد تابوت هم آتش گرديد تا آن که مرا بر يابوي خودم بار کردند. 
همين طور در آتش بودم و مي‏سوختم و در اثناي راه هر يک از زائرين به من بر مي‏خوردند من به آنان استغاثه مي‏نمودم و اعتنائي از هيچ يک نمي‏ديدم. 
تا آن که داخل مشهد شديم و تابوت مرا برداشتند و از براي طواف به جانب حرم بردند چون به در حرم رسيدند ناگاه آتش ناپديد شد و من خود را آسوده و بر حال اول ديدم و تابوت و کفن و ساير منضمات را بر حال اول ديدم. 
و چون مرا داخل حرم مطهر کردند ديدم که صاحب حرم حضرت رضا عليه‏السلام بر بالاي قبر مطهر خود ايستاده و سر مبارک خود را به زير انداخته و ابدا اعتنائي به من ندارد. 
پس مرا يک دور طواف داده چون به بالاي سر ضريح مقدس رسيدم پيرمردي را ايستاده ديدم که متوجه به سوي من گرديد 
و گفت که به امام عليه‏السلام استغاثه کن تا شفاعت نمايد و تو را از اين عقوبت برهاند چون اين سخن را شنيدم متوجه به آن حضرت گرديدم و عرض کردم فدايت شوم مرا
 
[ صفحه 119]
 
درياب آن جناب اعتنائي به من نفرمود 
پس ديگر بار مرا بر طرف بالاي سر مطهر عبور دادند و آن مرد اول گفت استغاثه کن به امام عليه‏السلام 
باز عرض کردم فدايت شوم مرا درياب باز آن حضرت جوابي نفرمود 
تا آن که در دفعه سوم چنان که متعارف است مرا به بالاي سر آوردند. 
باز آن مرد گفت استغاثه کن گفتم چه کنم که جواب نمي‏فرمايد. 
گفت چون خارج شوي باز همان عذاب و آتش است و ديگر علاج نباشد 
گفتم چه بايد کرد که آن حضرت توجه نمايد و شفاعت کند. 
گفت بجده‏اش فاطمه (ع) آن حضرت را قسم ده و آن معصومه را شفيعه‏ي خود کن چون اين سخن را شنيدم آغاز گريه کردم و عرض نمودم فدايت شوم به من رحم کن و منت بگذار تو را به حق جده‏ات فاطمه‏ي زهراء صديقه‏ي مظلومه (ع) قسم مي‏دهم که مرا مأيوس نفرما و بر من احسان کن و از در خانه‏ي خود مرا مران. 
چون آن حضرت اين سخن را شنيد به سوي من نگريست و مانند کسي که گريه راه گلويش را بسته فرمود چه کنم جاي شفاعت که از براي ما نگذاشته‏ايد 
پس دست‏هاي مبارک خود را به سوي آسمان برداشت و لب‏هاي خود را حرکت داد و گويا زبان به شفاعت گشود 
و چون مرا بيرون آوردند ديگر آن آتش را نديدم و از عذاب آسوده شدم 
حقير گويد: 
تمام شد آن چه ما از دارالسلام عراقي نقل کرديم لکن در تحفةالرضويه که از کتاب عيون الذکاء نقل کرده چنين است که برادر مؤمن همان شب در خواب ديد باغي است در جوار حضرت رضا عليه السلام در نهايت صفا و در عمارت آن باغ ديد شخصي نشسته با نهايت عزت چون خوب نگاه کرد ديد آن شخص برادر اوست که روز گذشته او را دفن کرده پس از حالت وي سئوال کرد و او شرح حالش را گفت تا رسيد به آنجا که پيرمرد در مرتبه‏ي سوم گفت: 
 
[ صفحه 120]
 
آن حضرت را به حق جدش پيغمبر قسم بده و من چون به آن دستور عمل کردم مرا به اين باغ آوردند و اين‏ها همه از لطفي است که تو در عالم برادري با من کردي و اگر مرا به اين مکان مقدس نمي‏آوردي من هميشه در عذاب بودم انتهي حقير گويد شايسته است در اين جا اين اشعار مرحوم شمس المعالي هندي مقيم و مدفون مشهد رضوي را خطاب به قبه‏ي آن حضرت نموده ثبت شود که گفته: 
 
يا قبة القدس التي بطوافها
تقدس روح القدس في المجد راقيا
 
اتدرين ماذا قد ضمنت من العلي‏
و اي علي فيک قد حل ثاويا
 
علي بن موسي من به ظهر الهدي‏
و اسفر صبح الحق ابلج صاحيا
 
امام الهدي کهف الوري منتهي النهي‏
همام علا قدرا و ساد الا عاليا
 
وصي رسول الله حافظ سره‏
و وارث علم الاوصياء تواصيا
 
له المنظر الا علي و ادني مقامه‏
تنزه عن حد الخلائق عاليا
 
اباحسن يا اکرم الخلق کلهم‏
لقد فاز من امسي ببابک لاجيا
 
لنا فيک آمال طوال و مطمع‏
غدا معرضا عمن سواک و نائيا
 
عصينا و نرجو منک عفوا و رحمة
دعونا و نر جوان تجيب مراعيا
 
فيا منتهي الامال حقق رجائنا
و لا تزو عنا سيبک المتواليا
 
و باز حقير گويد: 
از اين حکايت خواب نظر به نقل دارالسلام عراقي و غير اين خواب استفاده مي‏شود که حضرت رضا عليه‏السلام و تمامي ائمه‏ي طاهرين عليهم السلام از زيادي علاقه‏مندي و محبت و ارادتي که به مادر و جده‏ي معظمه‏ي خودشان حضرت صديقه‏ي طاهره فاطمه‏ي زهرا عليهاالسلام دارند. 
هر گاه کسي ايشان را به آن مخدره قسم بدهد اجابت مي‏فرمايند زيرا تا اسم آن مکرمه برده مي‏شود به ياد آن مظلومه دلهاشان مي‏سوزد و منقلب و محزون مي‏شوند و ياد مي‏کنند از ستم‏هائي که بعد از پيغمبر خدا (ص) به آن سيده‏ي زنان عالميان شده و به خاطر مي‏آورند که مادرشان در سن جواني با بازوي ورم شده از دنيا رفت 
 
[ صفحه 121]
 
شعر 
 
و قضت فاطم و بالجنب منها
اثر للسياط من اعداها
 
بنت من ام من حليلة من‏
ويل لمن سن ظلمها و اذاها
 
شاهد بر اين مطلب اضطراب و پريشاني حضرت جواد صلوات الله عليه است در سن طفوليت در محضر مبارک پدر بزرگوارش امام هشتم حضرت رضا عليه‏السلام به جهت ياد کردن و به خاطر آوردن مصائب جده‏اش حضرت زهراي مرضيه عليهاالسلام 
چنان که طبري در کتاب دلائل الامامه ص 212 نقل کرده است از محمد بن هارون بن موسي از پدرش از ابن‏الوليد از برقي از زکريا بن آدم که جناب زکريا فرموده است. 
وقتي در حضور مبارک حضرت رضا عليه‏السلام بودم که ديدم حضرت جواد عليه‏السلام را خدمت آن حضرت آوردند در حالي که سن شريفش کم‏تر از چهار سالگي بود پس ديدم آن جناب دست خود را بر زمين زد و سر مبارک خود را به طرف آسمان بلند کرد و مدت طويلي فکر مي‏کرد. 
حضرت رضا عليه‏السلام چون حال پسر خود را چنان ديد فرمود جان من فداي تو باد براي چه اين قدر فکر مي‏کني حضرت جواد عرض کرد فکر من در آن ستم‏هائي است که با مادرم حضرت فاطمه عليهاالسلام نموده‏اند (کنايه از آن جسارت‏هائي که آن دو نفر به جده‏ام زهرا عليهاالسلام نموده‏اند بعد از آن فرمود: 
اما و الله لاخرجنهما ثم لا حرقنهما ثم لا نسفنهما في اليم نسفا يعني همانا به خدا قسم که من البته هر دو را از قبر بيرون مي‏کشم پس از آن هر دو را مي‏سوزانم و خاکستر ايشان را در دريا پراکنده مي‏سازم به جهت ظلمي که درباره‏ي مادرم فاطمه عليهاالسلام نموده‏اند. 
چون با دل سوخته به اين کلمات به پدر بزرگوار خود درد دل کرد آن حضرت نور ديده‏ي خود را به نزديک خود طلبيد و ما بين دو چشم جوادش را بوسيد و فرمود پدر و مادرم فداي تو باد تو براي امر امامت شايسته و سزاواري. 
 
[ صفحه 122]
 
حقير گويد: 
و از کساني که از اين خانواده بسيار به ياد مظلوميت حضرت زهرا عليهاالسلام محزون و گريان است امام زمان عجل الله فرجه است که از زمان ولادتش تا حال که هزار و صد سال بيشتر مي‏گذرد براي جده‏اش دلش مي‏سوزد و منتظر است فرمان الهي برسد که ظاهر شود و به مصداق فرمايش جدش امام جواد عليه‏السلام انتقام از دشمن بگيرد و اين حقير سراپا تقصير در اين مقام خواستم خدمت امام عصر روحي له الفداء ذکر مصيبت جده‏ي مظلومه‏اش نموده باشم. 
لذا توجه به آن بزرگوار نموده عرض مي‏نمايم چنان که شاعر خطاب به آن حضرت کرده و گفته: 
 
لا صبر يابن العسکري فشرعة الهادي‏
النبي استنصرت انصارها
 
هدمت قواعدها و طاح منارها
فاقم بسيفک ذي الفقار منارها
 
مولاي ما سن الضلال سوي الاولي‏
هجمو اعلي الطهر الزکية دارها
 
جمعوا علي بيت النبي محمد
حطبا و او قدت الضغائن نارها
 
رضوا سليلة احمد بالباب‏
حتي اثبتوا في صدرها مسمارها
 
و الرجس سود متنها فاستنصرت‏
اسفا فليتک تسمع استنصارها
 
عصر وا ابنة الهادي الامين‏
و اسقطوا منها الجنين و اخرجوا کرارها
 
قادوه و الزهراء تعدو خلفه‏
عبري فليتک تنظر استعبارها
 
و قضت و آثار السياط بجنبها
يا ليت عينک عاينت آثارها
 
و مؤلف ناچيز چنين عرض کرده 
 
امام غائب اي سلطان دين صاحب زمان عجل‏
شها بين طول غيبت بر دل احباب اخگر زد
 
درآي از پرده بيرون تيغ آتش بار را برکش‏
بکش آن ظالمي کاتش به دربار پيمبر زد
 
قلوب دوستانت روز و شب سوزد از آن روزي‏
که بي شرمي ز کين بر پهلوي دخت نبي در زد
 
 
[ صفحه 123]
 
 
يقين دانم فراموشت نخواهد شد از آن سيلي‏
که بي ديني به روي جده‏ات خاتون محشر زد
 
اگر آتش نمي‏زد باب عصمت را عدوي دين‏
کجا در کربلا بن سعد بر خرگاه آذر زد
 
نميشد سقط گر عم تو محسن زان ستم گستر
بد اختر حرمله کي تير بر حلقوم اصغر زد
 
نمي‏زد گر که قنفذ تازيانه بازوي زهرا
که جرئت داشت کعب نيزه بر اولاد حيدر زد
 
اگر ننداختندي ريسمان بر گردن حيدر
غل اندر گردن بيمار کي قوم ستمگر زد
 
ايا نجل حسن دانم که آه قلب محزونت‏
شرر در عالم امکان به هر خشک و به هر تر زد
 
دلت سوزد چو يادآري سر جدت به طشت زر
يزيد بي مروت چوب بر آن لعل انور زد
 
امام منتظر باشد (مروج) چشم در راهت‏
سزد از دوريت صبح و مسابر سينه و سر زد

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

صفحات و مطالب گذشته
آیا می شود كه در زمان آمدنت، نوكری یارانت را بكنم. ( محب انصار المهدی )
روی پیغامگیر امام زمان ...
جمعه ها که می شود...
شعري در وصف يوسف فاطمه (س)
درد و دل با امام زمان(عج):
آمار و اطلاعات
بازديدها:
کل بازديد : 288536
تعداد کل پست ها : 858
تعداد کل نظرات : 82
تاريخ آخرين بروز رساني : شنبه 4 اردیبهشت 1389 
تاريخ ايجاد بلاگ : چهارشنبه 1 مهر 1388 

مشخصات مدير وبلاگ :
مدير وبلاگ : محمد رضا زينلي

ت.ت : ارديبهشت 1373
 وبلاگ هاي ديگر من: 
آخرين منجي
پيروان راه حسين
سي سال انقلاب پايدار

سوابق مدير :
كسب رتبه ي اول در دومين جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه دوم در اولين دوره جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه سوم در سومين دوره جشنواره وبلاگ نويسي و وب سايت انتظار


يكي از برندگان اصلي سايت 1430(جشنوراه وبلاگ نويسي اربعين حسيني)
يكي از برندگان جشنواه وبلاگ نويسي گوهر تابناك)

كسب رتبه سوم در جشنوراه پيوند آسماني)

يكي از برندگان جشنوراه وبلاگ نويسي راسخون)
فعالترين كاربر سايت تبيان در سال 87


مدير انجمن دانش آموزي سايت تبيان با شناسه كابري moffline


مدير انجمن هنرهاي رزمي سايت راسخون با شناسه كاربري bluestar


آرشيو مطالب
فروردین 1389
مهر 1388
آبان 1388
آذر 1388
دی 1388
بهمن 1388
اسفند 1388

جستجو گر
براي جستجو در تمام مطالب سايت واژه‌ كليدي‌ مورد نظرتان را وارد کنيد :


زمان


ساير امکانات

New Page 2

 

New Page 2

 


 
 

صفحه اصلي |  پست الکترونيک |  اضافه به علاقه مندي ها |  راسخون



Designed By : rasekhoon & Translated By : 14masom